نويسنده: محمدعلي محمدي

 
غالب نويسندگان، طُليحة‌بن‌خُويلد بن نوفل أسدي فقعسي (1) را از مدعيان نبوت و افرادي برشمرده‌اند که به تحدي قرآن پاسخ داده و جملاتي در هماوردي با قرآن گفته است.
براي بررسي دقيق‌تر و پاسخ به اين پرسش کليدي که آيا به راستي طليحه، مدعي نبوت بوده و به تحدي قرآن پاسخ داده يا خير، مناسب است پس از ذکر خلاصه‌اي از زندگي‌نامه طلايحه، نقش وي در زمان رسول خدا و سپس ادعاي ارتداد و توبه و اسلام مجدد او با دقت بررسي شود.

خلاصه‌ي زندگي‌نامه

از زندگي طليحه در قبل از اسلام اخبار چنداني در دست نيست. برابر نقل ابن‌کثير، طليحه از سال‌هاي قبل، حضرت محمد (صلي الله عليه وآله وسلم) را مي‌شناخت و ترديدي وجود ندارد که اين شناخت، به زماني که پيامبر اکرم در مکه زندگي مي‌کرد، برمي‌گردد. وي در غزوه‌ي خندق، در صفوف مشرکان عليه مسلمانان مي‌جنگيد در سال نهم هجري مسلمان شد. عده‌اي ارتداد او را در زمان رسول خدا و عده‌اي بعد از وفات رسول خدا مي‌دانند. طليحه در آخرين ماه عمر پيامبر اکرم (صلي الله عليه وآله وسلم) هيئتي را براي مذاکره به مدينه نزد وي فرستاد و همزمان نيروهاي خود را نيز نزديکي مدينه در محلي به نام سميراء مستقر کرد و اردو زد. در همين اثنا که سپاهي از جانب رسول خدا براي پيشگيري احتمالي حمله‌ي طلايحه بني‌اسدي تدارک مي‌شد، پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) از دنيا رفت و ابابکر فرماندهي سپاه اسلام را به خالدبن‌وليد واگذار کرد. در نبردهايي که بين سپاه طليحه و سپاه مسلمانان در گرفت، طليحه شکست خورد و به همراه همسرش به شهر شام فرار کرد و به آل جفنه ملحق شد.
پس از مدتي، دوباره مسلمان شد و در زمان خلافت ابابکر، به قصد عمره، راهي شهر مکه شد، ولي تا زماني که زنده بود، از مواجه شدن با ابابکر سر باز مي‌زد که تاريخ‌نگاران تصور مي‌کنند علت آن، شرم وي از ابابکر بود، ولي ممکن است دلايل ديگري همچون نارضايتي وي از عملکرد ابابکر باعث مواجه نشدن وي با ابابکر باشد.
طليحه پس از بازگشت از مکه حاضر شد به فرماندهي خالدبن‌وليد، در لشکر مسلمانان با کافران نبرد کند. ابابکر در نامه‌اي که به خالد نوشت، بر اين نکته تأکيد کرد که با طليحه مشورت کند، ولي فرماندهي هيچ بخشي را به وي واگذار نکند.
دستورالعمل مشاوره و عدم اعطاي فرماندهي، در زمان حکومت عمر و به دستور صريح عمر نيز اجرايي شد. وقتي او نزد عمر آمد، عمر به او گفت: از جلوي چشم من دور شو، تو قاتل دو مرد صالح و نيکوکار هستي: عکاشة‌بن‌محصن و ثابت‌بن‌أقرم. طليحه جواب داد: «اي امير مؤمنان! آن دو نفر افرادي بودند که خداوند به دست من آنان را بزرگ داشت، ولي مرا با دست آنان خوار نکرد».
طليحه پس از مسلمان شدن در نبردهاي زيادي شرکت داشت و در اين زمان رشادت‌هايي از خود بروز داد. در نبرد «ارماث» در طايفه بني‌اسد سخنراني کرد و آنان را به دفاع جانانه از اسلام فراخواند؛ از جمله گفت: «ابتدئوا الشدة، وأقدموا عليهم إقدام الليوث الحربة، فإنما سميتم أسداً لتفعلوا فعلة الاسد»: با سختي و جديت آغاز کنيد و همانند شيران جنگنده با دشمنان کارزار کنيد، نام شما را اسد نهاده‌اند تا همانند شير عمل کنيد.
سرانجام طليحه در سال 21 هجري قمري، در نبرد نهاوند شربت شهادت نوشيد. (2)

طليحه در زمان رسول خدا

يکي از موارد حائز اهميت درباره‌ي طليحه در زمان رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم)، نقش وي در نبرد احزاب است. در نبرد احزاب، به دليل آنکه رسول اعظم، در نقاط مهم شهر، خندق حفر کرده بودند، لشکريان کفار، اطراف خندق را محاصره کرده بودند، ولي به دليل وجود خندق، نتوانستند به شهر نفوذ کنند؛ از اين‌رو نبرد جدي در نگرفت و به جز عبور عمروبن‌عبدوود و چند نفر ديگر، که پس از عبور از خندق، کشته شدند، درگيري‌هاي ديگر در حد تيراندازي و سنگ پراني دو لشکر بود.
پس از يک ماه، باد شديدي وزيدن گرفت و بساط کفار را در هم پيچيد؛ به گونه‌اي که ديگ‌هاي غذاي آنان واژگون و چادرهايشان کنده شد و ... در اين هنگام طليحة‌بن‌خويلد اسدي فرياد برآورد: «أما محمّد فقد بدأکم بالسحر فالنجاء النجاء»: محمد (صلي الله عليه وآله وسلم) سحرش را آغاز کرده است، پس نجات ما در حرکت سريع و ترک منطقه است. بدين ترتيب لشکريان کفر، بدون نبرد، منطقه را ترک کردند. (3)
برخي از آيات قرآن کريم نيز به اين حادثه اشاره دارد. در آيات 9-10 سوره‌ي احزاب مي‌خوانيم:
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جَاءَتْكُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِيحًا وَجُنُودًا لَّمْ تَرَوْهَا وَكَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرًا * إِذْ جَاؤُوكُم مِّن فَوْقِكُمْ وَمِنْ أَسْفَلَ مِنكُمْ وَإِذْ زَاغَتْ الْأَبْصَارُ وَبَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ وَتَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا»: اي کساني که ايمان آورده‌ايد! نعمت خدا را بر خود به ياد آوريد، در آن هنگام که لشکرهايي [عظيم] به سراغ شما آمدند، ولي ما باد و طوفان سختي بر آنان فرستاديم و لشکرياني که آن‌ها را نمي‌ديديد [و به اين وسيله آن‌ها را درهم شکستيم] و خداوند هميشه به آنچه انجام مي‌دهيد، بينا بوده است. [به خاطر بياوريد] زماني را که آن‌ها از طرف بالا و پايين [شهر] بر شما وارد شدند [و مدينه را محاصره کردند] و زماني را که چشم‌ها از شدت وحشت خيره شده و جان‌ها به لب رسيده بود و گمان‌هاي بدي به خدا مي‌برديد.
برخي مفسران معتقدند مقصود از افرادي که از طرف بالا آمدند، طايفه‌ي اسد و غطفان بودند که طليحه، فرماندهي بخشي از آنان را به عهده داشت. (4)

اسلام طليحه

غالب مفسران و مورخان به اين نکته اشاره کرده‌اند که طليحه در مدينه مسلمان شد. يکي از آياتي که به عقيده‌ي مفسران، درباره‌ي طليحه و برخي ديگر از همپاله‌هايش نازل شده و نشان دهنده‌ي اسلام (يا ادعاي اسلام) طليحه است، اين آيه است: «يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا قُل لَّا تَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلَامَكُم بَلِ اللَّهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَدَاكُمْ لِلْإِيمَانِ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ»: (5) آن‌ها بر تو منّت مي‌نهند که اسلام آورده‌اند، بگو: «اسلام آوردن خود را بر من منّت نگذاريد، بلکه خداوند بر شما منّت مي‌نهد که شما را به سوي ايمان هدايت کرده است، اگر [در ادعاي ايمان] راستگو هستيد.
برابر برخي نقل‌ها در اوايل سال ششم هجري، ده گروه از بني‌اسد نزد رسول خدا آمدند که حضرمي‌بن‌عامر، ضراربن‌أزور، وابصمة‌بن‌معبد، قتادةبن‌قائف، سلمةبن‌حبيش، نقادةبن‌عبدالله بن خلف و طليحةبن‌خويلد از جمله آنان بودند. آنان وارد مسجد رسول خدا شده، پس از سلام، سخنگويشان گفت: «اي رسول خدا، ما به وحدانيت خداوند و اينکه شما بنده و رسول خدا هستيد شهادت مي‌دهيم و با پاي خود خدمت شما آمده‌ايم. اين در حالي است که شما هيچ گروه و سپاهي را براي دعوت ما به اسلام به سوي ما نفرستاده‌ايد [و ما خود، بدون هيچ اجباري اسلام را قبول کرده‌ايم.] در پاسخ به اين منتي که بر رسول خدا گذاشته بودند، آيه‌ي مذکور نازل شد. (6)

ارتداد و توبه‌ي طليحه

هرچند در اسلام آوردن طليحه ترديدي وجود ندارد، ولي در اينکه آيا تا اواخر عمر رسول اعظم، در زمره‌ي مسلمانان بود يا خير، اتفاق نظر وجود ندارد. درحالي‌که بسياري از مورخان، از ارتداد طليحه بعد از رحلت رسول اعظم سخن گفته‌اند، عده‌اي بر اين باورند که وي در زمان رسول خدا، مرتد شد و فرزند (يا برادرزاده‌اش) (7) خيال (8) نزد رسول اعظم آمد. پيامبر از او پرسيد نام فرشته‌اي که نزد پدر [يا عمويت] مي‌آيد چيست؟ گفت: «ذوالنون الذى لايکذب ولايخون ولايکون کما يکون»: نامش ذوالنون است که دروغ نمي‌گويد و خيانت نمي‌کند و آن‌گونه که هستند، نيست. پيامبر در پاسخ خيال گفت: او فرشته‌ي عظيم الشأني را نام برده است، خداوند تو را بکشد و شهادت نصيبت نشود. (9)
برخي ديگر از گزارش‌هاي تاريخي از درگيري ياران پيامبر اکرم با پيروان طليحه نيز سخن گفته‌اند و اين شايعه که شمشير بر وي کارگر نيست نيز در همين درگيري‌ها منتشر شد. (10)
به هر روي در چند نکته ترديدي وجود ندارد:
طليحه در صدر اسلام مسلمان بوده، در پايان عمر نيز مسلمان و اسلامش نيکو بود. (11)
پس از رحلت پيامبر اعظم، سپاه ابابکر با او جنگيد و گفته شده وي اولين فردي بود که پس از رحلت پيامبر اعظم، با او جنگيدند. (12)
در چند نکته نيز ترديد جدي وجود دارد:
آيا طليحه به راستي مرتد شد؟
آيا علت نبرد سپاه خليفه با ياران طليحه، ارتداد او بود يا خودداري وي از پرداخت زکات به کارگزاران خليفه؟
علت امتناع و کراهت وي از مواجهه و روبه‌رو شدن با ابابکر چه بود؟
***

با نگاهي به نبردهاي رده که پس از رحلت رسول خدا روي داد، روشن مي‌شود که بسياري از افرادي که «مرتد» معرفي شده و از دم تيغ خالدبن‌وليد گذشتند، از اسلام برنگشته و مرتد نشده بودند، بلکه افرادي بودند که حکومت و خلافت ابابکر را نپذيرفته، از پرداخت ماليات و زکات به حکومت ابابکر خودداري مي‌کردند، ولي به بهانه‌ي ارتداد، از دم تيغ خالدبن‌وليد گذشتند و در برخي از موارد ابابکر با آنکه مي‌دانست خالد بدون دليل با آنان مي‌جنگد يا همه‌ي آن‌ها را از دم تيغ مي‌گذراند، با اين قتل عام‌هاي خالد مخالفت نمي‌کرد. (13)
مطلبي که اصل ارتداد طليحه را با ترديد مواجه مي‌کند، اين است که طليحه نيز از افرادي بود که از دادن زکات به ابابکر خود داري مي‌کرد و علت اصلي جنگ با او نيز امتناع از پرداخت زکات بوده است.
برابر برخي از تواريخ، طليحه قبول کرده بود که نماز بخواند، ولي از پرداخت زکات سر باز مي‌زد. وي فرستادگاني نيز براي مصالحه به مدينه فرستاد. مبناي مصالحه‌ي پيشنهادي طليحه اين بود که آنان نيز همانند ديگران نماز بخوانند، ولي از پرداخت زکات معاف باشند. ابابکر با اين پيشنهاد به شدت مخالفت و تصريح کرد: «والله لو منعوني عقالاً (14) لجاهدتهم عليه»: اگر آنان از پرداخت ذره‌اي از زکات امتناع کنند، با آنان خواهم جنگيد. (15)
برخي از مورخان از موافقت بزرگان صحابه‌ي رسول خدا با طرح پيشنهادي ياران طليحه نيز خبر داده‌اند. (16)
اگر اين نقل، درست باشد، شايد بتوان علت کراهت طليحه از مواجه شدن با ابابکر را نيز دريافت؛ زيرا او توانسته بود براي پيشنهادهاي خود و جلوگيري از خونريزي، بسياري از بزرگان صحابه را با خود هم عقيده کند.
از مجموع آنچه گذشت، شايد بتوان حدس زد موضوع ارتداد طليحه و جنگ‌هاي او با سپاه خليفه پيش از آنکه به دليل ارتداد طلايحه و رد اسلام باشد، به دليل مسائل مالي بوده است. وي به راستي مرتد نشده، ادعاي نبوت نمي‌کرد، بلکه از افرادي بود که از پرداخت زکات به ابوبکر سر باز مي‌زد و توبه‌ي واقعي طليحه و نقش آفريني‌هاي او در نبردهاي مسلمانان، شاهد ديگري بر اين مدعاست، هرچند براي اثبات اين مطلب نيز به شواهد و دلايل بيشتري نياز است. به هر روي غالب مفسران و مورخان از توبه‌ي طليحه و اينکه توبه‌اي نيکو کرده بود، ياد کرده‌اند؛ چنان‌که از شرکت نامبرده در نبردهاي فتح ايران و شهادت وي ياد کرده‌اند. (17)

سخنان منسوب به او

سخنان به جامانده از طليحه، هيچ کدام سخن فاخري نيست که نقل و نقد آن ضروري باشد؛ ولي از آنجا که عده‌اي از دشمنان اسلام و مستشرقان و غرب‌زدگان، وي را از کساني برشمرده‌اند که با قرآن تحدي کرده است، به برخي از سخنان وي اشاره مي‌شود:

الف) إنّ لک رحاً ...

مي‌گويند: هنگام جنگ با مسلمانان «عينيةبن‌حصن» که از ياران طليحه بود، نزد طليحه آمد و از او پرسيد: آيا هنوز جبرئيل نزد تو نيامده است؟ طليحه گفت: نه، عينيه به ميدان نبرد بازگشت، پس از مدتي دوباره به طليحه مراجعه کرد و گفت: بي‌پدر! هنوز هم جبرئيل نيامده است؟ باز پاسخ منفي بود. براي بار سوم بازگشت و سؤال کرد، طليحه گفت: آري. پرسيد: به تو چه گفت؟ طليحه اين جملات را به عنوان وحيي که بر وي نازل شده، خواند:
«إنّ لک رحاً کر حاه و حديثاً لاتنساه»: تو را نيز آسيابي [دوراني] است همچون آسياب [دوراني] او و ماجرايي که هرگز فراموش نمي‌کني.
عينيه در پاسخ گفت: خداوند مي‌داند که به زودي مسئله‌اي اتفاق مي‌افتد که فراموشش نمي‌کني، سپس فرياد زد، اي قبيله بني فزارة! او دروغگوست، بازگرديد!
در نتيجه لشکر شکست خورد و طليحه متواري شد. (18)
با اندک تأملي روشن مي‌گردد که در اين داستان هيچ اشاره اي به هماوردي با قرآن نشده است. اين داستان به فرض صحت، حداکثر مي‌تواند بر اين نکته دلالت کند که اين شخصي، به دروغ ادعا مي‌کرد جبرئيل بر او نازل مي‌شود، ولي ياران او به دروغگو بودنش پي برده، از گردش متواري شدند و او شکست خورد.
همچنين اين داستان به فرض صحبت، خود مي‌تواند دليلي بر اثبات نبوت رسول اعظم و ساير پيامبران الهي باشد؛ زيرا همان‌گونه که در پاسخ به شبهه‌ي عدم وجود ارتباط بين اعجاز و نبوت گذشت، بين ادعاي نبوت و ارائه معجزه به وسيله‌ي مدعي نبوت، ملازمه وجود دارد (19) و محال است خداوند مردم را اغراي به جهل کند. (20) جريان طليحه نيز مصداقي از اين کلي است و خداوند متعال، دروغگو بودن اين مدعي نبوت را برملا کرد تا مردم اغراي به جهل نشده، پيروانش در گمراهي باقي نمانند؛ وانگهي اين، يک جمله کوتاه است، درحالي‌که حداقل آنچه قرآن کريم بدان تحدي کرده، يک سوره‌ي کامل است.

ب) إن الله لايصنع... (21)

گفته شده است، وي از مردم مي‌خواست در نمازهايشان سجده را ترک کنند و اين جمله را مي‌گفت: «خداوند با خاک آلوده کردن چهره‌ها و پشت‌هاي زشت شما کاري نمي‌کند [و بدان پاداشي نمي‌دهد]، خدا را ايستاده ياد کنيد.
اين جمله در غالب کتاب‌هاي تاريخي و حديثي ديده نمي‌شود. مهم‌ترين کتابي که اين سخن از وي مشاهده شد، کامل ابن‌اثير است که وي نيز سندي براي اين جمله نقل نمي‌کند؛ وانگهي اين سخن نيز هيچ دلالتي بر معارضه‌ي او با قرآن ندارد و نويسندگاني که اين جمله را از وي نقل کرده‌اند نيز مدعي نشده‌اند وي اين سخن را در مقام معارضه با قرآن گفته است.

ج) الحمام و اليمام...

يکي ديگر از جملات منسوب به وي چنين است:
«الحمام واليمام والصرد الصوام، قد صمن قبلكم بأعوام، ليبلغن ملكنا العراق و الشام»: (22) [قسم] به کبوتر اهلي، به کبوتر وحشي [يا قمري]، به کلاغ روزه‌دار [گرسنه] که از ساليان پيش براي شما ضمانت شده که پادشاهي ما به عراق و شام مي‌رسد.
برخي از مورخان گفته‌اند: مسلمانان يکي از افراد قبيله‌ي بني‌اسد را که از امر طليحه آگاهي داشت، گرفتند و وي را نزد خالد بن وليد آوردند. خالد از آن مرد خواست که از طليحه و آنچه مي‌گويد، برايش نقل کند. از جمله سخناني که به تصور آن شخص، طليحه آورده اين بود: «الحمام و اليمام و الصّرد...». (23)
درباره‌ي اين جملات نيز چند ملاحظه مهم وجود دارد:
1. هيچ شاهدي بر اينکه اين جملات در هماوردي با قرآن انشا شده، وجود ندارد. با فرض قبول اينکه اين جملات را طليحه گفته است، حداکثر مي‌تواند بر اين مطلب دلالت کند که عرب‌زباني، چند جمله‌ي عربي گفته است و بين اين مطلب و پاسخ دادن به هماوردطلبي قرآن فاصله بسيار است.
2. اثبات اينکه اين سخنان را طليحه گفته باشد، بسيار مشکل است؛ زيرا غالب نويسندگاني که از گفتگوي خالد با مرد مجهولي که گفته مي‌شود از امر طليحه آگاهي داشته، سخن گفته‌اند، در اين‌باره نوشته‌اند:
«فزعم أن مما أتي به...» (24) او تصور کرد از جمله مطالبي که طليحه آورده چنين است که کلمه‌ي «فزعم» نشان مي‌دهد استناد اين سخنان به طليحه، قطعي نبوده، به خيال‌پردازي شبيه‌تر است. به عبارت روشن‌تر عرب مذکور مدعي نبود که سخنان فوق را از طليحه شنيده است، بلکه تصور مي‌کرد اين سخنان بايد گفته‌ي طليحه باشد.
وانگهي هيچ کس آن مرد مجهول را که دستگير شده و نزد خالد آورده شده، نمي‌شناسد و از صحت و سقم سخنانش آگاهي ندارد. پس گزارشي که چنين شخص مجهول و دربندي نقل کند، اعتباري ندارد. چه بسا ممکن است وي از ترس يا به دليل خوش‌آمد خالد اين سخنان را بافته و به طليحه نسبت داده باشد.
3. اگر ثابت شود اين سخنان را طليحه گفته است، باز هم نه تنها بر امکان هماوردي قرآن دلالت نمي‌کند، بلکه خود اين اکاذيب، دليلي بر عدم امکان هماوردي با قرآن و شاهدي بر اين مطلب است که هر کس بخواهد با قرآن معارضه کند و مطالبي را که خداوند بدو وحي نکرده، وحي الهي وانمود کند، از زمره‌ي ظالمان شمرده شده، (25) رسوا مي‌شود؛ چنان‌که طليحه با دروغ‌هايي که گفت، رسوا شد. وي در اين جملات گفته بود ملک او عراق و شام را فرامي‌گيرد؛ درحالي‌که ملک او از سرزمين قبيله‌ي خودش نيز فراتر نرفت و هيچ‌گاه نتوانست عراق و شام را تصرف کند. در واقع خداوند با اثبات دروغگو بودن اين فرد، راه را بر اغراي مردم بست.
4. نويسندگان و سخن‌سرايان بزرگ براي اثبات مطالب خود، قسم‌هايي ياد مي‌کنند که نمونه‌هاي فراواني از اين قسم‌ها را مي‌توان در قرآن کريم ديد. بين قسم و آنچه به خاطر آن قسم ياد مي‌شود، بايد مناسبت باشد. به چيزهايي سوگند ياد مي‌شود که داراي عظمت فراوان باشند تا بتوانند اهميت مطلب را برسانند؛ درحالي‌که بين قسم‌هايي که در اين جملات آمده است، با آنچه بدان قسم ياد شده (فراگير شدن ملک طليحه به عراق و شام) هيچ مناسبتي وجود ندارد. بين کبوتر سياه و سفيد يا قمري و کلاغ و کفتر چاهي با رسيدن به حکومت چه مناسبتي مي‌توان ديد؟ تنها مناسبتي که بين اين‌ها وجود دارد، اين است که در پايان همه‌ي آن‌ها ميم وجود دارد: حمام، يمام، صوام، أعوام و شام. گويا، سراينده‌ي اين مهملات تصور کرده است که تنها جنبه‌ي اعجاز قرآن، موزون بودن کلمات پاياني آيات قرآن است؛ از اين رو سخنان مذکور و بي‌ربط را به هم بافته است؛ وانگهي کفتر چاهي و کلاغ و قمري چه عظمت و اهميتي دارند که به آنان قسم ياد مي‌شود؟
5. همان‌گونه که «علي العماري» نيز بدان اشاره کرده است، اين جملات در عين کوتاه بودن، داراي اشکلات نحوي متعددي است که به دليل کم اهميت بودن جملات، از يادآوري اشکالات صرف نظر مي‌کنيم.

ساير سخنان منسوب به طليحه

افزون بر آنچه گذشت، چند جمله‌ي ديگر نيز به طليحه منسوب است که هيچ کدام بر معارضه با قرآن دلالت و حتي اشاره‌اي ندارد، بلکه غالباً جملاتي است که هنگام برخورد با ديگر افراد يا در جنگ گفته است. براي نمونه:
1. وقتي لشکريان خود را براي جنگ با سپاه مسلمانان آماده مي‌کرد، گفت: «ابعثوا فارسين علي فرسين ادهمين من بني‌نصربن‌قعين يأتيانکم بعين»: (26) دو اسب سوار از بني‌نصربن‌قعين را سوار بر اسباني سياهگون بفرستيد که سوي شما آيند و براي شما خبر آورند.
2. وقتي اهل غمر (27) سوي بزاخه رفتند، طليحه ميان آن‌ها به پا خاست و گفت: «امرت ان تصنعوا رحاً ذات عري، يرمي الله بها من رمي، يهوي عليها من هوي»: (28) به من گفته‌اند که آسيابي بسازيد که دسته‌اي داشته باشد و خدا هر که را خواهد سوي آن افکند و کسان بر آن افتند.
3. هنگام فرار به يارانش گفت: «يا معشر فزارة من استطاع ان يفعل هکذا وينجو بامرأته فليفعل»: اي گروه فرازه! هر کس مي‌تواند اين گونه فرار کند، اقدام کرده، همسرش را نيز نجات دهد.
4. زماني که عمر به خلافت رسيده بود، طليحه براي بيعت با عمر به مدينه آمد. عمر به او گفت: «تو قاتل عکاشه و ثابت هستي، به خدا هرگز تو را دوست ندارم». طليحه در پاسخ گفت: «اي امير مؤمنان چه اهميت دارد که خدا دو کس را به دست من کرامت شهادت داده و مرا به دست آن‌ها خوار نکرده است».
5. وقتي طليحه با عمر بيعت کرد، بدو گفت: «اي فريبکار از کاهني تو چه به جاي مانده است؟» گفت: «نفخة او نفختان بالکير»؛ (29) يک دم يا دو دم در کوره به جاست.
بررسي سخناني که بين طليحه و عمر ردّ و بدل شده و مقايسه آن‌ها با آنچه به عنوان معارضه نقل شده است، ثابت مي‌کند سخناني که به عنوان معارضه با قرآن از وي نقل شده، ساختگي و دور از واقعيت است. سخنان طليحه داراي روح، فصيح و بليغ است؛ درحالي‌که سخنان منسوب به عنوان معارضه با قرآن، بي‌روح، سرد و مرده است؛ براي نمونه بين «الحمام و اليمام و ...» و آنچه از او در ماجراي بيعتش با خليفه‌ي دوم نقل شده، مقايسه‌اي انجام مي‌دهيم:
جملات «الحمام و اليمام ...» به فکاهي و طنز شباهت بيشتري دارند تا به سخنان جدي و عالمانه؛ درحالي که کلمات کوتاهي که هنگام ملاقات با عمر گفت، آن قدر داراي روح و تأثيرگذار بود که نه تنها عمر را از کشتن او منصرف کرد، بلکه عمر خشن و سختگير را به ادامه‌ي سخن گفتن با وي ترغيب کرد. او در پاسخ عمر گفت: «ما تهم من رجلين اکرمهما الله بيدي و لم يهمّني بايديهما». (30)
طليحه در اين جمله‌ي کوتاه به چند نکته‌ي دقيق اشاره کرد که همين نکات سبب چشم پوشي عمر از کشتن او شد. او که از طرفي علاقه‌ي قلبي عمر به عکاشه و ثابت و از طرف ديگر عدم جواز کشتن مسلمان را مي‌دانست، به اين نکات اشاره کرد:
- بهشتي بودن عکاشه و ثابت.
- اينکه عمر نبايد از بهشت رفتن اين دو ناراحت و افسرده باشد.
- رسيدن طليحه به اين باور که اگر در آن نبرد، طليحه به دست آنان کشته مي‌شد، وارد جهنم و خوار و ذليل مي‌شد.
- طليحه هم‌اکنون مسلمان شده و از دوران کفر پيشگي خود پشيمان است.
- با توجه به اسلام فعلي طلايحه، ديگر دليلي براي کشتن او وجود ندارد.
اين مقايسه به خوبي ثابت مي‌کند که در معارضات منسوب به طليحه، ترديد جدي وجود دارد. (31)

خلاصه و نتيجه‌گيري

از مجموع آنچه درباره‌ي طليحه گذشت، مي‌توان چنين نتيجه گرفت:
الف) سخنان منسوب به طليحه، سند مناسبي ندارد و راويان آن يا ضعيف‌اند يا مجهول.
ب) طليحه، به هيچ وجه در مقام معارضه با قرآن نبوده و به تحدي قرآن جواب نداده است. بالاترين ادعايي که ابن‌اثير نقل مي‌کند، اين است که «طليحه مي‌گفت: جبرئيل نزد او مي‌آيد، از اين‌رو دروغ‌هايي را به صورت مسجع بر مردم مي‌خواند»؛ (32) ولي هيچ شاهدي مبني بر اينکه وي به تحدي قرآن جواب داده باشد، در دست نيست و همان‌گونه که رافعي مي‌نويسد: طليحه مدعي هماوردي با قرآن نشد؛ چراکه قومش از فصيحان بودند و تنها به دليل مسائل قومي و نژادي به او گراييده بودند و کلماتي همانند «ان الله لايصنع بتعفير وجوهکم»... نقل شده که ادعا مي‌کرد آن جملات بر او نازل شده‌اند. (33)
ج) بين کلمات و اشعار به جامانده از طلايحه با آنچه گفته شده به عنوان وحي مي‌خوانده، تفاوت فاحشي وجود دارد که اين تفاوت، نسبت اين جملات موهون به طليحه را با ترديد جدي مواجه مي‌کند.
د) حتي اگر ثابت شود آنچه نقل شده، سخنان طليحه است و وي در مقام معارضه با قرآن بوده است، نفس اين کلمات و دروغ‌پردازي‌هاي موجود در آن، خود دليلي بر بطلان سخنان وي و شاهدي بر عدم امکان معارضه با قرآن است.
هـ) غالب آنچه از طليحه نقل شده است، جملات کوتاهي است که آغاز و پاياني ندارد؛ درحالي‌که تحدي قرآن به يک سوره‌ي کامل است، نه يک يا دو جمله.

پي‌نوشت‌ها:

1. ابن‌اثير؛ اسد الغابه؛ ج 2، ص 477.
2. براي اطلاعات بيشتر ر.ک: بحريه اوچ اوک؛ تاريخ پيامبران دروغين در صدر اسلام؛ ص 69-95.
3. بيضاوي؛ أنوار التنزيل؛ ج 4، ص 226. مظهري؛ التفسير مظهري؛ ج 7، ص 305. مراغي؛ تفسير مراغي؛ ج 21، ص 139. مشهدي؛ تفسير کنز الدقائق و بحر الغرائب؛ ج 10، ص 329. آلوسي؛ روح المعاني؛ ج 11، ص 154. زمخشري؛ الکشاف؛ ج3، ص 526.
4. وهبة زحيلي؛ التفسير المنير؛ ج6، ص 231.
5. حجرات: 17.
6. ثعالبي؛ جواهر الحسان في تفسير القرآن؛ ج 2، ص 495. مراغي؛ تفسير مراغي؛ ج 26، ص 148. زحيلي؛ التفسير المنير؛ ج 26، ص 272.
7. برخي مورخان معتقدند، خيال برادرزاده طلايحه بوده است (ر.ک: متقي هندي؛ کنز العمال؛ ج 14، ص 551. ابن‌عساکر؛ تاريخ مدينة دمشق؛ ج 25، ص 154).
8. خيال در نبرد مسلمانان با مرتدان به دست عکاشةبن‌محصن که از مسلمانان پاک باخته بود، کشته شد؛ ولي خود عکاشه نيز به دست طليحه شربت شهادت نوشيد.
9. ابن‌کثير؛ البداية والنهايه، ج 7، ص 133.
10. ابن‌عساکر؛ تاريخ مدينة دمشق؛ ج 49، ص 486.
11. مظهري؛ التفسير مظهري؛ ج3، ص 130.
12. همان.
13. دو تن از اين افراد عبارت‌اند از:
1. مالک‌بن‌نويره که گفته مي‌شود از ياران امير مؤمنان بوده است، ولي با حکومت ابابکر مخالف بود، او و مردان قبيله‌اش به بهانه‌ي ارتداد کشته شدند. برابر نقل يکي از کهن‌ترين تواريخ اسلامي موجود، يعني کتاب الردة، نوشته‌ي محمدبن‌عمر واقدي (ص 103 الي ص 08). بخشي از گفتگوي خالد و ياران مالک چنين است:
ياران مالک گفتند ما همگي مسلمان هستيم، چرا مي‌خواهي ما را بکشي؟ خالد گفت و الله شما را خواهم کشت. پيرمردي از بين آنان گفت: مگر ابابکر شما را از کشتن کسي که رو به قبله نماز مي‌گزارد، نهي نکرده است؟ گفت ولي شما که الان نماز نخوانده‌ايد. در اين هنگام يکي از ياران پيامبر شهادت داد که با ياران مالک نماز خوانده است. خالد گفت فايده‌اي ندارد، زکات نمي‌دهند بايد کشته شوند. پير مرد با صداي بلند اين اشعار را خواند: شاهدان گواه باشيد... و الله که ما کافر نشده‌ايم. شما برادرانتان و کساني را مي‌کشيد که با سرعت به سوي مني و مشعر (حج) در حرکت بوده‌اند. برخي ديگر از تواريخ، گفتگوي خالد و مالک را اين‌گونه تشريح کرده‌اند: ... خالد گفت: کشتن تو به سبب بازگشت تو از اسلام است. مالک گفت: من بر اسلام هستم. خالد گفت: اي ضرار گردن او را بزن، پس گردن او را زد (و نيز ر.ک: ابوالفداء؛ تاريخ أبي الفداء؛ ص 221. ابن خلکان؛ وفيات الاعيان؛ ج6، ص 13 و...) و برابر برخي از نقل‌ها، همان شب با همسر مالک زنا کرد (احمدبن‌يعقوب؛ تاريخ يعقوبي؛ ج 2، ص 131)، خالدبن‌وليد شخصيتي بود که در تقويت پايه‌هاي حکومت ابابکر تلاش زيادي کرد و اهل سنت لقب «سيف‌الله» را به وي مي‌دهند.
2. مجاعةبن‌مراره که از رؤساي بني‌حنيفه بود، او در زمان رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) اسلام آورده و با گروهي نزد آن حضرت آمدند. رسول خدا زميني را در يمامه به وي هديه دادند. بعد از رحلت رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) از به رسميت شناختن ابوبکر امتناع کردند، لذا خالد به سرزمين ايشان هجوم برد و 1200 نفر از ايشان را به بهانه‌ي ارتداد کشت و سپس در همان شب در حالي‌که مجاعه در اسارت او بود، دختر مجاعة را از او خواستگاري و با دخترش نزديکي کرد. وقتي خبر به ابابکر رسيد، بر آشفت و در نامه‌اي به خالد نوشت: «إنک لفارغ تنکح النساء و بفناء بيتک دم ألف و مائتي رجل من المسلمين لم يجفف بعد»: تو بيکاري!! در حالي که در کنار تو خون 1200 مرد از مسلمانان ريخته و هنوز خشک نشده است، با زنان ازدواج مي‌کني (ابن‌جرير طبري؛ تاريخ طبري؛ ج3، ص 300). نکته قابل توجهي که در نامه‌ي ابابکر بدان اشاره شده، اين است که ابابکر مي‌دانست خالد مسلمانان را مي‌کشد و نه مرتدان را.
14. عقال جمع عقل و در اصل به طنابي گفته مي‌شود که با آن دستان شتر را به زانوهايش مي‌بندند و ضرب‌المثلي براي بيان مقادير بسيار کم است. برخي نيز معتقدند مقصود از عقال، خود صدقه است.
15. ابن‌جرير طبري؛ تاريخ طبري؛ ج3، ص 245. ابن‌عساکر؛ تاريخ مدينة دمشق؛ ج 25، ص 159.
16. به نوشته ابن‌منظور فرستادگان طليحه، قبل از آنکه نزد ابابکر بروند، نزد بزرگان مدينه از جمله عمر، عثمان، امير مؤمنان، عبدالرحمن بن عوف، طلحه، زبير، سعد و... رفته و پيشنهاد خود را مطرح کردند. اين عده نزد ابابکر آمده، پيشنهاد مطرح شده را با وي در ميان گذاشتند. ابابکر پرسيد: آيا با اين پيشنهاد موافقيد؟ همگي گفتند: بلي تا فتنه بخوابد، ولي او مخالفت کرد و پس از جمع کردن مردم و سخنراني براي آنان، ضمن اعلام مخالفت خود گفت: «لو منعونى عقالا لجاهدتهم عليه» و ادامه داد: «ألا برئت الذمة من رجل من هؤلاء الوفود أجد بعد يومه و ليلته بالمدينة» و بدين وسيله به فرستادگان طليحه يک شبانه روز مهلت داد تا مدينه را ترک گويند (ابن‌منظور؛ مختصر تاريخ دمشق؛ ج 11، ص 217).
17. فضل‌بن‌حسن طبرسي؛ جوامع الجامع، ج3، ص174.
18. ابن‌اثير؛ الکامل في التاريخ؛ ج 2، ص 348.
19. براي اثبات ملازمه مي‌توان اين‌گونه استدلال کرد: الف) اگر خدا قدرت معجزه را به مدعي دروغين نبوت بدهد، با اين کار در حقيقت او را تأييد کرده است. ب) محال است خداوند دروغگو را تأييد کند. در نتيجه: خداوند هرگز قدرت معجزه را به مدعي دروغين نبوت نمي‌دهد و اين، بدان معناست که انجام معجزه توسط يک مدعي نبوت نشانه صدق اوست (ر.ک: قدردان قراملکي؛ معجزه در قلمرو عقل و دين؛ ص203).
20. خلاصه‌ي اين استدلال چنين است: الف) اگر خدا قدرت معجزه را به مدعي دروغين نبوت بدهد، مردم را اغراي به جهل کرده و زمينه‌ي اضلال آنان را فراهم آورده است. ب) محال است خداوند مردم را اغراي به جهل و اضلال کند. نتيجه: محال است خداوند قدرت ارائه معجزات را به مدعيان دروغين بدهد. (ر.ک: محمدامين احمدي؛ تناقض‌نما يا غيب‌نمون؛ ص 381. محمد سعيدي مهر؛ آموزش کلام اسلامي؛ ج 2، ص 44-45).
21. ابن‌اثير؛ الکامل في التاريخ؛ ج1، ص 44. ابن‌عساکر؛ تاريخ مدينة دمشق؛ ج25، ص 165. در برخي از منابع بخش پاياني اين سخن، اين‌گونه نقل شده است: «... اذکروا الله، اعبدوه قيامًا» (علي‌بن‌نايف الشحود؛ المفصل في فقه الدعوة إلى الله تعالى: ج2، ص 3).
22. ابن‌کثير؛ البداية و النهايه، ج6، ص 350.
23. ابن جرير طبري؛ تاريخ طبري؛ ج3، ص 261.
24. ابن عساکر؛ تاريخ مدينة دمشق؛ ج 25، ص 165. ابن جرير طبري؛ تاريخ طبري؛ همان.
25. وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللّهِ كَذِبًا أَوْ قَالَ أُوْحِيَ إِلَيَّ وَلَمْ يُوحَ إِلَيْهِ شَيْءٌ وَمَن قَالَ سَأُنزِلُ مِثْلَ مَا أَنَزلَ اللّهُ ... (انعام : 93).
26. ابن جرير طبري؛ تاريخ الامم و الملوک؛ ج3، ص 260. ابن عساکر؛ تاريخ مدينة دمشق؛ ج 25، ص 165.
27. غمر نام يکي از نواحي يمامه است که داراي آب فراواني است و برخي از قبائل بني‌اسد در آن بودند (ياقوت حموي؛ معجم البلدان؛ ج4، ص212).
28. ابن عساکر؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 25، ص 165. ابن جرير طبري؛ تاريخ طبري، ج 3، ص 260.
29. ابن‌جرير طبري؛ تاريخ الامم و الملوک؛ ج3، ص 260.
30. همان.
31. نيز ر.ک: علي العماري؛ حول اعجاز القرآن؛ ص38-39. چنان‌که قبلاً گفته شد، آيت‌الله سبحاني نيز به همين موضوع، يعني تفاوت فاحش ميان کلمات طلايحه و آنچه به عنوان معارضه به وي نسبت داده‌اند، در فصاحت و بلاغت، اشاره مي‌کند (جعفر سبحاني؛ برهان رسالت؛ ص 100-101).
32. ابن‌اثير؛ الکامل في التاريخ؛ ج 2، ص 343.
33. مصطفي صادق رافعي؛ اعجاز القرآن و البلاغه النبويه؛ ص 125.

منبع مقاله :
محمدي، محمدعلي؛ (1394)، اعجاز قرآن با گرايش شبهه پژوهي، قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي وابسته به دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، چاپ اول