جهان اسلام مبدأ حرکت علمی
جهان اسلام مبدأ حرکت علمی
جهان اسلام مبدأ حرکت علمی
نويسنده: سيد عباس صالحي
اين كه در سدههاى اخير و بهويژه در دو سدهى اخير گرفتار فقر علمى به شكل عام و فقر تئورى و نظريهپردازى به طور خاص هستيم، بسيار آزار دهنده است و براى كسانى كه به هويت اسلامى و ملى و تاريخ خود دلبستگى دارند، مسالهاى اساسى و جدى است.
طرح اين نظريات مىتواند مدخلى باشد براى آنچه قصد داريم به آن نزديك شويم.
چرا ابوريحانها، زكرياى رازىها، بوعلى سيناها، فارابىها، ملاصدراها و... و در حوزه علوم شرعى محض شيخ طوسىها و ديگران كمياب شدهاند؟
چرا در جامعهى ايران كه با توجه به تنوع اقليمى و تنوع استعدادى زمينههاى مختلف براى پرورش استعدادهاى ناب داشته ستبه اين نقطه رسيدهايم كه از خلقهاى مشابه هم عاجز شدهايم؟
به اين سؤال پاسخهاى گوناگون داده شده است. برخى رويكرد تاريخى آن را به قرنهاى دوم و سوم هجرى برگرداندهاند. من منظرهاى مختلف را ذكر مىكنم تا وقتى به آن نتيجه نزديكتر شديم، بتوانيم قضاوتى قريب به واقع داشته باشيم.
آنانى كه با مباحث اوليه تاريخ تمدن اسلامى آشنا هستند، مىدانند كه تا دورهى متوكل شاهد رواج انديشهى اعتزالى در تمدن اسلامى هستيم، كه از ناحيهى زمامداران عباسى وقتحمايت مىشود. در همين دوره است كه دارالحكمه راهاندازى مىشود. ترجمهها اتفاق مىافتد. گرايش به علوم فلسفى، عقلى و علوم محض سرعت پيدا مىكند. از دوران منصور و مامون و تا حدى معتصم دورهى رونق تفكر عقل اعتزالى است.
با آمدن متوكل وقايع متعددى در حوزه زمامدارى جهان اسلام اتفاق مىافتد، از جمله توفق اهل حديث و كنار گذاشتن معتزله و بركنارى و محكوم كردن علوم عقلى. كتاب فروشان فلسفى محكوم و مجبور مىشوند كه كتاب فلسفى نفروشند، سران تفكر عقلى اعتزالى در شرايط انسداد قرار مىگيرند و جريانهاى ظاهرگرا و اهل حديث ميدان مىيابند.
برخى مورخان دورهى معاصر كه تاريخ تمدن اسلام را تحليل كردهاند - به ويژه كسانى كه داراى گرايشهاى اعتزالى در جهان غرب بودند(2) تلاش مىكنند تاريخ تمدن اسلامى را به گونهاى قرائت و روايت كنند كه انحطاط تمدن اسلامى و افول علم در جهان اسلام از دورهى متوكل به بعد آغاز شده است؛ يعنى از وقتى كه سلطهى سياسى تصميم گرفت جريان عقلى را محدود كند و جريان ظاهرگراى اهل حديث را تقويت كند.
اين نگاه صائب نيست. مسلما حركت متوكل به روند رشد جهان اسلام ضربه زد، اما متوقف كنندهى آن نبود. شاهد بر اين ادعا اين است كه روند شتاب تمدن اسلامى عمدتا در نيمهى دوم قرن سوم به بعد و قرن پنجم است و بسيارى از عالمان بنام - چه در علوم محض و چه علوم عقلى و فلسفى - به قرون بعدى متعلق هستند. بنابراين، رويكرد متوكل نتوانست جريان علم در جهان اسلام را متوقف كند.
جريان علم در جهان اسلام آنقدر چشمههاى متكثر داشت كه سلطه سياسى نمىتوانست همهى اين چشمهها را ببندد. ويژگى قدرت فكرى و فرهنگى جهان اسلام اين بود كه تحت تفكر دينى به گونهاى تكثر پيدا كرده بود كه سلطهى سياسى نمىتوانست، همهى منافذ دانش را كنترل كند.
از اينرو، مىبينيم برغم تحرك متوكل و برخى خلفاى بعد از او، علوم عقلى و علوم محض در جهان اسلام نه تنها افول نكرد، بلكه شاهد شتاب آنها هستيم؛ زيرا بخش گستردهاى از مكتوبات و تاليفات غير ترجمهاى و تحليلى علوم عقلى و علوم محض به قرون بعد مربوط مىشود.
مىدانيد كه يكى از شبكههاى زنجيرهاى مدارس در جهان اسلام نظاميهها بودند كه به اعتبار بنيانگذار آن - خواجه نظام الملك طوسى وزير مقتدر سلجوقى - به نظاميهها شهرت يافتند. نظاميهى بغداد، نيشابور، مرو و... شبكهاى از مدارس علمى بودند كه توسط خواجه نظام الملك تاسيس شد.
رابطهى دانش و قدرت كه برخى از آن سخن گفتهاند در اين مدارس تا حدود زيادى خودش را نشان داد. وزير مقتدر سلجوقى در اين منطقهى وسيع كه در اختيار دولتسلاجقه بود - از آسياى ميانه تا ايران فعلى و قسطنطنيه و مناطق ديگر كه گرفتار تشتت فكرى و عقيدتى و مذهبى بود و ادارهى آن را مشكل مىكرد - به تاسيس نظاميهها اقدام كرد.
در نظاميهها مواد درسى و اساتيد همه پيرو مذهب شافعى بودند و تنها مذهبى كه تدريس مىشد، فقه شافعى بود. علوم عقلى و ديگر علوم تدريس نمىشدند و در حاشيه قرار داشتند. اين مدارس تنها در علوم شرعى و علومى كه به علوم شرعى ارتباط پيدا مىكرد، در قالب فقه شافعى فعال بودند.
اين نظريه مىگويد: انحطاط علم در ايران وقتى آغاز شد كه نظاميهها در ايران رشد كردند. نظاميهها به دليل حمايت از سلطهى سياسى دولت، پشتيبانى مادى و اقتصادى مىشدند و در نتيجه به مرور زمان شاهد محدود شدن دايرهى علوم در جهان اسلام - به ويژه در ايران - هستيم؛ زيرا مهد اين نظاميهها عمدتا ايران بود.
اين نظريه مستنداتى هم دارد كه با نقد مختصرى از آن عبور مىكنم.
ساخت و ساز نظاميهها مبدا تاريخى انحطاط علم در ايران نيست؛ زيرا ويژگى دانش در ايران و جهان اسلام، تكثر سرچشمهها است. اگرچه خواجه نظام الملك مسير خاصى را ايجاد كرد ولى نتوانست مسير دانش را مسدود كند. اينگونه نبود كه نظاميهها تنها مدرسههاى دانشساز در جهان اسلام باشند. براى نمونه ابن جبير اندلسى كه سال 180 يا 190 هجرى به بغداد آمده است، مىگويد: «در بغداد سى مدرسه فعال وجود داشت كه يكى از آنها نظاميه بود».
نظاميهى بغداد و نيشابور پررونقترين نظاميهها بود؛ زيرا در نظاميه بغداد غزالى حضور داشته و در نظاميهى نيشابور امام جنيدى و ديگران.
حتى مىبينيم در دورهى خلفاى عباسى مثل المستنصر بالله كه مدرسه مستنصريه را ساخت، تنها فقه شافعى تدريس نمىشود، بلكه فقه مذاهب چهارگانه در مدرسهى او تدريس مىشود.
وقتى مغولها به شرق اسلامى حمله كردند، شرق اسلامى زمين خورد. حقيقتا هجوم مغول به ايران به لحاظ وسعت تخريب و درهم ريختن ساز و كارها و ساختارهاى اقتصادى، اجتماعى و فرهنگى يك پديدهى تاريخى بود.
از مهمترين ضربههاى هجوم مغول به ايران و شرق اسلامى، انهدام سيستم آبيارى است كه سيستمى تاريخى در شرق اسلامى بود. در مناطق شرقى آب مسالهاى جدى به شمار مىآمد؛ از اين رو، همواره واژهى آب و آبادى با هم آورده مىشد. دسترسى به آب در شرق، فرايندى تاريخى دارد و يك روزه حاصل نشده است. سالها و قرنها گذشته تا يك شبكهى آبيارى فعال شده است.
يكى از تاثيرات هجوم مغول تخريب اين شبكههاى آبيارى بود. اقتصاد شهرنشينى و كشاورزى به هم ريخت. كتابخانهها به شدت نابود شد، يا در معرض نابودى قرار گرفت.
طرفداران نظريهى سوم، هجوم مغول به ايران را عامل انحطاط مىدانند و معتقدند كه بعد از هجوم مغول پروندهى علم در شرق اسلامى بسته شد. گاهى به نظر مىآيد اين ديدگاه، از جهات مختلف نظريهى قابل توجهاى باشد. در تاريخ ايران كه هميشه در معرض خطرات تاريخى بوده است، از اسكندر تا حملهى مغول، هيچ حادثهاى نتوانستشبكههاى آبيارى را در هم بريزد. اما حملهى مغول اين تاثير را داشت.
ولى آيا واقعا مىشود اين نظريه و ديدگاه را تاييد مطلق كرد؟ آيا شروع افول علم در ايران از زمان هجوم مغول بوده است؟
بعد از گذشتيك دوره از هجوم مغول، با توجه به ويژگىهاى جامعهى ايرانى و شرايط درونى علم، به سرعتبه بازسازى رسيديم. هجوم مغول، جامعهى ايرانى را از تكاپو نيانداخت. طولى نكشيد كه در حوزههاى مختلف، جامعهى ايرانى مجددا وارد دورهى دانشسازى شد و مىتوان گفت كمبودهاى قبلى را جبران كرد.
در دوران هلاكو، خواجه نصير رصد خانهى مراغه را افتتاح مىكند. دوازده سال طول مىكشد تا اين رصد خانه ساخته شود. رصدخانه يك آكادمى علمى جامع است كه خواجه نصير آن را در مراغه تاسيس كرد. شخصيتهايى را هم از اطراف جهان اسلام جمع و به آنجا دعوت كرد. ذوق علمى و ابتكار فردى خواجه نصير توانست ميراث اسلامى را در اين دوره حفظ كند كه بسيار قابل تقدير است.
خواجه چهار صد هزار كتاب در رصدخانه جمع كرده بود. اين رقم در آن شرايط كه كتب دستى نوشته مىشد، خيلى تعجبآور است.
اگر سهم توليد ناخالص ملى را در پژوهش و توسعه در نظر بگيريم، مىتوانيم به خوبى وضع عمومى جامعه را دريابيم. در آن زمان يك دهم موقوفات كه رقم عمدهاى مىشود، سهم رصدخانه مراغه بوده است.
بازسازى بعد از هجوم مغول، تنها به خواجه اختصاص ندارد. توانايىهاى درونى جامعه ايران براى بازسازى علمى آنقدر قوى بود كه چند دههى بعد، رصدخانهى مراغه تاسيس شد. امراى قابل و فهيم ايرانى مثل خاندان جوينى كنار ايلخانان مغول قرار گرفتند و به آبادانى جهان اسلام پرداختند.
بغدادى كه مغولها خاكش را با توبره برده بودند در زمان وزارت جوينى از گذشتهاش بهتر شده بود. در يك دورهى كوتاه، بغداد دوباره رونق قبلى خودش را پيدا كرد.
يكى ديگر از وزيران دانشمند و فهيم، خواجه رشيدالدين فضل الله وزير ايلخانان است.
محلهاى كه در دورهى وزارت او به عنوان شهرك علمى تاسيس شد، يك پديده است. اين كه اين مقدار آدم با انگيزههاى دانشجويى يك جا جمع شوند، نشانگر رشد علمى و بازسازى عظيم فكرى و فرهنگى است. حملهى مغول يك چيزى است و اين كه اين آدمها از اين ضربهى روانى خلاص مىشوند و به سراغ دانش مىآيند، چيز ديگرى است. خواجه رشيدالدين فضل الله در نامهاش سوانح الافكار كه به همتيكى از فضلا چاپ شده، آورده است:
«شش هزار طالب علم را كه از ديگر ممالك اسلامى به اميد تربيت آمده بودند، در دارالسلطنه تبريز ساكن گرداندهايم». در همين نامه آورده شده كه: «هزينه ارزاق و شهريه آنان از محل خراج و درآمد جاهايى مانند هند و قسطنطنيه پرداختشود، تا با خاطر آسوده به افادت و استفادت مشغول گردند. همچنين تعيين مىشود كه طالبين علم با توجه به ذهن و استعداد، پيش كدام استاد تحصيل كنند».
در اين شهرك علمى، هم علوم عقلى و هم علوم نقلى و فروع و اصول تدريس مىشده است.
پس برغم آنكه هجوم مغول اركان تمدن شرق اسلامى را به هم ريخت، اما اين كه بخواهيم عامل افول علمى جهان اسلام و از جمله ايران را اين هجوم بدانيم، شايد نظريهى جامعى نباشد.
در آيينهاى مدرسى و اسكولاستيكى قرون وسطا، علم اعلى الهيات بود و بقيه علم مكمل بودند. كسانى كه از نظريهى فوق طرفدارى مىكنند، معتقدند وقتى علم طبقهبندى شد، همه چيز در خدمت علم اعلى قرار گرفت؛ هم امكانات، هم تفكرات و هم منزلتهاى اجتماعى.
ويژگى قرون وسطا اين بود كه يك علم اعلى وجود داشت (علم الهيات) و در اختيار كشيشان و اسقفها بود و ديگر علوم، علوم مكمل يا علوم مقدمى و علوم آلى بودند. البته اگر علميت آنها مقبول مىافتاد.
اينان گفتهاند در جهان اسلام و از جمله ايران از وقتى كه الهيات علم ارفع شد، شاهد انحطاط علم بودهايم. كم و بيش در برخى مكتوبات و سخنرانىها ديده مىشود كه مىگويند تا وقتى ابوريحانها، بوعلى سيناها و شيخ مفيدها در عرض هم منزلت داشتند، دورهى اوج تمدن بود. وقتى كه منزلتها پايين آمد و علم ارفع علم الهيات و علوم مرتبط با آن شد، پرونده اعتلاى علمى در جهان اسلام بسته شد.
اين نظريه به گونهاى اقتباسى از روند تاريخ تمدن غربى و علم غربى است، اما واقعيت در جهان اسلام آن است كه هم در حوزهى فكرى و هم در حوزهى اجتماعى؛ يعنى هم در فضاى انديشه و هم در فضاى واقعيتحتى در اوج دوران تمدن اسلامى علوم ارفع، علوم الهى بودهاند.
ابن سينا به عنوان متخصصى كه در حوزههاى مختلف علمى حركت كرده، وقتى طبقهبندى علمى مىكند علم ارفع را علم عقايد مىداند. ويژگى تمدن اسلامى حل اين پارادوكس است كه در عين طبقهبندى علوم، مجال كافى به علوم نازل داده شده است. البته اين خود بحث ديگرى است كه چطور مىشود به طبقهبندى علوم پايبند بود و به علم اشرف اعتقاد داشت، اما در عين حال مجال براى علوم متوسط و نازل نيز وجود داشته باشد.
ابن سينا در كتابهاى متعدد از جمله اشارات در نمط هشتم وقتى كه به جايگاه و طبقهبندى علوم مىپردازد، اظهار مىكند كه كمال نهايى جوهر عاقل اين است كه جلوهى حق تعالى در او متجلى شود. در فضاى تمدن اسلامى حتى در اوج اعتلايش بر مبناى طبقهبندى علوم حركتشده است.
كارى كه تمدن اسلامى كرد و ما بايد امروز از آن الگو بپذيريم - البته نه به اين معنا كه عينا كپىبردارى كنيم - اين كه چگونه مىتوان طبقهبندى علوم را از لحاظ منزلت پذيرا باشيم و در عين حال مجال كافى براى دانشهاى متعدد فراهم باشد و اين طبقهبندى مانع تكامل دانش در حوزههاى خاص نشود.
در واقعيات خارجى و منزلت اجتماعى در تاريخ تمدن اسلامى، دو گروه در جامعهى مسلمين منزلت ارفع داشتند. در بين اهل شريعت فقها و در بين اهل معنا عرفا. اينها منزلتهاى اول اجتماعى را داشتند. پزشك ولو اين كه پزشك خليفه است و به او احتياج است، اما در اين سلسله مراتب قاضى ابويوسف منزلت اصلى را دارد، نه طبيب.
اما در عين حال آنچه در حوزهى تمدن اسلامى بسيار قابل توجه و شگفت است آنكه برغم طبقهبندى علوم در حوزه تفكر و طبقهبندى منزلت در حوزه اجتماعى، مانع از اين نشده كه خوارزمىها، ابن هيثمها، ابوريحانها و... شكل بگيرند.
اين چهار نظريه، بيشتر نگاه تاريخى به علل افول علم در ايران است، ولى رويكرد ديگرى به ويژه در دهههاى اخير در كشور بوجود آمده كه روبه رشد است و مكتوبات نيز به گونهاى اين رويكرد را تعقيب مىكنند. بر پايهى اين نظريه علل افول علم در ايران به هنجارهاى فرهنگى - ارزشى جامعه ايران بر مىگردد.
از اين نوع مكتوبات و مقالات كم و بيش در اين دو دههى اخير عرضه شده است. اشاره به نكتههايى از اين قبيل كه: علاقهى ما ايرانيان، همه چيز دانى است نه تخصصگرايى، بىبرنامگى، بىضابطگى، مسئوليت ناپذيرى، شعارزدگى، حسادت و عدم صداقت است كه همهى اينها در كار علمى مشكلسازى مىكنند.
در كار علمى وقتى افراد در كنار هم به عنوان همكاران قرار مىگيرند، صداقت، عدم حسادت و... خلقياتى است كه به روند توليد علم كمك مىكند، ولى اينها در ما شكل نگرفتهاند.
اين روحيه را كه ما ايرانىها خود را كارشناس همه چيز مىدانيم و نظر مىدهيم، به عنوان عوامل اصلى انحطاط علم در ايران مطرح مىكنند و مىگويند علت افول علمى در جامعهى ايران هنجارهاى فكرى، اخلاقى و ارزشى است.
بىترديد ما گرفتار ضعفهاى جدى اين چنينى هستيم. واقعيتهاى اجتماعى اين است كه در بسيارى از اين موارد ضعفهاى اصلى داريم. پس وقتى در مقام نقد اين نظريه بر مىآييم به معناى اين نيست كه اين عوامل منتفى است. بلكه يكى از عمدهترين مشكلات اجتماعى يك سرى از اين ويژگىهايى هست كه حتى زندگى اجتماعى و مدنيت را مشكل مىكند، چه برسد به تمدنسازى.
اما كسانى كه اين سخنان و نظريه را مطرح مىكنند، به عوامل اين هنجارها نمىپردازند. آيا اين هنجارها ذاتى ايرانىها بوده است؟ فطرى بوده است؟ يا مربوط به يكى از دورههاى تاريخى است؟ اگر مربوط به دورههاى تاريخى است، عوامل شكلگيرى آن چيست؟
نمىشود گفت جامعه و مردمى از اول با اين شيوهى اخلاقى به دنيا آمدند. راجع به هيچ قومى نمىشود، اينگونه قضاوت كرد. جامعهى ايرانى در قرنهاى متوالى شكوفايى علمى داشته است. اگر بين اين خلقيات و رونق علمى ارتباطى هست كه هست، معلوم مىشود در اين دورهها اين ناهنجارىهاى اخلاقى را نداشتهايم. اگر در رصدخانه مراغه صدها دانشمند كنار هم جمع مىشوند و كار مىكنند، اگر در شهرك علمى رشيدالدين شش هزار نفر طالب علم كنار هم قرار مىگيرند و حركت علمى آغاز مىكنند، نشاندهندهى برنامه، ضابطه، همكارى علمى و ارتباطات علمى فعال است. در غير اين صورت اينها شكل نمىگرفت.
برخى مىكوشند تاريخ انحطاط را به عقب ببرند تا روان تاريخى جامعه را دچار تزلزل معنوى كنند. گويا خيلى عقب ماندهايم. طورى است كه ديگر نمىشود كارى كرد.
واقعيت اين است كه تا دوران صفويه مشابه دوران قبلى به زمين مىخورديم ولى بلند مىشديم.
اين ويژگى قوم ايرانى است كه زمين خوردن زياد داشته اما بلند شدن هم زياد داشت. مشابه آن چيزى كه در عهد مغول داشتيم. ولى چند دهه بيشتر طول نمىكشد كه دوباره خيزش علمى اتفاق مىافتد. تا پايان صفويه و حتى اوايل قاجاريه اگر شرايط خارجى محقق مىشد هنوز امكان به پا خيزى برايمان فراهم بود.
سنتها در حوزههاى مختلف عقلى و علوم محض و علوم انسانى، انقطاع نبود. اگر چه استمرار هم نبود. گسست داشتيم ولى بين گسستهاى موقتبا دورهى انقطاع خيلى فرق است. گسستهاى تاريخى انقطاع نبودند.
با تجديد قوا و ساماندهى مختصرى در دورهى صفويه در حوزهى علوم عقلى شاهد زندهترين و كاربردىترين سنت فلسفى هستيم.
فلسفهى صدرايى فلسفهاى است كه هنوز نتايج و ذخايرش پنهان است و قابليت استفادههاى فراوانى دارد. الان گروهى روى فلسفه صدرا كار مىكنند. اگر اين فلسفه با نيازها، بحثها و علوم جديد مواجه شود وآن را به سخنگويى واداريم، دستاوردهاى گرانبهايى خواهد داشت.
در حوزهى هنرهاى مهندسى هم همينطور است. يكى از صاحبنظران خارجى دربارهى اين توانايى مىگويد: «هيچ قومى در جهان وجود ندارد كه مانند ايرانىها با چنين مهارتى نقب بزند و آبيارى تحت الارضى احداث كند. در حوزهى معمارى و ساير فنون نيز وضع همينگونه است».
تا عصر صفويه پروندهى علمى ما بسته نشده بود. اما در دو سه قرن اخير گرفتار بداقبالى تاريخى شدهايم كه از ناحيهى سلطهى غربى گريبانگير عالم شده است. نمىخواهيم بانگاه توهم توطئه، عيب را به گردن ديگران بيندازيم.
وقتى از بحثهاى اجتماعى صحبت مىكنيم تك عاملى نيست. در حوزهى بحثهاى اجتماعى عوامل مختلف و متعددى دخالت دارند. نمىخواهيم سهم هر يك از عوامل را انكار كنيم. زمامداران بىلياقت، مردم كم حميت و ديگر چيزها.
اما واقعيت اين است كه نقش استعمار غربى در دورهى سرمايهدارى تاريخى غرب كه همهى جهان را فرا گرفت، بسيار پراهميت است. به جز تمدن غربى همه گرفتار اين حادثهى مؤلمه شدند كه فتيلههاى تمدنىشان پايين آمد.
سرمايهدارى غرب از قرن 16 تا 18 سرمايه دارى تجارى است و از قرن 18 به بعد سرمايه دارى صنعتى است. در گروه سرمايه دارى تجارى يعنى قرن 16 تا 18، هدف انحصار در تجارت و پيدا كردن بازار و سلطه بربازار بود. نتيجهى حركتسرمايهدارى غرب در قرن 16 تا 18 آن است كه سرمايهها به غرب منتقل مىشود و مقدمهاى براى سرمايهدارى صنعتى مىشود.
وقتى به تاريخ آفريقاى شمالى نگاه شود كه چگونه آدمربايى صورت گرفته، از كنار مادر و پدر فرزند ربوده شده، مو بر تن انسان راست مىشو، در رمان ريشهها از يك نويسنده دو رگه سياه پوست آمريكايى كه مىخواهد اجدادش را پيدا كند، سندهايى است كه نشان مىدهد حركتبردگان از آفريقا به آمريكا با چه وضعى بوده است! انبوهى از جمعيتسياهپوستان در اين حركت و طرح استعمارى و انتقال سرمايهاى به نام برده به مراكز آمريكايى و... از بين رفتهاند.
كسى مثل مونتسكيو كه به عنوان واضع حقوق بشر و حقوق مدرن و... مطرح است، وقتى به مسالهى بردهدارى در قرن 18 و 19 مىرسد مىگويد: «نبايد به بردهدارى دست زد چون اقتصاد غرب را به هم مىريزد». او مدافع نظام بردهدارى است؛ به دليل اين كه در تار و پود استعمار سرمايهدارى تجارى اول - دوره سرمايه صنعتى غرب - بردگان نقش قابل توجهاى داشتهاند.
در آمريكاى لاتين تمدنهاى ديگر به وسيله استعمارگران نابود مىشود. اين سرزمينها تمدندار بودند. اينگونه نبوده كه غربىها رفته و آنجا را آباد كرده باشند. در قارهى آسيا، ثروتهاى آسيا به خصوص هندوستان و جاهاى ديگر به اروپا انتقال يافت.
در مجموع سرمايه دارى تجارى به روشهاى مختلف از طريق تاسيس كمپانىها و... در دو قرن امكان مىيابد كه سرمايه را به غرب منتقل كند و زمينهى دورهى سرمايهدارى صنعتى را شكل دهد.
وقتى ما به عنوان ايرانى با غرب ارتباط برقرار كرديم با مجموعهاى ارتباط پيدا كرديم كه با ما تناسب قدرت نداشت واين بد اقبالى تاريخى ما بود!
نمىخواهم سهم كارگزاران نالايق و... را انكار كنم. اما واقعيت تاريخى آن است كه ما گرفتار بد اقبالى شديم.
در آن مقطع وقتى با تمدن غربى - از دوره قاجار و صفويه كه دورهى ارتباطى متغير بود و دورهى ارتباط ثابت - ارتباط برقرار كرديم، با غربى روبهرو شديم مثل امريكاى فعلى كه سلطهى بىرقيب داشت و قدرت پيدا كرده بود وكانالهاى متعدد سلطه و اقتدار داشت. از اين رو، وقتى كه سلطه غرب به ايران آمد، تمام چيزهايى كه مىتوانستبين قدرت و دانش ارتباط برقرار كند را نابود كرد و به نقطهاى رسيديم كه بازسازى علمى دشوار بود. تا در دوره صفويه در هر زمين خوردنى به سرعتبلند مىشديم، اما از زمان قاجار به بعد اين زمين خوردن، بلند شدن ندارد. هر قدر مىخواهيم بلند شويم، مىبينيم اوضاع از جاى ديگر خراب است و اينجاست كه گرفتار يك دورهى گسست طولانى علمى مىشويم.
حركتهايى مثل تاسيس دارالفنون، دانشگاه و مؤسسات پژوهشى و... انجام مىشود، ولى واقعيت اين حركتها - گرچه نمىخواهيم محصولات آن را انكار كنيم. طبيعى است كه اگر همين هم نمىبود، شرايط بسيار بدترى را داشتيم - آيا در آن حد مؤثر بوده است كه بتوانيم بگوييم ايستادهايم. حتى حركت هم نه. بلكه سرپا ايستادهايم آيا به اين نقطه رسيدهايم؟
دارالفنون با اميد و آمال شكل مىگيرد. اميركبير يكى از حركتهايش تاسيس دارالفنون است كه مجال به او نمىرسد و چند روز بعد از افتتاح دارالفنون به قتل مىرسد. دارالفنونى كه بااين اميد و آمال افتتاح مىشود. بعد از چند دوره يكى از سياحان غربى راجع به آن اينچنين تصوير مىكند: «دارالفنون عملا شش ماه باز است، اغلب شاگردان تنبل هستند».
اين تحليلى است كه اين سياح يا سفير غربى دارد. از لحاظ مالى هم به شدت ضعيف استيعنى مواجب مدرسه عقب مىماند. حقوق استاد دير داده مىشود. دانشجويش خوب اداره نمىشود.
دارالفنونى كه با اميد و آرزو و آمال و در بوق و كرنا شكل مىگيرد، در اواخر سلطنت ناصرالدينشاه چنين شرايطى دارد.
دانشگاه تهران كه 1312 يا 1313 تاسيس شده است. وضع بهترى در علم آفرينى ندارد نمىخواهيم تك ستارهها، يا برخى خدمات را انكار كنيم، اما به عنوان جمعبندى و ره آورد، عرض مىكنم دانشگاه تهران وقتى شكل مىگيرد، طراح آن دكتر عيسى صديق است كه دانشجوى شيكاگو يا جاى ديگر است كه تيمورتاش به عنوان وزير دربار از او مىخواهد طرح دانشگاه را برايش بفرستد. او هم مىفرستد. همين صديق وقتى كه دانشگاه تهران راه مىافتد و خود او جزو عناصر اصلى تاسيس آن مىشود، در كتاب يادگار عمرش اينطور مىگويد: «از استاد خواهش و دعوت شد كه كتب مهمى كه مربوط به موضوع تدريس آنها باشد، ترجمه كند و براى انتشار آماده سازند».
البته اين كه در آغاز فعاليت چقدر مجبور به ترجمه بودند بحث ديگرى است، ولى اين مهم است كه جرقه دانشگاه تهران با چنين دستورهايى صادر مىشود كه شما كتب درسى را ترجمه و عرضه كنيد.
به جاى توليد علم و توليد دانش، نگرش و قالببندى، ترجمهاى است كه انتقال داده مىشود.
مسير حركت دانشگاه به جاى دانشسازى، تربيت معلم است. چيزهايى ياد بگيرند و به نسل بعدى منتقل كنند.
از دارالفنون به بعد صد سال است كه در حوزهى علم سرمايهگذارى كردهايم ولو در حد كم، ولى اين سرمايهگذارى چه جوابى داده است و علل كم بازدهى چه بوده است؟
نهادهاى صلب و ساختارهاى غير منعطف در مجموعهى دانشگاهى ايجاد كردهايم. اين نهادها نه با گذشته آموزشى خودشان كه مدارس علميه و سنت آموزشى مرسوم جهان اسلام باشد، ارتباط داشتهاند و نه اين كه خودشان در بين خودشان استمرارى را تعقيب كردهاند. اينطور نبوده كه دانشگاه صنعتى شريف استمرار دانشگاه تهران باشد. هر گاه با يك سرى از محدويتها برخورد كرديم به خاطر ساختار صلب ادارى ساختار ديگرى تاسيس كرديم.
دانشگاه آزاد هم از لحاظ ساختار شبيه دانشگاه دولتى است و حالا ما ماندهايم چه مركز علمى ديگرى تاسيس كنيم.
ساختارهاى صلب بانيازها و اقتضائات و حركت راهبردى همخوانى ندارد. ساختارهاى جديدى هم كه تاسيس شد، به سرعت دچار عدم انعطاف شدند.
سيستم آموزش ما هم عملا از سيستم سنتى منقطع و جداست. مانتوانستيم يك گفتگوى مناسب بين سنتهاى آموزشى و امروزمان برقرار كنيم كه در بحثبومى شدن علم قابل بررسى است. اين كه چرا نتوانستيم گفتگويى بين آموزش سنتى و علوم مدرن در ايران بيافرينيم - تا برسد به بحث همكارى - اختصاص به ارتباط بين آموزش سنتى و مدرن ندارد. در نهاد آموزشى مدرن هم گرفتار ساختارهاى غير مرتبط شدهايم. دانشگاه تهران، شهيد بهشتى و صنعتى شريف هيچ تعريف و ارتباطى بين خودشان برقرار نكردهاند.
نكتهى ديگرى در خاتمهى عرايضم يادآور مىشوم كه در جنبش نرمافزارى و راهبرد ادارى، گاهى مسائل را با ديدگاه تزيينى و آرايشى دنبال مىكنيم. در سالهاى اخير يكى از مشكلات در كشور اين است كه علم را تنها يك شيئى تزئينى به حساب مىآورند، مشابه اين كه دلمان مىخواهد فوتبالمان اول باشد، مىخواهيم علممان هم اول باشد. اينها تزيينات اجتماعىاند، نه نياز اجتماعى. به علم مانند زينت نگاه مىكنيم نه هويت؛ از اين رو، نوع مواجهه - چه در شكل فردى و چه در شكل اجتماعى - به مسالهى علم، يك مواجههى غيراساسى است؛ چون براى ما به عنوان عناصر هويتى نقشى ندارد.
وقتى بحثى مثل نهضت نرمافزارى چه در شكل خرد و چه در شكل كلان داريم، نبايد واژهها رؤيا پردازانه و خيال گرايانه باشد. بايد اعتقاد داشته باشيم توسعهى علم محور نياز و مطلوب ما است. توسعهاى كه ذات وهويت آن از علم نشات گرفته باشد.
در دو دههى بعد از انقلاب، گفتمانها و استراتژىهاى متعدد در حل مسائل اجتماعى داشتهايم. اين گفتمانهاى مختلف و نظرات متعدد با هم قابل جمع نمىباشند. بايد اول دربارهى كلان قضيه و گفتمانى كه مىخواهد استراتژى توسعهى علمى شود، تعيين تكليف كنيم.
گفتمان توسعهى ما چيست؟ به عنوان نمونه گفتمانى كه مىخواهد به مشكلات روزمرهى اجتماعى بپردازد، چه مقدار با گفتمان «توسعهى علم» همخوانى دارد؟
گفتمانى كه به مشكلات حاد اجتماعى از قبيل بيكارى، اشتغال و غيره مىپردازد، سرمايهى ملى را به حل اين تنش اصلى اجتماعى معطوف مىكند. اگر در اين گفتمان، راهبرد اين باشد كه نبايد صداى مردم درآيد، پس سرمايهها به سمتحل بحرانها و مسائل و مشكلات روزمره سوق داده مىشود؛ آنگاه سهم پژوهش و توسعه در سطح كلان حتى با كشورهاى در مسير توسعه هم قابل مقايسه نخواهد بود.
دو سال است كه وزارت علوم، تحقيقات و فناورى تشكيل شده است. وزارت علوم همان آموزش و پرورش است كه عدهاى درس مىخوانند. سهم علم و توسعه و پژوهش كجا است؟
وقتى در فرانسه و ايتاليا وزارت علم و تكنولوژى و در چين كميسيون دولتى پژوهش وجود دارد كه همهى امور را در راستاى پژوهش ساماندهى مىكنند، كشور ما در زمينه پشتوانههاى پژوهش، تحقيق و ساختار علمى چه كرده است؟ اينها به خاطر چيست؟
ممكن است اين گفتمانهاى در عرض هم، افكار عام را اقناع كند ولى كسانى كه آگاهى دارند، مىدانند كه اينها با همديگر قابل جمع نيستند و به يك سياست واحد تبديل نمىشود.
مهمترين مساله اجتماعى اين است كه بايد به اجماع همگانى در استراتژى علم و توسعه برسيم. آيا واقعا مسالهى اصلى اين ستيا نيست؟
امروزه علم مدرن يك پديدهى اتفاقى نيست. شايد پانصد سال قبل نظريهسازى پديدهاى اتفاقى بود مثل داستان نيوتن، ولى امروز علم پديدهاى برنامهريزى شده است. علم امروز فردى نيست جمعى است. در قرون ميانى ملاصدرا حق داشت و مىتوانست در انزوا در كهك به يك نظريه دستيابد، ولى امروز علم پديدهاى جمعى و گران است. قبلا يك محقق چند كتاب را مطالعه و بررسى مىكرد و به يك نظريه دست مىيافت، ولى امروز علم پديدهاى است كه هم در علوم طبيعى و محض و هم در علوم انسانى و فلسفى، پشتوانه لازم دارد.
امروز دنيا وارد دورهى ابر علمها شده است. يك كشور به تنهايى نمىتواند برخى حوزهها را در نوردد. در اين شرايط بايد به سمت زير ساختها و از زير ساختها به ساختارها و از ساختارها به سمت راههاى عملياتى حركت كنيم. اگر پيشبرد علم مطرح است چه امكاناتى مىخواهد و راههاى وقوع آن كدام است؟
توسعهى علمى را بر چه مبنايى مىخواهيم قرار دهيم؟ آيا قبول كردهايم گفتمان توسعهى علم محور داشته باشيم؟ اگر قبول كردهايم اقتضائات، ملزومات و پيامدهاى آن چيست؟ ان شاء الله اين بحثها مقدمهاى شود براى بحثهاى خاصتر و تخصصىتر كه سختبه آن محتاجيم!
/خ
ديدگاههايى در علل افول علمى
طرح اين نظريات مىتواند مدخلى باشد براى آنچه قصد داريم به آن نزديك شويم.
چرا ابوريحانها، زكرياى رازىها، بوعلى سيناها، فارابىها، ملاصدراها و... و در حوزه علوم شرعى محض شيخ طوسىها و ديگران كمياب شدهاند؟
چرا در جامعهى ايران كه با توجه به تنوع اقليمى و تنوع استعدادى زمينههاى مختلف براى پرورش استعدادهاى ناب داشته ستبه اين نقطه رسيدهايم كه از خلقهاى مشابه هم عاجز شدهايم؟
به اين سؤال پاسخهاى گوناگون داده شده است. برخى رويكرد تاريخى آن را به قرنهاى دوم و سوم هجرى برگرداندهاند. من منظرهاى مختلف را ذكر مىكنم تا وقتى به آن نتيجه نزديكتر شديم، بتوانيم قضاوتى قريب به واقع داشته باشيم.
محدويت عقلگرايى
آنانى كه با مباحث اوليه تاريخ تمدن اسلامى آشنا هستند، مىدانند كه تا دورهى متوكل شاهد رواج انديشهى اعتزالى در تمدن اسلامى هستيم، كه از ناحيهى زمامداران عباسى وقتحمايت مىشود. در همين دوره است كه دارالحكمه راهاندازى مىشود. ترجمهها اتفاق مىافتد. گرايش به علوم فلسفى، عقلى و علوم محض سرعت پيدا مىكند. از دوران منصور و مامون و تا حدى معتصم دورهى رونق تفكر عقل اعتزالى است.
با آمدن متوكل وقايع متعددى در حوزه زمامدارى جهان اسلام اتفاق مىافتد، از جمله توفق اهل حديث و كنار گذاشتن معتزله و بركنارى و محكوم كردن علوم عقلى. كتاب فروشان فلسفى محكوم و مجبور مىشوند كه كتاب فلسفى نفروشند، سران تفكر عقلى اعتزالى در شرايط انسداد قرار مىگيرند و جريانهاى ظاهرگرا و اهل حديث ميدان مىيابند.
برخى مورخان دورهى معاصر كه تاريخ تمدن اسلام را تحليل كردهاند - به ويژه كسانى كه داراى گرايشهاى اعتزالى در جهان غرب بودند(2) تلاش مىكنند تاريخ تمدن اسلامى را به گونهاى قرائت و روايت كنند كه انحطاط تمدن اسلامى و افول علم در جهان اسلام از دورهى متوكل به بعد آغاز شده است؛ يعنى از وقتى كه سلطهى سياسى تصميم گرفت جريان عقلى را محدود كند و جريان ظاهرگراى اهل حديث را تقويت كند.
اين نگاه صائب نيست. مسلما حركت متوكل به روند رشد جهان اسلام ضربه زد، اما متوقف كنندهى آن نبود. شاهد بر اين ادعا اين است كه روند شتاب تمدن اسلامى عمدتا در نيمهى دوم قرن سوم به بعد و قرن پنجم است و بسيارى از عالمان بنام - چه در علوم محض و چه علوم عقلى و فلسفى - به قرون بعدى متعلق هستند. بنابراين، رويكرد متوكل نتوانست جريان علم در جهان اسلام را متوقف كند.
جريان علم در جهان اسلام آنقدر چشمههاى متكثر داشت كه سلطه سياسى نمىتوانست همهى اين چشمهها را ببندد. ويژگى قدرت فكرى و فرهنگى جهان اسلام اين بود كه تحت تفكر دينى به گونهاى تكثر پيدا كرده بود كه سلطهى سياسى نمىتوانست، همهى منافذ دانش را كنترل كند.
از اينرو، مىبينيم برغم تحرك متوكل و برخى خلفاى بعد از او، علوم عقلى و علوم محض در جهان اسلام نه تنها افول نكرد، بلكه شاهد شتاب آنها هستيم؛ زيرا بخش گستردهاى از مكتوبات و تاليفات غير ترجمهاى و تحليلى علوم عقلى و علوم محض به قرون بعد مربوط مىشود.
رابطهى قدرت و دانش در نظاميهها
مىدانيد كه يكى از شبكههاى زنجيرهاى مدارس در جهان اسلام نظاميهها بودند كه به اعتبار بنيانگذار آن - خواجه نظام الملك طوسى وزير مقتدر سلجوقى - به نظاميهها شهرت يافتند. نظاميهى بغداد، نيشابور، مرو و... شبكهاى از مدارس علمى بودند كه توسط خواجه نظام الملك تاسيس شد.
رابطهى دانش و قدرت كه برخى از آن سخن گفتهاند در اين مدارس تا حدود زيادى خودش را نشان داد. وزير مقتدر سلجوقى در اين منطقهى وسيع كه در اختيار دولتسلاجقه بود - از آسياى ميانه تا ايران فعلى و قسطنطنيه و مناطق ديگر كه گرفتار تشتت فكرى و عقيدتى و مذهبى بود و ادارهى آن را مشكل مىكرد - به تاسيس نظاميهها اقدام كرد.
در نظاميهها مواد درسى و اساتيد همه پيرو مذهب شافعى بودند و تنها مذهبى كه تدريس مىشد، فقه شافعى بود. علوم عقلى و ديگر علوم تدريس نمىشدند و در حاشيه قرار داشتند. اين مدارس تنها در علوم شرعى و علومى كه به علوم شرعى ارتباط پيدا مىكرد، در قالب فقه شافعى فعال بودند.
اين نظريه مىگويد: انحطاط علم در ايران وقتى آغاز شد كه نظاميهها در ايران رشد كردند. نظاميهها به دليل حمايت از سلطهى سياسى دولت، پشتيبانى مادى و اقتصادى مىشدند و در نتيجه به مرور زمان شاهد محدود شدن دايرهى علوم در جهان اسلام - به ويژه در ايران - هستيم؛ زيرا مهد اين نظاميهها عمدتا ايران بود.
اين نظريه مستنداتى هم دارد كه با نقد مختصرى از آن عبور مىكنم.
ساخت و ساز نظاميهها مبدا تاريخى انحطاط علم در ايران نيست؛ زيرا ويژگى دانش در ايران و جهان اسلام، تكثر سرچشمهها است. اگرچه خواجه نظام الملك مسير خاصى را ايجاد كرد ولى نتوانست مسير دانش را مسدود كند. اينگونه نبود كه نظاميهها تنها مدرسههاى دانشساز در جهان اسلام باشند. براى نمونه ابن جبير اندلسى كه سال 180 يا 190 هجرى به بغداد آمده است، مىگويد: «در بغداد سى مدرسه فعال وجود داشت كه يكى از آنها نظاميه بود».
نظاميهى بغداد و نيشابور پررونقترين نظاميهها بود؛ زيرا در نظاميه بغداد غزالى حضور داشته و در نظاميهى نيشابور امام جنيدى و ديگران.
حتى مىبينيم در دورهى خلفاى عباسى مثل المستنصر بالله كه مدرسه مستنصريه را ساخت، تنها فقه شافعى تدريس نمىشود، بلكه فقه مذاهب چهارگانه در مدرسهى او تدريس مىشود.
هجوم مغول و انزواى دانش
وقتى مغولها به شرق اسلامى حمله كردند، شرق اسلامى زمين خورد. حقيقتا هجوم مغول به ايران به لحاظ وسعت تخريب و درهم ريختن ساز و كارها و ساختارهاى اقتصادى، اجتماعى و فرهنگى يك پديدهى تاريخى بود.
از مهمترين ضربههاى هجوم مغول به ايران و شرق اسلامى، انهدام سيستم آبيارى است كه سيستمى تاريخى در شرق اسلامى بود. در مناطق شرقى آب مسالهاى جدى به شمار مىآمد؛ از اين رو، همواره واژهى آب و آبادى با هم آورده مىشد. دسترسى به آب در شرق، فرايندى تاريخى دارد و يك روزه حاصل نشده است. سالها و قرنها گذشته تا يك شبكهى آبيارى فعال شده است.
يكى از تاثيرات هجوم مغول تخريب اين شبكههاى آبيارى بود. اقتصاد شهرنشينى و كشاورزى به هم ريخت. كتابخانهها به شدت نابود شد، يا در معرض نابودى قرار گرفت.
طرفداران نظريهى سوم، هجوم مغول به ايران را عامل انحطاط مىدانند و معتقدند كه بعد از هجوم مغول پروندهى علم در شرق اسلامى بسته شد. گاهى به نظر مىآيد اين ديدگاه، از جهات مختلف نظريهى قابل توجهاى باشد. در تاريخ ايران كه هميشه در معرض خطرات تاريخى بوده است، از اسكندر تا حملهى مغول، هيچ حادثهاى نتوانستشبكههاى آبيارى را در هم بريزد. اما حملهى مغول اين تاثير را داشت.
ولى آيا واقعا مىشود اين نظريه و ديدگاه را تاييد مطلق كرد؟ آيا شروع افول علم در ايران از زمان هجوم مغول بوده است؟
بعد از گذشتيك دوره از هجوم مغول، با توجه به ويژگىهاى جامعهى ايرانى و شرايط درونى علم، به سرعتبه بازسازى رسيديم. هجوم مغول، جامعهى ايرانى را از تكاپو نيانداخت. طولى نكشيد كه در حوزههاى مختلف، جامعهى ايرانى مجددا وارد دورهى دانشسازى شد و مىتوان گفت كمبودهاى قبلى را جبران كرد.
در دوران هلاكو، خواجه نصير رصد خانهى مراغه را افتتاح مىكند. دوازده سال طول مىكشد تا اين رصد خانه ساخته شود. رصدخانه يك آكادمى علمى جامع است كه خواجه نصير آن را در مراغه تاسيس كرد. شخصيتهايى را هم از اطراف جهان اسلام جمع و به آنجا دعوت كرد. ذوق علمى و ابتكار فردى خواجه نصير توانست ميراث اسلامى را در اين دوره حفظ كند كه بسيار قابل تقدير است.
خواجه چهار صد هزار كتاب در رصدخانه جمع كرده بود. اين رقم در آن شرايط كه كتب دستى نوشته مىشد، خيلى تعجبآور است.
اگر سهم توليد ناخالص ملى را در پژوهش و توسعه در نظر بگيريم، مىتوانيم به خوبى وضع عمومى جامعه را دريابيم. در آن زمان يك دهم موقوفات كه رقم عمدهاى مىشود، سهم رصدخانه مراغه بوده است.
بازسازى بعد از هجوم مغول، تنها به خواجه اختصاص ندارد. توانايىهاى درونى جامعه ايران براى بازسازى علمى آنقدر قوى بود كه چند دههى بعد، رصدخانهى مراغه تاسيس شد. امراى قابل و فهيم ايرانى مثل خاندان جوينى كنار ايلخانان مغول قرار گرفتند و به آبادانى جهان اسلام پرداختند.
بغدادى كه مغولها خاكش را با توبره برده بودند در زمان وزارت جوينى از گذشتهاش بهتر شده بود. در يك دورهى كوتاه، بغداد دوباره رونق قبلى خودش را پيدا كرد.
يكى ديگر از وزيران دانشمند و فهيم، خواجه رشيدالدين فضل الله وزير ايلخانان است.
محلهاى كه در دورهى وزارت او به عنوان شهرك علمى تاسيس شد، يك پديده است. اين كه اين مقدار آدم با انگيزههاى دانشجويى يك جا جمع شوند، نشانگر رشد علمى و بازسازى عظيم فكرى و فرهنگى است. حملهى مغول يك چيزى است و اين كه اين آدمها از اين ضربهى روانى خلاص مىشوند و به سراغ دانش مىآيند، چيز ديگرى است. خواجه رشيدالدين فضل الله در نامهاش سوانح الافكار كه به همتيكى از فضلا چاپ شده، آورده است:
«شش هزار طالب علم را كه از ديگر ممالك اسلامى به اميد تربيت آمده بودند، در دارالسلطنه تبريز ساكن گرداندهايم». در همين نامه آورده شده كه: «هزينه ارزاق و شهريه آنان از محل خراج و درآمد جاهايى مانند هند و قسطنطنيه پرداختشود، تا با خاطر آسوده به افادت و استفادت مشغول گردند. همچنين تعيين مىشود كه طالبين علم با توجه به ذهن و استعداد، پيش كدام استاد تحصيل كنند».
در اين شهرك علمى، هم علوم عقلى و هم علوم نقلى و فروع و اصول تدريس مىشده است.
پس برغم آنكه هجوم مغول اركان تمدن شرق اسلامى را به هم ريخت، اما اين كه بخواهيم عامل افول علمى جهان اسلام و از جمله ايران را اين هجوم بدانيم، شايد نظريهى جامعى نباشد.
تقسيم و درجهبندى علوم
در آيينهاى مدرسى و اسكولاستيكى قرون وسطا، علم اعلى الهيات بود و بقيه علم مكمل بودند. كسانى كه از نظريهى فوق طرفدارى مىكنند، معتقدند وقتى علم طبقهبندى شد، همه چيز در خدمت علم اعلى قرار گرفت؛ هم امكانات، هم تفكرات و هم منزلتهاى اجتماعى.
ويژگى قرون وسطا اين بود كه يك علم اعلى وجود داشت (علم الهيات) و در اختيار كشيشان و اسقفها بود و ديگر علوم، علوم مكمل يا علوم مقدمى و علوم آلى بودند. البته اگر علميت آنها مقبول مىافتاد.
اينان گفتهاند در جهان اسلام و از جمله ايران از وقتى كه الهيات علم ارفع شد، شاهد انحطاط علم بودهايم. كم و بيش در برخى مكتوبات و سخنرانىها ديده مىشود كه مىگويند تا وقتى ابوريحانها، بوعلى سيناها و شيخ مفيدها در عرض هم منزلت داشتند، دورهى اوج تمدن بود. وقتى كه منزلتها پايين آمد و علم ارفع علم الهيات و علوم مرتبط با آن شد، پرونده اعتلاى علمى در جهان اسلام بسته شد.
اين نظريه به گونهاى اقتباسى از روند تاريخ تمدن غربى و علم غربى است، اما واقعيت در جهان اسلام آن است كه هم در حوزهى فكرى و هم در حوزهى اجتماعى؛ يعنى هم در فضاى انديشه و هم در فضاى واقعيتحتى در اوج دوران تمدن اسلامى علوم ارفع، علوم الهى بودهاند.
ابن سينا به عنوان متخصصى كه در حوزههاى مختلف علمى حركت كرده، وقتى طبقهبندى علمى مىكند علم ارفع را علم عقايد مىداند. ويژگى تمدن اسلامى حل اين پارادوكس است كه در عين طبقهبندى علوم، مجال كافى به علوم نازل داده شده است. البته اين خود بحث ديگرى است كه چطور مىشود به طبقهبندى علوم پايبند بود و به علم اشرف اعتقاد داشت، اما در عين حال مجال براى علوم متوسط و نازل نيز وجود داشته باشد.
ابن سينا در كتابهاى متعدد از جمله اشارات در نمط هشتم وقتى كه به جايگاه و طبقهبندى علوم مىپردازد، اظهار مىكند كه كمال نهايى جوهر عاقل اين است كه جلوهى حق تعالى در او متجلى شود. در فضاى تمدن اسلامى حتى در اوج اعتلايش بر مبناى طبقهبندى علوم حركتشده است.
كارى كه تمدن اسلامى كرد و ما بايد امروز از آن الگو بپذيريم - البته نه به اين معنا كه عينا كپىبردارى كنيم - اين كه چگونه مىتوان طبقهبندى علوم را از لحاظ منزلت پذيرا باشيم و در عين حال مجال كافى براى دانشهاى متعدد فراهم باشد و اين طبقهبندى مانع تكامل دانش در حوزههاى خاص نشود.
در واقعيات خارجى و منزلت اجتماعى در تاريخ تمدن اسلامى، دو گروه در جامعهى مسلمين منزلت ارفع داشتند. در بين اهل شريعت فقها و در بين اهل معنا عرفا. اينها منزلتهاى اول اجتماعى را داشتند. پزشك ولو اين كه پزشك خليفه است و به او احتياج است، اما در اين سلسله مراتب قاضى ابويوسف منزلت اصلى را دارد، نه طبيب.
اما در عين حال آنچه در حوزهى تمدن اسلامى بسيار قابل توجه و شگفت است آنكه برغم طبقهبندى علوم در حوزه تفكر و طبقهبندى منزلت در حوزه اجتماعى، مانع از اين نشده كه خوارزمىها، ابن هيثمها، ابوريحانها و... شكل بگيرند.
اين چهار نظريه، بيشتر نگاه تاريخى به علل افول علم در ايران است، ولى رويكرد ديگرى به ويژه در دهههاى اخير در كشور بوجود آمده كه روبه رشد است و مكتوبات نيز به گونهاى اين رويكرد را تعقيب مىكنند. بر پايهى اين نظريه علل افول علم در ايران به هنجارهاى فرهنگى - ارزشى جامعه ايران بر مىگردد.
هنجارهاى اخلاقى و افول علم
از اين نوع مكتوبات و مقالات كم و بيش در اين دو دههى اخير عرضه شده است. اشاره به نكتههايى از اين قبيل كه: علاقهى ما ايرانيان، همه چيز دانى است نه تخصصگرايى، بىبرنامگى، بىضابطگى، مسئوليت ناپذيرى، شعارزدگى، حسادت و عدم صداقت است كه همهى اينها در كار علمى مشكلسازى مىكنند.
در كار علمى وقتى افراد در كنار هم به عنوان همكاران قرار مىگيرند، صداقت، عدم حسادت و... خلقياتى است كه به روند توليد علم كمك مىكند، ولى اينها در ما شكل نگرفتهاند.
اين روحيه را كه ما ايرانىها خود را كارشناس همه چيز مىدانيم و نظر مىدهيم، به عنوان عوامل اصلى انحطاط علم در ايران مطرح مىكنند و مىگويند علت افول علمى در جامعهى ايران هنجارهاى فكرى، اخلاقى و ارزشى است.
بىترديد ما گرفتار ضعفهاى جدى اين چنينى هستيم. واقعيتهاى اجتماعى اين است كه در بسيارى از اين موارد ضعفهاى اصلى داريم. پس وقتى در مقام نقد اين نظريه بر مىآييم به معناى اين نيست كه اين عوامل منتفى است. بلكه يكى از عمدهترين مشكلات اجتماعى يك سرى از اين ويژگىهايى هست كه حتى زندگى اجتماعى و مدنيت را مشكل مىكند، چه برسد به تمدنسازى.
اما كسانى كه اين سخنان و نظريه را مطرح مىكنند، به عوامل اين هنجارها نمىپردازند. آيا اين هنجارها ذاتى ايرانىها بوده است؟ فطرى بوده است؟ يا مربوط به يكى از دورههاى تاريخى است؟ اگر مربوط به دورههاى تاريخى است، عوامل شكلگيرى آن چيست؟
نمىشود گفت جامعه و مردمى از اول با اين شيوهى اخلاقى به دنيا آمدند. راجع به هيچ قومى نمىشود، اينگونه قضاوت كرد. جامعهى ايرانى در قرنهاى متوالى شكوفايى علمى داشته است. اگر بين اين خلقيات و رونق علمى ارتباطى هست كه هست، معلوم مىشود در اين دورهها اين ناهنجارىهاى اخلاقى را نداشتهايم. اگر در رصدخانه مراغه صدها دانشمند كنار هم جمع مىشوند و كار مىكنند، اگر در شهرك علمى رشيدالدين شش هزار نفر طالب علم كنار هم قرار مىگيرند و حركت علمى آغاز مىكنند، نشاندهندهى برنامه، ضابطه، همكارى علمى و ارتباطات علمى فعال است. در غير اين صورت اينها شكل نمىگرفت.
علل اصلى افول علم
برخى مىكوشند تاريخ انحطاط را به عقب ببرند تا روان تاريخى جامعه را دچار تزلزل معنوى كنند. گويا خيلى عقب ماندهايم. طورى است كه ديگر نمىشود كارى كرد.
واقعيت اين است كه تا دوران صفويه مشابه دوران قبلى به زمين مىخورديم ولى بلند مىشديم.
اين ويژگى قوم ايرانى است كه زمين خوردن زياد داشته اما بلند شدن هم زياد داشت. مشابه آن چيزى كه در عهد مغول داشتيم. ولى چند دهه بيشتر طول نمىكشد كه دوباره خيزش علمى اتفاق مىافتد. تا پايان صفويه و حتى اوايل قاجاريه اگر شرايط خارجى محقق مىشد هنوز امكان به پا خيزى برايمان فراهم بود.
سنتها در حوزههاى مختلف عقلى و علوم محض و علوم انسانى، انقطاع نبود. اگر چه استمرار هم نبود. گسست داشتيم ولى بين گسستهاى موقتبا دورهى انقطاع خيلى فرق است. گسستهاى تاريخى انقطاع نبودند.
با تجديد قوا و ساماندهى مختصرى در دورهى صفويه در حوزهى علوم عقلى شاهد زندهترين و كاربردىترين سنت فلسفى هستيم.
فلسفهى صدرايى فلسفهاى است كه هنوز نتايج و ذخايرش پنهان است و قابليت استفادههاى فراوانى دارد. الان گروهى روى فلسفه صدرا كار مىكنند. اگر اين فلسفه با نيازها، بحثها و علوم جديد مواجه شود وآن را به سخنگويى واداريم، دستاوردهاى گرانبهايى خواهد داشت.
در حوزهى هنرهاى مهندسى هم همينطور است. يكى از صاحبنظران خارجى دربارهى اين توانايى مىگويد: «هيچ قومى در جهان وجود ندارد كه مانند ايرانىها با چنين مهارتى نقب بزند و آبيارى تحت الارضى احداث كند. در حوزهى معمارى و ساير فنون نيز وضع همينگونه است».
تا عصر صفويه پروندهى علمى ما بسته نشده بود. اما در دو سه قرن اخير گرفتار بداقبالى تاريخى شدهايم كه از ناحيهى سلطهى غربى گريبانگير عالم شده است. نمىخواهيم بانگاه توهم توطئه، عيب را به گردن ديگران بيندازيم.
وقتى از بحثهاى اجتماعى صحبت مىكنيم تك عاملى نيست. در حوزهى بحثهاى اجتماعى عوامل مختلف و متعددى دخالت دارند. نمىخواهيم سهم هر يك از عوامل را انكار كنيم. زمامداران بىلياقت، مردم كم حميت و ديگر چيزها.
اما واقعيت اين است كه نقش استعمار غربى در دورهى سرمايهدارى تاريخى غرب كه همهى جهان را فرا گرفت، بسيار پراهميت است. به جز تمدن غربى همه گرفتار اين حادثهى مؤلمه شدند كه فتيلههاى تمدنىشان پايين آمد.
سرمايهدارى غرب از قرن 16 تا 18 سرمايه دارى تجارى است و از قرن 18 به بعد سرمايه دارى صنعتى است. در گروه سرمايه دارى تجارى يعنى قرن 16 تا 18، هدف انحصار در تجارت و پيدا كردن بازار و سلطه بربازار بود. نتيجهى حركتسرمايهدارى غرب در قرن 16 تا 18 آن است كه سرمايهها به غرب منتقل مىشود و مقدمهاى براى سرمايهدارى صنعتى مىشود.
وقتى به تاريخ آفريقاى شمالى نگاه شود كه چگونه آدمربايى صورت گرفته، از كنار مادر و پدر فرزند ربوده شده، مو بر تن انسان راست مىشو، در رمان ريشهها از يك نويسنده دو رگه سياه پوست آمريكايى كه مىخواهد اجدادش را پيدا كند، سندهايى است كه نشان مىدهد حركتبردگان از آفريقا به آمريكا با چه وضعى بوده است! انبوهى از جمعيتسياهپوستان در اين حركت و طرح استعمارى و انتقال سرمايهاى به نام برده به مراكز آمريكايى و... از بين رفتهاند.
كسى مثل مونتسكيو كه به عنوان واضع حقوق بشر و حقوق مدرن و... مطرح است، وقتى به مسالهى بردهدارى در قرن 18 و 19 مىرسد مىگويد: «نبايد به بردهدارى دست زد چون اقتصاد غرب را به هم مىريزد». او مدافع نظام بردهدارى است؛ به دليل اين كه در تار و پود استعمار سرمايهدارى تجارى اول - دوره سرمايه صنعتى غرب - بردگان نقش قابل توجهاى داشتهاند.
در آمريكاى لاتين تمدنهاى ديگر به وسيله استعمارگران نابود مىشود. اين سرزمينها تمدندار بودند. اينگونه نبوده كه غربىها رفته و آنجا را آباد كرده باشند. در قارهى آسيا، ثروتهاى آسيا به خصوص هندوستان و جاهاى ديگر به اروپا انتقال يافت.
در مجموع سرمايه دارى تجارى به روشهاى مختلف از طريق تاسيس كمپانىها و... در دو قرن امكان مىيابد كه سرمايه را به غرب منتقل كند و زمينهى دورهى سرمايهدارى صنعتى را شكل دهد.
وقتى ما به عنوان ايرانى با غرب ارتباط برقرار كرديم با مجموعهاى ارتباط پيدا كرديم كه با ما تناسب قدرت نداشت واين بد اقبالى تاريخى ما بود!
نمىخواهم سهم كارگزاران نالايق و... را انكار كنم. اما واقعيت تاريخى آن است كه ما گرفتار بد اقبالى شديم.
در آن مقطع وقتى با تمدن غربى - از دوره قاجار و صفويه كه دورهى ارتباطى متغير بود و دورهى ارتباط ثابت - ارتباط برقرار كرديم، با غربى روبهرو شديم مثل امريكاى فعلى كه سلطهى بىرقيب داشت و قدرت پيدا كرده بود وكانالهاى متعدد سلطه و اقتدار داشت. از اين رو، وقتى كه سلطه غرب به ايران آمد، تمام چيزهايى كه مىتوانستبين قدرت و دانش ارتباط برقرار كند را نابود كرد و به نقطهاى رسيديم كه بازسازى علمى دشوار بود. تا در دوره صفويه در هر زمين خوردنى به سرعتبلند مىشديم، اما از زمان قاجار به بعد اين زمين خوردن، بلند شدن ندارد. هر قدر مىخواهيم بلند شويم، مىبينيم اوضاع از جاى ديگر خراب است و اينجاست كه گرفتار يك دورهى گسست طولانى علمى مىشويم.
حركتهايى مثل تاسيس دارالفنون، دانشگاه و مؤسسات پژوهشى و... انجام مىشود، ولى واقعيت اين حركتها - گرچه نمىخواهيم محصولات آن را انكار كنيم. طبيعى است كه اگر همين هم نمىبود، شرايط بسيار بدترى را داشتيم - آيا در آن حد مؤثر بوده است كه بتوانيم بگوييم ايستادهايم. حتى حركت هم نه. بلكه سرپا ايستادهايم آيا به اين نقطه رسيدهايم؟
دارالفنون با اميد و آمال شكل مىگيرد. اميركبير يكى از حركتهايش تاسيس دارالفنون است كه مجال به او نمىرسد و چند روز بعد از افتتاح دارالفنون به قتل مىرسد. دارالفنونى كه بااين اميد و آمال افتتاح مىشود. بعد از چند دوره يكى از سياحان غربى راجع به آن اينچنين تصوير مىكند: «دارالفنون عملا شش ماه باز است، اغلب شاگردان تنبل هستند».
اين تحليلى است كه اين سياح يا سفير غربى دارد. از لحاظ مالى هم به شدت ضعيف استيعنى مواجب مدرسه عقب مىماند. حقوق استاد دير داده مىشود. دانشجويش خوب اداره نمىشود.
دارالفنونى كه با اميد و آرزو و آمال و در بوق و كرنا شكل مىگيرد، در اواخر سلطنت ناصرالدينشاه چنين شرايطى دارد.
دانشگاه تهران كه 1312 يا 1313 تاسيس شده است. وضع بهترى در علم آفرينى ندارد نمىخواهيم تك ستارهها، يا برخى خدمات را انكار كنيم، اما به عنوان جمعبندى و ره آورد، عرض مىكنم دانشگاه تهران وقتى شكل مىگيرد، طراح آن دكتر عيسى صديق است كه دانشجوى شيكاگو يا جاى ديگر است كه تيمورتاش به عنوان وزير دربار از او مىخواهد طرح دانشگاه را برايش بفرستد. او هم مىفرستد. همين صديق وقتى كه دانشگاه تهران راه مىافتد و خود او جزو عناصر اصلى تاسيس آن مىشود، در كتاب يادگار عمرش اينطور مىگويد: «از استاد خواهش و دعوت شد كه كتب مهمى كه مربوط به موضوع تدريس آنها باشد، ترجمه كند و براى انتشار آماده سازند».
البته اين كه در آغاز فعاليت چقدر مجبور به ترجمه بودند بحث ديگرى است، ولى اين مهم است كه جرقه دانشگاه تهران با چنين دستورهايى صادر مىشود كه شما كتب درسى را ترجمه و عرضه كنيد.
به جاى توليد علم و توليد دانش، نگرش و قالببندى، ترجمهاى است كه انتقال داده مىشود.
مسير حركت دانشگاه به جاى دانشسازى، تربيت معلم است. چيزهايى ياد بگيرند و به نسل بعدى منتقل كنند.
از دارالفنون به بعد صد سال است كه در حوزهى علم سرمايهگذارى كردهايم ولو در حد كم، ولى اين سرمايهگذارى چه جوابى داده است و علل كم بازدهى چه بوده است؟
نهادهاى صلب و ساختارهاى غير منعطف در مجموعهى دانشگاهى ايجاد كردهايم. اين نهادها نه با گذشته آموزشى خودشان كه مدارس علميه و سنت آموزشى مرسوم جهان اسلام باشد، ارتباط داشتهاند و نه اين كه خودشان در بين خودشان استمرارى را تعقيب كردهاند. اينطور نبوده كه دانشگاه صنعتى شريف استمرار دانشگاه تهران باشد. هر گاه با يك سرى از محدويتها برخورد كرديم به خاطر ساختار صلب ادارى ساختار ديگرى تاسيس كرديم.
دانشگاه آزاد هم از لحاظ ساختار شبيه دانشگاه دولتى است و حالا ما ماندهايم چه مركز علمى ديگرى تاسيس كنيم.
ساختارهاى صلب بانيازها و اقتضائات و حركت راهبردى همخوانى ندارد. ساختارهاى جديدى هم كه تاسيس شد، به سرعت دچار عدم انعطاف شدند.
سيستم آموزش ما هم عملا از سيستم سنتى منقطع و جداست. مانتوانستيم يك گفتگوى مناسب بين سنتهاى آموزشى و امروزمان برقرار كنيم كه در بحثبومى شدن علم قابل بررسى است. اين كه چرا نتوانستيم گفتگويى بين آموزش سنتى و علوم مدرن در ايران بيافرينيم - تا برسد به بحث همكارى - اختصاص به ارتباط بين آموزش سنتى و مدرن ندارد. در نهاد آموزشى مدرن هم گرفتار ساختارهاى غير مرتبط شدهايم. دانشگاه تهران، شهيد بهشتى و صنعتى شريف هيچ تعريف و ارتباطى بين خودشان برقرار نكردهاند.
نكتهى ديگرى در خاتمهى عرايضم يادآور مىشوم كه در جنبش نرمافزارى و راهبرد ادارى، گاهى مسائل را با ديدگاه تزيينى و آرايشى دنبال مىكنيم. در سالهاى اخير يكى از مشكلات در كشور اين است كه علم را تنها يك شيئى تزئينى به حساب مىآورند، مشابه اين كه دلمان مىخواهد فوتبالمان اول باشد، مىخواهيم علممان هم اول باشد. اينها تزيينات اجتماعىاند، نه نياز اجتماعى. به علم مانند زينت نگاه مىكنيم نه هويت؛ از اين رو، نوع مواجهه - چه در شكل فردى و چه در شكل اجتماعى - به مسالهى علم، يك مواجههى غيراساسى است؛ چون براى ما به عنوان عناصر هويتى نقشى ندارد.
وقتى بحثى مثل نهضت نرمافزارى چه در شكل خرد و چه در شكل كلان داريم، نبايد واژهها رؤيا پردازانه و خيال گرايانه باشد. بايد اعتقاد داشته باشيم توسعهى علم محور نياز و مطلوب ما است. توسعهاى كه ذات وهويت آن از علم نشات گرفته باشد.
در دو دههى بعد از انقلاب، گفتمانها و استراتژىهاى متعدد در حل مسائل اجتماعى داشتهايم. اين گفتمانهاى مختلف و نظرات متعدد با هم قابل جمع نمىباشند. بايد اول دربارهى كلان قضيه و گفتمانى كه مىخواهد استراتژى توسعهى علمى شود، تعيين تكليف كنيم.
گفتمان توسعهى ما چيست؟ به عنوان نمونه گفتمانى كه مىخواهد به مشكلات روزمرهى اجتماعى بپردازد، چه مقدار با گفتمان «توسعهى علم» همخوانى دارد؟
گفتمانى كه به مشكلات حاد اجتماعى از قبيل بيكارى، اشتغال و غيره مىپردازد، سرمايهى ملى را به حل اين تنش اصلى اجتماعى معطوف مىكند. اگر در اين گفتمان، راهبرد اين باشد كه نبايد صداى مردم درآيد، پس سرمايهها به سمتحل بحرانها و مسائل و مشكلات روزمره سوق داده مىشود؛ آنگاه سهم پژوهش و توسعه در سطح كلان حتى با كشورهاى در مسير توسعه هم قابل مقايسه نخواهد بود.
دو سال است كه وزارت علوم، تحقيقات و فناورى تشكيل شده است. وزارت علوم همان آموزش و پرورش است كه عدهاى درس مىخوانند. سهم علم و توسعه و پژوهش كجا است؟
وقتى در فرانسه و ايتاليا وزارت علم و تكنولوژى و در چين كميسيون دولتى پژوهش وجود دارد كه همهى امور را در راستاى پژوهش ساماندهى مىكنند، كشور ما در زمينه پشتوانههاى پژوهش، تحقيق و ساختار علمى چه كرده است؟ اينها به خاطر چيست؟
ممكن است اين گفتمانهاى در عرض هم، افكار عام را اقناع كند ولى كسانى كه آگاهى دارند، مىدانند كه اينها با همديگر قابل جمع نيستند و به يك سياست واحد تبديل نمىشود.
مهمترين مساله اجتماعى اين است كه بايد به اجماع همگانى در استراتژى علم و توسعه برسيم. آيا واقعا مسالهى اصلى اين ستيا نيست؟
امروزه علم مدرن يك پديدهى اتفاقى نيست. شايد پانصد سال قبل نظريهسازى پديدهاى اتفاقى بود مثل داستان نيوتن، ولى امروز علم پديدهاى برنامهريزى شده است. علم امروز فردى نيست جمعى است. در قرون ميانى ملاصدرا حق داشت و مىتوانست در انزوا در كهك به يك نظريه دستيابد، ولى امروز علم پديدهاى جمعى و گران است. قبلا يك محقق چند كتاب را مطالعه و بررسى مىكرد و به يك نظريه دست مىيافت، ولى امروز علم پديدهاى است كه هم در علوم طبيعى و محض و هم در علوم انسانى و فلسفى، پشتوانه لازم دارد.
امروز دنيا وارد دورهى ابر علمها شده است. يك كشور به تنهايى نمىتواند برخى حوزهها را در نوردد. در اين شرايط بايد به سمت زير ساختها و از زير ساختها به ساختارها و از ساختارها به سمت راههاى عملياتى حركت كنيم. اگر پيشبرد علم مطرح است چه امكاناتى مىخواهد و راههاى وقوع آن كدام است؟
توسعهى علمى را بر چه مبنايى مىخواهيم قرار دهيم؟ آيا قبول كردهايم گفتمان توسعهى علم محور داشته باشيم؟ اگر قبول كردهايم اقتضائات، ملزومات و پيامدهاى آن چيست؟ ان شاء الله اين بحثها مقدمهاى شود براى بحثهاى خاصتر و تخصصىتر كه سختبه آن محتاجيم!
پینوشتها:
1. اين مقاله، برگرفته از سخنرانى حجتالاسلام صالحى دربارهى نهضت توليد علم است كه تقديم خوانندگان گرامى مىشود.
2. همين جا عرض كنم كه جريانهاى اصلاحگر جهان عرب در صد سال اخير در دو فضاى اصلى حركت مىكنند. برخى نگاهها اعتزالى هستند و تفكر معتزله را احيا مىكنند. و برخى با نگاههاى سطحى گرايانه اهل حديث هستند.
/خ
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}