قضایای بنیادی هومنز (1)
هومنز به شدت در برابر طرح مفاهیمی، با تعاریفی غیر عملی، برای توضیح رفتار انسان موضع گیری کرده است. نمونههای تعاریف غیرعملی شامل تعاریف برخی از مفاهیم به اصطلاح کلیدی در جامعهشناسی و انسان
نويسنده: زینب مقتدایی
منبع:راسخون
منبع:راسخون
قضایای مبادله انسانی
هومنز به شدت در برابر طرح مفاهیمی، با تعاریفی غیر عملی، برای توضیح رفتار انسان موضع گیری کرده است. نمونههای تعاریف غیرعملی شامل تعاریف برخی از مفاهیم به اصطلاح کلیدی در جامعهشناسی و انسان شناسی میشوند، مفاهیمی که نظریهپردازان آنها را مایه مباهات علوم خود به حساب میآورند. مفاهیمی چون «نقش» و «فرهنگ» از جملهی این مفاهیماند، چرا که معرف متغیرهایی نیستند که در قضایای آزمون پذیر در علوم اجتماعی یافت میشوند. البته، مفاهیمی را که «تعاریف عملی» دارند میتوان به مثابه مفاهیمی که در جهان واقع از آنها استفاده میشود، در نظر گرفت. هومنز از مفهوم «تکرار»، به مثابه نمونهای از مفاهیم دارای تعریف عملی، در قضیه ارزشی خود چنین استفاده کرد: هر چه نتیجه یک کنش برای فرد ارزشمندتر باشد، بیشتر آن را تکرار میکند.برای تبیین یک یافته، اعم از یک تعمیم یا یک قضیه درباره یک رویداد، طی فرایندی نشان داده میشود که آن یافته نتیجه و استنتاج منطقی از یک یا چند قضیه کلی در شرایطی خاص است. از نظر هومنز، محتوای قضایا و تبیینهای علوم اجتماعی طبیعتاً ماهیتی متفاوت از سایر علوم دارند، چرا که موضوعات مورد بررسی آنها متفاوتاند، اما مقتضیات یک قضیه و یک تبیین یکساناند. در هر حال، تبیین عبارت است از استنتاج قیاسی قضایای تجربی از قضایای کلیتر. بنابراین در مورد تبیین، مسائل علوم اجتماعی دارای دو وجهاند: قضایای کلی کداماند و آیا میتوان قضایای تجربی را به طور موثقی از آنان استنتاج کرد؟
هومنز در شکلهای بنیادین رفتار اجتماعی، موضوع مورد بررسی را اَشکال رفتار روزمره، عام و بنیادین تعریف میکند که همه افراد به آنها مبادرت میورزند. او با این حال، برای ارائه فرضهای کلی و بنیادین قضایایش، ابتدا به تحلیل رفتار حیوانات پرداخت. بررسی حیوانات این امکان را به او داد تا نظریه خود را در خصوص «شرطی شدن رفتار عامل» آزمایش کند. به تعبیر اسکینر، رفتار کبوتری که به دستگاهی نوک میزند تا دانه در اختیارش قرار گیرد، عامل است؛ دانه تقویت کننده است و زمانی که رفتار عامل تقویت میشود، کبوتر شرطی میشود. هومنز اذعان داشته است که کنترل تمام عوامل لازم برای شرطی شدن رفتار انسان دشوار است. در نتیجه، رفتار انسان را باید یک عمل نامید نه یک عامل.
میزان تقویت با توجه به «قدرت» تقویت کننده تغییر میکند. به علاوه، تقویت ضریب متغیر هم مطرح است. مثلاً، قمار بازی هم به مثابه ضریب متغیر و هم در مقادیر متغیر تقویت میشود. اما، در مورد رفتارهای هیجانی باید گفت انسانها استعداد بسیاری برای واکنشهای هیجانی و قابلیت فوق العاده زیادی برای ابراز آن واکنشها دارند. رفتار هیجانی را با تقویت کنندههای بسیاری میتوان تشدید کرد. به علت وجود مؤلفههای هیجانی در رفتار انسان، احساسات میتواند در تعیین ارزشها و انتخاب اعمال دخیل باشد.
این نکته ما را به بحث در مورد قضایای هومنز رهنمون میسازد. همان طور که قبلاً بیان شد؛ هومنز این قضایا را به دو علت روان شناختی میدانست. نخست آن که، این قضایا از جانب افرادی مطرح و به طور تجربی آزموده میشوند که خود را روان شناس میدانند. دوم این که، این قضایا دربارهی رفتارهای فردیاند، نه دربارهی گروهها یا جوامع. اگر چه اعضای یک گروه ممکن است نوع خاصی از پاداش را ارزشمند بدانند و اعضای گروهی دیگر نوع متفاوتی از پاداش را. از آن جا که کسب پاداشهای متفاوت مستلزم کنشهای متفاوت است، در هر دو مورد این قضیه صادق است که «هر چه پاداش ارزشمندتر باشد، احتمال تکرار کنش را برای دریافت آن پاداش بیشتر میکند». حتی اگر افراد به لحاظ ژنتیکی و بیولوژیکی متفاوت باشند، باز هم اقدام به کنشی میکنند که احتمال گرفتن پاداش در آن بیشتر است.
هومنز معتقد بود که همه رفتارهای انسان را میتوان به کمک پنج قضیهی عام تشریح کرد. او نوشته است:
این قضایای عام چهار طبقه از متغیرها را با یکدیگر مرتبط میکنند که عبارتاند از: تعداد دفعاتی که شخص یک کنش (یا به تعبیر اسکینر یک عامل) را تکرار میکند؛ تعداد دفعاتی که یک کنش پاداش یا تنبیه به دنبال دارد، یا هیچ یک را در پی ندارد (یا به تعبیر اسکینر، تعداد دفعاتی که یک کنش تقویت مثبت یا منفی میشود)، میزان پاداش یا تنبیهی که کنش گر با آن مواجه میشود (به تعبیر من، و نه به تعبیر اسکینر، ارزش تقویت) و در نهایت، شرایط محیطی، یعنی محرکهای موجود در کنش فرد. باید توجه داشت که نیازی به این نیست که فرد به علت کنش معینی که از او سر میزند، پاداش دریافت کند. پاداش ممکن است به علل کاملاً متفاوتی اعطا شود. برای آن که پاداشی به مثابه یک تقویت کننده عمل کند کافی است تا متعاقب کنش بیاید، که این امر میتواند راه را برای رفتار خرافی بگشاید.
بنابراین هومنز با طرح پنج قضیه کوشید تمام رفتارهای انسان را توضیح دهد. تأکید بر کارایی این قضایا در جهان امروز (و آینده) تقریباً بیهوده است؛ در واقع، هر رفتاری که فکرش را بکنید، به راحتی میتوان به کمک یک یا چند قضیه او پاسخ داد. هومنز با توسل به دو متغیر اساسی "قضایای عام" خود را بیان میکند این دو متغیر عبارتاند از: ارزش و کمیت؛ یعنی، ارزش واحد عملی که بر شخصی وارد میشود و تعدد چنان واحدهایی که در طول زمانی معین وارد میشوند. پس هومنز چهار قضیه از پنج قضیه خود را از اسکینر برگرفت و قضیه پنجم خود، یعنی قضیهی «سرخوردگی- پرخاشگری»، را نیز از سرخوردگی و پرخاشگری دالرد اقتباس کرد. قضایای هومنز به شرح زیر هستند:
1. قضیه موفقیت (Success Proposition)؛ در مورد همه اعمالی که اشخاص انجام میدهند، غالباً اینگونه است که هر گاه شخصي عملي را انجام داد، اگر آن عمل به پاداش منتهي شود احتمال تكرار آن عمل توسط آن شخص افزايش مي يابد. (ابتدا عمل رخ مي دهد، اتفاقي يا به هر وسيله اي ديگر اين مهم نيست، آنچه مهم است آن است كه بعد از رخ دادن آيا پاداش دريافت مي كند يا نمي كند) و اگر پاداش دريافت كرد، احتمال تكرار آن افزايش مي يابد. در قالب مثال شخص- ديگري هومنز در يک اداره، اين قضيه به آن معنا است که اگر يک شخص در گذشته با راهنمايي هاي سودمند ديگران پاداش گرفته باشد، احتمال بيشتري مي رود که در آينده از ديگران راهنمايي بخواهد. بعلاوه، هر چه يک شخص راهنمايي هاي مفيدتري در گذشته دريافت کرده باشد، در آينده بيشتر درخواست مشورت خواهد کرد. به همين سان، هرچه ديگري در گذشته به واسطه عبارات تأييدآميز طرف مقابل پاداش بيشتري گرفته باشد، در آينده آمادگي بيشتري براي راهنمايي خواهد داشت. رفتار برابر با قضیه موفقیت، سه مرحله دارد: نخست؛ کنش یک شخص، دوم؛ نتیجه همراه با پاداش، و سرانجام؛ تکرار کنش نخستین یا کنشی که دستکم از برخی جهات با کنش اولی مشابه باشد. هومنز چندین نکته را در مورد قضیه موفقیت گوشزد می کند: نخست آن که،گرچه کلاً درست است که پاداش های هر چه بیشتر به کنش های هر چه بیشتری منتهي مي شوند، اما اين تبادل نمي تواند تا بي نهايت ادامه يابد. در برخي مواقع، افراد نمي توانند همان عملي را که غالباً در گذشته انجام مي دادند اکنون هم انجام دهند. دوم آنکه، هر چه فاصله زمانی میان رفتار و پاداش کوتاه باشد، احتمال بیشتری دارد که یک شخص آن رفتار را تکرار کند. برعکس، فاصله طولانی میان رفتار وپاداش، احتمال تکرار آن رفتار را کمتر می سازد. سرانجام اینکه به نظر هومنز، پاداش های متناوب بیشتر از پاداش های دائمی می توانند رفتار تکراری را بر انگیزند. پاداش های دائمی ملال و دلزدگی به بار می آورد، حال آنکه پاداش های غیر دائمی احتمال تکرار رفتار ها را بسیار افزایش می دهند. بنابراین چنانچه در گذشته، از فرد عملی سر زده باشد که متعاقب آن پاداشی دریافت کرده باشد، احتمال آن که فرد آن را تکرار کند بیشتر میشود. اگر فاصله زمانی بین رفتار و دریافت پاداش کمتر باشد، احتمال تکرار رفتار باز هم بالاتر میرود. به علاوه، هر چه تعداد دفعاتی که فرد از کنشی خاص پاداش دریافت میکند بیشتر باشد، احتمال تکرار همان کنش از جانب آن فرد بیشتر میشود. در اینجا هومنز مفهوم کثرت وقوع فعالیت ها را معرفی می کند. در نتیجه بین رفتارهای پاداش دهنده وکثرت پاسخ ها برای پاداش رابطه مستقیمی دیده می شود. هومنز این قضیه را به آن سبب قضیه موفقیت نامیده است که فرد برای کنش یا عملی خاص پاداش میگیرد. در قضیه موفقیت فرض بر آن است که افراد جویا و حافظ کنشهای متقابلیاند که پاداش آنها بر هزینههایشان میچربد و بنابراین، سود برای آنان به بار میآورد. هومنز توضیح داده است که طلب پاداش، هزینههایی نیز به بار میآورد. هزینه را باید ارزشی از دست رفته دانست یعنی یک ارزش منفی. سود بر اساس کسر پاداشهای مفید از همه هزینهها محاسبه میشود. از این رو، دانش آموزی که پس از ساعتها مطالعه (هزینه) نمره خوبی در یک امتحان کسب میکند (پاداش)، احتمال این که برای امتحانات بعدی خود نیز ساعتها مطالعه کند، بیشتر میشود (سود). ورزشکاری که پیش از شروع بازی با چرت زدن (هزینه) بازی بهتری ارائه میکند (پاداش)، احتمال این که پیش از بقیهی بازیهایش نیز چُرتی بزند، بیشتر میشود (سود). یا فردی که صبح زود به رغم خستگی و کوفتگی اغلب در هوایی نامساعد، به طور مشخص برای این که 30-40 دقیقه بدود، از رختخواب بیرون میآید، پولی بابت این کار نمیگیرد. پاداش فرد دونده در شکلهایی چون ورزیدگی قلبی - عروقی، مزایای حاصل از سلامتی کامل، تناسب اندام و ظاهر خوب (جاذبهی فیزیکی میتواند پاداشهای گوناگونی به همراه داشته باشد)، احساس موفقیت، افزایش آدرنالین و غیره ظاهر میشود. این ایده آشکارا تأثیر علم اقتصاد را بر نظریه مبادله هومنز نشان میدهد. پس در کل می توان گفت؛ از نظر هونز تجربه گذشته در تکرار عمل مؤثر است. انگیزه انجام عمل با سابقه قبلی که به دریافت پاداش منجر شده است مرتبط می گردد و با معنی تر می شئد. از این رو با شباهت بین انگیزه برای عمل حال و گذشته احتمال انجام عمل بیشتر و در صورت شباهت کمتر بین انگیزه حال و گذشته احتمال انجام عمل، کمتر می شود. اگر در گذشته موقعیتی خاص برای انسان پاداشی در پی داشته در صورت بروز موقعیتی مشابه با آن احتمال بروز رفتار مرتبط با آن موقعیت بیشتر است.
2. قضیه محرک(Stimulus Proposition)؛ اگر در گذشته، وجود محرک خاصی، یا یک رشته از محرک ها، باعث شده باشد که شخصی با کنش خود پاداش گرفته باشد، محرک های کنونی و آتی هر چه به محرک گذشته شباهت بیشتری داشته باشد، احتمال بیشتری می رود که آن شخص در برخورد با این محرک ها آن کنش یا همانندش را انجام دهد. اين قضيه به تأثير شباهت محرك هاي زمان حال با محرك هايي كه در زمان گذشته باعث شكل گيري و عمل كه منجر به پاداش شده است، اشاره دارد. متغیر اصلی در قضیه محرک، درجه مشابهت میان محرک های حال و محرکهایی است که عمل را در گذشته پاداش داده است.
پس اگر فرد با محرکی مشابه، یا مجموعهای از محرکها، مواجه شود که شبیه به کنشی است که قبلاً برای او همراه با پاداش بوده است، احتمال این که آن کنش را تکرار کند بیشتر میشود. هر چه تعداد دفعاتی که فردی با اعمالش در دورهای از زمان، عمل فردی دیگر را پاداش میدهد، بیشتر باشد. تعداد دفعاتی که این فرد دیگر به آن عمل دست میزند، بیشتر خواهد شد. این قضیه منعکس کنندهی مفاهیم ارزش و کمیت است. کمیت را میتوان با تعداد دفعات تکرار عمل در طول زمان اندازهگیری کرد. مانند تعداد اعمال دلخواهی که از افراد در مبادله با یکدیگر سر زده است. ارزش را میتوان بر اساس «میزان تقویتی» که فرد در هر مبادله از آن برخوردار میشود، سنجید. ارزش در نظر افراد متفاوت متغیر است و معادل با پاداش است. مثلاً، والدینی که کودکان خود را از تماشای تلویزیون محروم میکنند، متوجه نتایج متفاوت میزان تقویتی میشوند که اقدام آنان در کودکان ایجاد میکند. این نتایج در کودکانی که به تماشای تلویزیون علاقهمندند، در مقایسه با کودکانی که مطالعه را ترجیج میدهند، متفاوت خواهد بود. تنبیه شدیدتر برای کودکان میتواند این باشد که آنان از تماشای برنامههای تلویزیونی مورد علاقهشان محروم شوند. مثالی دیگر، ماهی گیری که در نهری که زیر سایهی درختان قرار دارد ماهی بزرگ صید میکند، احتمال این که، به دلیل پاداشی که نصیب او شده است، در آینده هم در سایه به ماهیگیری بپردازد، بیشتر میشود. پس قضیه محرک حاکی از این است با محرکی دیگر ظاهر شود، که در گذشته پاداشی به همراه داشته است، احتمالاً در جست و جوی این محرک جدید، راهی در پیش گرفته میشود. مثلاً، فردی که درگذشته از سفری که طی تعطیلاتش داشته، لذت برده است، احتملاً سفری دیگر را تدارک میبیند. به کمک این قضیه میتوان توضیح داد که چرا بسیاری از مردم ظاهراً با «نوع» خاصی از افراد قرار ملاقات میگذارند و بیرون میروند. کسی که شخصی برایش جذابیت دارد اشخاص مشابه او را نیز احتمالاً جذاب مییابد؛ کسی که از دیدن فیلمی کمدی لذت میبرد، احتمالاً مایل به دیدن فیلمهای کمدی دیگر خواهد بود. لیست چنین مثالهایی کمابیش میتواند بی شمار باشد.
یا دوباره به همان مثال هومنز در مورد کار اداري باز مي گرديم: اگر در گذشته شخص و ديگري بده و بستان راهنمايي را پاداش آميز يافته باشند، احتمالاً در موقعيت هاي مشابه آتي نيز به کنش هاي مشابهي دست خواهند زد. در اين مورد، هومنز مثال واقع بينانه تري را ارائه مي دهد: «ماهي گيري که قلابش را قبلاً به آبگیر گل آلود انداخته و ماهي گرفته باشد، احتمال بيشتري مي رود که براي ماهي گيري دوباره به سراغ آبگیر گل آلود برود ».
رابطهی بین محرک و کنش میتواند هم تعمیمی باشد و هم تشخیصی. فعالیتهای افراد در چارچوب مشابهتهای موجود بین یک محرک با محرکهایی که در گذشته موجب پاداش شدهاند، صورت میگیرد تا آن محرک را به اندازهی محرک اولیه ارزشمند تلقی کنند. هومنز به فرآيند تعميم يعني بسط رفتار به شرايط مشابه علاقمند بود. در مثال ماهي گيري يکي از جنبه هاي تعميم، حرکت از ماهي گيري در آبگیرهای کاملاً گل آلود به سوی ماهي گيري در هر برکه اي با هر درجه اي از گل آلودگی است. به همين سان، موفقيت در صيد ماهي احتمالاً منجر به حرکت از يک نوع ماهي گيري به نوعي ديگر (براي مثال، از ماهي گيري در آب هاي شيرين به ماهي گيري در آب هاي شور) و يا حتي از ماهي گيري به شکار مي شود. با وجود اين، فرآيند تمايز نيز مهم است. بدين معنا که کنشگر ممکن است تنها در موقعيت هاي خاصي به ماهي گيري بپردازد که موفقيت آميز بودن آن ها در گذشته ثابت شده باشد. نکته ديگر آنکه، اگر شرايط منجر به موفقيت بسيار دشوار بوده باشد، بعيد است که شرايط مشابه، آن رفتار را برانگيزد. اگر محرک تعيين کننده بسيار زودتر از رفتار مقتضي رخ دهد، عملاً ممکن نيست که آن رفتار را برانگيزند. همچنين يک کنشگر ممکن است به محرک هايي بيش از اندازه حساس باشد، بويژه محرک هايي که براي آن کنشگر بسيار ارزشمند هستند. در واقع، کنشگر دست کم تا زماني که موقعيت مذکور در نتيجه ناکامي هاي پي در پي تصحيح مي شود، ممکن است به محرک هاي نامربوط نيز واکنش نشان دهد. همه اين موارد به هوشياري يا دقت فرد به محرک ها بستگي دارد.
بنابراین در واقع از ديدگاه هومنز اين تصور آن پاداش است كه محرک مي شود، تصور آن شيء است كه پاداش مي شود، نه رسيدن به خود شيء كه ما قبلا آن را خواسته و به دست آورده ايم به نظر هومنز «اگر محركي منجر به عمل موفقيت آميز شود. شخص در تلاش است كه آن محرك ها را تعميم دهد. از سوئي ديگر محرك و عمل تفاوت دارند و اگر محرك بسيار زودتر از عمل رخ دهد، در شكل دادن عمل تأثير كمتري خواهد داشت، و اگر محرك پاداشي باشد كه داراي ارزش بسيار زيادي است، آن محرك براي شخص بسيار حساس مي شود و در نهايت ممكن است به شكست فرد منتهي مي شود». علاوه بر اين هومنز معتقد است كه انسان رفتار همنوعانش را تقليد مي كند و اين تقليد مستلزم مشاهده است... اما انسان ها تنها اعمالي را كه براي آن ها پاداش به ارمغان بياورد، تقليد مي كنند، وگرنه آن را رها خواهند ساخت.
3. قضیه ارزش (Value Proposition)؛ هر اندازه نتیجه عمل یک شخص برای او باارزشتر باشد، بههمان اندازه علاقه وی نسبت به تدارک انجام آن عمل بیشتر میشود؛ تغییر ارزش ممکن است مثبت باشد یا منفی، نتایج اعمال شخص را که برای او نتیجه مثبت دارند پاداش، و نتایج اعمالی را که منفی هستند تنبیه مینامند. این قضیه بیانگر آن است که افزایش در ارزش مثبت یا پاداش، این احتمال را افزایش میدهد که شخص یک عمل خاص را انجام دهد. بنابراین افزایش در ارزش منفی احتمال انجام آن عمل را کاهش میدهد. هر چه نتیجه یک کنش برای شخص با ارزش تر باشد، احتمال بیشتری دارد که همان کنش را دوباره انجام دهد». هومنز تعداد تکرار عمل را نرخ مبادله نامیده است. پس بین کثرت وتکرار فعالیتی که پاداش در بردارد ومیزان ارزش هر پاداش رابطه مستقیمی وجود دارد.با توجه به کارکنان یک دفتر، اگر پاداش هایی که هر یک از آن دو نفر به دیگری می دهند ارزشمند انگاشته می شود، در مقایسه با بی ارزش تلقی شدن آن پاداش ها، احتمال بیشتری می رود که این دو کنشگر رفتار دلخواه را انجام دهند.
در اینجا هومنز دو مفهوم پاداش و تنبیه را مطرح می کند. پاداش کنشی است كه داراي ارزش مثبت است و باعث افزايش تكرار عمل مي شود، هر افزایشی در پاداش، احتمال برانگیختن رفتار دلخواه را بیشتر می سازد. اما تنبیه كنشي است كه داراي ارزش منفي است و تكرار عمل را كاهش مي دهد. هر افزایشی در تنبیه،کنشگر را وا می دارد که رفتار غیر دلخواه را کمتر از خود نشان دهد. هومنز تنبيه را ابزار ناکارآمدي براي واداشتن انسان ها به تغيير رفتارشان مي دانست، زيرا ممکن است انسان ها در برابر تنبيهات عکس العمل نامطلوبي از خود نشان دهند. بهتر است که به رفتار غیر دلخواه پاداش ندهیم تا آنکه سرانجام آن رفتار فروکش کند. وانگهی احتمال کمتری دارد که تنبیه به عنوان وسیله ای برای وا داشتن فردی به انجام یک عمل، درست عمل کند. در این موارد دادن پاداش بر تنبیه ترجیح دارد، البته اگر دست و دلبازانه عمل نشود. هومنز این را آشکار ساخته است که نظریه اش یک نظریه صرفاً لذت گرایانه نیست،پاداش ها هم می توانند مادی باشند(مانند پول)و هم نوع دوستانه (مانند کمک به دیگران).
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}