نويسنده: عليرضا قائمي‌نيا

 

زبان‌شناسي شناختي (1) رويکردي به تحليل زبان‌هاي طبيعي است که زبان را به عنوان ابزاري براي نظم و سامان‌بخشي، پردازش و انتقال اطلاعات در نظر مي‌گيرد. وقتي کاربران يک زبان، ارتباط زباني برقرار مي‌کنند، اطلاعاتي را که دارند به صورت خاصي پردازش مي‌کنند و نظم و سامان ويژه‌اي به آنها مي‌دهند و سپس آنها را در قالب تعبيرهاي زباني به ديگران انتقال مي‌دهند.
به عبارت ديگر، زبان‌شناسي شناختي اين ادعا را مطرح مي‌کند که ساختار زبان، انعکاس مستقيم شناخت است؛ بدين معنا که هر تعبير زباني با مفهوم‌سازي موقعيت خاصي همراه است. زبان به طور مستقيم موقعيت‌هاي خارجي را نشان نمي‌دهد، بلکه ذهن از اين موقعيت‌ها، مفهوم‌سازي (2) ويژه‌اي دارد و زبان آن مفهوم‌‌سازي را نشان مي‌دهد. معنا چيزي جز مفهوم‌سازي ذهن نيست؛ (3) بنابراين، زبان به طور غيرمستقيم و به واسطه‌ي مفهوم‌سازي گوينده جهان خارج يا موقعيت‌هاي خارجي را نشان می‌دهد. (4) به عبارت ديگر، زبان، بي‌واسطه جهان درون گوينده و حوادثي را که در آن رخ داده يا مي‌دهد، نشان مي‌دهد و به واسطه‌ي آن، موقعيت‌هاي بيروني را منعکس مي‌سازد.
پردازش اطلاعات ممکن است به شيوه‌هاي گوناگوني صورت بگيرد. بي‌ترديد، مراد اين نيست که گوينده تصوراتي بي‌ارتباط با واقعيت را در ذهنش ترکيب مي‌کند. در واقع، وظيفه‌ي اصلي زبان‌شناسي شناختي، بررسي شيوه‌هاي مختلف پردازش اطلاعات در زبان است و مباحث مختلف آن، بررسي اين شيوه‌ها و ابعاد گوناگون مفهوم سازي است. (5)
مي‌توانيم براي ايضاح ادعاي فوق، زبان‌شناسي شناختي را با دو گرايش زبان‌شناختي ديگر مقايسه کنيم که زبان‌شناسي شناختي به عنوان جرياني در مقابل آن ظهور کرد. آنها عبارتند از: دستور زبان زايشي و معناشناسي شرايط صدق.
1.دستورزبان گرايشي (6) گرايش مهم زبان‌شناختي ديگري است که با نام چامسکي همراه بوده است. دستور زبان زايشي بر مبناي اين اصل استوار شده است که قواعد صوري دستگاه زبان، ساختار عبارت‌هاي زباني را تعيين مي‌کنند. اين قواعد کاملاً از معنا مستقل هستند. در مقابل، زبان‌شناسي شناختي ادعا مي‌کند که ساختار زبان، انعکاس مستقيم شناخت است؛ بدين‌معنا که هر عبارتِ زباني معين با شيوه‌ي خاصي از مفهوم‌سازي موقعيت موردنظر همراه است. از اين گذشته، دستور زبان از معناشناسي مستقل نيست. قواعد صوري دستگاه زبان در واقع با معناشناسي آن مربوط مي‌شوند. آثار چامسکي تأثير زيادي در پيدايش و رشد زبان‌شناسي شناختي داشته است. نقد برخي از مباني زبان‌شناختي او، راه را بر پيدايش اين گرايش زبان‌شناختي هموار کرد.
2.معناشناسي شرايط صدق (7) يکي از گرايش‌هاي مهم و رايج در معناشناسي است. برطبق اين گرايش، معناي يک جمله با شرايط صدق آن يکسان است؛ به عنوان مثال، براي اينکه معناي جمله‌ي «امروز باران مي‌بارد» را تعيين کنيم، بايد شرايطي را تعيين کنيم که در آنها جمله‌ي مذکور راست است؛ البته مراد طرفداران اين گرايش اين نيست که براي تعيين معناي يک جمله بايد بدانيم آن جمله در واقع راست است يا دروغ. کاملاً امکان‌پذير است که معناي يک جمله را بفهميم و در عين حال به صدق يا کذب آن در عالم واقع آگاهي نداشته باشيم؛ بلکه مراد آنها اين است که براي فهم معناي يک جمله بايد بتوانيم شرايطي را که در آنها جمله‌ي مذکور راست مي‌شود با دقت تعيين کنيم، هر چند که نتوانيم به صدق و کذب آن در عالم واقع پي ببريم. تعيين اين شرايط با تحليل منطقي جمله و بررسي ذهن آن، بدون رجوع به عالم واقع، امکان‌پذير است. (8)
چهره‌هاي مهم زبان‌شناسي شناختي عبارتند از: جورج ليکاف، (9) رونالد لنگ‌اکر (10)، لئونارد تالمي. (11) هر يک از اين زبان‌شناسان با رويکرد خاصي به مباحث زبان‌شناسي شناختي پرداخته‌اند. از اين‌رو، نه يک زبان‌شناسي شناختي، بلکه زبان‌شناسي‌هاي شناختي؛ يا به عبارت دقيق‌تر، رويکردهاي مختلف شناختي نسبت به زبان طبيعي وجود دارد. از ميان همه‌ي اين چهره‌ها بايد سهم لنگ‌اکر را بيش از هم دانست. بسياري او را پيشرو اصلي و بنيان‌گذار زبان‌شناسي شناختي مي‌دانند.
گيرارتس در تعريف زبان‌شناسي شناختي گفته است: مي‌توانيم به طور کلي بگوييم: «اين دانش زبان را با توجه به کارکردهاي شناختي‌اش بررسي مي‌کند». مراد از «شناختي» (12) نقش ساختار اطلاعات ميانجي در مواجهه با جهان خارج است. زبان‌شناسي شناختي از اين جهت مشابه روان‌شناسي شناختي است. روان‌شناسي شناختي ادعا مي‌کند که ذهن با ميانجي ساختار اطلاعاتش با جهان خارج روبه‌رو مي‌شود. به عبارت ديگر، ذهن به طور مستقيم با عالم مواجه نمي‌شود؛ بلکه، به واسطه‌ي ساختار اطلاعاتش با عالم روبه‌رو مي‌شود. زبان‌شناسي شناختي هم زبان را به عنوان ابزاري براي نظم و سامان بخشيدن به آن اطلاعات و انتقال آنها به ديگران در نظر مي‌گيرد. از اين نگاه، زبان، مخزن معارفي است که از جهان در دست داريم. اين مخزن، مجموعه‌اي ساختارمند از مقولات معنادار است که به ما در فهم تجارب جديد و ذخيره کردن اطلاعاتي درباره‌ي تجارب قبلي کمک مي‌کند. (13)
در اين تعريف بايد به دو نکته توجه کنيم:
1.البته دو دانش فوق در اين نکته تفاوت دارند که به دو مقام مختلف مربوط مي‌شوند؛ يکي به مقام معرفت و ديگري به مقام انتقال اطلاعات. روان‌شناسي شناختي از نحوه‌ي رويارويي ذهن با عالم خارج و تأثير اطلاعات قبلي در آن بحث مي‌کند؛ ولي زبان‌شناسي شناختي از تأثير اطلاعات موجود در ذهن گوينده در تعبيرهاي زباني‌اش و نحوه‌ي انتقال آنها به ديگران بحث مي‌کند. اين دو از لحاظ منطقي به هم پيوسته نيستند و هيچ ملازمه‌اي ميان آنها در کار نيست؛ اما در دو زمينه‌ي متفاوت، ادعايي مشابه مطرح مي‌کنند؛ در نتيجه، زبان‌شناسي شناختي با روان‌شناسي شناختي تفاوت بنيادين دارد.
2.زبان‌شناسي شناختي به اين معنا «شناختي» است که نقش شناخت؛ يعني نقش اطلاعات موجود در ذهن را در مفهوم‌سازي موقعيت‌هاي خارجي بررسي مي‌کند. به عبارت ديگر، اين دانش اين نکته را بررسي مي‌کند که وقتي کاربران زبان مي‌خواهند موقعيتي را توصيف کنند، اطلاعات موجود در ذهن آنها چگونه در مفهوم‌سازي- مقوله‌بندي و سامان‌دهي- آن موقعيت تأثير می‌گذارد. در نتيجه، تحليل تعبيرهاي زباني راهي براي دست‌ يافتن به آن اطلاعات و ساختار آنهاست.

معناي شناختي

ليکاف و جانسن در توضيح اصطلاح «شناختي» گفته‌اند که اين اصطلاح دو معناي مختلف دارد که گاهي عدم تفکيک آنها خلط‌هايي را نيز پيش مي‌آورد. آن دو معنا عبارتند از: فعاليت‌هاي ذهني، ساختار مفهومي و گزاره‌اي.
1.اين اصطلاح در علوم شناختي در مورد هر نوع فعاليت يا ساختار ذهني به کار مي‌رود که مي‌توانيم آن را به صورت دقيقي بررسي کنيم. بسياري از اين فعاليت‌ها به صورت ناخودآگاه صورت مي‌گيرند. به عنوان نمونه، پردازش تصاوير و پردازش مسموعات توسط ذهن به اين معنا شناختي‌اند. پيداست که هيچ يک از اين فعاليت‌ها آگاهانه صورت نمي‌گيرند؛ چرا که ممکن نيست ما به فرايندهاي عصبي بسيار گسترده و پيچيده‌اي که موجب پيدايش تجربه‌ي ديداري و شنيداري مي‌شوند، آگاهي داشته باشيم. حافظه و توجه هم به اين معنا شناختي‌اند. همچنين، همه‌ي ابعاد تفکر و زبان، خواه آگاهانه باشند يا ناخودآگاهانه، شناختي‌اند. اين امر شامل واج‌شناسي، دستور زبان و دستگاه‌هاي مفهومي و واژگان ذهني نيز مي‌شود.
2.در برخي از سنت‌هاي فلسفي، اصطلاح «شناختي» کاربرد و معنايي کاملاً متفاوت دارد. «شناختي» در اين سنت تنها به معناي «ساختار مفهومي يا گزاره‌اي» است. در اين اصطلاح، معناي شناختي معنايي مشروط به صدق (14) است؛ يعني صرفاً با رجوع به امور دروني بدني يا ذهني تعيين نمي‌شود. بلکه با رجوع به اشياء در جهان خارج تعيين مي‌شود. بسياري از چيزهايي که در علوم شناختي، «شناختي» و ناخودآگاهانه محسوب مي‌شوند مطابق اين اصطلاح، شناختي نيستند.
در علوم شناختي اين اصطلاح در غني‌ترين معناي ممکن (معناي نخست) به کار مي‌رود و هرگونه ساختار و فعاليت ذهني را توصيف مي‌کند که در زبان، معنا، ادراک حسي، دستگاه‌هاي مفهومي و تعقل درکارند. (15)
سه نوع رويکرد مختلف در زبان‌شناسي شناختي به چشم مي‌خورد: رويکرد تجربي، رويکرد معطوف به توجه، و رويکرد معطوف به چشمگيري.

1. رويکرد تجربي: (16)

اين رويکرد بر پايه‌ي اين ادعا استوار شده است که، به جاي صورتبندي قواعد منطقي و تعاريف عيني براساس بررسي‌هاي نظري، بايد روش تجربي مبناي تحليل‌هاي زباني قرار گيرد.

2. رويکرد معطوف به چشمگيري: (17)

يکي از ويژگي‌هاي اظهارات زباني که با رويکردهاي منطقي نسبت به آن قابل تبيين نيست، به نحوه‌ي گزينش اطلاعات و نظم و ترتيب دادن آنها مربوط مي‌شود. به عنوان مثال، به دو جمله‌ي زير توجه کنيد:
1.ماشين با درخت تصادف کرد.
2. درخت با ماشين تصادف کرد.
جمله‌ي (1) موقعيتي خاص- حادثه‌ي تصادف- را به شيوه‌هاي طبيعي توصيف مي‌کند؛ اما جمله‌ي (2) همان موقعيت را به شيوه‌اي نامتعارف و غيرعادي توصيف مي‌کند. دليل اين نکته آن است که ماشين حرکت مي‌کند و درخت سر جاي خود ثابت است. به همين دليل، ماشيني که حرکت مي‌کند، مهم‌ترين و چشمگيرترين عنصر اين موقعيت است و ما جمله را با آن آغاز مي‌کنيم. به عبارت دقيق‌تر، گزينش ترتيب خاص در اين مورد با توجه به درجه‌ي اهميت عنصرهايي از موقعيت صورت مي‌گيرد و هر عنصري که بيشتري اهميت را داشته باشد، از لحاظ دستوري در جايگاه خاصي قرار مي‌گيرد. اين اهميت و چشمگيري تنها در گزينش نهاد و گزاره و غيره تأثير ندارد و در بسياري از امور ديگر هم نقش دارد. (در بحث از شکل و زمينه به اين امور اشاره خواهيم کرد). از آنجا که در اين رويکرد، ارتباط چشمگير و اهميت عنصرهاي موقعيت با ساختار تعبيرهاي زباني بررسي مي‌شود، رويکرد معطوف به چشمگيري نام گرفته است.

3.رويکرد معطوف به توجه (18):

رويکرد قبلي نحوه‌ي نظم و ترتيب اطلاعات در تعبيرهاي زباني را تبيين مي‌کرد، ولي رويکرد ديگري هم بر پايه‌ي اين فرض در زبان‌شناسي شناختي شکل گرفته که تعبيرهاي زباني روشن مي‌سازند کدام‌يک از عنصرهاي موقعيت توجه ما را جلب کرده است. در مثال قبلي، جمله‌ي «ماشين با درخت تصادف کرد» حادثه‌ي موردنظر را از بخش‌هاي مختلفي تشکيل شده است؛ اما از ميان آنها تنها بخش ناچيزي توجه گوينده را جلب کرده است. ماشين از مسير خودش تغيير جهت داده و در جاده ليز خورده و سپس با درخت برخورد کرده است. بي‌ترديد، حوادثي هم قبل از اين امور رخ داده است. بسياري از اين حوادث قبل از تصادف رخ داده‌اند؛ ولي از اين ميان تنها يک بخش؛ يعني بخش نهايي، در کانون توجه گوينده قرار گرفته است. اين رويکرد روشن مي‌سازد که چرا يک بخش در جمله، ذکر شده است و ديگر بخش‌ها ذکر نشده‌اند.
لنگ‌اکر از سال 1976 ميلادي نظريه‌ي زبان‌شناختي جديدي را بسط داد و آن را «دستور زبان شناختي» (19) ناميد. برطبق اين نظريه، زبان، بُعدي از شناخت است و ساختار دستوري زبان را نمي‌توان مستقل از ملاحظات معنايي فهميد. در نتيجه، همه‌ي ساخت‌هاي دستوري معتبر نوعي بار مفهومي دارند. اين نظريه بر پايه‌ي پذيرش سه اصل استوار شده است:
1.زبان دستگاهي مستقل از علايق شناختي نيست؛
2. دستور زبان جنبه‌اي مستقل از ساختار زبان و مستقل از واژگان و معناشناسي نيست؛
3. معنا قابل توصيف با منطق صوري مبتني بر شرايط صدق نيست. (20)
لنگ‌اکر اين اصل کلي را به عنوان شعال اصلي دستور زبان شناختي مطرح مي‌کند که: «معنا همان مفهوم‌سازي است»؛ بنابراين، معناشناسي زباني بايد درصدد تحليل ساختاري و توصيف صريح هوّيات مجرد؛ مانندِ افکار و مفاهيم باشد. در اين شعار، «مفهوم‌سازي» (21) به معناي وسيع اراده شده است؛ اين اصطلاح هم تصورات جديد و هم مفاهيم ثابت، و نيز تجربه‌ي حسي و عاطفي و بازشناسي سياق بي‌واسطه (اجتماعي، مادي و زباني) و غيره را در بر مي‌گيرد. (22)
در زبان‌شناسي جديد، اين ديدگاه رايج بوده است که دستور زبان به طور مستقل معنادار نيست؛ ولي زبان‌شناسان شناختي ادعا مي‌کنند که دستور زبان به طور مستقل معنادار است؛ چرا که برپايه‌ي مفهومي استوار شده است؛ بدين معنا که مفاهيم ذهني در ساختار دستور زبان تأثير دارند. از اين جهت، کارکرد اصلي دستور زبان، کدگذاري (23) مفاهيم است و بررسي ساختار دستور زبان گونه‌اي فعاليت معناشناختي است.
تالمي نيز مانند لنگ‌اکر در بسط و گسترش دستور زبان شناختي سهمي بوده است. هر دوي آنها تلاش کردند تا نشان دهند چگونه دستور زبان، مفاهيم مرتبط با زمان و مکان و مرتبط با نيرو - پويايي را کدگذاري مي‌کند و چگونه پديده‌هايي مانندِ «توجه» و «چشم‌انداز» را منعکس مي‌سازد.

توصيف کرافت و کروزه

کرافت و کروزه توصيف نسبتاً متفاوتي از زبان‌شناسي شناختي دارند. آنها زبان‌شناسي شناختي را با سه اصل اساسي مشخص مي‌سازند: (24)
1.زبان، قوه‌ي شناختي مستقلي نيست؛
2.دستور زبان مفهوم‌سازي است؛
3. معرفت به زبان از کاربرد زبان حاصل مي‌شود.
اين اصول پاسخ پيشگامان اين دانش را نسبت به دو رويکرد رايج در نحوشناسي و معناشناسي نشان مي‌دهند که عبارتند از: دستور زبان زايشي و معناشناسي شرايط صدق (يا معناشناسي منطقي).
اصل نخست در مقابل اين ادعاي مشهور دستور زبان زايشي قرار دارد که زبان قوه‌شناختي (يا واحد) مستقل - در واقع، فطري - است که کاملاً از توانايي‌هاي شناختي غيرزباني جداست. پيشتر، در برخي موارد به ديدگاه چامسکي اشاره کرديم. به عبارت ديگر، چامسکي دستور زبان را يک دستگاه حساب جامع و فاضل صوري (25) مي‌داند که مي‌توان آن را به کمک دستگاهي از قواعد توصيف کرد و اين قواعد هم مستقل از معناي عبارت‌هاي زباني صورتبندي مي‌شوند؛ اما برطبق زبان‌شناسي شناختي، معناشناسي مؤلفه‌ي مقدم است؛ بدين‌معنا که به صورت بازنمودهاي مفهومي وجود دارد پيش از آنکه نحو (26) به طور کامل گسترش يابد. (27)
اصل دوم در مقابلِ معناشناسي شرايط صدق قرار دارد که برطبق آن، معنا با تعيين شرايط صدق مشخص مي‌شود. لنگ‌اکر آن را به عنوان شعاري در مقابلِ معناشناسي شرايط صدق به کار مي‌برد يکي از توانايي‌هاي شناختي مهم بشر، مفهوم‌سازي است؛ او مي‌تواند در مقابل انتقال تجاربش به ديگران آنها را به صورت‌هاي گوناگوني مفهوم سازي کند. ترکيبات دستوري نقش عمده‌اي در مفهوم‌سازي دارند. گاهي لنگ‌اکر اين شعار را هم مطرح مي‌کند که معناشناسي مفهوم‌سازي است او اين تعبير را مانند تعبير قبلي، در برابر معناشناسي شرايط صدق به کار مي‌برد.
برطبق اصل سوم، معرفت به زبان با کارکرد آن ارتباط دارد: بدين معنا که مقولات و ساختارهاي موجود در معناشناسي و نحو و صرف و واج‌شناسي از شناخت ما نيست به اظهارات خاص در موقعيت‌هاي مختلف کاربرد حاصل مي‌آيد. اين اصل در برابر رويکردهايي نسبت به نحو و معناشناسي قرار دارد که در آنها فرض مي‌شود مقولات و چارچوب‌هاي بسيار کلي و انتزاعي بر تشکيل معرفت زباني حاکم هستند.

پي‌نوشت‌ها:

1.اشميت و اونگرر ميان دو کاربرد اصطلاح زبان‌شناسي شناختي فرق مي‌گذارند: 1). رويکردي نسبت به زبان که بر پايه‌ي تجربه‌مان از جهان و شيوه‌اي که با آن جهان را ادراک و مفهوم‌سازي مي‌کنيم، استوار شده است؛ 2). نگرش منطقي نسبت به زبان. آنها در ادامه بر اين نکته تأکيد کرده‌اند که رويکرد نخست را اراده کرده‌اند ر. ک:
Ungerer, F&. Schmid, H. j.An Introduction to Cognitive Linguistics, p.x
2.Conceptualization.
3.Lee, David. Cognitive Linguistics, p. 2.
4.برخي از اصوليين مسلمان گفته‌اند، لفظ ارتباط مباشر با مفهوم ذهني و ارتباط غيرمباشر با واقع خارجي دارد. (ر.ک: عبدالهادي الفضلي؛ دروس في اصول فقه الامامية؛ ج2 ، ص 21) بي‌ترديد، سخن زبان‌شناسان شناختي با ادعاي اصوليين تفاوت دارد. به نظر زبان‌شناسان شناختي، زبان ارتباط مباشر با مفهوم‌سازي گوينده دارد و به طور غيرمباشر واقع خارجي را نشان مي‌دهد؛ اما اصوليين به جاي مفهوم‌سازي از مفاهيم سخن مي‌گويند. مفاهيم چيزهايي هستند که از الفاظ مي‌فهميم. بي‌ترديد، مفهوم‌سازي با مفهوم تفاوت دارد. بيان تفاوت اين دو و مقايسه‌ي نظر اصوليين با زبان‌شناسي شناختي مجالي ديگر مي‌طلبد.
5. تأکيد بر اين نکته ضروري است که «مفهوم‌سازي» را نبايد به مفهوم کانتي کلمه در نظر گرفت. به عبارت ديگر، مراد از مفهوم‌سازي اين نيست که گوينده تصوراتي ذهني را بر داده‌هاي خارجي تحميل کند؛ به عنوان نمونه، يکي از موارد مفهوم‌سازي، برجسته کردن حيثيت يا بخشي خاص از واقعيت است؛ خود واقعيت، بخش‌ها و حيثيت‌هاي گوناگوني دارد که گوينده در موقعيت‌هاي مختلف، برخي از آنها را برجسته مي‌کند؛ بنابراين، يکي از شيوه‌هاي مهم پردازش اطلاعات، برجسته کردن حيثيت يا بخشي خاص از موقعيت مورد نظر است. اين نوع مفهوم‌سازي در زبان‌شناسي شناختي، «باز شدن پنجره‌هاي توجه» نام گرفته است.
6.Generative grammer.
7.Truth conditional semantics.
8.Lyons, John. Semantics, V. 1, p. 172.
9.George Lakoff.
10.Ron Langacker.
11.Len Talmy.
12.Cognitive.
13. Geeraerts, Dirk. Diachronic Prototype Semantics. P. 8.
14.Truth – conditional.
15. Lakoff, George & Johnson, Mark. Philosophy in the Flesh: the embodied. Mind and its challenges to western thought, pp. 11-12.
16. Experiential approach.
17.Prominence approach.
18.Attentional approach.
19. Cognitive grammer.
20.Langacker, W. Ronald. Concept, Image, and Symbol; The Cognitive Basis of Grammer p.1.
21.Conceptualization.
22.Ibid., p. 2.
23.Encoding.
24.Croft, William & Cruse, D. Allan. Cognitive Linguistics, pp. 2-4.
25.formal calculus.
26.Syntax.
27.Gärdenfors, Peter. Conceptual Spaces, p. 165.

منبع مقاله :
قائمي‌نيا، عليرضا؛ (1390)، معناشناسي شناختي قرآن، تهران: سازمان انتشارات پژوهشکده فرهنگ و انديشه اسلامي، چاپ اول