رابطهي قرآن و حديث
در دورههاي پيشين، از اين مسئله به اجمال و در ضمن مباحث حديثي و قرآني سخن ميرفت؛ اما با پيدايش ديدگاههاي متفاوت در اين مسئله، بويژه ديدگاههايي كه به نفي حديث منتهي ميشوند، جايگاهي مستقل يافته، پژوهشهاي فراواني در اطرافش به ثمر رسيد كه ميتوان در اين موضوع، از اين آثار زياد كرد:
السنّة حجّيتها و مكانتها في الاسلام و الردّ علي منكريها، محمّد لقمان السلفي، المدينة: مكتبة الايمان 1409ق/ 1989م.
السنّة النبويّة و بيانها للقرآن الكريم، محمود احمد حسين عبد ربه، جدة:دارالقبلة، 1410ق/1990م.
القرآنيون و شبهاتهم حول السنّة، خادم حسين الهي بخش، مكتبة الصديق،421ق/2000م.
السّنة تشريع لازم و دائم، فتحي عبدالكريم، القاهرة: مكتبة وهبة، 1405 ق/1985م.
السّة المفتري عليها، سالم علي البهساوي، القاهرة: دارالوفاء،1413ق/1993م.
المدخل الي السنّة النبويّة، عبد المهدي بن عبد القادربن عبد الهادي، القاهرة: دارالاعتصام، 1419ق/1998م.
حجّية السنة، عبدالغني عبد الخالق، بيروت: دارالقرآن الكريم، 1407ق/1986م
حجّية السنّة، عبدالمتعال محمد الجبري، القاهرة، مكتبة وهبة، 1407ق/1986م
السنّه مع القرآن، سيد احمد رمضان الميسر و سيد محمد احمد رمضان الميسر، القاهرة: دارالندي، 1421ق/2001م
منزلة السّنة من الكتاب، محمد سعيد المنصور، القاهرة، مكتبة وهبة، 1413ق/1993م
المرجعية العليا في الاسلام للقرآن و السنّه، يوسف القرضاوي، بيروت: موسسة الرسالة، 1414ق/1993م
مفتاح الجنّة في الاحتياج بالسنة، جلال الدين السيوطي، القاهرة، مكتبة الثقافية الدينية، 1405ق/1985م
غالباً در اين آثار، به دو مسئله مهم پرداخته شده است: يكي نسبت حديث به قرآن و ديگري (پس از پذيرش تاثيرگذاري)، عرصههاي كاركرد حديث در كنار قرآن.
به هر حال، اين مسئله، از مباحث مهم در حوزهي دانشهاي حديثي به شمار ميرود و هم چنان به پژوهشهاي اساسي و جدياي نيازمند است.
آنچه در اين نوشتار به بحث گذارده ميشود، بررسي اصل «رابطهي حديث با قرآن» و بيان ديدگاههاي مختلف در اين مسئله است. تعيين عرصههاي كاركرد حديث، از موضوع اين مقاله بيرون است، لذا اميدواريم در نوشتار ديگري بدان بپردازيم.
در تاريخ اسلامي، دربارهي رابطهي حديث با قرآن، ديدگاههاي فراواني ابراز شده، كه ميتوان آنها را در چهار گروه دسته بندي كرد:
1- اصالت قرآن و نفي حجّيت حديث؛
2- اصالت حديث و عدم حجّيت ظواهر قرآن؛
3- اصالت قرآن و حديث؛
4- اصالت قرآن و حجّيت حديث.
پيش از ورود به اين بحث بايد توجّه داشت كه اين مسئله، بسيار دقيق بوده، خطر لغزش در آن زياد است. بسياري به قصد دفاع از قرآن، سنّت را منكر شدهاند و گروهي به قصد خدمت به سنّت، قرآن را از صحنه، بيرون راندهاند. تشخيص راه درست و تعيين جايگاه هر كدام، به دقّت و تأمّل و صبوري در پژوهش، خودداري از پيش داوري و رعايت ضوابط و اصول قرآني و حديثي نيازمند است. اميد است كه اين نوشتار مختصر، خود، از اين اصول فراتر نرود.
اينك به شرح اجمالي اين ديدگاهها و بيان مستندات آنها پرداخته ميشود.
1
- اصالت قرآن و نفي حجيت حديث
اين ديدگاه، نخستين بار از سوي خليفهي دوم ابراز شد. وي هنگامي كه پيامبر (عليه السلام) قلم و كاغذ خواست تا وصيت كند، جملهي «حسبنا كتاب الله»(2) را بر زبان راند. پس از آن، در اواخر قرن دوم هجري، گروهي به انكار سنّت و عدم اعتنا بدان برخاستند. امام شافعي (150-204ق) در الامّ، كتاب جماع العلم، بابي را با عنوان «باب حكاية قول الطائفة الّتي ردّت الأخبار كلها» بدين مسئله اختصاص داده، گفتگوي خود با برخي از آنان را گزارش كرده است. (3)در مورد اين كه ايشان چه گروهي از مسلمانان بودند، اختلاف است. برخي آنان را از معتزله پنداشتهاند، ولي خادم حسين الهي بخش، در كتاب القرآنيون و شبهاتهم حول السنّة، آنها را طايفهاي از خوارج ميداند و شواهدي نيز بر اين امر، اقامه كرده است، مانند اين كه بغدادي گفته است كه: خوارج، احكامي را كه در قرآن نباشد، حجّت نميدانند و شهرستاني ميگويد كه: خوارج، رجم را از زاني برداشتهاند؛ چون در قرآن نيست.
تا اين كه اين نظريه، مجدداً در قرن سيزدهم هجري، مطرح شد و رونق گرفت. (4)
مودودي، زادگاه جديد اين نظريه را عراق ميداند و خادم حسين الهي بخش، مصر. به نظر ميرسد كه هيچ كدام از اين دو نظريه، صائب نباشد؛ بلكه اين نظريه، نخست در شبه قارهي هند پيدا شد.
در شبه قارهي هند، [سِر] سيّد احمد خان (1817-1897م)، اوّلين كسي بود كه اين ديدگاه را ارائه نمود. وي علاوه بر انكار مضمون برخي روايات، در نسبت روايتها به پيامبر، تشكيك كرد و براي پذيرش روايات، شروطي نهاد كه فقط در متواتر لفظي، يافت ميشود و قبول آنها تنها به انكار سنت- كه اكثر آن، خبر واحد يا متواتر معنوي است- ختم ميشود. (5) وي همچنين بر عدم توجّه به نقد محتوايي احاديث ايراد گرفته، ميگويد:
و انّا نشكر للمحدّثين جهودهم المبذولة في هذا الشان غير أن جل مساعيهم، بل كلّها لم تتجاوز توثيق الرواة و عدمه، بينما اولئك الرواة كان قد مضي علي وفاتهم زمن طويل، ثمّ اعقب ذلك دور التحقيق عنهم، بحيث يكون هو العمدة في قبول الحديث و ردّه، فإن لم يكن هذا العمل مستحيلاً فلا يخلوا أن يكون أمراً في غاية الصعوبة؛ (6)
ما تلاش محدّثان را در اين زمينه ارج مينهيم، ليكن اين تلاشها از توثيق و تضعيف راويان فراتر نرفت، با آن كه سالها پس از فوت اين راويان، تحقيق دربارهي آنان آغاز شد. سپس همين پژوهشها مبناي رد و قبول قرار گرفت. چنين امري، اگر محال نباشد، در نهايت دشواري است.
و نيز گفته است:
و المعيار السليم لقبولها هو أن ينظر إلي المروي بمنظار القرآن، فما وافقه أخذناه، و ما لم يوافقه نبذناه؛ (7)
ميزان درست براي پذيرش روايات آن است كه روايات، با قرآن سنجيده شوند. هر آن چه با قرآن موافق بود، ميپذيريم و آن چه موافق نبود، طرد ميكنيم.
در كنار سيد احمد خان، بايد از ديدگاههاي يكي از پيروان وي، به نام چراغ علي (1844- 1897م)، ياد كرد. (8)
او ميگويد:
انّ القرآن كامل من كل الوجوه، و يواكب سير الحضارة و تطوّرها، و يرفع متبعه الي أعلي درجات الرقي و التمدّن، فإن احسنّا تفسيره و تعبيره سلك بنا هذا المسلك، و أن قيدناه بآراه المفسّرين و منهجهم و حصرناه في الروايات فإنّ الوضع ينقلب رأساً علي عقب. فنسير نحو الهبوط و الهاوية بدلاً من التقدّم و مسايرة الركب،لانّ الروايات لم يصح منه إلاّالقليل، بل جلّها فرضيات و أوهام للعلماء، أو أنّها دلائل قياسة و اجماعية، و هذا المسلك هو ما يسير عليه قانون الشريعة و الفقه، و لا شكّ أن مثل هذا المسلك يحجز عن الرقي و التقدّم و مسايرة ظروف الحياة؛ (9)
قرآن، از تمامي جنبهها كامل است و با تمدن و پيشرفت سازگار. پيروانش را به بالاترين مرحلهي تمدن ميرساند. اگر آن را درست تفسير كنيم. ما را بدان جا رهنمون ميشود. اگر آن را در ميان آراي مفسّران مقيّد سازيم و در حصر احاديث قرار دهيم، اوضاع دگرگون ميشود. به جاي حركت به سوي تمدّن و ترقّي، به سوي سقوط و هلاك ميرود؛ زيرا از روايات، جز مقداري اندك، صحيح نيستند، بلكه تمامي آنها حدسيات و اوهام عالمان و سازگار با دلايل قياسي و اجماعي است. اين، همان راهي است كه فقه و شريعت ميپيمايد و از پيشرفت و ترقّي، باز ميدارد.
مصر، دومين جايگاه اين نظريه در دورهي معاصر است. نخست بايد از محمّد توفيق صدقي ياد كرد. وي در مقالهاي كه در مجلهي المنار (1906م/ 1324ق)، با عنوان «الاسلام هو القرآن وحده» به چاپ رسيد و نيز مقالهي ديگر با همان عنوان- كه در پاسخ به نقدهاي وارده بود، بر نفي سنّت تأكيد كرد. (10)
همچنين بايد از ابو شادي احمد زكي (1892-1955م) نام برد كه در كتاب ثورة الإسلام مينويسد:
و هذه سنن إبن ماجة و البخاري و جميع كتب الحديث و السّنة طافحة بأحاديث و أخبار لايمكن أن يقبل صحتها العقل و لانرضي نسبتها الي رسول الله (عليه السلام) و أغلبها يدعو الي السخرية بالإسلام و المسلمين و بالنبي الاعظم؛ (11)
سنن ابن ماجة و بخاري و تمامي كتابهاي روايي كه از اخبار و احاديثي كه عقل آن را نميپذيرد. پُر است و نميتوان آن را به پيامبر نسبت داد و بسياري از آنها سبب استهزاي اسلام، مسلمانان و پيامبر بزرگ است.
و نيز مينويسد:
و امّا التغني بأبي داوود و النسائي و مسلم و ترديد الاحاديث الملفقة التي لاتسنجم و تعاليم القرآن، و أمّا سوء تفسير آيات الكتاب العزيز و امّا الجهل بروح القرآن، و أمّا التنازل عن صلاحية الاسلام لكلّ زمان و مكان. فبمثابة الخيانة الرسالة الاسلام الخالدة؛ (12)
سنن ابوداوود، نسايي و مسلم را بر زبان آوردن و احاديث ناسازگار با قرآن آنها را تكرار كردن، يا سبب تفسير نادرستي از قرآن ميشود. يا به جهل به روح و مقصود قرآن ميانجامد و يا كوتاه آمدن از اين كه اسلام، براي هر زمان و مكان صلاحيت دارد، و هر يك از اينها خيانت به رسالت جاودانهي اسلام است.
از ديگر كساني كه در اين زمينه قلم زدهاند، ميتوان از نام دكتر اسماعيل ادهم، در كتاب مصادر التاريخ الاسلامي و محمد أبو زيد الدمنهوري، در كتاب تفسير القرآن بالقرآن، ياد كرد. (13)
همچنين بايد از احمد افندي صفوت نام برد كه در سال 1917 م، طي سخنراني خود در جمع حقوقدانان و قُضات در اسكندريه گفت:
.. و بهذا المناسبة أعيد القول أن ليس لأيّ حكم لم يرد في الكتاب حكم الفرض الواجب العمل به، و ما زاد عن الكتاب من سّنة أو اجماع حكمه الجواز إذا شاءقام به الفرد، و أن لم يرمصلحة في ذلك فله العدول عنه؛ (14)
مناسب است كه در اين جا سخن خود را تكرار كنم: هر آن چه در قرآن نيست، خواه سنّت باشد يا اجماع، واجب الهي نيست و فرد ميتواند بدان عمل كند يا از آن، عدول نمايد.
در كتاب القرآنيون و ردّ شبهاتم حول السنّة، ادّلهي صاحبان اين نظريه، به خوبي استقصا شده که به اجمال، از آن نقل ميگردد. نويسنده، هشت دليل از آنان مي آورد:
1- قرآن، حاوي همهي نيازمنديهاي انسان است و با وجود آن، نيازي به سنّت نيست.
2- سنّت، وحي الهي نيست؛ بلكه اقوالي است كه آن را به پيامبر نسبت دادهاند.
3- عمل به سنّت و دخالت دادن آن در قانون، نوعي شرك است و خداوند، ما را از آن باز داشته و فرموده است: «ان الحكم ألا الله».
4- سنّت، بخشي از منابع ديني به شمار نميرود و صحابه نيز آن را چنين فهميدهاند و بدين جهت، از نوشتن آن بازداشتهاند.
5- پيامبر، صحابه را براساس شرايط ويژه، ارشاد ميكرد و اين، بدان معناست كه حديث، به آن شرايط گره خورده است و نميتوان آن را به ساير اوضاع و احوال تعميم داد.
6- سنّت، از ناحيه سند و متن، مورد نقد محدّثان و متكلّمان قرار گرفته و چنين چيزي نميتواند از قداست ديني برخوردار باشد. به سخن ديگر، دين، جاي نقادي انسانها نيست و آن چه چنين است، نميتواند از دين باشد.
7- قرآن كريم، مسلمانان را به وحدت فرا ميخواند و بايد در برابر هر آن چه كه اين وحدت را آسيب پذير ميسازد (كه يكي از آنها سنّت است) ايستاد و آن را كنار نهاد.
8-سنّت، به جهت عدم كتابت و نيز عدم دقّت در نگهدارياش، قطعي الثبوت نيست. (15)
اين شُبهات هشت گانه، در نهايت، به دو امر بر ميگردند:
1-سنّت، اعتبار و حجّيت وحياني و ديني ندارد؛ چون بدان نيازي نيست، قداست ندارد، موجب شرك است، امري تاريخي و زمانمند است و صحابه، آن را چنين فهميدهاند.
2- نسبت سنّت به پيامبر، قابل احراز نيست؛ زيرا كتابت نشده و شرايط حفظ و نگهدارياش دقيق نبوده است، چنان كه دسّ و وضع مغرضان، جاي انكار ندارد.
پاسخ اين شبهات روشن است: اولاً، سنّت، اعتبار ديني و وحياني دارد. قرآن، در آيات فراواني، پيامبر (عليه السلام) را مبين خود برشمرده و مردم را به وي ارجاع داده است كه ميتوان از اين آيات نام برد:
(وَ أَنْزَلْنَا إِلَيْکَ الذِّکْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ )(16)
(وَ يُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ )(17)
(وَ مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا )(18)
(أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْکُمْ )(19)
(وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلَى أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ )(20)
ثانياً، گرچه وضع و جعل، پذيرفتني است، ولي نميتوان كلّيت سنّت را مورد انكار قرار داد. تلاشهاي محدّثان از زمان پيامبر، بر حفظ و كتابت حديث و نيز شكل گيري دانشهايي مانند: «رجال» و «مختلف الحديث»، براي پاسداري از اين حقيقت بوده است. در اين جا بايد به يك حقيقت اعتراف كرد كه انكار كتابت از سوي اهل سنت، زمينهي پيدايش ايرادهاي فراواني از سوي خاورشناسان و روشن فكران شده است و اينك در وضعيتي قرار گرفتهاند كه بيرون آمدن از آن براي شان دشوار است و تلاشهاي پژوهشگران آنان در اثبات كتابت حديث از عصر پيامبر، نتوانسته از فشار اين شبهات بكاهد.
2-اصالت حديث و عدم حجّيت ظواهر قرآن
اين ديدگاه را ميتوان به اخباريها نسبت داد. آنان كوشيدند تا فهم قرآن را از غير معصوم، منتفي جلوه دهند كه نتيجهاش اصالت بخشي به حديث است، گرچه خود بدان تصريح نكردهاند.محدّث استرآبادي مينويسد:
الصواب عندي مذهب قدمائنا الأخباريين و طريقتهم، أما مذهبهم فهو أن كل ما تحتاج إليه الأمة إلي يوم القيامة عليه دلالة قطعية من قبله تعالي حتي أرش الخدش و أن كثيراً مما جاء به النبي(صل آله) من الأحكام و مما يتعلق بكتاب الله و سنة نبيه (صل آله) من نسخ و تقييد و تخصيص و تأويل مخزون عند العترة الطاهرة: و أن القرآن في الأكثر ورد علي وجه التعمية بالنسبة إلي أذهان الرعية و كذلك كثير من السنن النبوية (صل آله) و إنّه لا سبيل لنا فيما لا نعلمه من الأحكام الشرعية النظرية أصلية كانت أو فرعية إلّا السماع من الصادقين (عليه السلام) و أنه لا يجوز استنباط الأحكام النظرية من ظواهر كتاب الله و لا من ظواهر السنن النبوية ما لم يعلم أحوالهما من جهة أهل الذكر (عليه السلام) بل يجب التوقّف و الاحتياط فيها؛(21)
به عقيدهي من روش اخباريان و پيشينيان درست است. آنان عقيده داشتند كه هر آنچه امّت، تا روز قيامت بدان نيازمند است، حتّي ارش خدش با دليل قطعي از سوي خداوند بيان شده و تمامي احكام كه پيامبر (عليه السلام) آورده و در قرآن و سنّت پيامبر است، نزد عترت طاهر مخزون است؛ چرا كه قرآن و سنت پيامبر، در بيشتر موارد، با ابهام همراهاند و براي دستيابي به احكام نظري شرعي، جز شنيدن از ائمه صادقين (عليه السلام) راهي نيست و نميتوان احكام نظري را از قرآن و سنت پيامبر، جز با احاديث ائمه استنباط كرد، بلكه بايد در آن، توقف و احتياط نمود.
شيخ يوسف بحراني ميگويد:
و اما الاخباريون فالذي وفقنا عليه من کلام متأخريهم ما بين افراط و تفريط، فمنهم من منع فهم شيء منه مطلقاً حتي مثل قوله: قل هو الله احد ،إلا بتفسير من اصحاب العصمة(22) و منهم ممن جوز ذلک حتي کاد يدعي المشارکة لأهل العصمه(23) في تأويل مشکلاته و حل مبهماته (24)
اخبارياني كه سخن آنان را يافتيم، افراط و تفريط كردهاند. برخي از آنان فهم قرآن را مطلقاً منع كردهاند و گفتهاند كه: «قل هوالله احد» را نيز جز با تفسير نميتوان فهميد و برخي ديگر، تفسير آيات را تا آن جا تجويز كردهاند كه در حل مشكلات قرآن، خود را شريك معصومان قرار دادهاند.
او در پايان سخن خود ميگويد:
در اين زمينه، كلام شيخ طوسي در تبيان في تفسير القرآن، قابل قبول است. وي در اين كتاب، آيات قرآن را به چهار دسته تقسيم ميكند: دسته اول را جز خداوند، كسي نميداند، مانند «إن الله عنده علم الساعة»
دستهي دوم، آياتي است كه معناي ظاهرياش مطابق با مراد است. اين دسته را تمام عرب زبانان ميفهمند، مانند: «ولا تقتلوا النفس التي حرّم الله إلا بالحق».
دستهي سوم، آياتي است كه مجمل است و ظاهر آن از مراد تفصيلي خداوند خبر نميدهد، مانند:«أقيموا الصلاة».
دستهي چهارم، آياتي است كه الفاظ آنها مشترك ميان چند معناست و بدون سخن پيامبر و معصوم (عليه السلام) نميتوان يكي را تعيين كرد. (25)
عمدهترين دلايل اخباريان- چنان كه شيخ انصاري در كتاب رسائل بيان كرده-، دو امر است:
1- استناد به اخبار منع از تفسير به رأي و اين كه فهم قرآن از عقول بشر برتر است.
2- وجود تخصيص و نَسخ در آيات قرآني كه سبب اجمال آن ميگردد.
شيخ انصاري در پاسخ به دليل اول ميگويد:
اولاً تفسير قرآن و عمل به ظواهر، مصداق تفسير به راي نيست، ثانياً در قبال اين روايتها چند دسته از احاديث، بر مراجعه به قرآن و فهم پذيرياش دلالت دارند:
1-حديث ثقلين؛
2- احاديث عرضهي اخبار به قرآن؛
3-احاديث ارجاع به قرآن؛
4- احاديث تدبّر در قرآن؛
5- احاديث نشان دادن شيوهي استنباط از قرآن؛
6-احاديثي كه دلالت دارند بر اين كه قرآن را نبايد مبهم انگاشت؛
7- احاديثي كه دلالت دارند هر آن چه ما گفتيم، محلّش را از قرآن بخواهيد.
و...(26)
در پاسخ به دليل دوم نيز ميگويد:
اولاً وجود تخصيص و نَسخ، سبب فحص ميشود نه اجمال، ثانياً اين امر، در روايتها نيز وجود دارد و اگر سبب اجمال گردد، بايد دربارهي احاديث نيز اين گونه گفت. (27)
3- اصالت قرآن و حديث
مشهور مسلمانان- اعم از شيعه و اهل سنّت- بدون تصريح، اين رأي را باور دارند. آنان منابع دين شناسي را دو امر ميدانند و جز در موارد تعارض و يا ضعف احاديث، روايات را مقبول و معتبر ميدانند. تخصيص و تقييد عمومات قرآن به حديث و حتّي اعتقاد به نسخ قرآن با سنّت، از اين حقيقت پرده برميدارد.به نظر اين گروه، برخي از آيات قرآن، جز با سنّت و حديث، قابل فهم نيستند. پيش از اين گفتيم كه شيخ طوسي، آيات قرآن را به چهار دسته تقسيم ميكند كه دستهاي از آن را فقط خداوند ميداند، دستهاي را مردم، و دو دستهي ديگر، تنها با حديث مفهوم ميشوند. اين سخن را شيخ يوسف بحراني و ديگران نيز تصديق كردهاند.
آية الله خويي، تفسير را «ايضاح مراد الله تعالي من كتابه العزيز» ميداند و در پي بردن به تفسير (يعني ايضاح مراد الله)، چنين ميگويد:
ولا بدّ للمفسّر من أن يتّبع الظواهر التي يفهمها العربي الصحيح فقد بينا لك حجّيه الظواهر أو يتبع ما حكم به العقل الفطري الصحيح فإنّه حجّة من الداخل كما أنّ النبي حجّة من الخارج، او يتّبع ما ثبت عن المعصومين (عليه السلام)، فإنهم المراجع في الدين، والذين أوصي النبي (عليه السلام) بوجوب التمسّك بهم؛(28)
مفسّر بايد از ظواهري كه عرب زبانها ميدانند، تبعيت كند؛ چرا كه ظواهر، حجّتاند و يا از حكم عقل فطري صحيح پيروي كند كه حجّت داخلي است، همچنان كه پيامبر، حجّت بيروني است و يا از معصومان تبعيت كند؛ زيرا آنان مرجع دينياند و پيامبر، مسلمانان را تمسك به آنان وصيّت كرده است.
همچنين ايشان دربارهي نسخ قرآن به سنّت ميفرمايد:
حكمي كه قرآن ثابت شده، با سنّت متواتر و اجماع قطعي- كه كاشف از صدور نسخ از معصوم باشد. نسخ ميگردد و هيچ شبههي عقلي و نقلياي در اين گونه نسخ، راه ندارد و اگر موردي برايش يافت شود، از آن تبعيت ميگردد، و به نسخ ملتزم نميشود. و البته كه نسخ، با خبر واحد، ثابت نميشود. (29)
گفتني است كه ايشان دايرهي نَسخ را تا پس از پيامبر (صل آله)نيز ممتد ميداند. (30)
خلاصه اين كه، طرفداران اين نظريه چنين عقيده دارند:
1- برخي از آيات قرآن- كه ميزان آن هم كم نيست- جز با حديث، قابل فهم نيست.
2- آيات قرآن، با حديث نسخ ميشود.
به نظر ميرسد كه مستند اين رأي، جمع ميان آيات و اخبار گوناگون است. قرآن از يك سو، بخشي از آيات خود را شبيه هم ميداند و از سوي ديگر، برخي از روايتها مسلمانان را از تفسير به رأي پرهيز ميدهند و نيز فهم قرآن را دور از دسترس عقل ميدانند و آنان را با حديث ثقلين و مانند آن، به قرآن و عترت، ارجاع ميدهند. جمع ميان ادلّه، چنين دستاوردي دارد.
4- اصالت قرآن و حجّيت حديث
بارزترين فردي كه اين رأي را ميتوان بدو نسبت داد، علّامه طباطبايي است. ايشان قرآن را مستقلّاً قابل فهم و درك ميداند و در كتابهايش (الميزان في تفسير القرآن و قرآن در اسلام)، بر آن تاكيد ورزيده است؛ البته به حجّيت حديث و سنّت اعتقاد دارد و دربارهي چگونگي آن نيز بحثهايي را مطرح ميكند.اين نظريه، بر دو ركن استوار است:يكي آن كه قرآن، به صورت مستقل، قابل فهم و تفسير است و از اين جهت، وابسته و نيازمند به حديث نيست. ديگر آن كه حديث، حجّيت داشته، در كنار قرآن در دين شناسي، جايگاهي قابل توجّه دارد.
وي دربارهي ركن اوّل مينويسد:
فالحقّ ان الطريق إلي فهم القرآن، غير مسدود، و إنّ البيان الالهي و الذكر الحكيم بنفسه هو الطريق الهادي إلي نفسه، أي أنّه لايحتاج في تبيين مقاصده إلي طريق؛ ( حقيقت آن است كه راه فهم قرآن، بسته نيست و كتاب خداوند، خود، راهي براي فهم خودش است؛ يعني براي تبيين مقاصدش به راهي ديگر نيازمند نيست.
همچنين در كتاب قرآن در اسلام، اين عقيده را چنين شرح ميدهد:
برخي گفتهاند كه در تفهيم مرادات قرآن، به بيان تنها پيامبر (صل آله) و يا به بيان آن حضرت و اهل بيت گرامياش بايد رجوع كرد؛ ولي اين سخن، قابل قبول نيست، زيرا حجّيت بيان پيامبر خدا و امامان (صل آله) را نيز از قرآن بايد استخراج كرد. بنابراين، چگونه ميتوان تصور كرد كه حجيت دلالت قرآن، به بيان ايشان متوقف باشد، بلكه در اثبات اصل رسالت و امامت، بايد به دامن قرآن- كه سند نبوت است-، چنگ زد.
البته آن چه گفته شد، با اين مطلب كه پيامبر (صل آله) و امامان (عليه السلام)، عهده دار بيان جزئيات قوانين و تفاصيل احكام شريعت، كه از ظواهر قرآن مجيد به دست نميآيد-، بودهاند و همچنين سمت معلمي معارف كتاب را داشتهاند، منافات ندارد. (31)
وي براي اين مدّعا چند دليل ميآورد:
يك. نور و تبيان بودن قرآن
فكيف يتصوّر أن يكون الكتاب الذي عرفه الله تعالي بأنّه هدي و إنّه نور و إنّه تبيان لكل شيء مفتقراً إلي هاد غيره و مستنيراً بنور غيره و مبيناً بأمر غيره؛ (32)چگونه ميتوان تصوّر كرد، كتابي كه خود را هدايت و نور و تبيان براي هر چيز معرفي كرده، به هدايتگري غير از خود نيازمند باشد و از غير خود، روشنايي گيرد و با غير خود، آشكار گردد؟
و نيز ميگويد:
و جعله هديً و نوراً و تبياناً لكل شيء فما بال النور يستنير بنور غيره، و ما شأن الهدي يهتدي بهداية سواه! و كيف يتبيّن ما هو تبيان كل شيء بشيء دون نفسه.
خداوند، آن را نور و تبيان براي هر چيز قرار داد، پس چگونه با روشني غير خود، روشن گردد؟ و چگونه از هدايت غير، بهره برد و چگونه با حقيقت ديگري آشكار شود؟
دو. تدبّر در قرآن
قد مرّ فيما تقدّم أن الآيات الّتي تدعو الناس عامة من كافر أو مومن ممّن شاهد عصر النزول أو غاب عنه إلي تعقّل القرآن و تامله و التدبّر فيه و خاصة قول تعالي: (أَ فَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ کَانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً کَثِيراً )(33) تدلّ دلالة واضحة علي أنّ المعارف القرآنية يمكن أن ينالها الباحث بالتدبّر و البحث و يرتفع به ما يترائي من الاختلاف بين الآيات والآية في مقام التحدّي. و لا معني لإرجاع فهم معاني الآية- و المقام هذا المقام- إلي فهم الصحابة و تلامذتهم من التابعين حتي إلي بيان النبي (صل آله)، فإن ما بينه إما أن يكون معني يوافق ظاهر الكلام فهو ممّا يودي اليه الفظ و لو بعد التدبّر و التامل و البحث، و إما أن يكون معني لا يوافق الظاهر و لا أنّ الكلام يودي اليه فهو ممّا لا يلائم التحدّي و لاتتمّ به الحجة و هو ظاهر؛(34)پيش از اين گذشت كه آياتي كه تمامي مردمان را، چه كافر و چه مومن و چه در عصر نزول و چه پس از آن، به تعقل قرآن و تدبر در آن فرا ميخواند، مانند آيهي «آيا در معاني قرآن نميانديشند؟ اگر از جانب غير خدا بود، قطعاً در آن اختلاف بسياري مييافتند». دلالت روشن دارد بر اين كه معارف قرآن، از راه بحث و تدبر، قابل دستيابي است و اختلاف ميان آيات، با اين تدبر از ميان ميرود. اين آيه، در مقام تحدي است و بر اين اساس، معنا ندارد فهم آيات را به صحابه و تابعان و حتّي پيامبر ارجاع دهد؛ زيرا روايت، آن چه را بيان ميكند يا مطابق ظاهر قرآن است كه پس از تدبر و فهم در قرآن به دست ميآيد و يا آن كه با ظاهر قرآن سازگار نيست كه در اين صورت، با تحدي سازگار نيست و حجت تمام نميگردد.
سه. اخبار عرض
علي أنّ الأخبار المتواترة عنه (صل آله) المتضمنة لوصيته بالتمسك بالقرآن و الاخذ به و عرض الروايات المنقولة عنه (صل آله) علي كتاب الله لايستقيم معناها إلاّ مع كون جميع ما نقل عن النبي (صل آله) ممّا يمكن استفادته من الكتاب، و لو توقف ذلك علي بيان النبي (صل آله) كان من الدور الباطل و هو ظاهر؛ (35)علاوه بر آن كه روايتهاي متواتري كه از پيامبر (صل آله) رسيده و مضمون آن، تمسّك به قرآن و عرضهي اخبار بر كتاب خداست، معنايي ندارد جز آن كه تمام منقولات پيامبر (صل آله) را از قرآن ميتوان استفاده كرد و اگر فهم قرآن، بر تبيين پيامبر متوقف باشد، دوري آشكار خواهد بود.
چهار. فصاحت و بلاغت قرآن
و ليس بين آيات القرآن (و هي بضع آلاف آية) آية واحدة ذات اغلاق و تعقيد في مفهومها بحيث يتحيّر الذهن في معناها، و كيف؟ و هو أفصح الكلام و من شرط الفصاحة خلو الكلام عن الإغلاق و التعقيد، حتي أنّ الايات المعدودة من متشابه القرآن كالآيات المنسوخ و غيرها، في غاية الوضوح من جهة المفهوم، و انّما التشابه في المراد و هو ظاهر؛ (36)در ميان تمامي آيات قرآن- كه چند هزار است- آيهاي نيست كه اغلاق و تعقيد در مفهوم داشته باشد، به گونهاي كه ذهن آدمي در معنايش سرگردان شود. چگونه چنين باشد كه قرآن، فصيح ترين سخن است و شرط فصاحت، دوري سخن از اغلاق و تعقيد است، بلكه آياتي كه در شمار متشابهات قرآن است (مانند آيات منسوخ)، از جهت مفهوم، در نهايت وضوح است وتشابه، همانا در مراد است.
پنج تفسير قرآن به قرآن در روايات
علي أنّ جمّاً غفيراً من الروايات التفسيرية الواردة عنهم (عليه السلام) مشتملة علي الاستدلال بآية علي آية، والاستشهاد بمعني علي معني، و لا يستقيم ذلك إلا بكون المعني ممّا يمكن أن يناله المخاطب و يستقلّ به ذهنه لوروده من طريقه المتعيّن له؛ (37)علاوه بر آن كه بسياري از روايات تفسيرياي كه از ائمه (عليه السلام) رسيده، مشتمل بر استدلال به آيهاي بر آيهي ديگر و استشهاد به معنايي بر معناي ديگر است، اين، بدان جهت است كه مخاطب، ميتواند معنا را بفهمد و ذهن او بر درك آن به صورت مستقل، تواناست؛ چرا كه به شيوهي متداول، وارد شده است.
شش. دلالت احاديث بر فهم پذيري قرآن
علي أن هيهنا روايات عنهم (عليه السلام) تدلّ علي ذلك بالمطابقة كما رواه في المحاسن بإسناه عن أبي لبيد البحراني عن أبي جعفر (صل آله) في حديث قال: «فمن زعم أن كتاب الله مبهم فقد هلك و أهلك». و يقرب مه ما فيه و ما في الاحتجاج عنه (عليه السلام) قال: «إذا حدّثتكم بشيء فاسألوني عنه من كتاب الله»؛ (38)علاوه بر آن كه روايتهايي از ائمه (عليه السلام) رسيده كه به صورت مطابقي بر مفهوم بودن كتاب خدا دلالت دارد، چنان كه در كتاب المحاسن از ابولبيد بحراني، از امام باقر نقل شده است: «هر آن كس گمان برد كه كتاب خدا مبهم است، هلاك شده و ديگران را به هلاكت ميكشاند». به همين مضمون در المحاسن و الاحتجاج از امام باقر (عليه السلام) رسيده است كه: «هر گاه براي شما حديث گفتم، دربارهي آن از قرآن بپرسيد».
علّامه، ركن دوم ادّعايش (يعني حجّيت حديث) را بر پايهي «حديث ثقلين» چنين بيان ميكند:
.. و الحديث غير مسوق لابطال حجّية ظاهر القرآن و قصر الحجّية علي ظاهر بيان أهل البيت (عليه السلام). كيف و هو (صل آله) يقول: «لن يفترقا»، فيجعل الحجّية لهما معاً فللقرآن الدلالة علي معانيه و الكشف عن المعارف الالهية، و لأهل البيت الدلالة علي الطريق و هداية الناس إلي أغراضه و مقاصد؛ (40)
اين حديث، در مقام ابطال حجيت ظواهر قرآن و انحصار حجيّت آن بر سخن اهل بيت (عليه السلام) نيست؛ چرا كه پيامبر (صل آله) فرمود: «آن دو از يكديگر جدا نشوند». پس براي هر دو حجيّت، جعل كرده است. قرآن، بر معانياش و كشف از معارف الهي دلالت دارد و اهل بيت (عليه السلام)، راه را نشان ميدهند و مردم را به سمت اهداف و مقاصد قرآن، راهنمايي ميكنند.
و نيز دربارهي جايگاه حديث در كنار قرآن مينويسد:
نعم تفاصيل الأحكام ممّا لاسبيل إلي تلقيه من غير بيان النبي (صل آله) كما أرجعها القرآن إليه في قوله تعالي: «و مآ ءاتكُمُ الرسُولُ فَخذوهُ و ما نهكُم عنهُ فانتهُوا)(41) و ما في معناه من الايات، و كذا تفاصيل القصص و المعاد؛ (42)
بلي، براي دريافت تفصيل احكام، راهي جز بيان پيامبر (صل آله) نيست؛ چنان كه قرآن، آن را به پيامبر ارجاع داده و فرموده است: «و آنچه را فرستادهي او به شما داد، آن را بگيريد و از آن چه شما را بازداشت، باز ايستيد» و نيز آيات ديگر. همچنين تفصيل داستانها و معاد نيز به بيان پيامبر وابسته است.
چنان كه ملاحظه ميشود، از ميان چهار ديدگاه، بين ديدگاه سوم و چهارم، قرابت و نزديكي وجود دارد، ولي يك نظريهي و رأي نيستند؛ بلكه تفاوت آنها را بدين شكل ميتوان تشريح كرد: طبق رأي سوم، فهم بعضي از آيات قرآن، با حديث صورت ميگيرد و بدون آن نميتوان به مراد خداوند در اين دسته از آيات پي بُرد، در حالي كه گروه چهارم ميگويند كه در دستيابي به مراد خداوند در تمامي آيات قرآن، خود قرآن كفايت ميكند؛ البته اين، به معناي بي نيازي از حديث نيست.
اين سخن را ميتوان چنين ترسيم كرد. هر سخن تشكيل ميشود از:
1-ساختار لفظي، 2-معنا و مفهوم، 3- مراد گوينده.
گروه چهارم ميگويند كه در دلالت ساختار لفظي بر مراد گوينده در آيات قرآني، خود قرآن كفايت ميكند، گرچه در برخي آيات بايد از آيات ديگر كمك گرفت. به سخن ديگر، تعيين دقيق مراد گوينده و مصاديق آن (در صورتي كه ميان مصداقهاي معنوي و مادي، مرددّ باشد)، تنها با خود آيات امكان پذير است.
علّامه طباطبايي ميگويد:
علي آن كلّ من يرعي نظره في آيات القرآن من أوّله إلي آخره لايشك في أن ليس بينها آية لها مدلول و هي لاتنطق بمعناها و تفضل في مرادها، بل ما من آية إلا و فيها دلالة عل المدلول: أما مدلول واحد لايرتاب فيه العارف بالكلام، أو مداليل يلتبس بعضها ببعض و هذه المعاين اللمتبسة لاتخلو عن حق المراد بالضرورة و الا بطلت الدلالة كما عرفت، و هذا المعني الواحد الذي هو حق المراد لامحالة لا يكون أجنبياً عن الاصول المسلّمة في القرآن كوجود الصانع و توحيده و بعثة الأنبياء و تشريع الاحكام و المعاد و نحو و ذلك، بل هو موافق لها و هي تستلزمه و تنتجه و تعيّن المراد الحق من بين المداليل المتعدّدة المحمتملة، فالقرآن بعضه يبيّن بعضاً و بعضه أصل يرجع اليه البعض الاخر؛ (43)
هر آن كس كه در تمامي آيات قرآن، از اوّل تا آخر بنگرد، ترديد نخواهد كرد كه در ميان قرآن، آيهاي نيست كه معنا و مرادش را بازگو نكند، بلكه هر آيهاي، بر مدلولي دلالت دارد. گاه يك مدلول است كه سخن شناسان در آن ترديد نكند و گاه چند مدلول است كه با هم اشتباه شود. در ميان اين مدلولها مراد واقعي وجود دارد وگرنه، دلالت، معنا نداشت. آن معنا كه مراد خداوند است، از اصول مسلم قرآن در باب توحيد، نبوت، معاد و احكام، بيرون نيست؛ بلكه با آن سازگاري است و همان اصول مسلم، مراد واقعي را از ميان معاني گونه گون آن، آشكار ميسازد. پس برخي از آيات قرآن، برخي ديگر را تفسير ميكنند و برخي از آن، اصلياند كه بعضي ديگر بدان رجوع ميكنند.
وي در تعريف آيات متشابه ميگويد:
كل ذلك يدلّ علي آنّ المراد بالتشابه كون الآية بحيث لا يتعيّن مرادها لفهم السامع بمجرّد إستماعها، بل يتردّد بين معني و معني حتيّ يرجع الي محكمات الكتاب فتعيّن هي معناها و تبيّتها بياناً، فتصير الآية المتشابهة عند ذلك محكمة بواسطة الآية المحكمة؛ (44)
اين همه، دلالت دارد كه مراد از متشابه در آيات، اين است كه به صرف شنيدن آيه توسط مخاطب، مراد خداوند، روشن نشود، بلكه ميان چند معنا مردّد شود تا به محكمات كتاب خداوند رجوع كند و آيات محكم آن را روشن سازد. با اين رجوع، آيهي متشابه، محكم خواهد شد.
چنان كه از سخن علّامه آشكار است، وي مدعي نيست كه هر آيهي قرآن به تنهايي، قابل درك است؛ بلكه معتقد است كه فهم آيات و پي بردن به مراد آيات، از مجموع قرآن بيرون نيست و اين، يك قاعدهي عقلاني است. اگر سخنراني در يك مراسم، سخن بگويد يا در يك كتاب، مطلبي بنويسد. فصاحت و بلاغت، اقتضا ميكند كه براي فهم مراد، به مجموع سخنراني و كتاب، نظر افكنده شود، وگرنه، احتمال لغزش و خطا طبيعي خواهد بود.
برخي از محقّقان، سخنان علّامه را مورد نقادي قرار داده، به سه دليل، اول از كلام علامه پاسخ دادهاند. در پاسخ به دليل اول كه ميگويد: «قرآن، نور و تبيان است و نيازمند به غير نيست»، مينويسد:
اولاً، علّامه، خود، تفاصيل احكام را استثنا كرده و آن را پيامبر (صل آله) ارجاع داده است و اگر نور است، استثنا برنميدارد.
ثانياً، نور بودن، وصف كلي قرآن است و اين مسئله، با آن كه آيات متشابه، در فهم و تفسير، نيازمند روايات معصومان (صل آله) باشد، منافاتي ندارد.
در پاسخ به دليل دوم علّامه- كه تدبر در قرآن باشد- ميفرمايد:
اگر بخش مهمّي از آيات، قابل فهم و تفسير باشد، دستور به تدبر و تامّل در آيات، صحيح است. معناي ارجاع و امر به تدبر، تفسيرپذيري مستقل تمامي آيات نيست.
در پاسخ به سوال سوم- كه اخبار عرض باشد- فرموده است:
عرضهي روايات بر قرآن، براي تشخيص صحيح از غيرصحيح است و اين بدان معنا نيست كه بايد تمامي آيات قابل فهم باشند؛ چرا كه در احاديث عرض، مراد آن است كه مخالف قرآن را كنار گذاريد، نه آن كه اگر مضمون روايت با قرآن موافق نبود بايد كنار گذارده شود! به تعبير ديگر، برخي روايات، بر فهم قرآن مبتنياند كه همان روايتهاي مخالفاند و برخي آيات قرآن، بر حديث متوقفاند كه اين، مربوط به روايتهايي است كه مضمون موافق دارند. (45)
اين پاسخها را ميتوان به دو امر برگرداند:
1- علّامه، خود، تفاصيل احكام و معاد را به روايات ارجاع دادهاند.
2- براي امر به تدبّر و تحدّي و نيز نور و تبيان بودن و نيز عرضهي روايات، فهم پذيري بخشي از قرآن كفايت ميكند.
به نظر ميرسد نسبت به ايراد اوّل بتوان گفت كه ارجاع تفاصيل به روايت، نقض اين نظريه نيست؛ زيرا قرآن در تفاصيل نميخواهد وارد شود. به تعبير ديگر، قرآن، معارفش را فشرده، رسا و گويا بازگو كرده است و اين گويايي، منافاتي با آن ندارد كه تفاصيل خود را به منبع ديگري ارجاع دهد.
در پاسخ مطلب دوم از طرف علّامه بايد گفت كه وقتي در يك مجموعه، امر به تدبر ميشود و يا مجموعهاي، به نور و تبييان توصيف ميگردد، بايد تك تك موارد آن، اين وصف را داشته باشند وگرنه چنين امري، قابل قبول نيست.
به هر حال، به گمان نويسنده، اين رأي علّامه طباطبايي، قابل دفاع است، گرچه هنوز به صورت گسترده، مورد پژوهش و نقادي قرار نگرفته است.
پينوشتها:
*- اين مقاله،پيش از اين، در فصل نامهي علوم حديث (ش29) منتشر شده است.
1- پيش از اين نيز مقالهاي با عنوان «رابطهي قرآن و حديث» در جلد اول حديث پژوهي، منتشر شده است.
2-ر.ك. صحيح البخاري، ج1، ص 36 و ج5، ص 137 و ج7، ص9؛صحيح مسلم، ج5، ص75؛مسند أحمد، ج1، ص324و 336؛ المصنف عبدالرزاق، ج5، ص 438؛ السنن الكبري، ج3، ص 433 و 360؛ الطبقات الكبري، ج2، ص 244؛ البداية و النهاي×، ج5، ص 247
3-الام، ج7، ص 273
4-القرآنيون و شبهاتم حول السنة، ص 95-98
5- ر.ك: همان، ص 100- 106
6- همان، ص 205
7- همان جا
8- ر.ك: همان،ص 106-111
9-همان، ص 109-110
10-المنار، جلد9، ص 517 و 906
11- القرآنيون و شبهاتهم حول السنة، ص 176 (به نقل از:ثورة الاسلام،ص 25)
12- همان، ص 177 (به نقل از: ثورة الاسلام،ص 17)
13- همان، ص 180- 181
14- همان، ص 183
15-ر.ك: همان، ص 210- 243
16- سورهي نحل، آيهي 44
17- سورهي جمعه، آيهي 2
18- سورهي حشر، آيهي 7
19- سورهي نساء، آيهي 59
20- سورهي نساء، آيهي 83
21-الفوائد المدنية، ص 47
22- اين رأي، به شيخ احمد احسايي، نسبت داده شده است. وقتي سئوال شد: آيا در معناي اين آيه به حديث نيازمنديم؟ گفت:«نعم، لا نعرف معني الأحدية، و لا الفرق بين الاحد و الواحد و نحو ذلك إلا بذلك» (مصادر الاستنباط بين الأصوليين و الأخباريين، ص 83).
23- وي در الدرّة النجفية از فيض كاشاني نام ميبرد كه چنين ادعايي دارد (الدرّه النجفية، ص 171)
24- الحدائق الناضرة، ج1، ص 27.
25- التبيان في تفسير القرآن، ج1، ص 605.
26-ر.ك: فرائد الاصول، ج1، ص 51-66.
27- همان جا
28- البيان في تفسير القرآن، ص 397- 398
29- همان، ص 286
30- محاضرات في اصول الفقه، ج5، ص 319
31-الميزان، ج3، ص 86
32- قرآن در اسلام، ص 31-32
33- الميزان، ج3، ص 86
34- سورهي نساء، آيهي 82
35-الميزان، ج3، ص 84
36- همان، ص 85
37- همان، ج2، ص 9
38- همان، ج3، ص 87
39-همان جا
40-همان، ص 86
41- سورهي حشر، آيهي 7
42- الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص 84
43-همان، ص 22
44- همان، ص 21
45-پژوهشهاي قرآني، ش9-10، ص 306- 318
مهريزي، مهدي؛ (1390)، حديث پژوهي، قم: سازمان چاپ و نشر دارالحديث، چاپ دوم.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}