نويسنده: ياسر پوراسماعيل

 

1. از لحاظ منشأ

از لحاظ تاریخی، سه جریان عمده از کارکردگرایی وجود دارد که ممکن است از برخی جهات با هم تداخل داشته باشند.

1. 1. کارکردگرایی ماشینی

نظریه‌های‌کارکردی اولیه‌ی هیلری پاتنم را می‌توان پاسخی به مشکلات رفتار‌گرایی روان‌شناختی (واتسن و اسکینر) و تصدیق نظریه‌های‌محاسباتی ذهن (که رقیب جدی رفتارگرایی روان‌شناختی بودند) دانست. براساس آنچه پاتنم در مقاله‌ی «کارکردگرایی حالت ماشین» گفته است، هر موجود ذهن‌مندی را می‌توان ماشین تورینگی دانست که عملیاتش را می‌توان با مجموعه‌ای از دستورالعمل‌ها («جدول ماشین» یا «برنامه») کاملاً مشخص کرد. این دستورالعمل‌ها به شکل زیر هستند:
اگر ماشین در حالت قرار داشته باشد و ورودی را دریافت کند، وارد حالت می‌شود و خروجی را بیرون می‌دهد (با تعداد محدودی از حالات، ورودی‌ها و خروجی‌ها).
این نوع جدول ماشین، عملیات یک ماشین تعین‌گرا (1) را توصیف می‌کند، اما بیشتر کارکردگرایان ماشینی الگوی مناسب ذهن را ماشین احتمال‌گرا (2) می‌دانند؛ ماشینی که برنامه‌ی آن احتمال حالت بعدی و خروجی را مجموعه ورودی مشخص می کند.
به هر حال، در هر دو الگو، حالات ذهنی با «حالات جدول ماشین» یکی گرفته می‌شوند. این حالات صرفاً استعدادهای رفتاری نیستند، چون فقط بر اساس روابطی که با ورودی‌ها و خروجی‌ها دارند، مشخص نمی‌شوند؛ بلکه با روابطی که با سایر حالات ماشین در همان زمان دارند نیز مشخص می‌شوند؛ برای مثال، باور به اینکه باران خواهد آمد، صرفاً استعداد برداشتن چتر در صورت دیدن گزارش وضع هوا نیست، بلکه استعدادِ برداشتن چتر در صورت دیدن گزارش وضع هوا و در صورت میل به خشک ماندن است. پس حالات را علاوه بر رابطه با ورودی‌ها و خروجی‌ها، رابطه‌ای که با حالات دیگر دارند نیز مشخص می‌کنند.
حالات جدول ماشین لزوماً با هیچ کدام از تحقق‌های ‌فیزیکی یکی نیستند. یک برنامه می‌تواند در سخت‌افزارهای مختلف (مادی و غیرمادی) اجرا شود و بدین ترتیب، تحقق‌پذیری چندگانه حالات ذهنی تضمین می‌شود.
از اینجا روشن می‌شود که چرا ماشین تورینگ الگوی خوبی را در اختیار کارکردگرایان اولیه قرار داد. هرچند این دیدگاه دچار مشکلات گوناگونی شد، ایده‌ی اصلی آن که توصیف حالات ذهنی براساس روابط با ورودی‌ها، خروجی‌ها و یکدیگر است، در تقریرهای بعدی کارکردگرایی باقی ماند. (3)

2. 1. روان کارکردگرایی

جریان دوم کارکردگرایی - یعنی روان کارکردگرایی - در ابتدا از تأمل درباره‌ی هدف و روش‌شناسی نظریه‌های‌«روان‌شناسی ‌شناختی» پدید آمد. روان‌شناسان شناختی، در مقابل تأکید رفتارگرایان بر اینکه قوانین روان‌شناختی تنها به استعدادهای رفتاری استناد می‌کنند، استدلال می‌کنند که رفتار بر اساس بهترین نظریه‌های‌ تجربی مربوط، نتیجه‌ی مجموعه‌ای از حالات و فرایندهای ذهنی است. این مجموعه حالات و فرایندها براساس نقشی که در ایجاد رفتارِ مورد تبیین دارند، مشخص می‌شوند؛ برای مثال، یک روان‌شناس می‌تواند نظریه‌ای را درباره‌ی حافظه با فرض وجود «گسست رد حافظه» (4) آغاز کند. گسست رد حافظه، فرایندی است که وقوع یا عدم وقوع آن، علت از میان رفتن یا بقای حافظه است و خود نیز معلول اضطراب یا عاطفه است. براساس چنین نظریه‌ای، آنچه موجب می‌شود که برخی از فرایندهای عصبی مصداقی از گسست حافظه باشند، به نحوه‌ی کارکرد یا نقشی که این فرایندها در دستگاه شناختی ایفا می‌کنند، بستگی دارد. ویژگی‌های عصبی یا شیمیایی تنها از این جهت مربوط‌اند که این فرایندها را به کاری که گسست حافظه انجام می‌دهد، قادر می‌سازند. سایر حالات و فرایندهای ذهنی که در نظریه‌های ‌روان‌شناسی شناختی به آنها استناد می‌شود نیز به همین ترتیب‌اند؛ یعنی طرفداران روان‌شناسی شناختی آن را یک علم «مرتبه بالاتر» همانند زیست‌شناسی می‌دانند؛ همان‌طور که در زیست‌شناسی، چند امر فیزیکی مختلف همگی می‌توانند قلب باشند، در صورتی که کارکرد گردش خون را در اندام‌واره اجرا کنند و امور فیزیکی مختلف می‌توانند چشم باشند در صورتی که اندام‌واره را قادر به دیدن کنند و مانند اینها.
بنابراین روان کارکردگرایی در توصیف حالات و فرایندهای ذهنی از روان‌شناسی شناختی استفاده می‌کند و این حالات و فرایندها را به وسیله‌ی نقشی که در نظریه‌های‌روان‌شناسی شناختی دارند، تعریف می‌کنند. اما می‌توان گفت: همه‌ی تقریرهای کارکردگرایی حالات ذهنی را بر اساس نقشی که در یکی از نظریه‌های‌ روان‌شناختی دارند، توصیف می‌کنند. وجه امتیاز روان‌کارکردگرایی این ادعاست که حالات و فرایندهای ذهنی تنها چیزهایی هستند که ویژگی‌های ‌فوق را دارند و بهترین تبیین علمی از رفتار انسان، آنها را مفروض می‌گیرد. این امر اولاً بدان معناست که شکل این نظریه می‌تواند غیر از تعیین جدول ماشین در کارکردگرایی ماشین تورینگ باشد. همچنین بدان معناست که اطلاعات استفاده شده در توصیف کارکردی حالات و فرایندهای ذهنی لزوماً محدود به فهم عرفی (5) یا معرفت عامیانه (6) نیست، بلکه می‌تواند شامل اطلاعاتی که از آزمایش‌های‌ تجربی دقیق به دست می‌آیند نیز بشود؛ برای مثال، یک روان‌کارکردگرا می‌تواند افسردگی را از اندوه تفکیک کند، هر چند از لحاظ عرفی تمایز علّی‌ای میان این دو پدیده وجود ندارد.
نظریه‌های‌روان‌کارکردگرایانه شامل توصیفاتی از حالت ذهنی که هیچ شاهد علمی ندارند، نمی‌شوند، هر چند فهم عام وجود آنها را تصدیق کند. (7) اشکال حصر‌گرایی از همین جهت به روان‌کارکردگرایی وارد شده است. (8)

3 .1. کارکردگرایی تحلیلی

این نظریه (که به آن «کارکردگرایی مفهومی» هم می‌گویند) در رفتار‌گرایی منطقی ریشه دارد. هدف کارکردگرایی تحلیلی ارائه‌ی ترجمه‌ها یا تحلیل‌های‌«موضوعاً خنثی» (9) از واژگان یا مفاهیم متعارف حالت ذهنی است (تحلیل‌های ‌موضوعاً خنثی تحلیل‌هایی هستند که هم بر امور فیزیکی منطبق‌اند و هم بر امور غیر فیزیکی و در نتیجه، تحقق چندگانه را تضمین می‌کنند. جریان کارکردگرایانه‌ی آرمسترانگ، لوئیس و اسمارت که در بخش 1-2 به آن اشاره شد، بر چنین تحلیل‌هایی تکیه می‌کند). قابلیت‌های‌کارکردگرایی تحلیلی برای ارائه‌ی این نوع تحلیل‌ها از رفتارگرایی منطقی بیشتر است، چون کارکردگرایی تحلیلی می‌تواند به روابط یک حالت ذهنی با ورودی‌ها، خروجی‌ها و سایر حالات ذهنی اشاره کند؛ برای مثال، این جمله که «بهرام بستنی می‌خواهد» آن‌طور که رفتار‌گرایان تحلیلی می‌گویند، صرفاً به این جمله ترجمه نمی‌شود که «اگر بستنی به بهرام تعارف شود، او استعداد دارد که آن را بگیرد»، بلکه به این جمله ترجمه می‌شود: «اگر بستنی به بهرام تعارف شود، استعداد دارد که آن را بگیرد اگر میل قوی‌تری به نگرفتن بستنی نداشته باشد».
برای اینکه بفهمیم چرا کارکردگرایان تحلیلی تأکید می‌کنند که توصیفات کارکردی، تحلیلی از معانی واژگان حالت ذهنی در اختیار ما می‌گذارند، خوب است بحثی را که در آغاز پیدایش نظریه‌ی این همانی روانی - فیزیکی مطرح شد، مرور کنیم. نظریه‌پردازان اولیه‌ی این همانی (10) استدلال کردند که این همانی درد با شلیک عصب C کاملاً معنادار (و احتمالا صادق) است. آنها پذیرفتند که واژگان «درد» و «شلیک عصب C» معنای واحدی ندارند، اما می‌توانند به حالت واحدی دلالت کنند. پیشینی نبودن یک جمله‌ی این همانی به معنای صادق نبودن آن نیست.
اما مکس بلک (11) اعتراض مهمی را به این استدلال وارد کرد. (12) مطابق استدلال او، واژگانی که معانی مختلفی دارند تنها در صورتی می‌توانند بر حالت واحدی دلالت کنند که ویژگی‌های‌مختلف یا «جهات نمود» (13) متفاوتی از آن حالت را بیان کنند، اما در این صورت، لازم می‌آید که اگر واژگانی مانند «درد»، «فکر» و «میل» با هیچ توصیف فیزیکالیستی هم معنا نباشند، تنها در صورتی بتوانند بر حالات فیزیکی دلالت کنند که به وسیله‌ی ویژگی‌های ذهنی تحویل‌ناپذیر نمود یابند؛ بنابر این اگر «درد» و «شلیک عصب C» به نوع واحدی از حالت عصبی دلالت کنند، این حالت باید دو نوع ویژگی داشته باشد: ذهنی و فیزیکی. این استدلال به «استدلال ویژگی متمایز» (14) معروف شده است و طرفداران آن از آن برای ابطال هرگونه نظریه‌ی مادی‌انگارانه‌ی تمام عیار درباره‌ی ذهن استفاده کرده‌اند. (15)
بنابراین توصیف‌های‌کارکردی برای تحلیل معنا با ارائه‌ی هم‌ارزهای موضوعا خنثی از واژگان و مفاهیم حالات ذهنی، به استدلال ویژگی متمایز پاسخ می‌دهند. کارکردگرایان تحلیلی می‌توانند بپذیرند که هیچ یک از واژگان حالت ذهنی مانند «درد»، «فکر» و «میل» با هیچ یک از توصیفاتی که در زبان فیزیک، شیمی یا فیزیولوژی اعصاب به کار می‌روند، هم ارز نیستند، اما اگر توصیفات کارکردی‌ای وجود داشته باشند که معانی این واژگان را حفظ کنند، می‌توان حالات ذهنی یک موجود را با مشخص کردن اینکه آیا آن موجود حالات و فرایندهای درونی‌ای دارد که نقش‌های‌کارکردی مناسب را ایفا کنند، مشخص کرد و از آنجا که قابلیت ایفای این نقش‌ها صرفاً به داشتن روابط خاصی با ورودی‌ها، خروجی‌ها و سایر حالات بستگی دارد، داشتن این ویژگی‌ها با نظریه‌ای مادی‌انگارانه از ذهن سازگار است. (16)
انواع دیگری از کارکردگرایی نیز وجود دارند؛ مانند کارکردگرایی نقش مفهومی - که دیدگاهی درباره‌ی محتوای حالات ذهنی است - و کارکردگرایی غایت‌شناختی.

2. تقسیم به لحاظ ورودی‌ها و خروجی‌ها و ماهیت درونی

برخی از فیلسوفان براساس اهمیتی که دیدگاه‌های ‌کارکردگرا به نقش‌های روان‌شناختی عامیانه می‌دهند، ورودی‌ها و خروجی‌هایی که مشخص می‌کنند و قیودی که برای ماهیت درونی قائل می‌شوند، هفت نوع کارکردگرایی را مطرح کرده‌اند. یکی از این هفت نوع، کارکردگرایی مبتنی بر فهم عامیانه است و شش مورد دیگر روان‌کارکردگرایی‌اند (یعنی کارکردگرایی مبتنی بر روان‌شناسی تجربی). در ادامه، این انواع کارکردگرایی را از نظر می‌گذرانیم.
1. کارکردگرایی عرفی: این نوع کارکردگرایی نقش‌های ‌کارکردی عامیانه را مشخص کننده‌ی معنای واژگان حالت ذهنی می‌داند؛ بنابر این طرفداران این دیدگاه به «کارکردگرایی مفهومی» (کارکردگرایی در مورد معنای واژگان ذهنی نه متافیزیک آنها) پایبندند. این دیدگاه ورودی‌ها و خروجی‌ها را براساس محیط توصیف می‌کند. در مورد ماهیت درونی هم معتقدند که هر چه بتواند نقش‌های ‌عامیانه را تحقق دهد، ماهیت درونی دانسته می‌شود، اما به سه شرط: تصادفی نباشد (قاعده‌مندی)؛ از خارج کنترل نشود و سر - بلوکی نباشد. (17)
۲. کارکردگرایی تجربی 1: این نوع کارکردگرایی معتقد است که نقش‌های عامیانه مدلول (نه معنای) واژگان حالت ذهنی را برای حالاتی که این نقش‌ها را تحقق می‌دهند، مشخص می‌کنند. ورودی‌ها و خروجی‌ها در این دیدگاه یا به وسیله‌ی محیط مشخص می‌شوند یا به عنوان ورودی‌ها و خروجی‌های‌پیرامونی مغز توصیف می‌شوند. ماهیت درونی هم بر اساس این دیدگاه، ماهیتی مقولی است که نقش‌ها را محقق می‌کند.
3. کارکردگرایی تجربی 2: مطابق این دیدگاه، نقش‌های ‌عامیانه مدلول نقش‌های کارکردی درونی را مشخص می‌کنند (البته براساس بعضی از دیدگاه‌ها، خود این نقش‌ها حالات ذهنی‌اند و بر اساس برخی دیگر از دیدگاه‌ها، حالات ذهنی خود این نقش‌ها نیستند، بلکه این نقش‌ها را ایفا می‌کنند). این دیدگاه ورودی‌ها و خروجی‌ها را حالات پیرامونی مغز می‌داند و این شرط را برای ماهیت درونی قائل است که دست‌کم برای تحقق روابط پیرامونی مناسب کافی باشد.
4. کارکردگرایی تجربی 3: این دیدگاه هیچ جایگاهی برای نقش‌های‌عامیانه قائل نیست. ورودی‌ها و خروجی‌ها را حالات پیرامونی مغز می‌داند و همانند دیدگاه قبل، این شرط را برای حالات درونی قائل است که دست‌کم برای تحقق روابط پیرامونی مناسب کافی باشند.
5. کارکردگرایی تجربی 4: (کارکردگرایی ماشینی): بر اساس این دیدگاه، نقش‌های ‌عامیانه، مدلول جدول ماشین را مشخص می‌کنند. هر چیزی که جدول ماشینی را مصداق ببخشد، ورودی و خروجی است و از طریق تعمیم‌های‌کاملاً انتزاعی به دست می‌آید. ماهیت درونی هم باید دست‌کم برای تحقق جدول ماشینی کافی باشد.
6. کارکردگرایی تجربی 5: (کارکردگرایی علم شناختی): نقش‌های عامیانه مدلول را برای چیزی شبیه به ساختار درونی ما مشخص می‌کنند و ورودی‌ها و خروجی‌ها از طریق ارتباط با محیط مشخص می‌شوند. حالات درونی باید دقيقاً همان چیزی باشند که با بهترین تبیین یک علم تجربی درباره‌ی طرز کار نوع تفکر کننده‌ها، توصیف شده است.
7. کارکردگرایی تجربی 6: نقش‌های‌عامیانه، مدلول را برای ماهیت کارکردی درونی مشخص می‌کنند. ورودی‌ها و خروجی‌ها از طریق ارتباط با محیط مشخص می‌شوند و ماهیت درونی باید براساس یک تبیین وسیع (که مستلزم حصر‌گرایی نیست)، ساختاری شبیه به ما داشته باشد. (18)

3 .3. نظریه‌ی این همانی حالت کارکردی و نظریه‌ی تعیین کارکردی

نظریه‌ی کارکردی ساده‌انگارانه‌ای از درد - که در «کارکردگرایی چیست؟» ند بلاک (در همین مجموعه) طرح شده است - می‌تواند به این ترتیب باشد:
درد حالتی است که آسیب بدنی آن را ایجاد می‌کند و می‌تواند باور به اینکه مشکلی در بدن وجود دارد و میل به رهایی از آن مشکل را پدید آورد و موجب پریشانی شود و در صورتی که میلی قوی‌تری وجود نداشته باشد، موجب به خود پیچیدن و نالیدن می‌شود.
اگر این نقش کارکردی را در انسان‌ها شلیک عصب C اجرا کند، انسان می‌تواند با شلیک عصب C درد داشته باشد، اما پرسش دیگری هم در اینجا وجود دارد: خود ویژگی درد چیست؟ آیا همان ویژگی مرتبه دوم و نسبیِ قرار داشتن در نوعی حالت است که «نقش درد» را در آن نظریه ایفا می‌کند یا همان شلیک عصب C است که به طور بالفعل این نقش را ایفا می‌کند؟
«نظریه‌ی این همانی حالت کارکردی» (19) درد (یا ویژگی درد داشتن) را با ویژگی مرتبه دوم و نسبی یکی می‌گیرد، اما سایر نظریه‌پردازان معتقدند که نظریه‌ی کارکردی صرفاً تعریفی از حالات فیزیکی مرتبه اول ارائه می‌دهد. بر اساس این دیدگاه، اگر ویژگی‌ای که در انسان ایفا کننده‌ی نقش کارکردی درد است همان شلیک عصب C باشد، درد (یا دست کم درد انسان) همان شلیک عصب C خواهد بود (نه ویژگی داشتنِ یک حالت مرتبه اول که نقش مورد نظر را ایفا می‌کند). این نوع نظریه‌ها را «نظریه‌های ‌تعیین کارکردی» (20) می‌نامند، زیرا این نظریه‌ها با اینکه حالات ذهنی را با حالات فیزیکی یکی می‌دانند، آنها را با نقش‌های‌کارکردی مشخص می‌کنند. این نظریه‌ها را می‌توان تقریرهایی از نظریه‌ی این همانی روانی - فیزیکی دانست، ولی اغلب از آنها به همراه نظریه‌های ‌این همانیِ حالت کارکردی بحث می‌شود، زیرا هر دو دسته از نظریه‌ها امکان توصیف کارکردی را برای حالات ذهنی مهم می‌دانند. (این بدان معنا نیست که میان «نقش»های مرتبه بالاتر و «تحقق»‌های ‌مرتبه پایین‌تر تفاوت نوعی وجود دارد، زیرا ممکن است این تحقق‌ها حتی نسبت به توصیفات مرتبه پایین‌تر هم به صورت حالات کارکردی توصیف شوند.)
بنابراین آن دسته از نظریه‌پردازان این همانی ذهن و مغز که با استدلال ویژگی متمایز رو به رو بودند، قائل به نوعی از نظریه‌ی تعیین کارکردی شدند، به این امید که تعیین کارکردی بتواند ترجمه‌های‌ موضوعاً خنثی از واژگان و مفاهیم حالات ذهنی به دست دهد. در واقع، تقریرهای اولیه از کارکردگرایی تحلیلی (21) نظریه‌های ‌تعیین کارکردی بودند، نه نظریه‌های ‌این همانی حالت کارکردی، اما برخی از کارکردگرایان نیز نظریه‌های ‌تعیین کارکردی را بر نظریه‌های ‌این همانی حالت کارکردی ترجیح می‌دهند، زیرا به نظر می‌رسد که این نظریه‌ها تبیین صریح‌تری از روابط علی میان محرک‌ها، حالات ذهنی و رفتار ارائه می‌دهند. اینکه حالات ذهنی را در هر یک از انواع موجودات، حالت مرتبه اول (که تعریف‌های‌کارکردی را تحقق می‌دهند) بدانیم، این امکان را به وجود می‌آورد که بگوییم درد علت نالیدن است، اما بر اساس این دیدگاه که درد یک ویژگی مرتبه دوم است، می‌توان گفت نالیدن، بروز (22) درد است.
از سوی دیگر، تلقی درد به عنوان ویژگی مرتبه دوم به ما اجازه می‌دهد که موجوداتی را که تعریف‌های‌کارکردی را به روش‌های مختلف محقق می‌کنند، دارای حالت ذهنی واحدی بدانیم و واژگان حالت ذهنی را بر اساس این دیدگاه می‌توان دالّ صلب (23) دانست که در همه‌ی جهان‌های‌ ممکن به امور واحدی (یعنی همان ویژگی‌های‌ مرتبه دوم) دلالت می‌کنند؛ یعنی به نظر می‌رسد که نظریه‌های ‌این همانی حالت کارکردی و نظریه‌های ‌تعیین کارکردی هر کدام نقاط قوت و ضعفی دارند: وضوح روابط علّی در مقابل توسعه در کاربرد (24) (ر.ک: «مشکلات کارکردگرایی» ند بلاک در همین جلد).

پي‌نوشت‌ها:

1. deterministic.
2. probabilistic.
3. Levin, Janet, "Functionalism." The Stanford Encyclopedia of Philosophy، (Spring 2007 Edition), Edward N. Zalta (ed.), URL =

منبع مقاله :
مجموعه مقالات، (1393)، برگردان: ياسر پور اسماعيل، نظريه کارکردگرايي در فلسفه ذهن، قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي، چاپ اول