سبوی انتظار

تهیه کننده: م. عاقبت بخیر
منبع: راسخون

حافظ آیات

سروده کمال مومنی
دل شود امشب شکوفا در زمین
می زند لبخند شادی بر زمین
آسمان ِ دل تبسم می کند
روی ماهت را تجسم می کند
ای مسیح آل پیغمبر سلام
انتهای سوره ی کوثر سلام
ای کتاب رازهای مرتضی
یادگار حضرت خیرالنسا
ای صفات تو صفات انبیا
حاصل جمع ِ تمام اولیا
ای قدمهایت صراط المستقیم
حافظ آیات قرآن کریم
ای امام صالحان در روی خاک
اکفیانی اکفیان روحی فداک
السلام ای آفتاب پشت ابر
السلام ای اوج قله، کوه صبر
السلام ای آخر هر دلخوشی
عاقب از غم تو ما را می کُشی
السلام ای فخر آدم در زمین
یادگار حضرت روح الامین
تو تمام چارده نور مبین
جلوه ی زیبای ربُ العالمین
تو حدیث ناب عترت در زمین
زاده حیدر امیر المومنین
تو همان نوری که از روز ازل
کرد خالق روی ماهت بی بدل
تو سرشت ناب از نسل علی
نور رب در جلوه ی تو منجلی
عمر تو تاریخ ساز عالم است
مبداء آن از رسول خاتم است
ترسم آخر من نبینم روی تو
صورت زهرائی و دلجوی تو
تو کجائی شیعه می خواند تو را
پس نمی گوئی جوابش را چرا
کی می آیی دل تمنایت کند
تا که روزی بوسه بر پایت کند
کی می آیی عقده از دل وا کنم
روضه خوانی پیش تو آقا کنم
کی می آیی کربلا را تاب نیست
در میان خیمه دیگر آب نیست
وای بر طفل رباب و اضطراب
خیمه خیمه جستوی جرعه آب
آب نَبوَد تا که سیرابش کند
جرعه ای نوشاند و خوابش کند
کربلا و یک بیابان اشک و آه
شیرخواره در میان قتلگاه
نام تو آمد در آنجا بر زبان
کی می آیی حضرت صاحب زمان
ای خوش آن روزی فرج برپا شود
با دو دست فاطمه امضا شود
****

خرابات مغان

خواجه عصمت بخارائی
سر خوش از کوی خرابات گذر کردم دوش
به طلب کاری ترسا بچه ی باده فروش
پیشم آمد به سر کوچه پری رخساری
کافری، جلوه گری، زلف چو زنّار به دوش
گفتم این کوی چه کوی است، تو را خانه کجاست
ای مه نو خم ابروی تو را حلقه به دوش
گفت تسبیح به خاک افکن و زنّار ببند
سنگ بر شیشه ی تقوی بزن و باده بنوش
بعد از آن پیش من آ تا به تو گویم سخنی
سخن این است اگر بر سخنم داری گوش
زود دیوانه و سر مست دویدم سویش
به مقامی برسیدم که نه دین ماند و نه هوش
دیدم از دور گروهی همه دیوانه و مست
وز تف باده ی عشق آمده در جوش و خروش
بی دف و ساقی و مطرب همه در رقص و سماع
بی می و جام و صراحی همه در نوشا نوش
چون سر رشته ی ناموس بشد از دستم
خواستم تا سخنی پرسم از او، گفت خموش
این نه کعبه ست که بی پا و سر آیی به طواف
وین نه مسجد که در آن بی خبر آئی به خروش
این خرابات مغان است و در آن مستانند
از دم صبح ازل تا به قیامت مدهوش
گر تو را هست در این شیوه سر یکرنگی
دین و دانش به یکی جرعه چو "عصمت" بفروش
****
عاقبت آن ابر رحمت می رسد
بر تن بی روح ما جان می رسد
ابر رحمت بهر احسان و کرم
ناخدای فلک رحمان می رسد
در پی اجرای قانون خدای
مجری احکام قرآن می رسد
گر جهان شد منتظر یعقوب وار
یوسف مصری به کنعان می رسد
غم مخور ای دردمند مستمند
آن طبیب دردمندان می رسد
تا کند از ریشه نخل ظلم را
با صلاح عدل و ایمان می رسد
طالب خون شهید کربلا
در صف پیکار عدوان می رسد
سینه مجروح زهرا را ز مهر
تا نهد مرهم شتابان می رسد
حافظی از آسمان عشق و نور
ماه تابان مهر رخشان می رس
****
من بی مایه که باشم که خریدار تو باشم
حیف باشد که تو یار منو من یار تو باشم
تو مگر سایه لطفی که سر وقت من آیی
که من آن مایه ندارم که سزاوار تو باشم
****
آرزوم دیدن روی ماهته
میون غربت این فاصله ها
قلب من همیشه چشم به راهته
****
ویرانه نه آن است که جمشید بنا کرد
ویرانه نه آن است که فرهاد فرو ریخت
ویرانه دل ماست که هر جمعه به یادش
صد بار بنا گشت و دگر بار فرو ریخت
****
ما پیروان مشعف و در دین احمدیم
از جمله خلائق عالم سرامدیم
زیر لوای آل علی صف کشیده ایم
چشم انتظار مهدی آل محمدیم
ما پیروان مشعف و در دین احمدیم
از جمله خلائق عالم سرامدیم
زیر لوای آل علی صف کشیده ایم
چشم انتظار مهدی آل محمدیم
ما معتقدیم عشق سر خواهد زد
بر پشت ستم کسی تبر خواهد زد
سوگند به هر 14 آیه نور
سوگند به زخمهای سرشار غرور
آخر شب سرد ما سحر می گردد
مهدی به میان شیعه بر می گزدد
****
محمد جواد زماني
گل مي كند بهار تو در باغ سينه ها
پر مي شود ز باده ي تو آبگينه ها
نقاره مي زنند به بامت فرشتگان
حتما شفا گرفته ز دست تو سينه ها
ديگر غريب نيستي اي آشنا ترين
تاييد مي كند سخنم را قرينه ها
اول همين كه سمت حريم تو آمدند
صدها هزار مرد غريب از مدينه ها
ديگر هم آن كه از نفس تو غريب ماند
در سينه هاي عاشق وصل تو كينه ها
تجديد كن حكومت خود را به قلبها
اينجا فراهم است برايت زمينه ها
گرم فضا نوردي خوف و رجا شديم
آيا به ما نمي رسد آخر سفينه ها
دارد حكايت از عشاق گنبدت
يعني كه زرد باد رخ از عشق بي حدت
هر سر كه از خيال تو پر شور مي شود
درياي بر كرانه اي از نور مي شود
در شعله ي محبت تو سينه تا گداخت
غرق تجلي است وشب طور مي شود
با هر "وان يكاد" لبان فرشته ها
صد چشم زخم از حرمت دور مي شود
فردا كه موج خيز هراس است زائرت
در ساحل نجات تو محشور مي شود
با پلك بسته آمده دشمن به جنگ تو
از بس حريم قدس تو پر نور مي شود
چون حوض كوثر است گوارا عقيق تو
فوق بهشت آمده صحن عتيق تو
ما را به گوشه حرم خود مقيم كن
مهمان مهرباني دست كريم كن
تا شعله زار شوق تو بالي بگسترد
اي صبح، دشت عاطفه را پر نسيم كن
درباني حريم تو در آرزوي ماست
ما را عصا به دست بخواه و كليم كن
مژگان ما كه سمت شكوه تو وا شده است
وقف غبار روبي فرش و گليم كن
بي اطلاع از اول و از آخر خوديم
ما را كه حادثيم، رهين قديم كن
اين دل زجنس پنجره فولاد تو نبود
يعني كه زود مي شكند از فراق، زود
خورشيد گرم چيدن بوسه زماه توست
گلدسته ها منادي شوق پگاه توست
آري شگفت نيست كه بي سايه مي روي
خورشيد هم زسايه نشينان ماه توست
از چشم آهوان حرم مي توان شنيد
اين دشتها به شوق شكار نگاه توست
بالاي كاشي حرم تو نوشته است
هرجا دلي شكست همان بارگاه توست
با اين كه سال هاست سوي طوس رفته اي
اما هنوز چشم مدينه به راه توست
يعني كه كاش فصل غريبي گذشته بود
ديگر مسافرم زسفر بازگشته بود
هرچند سبز مانده گلستان باورت
آيينه اي جز آه نداري برابرت
راه از مدينه تا به خراسان مگر كم است
با شوق ديدنت شده آواره خواهرت
ديگر دلي به ياد دل تو نمي طپد
بالي نمانده است براي كبوترت
مثل نسيم مي رسد از ره جواد تو
يعني نمي نهي به روي خاكها سرت
تنها به كرب و بلا سرنهاده بود
مردي كه داشت نوحه گري مثل مادرت
اشك تو هست تا به ابد روضه خوانمان
تا كربلاست همسفر كاروانمان
****

عیسای زمانه

سروده حجت الاسلام رضا جعفری
اگر امروز باشد یا که فردا
سراپا گوش باشم یا تماشا
تو را خواهم بدست آورد آخر
میان شهر باشی یا که صحرا
به تو نسبت نخواهم داد غیبت
تو هرجایی تو هر جایی تو هر جا
تو عیسایی و ما لنگان و کوریم
دگرها سا مری اند و تو موسا
گل گلدسته ها با بوی تو خوش
بخواند از تو نافوس کلیسا
تو نور مطلقی ما ظلمت محض
تو دریایی و ما کفهای دریا
تو باغ دلفریبی ما گل یاءس
تو یعنی حسن و ، زشتی معنی ما
سواد دیدنت در چشم ما نیست
ندارد فرق ابجد یا الفبا
تو طاوس بهشتی ، زاغ ماییم
تو یوسف ما ز اقوام زلیخا
تو چوپانی و عالم گله ی تو
مران از گله ات چشم مدارا
غمت مانند گیسوی شب قدر
شب هجرت شب تاریک یلدا
سرم را زیرپایت میگذارم
اگر امروز باشد یا که فردا
****

پسر فاطمه

سروده مهدی پناهی
باد هم کم نکند سوز دل صحرا را
قطره ای عشق به آتش بکشد دریا را
از غم عشق تو ای دوست ببین جان به لبم
فرصتی نیست دگر وعده مده فردا را
بچشان ذره ای از لعل لبت بر لب من
تا معلم بشوی بر دل من اسما را
چهره ی ماه تو را گر که نبینم کورم
ورنه بینا به کجا گم بکند پیدا را
یا که جانم بستان یا به وصالت برسان
اعتنایی بنما بیش مسوزان ما را
ساقی از فیض تو شد عالم امکان آباد
من خرابم چه کنم از می عشقت یارا
این عجب نیست که بی دیدن تو مجنونم
ذکر اوصاف تو مجنون بکند لیلا را
قطره ای اشک که از چشم خمارت آید
همچو آواز زند بر سر من دنیا را
این ترک خورده دلم ،وحشت این را دارد
که بمیرد و نبیند پسر زهرا را
****

زائر جمعه

سروده جواد حیدری
صدای آمدنت را به گوش ما برسان
زمان غیبت خود را به انتها برسان
نگاه نافذ خود را بر این گدا انداز
برای درد نهفته کمی دوا برسان
اگرچه بهر ظهورت نکرده ام کاری
بیا و بر لب ما فرصت دعا برسان
به صبح جمعه موعود زائرم فرما
به خاکبوسی روز فرج مرا برسان
برای روز ظهور تو کعبه پا برجاست
بیا سرور دوباره بر آن بنا برسان
کنار تربت زهرا به وقت نافله ات
دعای خویش به یاری این گدا برسان
نوشته ام به وصیت اگر میسر شد
بیا و مرده ما را به کربلا برسان
****

اشعار امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)

:::: یا بقیه الله آجرک الله :::: اشعار امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)::: یا صاحب الزمان ادرکنی ::::
اي آنکه در نگاهت حجمي زنور داري
کي از مسير کوچه قصد عبور داري؟
چشم انتظار ماندم، تا بر شبم بتابي
اي آنکه در حجابت درياي نور داري
من غرق در گناهم، کي مي کني نگاهم؟
برعکس چشمهايم چشمي صبور داري
از پرده ها برون شد، سوز نهاني ما
کوک است ساز دلها، کي ميل شور داري؟
در خواب ديده بودم، يک شب فروغ رويت
کي در سراي چشمم، قصد ظهور داري؟
****
اگر چه روز من و روزگار مي گذرد
دلم خوش است که با ياد يار مي گذرد
چقدر خاطره انگيز و شاد و رويايي است
قطار عمر که در انتظار مي گذرد
به ناگهانيِ يک لحظه عبور سپيد
خيال مي کنم آن تک سوار مي گذرد
کسي که آمدني بود و هست، مي آيد
بدين اميد، زمستان، بهار، مي گذرد
نشسته ايم به راهي که از بهشت اميد
نسيم رحمت پروردگار مي گذرد
به شوق زنده شدن، عاشقانه مي ميرم
دو باره زيستنم زين قرار مي گذرد
همان حکايت خضر است و چشمه ظلمات
شبي که از بَرِ شب زنده دار مي گذرد
شبت هميشه شب قدر باد و، روزت خوش
که با تو روز من و روزگار مي گذرد
****
اسير مانده ايم در بهانه هاي پاپتي
و ميله هاي آهنين و عشق هاي ساعتي
حوالي نگاهمان دوباره صف کشيده است
صداي تيک تاک غم , شماره هاي صنعتي !
امان از اشتباه هاي نا تماممان , همان
تفاخر هميشگي به هيچ هاي قيمتي !
ميان قرن حادثه کجاست اتفاق عشق
نمانده در تسلط همان هبوط لعنتي ؟!
کسي نيامد از تبار انتظارمان ببين
که مانده ايم سخت در هجوم بي لياقتي !
****
از نو شکفت نرگس چشم انتظاري ام
گل کرد خار خار شب بي قراري ام
تا شد هزار پاره دل از يک نگاه تو
ديدم هزار چشم در آيينه کاري ام
گر من به شوق ديدنت از خويش مي روم
از خويش مي روم که تو با خود بياري ام
بود و نبود من همه از دست رفته است
باري مگر تو دست بر آري به ياري ام
کاري به کار غير ندارم که عاقبت
مرهم نهاد نام تو بر زخم کاري ام
تا ساحل نگاه تو چون موج بي قرار
با رود رو به سوي تو دارم که جاري ام
با ناخنم به سنگ نوشتم : بيا , بيا
زان پيشتر که پاک شود يادگاري ام
****
از ميان اشک ها خنديده مي آيد کسي
خواب بيداري ما را ديده مي آيد کسي
با ترنم با ترانه با سروش سبز آب
از گلوي بيشه خشکيده مي آيد کسي
مثل عطر تازه تک جنگل باران زده
در سلام بادها پيچيده مي آيد کسي
کهکشاني از پرستو در پناهش پرفشان
آسمان در آسمان کوچيده مي آيد کسي
خواب ديدم , خواب ديده در خيالي ديده اند
از شب ما روز را پرسيده مي آيد کسي
****
از فراقت به جواني همگي پير شديم
بي تو از وادي دنيا همگي سير شديم
بي خود از حادثه ي عشق تو ديوانه و مست
عاشق کوي تو گشتيم و زمين گير شديم
تا که وصفي ز کمان و خم ابروي تو رفت...
در پي ديدن رويت همگي تير شديم
از کمان خانه ي زلفت همه بالا رفتيم
در سراشيبي ابروت سرازير شديم
گو گدايان در اين خانه بيايند که ما
از گدايي به در تو همگي مير شديم
عاشقان همچو (( رها )) در گرو بند تو اند...
جمله در حلقه ي تو در غل و زنجير شديم
****
از انتظار خسته ام و يا دلم گرفته است؟
تو مدتي است رفته اي , بيا دلم گرفته است
نگاه سرد پنجره به کوچه خيره مانده بود
گمان کنم بداند او چرا دلم گرفته است
گذشتم از هزاره ها در امتداد دوري ات
به ذهن من نمي رسد کجا دلم گرفته است
به چشم خود نديده ام شکوه چهره ي تو را
شبي بيا به خواب من , بيا دلم گرفته است
:::: یا بقیه الله آجرک الله :::: اشعار امام زمان (عج) ::: یا صاحب الزمان ادرکنی ::::
****

آتش پنهان

حكيم ملا محسن فيض كاشاني
كوشم بجان در اين كار تا جان زتن برآيد
هر دل كه عشق ورزد از ما و من برآيد
سوي يقين گر آيد از شك و ظن برآيد
از عشق نيست خوشتر گشتم جهان سراسر
حكمش بجان نيوشم تا كام من برآيد
زهر فراق نوشم، بهر وصال كوشم
گر در چمن كشم آه، دود از چمن برآيد
گر سر دهم نفس را آتش فتد در افلاك
دوزخ بسوزد از رشك دودش زتن برآيد
گر آتش نهانم پيدا شود به محشر
قبرم بهشت گردد نور از كفن برآيد
گر روي تو ببينم هنگام جان سپردن
سنبل زخاك قبرم مشك از بدن برآيد
بر باد بوي زلفت ار جان شود زقالب
شكر تو مي گذارم هر جا سخن برآيد
حمد تو مي نگارم بر لوح هر هوايي
بس آه آتش افروز از مرد و زن برآيد
گر شعر" فيض" خواند واعظ فراز منبر
****
دلبرا دست اميد من و دامان شما
دلبرا دست اميد من و دامان شما
سرِ ما و قدم سرو خرامان شما
خاك راه تو مژگان من ار بگذارد
ناوك غمزده يا خنجر مژگان شما
شمع آه من و رخساره چون لاله تو
چشم گريان من و غنچه خندان شما
لب لعل نمكين تو مكيدن حظيست
كه نه طالع شوَدَم يار نه احساس شما
رويم از نرگس بيمار تو چون ليمو زرد
به نگردد مگر از سيب زنخدان شما
نه در اين دائره سرگشته مهم چون پرگار
چرخ سرگشته چو گويي ست بچوكان شما
درد عشق تو نگارا نپذيرد درمان
تا شوم از سر اخلاص بقربان شما
خضر را چشمه حيوان رود از ياد اگر
ز سرش رشحه‌اى از چشمه حيوان شما
عرش بلقيس نه شايسته فرش ره تست
آصف اندر صف اطفال دبستان شما
نبود ملك سليمان همه با آن عظمت
مورى اندر نظر همت سلمان شما
جلوه ديدِ كليم الله از آن ديد جمال
نغمه‌اى بود انا الله ز بيابان شما
طائر سدره نشين را نرسد مرغ خيال
بحريم حرم شامخ الاركان شما
قاب قوسين كه آخر قدم معرفت است
اولين مرحله رفرف جولان شما
فيض روح القدس از مجلس انس تو و بس
نفحه صور صفيريست ز دربان شما
گر چه خود قاسم الا رزاق بُود ميكاييل
نيست در رتبه مگر ريزه خور خوان شما
لوح نفس از قلم عقل نمي‌گردد نقش
تا نباشد نفَس منشى ديوان شما
هر چه در دفتر مُلكست و كتاب ملكوت
قلم صُنع رقم كرده بعنوان شما
شده تا شام ابد دامن آفاق چو روز
زده تا صبح ازل سر ز گريبان شما
چيست تورات ز فرقان شما؟ رمزى و بس
يك اشارت بود انجيل ز قرآن شما
هست هر سوره بتحقيق ز قرآن حكيم
آيه محكمه‌اى در صفت شأن شما
آستان تو بود مركز سلطان هما
قاف عنقاء قدم شرفه ايوان شما
مهر با شاهد بزم تو برابر نشود
مه فروزان بود از شمع شبستان شما
خسروا گر به مديح تو سخن شيرين است
ليكن افسوس نه زيبنده و شايان شما
اي‌كه در مكمن غيبى و حجاب ازلى
آه از حسرت روى مه تابان شما
بكن اى شاهد ما جلوه‌اى از بزم وصال
چند چو ن شمع بسوزيم ز هجران شما
مسند مصرِ حقيقت ز تو تا چند تهى
اي دو صد يوسف صديق به قربان شما
رخش همت بكن اي شاه جوانبخت تو زين
تا شود زال فلك چاكر ميدان شما
زَهره‌ي شيرِ فلك آب شود گر شنود
شيهه زهره جبين توسن غُران شما
مفتقر را نه عجب گر بنمائى تحسين
****

ای مرد ظهور

ما منتظريم از سفر، برگردي
يکروز شبيه رهگذر برگردي
با کاسه ي آب و مجمري از اسپند
ما آمده ايم پشت در، برگردي
وقتي سر شب که رفتنت را ديديم
گفتيم نمي شود سحر، برگردي؟؟
ما منتظر تو ايم آقا، نکند
يک جمعه غروب بي خبر برگردي
من گوشه نشين کوچه ي برگشتــم
اي کاش که از همين گذر برگردي
پرواز نمي کنيم از اينجا، بايد
در فصل نبود بال و پر برگردي
وقتش نرسيده است اي مرد ظهور
با سيصدوسيزده نفر، برگردي؟
همه هست و آرزویم که ببینم از تو رویی
****

آشنای غربت جمعه

"شمس"
ای آشنای غربت جمعه ظهور کن
یک مرتبه ز کوچه ما هم عبور کن
حک شد به روی بال قنوت نمازمان
این خواهش قدیمی آقا ظهور کن
چشم انتظار قایق صیاد مانده‌ام
محض خدا بیا و مرا صید تور کن
من را که دور مانده‌ام از خاک کربلا
آقا بیا و همسفر بال نور کن
یک شب بیا میان حسینیه عزا
یادی ز روضه‌های كنار تنور كن
****

آقا بیا

"علی اکبر لطیفیان"
آقا بیا تا زندگی معنا بگیرد
شاید دعای مادرت زهرا بگیرد
آقا بیا تا با ظهور چشم‌هایت
این چشم‌های ما کمی تقوا بگیرد
آقا بیا تا این شکسته کشتی ما
آرام راه ساحل دریا بگیرد
اقا بیا تا کی دو چشم انتظارم
شب‌های جمعه تا سحر احیا بگیرد
پایین بیا خورشید پشت ابر غیبت
تا قبل از آن که کار ما بالا بگیرد
اقا خلاصه یک نفر باید بیاید
تا انتقام دست زهرا را بگیرد
****

یا ایها العزیز

یَا اَیها العَزیز مَسنا وَ اَهلَنا الضُّر... فَاَوف لَنا الکَیل (سوره یوسف، آیه 88 )
پر کن دوباره کِیْل مرا ایها العزیز
آخر کجا روم به کجا ایها العزیز
رو از من شکسته مگردان که سال‌هاست
رو کرده‌ام به سوی شما ایها العزیز
جان را گرفته‌ام به سردست و آمدم
از کوره راه‌های بلا ایها العزیز
وادی به وادی آمده‌‌ام از درت مران
وا کن دری به روی گدا ایها العزیز
چیزی که از بزرگی تو کم نمی‌شود
این کاسه را ... فاوف لنا... ایها العزیز
خالی‌تر از دو چشم من این جان نیمه جان
محتاج یک نگاه تو یا ایها العزیز
- ما- جان و مال باختگان را رها مکن
بگذار بگذرد شب ما ایها العزیز
دستم تهی است... راه بیابان گرفته‌ام
دست من و نگاه شما ایها العزیز
****

اى دوست

رحيم كارگر
مى نشينم چو گدا كنج سرايت اى دوست
تا كه بينم همه شب لطف و عطايت اى دوست
آتش هجر تو در سينه سوزان من است
گاه گاهى نظرى كن به گدايت اى دوست
هاتف جان من غم زده با سوز و گداز
سر نهاده است به درگاه وَلايت اى دوست
شهريار دل و جانِ منِ آشفته تويى
طالبم طالب آن جود و سخايت اى دوست
چشمه سارى است دو چشمان گناه آلودم
اشك من در طلب عفو و رضايت اى دوست
سرزمين دل پاييزى من، ويران است
روشنى بخش دلم را به لقايت اى دوست
دردمندانه به كوى تو پناه آوردم
واثقم تا بنوازى به دعايت اى دوست
طور اميد وجودم، شده كنعان بلا
يوسف عشق من افتاده به پايت اى دوست
گرچه تقصير من افزون شده در محضر تو
ليك بردار زمن تيغ بلايت اى دوست
عالمى واله و مفتون تواند و «پارسا»
نيز دارد همه دم، شوق لقايت اى دوست
****

ظهور كن كه منتظرت هستم

مرحوم صفارزاده
هميشه منتظرت هستم
بي آن كه در ركود نشستن باشم
هميشه منتظرت هستم
چونان كه من
هميشه در راهم
هميشه در حركت هستم
هميشه در مقابله
تو مثل ماه
ستاره
خورشيد
هميشه هستي
و مي درخشي از بدر
و مي رسي از كعبه
و ذوالفقار را باز مي كني
و ظلم را مي بندي
هميشه منتظرت هستم
اي عدل وعده داده شده.
اين كوچه
اين خيابان
اين تاريخ
خطي از انتظار تو را دارد
و خسته است
تو ناظري
تو مي داني
ظهور كن
ظهور كن كه منتظرت هستم
ظهور كن كه منتظرت هستم
****

هیچ منتظری ناامید نیست

کامران شرف شاهی
انتظار گلی است و امید رایحه دلپذیر آن.
هیچ منتظری ناامید نیست.
نهال امید در نیمه شعبان به شکوفه نشست.
«ظهور» بشارت امید است بر وارثان زمین.
حروف امید را در ذکر «یا مهدی» باید یافت.
ناامیدان یاران اهریمن اند، از آن رو که باور ندارند ظهور را.
پرستوی امید، مقصدی جز بهار موعود ندارد.
قلب های پر امید، سرای قائم آل محمد(ص) است.
هیچ کس بهتر از منتظران، امید را معنا نکرده است.
انتظار، مادر امید است.
منتظران، امیدواران شکست ناپذیر تاریخ اند.
هیچ امیدی بالاتر از نوید ظهور منجی نیست.
امید به فردای بهتر، اعتقاد به ظهور منجی کل است.
خوشا به انتظار به هر سپیده دیده گشودن.
امید یعنی «او» می آید.
****

بی بال پریدن

رقیه ندیری
1ـ نمی فهمم
امید از بدترین مصائب است را
وقتی چشم دوخته ام به در
و گوش سپرده ام به دیوار
2ـ اول آدم و حوا را پرت کرد
بعد
ریسمانی بلند و تابدار
به کوبه ی در بهشت گره زد
3ـ بال ندارم
که به چوبه ی قفس بکوبش
اما می کوبیم
تا می توانم
فریادهای بی امانم را
به هر کجای دنیا
تا شاید...
4ـ گل یا پوچ این جمعه ها
کلافه ام نمی کند
وقتی می دانم
گل
توی مشت خداست
5ـ کلاغ قصد هم
روزی به خانه اش می رسد
روزی به خاندانش می رسد
و روی بند آرزوهای خود تاب می خورد
6ـ این انتظار
گُر هم بگیرو
شعله هم بکشد
سوخت و سوز ندارد
وقتی خنکای مهربان تو می ورزد
7ـ آن مرد
می آید
می آید
می آید
درست سر ساعتی که باید
8ـ نرم تحرک
راه باز می کند از دل تنگ
اگر نه فرو می رود د زمین
یا قدمی کشد به آسمان
آب
عاقبت راه خود را پیدا می کند
9ـ گفتم از آن کوچه ی به سمت برگرد
گفت: این جا هم راه آسمان باز است
10ـ از این هوای مکدر
به سمت صبح بچرخ
****

دلم قرار نمی گیرد از فغان بی تو

سروده ای از مقام معظم رهبری، آیت الله خامنه ای
دلم قرار نمي گيرد از فغان بي تو
سپندوار ز كف داده ام عنان بي تو
ز تلخ كامي دوران نشد دلم فارغ
ز جام عشق لبي تر نكرد جان بي تو
چو آسمان مه آلوده ام ز تنگ دلي
پر است سينه ام ز اندوه گران بي تو
نسيم صبح نمي آورد ترانه شوق
سربهار ندارند بلبلان بي تو
لب از حكايت شبهاي تار مي بندم
اگر امان دهدم چشم خون فشان بي تو
چو شمع كشته ندارم شراره اي به زبان
نمي زند سخنم آتشي به جان بي تو
ز بي دلي و خموشي چون نقش تصويرم
نمي گشايدم از بي خودي زبان بي تو
عقيق سرد به زير زبان تشنه نهم
چو يادم آيد از آن شكرين دهان بي تو
گزارش غم دل را مگر كنم چو امين
جدا ز خلق به محراب جمكران بي تو
****

درفش ظلم كران تا كران به خاك افتد

محمود سنجری
نه من، كه پيش نگاهت جهان به خاك افتد
زمين به سجده در آيد زمان به خاك افتد
شب ظهور تو اي آخرين ستاره عدل
به پاي بوس تو هفت آسمان به خاك افتد
تو آن دليل درخشان، حقيقت نابي
كه در حضور تو وهم و گمان به خاك افتد
بر آستان تو سر مي نهيم اي موعود
كه مهر و ماه بر اين آستان به خاك افتد
تو بيكرانه عدلي و در برابر تو
درفش ظلم كران تا كران به خاك افتد
به ذوالفقار عدالت نشان تو سوگند
كه ظلم در قدم راستان به خاك افتد
تو كهكشان عدالت فروغ ايجادي
كه با اشاره تو كهكشان به خاك افتد
تو ناگهان تري از ناگهان و در قدمت
هزار حادثه ناگهان به خاك افتد
بگو به خلق به نام و نشان چه مي نازند
كه پيش نام تو نام و نشان به خاك افتد
****

فرياد تو ويران‌گر بنيان نفاق است

حميد سبزواري
اي ياد تو شورافكن و پيغام تو پر جوش
آواي تو نجواي هزاران لب خاموش
آن جا كه تو رخساره نمايي همه چشمند
وان جا كه سخن ساز كني جمله جهان گوش
در سينه ترا گر نه غم خلق جهانست
از ناي تو شكواي قرون از چه زند جوش
فرياد تو ويران‌گر بنيان نفاق است
اي پرچم توحيد ترا زيب بر و دوش
بانك تو خروشي است ملامت‌گر تاريخ
برخاسته از ناي هزاران لب خاموش
بد خواه تو در حشر سرافكنده خويش است
همراه تو با عزت و اكرام هم‌آغوش
تا بر ورق دهر نشيند سخن عشق
هرگز نكند ياد ترا خلق فراموش
پاس تو نگه دارد و جاه تو شناسد
هر با خبر از دانش و هر بهره‌ور از هوش
****

طعم زیتون

ترانه ای از عبدالجبار کاکایی
بغضُ باور میکنم، وقتی که خنده ز خمیه
جنگُ باور می کنم ، وقتی پرنده ز خمیه
بوی باروت، بوی سیب، طعم شکستن صدا
رنگِ خاکستریِ مرگِ تموم ِ آدما
اگه تلخه اگه شیرین، دیگه دور آخره
یه نبرد بی امون، یه جنگ نا برابره
آخرین سنگُ به شیشه های دنیا می زنیم
می میریم، آتیش به چشمای تماشا می زنیم
گریه می کنیم که روشن شه چراغ خنده ها
دیگه دلواپس دنیا نباشن پرنده ها
نازنین گریه نکن، فردا که آفتاب بزنه
طعم زیتون می ده خونی که تو رگ های منه
****

عاشق از معشوق حاشا کی جداست

یه منتظر
دلش از عشق می رنجید؟ هرگز
به جز با عشق می خندید؟ هرگز
در آن سجاده و در آن نمازش
کسی را جز خدا می دید؟ هرگز
گذشت از زیر قرآن تا خدا رفت
بدون او نمی جنگید هرگز
به من گفتند « او ثابت قدم بود
به جز در سجده می لرزید؟ هرگز
در آن چشمان خیس و پر یقینش
ندیدیم ذره ای تردید هرگز
همان چشمان سرخی کز سر شوق
دگر شبها نمی خوابید هرگز
کمیل و ندبه اش از ناله پر بود
ولی از زخم نمی نالید هرگز»
به من گفتند« چنان از شوق پر بود
جز از یارش نمی فهمید هرگز»
و من گفتم شهیدم با خدا بود
و جز از او نمی ترسید هرگز
چقدر او کار کرد تا بی ریا شد
به دنیا اندکی چسبید؟؟؟ هرگز
به من می گفت از معراج اما
ندیدم آنچه او می دید هرگز
نگوییدم چرا به آسمان رفت
دگر اینجا نمی گنجید هرگز
****

نشانت را

"حسین اسرافیلی"
به دنبال تو می گردم نمی یابم نشانت را
بگو باید کجا جویم مدار کهکشانت را
تمام جاده را رفتم غباری از سواری نیست
بیابان تا بیابان جسته ام رد نشانت را
نگاهم مثل طفلان زیر باران خیره شد بر ابر
ببیند تا مگر در آسمان رنگین کمانت را
کهن شد انتظار اما به شوقی تازه, بال افشان
تمام جسم و جان لب شد که بوسد آستانت را
کرامت گر کنی این قطره ناچیز را شاید
که چون ابری بگردم کوچه های آسمانت را
الا ای آخرین طوفان! بپیچ از شرق آدینه
که دریا بوسه بنشاند لب آتش نشانت را
****

آهنگ عود

محمد علي جعفريان (عاشق)
به شام فراقت، زوصلت سرودم
نبودي بر من، كنار تو بودم
تو غايب زعاشق، كجايي كه باشد
گواه حضورت، تمام وجودم
بدون حضورت، نمازي نخواندم
فضا شد معطر، زعطر سجودم
دلي را نديدم، زعشقت نلرزد
چو از تو نوشتم، چو از سرودم
هميشه همه جا، همه روز و شبها
به بامت پريدم، به كويت غنودم
نبودي ببيني؟ كه پر بودم از تو
به گاه پريدن، به اوج صعودم
همه كهكشانها، به زير پرم بود
چوبال دلم را به عشقت گشودم
تو احساس نابي، به شعر تر من
تو جاري عشقي، به تار و به پودم
به آهنگ چنگ دلم مي‌نوازي،
سرود غمت را به آواي رودم
تو آن بي‌مثالي كه مثلت نباشد
تو آن بي‌بديلي، ترا آزمودم
تو درياي آبي منم قطره، هرگز
كه بي تو ندارد بقايي، وجودم
نمانده قرارم، زهرم فراقت
به تحرير چشمم، به آهنگ عودم
****

اسدى طوسى

ره دين بياب از خرد چون سزاست
كه گيتى بدين ايستادست راست
از اين پس نباشد پيمبر دگر
به آخر زمان (مهدى) آيد به در
بگويد خط و نامه كردگار
كند دين پيغمبرى آشكار
بدارد جهان بر يكى دينِ پاك
برآرد ز دجّال و خيلش هلاك
رسد از آسمان هر پيمبر فراز
شوند از پس «مهدى» اندر نماز 1

پي نوشت :

1.«گرشاسپنامه» مقدمه، چاپ سربى پاريس با ترجمه، كلمان هوارد به نقل خورشيد مغرب/ 130.

****
استاد مشفق كاشان
بازآ كه دل هنوز به ياد تو دلبر است
جان از دريچه نظرم، چشم بر در است
بازآ دگر كه سايه ديوار انتظار
سوزنده‌تر ز تابش خورشيد محشر است
بازآ، كه باز مردم چشمم ز درد هجر
در موج خيز اشك چو كشتي، شناور است
بازآ كه از فراق تو اي غايب از نظر
دامن ز خون ديده چو درياي گوهر است
اي صبح مهر بخش دل، از مشرق اميد
بنماي رخ كه طالعم از شب، سيه‌تر است
زد نقش مهر روي تو بر دل چنان كه اشك
آيينه‌دار چهره‌ات اي ماه منظر است
اي رفته از برابر ياران «مشفقت»
رويت به هر چه مي‌نگرم در برابر است
****

اي عاشقان

اي عاشقان، اي عاشقان، جان مي‌رسد، جان مي‌رسد
مهري درخشان مي‌دمد، ماهي فروزان مي‌رسد
آيد نواي كاروان، بر گوش جهان كان دل ستان
تا دل ستاند زين و آن، اينك شتابان مي‌رسد
رخسار ماهش را ببين، زلف سياهش را ببين
برق نگاهش را ببين، يوسف به كنعان مي‌رسد
ساقي ببخشا جام را، از باده پر كن كام را
گو باز اين پيغام را، پيمانه گردان مي‌رسد
...رونق فزاي باغ‌ها، لطف و صفاي راغ‌ها
بر قلب عاشق، داغ‌ها، زيب گلستان مي‌رسد
بر درگهش كن بندگي، خواهي اگر پايندگي
كان رهنماي زندگي، و آن مهد عرفان مي‌رسد
مهر سحر، ماه صفا، بحر گهر، گنج وفا
آيينه ايزدنما، خورشيد ايمان مي‌رسد
يار موافق مي‌رسد، دلدار صادق مي‌رسد
قرآن ناطق مي‌رسد، محبوب يزدان مي‌رسد
كاخ وفا، قائم از او، مهر و صفا دائم از او
غرق طرب «صائم» از او، جان مي‌رسد جان مي‌رسد
****

اي غايب از چشمان ما

مهدي جعفري
يارا ببين هجران ما، اين درد بي درمان ما، اين خار در چشمان ما،
وين ديده گريان ما، اين كوه غم بر جان ما، ديگر چه باشد آن ما،
اي غايب از چشمان ما
اي جلوه اي در طورما، اي نور اندر نور ما، نور دو چشم كور ما،
عيساي هر رنجور ما، در غربت و مستور ما، پر درد از هجران ما
اي غايب از چشمان ما
مستي عالم مست تو، هستي عالم هست تو، هست همه در دست تو،
دست همه پيوست تو، پيوسته جان پابست تو، گريان تو چشمان ما،
اي غايب از چشمان ما
موسي به قربان شما،‌ عيسي به فرمان شما، يعقوب گريان شما،
يوسف پريشان شما، جان علي جان شما، دستم به دامان شما،
اي غايب از چشمان ما
مولا! زمان شيداييت، جان جهان سوداييت، پيوسته دل ارزانيت،
مجنون تو صحراييت، عالم همه قربانيت، يك گوشه چشمي حاليا،
اي غايب از چشمان ما
يارا سلامت مي كنم، چشمم به راهت مي كنم، ديده سرايت مي كنم،
هر شب صدايت مي كنم، اين جان فدايت مي كنم، اي نازنين پنهان ما،
اي غايب از چشمان ما
من تشنه روي توام، آشفته موي توام، در حسرت كوي توام،
صد ليلي بوي توام، در بند ابروي توام، جانان! به سوي جان بيا,
اي غايب از چشمان ما
مستور چون زهراي ما، تنهاي چون مولاي ما، اسرار در سيناي ما،
وي هم نوا با ناي ما، وي اشك طوفان ساي ما، اي كوثر آدينه ها،
اي غايب از چشمان ما
دل ها همه پروانه ات، دل ها همه كاشانه ات، دل ها همه ديوانه ات،
در حسرت پيمانه ات، پوينده راه خانه ات، گر بگذري بر كوچه ها،
اي غايب از چشمان ما
مولا جوابم مي كني، در غم هلاكم مي كني؟ پر اضطرابم مي كني؟
يا خود خطابم مي كني؟ خود انتخابم مي كني؟ تا من بيايم جمعه ها،
اي غايب از چشمان ما
زلف تو و ابروي تو،‌ ماه تمام روي تو، وان حلقه هاي موي تو،
زيبا لب دلجوي تو، مينو شميم كوي تو، وصف بهشت جان ما،
اي غايب از چشمان ما
يارا به راهت مي شوم، جزو سپاهت مي شوم،
مست نگاهت مي شوم، همراز آهت مي شوم،
هم اشك چاهت مي شوم، گر بگذري بر ديده ها،
اي غايب از چشمان ما
يارا غبارت مي شوم، چون جان نثارت مي شوم،
در انتظارت مي شوم، دور مدارت مي شوم،
من بي قرارت مي شوم، جانم به قربان شما،
اي غايب از چشمان ما
اي همدم باد سحر، در آسمان ما قمر، صد يوسف اندر پشت سر
آيينه خير البشر، يعني امام منتظر، بركش نقاب از ره بيا،
اي غايب از چشمان ما
اي شه امانم مي دهي؟ خود را نشانم مي دهي؟ ملك جهانم مي دهي؟
سوز نهانم مي دهي؟ هم خود زبانم مي دهي؟ تا گويمت مدح و ثنا،
اي غايب از چشمان ما
جانا چراغ دل تويي، اين ديده را ساحل تويي، آواره را منزل تويي،
نور دل غافل تويي، جان مرا قابل تويي، بشنو سلام جان ما،
اي غايب از چشمان ما
هر دم شوي اندر نظر، از بهر تو در پشت در، آيند اصحاب سحر،
جوينده ره بي پا و سر، خواهي بيايي از سفر؟ زيبانگار قرن ها،
اي غايب از چشمان ما
هم جان تو و جانان تويي، امداد بي پايان تويي، شه بيت هر ديوان تويي،
محبوب هر دوران تويي، ارباب صد خاقان تويي، بنما كرم بر اين گدا،
اي غايب از چشمان ما
اي يوسف زهرا بيا، هم ناله با مولا بيا، آواز بعص آسا بيا،
اندر بقيع مأوا بيا،
شرب مدام ما بيا، غايب ز جهل بيا،
اي غايب از چشمان ما
اي ساربان جان بيا، اي همره قرآن بيا، اي رونق ايمان بيا،
آب كويرستان بيا، نور شب هجران بيا، وي لولو و مرجان بيا،
****

ای شاهد شيرين بيان

منظم کازرونی
چشم بدت دور ای پری، کز همگنان والاستی
در مکتب افسونگری، بر دلبران استاستی
نازم تو را ای نازنين، فخر زمان، مهر زمين
شرمنده ماهت از جبين، در عالم بالاستی
ای شاهد شيرين بيان، آهوروش، نازک بيان
در بين حوری منظران، بی تالی و همتاستی
مويت سمن، رويت چمن، خلقت نکو، خلقت حسن
مست از نگاهت مرد و زن، هر دل تو را جوياستی
...ز آن عارض گلگون تو، ز آن قامت موزون تو
ليلی و شا، مجنون تو، هر بخرد داناستی
بايد چو باشی در امان، از چشم زخم دشمنان
بر مجمر رويت عيان، خالی سپند آساستی
... به به از اين رخسار تو، وزلعل شکر بار تو
گفتار تو، اطوار تو، جان بخش و روح افزاستی
هر چند من نالايقم، لکن به وصلت شايقم
گر عاشقم، ور وامقم، تنها توام عذراستی
ليلی تويي، مجنون منم، فتان تويي، مفتون منم
اخگر تويي، کانون منم، قلبم تو را ماواستی
در هجر رويت اين منم، کافسرده شد از غم تنم
آری فراقت ای صنم، بسيار جان فرساستی
****

باز آي كه باز آيد

حافظ
باز آي كه باز آيد
در دير مغان آمد يارم قدحي در دست
مست از مي و ميخواران از نرگس مستش مست
در نعل سمند او شكل مه نو پيدا
وز قد بلند او بالاي صنوبر پست
شمع دل دمسازان بنشست چو او برخاست
وافغان ز نظربازان برخاست چو او بنشست
گر غاليه خوشبو شد در گيسوي او پيچيد
ور وسمه كمان كش گشت در ابروي او پيوست
آخر به چه گويم هست از خود خبرم چون نيست
وز بهر چه گويم نيست با وي نظرم چون هست
****
برو بباغ و به گل‌ها سلام ما برسان
برو بباغ و به گل‌ها سلام ما برسان
به نسترن ! به شقايق پيام ما برسان
به سروها،‌ به سمن‌ها، به ياس‌هاي سپيد
درود و تهنيت و احترام ما برسان
به ضيمران كه زندچنگ در سلاسل بيد
اطاعت و ادب و التزام ما برسان
به هركجا شنوا گوش التفاتي بود
به وجه خير و سلامت كلام ما برسان
به خوشه‌هاي اقاقي، ‌به شاخه‌هاي تمشك
به اعتبار سخن،‌اهتمام ما برسان
بگو به دختر باران برقص بر در و دشت
نمي به كام «بهار صيام» ما برسان
بگو به ابر محبت، طراوش شعفي
از آن سحاب مودت به كام ما برسان
ببار بر سر باغ و گشاي «ستر ربيع »
به حد لذت دركش مقام ما برسان
زلال آب روان را بچشمه سار بگو
نمي ز كوثر عرفان به جام ما برسان
بخوان بگوش جلودار تا رود به وفاق
به سالك سفر «دل» زمام ما برسان
اسير سلطه خاريم و شب، خداي طرب
به صبح سلطنت «گل» دوام ما برسان
بيا و تشنگي ما «خمار مردم» را !
به گوش «ساقي غايب» امام ما برسان
ببين كه «خون شقايق» گرفته دامن دشت
به «نور ديده نرگس» سلام ما برسان
****

ناچيز

محمد سعيد عطارنژاد
مفتون تو را به اين و آن ميلي نيست
مجنون تو را صحبتي از ليلي نيست
در پاي وصال تو اگر سر برود
ناچيز بود در بر تو، خيلي نيست
****

پناه مهر

سعيد يغمايی
خود آن که پشت بر اهل زمانه کرد چو ما
رخ طلب به ره صاحب الزمان (عج) دارد
شه سرير ولايت، محمد بن حسن (ع )
که حکم بر سر ابنای انس و جان دارد
... به يک گدای فرومايه صرف می سازد
به يک فقير تهی دست کيسه در ميان دارد
اگر نه دامن چترش پناه مهر شود
زباد فتنه چراغش که در امان دارد؟
به راه او شکفد غنچه تمنايش
هوای باغ جنان آن که در جهان دارد
برون خرام که بهر سواری تو مسيح (ع )
سمند گرم رومهر را، عنان دارد
نهال جاه تو را آب تا دهد کيوان
زچرخ و کاهکشان، دلوو ريسمان دارد
... کليد حب تو بهر گشادکارش بس
کسی که آرزوی روضه جنان دارد
رسيد عدل تو جا ي ی که زير گن ب د چرخ
کبوتر از پر شهباز، سايبان دارد
اگر اشاره نمايي به گرگ، نيست غريب
که پاس گله به صد خوبی شبان دارد
****

سوار عرصه دين

اهلي شيرازي
نهان از ديده ها،‌خود كرده تا كي؟
چو نور ديده ها در پرده تا كي؟
مكن در پرده همچون شمع، مسكن
برون آ تا شود آفاق، روشن
تو شمع بزمگاه لامكاني
در اين فانوس سبز آخر چه ماني؟
چو شمع از نور خود آتش برانگيز
بسوز اين تيره فانوس و فروريز
چو داد اول زمان، نور تو پرتو
تو خود هم مهدي آخر زمان(عج) شو
سوار عرصه دين همگنان كن
چو شمعش، ذوالفقار آتش فشان كن
عدم كن ظلمت كفر از ره دين
به برق تيغ خون ريز شه دين
****
خواجه حافظ شيرازى
ز قاطعان طريق اين‏زمان‏شوندايمن
قوافل دل و دانش كه مرد راه رسيد
عزيز مصر به رغم برادران غيور
ز قعر چاه برآمد به اوج ماه رسيد
كجاست صوفى دجال فعل ملحد شكل
بگو بسوز كه مهدى دين پناه رسيد 1
پی نوشت:
1.ديوان حافظ از نسخه محمد قزوينى و دكتر قاسم غنى، انجمن خوشنوسيان ايران، پائيز 1363، ص 187.
****

در جستجوي جاويد

كبوتر خيالم پر مي‌زند دوباره
سر مي‌كشد به هر جا با قلب پر ستاره
پرواز با صفايش هر سو و هر كرانه
در جستجوي عشقي جاويد و بي‌كرانه
گاهي در اوج آسمان، گاهي فراز لانه
گاهي بروي دشتها، سر مي‌دهد ترانه
در چشم نافذ او مي‌خوانم اين كنايه
دنيا چقدر كوچك، اما پر از گلايه
سنگ صبور من كو؟ دلتنگم از زمانه
پيك نجات من كو؟ قلبم پر از بهانه
در اشتياق رويش در هر دعاي ندبه
مي‌خواند او را دلم، هر صبح روز جمعه
****

در مجلس مشاعره

ديگر، قرار بي تو ماندن نيست با ما
كي مي‌شود به ر ؤ يت، چشم ياران؟
نه من، كه پيش نگاهت، جهان به خاك افتد
زمين به سجده درآيد، زمان به خاك افتد
دگر تحمل درد فراق، ممكن نيست
كجاست مرهم اين زخم؛ زخم كاري ما؟
آقا! كدام جمعه، دلت سبز مي‌شود؟
خو ن شد دلم ز درد و به درمان نمي‌رسد
در نگاهش، ترنمي سبز است
آن كه با شوق و شور مي‌آيد
دور از چراغ چشم تو، ما، مانده‌ايم و باز
وامانده، در تداوم اين امتدادها
الا! اي آفتاب آشنايي!
چنين در پشت ابر غم، چه پايي؟
يك فصل، مانده تا به طلوع نگاه تو
يك فصل مانده است به فرخنده فالي‌ام
من چنان در ديدنت محوم، كه پندارم
مگر در ديدار با من، دير خواهد كرد
داغ هزاران بوسه، روييده ا ست بردار
شرط نخست عشقبازي،‌ سر به داريست
تو، همان جلوه مهري، كه در آفاق وجود
هيچ سر نيست كه در آن، همه سوداي تو نيست
تنها گواه پرسه‌ام در جست و جوي آخرين موعود
از كوچه آيينه، تا بن بست حيرت ، سايه من بود
دست‌هايت، ضريح تمناست
آي فردا!! كه روح تو، با ماست
تو از تبار بهاري، چگونه بي تو بمانم؟
شميم عاطفه داري، چگونه بي تو بمانم؟
من در پي امر تو، دما دم
آماده رزم كافرانم
مهين شهر شعبان بود ارمغان
كه شد منتخ ب ، از شهور جهان
نسيم صبح فروردين عنبر سود مي‌آيد
شميم دلپذير نافه، بوي عود مي‌آيد
در انتظار مانده‌ام... آقا! چه مي‌شود
در كوچه‌هاي شهر بپيچد، صداي تو؟
****

دو جيحون جاري

سيد حسين هاشمي‌نژاد
زسوز عشق خود خاكسترم كن
سپس آواره بحر و برم كن
دلم بيچاره عشق تو گشته
عزيز من، تو بيچاره ترم كن
نمي‌بيند كسي داغ دلم را
بسوزان، شعله‌ور پا تا سرم كن
به شمع روي تو پروانه‌ام من
بي از سوز عشقت پرپرم كن
صداي سوزش دل با تو گويد
مكن خاموش مرا، سوزان‌ترم كن
متاعي نيست جان و سر كه گويم
به بازار غمت سوداگرم كن
دو چشمم را دو جيحون كن دوباره
پر از خون سينه پر آذرم كن
جنون عشق ساماني ندارد
چنان مجنون، تو بي پا و سرم كن
دل من، دلبر من، مهدي من
به وصل روي خود عاشق‌ترم كن
****

دولت بيدار بيا

مولوی
بيا‏ ‎ بار‏ ‎ دگر‏ ‎ خواجه‌‏ ‎ بيا‏ ‎ خواجه‌‏ ‎ بيا ، ‏ ‎ خواجه‌‏ ‎
بيا‏ ‎ عيار‏ ‎ مه‌‏ ‎ اي‌‏ ‎ مده‌ ، ‏ ‎ دفع‌‏ ‎ مده‌ ، ‏ ‎ دفع‌‏ ‎
نگر‏ ‎ پرشور‏ ‎ عالم‌‏ ‎ نگر ، ‏ ‎ مهجور‏ ‎ عاشق‌‏ ‎
بيا‏ ‎ خمار‏ ‎ شه‌‏ ‎ اي‌‏ ‎ نگر ، ‏ ‎ مخمور‏ ‎ تشنه‌‏ ‎
تويي‌‏ ‎ هست‌‏ ‎ هر‏ ‎ هستي‌‏ ‎ تويي‌ ، ‏ ‎ دست‌‏ ‎ تويي‌ ، ‏ ‎ پاي‌‏ ‎
بيا‏ ‎ گلزار‏ ‎ جانب‏ ‎ تويي‌ ، ‏ ‎ سرمست‌‏ ‎ بلبل‌‏ ‎
تويي‌‏ ‎ بگزيده‌‏ ‎ همه‌‏ ‎ ز‏ ‎ و‏ ‎ تويي‌‏ ‎ ديده‌‏ ‎ تويي‌ ، ‏ ‎ گوش‌‏ ‎
بيا‏ ‎ بازار‏ ‎ سر‏ ‎ بر‏ ‎ تويي‌ ، ‏ ‎ دزديده‌‏ ‎ يوسف‌‏ ‎
جهان‌‏ ‎ و‏ ‎ جان‌‏ ‎ را‏ ‎ همه‌‏ ‎ اي‌‏ ‎ نهان‌ ، ‏ ‎ گشته‌‏ ‎ نظر‏ ‎ ز‏ ‎ اي‌‏ ‎
بيا‏ ‎ دستار‏ ‎ و‏ ‎ بي‌دل‌‏ ‎ رقص‌كنان‌‏ ‎ دگر‏ ‎ بار‏ ‎
تويي‌‏ ‎ سوز‏ ‎ غم‌‏ ‎ شادي‌‏ ‎ تويي‌ ، ‏ ‎ روز‏ ‎ روشني‌‏ ‎
بيا‏ ‎ بار‏ ‎ شكر‏ ‎ ابر‏ ‎ تويي‌ ، ‏ ‎ افروز‏ ‎ شب‏ ‎ ماه‌‏ ‎
گرو‏ ‎ عقل‌‏ ‎ هر‏ ‎ تو‏ ‎ پيش‌‏ ‎ نو ، ‏ ‎ عالم‌‏ ‎ علم‌‏ ‎ اي‌‏ ‎
بيا‏ ‎ يكبار‏ ‎ به‌‏ ‎ خيز‏ ‎ مرو ، ‏ ‎ گاه‌‏ ‎ ميا‏ ‎ گاه‌‏ ‎
جنون‌‏ ‎ و‏ ‎ شور‏ ‎ بود‏ ‎ چند‏ ‎ بخون‌ ، ‏ ‎ آغشته‌‏ ‎ دل‌‏ ‎ اي‌‏ ‎
بيا‏ ‎ ميفشار‏ ‎ غوره‌‏ ‎ كنون‌ ، ‏ ‎ انگور‏ ‎ شد‏ ‎ پخته‌‏ ‎
برو‏ ‎ ناگفته‌‏ ‎ غم‌‏ ‎ وي‌‏ ‎ برو ، ‏ ‎ آشفته‌‏ ‎ شب‏ ‎ اي‌‏ ‎
بيا‏ ‎ بيدار‏ ‎ دولت‌‏ ‎ برو ، ‏ ‎ خفته‌‏ ‎ خرد‏ ‎ اي‌‏ ‎
بيا‏ ‎ پاره‌‏ ‎ جگر‏ ‎ وي‌‏ ‎ بيا ، ‏ ‎ آواره‌‏ ‎ دل‌‏ ‎ اي‌‏ ‎
بيا‏ ‎ ديوار‏ ‎ ره‌‏ ‎ از‏ ‎ ‎ ‏‏،‏ ‎ بود‏ ‎ بسته‌‏ ‎ در‏ ‎ ره‌‏ ‎ ور‏ ‎
بيا‏ ‎ روح‌‏ ‎ هوس‌‏ ‎ وي‌‏ ‎ بيا ، ‏ ‎ نوح‌‏ ‎ نفس‌‏ ‎ اي‌‏ ‎
بيا‏ ‎ بيمار‏ ‎ صحت‌‏ ‎ بيا ، ‏ ‎ مجروح‌‏ ‎ مرهم‌‏ ‎
جو‏ ‎ دل‌‏ ‎ در‏ ‎ روان‌‏ ‎ آب‏ ‎ رو ، ‏ ‎ افروخته‌‏ ‎ مه‌‏ ‎ اي‌‏ ‎
بيا‏ ‎ اغيار‏ ‎ كوري‌‏ ‎ بجو ، ‏ ‎ عشاق‌‏ ‎ شادي‌‏ ‎
****

شب نشينان خيال

(مشتاق سمناني)
با گل روي تو گلهاي بهشتي خارند
من بر آنستم و آنان كه اولوالابصارند
حور و غلمان و پري، آدم خاكي و ملك
به جمال تو كمالي به خدا گر دارند
... كافران از رخ مينوي تو در فردوسند
مؤمنان از خم گيسوي تو در زنارند
بايد از فتنه چشم تو خبرداد به خلق
كين دو بدمست، هلاك دل صد هشيارند
مركزت خال و خطت دايره ابر و پرگار
عالمي در خط از اين دايره و پرگارند
آخري اي صبح اميد از افق حسن برآ
شب نشينان خيالت همه پروين نارند
****

شتاب كن موعود

سعيد يغمايي
غزل‌تر ازغزل انتظار من، برگرد
ابر ستاره شبهاي تار من، برگرد
كرشمه‌اي كن و چشمي خمار و در عوضش
تمامي هستي و دار و ندار من، برگرد
ميان گردو غبار گمان، ترك برداشت
فسيل باور ايل و تبار من، برگرد
... كجاست شطح دو تار نگاه مشرقي‌ات؟
كه پينه بسته گلوي سه تار من،‌برگرد
بيا به ياري اين پاي ناتوان، افسوس
پر از گناه شده كوله بار من، برگرد
بكوب بر دف و با رقص تيغ عريانت
بچرخ دور جنون مدار من، برگرد
شهيد كن عطشم را، شتاب كن موعود
به سر رسيده دگر انتظار من، برگرد
****
شيخ عطار نيشابورى
صد هزاران اوليا، روى زمين
از خدا خواهند مهدى را يقين
يا الهى، مهديم، از غيب، آر
تا جهان عدل گردد آشكار
اى تو ختم اولياى اين زمان
وز همه معنى نهانى، جانِ جان
اى تو هم پيدا و پنهان آمده
بنده «عطار»ت ثنا خوان آمده 1

پي نوشت :

1.خورشيد مغرب/ 163

****

صبح وصل

دور از روي تو اي جان تا به كي؟
زآتش عشقت گدازان تا به كي؟
گل عذارا براميد صبح وصل
مبتلاي شام هجران تا به كي؟
تو به هر جمعي چو شمعي جلوه‌گر
من به كنج غم، پريشان تا به كي؟
در خم چوگان زلفت اي صنم
همچو گوي افتان و خيزان تا به كي؟
از حجاب زلف بنما روي خويش
ماه اندر ابر، پنهان تا به كي؟
كن زمي شيرينم اي ساقي مذاق
تلخ كاميهاي دوران تا به كي؟
بنده شو (محزون) به درگاه ظهور
غافلي از شاه خوبان تا به كي؟
****
مهدی آخرزمان آید به دوران غم مخور
مهدی آخرزمان آید به دوران غم مخور
كلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
بی حضورش چند روزی دور گردون گر گذشت
دائما یكسان نباشدحال دوران غم مخور
هان مشو نومید!چون واقف نه ای ز اسرار غیبت
باشد اندر پرده حكمتهای پنهان غم مخور
چون امید وصل او هر لحظه هست و ممكن است
در فراقش صبر كن!با درد هجران غم مخور
****

به نام او...

به جستجوی ردپای تو
در معبر بادها می گریم و می نالم،
در چهار راه فصول
در چارچوب شکسته پنجره ها،
تا آسمان ابرآلود خیال را قابی نو بگیرد...
در انتظار تو
خواهم ماند اگر چه در خاک!
تا چند دفترخاطراتمان خالی ورق خواهد خورد؟
تا چند عقربه هایمان بی حرکت مانده ؟!
تا به کی ای دوست!؟....
یا مهدی! ...ای امید آخر...ای عدل وعده داده شده...بیا و دستانت را سر پناهمان کن...
****
السلام علیک یا اباعبدالله یا حسین الشهید(ع)
السلام علیک یا اباصالح المهدی(عج)
بیا ای ما سوا چشم انتظارت
همه خلق خدا چشم انتظارت
شود تفسیر تا آیات قرآن
تمام سوره ها چشم انتظارت
کنی تا عدل حید ر را نمایان
علی مرتضی چشم انتظارت
ثقیفه تا که سوزد بین آتش
بود خیرالنساء چشم انتظارت
سه ساله دختری کنج خرابه
به امیِد شفاء چشم انتظارت
گلوی پاره شش ماهه اصغر
بود ای باوفا چشم انتظارت
کنار علقمه یک مشک پاره
به سوز والتجاء چشم انتظارت
به تلّ زینبیه عمه تو
بود در کربلا چشم انتظارت
الا چشم انتظارت هرچه مظلوم
بیا ای آخرین مولای معصوم
****

پاک مردی در انتظار

انتظار آیینه است
روی لبخند تماشایی صبح
شب نشینان به فرار
پشت دیوار امید
گر چه یخ بسته نگاه من و عشق!
اما حادثه بر روی زمین می شکند باز
قفل تاریخ به دست همه باور
همه آنان که بدانند که فردا
به تفاوت همه این جاست
گر چه مدفون شده شعرم زیر آوار خیال
اما بشکفته غزل غم بر روی دلم می شکند باز
ثانیه ها سرعت دیدار من و آتیه هاست
سوی اسماء خدا می دود این لب
همه جانم غوغاست
افسوس !
جمله نایاب خزان گشته قمار من وعشق
در بازی حس و حساب آخر به کجا من نگرم ؟
گر چه صف بسته غرور همه فریاد درونم
اما بشکسته دلم از بغض همه فریاد می شکند باز
دست تهی در جیب خیال
عابر آن کوچه ی خلوت شده ام
گویند : سفیر غزل دوست در راه وطن است
سبدی پر ز سخن های لطیف
بوی انفاس خدا می دهد او
گر چه دیرم شده در سیر زمان و وقت اجلم
اما بسروده غزلی نو غم بر روی دلم می شکند باز
شاهدان منتظرند پشت دیوار بهشت
آخرین پیک خدا در راه وطن است
گرچه دل خسته و فرتوت اشعار همه شاعر
اما بشکفته غزل غم بر روی دلم می شکند باز
****
قطعه ی گمشدهای از پر پرواز کم است
یازده بار شمردیم ولی باز کم است
این همه آب که جاریست نه اقیانوس است
عرق شرم زمین است که سرباز کم است
****

دلم قرار نمی گیرد از فغان ، بی تو

مقام معظم رهبری
دلم قرار نمی گیرد از فغان ، بی تو
سپندوار ز کف داده ام عنان،بی تو
ز تلخکامی دوران دلم نشد فارغ
ز جام عیش لبی تر نکرد جان،بی تو
چون آسمان مه آلوده ام ز تنگدلی
پر است سینه ام از اندوه گران بی تو
نسیم صبح نمی آورد ترانه شوق
سر بهار ندارند بلبلان ، بی تو
لب از حکایت شب های تار می بندم
اگر امان دهدم چشم خونفشان ،بی تو
چو شمع کشته ندارم شراره ای به زبان
نمی زند سخنم آتشی به جان ، بی تو
زبیدلی و خموشی چو نقش تصویرم
نمی گشایدم از بی خودی زبان،بی تو
از آن زمان که فروزان شدم ز پرتو عشق
چو ذره ام به تکاپوی جاودان ، بی تو
عقیق صبر به زیر زبان تشنه نهم
چو یادم آید از آن شکرین دهان،بی تو
گزاره غم دل را مگر کنم چو امین
جدا ز خلق به محراب جمکران ،بی تو
****
حافظ
فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش
گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش
دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند
خواجه آن است که باشد غم خدمتگارش
جای آن است که خون موج زند در دل لعل
زین تغابن که خزف می‌شکند بازارش
بلبل از فیض گل آموخت سخن ور نه نبود
این همه قول و غزل تعبیه در منقارش
ای که در کوچه معشوقه ما می‌گذری
بر حذر باش که سر می‌شکند دیوارش
آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست
هر کجا هست خدایا به سلامت دارش
صحبت عافیتت گر چه خوش افتاد ای دل
جانب عشق عزیز است فرومگذارش
صوفی سرخوش از این دست که کج کرد کلاه
به دو جام دگر آشفته شود دستارش
دل حافظ که به دیدار تو خوگر شده بود
نازپرورد وصال است مجو آزارش
****

آشنایی | رها

چه مشتاقم
من امشب هفت شهر عشق را نور باران می بینم .
الا یا رب
الا ای معشوقۀ دیرین
الا ای عاشق ترین معشوق
الا ای بارگاهت پر نور
چه زیبا محضری و چه شیرین نفسیست ما را
چه زلال وصل و چه گوارا هجرانیست ما را
فقط اندوه گمراهیست
که این شهد عسل را
به تلخی می گرایاند ، اما
همی دانم
که تو آن بزرگواری
که تلخی شوم انگیز را
از این بنده دور می گردانی .
الا یا رب ،
سخن بسیار است
در وصل و هجرانت ...
سخن بسیار است در این درگاه
بر این راه
بر آن اوج بلند بودنت
بر آن گامی که می پوید
بر آن شاهی که می جوید
سرای آخر بودن را ...
لیک
تو می دانی
گمشگشتۀ وصال ، وصف حال ، چون کند ؟
تو می دانی
که او خواهد
همین حالش
- که هر درویش خواهد –
بجا ماند .
بیا یا رب
بیا هم سفرۀ ما شو
بیا و لحظه ای در اوج وصال
خودت را بر بیراهه ها گم کن
که این بیراهه را در من
نوید صد بهشت جاوید خواهی دید .
بیا واحد ،
بیا تنها ،
که من بر ابر عرفانم
سبکبال و بی پروا
پی عطر تو می گردم .
و این تشویش عاشق کش
به دامت خواهدم افکند ...
وین گنه آلود عاشق را
فنا کردست در یادت ...
بیا یا رب
بیا هم سفرۀ ما شو ...

پي نوشت :

www.imamalmahdi.com
www.zerotime.org
www.labbaik.ir
valiasraj.blogfa.com
www.3erat.com
www.mahdiforum.com