تفاوت بدنها و حقيقت واحد (زن و مرد)
هر کس از مرد و زن کار نيکي به شرط ايمان به خدا به جاي آرد ما او را به زندگاني خوش و با سعادت زنده ابد ميگردانيم و اجري بسيار بهتر از عمل نيکي که ميکردند به آنان عطا ميکنيم.
نويسنده: اصغر طاهرزاده
مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً وَلَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ
هر کس از مرد و زن کار نيکي به شرط ايمان به خدا به جاي آرد ما او را به زندگاني خوش و با سعادت زنده ابد ميگردانيم و اجري بسيار بهتر از عمل نيکي که ميکردند به آنان عطا ميکنيم.
آيه ميفرمايد در راستاي رسيدن به حيات طيب، زن و مرد مطرح نيست، زيرا زن و مرد بودن مربوط به بدنها است، اصل انسان و حقيقت انسان نه زن است و نه مرد. و بزرگاني مثل حضرت آيتالله جواديآملي«حفظهالله» در کتاب محققانه «زن در آئينه جلال و جمال” تا حدّي که شرايط اجازه ميداده اين موضوع را روشن کردهاند. و اساساً در فلسفه اسلامي اين بحث مشهور است که به طور کلي بدن ابزار روح است و در حقيقتِ روح دخالتي ندارد.(1) با توجه به اين نکته مثلاً اگر شما بخواهيد کوهنوردي کنيد حال يکي کُت پوشيده و ديگري اُوِرْکت، اما هر دو به قله رسيدند، آيا ميتوان گفت اُوِرْکُت مهمتر بود در رسيدن به قله يا کت؟ ميبينيد که فرقي نميکند چون هر دو نفر که يکي کت پوشيده و يکي اُوِرْکت هر دو به قله رسيدند، لباس براي اين بود که بتوانيم از آسيبهاي مسير حفظ شويم ولي لباس هيچ وقت در ارزيابي هدف نقش ندارد. حالا اگر زن و مرد طبق آيه فوق هر دو ميتوانند به مقصد الهي خود که همان حيات طيب است، برسند آيا ميتوان گفت زن مهمتر است يا مرد؟ دقيقاً موضوع تفاوت زن و مرد نيز به همين شکل است که انسانها از نظز بدن و جسم دو نوع و از نظر حقيقت و هدف يکي هستند و لذا بسيار سطحينگري است که ارزش اين دو نوع انسان را به جهت تفاوت بدن، متفاوت بدانيم. آري تفاوت بدن وظايف متفاوتي را براي هر کدام پيش ميآورد، ولي براي هدفي يکسان.
دو نوع لباس است که هر لباسي اقتضاء خود را دارد ولي چه ربطي به ارزش صاحب لباس دارد. بنده اين مطلب را نميخواهم بگويم که از نظر نوع کارها زن و مرد بايد يکسان باشند و بايد با آنها يک نوع برخورد کرد، آن قدر رابطه بين روحيات و بدن تنگاتنگ است که شما ميدانيد که هر بدني روحيات خاص خود را ميآورد، حتي اگر انسان قسمتي از بدنش را از دست بدهد در رابطه با آن قسمت روحيهاش عوض ميشود، مادرهايي که مجبور ميشوند طي عمل جراحي رحمشان را در آورند دچار تغييراتي ميشوند از آن جمله که ميگويند تا حدّي احساساتمان نسبت به کودکان تغيير ميکند. يا بارها تجربه شده با سکته قلبي و تغيير حالت قلب، حتي پس از گذشتن از مرحلهي حاد بيماري، احساسات انسان تغيير ميکند، البته شدت و ضعف اين تغييرات به جاهاي ديگر نيز مربوط است. به هر حال احساساتي که يک زن دارد به جهت بدن مادري و احساساتي که يک مرد دارد به جهت بدن پدري، جاي خودش قابل توجه است اما هيچ کدام از اين حرفها اصل موضوع را منتفي نميکند که بدن ابزار روح است و در حقيقت انسان دخالت ندارد، هر چند روح بدون تأثير از بدن نيست، براي همين به ما توصيه ميشود مواظب سلامت و بهداشت بدنهايتان باشيد، همانطوري که ميگويند بدنهايتان را گرفتار غذاهاي زياد نکنيد، چون اقتضاي بدنِ پرخور طوري است که ديگر روح نميتواند در آن شرايط آزادنه به مسير روحاني خود ادامه دهد و مسير لقماني خود را طي کند. به قول مولوي:
از براي لقمهاي اين خوار، خوار *** از کف لقمان برون آريد خار
ميگويد يک لقمه اضافه تمام درهاي آسمان را به رويم بست، اين خار را از قلبِ لقمانِ وجودِ من در آوريد. عين اين مشکل از آن طرف هم هست که اگر آقايان و خانمها بيش از حد به بدنشان بيمحلي کنند و آن را ضعيف نمايند، روحشان را گرفتار ميکنند و صفاي روحيشان را از دست ميدهند، در عيني که نميخواهيم منکر احوالات روح در رابطه با بدن باشيم، اما ميخواهيم يک اصل منطقي را نگذاريم از دست برود که ارزش هر انسان به هدفش است، اگر هدف او پست باشد آن انسان پست است، اگر هدف او متعالي باشد آن انسان متعالي است حالا اگر هدف زن و مرد يکسان و متعالي بود پس معلوم ميشود آن دو يک ارزش دارند. در اين راستا کسي مهمتر است که به اين هدف متعالي نزديکتر است، چه زن باشد چه مرد. آيا ديگر جاي اين سؤال ميماند که زن مهمتر است يا مرد؟ يا اين سؤال نشانه غفلت از معارف عاليه قرآني است؟ قرآن ميفرمايد هدف زن و مرد حيات طيب است و فرقي هم بين آنها نيست. حال با توجه به اين که دروغ بستن به خدا و پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) موجب بطلان روزه ميشود اگر در ماه رمضان کسي بگويد: خدا زنها را بيشتر از مردها اهميت داده يا مردها را بيشتر از زنها بها داده است، روزه او باطل است، چون به خدا و پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) دروغ بسته است. حتي اگر به زبان نگويد ولي در قلبش چنين تصوري داشته باشد يقيناً اين قلب نميتواند سير و سلوک کاملي بکند، قلبي که گرفتار باطل است سلوک الي الله برايش ممکن نيست.
آيه ميفرمايد براي رسيدن به حيات طيب ابزارها فرق ميکنند ابزار زن با ابزار مرد از نظر بدن فرق ميکند، به همين جهت گاهي وظايفي که به عهده زنان است با نظر به ابزاري ميباشد که مخصوص به آنها است، ولي وظايفي هم به عهده آنان است که هيچ ربطي به زن بودن آنها ندارد و نظر به انسانيت آنهاست. در باره مردها هم همين طور است. حالا کدام مهم هستند؟ اين يک روح شيطاني و ضد قرآني است که مردي فکر کند زن پايينتر از خودش است يا زني فکر کند خودش بالاتر از مرد است. بدن مرد اقتضاي خاصي دارد که مثلاً جهاد ابتدايي براي او واجب ميشود ولي براي زن نه. يا مسئوليت پيغمبري که همراه است با جهاد و انبوه کارهاي اجرايي اقتضا ميکند که پيامبر مرد باشد ولي همان خدايي که پيامبران را از جنس مردان انتخاب فرمود، روشن کرد «اِنَّ اَکْرَمَکُمْ عِنْدَ الله اَتْقيکُم»؛ در نزد خدا گراميترين شما متقي ترين شما است. ملاک ارزشگذاري، قرب به خدا است، قرب به خدا که زن و مرد ندارد.
حضرت زکريا(عليه السلام) وقتي وارد محراب حضرت مريم (سلام الله عليها) ميشدند «وَجَدَ عِندَهَا رِزْقاً»؛(2) نزد آن حضرت رزقهاي خاصي ديدند که با غذاهاي معمولي متفاوت بود، پرسيدند اي مريم اينها از کجا براي تو ميآيد؟ «قَالَتْ هُوَ مِنْ عِندِ اللّهِ، إنَّ اللّهَ يَرْزُقُ مَن يَشَاء بِغَيْرِ حِسَابٍ»؛ گفت از طرف خداست، خداوند هرکه را بخواهد بدون حساب و اسبابهاي عادي رزق ميدهد. اينجا بود که حضرت زکريا(عليه السلام) متذکر شدند چرا براي پيداکردن فرزند به عوامل فوق عوامل عادي متوسل نشوند و لذا؛ «قَالَ رَبِّ هَبْ لِي مِن لَّدُنْكَ ذُرِّيَّهي طَيِّبَهي إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَاء»؛(3) گفت خدايا! حالا که اينقدر کار از تو ميآيد که اين زنِ تنها را به اين مقامات رساندي، يک سُلب پاک هم به من بده، چرا که تو به تقاضاهاي بندگانت توجه داري، خدا هم وقتي اطمينان آنچناني را در حضرت زکريا(عليه السلام) نسبت به الطاف الهي ديد، فرمود: «إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلَامٍ اسْمُهُ يَحْيَى»؛(4) تو را به تولد يحيي مژده ميدهم. وقتي آن پيامبرِ خدا با روبهروشدن با حضرت مريم (سلام الله عليها) متوجه شدند آن حضرت چه مقاماتي به دست آورده متذکر شدند که ميتوانند بالاتر از اينها به خداوند نظر کنند و از او ماوراء اسباب عادي و از قدرت «لدُنّي» او تقاضاي فرزند نمايند.
در نگاه قرآني با توجه به آيهي فوق، متوجه ميشويم حتي در مقايسه يک پيامبر و يک زن الهي، قرآن مقام آن زن را بالاتر نشان ميدهد که حتي از جهتي راهنماي آن پيامبر باشد، اينجاست که اگر کسي در مقايسه نسبت به حقيقت زن و مرد يکي را پائينتر از ديگري بداند نگاه قرآني ندارد. عزيزان متوجه باشيد اگر اعتقادتان غير قرآني شد به همان اندازه در سلوک معنوي متوقف ميشويد زيرا قلب در آن صورت نورانيتش کامل نيست.
پس طبق آيات قرآن چون مقصدِ زن و مرد هر دو متعالي است پس هر دو ميتوانند به مقاصد متعالي برسند زيرا حقيقت هر دو از نظر قرآن يکسان است. ممکن است براي رسيدن به مقصد ابزارهايشان فرق کند ولي در سير به سوي مقصد هيچ تفاوتي با يکديگر ندارند. به تعبير عمان ساماني:
همتي بايد قدم در راه زن *** صاحب آن خواه مرد و خواه زن
غيرتي بايد به مقصد رهنور*** خانه پردازِ جهان چه زن، چه مرد
شرط راه آمد نمودن قطع راه *** بر سر رهرو چه مِعْجَر(5) چه کلاه
حجاب دوگانگيها
نکته ديگر که در بصيرت ما مؤثر است اينکه هروقت در قلب شما نسبت به زن و مرد از نظر ارزش، دوگانگي پيدا شد بدانيد به همان اندازه شيفتگي نسبت به خدا در قلب شما کم شده است. اگر تمام نظرتان به اَحَد باشد هيچ وقت در مخلوقات خدا دوگانگي نميبينيد که بخواهيد يکي را پائينتر از ديگري به حساب آوريد، واقعاً دوگانگي نميبينيد چون دوگانگي وجود ندارد. حتي اگر قلب شما دوگانگي ديد و به ذهنتان آمد که زن مهمتر از مرد است يا مرد مهمتر از زن و بعد هم به خودتان تذکر داديد که هيچکدام مهمتر از ديگري نيستند، بدانيد در نظر به مخلوقات خداوند نگاه کاملي نداريد، اما فاسد نشدهايد. يک وقت به قلبتان نميرسد که راستي زنها مهمترند يا مردها و اصلاً دوگانگي بين آنها نميبيند. اين نگاهِ سالمي است و حجابي بين شما و حق از اين جهت ايجاد نشده اما اگر حجاب بود ولي متوجه آن حجاب بوديد، در مرتبه پائينتري هستيد، هر چند محجوب کامل نيستيد، بلکه متوجه حجاب ميباشيد، زيرا به گفته مولوي: «متحد بوديم يک گوهر همه» و به تعبير قرآن همه در محضر ربوبي حاضر شدهايم و از ما سؤال شد «اَلَسْتُ بِرَبِکُمْ؟»؛(6) آيا من رب شما نيستم. و همه ما، چه زن، چه مرد، گفتيم: «بَلي شَهِدْنا» آري تو پروردگار ما هستي و ما در حقيقتِ وجود خود ناظر چنين ربوبيتي ميباشيم. ما آنجا يکي بوديم، وقتي پايين آمديم دوگانگيها پيدا شد. خودمان هم در بين صحبتها تعبير خوبي داريم ميگوييم «چرا تو و مني ميکني؟» من و تو مقام انساني است که در حجاب است. حالا اگر ما همديگر را دوگانه ببينيم، عملاً به خودمان بيشتر نظر ميکنيم و اين شروع يک نحوه خودخواهي است. اگر انسان خود را ديد ولي شما را هم يک حقيقت جدا ديد، حتماً خودش را مهمتر از شما ميبيند و اين شروع «أَنَاْ خَيْرٌ مِّنْهُ»؛(7) و همسخنشدن با شيطان است. لذا است که قرآن اصرار دارد شما همگي يک حقيقت بودهايد که از آن حقيقت هرکس همسر خود را در کنار خود دارد. ميفرمايد: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُواْ رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَهي وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً كَثِيرًا وَنِسَاء»؛ (8) اي مردم! بترسيد از پروردگاري که همهي شما را از يک نفس واحد خلق کرد و زوج آن را نيز از آن نفس واحد خلق نمود و از آن دو، زنان و مردان زيادي را گسترش داد.وقتي انسان چشم دلش متوجه يگانگيها نبود ولي عقلش متذکر موضوع بود. بايد خود را به زحمت بيندازد و موضوع يگانگي بين زن و مرد را به دل تفهيم کند ولي اگر کسي بتواند محو و شيفته حق بشود ديگر دوگانگي نميبيند، اينها همه مظاهر حقاند با جلوات مختلف. اصلاً اين فرهنگ که تلاش ميکند زن از مرد عقب نيفتد، فرهنگ انسانهاي گرفتار هبوط است و جمع کردن ورقههاي جنت براي پوشاندن عيبها.
دوگانگي بين زن و مرد از کجا؟
اگر عنايت فرمائيد ملاحظه خواهيد کرد در دوران جديد و با بهصحنهآمدن فرهنگ مدرنيته، به بشر ظلم بزرگي شد، در فرهنگ ديني هزاران سال بشريت زندگي کرد و اين حرفها نبود که زن مهمتر است يا مرد- البته آسيبهايي که حاکي از انحراف در آن فرهنگ است هميشه استثنا بوده است، با طرح استثناها نبايد اصل موضوع را فراموش کرد- قرنها مادران ما کنار پدران ما زندگي ميکردند و هر کدام بر اساس فرهنگ دين، خود را تعريف کرده بودند و جلو ميرفتند. در فرهنگ ديني اين موضوع مطرح نبود که جاي زن کجاست و جاي مرد کجاست. پيرمردها و پيرزنهاي متدين اين زبان را نميشناسند اين زبان با انسان ديني بيگانه است که جاي زن کجاست و جاي مرد کجاست، اين زبان، زبان غربِ بعد از رنسانس است که با پشت کردن به نگاه ديني، گرفتار دوگانگيها شد و بحث حقوق زن و مرد به معني جديد آن مطرح شد، ما هزارسال، نه زن بوديم و نه مرد، بلکه کنار هم مؤمنه و مؤمن بوديم، آريمتحد بوديم يک گوهر همه *** بي سر و بي پا بُديم آندم همه
چون بهصورت آمد آن نور سره *** شد عدد چون سايههاي کنگره
کنگره ويران کنيد از منجنيق *** تا رود فرق از ميان آن فريق
نميخواهم بگويم حالا که به اين مصيبت افتادهايم فکري براي رفع آن نکنيم، ما وظيفه داريم در شرايط موجود جواب انبوه سؤالهايي را بدهيم که در اثر مواجهه با فرهنگ مدرنيته و تعريفِ آن فرهنگ از عالم و آدم پيش آمده است، ولي در فضايي که همه نظرها به حق است، کسي به خودش نگاه نميکند تا بحث شود من محترمتر هستم يا او، همه مستغرق در انجام وظيفهاند و از برکات چنان حالتي کاملاً بهره ميگيرند. در مقام شيفتگي و دلدادگي اين سؤالها نيست، چون در آن مقام ما به خودمان نگاه نميکرديم تا مجبور شويم خودمان را وصله و پينه کنيم. در بهشت بوديم و مستغرق تماشاي جمال يار، شجره را نگاه نميکرديم، خدا را نگاه ميکرديم. خدا لعنت کند شيطان را که گفت شجره را نگاه کن تا از آنچه به نام جاودانگي است بهرهمند شوي، ما که در آن جا در جاودانگي بوديم چهچيزي باعث شد که ما از جاودانگي در آمديم جز شيطاني که خواست ما را به درخت جاودانگي راهنمايي کند؟ اين که کسي بيايد بگويد آقا زن مهمتر است يا مرد، اولِ محروميت از يگانگيها بود. ما داشتيم زندگي ميکرديم، اين سؤالها را نداشتيم، ما در همان چيزي بوديم که حالا شما به دروغ شعار ميدهيد که ميخواهيد ما را وارد آن کنيد. ميگويند حقوق زن و مرد را رعايت کنيد آري حتما بايد رعايت کنيم، عرض کردم هرکس تصور قلبياش اين باشد که زن مهمتر است يا مرد، اين فرد دلش دل ايماني نيست، ولي در بستر ديني اين حرفها نيست. آنقدر که زن دوست دارد سختي بکشد تا همسرش راحت باشد، خود مرد براي خود دلسوزي نميکند، و عين اين حالت براي مرد هست، خود را به آب و آتش ميزند تا همسرش راحت باشد. در چنين فضائي شيطان گفت: «هَلْ أَدُلُّكَ عَلَى شَجَرَهي الْخُلْدِ وَمُلْكٍ لَّا يَبْلَى»؛(9) آيا تو را به درخت جاودان و مُلکي زوال ناپذير هدايت کنم؟ و از آن طريق به طرف چيزي رفتيم که ميخواستيم از آن فرار کنيم، اولِ مشکلات شد و شروع برگ جمعکردن براي پوشاندن زشتيهاي سر بر آورده. مشکلات مربوط به حقوق زن و مرد را بايد در جدايي از فضاي زندگي جستجو کرد، حال چه اين مشکلات در اثر سوء استفاده از دين باشد و به نام دين مردسالاري را حاکم کنند، و چه ناشي از خروج از دين باشد و رشددادن دوگانگي و رقابت بين زن و مرد. بايد مسئولان فرهنگي جامعه، آرماني را که دين براي زن از يک طرف و براي خانواده از طرف ديگر مطرح ميکند بشناسند و براي نزديک شدن به آن برنامهريزي کنند، بدون آنکه گرفتار فرهنگ فمينيستي و روحيه دوگانگي بين زن و مرد شوند.
مادر بزرگهاي ما نسبت به همسران خود هرگز احساس دوگانگي نميکردند تا بحث رجحان حقوق يکي بر ديگري پيش آيد، آنها در عين زندگي مشترک و استقلال اقتصادي در آنچه مربوط به خودشان بود، کاملاً به اهداف عاليه زندگي نظر داشتند. پدربزرگهاي ما هم هيچوقت نميگفتند ما مرديم و بايد قلدري کنيم، آنهايي که در فرهنگ اسلام پروريده شده بودند زندگي را مافوق اين حرفها ميديدند. آيتاللهجوادي«حفظهاللّه» از قول استادشان مرحوم فاضل توني«رحمهياللهعليه» نقل ميکردند؛ «همکلاسيهاي ما در اصفهان قبل از اينکه به عنوان طلبهي رسمي وارد مدرسه صدر شوند، تا کتاب مکاسب را نزد مادرانشان خوانده بودند». يعني تا صد و پنجاهسالِ گذشته چنين فضايي در خانههاي ما حاکم بود. عرض کردم ما نبايد شرايطي را مورد قضاوت قرار دهيم که با شهادت شيخ فضلالله نوري و حاکميت روشنفکران و نفوذ فرهنگ مدرنيته در امورات جامعه، از زندگي گذشته خود جدا شديم و مقلد فرهنگ غريبهاي شديم که هر جا پا گذاشته بيش از آن که اصلاح کند جامعه را گرفتار بحران کرده، آري نبايد براي قضاوت خود چنين جامعهاي را مدّ نظر قرار دهيم که با شعارهاي مدرنْ گرفتار گسستگي تاريخي شده است. ما از قاجاريه به بعد از همه چيز وامانديم، قوم قاجار به عنوان نژاد مغول خود را به عنوان فاتح ايران احساس ميکردند، و نه ايراني اصيل، آنچنان شيفته غرب شدند که در دوران آنها همه گذشته ما نفي شد، بين مدرنيته و سنت مانديم و بحران شروع شد. ما براي خود و براي اداره شهرها برنامه داشتيم، ما هزار سال بهترين نوع ارتباط با طبيعت را آزموده بوديم و بهترين آرامش را در دل طبيعت براي خود شکل دادهبوديم. در منظر ديني ارزش انسان به اين است که خوب بندگي کند، نه آنکه خوب آپارتمان بسازد، ملتها را نبايد با ارزشهاي غربي مقايسه کرد، بايد آنها را نسبت به اهداف مقدسي که بايد بدان دست يابند ارزيابي نمود و اينکه آيا حکيمان و نخبگان آنها توانستهاند بستر رسيدن به آن اهداف را در زندگي شکل دهند يا نه.
آري يک وقت خود را نسبت به اهداف عاليهاي که بايد بدان ميرسيديم مقايسه ميکنيم، مسلّم عقب افتادگيهايي داريم، ولي يک وقت خود را با غرب و اهدافي که آن فرهنگ براي انسان در نظر گرفته، مقايسه ميکنيم که در اين صورت با چشم غرب به خود مينگريم، اين همان موضوعي است که در بهشت خواستيم با چشم شيطان زندگي خود را شکل دهيم و درنتيجه از همهچيز محروم شديم. زيرا:
زانکههر بدبخت خرمن سوخته *** مينيارد شمع کس افروخته
شيطاني که با تمرد از فرمان الهي همه زحمات خود را بر باد داد نميتواند آرام بنشيند تا ما را در بهشت الهي غرق تماشاي جمال پروردگارمان ببيند، با شعار جاودانگي ما را از جاودانگي در بهشت محروم کرد، همچنانکه با شعار آزادي زنان، زنان را از زندگي زيباي ديني محروم نمودند و گرفتار يک نوع بيکسي کردند. کارشناسان امر به ما خبر ميدهند: «بيکسي و تنهايي زن، ناشي از فروپاشي خانواده، در غرب بيداد ميکند. اين امر بين زن و مرد مشترک است، اما زن به لحاظ ظرافت روحياش بيشتر آسيب ميبيند. بسياري از زنان از آدميزاد ملول گشته با سگ و گربه روزگار ميگذرانند»(10) آيا نزديکي به فرهنگ غربي و طرح دوگانگي بين زن و مرد ما را به زندگي بهتري رساند يا آن وقتي که مردم ما بي سروصدا بر اساس راه و رسمي که خود تدوين کرده بودند، زندگي کردند و بندگي خود را رشد دادند؟ مردمي که کتابهاي تاريخ - که کتاب زندگي سلاطين است- چيزي در مورد آنها ننوشتند ولي روح تاريخ مربوط به آنها است. بناست در دنيا و براي اهل دنيا خبري از آنها نباشد ولي «طُوبَي لِلْغُرَباء» زنده باد آنهايي که به ظاهر خبري از آنها نيست ولي روي اين زمين زندگي توحيدي کردند و رفتند. مگر ما در روايت قدسي نداريم «اُوليايي تَحْتَ قبايي لا يعْرِفُونَهُمْ غيري»(11) اولياء و دوستان من زير قبهي من هستند هيچکس جز من آنها را نميشناسد. ملتها و تمدنهاي بزرگ به اهداف مقدس ميانديشند و نه به نمايش خود در چشم ديگران.
فرهنگ بحرانزا
موضوع غرب يک پديده نوظهوري است که حيات خود را در لوکس کردن زندگي و نمايشدادن خود به ديگران جستجو ميکنند، اين نشانه بيهويتي و بيريشهبودن اين تمدن است. اينها هميشه براي ساير ملل مسئله ايجاد ميکردند، نمونهاش اسکندر مقدوني که از آتن بلند شد و آمد اينجاها را بههم ريخت و بعد به مصر رفت. معلوم نيست چرا؟ چون معني بودن در يک زندگي مقدس و متعالي را گم کردهبودند، کارشان اين نبود که خودشان زندگي کنند. يکي از عزيزان تحقيق کرده که باروت را اولين بار چينيها اختراع کردند اما هيچ وقت باآن توپ نساختند چون باروت را اختراع کردند تا در کنار زندگي از آن استفاده کنند اما همينکه باروت به دست اروپاييها افتاد با آن توپ ساختند و برنامه تجاوز به ساير ملتها را شروع کردند. ولي چينيها چون روح تجاوز نداشتند از آن، وسيلهي تجاوز به ساير ملتها درست نکردند. يا همين چينيها براي اولين بار قطبنما را اختراع کردند، اما کشتيهاي غولپيکر براي سرکشي به ساير قارهها نساختند، چون ميخواستند خودشان زندگي کنند ولي همينکه قطبنما بهدست اروپاييها افتاد با همان روحيه به اسم مسافرت در اقيانوسها اکثر ملتهاي دنيا را تحت استعمار خود درآوردند و بلايي بر سر مردم آفريقا آوردند که عملاً ديگر آن آفريقايي که خود صاحب تمدن بود - بدون آنکه خود را براي تجاوز آماده کرده باشد- نابود گشت. گويا بايد همه دنيا نوکر روح اروپايي شوند. معلوم است وقتي اين روح و روحيه به صحنه آمد مسلم بنده و جنابعالي بايد براي مقابله با آن مجهز شويم ولي متوجه باشيم بشر در تاريخ کهن خود به طوري زندگي ميکرده که بيش از آنکه خود را به رخ ساير ملل بکشد، به ساحت قدسي خود ميپرداخته، آن نوع زندگي که قابل نمايش نبوده است.حرف بنده اين بود که ما سالهاي سال در يک فضاي ديني زندگي ميکرديم ولي اين حرفها هم نبود که حق زن يا حق مرد چه شده است، اين حرفها که حکايت از روحيه رقابت و دوگانگي دارد با حضور فرهنگ غربي از دورهي قاجار که با يک خودباختگي با فرهنگ غربي روبهرو شديم، پيدا شد و با نهايت بيتدبيري همه گذشته خود را نفي کرديم و هر چه غربي بود برايمان اصيل جلوه کرد، به طوري که پادشاه قاجار خاک باغچهاش را هم از بلژيک آورد. در جامعهاي که تمام مناسباتش را با دين اسلام تنظيم کرده ناگهان فرهنگي وارد ميشود که هيچ توجهي به دين ندارد، حاصل کار رضاخان ميشود که به پسرش از جزيره موريس نامه مينويسد؛ «مرا انگليسيها آوردند، خودشان هم بردند، بايد از آنها بترسي ولي بايد کاري کني که مردم از تو بترسند». تا اين حدّ خودباختگي و زبوني در مقابل غرب کار را به کشف حجاب اجباري کشاند و چه بلبشويي در اين کشور راه انداختند، از گذشته خود رانده شدند و نسبت به غرب هم خود را باخته ديدند. هرکس هرکاري از دستش ميآمد ميکرد، و لذا فضاي خانوادههاي ما تبديل شد به قلدري مردها و تضعيف زنان. و متأسفانه غربزدهها اين شرايط را که هنوز هم ما گرفتار آن هستيم و روحيه بعضي از پدران ما حاصل فضاي فرهنگ چنين زماني است، به عنوان فرهنگ خانواده ديني عمده کردند و با فرهنگ غربي مقايسه نمودند و نتيجه گرفتند اسلام زن را تحقير کرده است. و روشنفکران بريده از فرهنگِ کهنِ ما نيز تحت تأثير همين حرفها سخن گفتند و قلم فرسايي کردند. آري در برههاي از تاريخ تشيع چنين گرفتاري هست که زن تحقير شده ولي اين درست در زماني است که فرهنگ ديني آسيب ديده است. همانطور که در اهل سنت به جهت آسيب بيشتري که به دين وارد شد، تحقير زن بيشتر اِعمال شد و هنوز هم ادامه دارد، در حالي که رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند: «خِيارُکُم، خِيارُکُم لِنِسائِهِم»؛(12) بهترين شما کساني هستند که براي زنان خود همسران خوبي باشند.
آيا اين منطقي است که برخورد غير اسلامي بعضي از مردان را نسبت به زنان به پاي اسلام بگذاريم و بعد نتيجه بگيريم بايد با روش اروپايي نهضت احياء حقوق زنان راه بيندازيم و با منظري که غربيها به زن مينگرند همه چيزِ خود را از دست بدهيم؟ چه شد که در خانوادههاي ما تو و مني پيدا شد؟ آيا در فضاي خانوادههاي ديني با آن اهداف مقدسي که در آن مطرح است، تو و مني بين اعضاء خانواده مطرح است که حالا مجبور شويم يک طوري اين تو و منيها را وصله کنيم؟ البته وقتي تو و مني پيدا شد بايد وصله کرد، ولي اگر شيفتگي ديني بيايد و گذشتْ قسمتي از دينداري حساب شود ديگر اين حرفها پيش نميآيد. وقتي دين در ميان باشد چيزي پاره نميشود که مجبور شويم وصله کنيم. در فضاي هزارسال يگانگي چيزي به نام رقابت زن و مرد نبود، به اندازهاي که از خداي يگانه جدا شديم دوگانگيها خود را نشان داد و در فضاي دوگانگي، حق زن و مرد مطرح و هزارانهزار مشکل ظاهر ميشود.
گاهي دوستان سؤال ميکنند چرا اسلام جواب سؤالهاي پيش آمده را نميدهد ابتدا عنايت داشته باشيد اين سؤالها از وقتي طرح شد که انسانها از خانه ايمانشان فاصله گرفتند، آري اسلام آنچنان براي همه تاريخ وسعت دارد که در هر شرايطي جوابگوي سؤالات بشر است، ولي فراموش نفرمائيد درمان اصلي سؤالات اين است که سعي کنيم مردم به خدا وصل شوند تا اصلاً اين حرفها مطرح نباشد. در جلسه سوم کتاب «آشتي با خدا» عرض شد بسياري از اين سؤالهايي که در زندگي ما نسبت به خدا پيش ميآيد به جهت بيثمري حيات است، انساني که از حياتش بهره کافي نبرده است و حالا سؤال دارد که «چرا خدا من را خلق کرد» مثل کسي است که مطابق آدرسي که در دست دارد، آن جايي را که بايد برود پيدا نکند، در اين حالت است که ميگويد اين چه آدرسي بود که به ما داديد؟ اما اگر مطابق آدرسي که به او دادهاند آنجايي را که ميخواست پيدا کند، ديگر نميگويد اين آدرس را چرا به ما دادند، وقتي به مقصدي که ميخواست رسيد، ديگر سؤال برايش نميماند. ميگويد خوب شد که آمديم.
وقتي انسان از خانه ايمانش جدا شد و از نظر به اهداف مقدس غفلت کرد، نظر به خود شروع ميشود، خود را ميبيند و اينکه خودش غير از آن ديگري است و اين شروع بحث است که آيا حقوق زن و مرد بايد مساوي باشد يا نه، چرا ارث زن با ارث مرد مساوي نيست، و هزاران سؤال ديگر که البته اگر جواب درستي به آنها داده نشود جوانان ما نسبت به حقانيت اسلام مسئلهدار ميشوند و بايد در عين توجه به حيات طيب که قرآن براي زن و مرد به طور يکسان تعيين نموده، روشن شود که اين تفاوتها اولاً: تبعيض نيست، ثانياً: طوري حقوق زن تنظيم شده که زن بتواند در بستر مسئوليت تربيتي خود بدون هرگونه دغدغه اقتصادي به کار خود ادامه دهد.
پينوشتها:
1 - به کتاب «ده نکته از معرفت نفس» رجوع شود.
2 - سوره آل عمران، آيه 37.
3- سوره آل عمران، آيه 38.
4- سوره مريم، آيه 7.
5 - روسري.
6 - سوره اعراف، آيه 172.
7 - سوره اعراف، آيه 12.
8 - سوره نساء، آيه 1.
9 - سوره طه، آيه 120.
10 - کتاب «منزلت زن در انديشه اسلامي» محمد فنائي اشکوري، ص 50.
11 - شرح فصوص قيصري، ص 441.
12 - نهج الفصاحه، حديث شماره 1477.
طاهرزاده، اصغر، (1388) زن آنگونه که بايد باشد، اصفهان: لُبالميزان، چاپ اول
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}