1275-1223ش/ 1314- 1270 ق/ 1896- 1854 م
انديشه سياسي ميرزا آقاخان کرماني (1)
مقدمه
ميرزا آقاخان کرماني را ميتوان انديشمند شوريده و بيقراري دانست که در مدت کوتاه عمر خود، فراز و فرودهاي بسياري طي کرد، مطالعات گستردهاي داشت و با دغدغهي رشد و پيشرفت ايران لحظهاي از پاي ننشست. زندگي او را ميتوان به دو دوره تقسيم کرد، دورهي نخست قبل از سفر استانبول و آشنايي با انديشههاي فلاسفهي غرب، که در اين دوره در فضاي فکري و مذهبي ايران رشد و نمو يافت و در کنار تمام مسائل سياسي و اجتماعي، براي دين اسلام نيز اهميت ويژه قائل است، دورهي دوم، بعد از سفر استانبول و قرار گرفتن در فضاي فکري غرب، که در اين دوره از دين فاصله ميگيرد، و ايران باستانگرايي او نوعي عرب ستيزي به دنبال ميآورد. ويژگي برجستهي ميرزا آقاخان، پيوند مسائل علمي و حتي مطالعات تاريخي با مسائل روز سياسي اجتماعي است، به عبارت ديگر به فايدهي عيني و عملي علوم و تأثير آنها بر زندگي و روندهاي سياسي اجتماعي اعتقاد و توجه ويژه دارد. از ديگر ويژگيهاي ميرزا آقاخان قضاوت بيمحابا در خصوص اسلام و برخي اعتقادات مذهبي است، بدون اينکه چندان تخصصي در علوم اسلامي داشته باشد يا ابعاد مختلف نظرات خود را بسنجد. آثار ميرزا آقاخان کرماني در دسترس نيست و يکي از مهمترين منابع موجود در اين خصوص کتاب انديشههاي ميرزا آقاخان کرماني نوشتهي فريدون آدميت است که در نگارش اين مقاله نيز مورد استفاده قرار گرفته است.شرح حال (1)
1. زندگي
ميرزا عبدالحسين خان مشهور به ميرزا آقاخان کرماني در خانوادهاي سرشناس و اهل علم و عرفان در روستاي «مشيز» از توابع بردسير کرمان، در سال 1270 ق متولد شد. پدرش آقا عبدالرحيم مشيزي از ملاکين بود، و به سلسلهي متصوفهي «اهل حق» تعلق داشت. تحصيلات اصلي خود را در کرمان تا حدود سي سالگي تمام کرد. (2) ادبيات فارسي و عربي، تاريخ اسلامي و ملل و نحل، فقه و اصول و احاديث، رياضيات و منطق، حکمت و عرفان، و طب قديم را به شيوهي آن زمان آموخت. معلم او در حکمت و طبيعيات حاجي آقا صادق از شاگردان ملاهادي سبزواري بود، همچنين عرفان و تاريخ فلسفه، و حکمت ملاصدار و شيخ احمد احسايي را از حاجي سيد جواد شيرازي معروف به «کربلايي» فرا گرفت. ميرزا آقاخان در تحصيلاتش بسيار درخشان ظاهر شد، به علاوه تا حدي زبان فرانسه ياد گرفت، و مختصر زبان انگليسي را پيش ميرزا افلاطون زردشتي آموخت. همچنين تا اندازهاي که امکان داشت زبان فرس قديم و زند و اوستا و پهلوي را يادگرفت. او نقاشي هم ميکرد، و نقشههاي جغرافيا و اسطرلاب را به خوبي ميکشيد. (3)از جمله همدرسان او در کرمان شيخ احمد روحي (1314-1263) بود که ميرزا آقاخان او را بسيار گرامي ميداشت و او را «استادزاده» ميخواند چون نزد پدر او (آخوند ملاجعفر) ادبيات فارسي و عربي خوانده بود. اين دو يار دبستاني، دوستاني جاني بودند و همسفر و شريک غم و شادي زندگي. بعدها دو دختر صبح ازل را به زني گرفتند، و نيز به يک مسلک سياسي پيوستند و هر دو با هم در اين راه کشته شدند. او تا حدود سي سالگي در کرمان زندگي کرد و به تحصيل و تدريس و تأليف اشتغال داشت. کتاب رضوان را به تقليد از گلستان سعدي در بيست و پنج سالگي شروع کرد. چون پدرش درگذشت دارايي و املاک خانوادگي در اختيار او قرار گرفت. در همان اوان يعني در 1298 ق عمل «ضابطي» ماليات بردسير را قبول کرد. ظاهراً خدمت ديواني را نپسنديده بود و خود به آن کار نپرداخت و عامليني گماشت.
حکمران کرمان (عبدالحميد ميرزا ناصرالدوله فرمانفرما پسر فيروز ميرزاي فرمانفرما) مردي پرطمع و ستمکار بود، و وزيرش (ميرزا سيد کاظم وکيل الدوله) بدتر از اربابش، ميان ميرزا آقاخان و حکومت کرمان بر سر امور ديواني و ماليات اختلاف افتاد؛ تن به زورگويي نداد و کار به ستيزه کشيد. لاجرم زندگي و هست و نيست خود را رها کرد و به عنوان شکار از کرمان خارج شد و با اسب مخفيانه از راه يزد عازم اصفهان گرديد و اين احتمالاً به سال 1301 بود. اين پيشامد تأثير رواني عميقي در او بر جاي گذاشت.
وقتي به اصفهان رسيد لباس «خوانين کرمان» بر تن داشت و صاحب يک اسب و يک خورجين و يک تفنگ دولول بود. آن لباس را بيرون افکند، اسبش را فروخت و با پولي که همراه داشت زندگي سادهاي ترتيب داد. (4) در اين زمان کانوني از اهل علم و ادب در اصفهان تشکيل شده بود، و بعضي انديشههاي نو به آنجا راه يافته بود. ميرزا آقاخان به زودي به کمال و دانش شهرت يافت و جاي خود را باز کرد. نزد ظل السلطان حاکم اصفهان شناخته شد و معزز گرديد، و مقام «نايب اشکي آقاسي» به او داده شد و اين شغل به او نميبرازيد. حاکم کرمان عليه او نامهاي به والي اصفهان نوشت. آن شکايت با ناسازگاري او با روش فرمانروايي ظل السلطان باعث شد که از شغل ديواني بر کنار شد. پس اوايل 1303 ق با شيخ احمد روحي که از کرمان آمده بود، رهسپار تهران شد.
در تهران به مقام دادخواهي برخواست و از ظلم حکمران کرمان به دولت شکايت برد، از سوي ديگر ناصرالدوله تقاضا داشت ميرزا آقاخان را دستگير کنند و به کرمان بازگردانند. اما صدر اعظم امين السلطان که از جمله کساني بود که هم در استبداد و هم در مشروطه نقش داشت؛ موافقت نکرد. (5) قرار شد ميرزا آقاخان از شکايت خود دست بردارد و از پايتخت برود. اغلب نوشتهاند از تهران عازم اسلامبول گرديد. اين روايت درست نيست. نخست به مشهد رفت، و مدت کوتاهي در کتابخانهي آستان قدس رضوي به مطالعه پرداخت. در آنجا با شيخ الرئيس ابوالحسن ميرزاي قاجار آشنا شد و او شرح ملاقاتش را با ميرزا آقاخان نوشته است. (6) سپس از مشهد روانهي رشت شد، و از راه تبريز و بادکوبه رهسپار اسلامبول گرديد. اواخر سال 1303 به پايتخت عثماني رسيد. ميرزا آقاخان و روحي پس از يکي دو ماه توقف در اسلامبول، به قصد ديدار صبح ازل به قبرس رفتند، و با دو دختر صبح ازل ازدواج کردند. بعد به شام رفتند و پس از مدت کوتاهي به اسلامبول بازگشتند. اين دو يار يکدل تا ذيحجهي 1313 در عثماني روزگار گذراندند و دو ماه بعد در تبريز کشته شدند.
2. شرايط سياسي اجتماعي
ميرزا آقا خان در آغاز اقامت در اسلامبول سخت تنگدست بود، و چون بيمار شد در بيمارخانهي بينوايان بستري گرديد. به خانوادهاش در کرمان روي آورد. اما محبتي نديد، و حتي به نامههايش پاسخ داده نشد. در اسلامبول با ميرزا محسن خان معين الملک سفير وقت ايران رفت وآمدي داشت. ميرزا محسن خان مرد نيکي بود و قدر ميرزا آقاخان را ميدانست. اما چندي نگذشت که آشنايي آنان به سردي گراييد. شايد نوشته مقالات انتقادي ميرزا آقاخان در روزنامهي اختر اسلامبول دليل اين امر باشد، و معين الملک خود را در محظورات سياسي ميديده است. ميرزا آقاخان هم از سفارت ايران نااميد شد، ولي انصاف را از دست نداد و به نيکي از ميرزا محسن خان ياد ميکرد. همين اندازه در بيان سرگذشت خود مينويسد: در دستگاه سفارت «به حسن توجهي نايل نگرديدم و روي تفقدي نديدم».روزنامهي اختر تنها روزنامه به زبان فارسي بود که در آن زمان در خارج ايران منتشر ميشد. آقا محمد طاهر تبريزي آن را در 1292 ق ايجاد کرده بود و حاج ميرزا مهدي معروف به اختر سمت مديري آن را داشت. ميرزا آقاخان مقالههاي متعددي در انتقاد ادبي و سياسي در اين روزنامه مينوشت. از جملهي اين مقالات، مقالاتي بود که وي عليه قيام رژي زماني که در استانبول مقيم بود، به نگارش درآورد. (7) رويهي انتقادي اختر مورد پسد دربار ناصرالدين شاه قرار نگرفت و ورود آن به ايران ممنوع گرديد. اما مخفيانه وارد و توزيع ميشد. هويت ميرزا آقاخان يعني نويسندهي بعضي از آن مقالات انتقادآميز شناخته شده بود و گفتهاند هر وقت ناصرالدين شاه نام ميرزا آقا خان را ميشنيد از خشم پاي بر زمين ميکوبيد و لبهاي خود را ميگزيد. (8) همکاري ميرزا آقاخان با روزنامهي اختر چند سال ادامه يافت، بعد از آن کناره جست. خود اين طور مينويسد: آقا محمد طاهر «پارهاي خفيه کاريهاي دزدي» در مطبوعات ميکند. «از بس من خلاف وجدان کاريهاي او را ديدم» ناچار او را ترک کردم. او هم مبلغي حقوق مرا نداد و حالا «رابطهي ظاهري و باطني در ميانه مقطوع است». (9) با اين حال، ميرزا آقاخان، در اواخر حکومت ناصرالدين شاه، منظومهاي انتقادي دربارهي او و اوضاع سياسي ايران سرود؛ اگر چه منظومه از لحاظ ادبي ارزش چنداني ندارد اما از لحاظ سياسي واجد ارزش است. (10)
از آن پس از راه تدريس در دبستان ايرانيان در اسلامبول روزگار ميگذرانيد. به علاوه به چند نفر از بزرگان عثماني و اروپايي و بعضي ايرانيان زبان پارسي و پارهاي معلومات شرقي» درس ميداد. حدود ده سال اقامت ميرزا آقاخان در عثماني دورهي جديد تحول فکري اوست. وسعت دانش او را در علوم اسلامي از شرحي که شيخ الرئيس ابوالحسن ميرزاي قاجار گفته ميتوان شناخت. شيخ الرئيس که خود دانشمند و شاعر و فقيه و حکيم بود ميرزا آقاخان را در مشهد يعني درست پيش از عزيمت او به استانبول ملاقات کرد. آنچه دربارهي مراتب علمي ميرزا آقاخان که در آن زمان سي سال داشت نقل کرده شگفت آور است؛ او ميگويد:
«موضوعي نبود که در ميان نيايد و ميرزا آقاخان مانند نهنگ امواج ادله و براهين را مغلوب آراء و معلومات خود نسازد. ارسطو و لقمان و کليهي حکماي يونان را يکي پس از ديگري از بر بيان، و هر موضوعي را توضيح کرده عيان مينمود، تا بر سر مذاهب رسيديم. ميرزا آقاخان قرآن را قسمي تفسير و آيات را بيان مينمود گويي از اصحاب نبي بوده و تفسير را از حضرت امير مؤمنان عليه السلام فرا گرفته است. احاديث و سنت را به سان متبحري سني يا امام شافعي و ابوحنيفه توضيح کردي. مذاهب شيعي را به نوعي بيان مينمود که از تلاميذ حضرت صادق عليه السلام بوده، مذاهب فرق شيعي و بابي و ديگران را به سان واضعين اصلي آنها ميدانست، و بسط سخن در نکات و مشکلات آنها مينمود». (11)
او در اسلامبول زبان انگليسي را بيشتر از سابق ياد گرفت، زبان ترکي اسلامبولي را هم آموخت. و از همه مهمتر زبان فرانسوي را در حد خوب تکميل کرد و اين کليد تازهاي بود که دنياي دانش و هنر جديد را به روي او گشود. برخي آثار انديشمندان عصر روشنگري را مطالعه کرد، در آراي فلسفي و علمي قرن هجدهم و نوزدهم تعمق نمود و با افکار نحلههاي مادي تاريخي و سوسياليسم و آنارشيسم و نهيليسم آشنا شد. از آن گذشته با برخي از خاورشناسان اروپايي دوستي يافت و زند و اوستا و پهلوي را بيشتر خواند. همچنين با بزرگان عثماني حشر و نشر داشت به خصوص با منيف پاشا وزير دانشمند رابطهي دوستي پيدا کرد. به علاوه در محفل تجددخواهان ترک شهرت يافت و از نهضت فکري عثماني و عقايد فرقهي «ترکان جوان» آگاه گرديد. تحول فکري او در اين دوره همه جانبه بود، در قلمرو سخنوري از سنت ادبي زمان دست کشيد و به مکتب رئاليسم پيوست و به يک معني از تقليد پيشينيان روي برتافت و به ولتر و روسو روي آورد. در حوزهي حکمت از فلسفهي اولي بريد و به فلسفهي مادي و اصالت طبيعت گراييد. از بحث در مباحث ذهني خارج شد، و به سوي مذهب عقل گراييد. به سنت تاريخ نويسي پشت پا زد، و به تفکر در علل ترقي و تنزل ملل وفلسفهي تاريخ پرداخت. در تمام رشتههاي هنر و دانش و فن، محور انديشههايش رشد اجتماعي و کاربردي بودن علوم بود. فقط روح ناسيوناليسم او بود که تا حدي دست نخورده باقي ماند و البته در برخورد با ايدئولوژي ناسيوناليسم اروپايي رشد کرد.
تا پيش از طغيان ملکم عليه دربار ناصرالدين شاه و تأسيس روزنامهي قانون در سال 1307 ق، (12) هيچ دوستي و رابطهي مستقيمي ميان ملکم و ميرزا آقاخان وجود نداشت، همديگر را دورادور ميشناختند. انتشار روزنامهي قانون باب دوستي را باز کرد، و شمارههاي آن را براي ميرزا آقاخان فرستاد. اين مقدمهي همکاري صميمي سياسي شد و به يک دلي و يگانگي ميان آنان رسيد. (13) با تبعيد ميرزا آقاخان قصد سفر اروپا داشت اما موفق نشد. هر دو مشتاق ديدار هم بودند اما هيچ وقت يکديگر را نديدند. جنبهي مهم ديگر فعاليتهاي سياسي و همکاري ميرزا آقاخان با ملکم، در نشر «اصول آدميت» و ايجاد «حوزهي آدميت» در عثماني است. او ميگويد: «خدا ميداند مقصودم تشکيل حوزهي آدميت و جمعيت انسانيت است» (14). در نامهي مورخ اول ربيع الاول 1309 به ملکم مينويسد:
«آدميت تازه در اسلامبول انعقاد نطفهاش شده است. در ايران هنوز تازه مادرش را مخطوبه نمودهاند ولي بايد سخت کوشيد و جوشيد و خروشيد». (15)
خطاب به ملکم ميگويد: «چه ضرر دارد حيات اين ملت مرده را سبب بشويد».(16) او کوششهاي خودش را در ترويج اصول و «القاء» آن کلمات «حق» به ايرانيان متذکر ميگردد، و همچنين تصريح ميکند که با همفکران ملکم در تهران ارتباط و اشتراک مساعي دارد.
«بنده تا هر مرتبه از دستم و عقلم برآيد در اين آرزوي مقدس ايستاده و حاضرم، و هيچ خوف و ترس هم به قدر ذرهاي از کسي ندارم. ولي احتياط و تدبير و حکمت را جهت انجام کار و نيل مقصود بهتر ميدانم. کار بايد از روي تدبير و حکمت باشد نه از روي عجله و سفاهت». (17)
اما اين دستور را هيچ گاه خودش به کار نبست. به ملکم مينويسد: «صداي آدميت خرده خرده در مغز مردم جاي گير خواهد شد. امور دنيا تدريجي است». (18) باز ميآورد: «خيلي بايد زحمت کشيد تا گوش و چشم اهالي ايران باز شود، همين قدر که باز شد خودشان درصدد کار بر ميآيند». (19) از قول سيد جمالالدين اسدآبادي راجع به رسالهي اصول «آدميت» به ملکم مينويسد:
«خيلي تمجيد فرمودند، ولي گفتند قوت و شعشعهي عبارات بيشتر از اين لازم بود. اين عبارات خيلي اعتدال آميز است. ميبايست، يعني مناسب به حال ايران اين است که مندرجات آن شورانگيز باشد. درجزوهي ثاني ان شاء الله چنين بفرماييد». (20)
سيد جمال بنا به دعوت و اصرار سلطان عبدالحميد در سال 1310 ق از لندن به اسلامبول آمد. سلطان داعيهي اتحاد اسلامي در سر داشت و به ياري سيد سخت نيازمند بود. سلطان از احترام و مهرباني چيزي دربارهي سيد فروگذار نکرد و حتي خواست «اهل و عيال و خانه» به او بدهند اما سيد نپذيرفت و گفت:
«هيچ غرضي ندارم جز خدمت به اسلام. وخدمت به اسلام را امروز منحصر در اين ميبينم که همهي مسلمانان را به اين علم هدايت بخوانم...» (21)
با اين انديشه در راستاي تلاش براي اتحاد جهان، انجمن اتحاد اسلامي را با شرکت جمعي از ايرانيان و رجال شيعهي ترک بر پا کرد و افراد مختلفي را از هندي و تازي و مصري و بلخي و سوداني به دور خود گردآورد. (22) از ايرانيان ميرزا آقاخان، شيخ احمدروحي و برادرش افضل الملک، شيخ الرئيس ابوالحسن ميرزاي قاجار وميرزا حسن خان خبير الملک در زمرهي اعضاي آن انجمن بودند که در واقع با سيد جمال، همکاري ميکردند؛ (23) انجمن اتحاد اسلامي در آغاز رونق داشت. حدود چهار صد نامه به علماي همهي کشورهاي اسلامي فرستاد، و نزديک به دويست جواب در تأييد هدف ومرام آن دريافت کرد. حتي برخي ازنامههايي که ميرزا آقاخان و شيخ احمد روحي در انتقاد از حکومت استبدادي ناصرالدين شاه به علماي عتبات نوشته و آنان را به همکاري در راه پيشرفت اتحاد جامعهي اسلامي دعوت کرده بودند توسط يکي از جاسوسان دولت (اسد خان نظام العلماء از نوادگان صدر اصفهاني) به دست شاه افتاد. همراهي نوانديشان با جنبش پان اسلاميسم، سبب شد که شاه و صدر اعظم در صدد دستگيري سيد جمال و ميرزا آقاخان برآيند. (24) تسليم آنان را از باب عالي خواستار گرديدند. عبدالحميد تن نميداد. و در مورد ميرزا آقاخان خاصه حسين رضا پاشا وزير عدليهي عثماني و يوسف رضا پاشا رئيس ادارهي مهاجرت که هر دو شيعه بودند (و اولي پيش ميرزا آقاخان مدتي درس ادبيات ميخواند) از او حمايت ميکردند. تلاش دولت ايران براي دستگيري آنان نخست به جايي نرسيد. ناظم الدوله در تلگراف خود به تهران ميگويد: «فعلاً شرايط براي اقدام مناسب نيست». در همان تلگراف کينهي خود را نسبت به ميرزا آقاخان چنين ابراز ميدارد:
«عجب کار اين است [که] پدرسوخته به سمت اسلامبول عبور نميکند، در آن طرف آب مينشيند. والا اگر به اسلامبول تردد ميکرد آدم در کمين گذاشته، ميگرفتم، خود با قواص (25) قنسولگري روانهي سرحد ميکردم». (26)
ميرزا آقاخان حاضر نبود از مبارزه دست بردارد. براي اينکه دولت ايران نتواند دستگيري و استردادش را تقاضا کند با خبير الملک که تازه از ايران بازگشته و مطرود بود، به فکر پناهندگي افتادند. اما در قلمرو حکومت عثماني پناهندگي بنياد حقوقي استواري نداشت. فقط در عرف سياسي يک نوع قبول «تابعيت» جاري بود که صورت حمايت رسمي را داشت. ولي اين کار هم خرج داشت و عثمانيها با «تابعيت» بازرگانان و توانگران ايراني موافقت ميکردند. ميرزا آقاخان پولي نداشت، به علاوه ملاحظات سياسي در کار بود و همين امر موضوع تابعيت او را مشکل کرد. با اينکه سلطان عبدالحميد نخست در مورد تابعيت وعدهي مساعد داد اما باب عالي رعايت مناسبات سياسي خود را با ايران ميکرد. بالاخره انجام نشد و ميرزا آقاخان و خبير الملک حيران ماندند. ميرزا آقاخان از اين سرگرداني و ناايمني رنج ميبرد. به ملکم مينويسد: «تا بتوانم مقاومت ميکنم. وقتي که نتوانستم فرار ميکنم، ميآيم به اروپا». (27)
محفل اتحاد اسلامي که در آغاز تأسيس موفقيتهايي را نويد ميداد کارش به بن بست رسيد و سيد جمالالدين که روزي در دستگاه عبدالحميد در نهايت عزت ميزيست مقامش کاهش يافت و شيخ الاسلام عثماني که رئيس روحانيون بود، او را تکفير کرد. (28) معاندانش به نيرنگ مرسوم درباري دست زدند و ذهن سلطان را عليه او مسموم ساختند. سيد هم سرخورده شد و از انتقادهاي علني از حکومت عبدالحميد کوتاهي نکرد. تحت فشار سياسي قرار گرفت، جاسوسان عبدالحميد احاطهاش کرده بودند. از سوي ديگر دولت ايران در تکاپوي دستگيري سيد و يارانش بود و استرداد آنان را ميخواست. اما باب عالي راضي نميشد و گفتگوهاي سياسي ميان دو دولت ادامه داشت. دو حادثه شرايط را تغيير داد: يکي شورش ارامنهي عثماني در سال 1313-1312 ق، که عبدالحميد سخت برآشفت و به کشتار آنان فرمان داد و مجمع ارامنهي عثماني مهاجرت آنان را به ايران تصويب کرد. ديگر کشته شدن ناصرالدين شاه در ذيقعدهي 1313 به دست يکي از مريدان سيد جمالالدين يعني ميرزا رضا کرماني؛ (29) پيش بيني سابق ميرزا آقاخان درست درآمد، شورش ارمنيان و ملاحظات سياسي عثماني در چگونگي روابط با ايران و فرجام کار او اثر مستقيم بخشيد. سفير ايران علاء الملک فرصت را غنيمت شمرد و با همدستي رئيس ضبطيهي اسلامبول ميرزا آقاخان و شيخ احمد روحي و خبير الملک را متهم ساخت که در شورش ارامنه دست داشتهاند. سفير ايران گروکشي کرد و به دولت عثماني پيشنهاد نمود هرگاه با تسليم آنان موافقت گردد دولت ايران هم ارمنيان شورشي پناهنده به ايران را تسليم خواهد نمود. صدر اعظم عثماني نيز اين نظر را پذيرفت. ميرزا آقاخان راجع به اين ماجرا مينويسد:
«در شهر استانبول آشوبي چنان برخاست که هيچ کس خير از شر، و نفع از ضرر باز نميشناخت، و اشخاص نامي در اين ورطهي هايل غوطه ور شدند. در اين گيرودار سخت، سفير بدبخت ايران را مجال سعايت به دست افتاده، امواج اضطراب را نسيم شرطهي سعادت خود پنداشته، در عتبهي علياي شاهي بنده و چندتني از آزادگان و آزاديخواهان ايران را به شهر آشوبي و فتنه جويي متهم داشت...». (30)
در اين مرحله سلطان عبدالحميد با تبعيد ميرزا آقاخان و يارانش موافقت کرد. خانههايشان را تفتيش و در رجب 1312 نوشتههايشان را ضبط کردند، و هر سه را به طرابوزان فرستادند. و اموال روحي را هم به حراج گذاردند. در اوراق و نامههاي آنها هيچ مدرکي يافت نشد که حکايت از فتنه جويي با دخالت در شورش ارامنه داشته باشد. در واقع آنچه سفير ايران گفته بود بهتان بود. ضمناً سيد جمال به حضور سلطان رفت و گفت: اين اشخاص گناهي ندارند و خدمت شاياني به سلطان در اتحاد مسلمين کردهاند. عبدالحميد سوگند ياد کرد که تبعيد آنان از اسلامبول بدون اطلاع او بوده است. فقط رئيس ضبطيه گزارشي فرستاده که سه نفر ايراني مفسد همه روزه در اسلامبول فتنه ميکنند. سلطان به خط خود تلگرافي نوشت که: حضرات را با احترام بازگردانند. (31) چندين بار به بازگردانيدن تبعيد يافتگان طرابوزان تصميم گرفته شد، و هر مرتبه سفير ايران هراسان به دست و پا افتاد و جلوگيري کرد.
از سوي ديگر براي خنثي کردن تلاشهاي سفير ايران، افضل الملک مستقيماً به عبدالحميد متوسل شد. تلگراف طولاني به سلطان فرستاد و آزادي برادر و ديگران را استدعا نمود. از باب عالي رسماً اطمينان داد که سلطان مقرر داشتند آنان را براي عيد رمضان از طرابوزان به اسلامبول برگردانند و نيز شهريه و خانه از طرف دولت به آنها داده شود. باز سفير مانع شد. به دستياري مدير ضبطيه و يکي از نديمان عبدالحميد، دستور سابق لغو گرديد و در استخلاص آنان دست نگاه داشتند. اما در اين مرحله هنوز باب عالي باطناً مايل به نجات آنان بود. منيف پاشا سفير فوق العادهي سلطان و دوست ميرزا آقاخان، که قرار بود در جشن پنجاهمين سال پادشاهي ناصرالدين شاه شرکت کند، مأموريت داشت نزد شاه وساطت کند تا با آزادي و بازگشت ميرزا آقاخان و ديگران به اسلامبول مخالفتي نشود. ولي آن مأموريت سر نگرفت و ناصرالدين شاه را کشتند. وضع تبعيد شدگان بدتر شد. دولت ايران تمام نيروي خود را براي دستگيري سيد جمال و تبعيد شدگان طرابوزان به کار گرفت. عامل نيرومند ديگري در کار بود. چون ارتباط قائل ناصرالدين شاه با سيد جمال مسلم گرديد (و مدير ضبطيه در گزارش خود به عبدالحميد آن را تأييد کرد) عبدالحميد که به شدت داراي سوء ظن بود و از بدگوييهاي علني سيد جمال آگاه، سخت بر جان خود نگران شد. بدگماني سلطان نسبت به سيد به اندازهاي بود که حتي تقاضايش را براي رفتن از عثماني نپذيرفت. شايد گمان ميبرد اگر از عثماني برود به جمعيت «ترکان جوان» در اروپا که کانون مبارزه عليه حکومت استبدادي عبدالحميد بود، خواهد پيوست.
در اين شرايط بيم و هراس بود که موضوع تسليم سيد جمال و ميرزا آقاخان ويارانش صورت جدي به خود گرفت. تصميم دربارهي اسد آبادي کار آساني نبود: يکي به علت مقامش، و ديگر اينکه خود را تبعهي افغانستان معرفي کرده بود، و به علاوه سلطان نسبت به او تعهدي داشت. در حقيقت عبدالحميد نه ميخواست او را آزاد بگذارد که از عثماني برود، و نه ميتوانست او را به دولت ايران بسپارد، ونه از وي ايمن بود. همه جا جاسوسان عبدالحميد مراقب سيد جمال بودند. تنها راه چاره را در نابود کردنش ميديد، که براي عبدالحميد امري عادي بود. علت مرگ نابهنگام و اسرار آميز سيد را بايد در اين راستا ارزيابي کرد. اما دربار عثماني تحت فشار دولت ايران در مورد تبعيديان طرابوزان زود تصميم گرفت. علاء الملک در تلگراف خود به تهران ميگويد:
«آنچه در قوه داشتم کردم. محبوسين طرابوزان به سرحد فرستاده ميشود. شيخ جمال تحت استنطاق است. بعد از آن تسليم ميکنند...از هر بابت آسوده و خاطر جمع باشيد». (32)
دولت عثماني سرانجام به تسليم کردن تبعيدشدگان طرابوزان تصميم گرفت. برادر روحي براي نجات آنان به هر دري ميزد و از سيد جمال خواست بار ديگر نزد سلطان پايمردي کند. اما سيد که از همه چيز بيزار گشته و خود را در زندان عبدالحميد ميديد، گفت: «عار خواهش از دشمن برخود مينهم. بگذار به ايران برده سر ببرند تا دردودمان ايشان پايهي شرف و افتخاري بلند شود». ميرزا آقاخان فرجام کار را حدس ميزد. از طرابوزان به ميرزا يحيي دولت آبادي نوشت: «بديهي است ما را به عروسي به ايران نميآورند. اگر ميتوانيد چارهاي بينديشيد». (33) در ذيحجهي 1313 هر سه نفر را به دست مأموران سر حدي ايران سپردند. يک سره به زندان تبريز بردند و در غل و زنجير افکندند. روحي شبها تلاوت قرآن ميکرد، به شرحي که نوشتهاند هر سه نفر را در چهارم يا ششم صفر 1314 در باغ اعتضاديه شبانگاه زير درخت نسترن سر بريدند. (34) اين در حالي بود که ميرزا آقاخان را به اتهام اينکه ميرزاي رضا کرماني ناصرالدين شاه را ترور کرده است به قتل رساندند. (35)
3. آثار
آثار ميرزا آقاخان کرماني به شرح زير است:1. کتاب رضوان، 2. ريحان بوستان افروز، 3. نامهي سخن يا آيين سخنوري، 4. نامهي باستان (مشهور به سالارنامه)، 5. آيينهي سکندري يا تاريخ ايران، 6. تاريخ ايران از اسلام تا سلجوقيان، 7. سه مکتوب، 8. صد خطابه، 9. تاريخ شانژمان ايران، 10. تاريخ قاجاريه و سبب ترقي و تنزل ايران، 11. در تکاليف ملت، 12. تکوين و تشريع، 13. هفتاد و دو ملت، 14. حکمت نظري، 15. هشت بهشت، 16. عقايد شيخيه بابيه، 17. ان شاء الله ماشاء الله، 18. رسالهي عمران خوزستان، 19. ترجمهي تلماک، 20. ترجمهي عهدنامهي مالک اشتر، 21. مقالات.
پينوشتها:
* دانشيار دانشگاه تهران.
1. بخش عمدهي اين شرح حال برگرفته است از: فريدون آدميت، انديشههاي ميرزا آقاخان کرماني، تهران: انتشارات پيام، 1357، صص 53-13. مآخذ اصلي او چنان که آورده عبارت بوده از: شرح حال ميرزا آقاخان به قلم شيخ محمود افضل کرماني در مقدمهي کتاب «هشت بهشت» و مقالهي محمود دبستاني کرماني در مجلهي يغما، شهريور 1328، صص 256-255. همچنين ر.ک.، رحيم رضا زاده ملک، سوسمار الدوله، تهران: انتشارات دنيا، 1354، صص 106-91.
2. ابراهيم ميراني، ناسيوناليسم و جنبش مشروطيت ايران، تهران: نشر آرمان خواه، 1358، ص 99.
3. محمد علي اکبري، پيشگامان انديشهي جديد در ايران: عصر روشنگري ايران، تهران: مؤسسه تحقيقات و توسعهي علوم انساني، 1384، ص 67.
4. ميرزا يحيي دولت آبادي، حيات يحيي، تهران، ج 1، 1336، ص 66.
5. محمد علي سفري، مشروطه سازان، تهران: علم، 1370، ص 34.
6. ميرزا آقاخان کرماني، هفتاد و دو ملت، مقدمهي محمد خان بهادر، برلين: ايرانشهر، 1343، ص 67.
7. حسين آباديان، انديشهي ديني و جنبش ضد رژي در ايران، تهران: مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، 1376، صص 150-78 ؛ محمد علي اکبري، پيشين، صص 68-67.
8. ميرزا يحيي دولت آبادي، پيشين، ج 1، ص 125.
9. نامهي ميرزا آقاخان به ملکم، عيد فطر1310 ق.
10. ماشاء الله آجوداني، مشروطهي ايراني، تهران: نشر اختران، 1386، ص 190.
11. مقالهي محمد خان بهادر در: ميرزا آقاخان کرماني، پيشين، ص 67.
12. محمد علي سفري، پيشين، ص 47؛ ابراهيم صفايي، رهبران مشروطه، تهران: انتشارات جاويدان، 1362، صص 55-56؛ عبدالهادي حائري، تشيع و مشروطيت در ايران و نقش ايرانيان مقيم عراق، تهران: انتشارات اميرکبير، 1360، صص 41-40.
13. ابراهيم ميراني، پيشين، ص 99؛ حجت الله اصيل، زندگي و انديشهي ميرزا ملکم خان ناظم الدوله، تهران: نشر ني، 1376، ص 44.
14. نامهي بدون تاريخ به ملکم.
15. نامهي غزة ربيع الاول 1309.
16. نامهي بدون تاريخ.
17. نامهي بدون تاريخ.
18. نامهي بدون تاريخ.
19. نامهي 4 صفر 1310.
20. نامهي 22 ذيحجهي 1311.
21. نامهي 4 صفر 1310.
22. مجيد يکتايي، پيدايش مشروطه در ايران، تهران: اقبال، 2536 شاهنشاهي، ص 16.
23. مهدي ملک زاده، تاريخ انقلاب مشروطيت ايران (جلد اول، دوم و سوم)، تهران: انتشارات علمي، 1371، ص 155، و همچنين ر.ک.، محمد علي سفري، پيشين، صص 73-72؛ ابراهيم ميراني، پيشين، ص 90.
24. مهدي صلاح، «بررسي آراء تني چند از نخبگان جنبش مشروطه خواهي در ايران»، در: مجموعه مقالات همايش جريانهاي فکري مشروطيت، تهران: مؤسسهي مطالعات و پژوهشهاي سياسي، 1386.
25. «قواص» به معني غلام سفارت است که پارهاي مصونيتهاي سياسي داشت.
26. اسناد وزارت خارجهي ايران، تلگراف ناظم الدوله مورخ رجب 1312 ق؛ ضميمهي نامهي باستان، در: ناظم الاسلام کرماني، تاريخ بيداري ايرانيان، چاپ دوم، طهران، 1332، ص 151.
27. نامهي ذيحجه 1311.
28. مهدي ملک زاده، پيشين، ص 153.
29. مهدي قلي خان هدايت (مخبر السلطنه)، طلوع مشروطيت، به کوشش: امير اسماعيلي، تهران: انتشارات جام، 1363، ص 17؛ مجيد يکتايي، پيشين، ص 17؛ عبدالهادي حائري، پيشين، ص 55.
30. مقدمهي ريحان.
31. همان، صفحات «يد» و «يه».
32. فريدون آدميت، پيشين، ص 46، به نقل از: اسناد وزارت امور خارجهي ايران، تلگراف مورخ بيست و ششم ذيقعدهي 1313.
33. ميرزا يحيي دولت آبادي، پيشين، ص 166.
34. ر.ک. ناظم الاسلام کرماني، پيشين، صص 157-154؛ محمد علي سفري، پيشين، ص 74؛ ابراهيم ميراني، پيشين، ص 99.
35. سيد محمد علي حسيني زاده، اسلام سياسي در ايران، قم: دانشگاه مفيد، 1386، ص 67.
عليخاني، علي اکبر (1390) انديشه سياسي متفکران مسلمان جلد دهم، تهران: پژوهشکده مطالعات فرهنگي و اجتماعي، چاپ اول.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}