نويسنده: محمدتقي فعالي

 
جهان‌بيني، نوع نگرش و بينش انسان درباره خدا، جهان و انسان است. بينش آدمي درباره اين سه مقوله، مي‌تواند در تصميم‌ها و تفسيرهاي او درباره جهان درون و بيرون تأثيرگذار باشد. آخرين نامه الهي، نگرش‌هايي در اختيار ما مي‌گذارد که با آن بينش‌ها مي‌توان حياتي پاک، ابدي و معنوي داشت، ضمن آن‌که مي‌توان از زندگي آسان در اين جهان نيز بهره‌مند شد. دنيا و آخرت به دست انسان ساخته مي‌شود و زندگي، همان چيزي است که ما آن را مي‌سازيم و اين قدرت شگرفت ساختن را، خداوند به ما عنايت فرموده است.

به راستي اگر زندگي آرام در همين جهان خاکي را خواهانيم، بهترين راه، اصلاح نگرش و بينش است.

ايمان به معناي پذيرش توحيد الهي، اقرار به نبوّت و عمل بر اساس فرامين خداست (1). از امام رضا (عليه السلام) درباره اولين واجبي که خداوند بر گردن بندگان نهاده است، سوال شد. حضرت فرمود:
اقرار و ايمان به خدا و به پيامبر خدا و به حجّت خدا و هر چه از نزد خداي بزرگ آمده است (2).
ايمان از جمله مفاهيمي است که همواره مورد توجّه انديشمندان مسلمان بوده است. اين اهميت حياتي از آنجا ناشي شد که قرآن کريم به ايمان، جايگاهي بالا و شأني والا بخشيد و آن را اساس و مدار ارزش‌ها و خوبي‌ها قرار داد. ايمان در فرهنگ وحي، نهالي است که اگر در قلب آدمي برويد و از چشمه‌سار معرفت و عمل صالح آب بنوشد، درختي تنومند و پر برگ و بار مي‌شود.
گوهر ايمان، نوري از عالم جبروت است که از مشرق جذبه الهي بر جان سالک مي‌تابد، فيضي است از آسمان قدسِ حقّ که همچون نسيمي، جان عاشقان را مي‌نوازد و سرّي است از اسرار عالم برين که به زمين تفتيده و تشنه‌ي بشر، حياتي طيب و زايشي نو مي‌بخشد.
خداي سبحان در آيات بسياري، از انسان خواسته تا با «ايمان آوردن» به نجات و سعادت نايل شود. مؤمنان تحت ولايت ويژه‌ي پروردگار قرار دارند و به همين نسبت به وادي نور و سراي بهجت و سرور وارد مي‌شوند (3). انسان در تاريک‌ترين و دورترين عوالم، زاده شد. محروميت‌ها، کاستي‌ها و کمبودها از يک طرف و لذّت‌هاي دنيوي، گرفتاري در زندان اوهام و شهوات و هواهاي گذرا از سوي ديگر، او را فرا گرفته‌اند. در اين ميان، تنها ايمان است که چونان حبل متيني، بشر را تا عالم غيب هدايت مي‌کند و بالا مي‌برد. در اينجا پرسشي رخ مي‌نمايد و آن‌که ايمان چيست و مؤمن کيست؟

يک) ايمان و تعقّل

از آيات قرآن کريم به روشني مي‌توان استنباط کرد که ميان ايمان و عقل، ايمان و علم و ايمان و معرفت، ارتباط نزديک و تنگاتنگ وجود دارد:
لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَينَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَي فَمَنْ يكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى لَا انْفِصَامَ لَهَا وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ؛ در دين هيچ اجباري نيست. و راه از بي‌راهه بخوبي آشکار شده است. پس هر کس به طاغوت کفر ورزد، و به خدا ايمان آورد، به يقين، به دستاويزي استوار، که آن را گسستن نيست، چنگ زده است. و خداوند شنوايِ داناست (4).
اين آيه، نخست، اکراه و اجبار را در دين نفي مي‌کند، سپس ضمن اشاره به تمايز واضح ميان حقّ و باطل -يا رشد و غيّ- مسأله کفر و ايمان را مطرح مي‌فرمايد. انسان با تأمّل و تفکّر و به کار بستن عقلانيّت در زمينه حقّ و باطل مي‌تواند بدون هيچ اجباري، يکي را برگزيده، بدان متعهد باشد و به آن ايمان آورد. در اين صورت، به امر مقابل، کفر خواهد ورزيد. بنابراين کفر و ايمان پس از حصول معرفت و تعقّل است.
وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا وَمَا يذَّكَّرُ إِلَّا أُولُو الْأَلْبَابِ؛ اهل دانش مي‌گويند: ما بدان ايمان آورديم، همه [چه محکم و چه متشابه ] از جانب پروردگار ماست، و جز خردمندان کسي متذکر نمي‌شود (5).
اگر از اختلافات ميان مفسّران -درباره واو- بگذريم، در اين نکته، جاي اختلاف نيست که ايمان در اين آيه با علم، نسبت و ارتباط دارد؛ چنان که در ذيل آيه به مسأله تفکّر و تأمّل نيز اشاره شده است؛ از اين رو ايمان بر علم و بلکه بر رسوخ در علم و به کار بستن ذهن و فکر مبتني شده است. در سوره طه پس از نقل قصه موسي (عليه السلام) به داستان ساحران فرعون مي‌رسد و در پايان چنين مي‌فرمايد:
فَأُلْقِي السَّحَرَةُ سُجَّدًا قَالُوا آمَنَّا بِرَبِّ هَارُونَ وَمُوسَى؛ پس ساحران به سجده درافتادند. گفتند: به پروردگار موسي و ‌هارون ايمان آورديم (6).
مي‌دانيم که ساحران از اطرافيان و نزديکان فرعون بوده‌اند. آن‌ها ساليان دراز در فضاي طاغوتي زندگي مي‌کردند و ناگاه به دعوت موسي (عليه السلام) مواجه شدند. آنان تمام توان خود را براي شکست موسي (عليه السلام) جمع کردند؛ امّا خداوند به دست پيامبرش بيّنه‌اي آشکار سپرد. جادوگران فرعون بعد از مشاهده‌ي معجزه، هيچ شکي درباره نبوّت موسي (عليه السلام) نداشتند. بنابراين با وجود تهديدهاي فرعون به پروردگار ‌هارون (عليه السلام) و موسي (عليه السلام) ايمان آوردند.
اين ايمان در آن فضا، بي‌ترديد، بعد از تأمّل و قانع شدن عقلاني است و چنين ايماني، ارزش والايي دارد:
وَإِذَا يتْلَى عَلَيهِمْ قَالُوا آمَنَّا بِهِ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّنَا إِنَّا كُنَّا مِنْ قَبْلِهِ مُسْلِمِينَ؛ و چون آيات ما بر آن‌ها تلاوت شود، گويند: ايمان آورديم که اين قرآن به حق از جانب پروردگار ما نازل شده است (7).
اين آيه مي‌فرمايد که آياتي از قرآن براي برخي تلاوت شد، آنان در اين آيات، حقّ و حقيقت را يافتند، به ايمان تن دادند و به آن سرسپردند. در اين آيه به روشني آنچه باعث ايمان آوردن آنان شد، تأمّل در آيات و مشاهده حقّ بودن آن است.
به منظور اثبات ارتباط ميان معرفت و ايمان، به گونه‌اي ديگر هم مي‌توان استدلال کرد و آن از راه اثبات ارادي بودن ايمان است. قرآن قائل است که ايمان، کاملاً اختياري و انتخابي است. از سوي ديگر مي‌دانيم که امور ارادي و اختياري، بدون معرفت و تعقّل حاصل نخواهد شد. بنابراين عنصر معرفت و عقلانيّت در ايمان، نقشي مؤثر دارد و عاملي تعيين کننده است.
علم و معرفت، عاملي دخيل در ايمان است؛ امّا تمام ايمان نيست. ايمان بدون معرفت حاصل نمي‌شود؛ ولي ظرف آن را تنها دانش پر نمي‌کند. آيه‌اي از قرآن کريم اشاره‌اي گويا به اين امر دارد:
وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا فَانْظُرْ كَيفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ؛ و با آن‌که دل‌هايشان بدان يقين داشت، از روي ظلم و تکبّر آن را انکار کردند. پس ببين فرجام فسادگران چگونه بود (8).
قوم بني‌اسرائيل يقين و معرفت داشتند؛ امّا همچنان عناد و کفر ورزيدند. پس معرفت، شرط کافي و علّت تامّه براي ايمان نيست. حقّ آن است که ايمان به جز معرفت، بايد به زيور تسليم و خضوع هم آراسته باشد. اگر اسلام به معناي تسليم باشد، اسلام در متن ايمان، حضور جدّي دارد. همين امر است که ايمان را از دانش صرف و خشک، جدا و متمايز مي‌سازد. خلاصه آن‌که ايمان با اين که عين معرفت و تنها معرفت نيست، ولي با معرفت، نسبت و پيوندي ناگسستني دارد. از اين تحليل، نتايج زير به دست مي‌آيد:
نخست آن‌که معرفت با ايمان، پيوند و نسبتي عميق دارد، و با شک‌گرايي سر سازش ندارد و با آن جمع نخواهد شد. اين ديدگاه دقيقاً مقابل ايمان گروي شکّاکانه کي‌يرکگارد است:
لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَينَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَي فَمَنْ يكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى لَا انْفِصَامَ لَهَا وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ؛ در دين هيچ اجباري نيست. و راه از بي‌راهه بخوبي آشکار شده است. پس هر کس به طاغوت کفر ورزد، و به خدا ايمان آورد، به يقين، به دستاويزي استوار، که آن را گسستن نيست، چنگ زده است. و خداوند شنواي داناست (9).
از سوي ديگر لازمه پيوند ميان معرفت و ايمان، آن است که عوامل معرفت‌زا در رشد و تقويت ايمان مؤثر باشند. بنابراين مطالعات عقلي و براهين فلسفي اگر روش‌مندانه و صحيح مطرح شوند، مي‌توانند دامنه ايمان را توسعه داده، به آن عمق ببخشند. البته ايمان هم در افزايش معرفت، نقش و تأثير خواهد داشت.
نتيجه ديگر اينکه متعلّق ايمان، وحي است. بنابراين ايمان با مسأله وحي هم مرتبط مي‌شود. پس وحي‌شناسي قرآن در آشکار کردن معناي ايمان تأثير خواهد داشت.
عمل از جمله عواملي است که در رشد ايمان دخالت دارد؛ امّا اين تأثير و دخالت در آغاز ايمان‌ورزي نيست؛ به عبارت ديگر کسي که مؤمن نيست و در آستانه ايمان آوردن است، تنها شناخت و تعقّل است که او را مؤمن مي‌سازد. شخص مؤمن با عملي که از ايمان برخاسته است، به ايمان خود عمق و وسعت مي‌بخشد. معرفت، علّت آغازين و سبب حدوث ايمان است. ايمان در ادامه مسير خود، مي‌تواند شدّت يابد که اين شدّت و ازدياد ايمان، وامدار عواملي است؛ از جمله عمل صالح، پس معرفت علّت حدوث ايمان است و عمل مي‌تواند علّت بقا باشد.
حديث بسيار زيبايي از امام رضا (عليه السلام) بيانگر فلسفه و حکمت وجوب ايمان و اقرار به خدا، پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم)، محبّت‌هاي الهي و انجام احکام الهي است.
کسي که به خداي بزرگ، ايمان نداشته باشد از معصيت‌ها اجتناب نمي‌کند، از ارتکاب گناهان بزرگ دست بر نمي‌دارد، به هر فساد و ستمي که دلش بخواهد دست مي‌يازد. اگر چنين شد و هر کس هر چه دلش خواست، کرد و از احدي هراسي نداشت، زندگي خلق، سراسر تباه مي‌شود و هر کس بر دوش ديگري سوار مي‌شود و اموال و نواميس، مورد تجاوز قرار مي‌گيرد و خون‌ها ريخته و حرمت‌ها دريده مي‌شود و هر کس ديگري را بدون حقّي يا جرمي مي‌کشد و اين چگونگي، سبب ويراني جهان و از بين رفتن مردمان و نابودي آبادي‌ها و نسل‌ها خواهد شد (10).

دو) ايمان و عمل

جاي هيچ شکّي نيست که از ديد قرآن، ميان ايمان و عمل، ارتباطي وثيق و ناگسستني برقرار است. اين مطلب گاه به صورت عطف عمل صالح بر ايمان آمده است. در قرآن، موارد فراواني را براي آن مي‌توان يافت، مانند:
وَبَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ كُلَّمَا رُزِقُوا مِنْهَا مِنْ ثَمَرَةٍ رِزْقًا قَالُوا هَذَا الَّذِي رُزِقْنَا مِنْ قَبْلُ وَأُتُوا بِهِ مُتَشَابِهًا وَلَهُمْ فِيهَا أَزْوَاجٌ مُطَهَّرَةٌ وَهُمْ فِيهَا خَالِدُونَ، و كسانى را که ايمان آورده‌اند و کارهاي شايسته انجام داده‌اند، مژده ده که ايشان باغ‌هايي خواهد بود که از زير [درختان] آن‌ها جوي‌ها روان است. هرگاه ميوه‌اي از آن روزي ايشان شود، مي‌گويند: اين همان است که پيش از اين [نيز] روزيِ ما بوده. و مانند آن [نعمت‌ها] براي آن‌ها آورده شود و در آن‌جا همسراني پاکيزه خواهند داشت و در آن‌جا جاودانه بمانند (11).
در پاره‌اي از موارد، خداوند، مؤمنان مخاطب قرار مي‌دهد و آنان را به انجام عملي خاصي دعوت مي‌فرمايد؛ نظير:
يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيكُمُ الْقِصَاصُ فِي الْقَتْلَى الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَالْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَالْأُنْثَى بِالْأُنْثَى فَمَنْ عُفِي لَهُ مِنْ أَخِيهِ شَيءٌ فَاتِّبَاعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَأَدَاءٌ إِلَيهِ بِإِحْسَانٍ ذَلِكَ تَخْفِيفٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَرَحْمَةٌ فَمَنِ اعْتَدَى بَعْدَ ذَلِكَ فَلَهُ عَذَابٌ أَلِيمٌ؛‌اي کساني که ايمان آورده‌ايد، درباره کشتگان، بر شما [حقّ] قصاص مقرر شده: آزاد عوض آزاد و بنده عوض بنده و زن عوض زن، و هر کس که از جانب برادر [ديني]اش [يعني وليّ مقتول]، چيزي [از حقّ قصاص] به او گذشت شود، [بايد از گذشت وليّ مقتول] به طور پسنديده پيروي کند، و با [رعايت] احسان، [خون‌بها را] به او بپردازد. اين [حکم] تخفيف و رحمتي از پروردگار شماست پس هر کس، بعد از آن از اندازه درگذرد، وي را عذابي دردناک است (12).
بنابراين اصل ارتباط عمل و ايمان، محل کلام نيست. علامه طباطبايي (رحمه الله) بر نقش عمل در ايمان پاي فشرده‌اند (13). دليل ايشان آن است که ايمان، صرف علم نيست؛ زيرا در قرآن، آياتي است که مي‌فرمايد: کفار در عين علم و حتي يقين، حقّ را تکذيب کردند و بدان کفر ورزيدند:
وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا فَانْظُرْ كَيفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ؛ و با آن‌که دل‌هايشان بدان يقين داشت، از روي ظلم و تکبّر آن را انکار کردند. پس ببين فرجام فسادگران چگونه بود (14).
از ديد قرآن، ايماني مطلوب است که به دنبالش عمل صالح باشد. از سوي ديگر، عملي عمل صالح است که از ايمان مؤمنان برخاسته باشد؛ وگرنه طالح خواهد بود. ممکن است عملي خوب باشد و حسن فعلي داشته باشد؛ امّا اگر از منشأ ايمان سر نزند و واجد حسن فاعلي نباشد، به آن، «عمل صالح» نمي‌توان گفت. اساساً ايمان، جريان و طريقي است که ماهيت عمل را جهت مي‌دهد:
وَمَنْ يشَاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَينَ لَهُ الْهُدَى وَيتَّبِعْ غَيرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ نُوَلِّهِ مَا تَوَلَّى وَنُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَسَاءَتْ مَصِيرًا، و هر كس، پس از آن‌كه راه هدايت براي او آشکار شد با پيامبر به مخالفت برخيزد، و [راهي] غير راه مؤمنان در پيش گيرد، وي را بدان چه روي خود را بدان سو کرده واگذاريم و به دوزخش کشانيم، و چه بازگشتگاه بدي است (15).
عمل صالح، داخل ماهيت ايمان نيست؛ ولي نتيجه‌ي ايمان است و ايمان، مبدأ و منشأ عمل صالح؛ به عبارت ديگر از آن‌جا که عمل صالح در سعادت بشر، نقشي ترديدناپذير دارد، جزء جدانشدني دين است. عمل صالح و ايمان، دو بال براي پرواز تا سراي حقّ خواهند بود. «عمل و شريعت» به همان اندازه ارزشمند است که «ايمان»؛ پس هر دو به يک اندازه اصلند و هيچ يک را از ديگري گريزي نيست.
از نگاه اسلام و قرآن، ايمان بايد از يک سو با معرفت و دانش انسان در ارتباط باشد و از سوي ديگر نظام عملي هماهنگ و منسجمي را ارائه دهد. ايمان دو بُعد عملي و نظري را با هم دارد؛ از يک سو بر اصول عمليِ يقيني مبتني است و از سوي ديگر، سيستمي براي حيات ترسيم مي‌کند. اين همان «نظريه ايماني ديني» است که در عالم اسلام براساس ديدگاه‌هاي قرآن کريم شکل گرفت. ايمان چونان حلقه وصلي شد که معرفت را از نهانخانه ذهن خارج کرد و به صحنه زندگي آورد. از سوي ديگر، ايمان، نظام عملي و رفتاري انسان را بر پايه‌هاي استوار و محکم اعتقادي و نظري مبتني ساخت و در يک جمله، علم و عمل را با يکديگر آشتي داد.
بنابراين جهان‌بيني ايماني، بينش و نگرش صحيحي در اختيار انسان مي‌گذارد، به تلاش‌هاي او جهت مي‌دهد، حرکت و رشد را براي شخصي فراهم مي‌سازد و انسان را به سمت خودشناسي برين مي‌برد. بشر با بينش الهي مي‌تواند از امکانات و استعدادهاي دروني و بيروني، ارزيابي صحيحي داشته باشد و از اين طريق، گرايش‌ها و کنش‌هاي خود را اصلاح کند.
ايمان براي انسان، امنيّت به ارمغان مي‌آورد و شيريني لذّت معنوي را در کام بشر به يادگار مي‌گذارد مؤمن حتّي در ميان اضطراب‌ها و تنش‌هاي عمومي، آرامشي لذّت‌بخش دارد. کساني که اهل ايمانند و ظلم با ايمانشان همراهي نکند، امنيّت فقط براي آنهاست (16). مؤمن هيچ گاه خوف و اندوه ندارد (17) و اساساً يکي از نام‌هاي زيباي خدا «مؤمن» است؛ زيرا تنها او ايمني بخش است و آرامش و امنيّت را در جان آدمي مي‌نشاند و زندگي معنوي را به ارمغان مي‌آورد.
امام رضا (عليه السلام) حديث زيبايي را از پدران خود نقل فرمود که رابطه ميان ايمان و عمل را بيشتر آفتابي مي‌سازد:
ايمان عبارت است از: گفتاري که بر زبان رانده شود، عملي که با اعضا و جوارح صورت بندد و شناخت خردها. (18)
يکي از مفاهيم ارزشي که در قرآن به کار رفته و دايره‌اش بسيار وسيع است و عناصر متعددي در آن گنجانده شده، تقواست. تقوا از عام‌ترين مفاهيم ارزشي است که در قرآن به کار رفته است:
ذَلِكَ الْكِتَابُ لَا رَيبَ فِيهِ هُدًى لِلْمُتَّقِينَ الَّذِينَ يؤْمِنُونَ بِالْغَيبِ وَيقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ ينْفِقُونَ وَالَّذِينَ يؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيكَ وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَبِالْآخِرَةِ هُمْ يوقِنُونَ؛ اين است کتابي که در [حقانيّت] آن هيچ ترديدي نيست [و] مايه هدايت تقواپيشگان است: آنان که به غيب ايمان مي‌آورند، و نماز را بر پا مي‌دارند، و از آنچه به ايشان روزي داده‌ايم انفاق مي‌کنند و آنان که بدان چه به سوي تو فرود آمده، و به آنچه پيش از تو نازل شده است، ايمان مي‌آورند و به آخرت يقين دارند (19).
در اين آيه، ايمان را، رکن اساسي تقوا شمرده سه محور اساسي براي آن بيان شده است: اول ايمان به خدا و توحيد (يُؤمِنُونَ بِالغَيبِ) دوم ايمان به نبوّت (يُؤمِنُونَ بِمَا أُنزِلَ إِلَيکَ وَ مَا أُنزِلَ مِن قَبلِکَ) و سوم باور به معاد وآخرت (وَ بِالآخِرَةِ هُم يُوقِنُونَ).
نکته جالب اينکه غير از اين سه محور، دو عمل نيز در اين آيات از مؤلفه‌هاي تشکيل دهنده تقوا بيان شده است: يکي نماز (يُقيمُونَ الصَّلَوةَ) و ديگري انفاق (وَ مِمَّا رَزَقنَاهُم يُنفِقُونَ). بنابراين از نگاه قرآن آن‌چه سبب رستگاري مي‌شود، دست‌کم مرکب از سه ايمان و دو عمل است (20): ايمان به غيب، ايمان به وحي و نبوت، ايمان به آخرت و اقامه نماز، انفاق و بخشش.
اگر در اين دو عمل دقّت شود در مي‌يابيم که نماز در حقيقت، نماد ارتباط با خدا و انفاق، نماد ارتباط با مردم است؛ از اين رو جنبه عملي تقوا در واقع دو بُعد کلي دارد: يکي وظيفه‌اي که انسان در مقابل خدا دارد و آن عبارت است از بندگي و يکي هم وظيفه‌اي که در قبال خلق دارد که آن خدمت کردن به آفريدگان خدا است.
براساس اين آيه مي‌توان گفت: تقوا در دو کلمه خلاصه مي‌شود: «ايمان» و «عمل صالح»؛ و عمل صالح، خودش دو بخش کلي دارد. يکي عمل صالح در ارتباط با خدا و ديگري عمل صالح در ارتباط با خلق خدا. بنابراين در بسياري از آيات، ايمان و عمل صالح در کنار هم آمده است (21). قرين بودن ايمان و عمل صالح، نشان آن است که براي رسيدن به نجات و سعادت، دو بال ايمان و عمل صالح، لازم و ضروري است.
در واقع، ايمان و عمل صالح به دو ساحت و دو لايه وجود فرد مربوط مي‌شود: لايه دروني (جوانحي) و لايه بيروني (جوارحي). يک ساحت وجود انسان، آن چيزي است که مربوط به درون قلب، فکر و ذهن مي‌شود. ساحت ديگر وجودِ او آن چيزي است که در ظاهر، رفتار، کردار و اعمالش مشاهده مي‌شود.
از اين‌رو، ايمان، تنها علم نيست؛ بلکه عنصر اساسي ايمان، حرکت و عزمي است که درون ايمان پديد مي‌آيد. آدمي تصميم مي‌گيرد به علمي که به خدا، پيامبران و قيامت پيدا کرده ملتزم باشد و لوازمش را رعايت کند. براي تقوا و زندگي معنوي، کافي نيست که ساحت دروني انسان تغيير کند؛ بلکه لازم است آن چه در دل دارد و به آن ايمان آورده در عمل و رفتارش به منصه ظهور برساند و شاهد عمل او هم باشيم (22).
حاصل آن‌که ايمان و عمل صالح با يکديگر رابطه تأثير و تأثر متقابل دارند و هر مرتبه از يکي، زمينه‌ساز پديد آمدن مرتبه‌اي بالاتر از ديگري را فراهم مي‌آورد. هر چند شروع اين حرکت از ناحيه ايمان است و ابتدا بايد نور ايمان در دل بتابد تا در پرتو آن، عمل صالح شکل گيرد؛ امّا در ادامه، انجام اعمال صالح سبب تقويت، رشد و افزايش ايمان مي‌شود و اين رابطه به همين صورت ادامه پيدا مي‌کند.
رابطه ايمان و عمل صالح را مي‌توان به رابطه رشد درخت و رشد شاخه و برگ آن تشبيه کرد؛ شاخ و برگ جديد باعث مي‌شود درخت، اکسيژن بيشتري جذب کند و در نتيجه بزرگتر شود. بزرگتر شدن درخت نيز به معناي رويش برگ‌هاي جديد و جذب اکسيژن بيشتر است. جذب اکسيژن بيشتر نيز به معناي رشد بيشتر کل درخت است. اين رابطه به صورت مستمر و تا آنجا که شرايط اجازه دهد ادامه خواهد يافت.

سه) آثار ايمان

ايمان و باور به خداي يگانه، برترين و لطيف‌ترين انديشه‌اي است که در فکر بشر راه يافته است. باور به خدا دل را روشن، اميدوار و خوش‌بين مي‌کند، به آدمي نيرو مي‌بخشد و قدرت و مقاومت او را افزايش مي‌بخشد. کسي که خداي يگانه، رحيم حکيم را در کشور وجودش جاي داد، دستگاه عظيم جهان و نقطه مرکزي اين دايره داراي رأفت، رحمت و حکمت و آگاهي دانسته و بر اين باور است که خداوند عمل نيک را ضايع نمي‌سازد و حامي کساني است که به حقّ عمل مي‌کنند و در اين راه گام بر مي‌دارند.
در طرف مقابل کسي که از نور ايمان بي‌بهره است، جهان را دستگاهي بي‌رحم و بي‌توجّه تصوّر نموده، در سختي‌ها خود را مي‌بازد و براي گام برداشتن در مسير صلاح و اصلاح اجتماع حامي و پشتيباني براي خود نمي‌يابد.
از امام رضا (عليه السلام) درباره‌ي حدّ توکّل سؤال شد حضرت فرمود:
با وجود خدا از هيچ کس هراس به دل راه ندهي. (23)
کسي که در کارهاي دنيوي براي خويش وکيل بر مي‌گزيند و امور خويش را به او واگذار مي‌کند به صورت طبيعي نتايج سودمندي براي او به دست مي‌آيد. کسي که خدا را در دل و جان خود جاي دهد و در تمامي امور زندگي به او تکيه کند و او را وکيل خويش قرار دهد تا خواسته‌ها و آرزوهايش بدون تشويش و با آرامش تأمين شود، هر آينه به هدف و مقصود خود دست خواهد يافت. به بيان زيباي هشتمين پيشواي شيعيان اعتماد به قدرت مطلق در وجود انسان استحکام و نيرو ايجاد کرده او را از رنج‌ها و گرفتاري‌ها رهايي مي‌بخشد:


هرکس دوست دارد نيرومندترين مردم باشد، بايد بر خدا توکّل کند (24)

از اين رو، باور به خدا، زندگي فردي انسان را سامان مي‌دهد، آرامش را بر وجود او حاکم مي‌کند، آمال و آرزوهاي او بر محور عشق و علاقه معنوي و روحاني جهت مي‌دهد، نگاه او را به جهان هستي اصلاح مي‌کند، حسي اعتماد او را تقويت مي‌کند و از غير خدا هراسي به دل راه نمي‌دهد.

الف) آرامش

از ديدگاه اسلام هيچ چيزي به اندازه ياد خدا از ارزش و اعتبار برخوردار نيست. تمام بايدها و نبايدهاي اسلام، زمينه‌ساز توجّه انسان به پروردگارش است؛ چرا که رشد و کمال روحي از راه توجّه قلبي و دروني به خالق، حاصل مي‌شود. در مقابل، بخش عمده‌اي از بيماري‌هاي رواني و رذايل اخلاقي، در غفلت از ياد خدا و پرداختن به مسائل بي‌اهميّت زندگي دنيوي ريشه دارد. بي‌جهت نيست که انسان در شرع مقدس اسلام، وظيفه دارد از صبحگاهان تا شامگاهان از ياد خداوند و ذکر نعمت‌هاي بي‌شمارش غافل نباشد و در همه حال در محراب قلب خود به ذکر و سجود او مشغول باشد:
يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْرًا كَثِيرًا؛‌ اي کساني که ايمان آورده‌ايد، خدا را ياد کنيد، يادي بسيار (25).
انسان در خلال زندگي دنيوي، ممکن است لحظه به لحظه، فشارهاي رواني گوناگون را تجربه کند که غلبه بر آن‌ها از قدرت روحي فرد مي‌کاهد و زمينه را براي ايجاد بيماري‌هاي خطرناک رواني و جسمي فراهم مي‌کند. انسان با ارتباط دادن خويش به سرچشمه‌هاي هستي و استمداد قلبي از او در سايه‌ي برپايي ذکر و ياد وي، پيوسته بر قدرت روحي خويش مي‌افزايد و نه تنها بر مشکلات کنوني غلبه مي‌کند؛ بلکه در پرتو ايمان و نيايش به درگاه الهي به پيشرفت‌هاي شگرفي دست مي‌يابد. کسي که به خدا ايمان بياورد و حضورش را بپذيرد، به صورت طبيعي، همواره به ياد اوست و در پرتو اين کشش و جذبه، روحي آرام، قلبي سالم و ضميري نوراني پيدا مي‌کند و در سلک اولياي الهي جاي مي‌گيرد:
أَلَا إِنَّ أَوْلِياءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَيهِمْ وَلَا هُمْ يحْزَنُونَ، آگاه باشيد، كه بر دوستان خدا نه بيمي است و نه آنان اندوهگين مي‌شوند (26).
«اولياء» جمع «وليّ» به معناي نبودن واسطه ميان دو چيز و نزديکي و پي در پي بودن آن‌ها است. به همين دليل به هر چيزي که به ديگري نزديکي داشته باشد، خواه از نظر زمان يا نسب و يا مقام، «ولي» گفته مي‌شود (27)؛ از اين رو اولياي خدا آنانند که ميان ايشان و خدا فاصله‌اي نيست، حجاب‌ها از قلبشان کنار رفته و در پرتو نور معرفت و ايمان و عمل پاک، خدا را با چشم دل، چنان به نظاره مي‌نشينند که هيچ ترديدي به دل‌هايشان راه نمي‌يابد.
آشنايي با خدا و درک وجود بي‌انتها و قدرت بي‌پايان وي موجب مي‌شود که ماسواي خدا در نظرشان کوچک و بي‌مقدار باشد؛ از اين رو ترس و اندوهي به دل راه نمي‌دهند؛ زيرا خوف و ترس از احتمال از دست دادن نعمت‌هاي موجود ناشي مي‌شود و يا به سبب خطراتي خواهد بود که ممکن است در آينده وي را تهديد کند. دوستان خدا به سبب وارستگي از اسارت جهان ماده، با از دست دادن امکانات مادّي پريشان نمي‌شوند و ترس و اضطراب به دل راه نمي‌دهند؛ از اين روي ترس‌هايي که ديگران را هميشه در حال تشويش و نگراني درباره‌ي گذشته و آينده نگه مي‌دارد، در وجود آنان راه ندارد.
مؤمن وقتي پس از آن که به سوي خداوند هجرت کرد و به جانب او گريخت، به قلعه امن توحيد راه مي‌يابد و فقط با ياد و نام محبوب و ذکر زيباي دوست آرام مي‌گيرد:
الَّذِينَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ؛ همان کساني که ايمان آورده‌اند و دل‌هايشان به ياد خدا آرام مي‌گيرد. آگاه باش که با ياد خدا دل‌ها آرامش مي‌يابد (28).
مهمترين پيام آيه شريفه، پيوند ميان ياد خدا و آرامش جان است. نسبت ميان اين دو بدين صورت بيان شده است (29)؛ ياد خدا، انس با وي را به ارمغان مي‌آورد و انس با حقّ به انسان آرامش مي‌بخشد. توجّه به نعمت‌هاي بيکران الهي، خشيّت و وحشت را از دل انسان مي‌زدايد و طمأنينه را جايگزين مي‌کند. قلبي آرام و به سعادت، نزديک است که از تشويش، اضطراب و کشمکش نجات يابد. اين امر تنها در پرتو اتکا به خدا شدني است. اگر انسان بداند و بپذيرد که تدبير و هدايت عالم به دست خداست، در اين صورت آرامش مي‌يابد.
در آيه‌ي مزبور مشاهده مي‌کنيم که اولاً: «ذکر الله»، «تطمئن» و «قلوب» تکرار شده‌اند که نشانه‌ي تأکيد است؛ ثانياً، آيه، مفيد حصر است؛ يعني اظهار مي‌دارد که راه نيل به آرامش براي انسان «فقط و تنها» از طريق ياد خدا، اعتماد به او و توجّه به وي امکان‌پذير است، ممکن است پرسشي در ذهن پديد آيد و آن اينکه چرا چنين است؟
پاسخ با يک مثال، واضح مي‌شود: اگر شخصي بخواهد به دانشگاه برود و تا مقطع دکترا ادامه تحصيل دهد، يعني حدود يازده سال، عمر خويش را مصرف کند، در اين صورت چندين فرض وجود دارد: فرض اوّل اينکه خود را با سختي‌ها روبه‌رو مي‌بيند. در اين صورت نگراني دودلي، وجودش را اشغال مي‌کند؛ زيرا معادله‌اي در روان انسان وجود دارد و آن اين که «اگر انسان پيش روي خود، مشکلاتي بيند، طبعاً نگران و مضطرب مي‌شود». فرض دوم اين‌که تمام اين شرايط، موجود است؛ امّا پدر آن شخص مثلاً رئيس دانشگاه است. در اين موقعيت، قدري نگراني‌ها کاسته مي‌شود و به جاي آن آرامش مي‌نشيند.
فرض سوم اينکه با حفظ شرايط، پدر آن شخص، وزير علوم باشد. در اين حالت به صورت طبيعي ميزان بيشتري از نگراني‌هايش کم مي‌شود و قرار و سکون در دلش پديد مي‌آيد. فرض چهارم اين که با حفظ شرايط، پدر فرد، رئيس آن کشور باشد. پيداست که در اين احتمال، اضطراب به حداقل مي‌رسد و آرامشي لذّت‌بخش حاصل مي‌آيد. (البته اين مثال مربوط به کشورهايي است که در آنجا روابط به جاي ضوابط حاکم باشد.)
اگر فرض‌هاي اول تا چهارم مقايسه شود، به دست مي‌آيد که هر چه نقطه‌ي اتکاي انسان از قدرت بيشتري بهره‌مند باشد، آدمي به صورت طبيعي، آرامش مي‌يابد. حاصل چهار فرض پيش گفته، ما را به دو اصل ناظر به روح و روان انسان رهنمون مي‌شود: يکي اينکه «خيره شدن به مشکلات، نتيجه‌اي جز اضطراب و نگراني در پي ندارد» و ديگر اينکه پيامد «احساس اتکا به قدرت، کاهش دلهره و افزايش آرامش است».
خيره شدن به مشکلات- احساس اضطراب و نگراني
احساس قدرت- احساس آرامش
حال بايد پرسيد که چگونه فرد با اعتماد به قدرت پدرش آرامش مي‌گيرد؛ امّا با اتکا به قدرت خدا آرام نمي‌گيرد؟ اين در حالي است که قدرت پدر و قدرت خدا چند تفاوت مهم دارند: اول اين که قدرت پدر، محدود و قدرت خدا نامحدود است. دوم اين که قدرت پدر، اعتباري، امّا قدرت خدا حقيقي است و سوم اين که پدر فقط قدرت دارد، امّا خداوند قدير، عليم و نيز رحيم است.
اگر چنين است که چنين است، پس هر چه قدرت و محبّت، بيشتر باشد، آرامش حاصل از آن هم بيشتر خواهد شد. پس بالاترين و عالي‌ترين آرامش، با اعتماد و اتکا به بالاترين قدرت، حاصل مي‌آيد و اين است رمز و راز پيوند ياد خدا و رسيدن به آرامش.
اگر انسان، قدرت و رحمت خدا را «باور کند» و آن را به «احساس» خود درآورد؛ يعني به قدرت، علم و محبّت او ايمان آورد، در اين صورت عملاً و به صورت محسوس و دروني به اين نتيجه مهم خواهد رسيد که تنها راه نيل به آرامش روحي، تکيه بر خداوندِ قدير و عليم است.
حضرت علي (عليه السلام) مي‌فرمايد که ياد خدا ذهن را آرام و دل را روشن مي‌سازد:
الذِّكرُ يُؤنِسُ اللُّبَّ وَ يُنِيرُ القَلبَ وَ يَستَنزِلُ الرَّحمَةَ، ياد خدا خرد را آرامش مي‌دهد، دل را روشن مي‌کند و رحمت [خدا] را فرو مي‌آورد (30).
امام علي (عليه السلام) ذکر خدا را جلا دهنده‌ي سينه‌ها و آرامش‌بخش دل‌ها مي‌شمارد:
ذِكرُ اللهِ جَلَاءُ الصُّدُورِ وَ طُمَأنِينَةُ القُلُوبِ، ياد خدا سينه‌ها را صيقل مي‌دهد و دل‌ها را آرامش مي‌بخشد (31).
امام زين العابدين (عليه السلام) در نجوا با خدا، با محبّت و شيدايي فراوان، خطاب به آن وجود عزيز چنين اظهار مي‌دارد:
إِلَهِي بِکَ هَامَتِ القُلُوبُ الوَالِهَةُ وَعَلَى مَعرِفَتِکَ جُمِعَتِ العُقُولُ المُتَبَايِنَةُ فَلَا تَطمَئِنُّ القُلُوبُ إِلَّا بِذِكرِکَ وَلَا تَسكُنُ النُّفُوسُ إِلَّا عِندَ رُؤيَاک، الهي! دل‌ها شيدا و سرگشته‌ي تو و خردهاي گوناگون بر معرفت تو فراهم و همداستان گشته‌اند. دل‌ها جز با ياد تو آرام نمي‌گيرند و جان‌ها جز با ديدن تو آرامش نمي‌يابند (32).
ذکر، مراتبي دارد: ذکر لساني، ذکر فکري، ذکر رفتاري و ذکر قلبي. هر چه بر عمق ذکر افزوده شود، نصيب انسان از قرار و آرامش بيشتر خواهد شد.
با مثالي مي‌توان مفهوم ذکر را بهتر فهميد: اگر کسي تجربه عشق را در زندگي داشته باشد؛ يعني حالت عشق و شيدايي در او پديد آمده و آن را لمس کرده باشد، حالتش اين‌گونه است: ممکن است مشغول راه رفتن باشد؛ امّا در عمق وجودش به ياد معشوق است، ممکن است در حال تناول غذا باشد؛ امّا در عمق جانش با يار خويش است، ممکن است به سخني گوش دهد؛ امّا عمق وجودش جاي ديگر است، هنگام خوابيدن، پلک‌هايش را با ياد معشوقش مي‌بندد و هرگاه بيدار شود، فکر محبوبش ميان دو پلک اوست، کسي که به ياد خداست به تمام کارهاي زندگي مي‌رسد؛ امّا حلقه وصل تمام کارها، عمق جان اوست که در آنجا فقط عشق به دلدار، فکر و ياد او وجود دارد و وجودش را نيرو و به جانش، آرامش مي‌بخشد.
امام رضا (عليه السلام) به نقل از پدران بزرگوارشان، حکايتي شنيدني از حضرت موسي (عليه السلام) بيان مي‌فرمايد:
موسي (عليه السلام) در يکي از مناجات‌هايش به خدا مي‌گويد:‌ اي پروردگارم! آيا از من دوري که تو را با صداي بلند بخوانم يا نزديکي که با تو نجوا کنم؟ خداوند اينگونه وحي فرستاد: من همنشين کسي هستم که مرا ياد مي‌کند (33).
اگر ياد خدا باعث همنشيني با خدا مي‌شود، نتيجه اين همنشيني، چشيدن شهد شيرين آرامش خواهد بود؛ از اين رو ياد خدا يکي از مهم‌ترين شيوه‌هاي رسيدن به آرامش است.
براساس رهنمودهاي پيشوايان دين، رابطه با خدا منبع اصلي و بي‌انتهاي امنيّت و آرامش است. ارتباط با خدا و اميد به آينده‌اي روشن، رهايي از تشويش خاطر و آرامش درون را ارمغان مي‌آورد. نقش گفتگو و نجوا با خدا براي دستيابي به امنيّت باطني و کاهش فشارهاي رواني، انکارناپذير است. ارتباط و گفتگو با خدا به گونه‌هاي مختلف شکل مي‌گيرد.
$گونه نخست: دعا
دعا طلب مدعوّ و قرب وجودي به او است و در آن، رازگويي با محبوب و نيازخواهي از معشوق، نهفته است. رخدادهاي روزانه، گاهي چنان تنش‌زا مي‌شوند که اگر دست پر قدرت خالق از انسان، حمايت نکند، ترس‌ها، خشم‌ها، دلهره‌ها و تهديدها، فرد را از پاي در مي‌آورد. انسان در امواج متلاطم زندگي و فراز و نشيب‌هاي رنج‌آور آن به تکيه‌گاهي نيرومند، نيازمند است تا به آن پناه ببرد و درون پر اضطرابش را آرام بخشد.
با دعا و نيايش، آدمي خود را به مبداً آفرينش، نزديک مي‌بيند و از لحاظ روحي و جسمي، علائم فيزيولوژيکي ناشي از فشارهاي رواني او کاهش مي‌يابد؛ زيرا در حالت نيايش، هم خود به ياد خداست و هم خدا را به ياد خود مي‌بيند و مي‌داند که روي گرداندن از ياد خدا سختي‌هاي روزافزون زندگي را برايش در پي خواهد داشت و خود را در تنگاتنگ حوادث و مصيبت‌هاي نابهنجار، مشاهده خواهد کرد (34).
دعا آسان‌ترين نوع ارتباط با خدا را شکل مي‌دهد. انسان هر لحظه، در هر حالت و مکاني که اراده کند، مي‌تواند با خدا ارتباط دروني برقرار کرده، نيازهايش را به درگاه بي‌نياز خالق عرضه کند:
وَقَالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ؛ و پروردگارتان فرمود: مرا بخوانيد تا شما را اجابت کنم. (35)
دعا کارکردهاي متنوعي دارد اگر قصد فرد، فقط بيان رنج‌ها باشد و آن را با حاجتي مادّي همراه نکند، در اين صورت، برون‌ريزي‌هاي عاطفي صورت مي‌گيرد و بهداشت رواني فرد حاصل مي‌شود.
درد دل کردن با ديگران از نظر سلامتِ رواني، مفيد و مؤثر است؛ اکنون اگر اين امر در ارتباط با خدا صورت گيرد، آثار مثبت آن افزون مي‌شود و آفات منفي به دور خواهد بود (36)؛ زيرا بنده به آساني ناراحتي‌ها و نگراني‌هاي خويش را با خالقش در ميان گذارده است؛ چنانکه يعقوب (عليه السلام) چنين کرد:
قَالَ إِنَّمَا أَشْكُو بَثِّي وَحُزْنِي إِلَى اللَّهِ؛ گفت: من شکايت غم و اندوه خود را پيش خدا مي‌برم (37).
کارکرد ديگر نيايش، حاجت‌خواهي از خداست. در اين صورت، انگيزه دعا کننده، نياز مادّي يا معنوي است. در آموزه‌هاي ديني آمده است: اگر دعا، طلب واقعي باشد و انسان، نياز خويش را از خدا بخواهد، اجابت آن قطعي است؛ زيرا خدا نزديک ما و ضعيف‌ترين دعاها، نيرومندترين عناصر هستي است:
وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ، و هرگاه بندگان من، از تو درباره من بپرسند، [بگو] من نزديکم، و دعاي دعاکننده را -هنگامي که مرا بخواند- اجابت مي‌کنم (38).
در متون ديني درباره ارتباط دعا با آرامش، تعابير زيبايي آمده است. انسان در مناجات خدا، با استمداد از وجود بي‌نهايت او، آرامش طلب مي‌کند و سلامت، ايمني، الفت و آرامش خويش را از پروردگار جويا مي‌شود. در دعاي امام رضا (عليه السلام) آمده است:
يَا مَن دَلَّنِي عَلَى نَفسِهِ وَ ذَلَّلَ قَلبِي بِتَصدِيقِهِ أَسأَلُکَ الأَمنَ وَالإِيمَانَ فِي الدُّنيَا وَ الآخِرَةِ؛ ‌اي که مرا به خود رهبري کردي و دلم را رام باور داشتن خود ساختي، از تو درخواست مي‌کنم در دنيا و آخرت، آرامش، امنيّت و ايمان نصيبم کني (39).
در دعاي امام زمان (عليه السلام) آمده است:
عَلَى مَشَايِخِنَا بِالْوَقَارِ وَالسَّکينَةِ؛ خدايا! بر پيران ما وقار و آرامش نازل کن (40).
زينت و شکوه عبادت‌کنندگان، امام سجاد البته با خدا اين گونه نجوا مي‌کند:
اللَّهُمَّ آمِن خَوفَ نَفسِي؛ خدايا! خوف و تشويشم را به آرامش تبديل فرما (41).

گونه دوم: نماز

نماز، مهمترين عبادت و راه ارتباط و سخن گفتن با خداست. مداومت بر اين عبادت مي‌تواند سلامت روان را تضمين کند و آرامش را به روان، هديه کند؛ چرا که نماز باعث زنده شدن ياد خداست و ياد خدا مسِ وجود آدمي را به طلاي ناب تبديل مي‌کند. ياد خدا، درخت باروري است که شيرين‌ترين ميوه آن، آرامش دل‌هاي ناآرام و پرتلاطم است. اگر در نماز به مضامين و ارکانش توجّه شود، مراقبت و حضور کامل در آن جريان يابد، آثار شوم گناهان، شستشو مي‌يابد، زنگارهاي قلب را مي‌زدايد و تشويش درون را به شهد آرامش تبديل مي‌کند.
خداوند براي انسان، اوصافي بيان مي‌کند. انسان، حريص و آزمند آفريده شده است. وقتي بدي به وي رسد بسيار ناشکيبا است و چون خيري به وي رسد، بسي بخلي مي‌ورزد:
إِنَّ الْإِنْسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا وَإِذَا مَسَّهُ الْخَيرُ مَنُوعًا، به راستي که انسان سخت آزمند [و بي‌تاب] خلق شده است. چون صدمه‌اي به او رسد عجز و لابه کند. و چون خيري به او رسد بخل ورزد (42).
انسان به صورت غريزي، آزمندانه در جستجوي سعادت خويش است؛ از اين رو اگر شري به وي رسد، بي‌صبري مي‌کند و اگر چيزي به دست آورد، بخل مي‌ورزد. انسان در اين مرتبه، محکوم به خسران است:
إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ؛ واقعاً انسان دستخوش زيان است (43).
ولي وقتي خويش را بشناسد، حقيقت وجودي خود را دريابد، کرامت روح ملکوتي خود را بازيابد و فطرت خدايي و استعدادهاي برجسته خود را شکوفا کند، دريچه قلب خويش را براي تابش نور ايمان مي‌گشايد و به ستايش و پرستش تنها گرداننده چرخ هستي قيام مي‌کند. در اين هنگام، انسان از بيراهه ضلالت به راه مستقيم عبادت و پيوند با خدا دست يافته، دريچه‌اي براي رهايي از تشويش بر قلبش گشوده مي‌شود.
در اين آيه شريفه، گروهي از اين اوصاف زيانبار مستثني شده‌اند. اولين گروه، نمازگزارانند، آناني که نمازهاي خود را تداوم مي‌بخشند (44). اين نخستين ويژگي آن‌ها است که با پروردگار، ارتباط مستمر دارند و اين ارتباط از راه نماز تأمين مي‌شود. نمازي که انسان را از فحشا و منکر باز مي‌دارد. اين توجّه مستمر، مانع از فرو رفتن در مرداب شهراب، آزمندي و غرور مي‌شود و زنجير اسارت در تشويش‌ها، نگراني‌ها، دلهره‌ها، اضطراب‌ها و جزع و فزع را از گردن انسان بر مي‌دارد و طلوع صبح آرامش و قرار را به انسان نويد مي‌دهد و نتيجه آن، فلاح و رستگاري نمازگزار خواهد بود:
قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ هُمْ فِي صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ؛ به راستى كه مؤمنان رستگار شدند، همانان که در نمازشان فروتنند (45).
مرحوم نراقي (رحمت الله عليه) معاني باطني هفت‌گانه نماز را چنين برشمرده است: اخلاص که خالي بودن درون از آلودگي‌هاي باطني نظير ريا و عجب است، حضور قلب و فارغ ساختن دل از غير نماز، فهم معاني و مضامين موجود در نماز، تعظيم و بزرگ شمردن معبود، هيبت و هراسي که از عظمت الهي درون قلب حاصل مي‌آيد، اميدواري به احسان خدا و در نهايت حيا از خطاها و اشتباهات خويش (46).
نماز، نقش مهمي در کمک به انسان براي رويارويي با مشکلات و عوامل استرس‌زا دارد که در خلال کار و زندگي روزمره، گريبان‌گير او شده است. وقتي انسان در نماز، خود را در برابر خالق هستي بيکران مي‌بيند، با ذره ذره وجودش آيه «إِياكَ نَعْبُدُ وَإِياكَ نَسْتَعِينُ (47)» را بر زبان جاري مي‌کند و اين معنا را در عمق جان و ضميرش جاي مي‌دهد که اي خدا! تنها تو را ميپرستم و فقط از تو ياري مي‌جويم، دست دريوزگي به درگاهت دراز کرده‌ام و غير تو را نمي‌جويم و غير تو را براي ياري فرا نمي‌خوانم. آيا انساني با اين بينش و باور و با اين زبانِ حال، ديگر در برابر سختي‌ها احساس ضعف و خواري کرده، درماندگي را در نهايت درجه‌ي آن احساس و تجربه خواهد کرد؟
در ارتباط با نسبت ميان نماز و آرامش قانون زيبايي در قرآن به چشم مي‌آيد:

مقدمه اول:

نماز، راهي براي ياد خداست.
إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِي وَأَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِكْرِي؛ منم، من، خدايى که جز من خدايي نيست، پس مرا پرستش کن و به ياد من نماز بر پا دار (48).
در اين آيه شريفه از يک سو خداوند، پنج بار فرموده است: «من» تا رابطه‌اي بسيار صميمي و همراه با انس و محبّت، ميان خود و بنده‌اش برقرار کند. از سوي ديگر دعوت به بندگي «من» کرده و از طرف سوم، غايت اقامه نماز را «ياد من» بيان فرموده است. نماز، آثار متعددي دارد؛ از جمله اينکه نماز بگذاريد تا ياد او در قلبتان جاري شود، حضور او را درون خويش احساس کنيد و به ساحت قدس ربوبي توجّه فرماييد.
به بيان ديگر، گاهي در قرآن، نام خدا را مي‌بينيم، گاهي اسم او را از اين و آن مي‌شنويم و زماني ممکن است بر زبان خود نامش را جاري کنيم؛ امّا در معرفت به خدا نبايد به اين اندازه اکتفا کرد؛ بلکه مي‌توان مسير ديگري رفت. راه ديگر اينکه ياد او و حضورش را خودمان احساس کنيم. براي رسيدن به آثار نماز بايد تمرين کرد تا نماز به صحنه حضور خدا تبديل شود. شيوه‌ي مؤمن در نماز، اين است که خدا را تجربه کند.

روح نماز، گفتگو با خداست و روا نيست انسان با کسي گفتگو کند؛ امّا به او توجّه نکند.

مقدمه دوم:

ياد خدا راهي براي نيل به آرامش است.
أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ؛ آگاه باش که با ياد خدا دل‌ها آرامش مي‌يابد (49).
نتيجه‌اي که از اين دو مقدمه حاصل مي‌آيد، اين است که اقامه نماز يعني سخن گفتن با خدا همراه احساس حضور او و راهي براي دستيابي به امنيّت و آرامش دروني. مي‌توان مقدمه‌ي ديگري هم افزود.

مقدمه‌ي سوم:

آرام يافتن، راهي براي رسيدن به بهشت خدا است.
يا أَيتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيةً مَرْضِيةً فَادْخُلِي فِي عِبَادِي وَادْخُلِي جَنَّتِي؛ ‌اي نفس مطمئنّه، خشنود و خداپسند به سوي پروردگارت بازگرد، و در ميان بندگان من درآي، و در بهشت من داخل شو (50).
بنابراين نماز واقعي، راهي براي ياد خدا و ياد خدا وسيله‌اي براي دستيابي به آرامش است و آرامش، آدمي را تا آسمان بالا مي‌برد و او را به «بهشت خدا» مي‌رساند. پس اقامه نماز، راهي به سوي عالي‌ترين مرتبه بهشت و مسيري است که زمين را به آسمان متصل مي‌کند. گفتگو با خدا، هر چند کوچک به نظر آيد، ارزشي والا و تأثيري عميق دارد؛ به گونه‌اي که مي‌تواند آسمان‌ها را بشکافد تا اوج قرب، انسان را عروج داده و راهي براي رهايي باشد.
از مقدمات سه گانه پيش گفته به دست مي‌آيد: هر جا آرامش است، آن‌جا حضور خداست، هر جا آرامش است آنجا رضايت و بندگي خداست و هر جا آرامش است، آن‌جا بهشت خداست. اين امر را مي‌توان هم در باب روان يک فرد و هم در باب خانواده يا جامعه به کار برد؛ بدين معنا: خانه‌اي پاک و خانواده‌اي ديني است که در آن ‌جا آرامش برقرار باشد. اگر تلخي در خانه‌اي بروز کرد، تنش، زاده شد و انواع فشارها پديد آمد، اين يک نشانه است و حکايت از آن دارد که خطاهايي صورت پذيرفته و حضور خدا در آن‌جا کم رنگ شده است.
اين امر در باب فضاي عمومي يک جامعه هم صدق مي‌کند. اجتماعي ديني است که به سوي آرامش رود؛ هرگاه يک جامعه نسبت به ساليان قبل خود، بيشتر شاهد نزاع، استرس و تلخ کامي شد، اين هم يک نشانه است.
نکته ديگري هم مي‌توان افزود و آن اين است که قرآن مي‌گويد: نماز براي ياد خداست. از سوي ديگر در اين کتاب، شاهد مضمون ديگري هستيم و آن اين‌که اگر کسي از ياد خدا اعراض کرد، «معيشت سخت» نصيب او شود:
وَمَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْکاً؛ و هر کس از ياد من دل بگرداند، در حقيقت، زندگيِ تنگ او [سختي] خواهد داشت (51).
اگر کسي از گفتگو با خدا و احساس حضور او -که در نماز متجلّي است- روي گرداند، به زندگي محدود مبتلا مي‌شود. در تفاسير، «معيشةً ضنکا» به «زندگي مضيّق» تفسير شده است. زندگي بسته را اين‌گونه بيان کرده‌اند (52): کسي که به نسيان ياد خدا مبتلا شود و از ذکرش رو بگرداند، بهره‌ي او زندگي دنيوي است. هر کس به حيات دنيوي بسنده کند، به آفاتي نظير حرص، اندوه، اضطراب، خوف و حسد مبتلا خواهد شد. پيداست که چنين زيستني، سرشار از رنج‌ها و سموم دروني است و پيامدي جز حيات مضيّق نخواهد داشت.
به تعبير ديگر، زندگي دو گونه است: زندگي بسته و زندگي باز. در زندگي بسته، درون انسان مملو از امور محدود، بي‌ارزش و زهرآگين خواهد شد؛ امّا زندگي باز، حيات آسماني است که در نامه الهي اين‌گونه توصيف شده است: ايمان، عامل اصلي سلامت و امنيّت است (53)، خداوند وعده داده است اهل ايمان را ايمني بخشد (54)، خداوند، ترس‌ها را به آرامش تبديل مي‌کند (55)، قلب‌ها با ياد خدا به آرامش و اطمينان مي‌رسند (56)، در مؤمنان، اميدواري موج مي‌زند (57)، کافران از رحمت الهي نااميدند (58)، مؤمن هيچ‌گونه خوف و اندوهي ندارد (59)، ما مؤمنان را از هرگونه غم و ناراحتي نجات مي‌دهيم (60)، در مؤمن، هيچ‌گونه سستي و نگراني وجود ندارد (61)، و نهايت اين که

ايمان، انسان را به اوج شادي و خوشي مي‌رساند (62).

به اين سبب است که پيشوايان ديني، انسان‌ها را در هنگام حيرت و پريشاني به نماز رهنمون شده‌اند. شخصي به محضر امام رضا (عليه السلام) شرفياب شد و از شک خود در انتخاب مسير سفر گفت که راه خشکي در پيش گيرد يا از دريا عبور کند؛ چرا که هر دو بسيار ترسناک و پر مخاطره است. حضرت رضا (عليه السلام) براي رفع ترس و دودلي مرد، نسخه‌اي پيچيد که در آن، دو داروي اصلي وجود داشت: اول اينکه دو رکعت نماز در مسجد رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) به جاي آورد و خداوند را طرف مشورت خود قرار دهد و استخاره کند و دوم اينکه وقتي بر کشتي سوار شد، اين‌گونه با خداي خويش نجوا کند:
وَقَالَ ارْكَبُوا فِيهَا بِسْمِ اللَّهِ مَجْرَاهَا وَمُرْسَاهَا إِنَّ رَبِّي لَغَفُورٌ رَحِيمٌ، و [نوح] گفت: در آن سوار شويد. به نام خداست روان شدنش و لنگر انداختنش، بي‌گمان پروردگار من آمرزنده مهربان است (63).
پس حضرت، احتمال ديگري نيز بيان مي‌کند که اگر باز هم دريا خروشان شد، به سمت راست کشتي تکيه کن و اين دعا را بخوان:
بُسمِ اللهِ اسكُن بِسَكينَةِ اللهِ وَ قِر بِوَقارِ اللهِ وَ اهدَأ بِإِذنِ اللهِ وَلا حَولَ وَلَا قُوَّةَ إِلَّا ِباللهِ؛ با نام خدا با سکينه الهي آرام گير و با وقار خداوند قرار گير، به اذن و اراده الهي هدايت شو؛ چرا که هيچ نيرويي و تواني نيست؛ مگر از جانب خداوند (64).

ب) ساماندهي زندگي اجتماعي

از نگاه امام رضا (عليه السلام) اعتقاد به خدا در کنار آثار فردي، آثار اجتماعي نيز دارد. ايشان ايمان به خدا را محور مهم وحدت و همبستگي اجتماعي، عامل استقرار عدالت اجتماعي، راهي براي دوري از فساد و انحرافات اجتماعي و دليلي براي امنيّت اجتماعي بيان مي‌فرمايد.
از امام رضا (عليه السلام) سؤال شد چرا مردم مأمور شدند به وجود خدا اعتراف کنند؟ حضرت در پاسخ چند دليل را بيان فرمود: اول اينکه هر کس به خداي بزرگ معترف نباشد، از گناهان دوري نمي‌کند و از ارتکاب گناهان بزرگ پرهيز نخواهد کرد. کسي که خدا را نشناسد در ستم کردن و تباهي ورزيدني که دلخواهش باشد و از آن لذّت ببرد، پروايي ندارد و اگر مردمان چنين باشند و هر کس هر آنچه دلخواهش باشد عمل کند، همگان تباه مي‌شوند، ناموس‌ها و اموال غصب مي‌شود، خون‌ها و زن‌ها از حرمت مي‌افتد. پس منع از فساد و تباهي و امر به صلاح و نيکي و بازداشتن از کارهاي زشت و ناپسند تنها از رهگذر اعتراف به خداي بزرگ ممکن خواهد بود؛ چرا که اگر مردمان بدون اعتراف به خداي بزرگ رها شوند، امر به معروف و نهي از منکر پا نخواهد گرفت؛ زيرا که امر کننده و نهي کننده‌اي وجود ندارد.
دوم اين‌که ممکن است مردم به سبب انجام دادن کارهايي در خفا و پوشيده از چشم مردم فاسد گردند. پس اگر اعتراف به خدا و ترس دروني از او نباشد، کساني که مي‌بينند در خلوت مي‌توانند به خواست و شهوت خود برسند ديگر پروا نمي‌کنند و از انجام دادن حرام و پرداختن به گناه دوري نمي‌گزينند؛ چرا که مي‌بينند کارشان از ديده‌ها پوشـــيده است و هيچ‌کس ناظر کردار آنان نيست و اين عنان رهايي مي‌تواند تباهي و هلاکت همگان را در پي داشته باشد. بنابراين استقامت خلق و صلاح جان آنان بسته به خدايي است دانا و آگاه که از پنهان و آشکار با خبر است و به صلاح و درستي فرمان مي‌دهد و از بدي و زشتي نهي مي‌کند، هيچ چيز بر او پوشيده و پنهان نمي‌ماند و اين اعتراف و اعتقاد خود سبب دوري جستن مردمان از انواع گوناگون فساد خواهد بود.
بنابراين باور به خدا نه تنها ظاهر زندگي اجتماعي انسان‌ها را اصلاح مي‌کند بلکه باطن و درون آن را نيز پاک و پاکيزه مي‌گرداند، اعتقاد به وجود مدبّري که تمام ساحت‌هاي زندگي انسان را مي‌بيند. پنهان‌ها هم براي او پيدا بوده و هيچ چيز از نگاه تيزبين او به دور نيست، عامل مهمي براي اصلاح زندگي فردي و اجتماعي بشر به شمار مي‌آيد (65).

ج) وحدت و همدلي

اديان الهي همواره در جوامع انساني، محور وحدت، همدلي و تشريک مساعي گروه‌ها بوده و به مدنيّت مجموعه‌هاي بشري کمک رسانده‌اند و در پرتو اين مدنيّت و الفت، آثار عظيم علمي و هنري بنيان نهاده‌اند. الفت آفريني، وحدت‌بخشي، مهرورزي و انسجام اجتماعي از جمله اهداف اديان الهي است. خداوند متعال از انسان‌ها خواسته تا به ريسمان او چنگ زنند و از هم پراکنده نشوند.
وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا وَاذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَينَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا وَكُنْتُمْ عَلَى شَفَا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْهَا كَذَلِكَ يبَينُ اللَّهُ لَكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ؛ و همگي به ريسمان خدا چنگ زنيد، و پراکنده نشويد و نعمت خدا را بر خود ياد کنيد: آنگاه که دشمنان [يکديگر] بوديد، پس ميان دل‌هاي شما الفت انداخت، تا به لطف او برادران هم شديد و بر کنار پرتگاه آتش بوديد که شما را از آن رهانيد. اين‌گونه، خداوند نشانه‌هاي خود را براي شما روشن مي‌کند، باشد که شما راه يابيد (66).
در اين آيه، هدف نهايي همان «مسأله اتحاد و مبارزه با هرگونه تفرقه» مطرح شده است. درباره اين که منظور از «بحبل الله» چيست؟ مفسّران چند احتمال ذکر کرده‌اند. مرحوم علامه طباطبايي (رحمه الله) با قرينه قرار دادن آيات قبل مي‌فرمايد: اعتصام به خدا و رسولي که در آيات قبل بيان شد اعتصام به حبل‌الله است؛ يعني «حبل الله»، آن رابط و واسطه‌اي است که عبد و ربّ را به هم وصل مي‌کند و آسمان را به زمين مرتبط مي‌سازد (67).
برخي از مفسّران، حبل‎الله را قرآن (68)، بعضي اسلام (69) و عدّه‌اي ديگر خاندان پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و ائمه معصومين (عليهم السلام) (70) يا توحيد و ولايت (71) معرفي کرده‌اند. در واقع مي‌توان گفت: حبل‌الله راهي است که انسان را به خدا نزديک مي‌کند و باعث قرب به رحمت حق مي‌شود؛ چه از عقايد حقّه، چه از اخلاق حميده و چه از اعمال صالح باشد و تفسير حبل‌الله به قرآن، اسلام، پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم)، اميرالمؤمنين (عليه السلام) و اهل بيت (عليهم السلام) از باب بيان مصداق‌هاي کامل آن شمرده مي‌شود و اينکه روح ايمان و اسلام بدون ولايت، جسد بي‌روح است (72).
نکته جالب اين که تعبير از اين امر به حبل‌الله اشاره به اين حقيقت است که انسان در شرايط عادي و بدون داشتن مربي و راهنما، در قعر درّه طبيعت و چاه تاريک غرايز سرکش و جهل و ناداني باقي خواهد ماند و براي نجات از اين درّه و بيرون آمدن از اين چاه، به رشته و ريسمان محکمي نياز دارد تا به آن چنگ زده، بيرون آيد. اين رشته محکم همان ارتباط با خدا از طريق قرآن و آورنده قرآن و جانشينان واقعي اوست که مردم را از سطوح پايين به بالا برده و به تکامل مادّي و معنوي مي‌رساند (73).
درباره اعتصام به حبل‎الله در آخرين کتاب آسماني چنين آمده است:
إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَنْ تُغْنِي عَنْهُمْ أَمْوَالُهُمْ وَلَا أَوْلَادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَيئًا وَأُولَئِكَ هُمْ وَقُودُ النَّارِ؛ در حقيقت، کساني که کفر ورزيدند، اموال و اولادشان چيزي از عذاب خدا را از آنان دور نخواهد کرد و آنان خود، هيزم دوزخند (74).
خداوند متعال در اين آيه، دو دليل بر لزوم چنگ زدن به ريسمان الهي و عدم تفرقه بيان کرده است: يکي در جمله «إِذ کُنتُم أَعدَاءً» و ديگر در جمله «وَ کُنتُم عَلي شَفا حُفرَةٍ مِنَ النَّارِ». دليل اول بر اصل تجربه مبتني است، يعني اين که شما در گذشته با يکديگر دشمن بوديد و تلخي‌هاي دشمني را چشيديد و خداوند شما را از آن نجات داد. دليل دوم نيز بر بيان عقلي مبتني است؛ جامعه‌اي که از اجتماع دل‌هاي مختلف و هدف‌هاي گوناگون و هوا و هوس‌هاي رنگارنگ تشکيل شود، داراي راهنماي واحدي نخواهد بود تا به هدف واحدي سوق داده شود، بلکه به علّت اختلاف، اميال شخصي و تحکمات بيهوده فردي، راهنماهاي متعددي خواهد داشت. در نتيجه به سوي هدف‌هاي مختلف دعوت شده و در اين صورت شديدترين اختلاف‌ها پديد مي‌آيد. وجود اختلاف در جامعه سبب تنازع مي‌شود و دائماً در آستانه قتال، فنا و زوال قرار مي‌گيرد. و اين همان آتشي است که در حفره جهالت مي‌افتد و همه چيز را مي‌سوزاند و کسي که درون اين حفره بيفتد راه نجاتي ندارد (75).
نکته جالبي که از آيات قرآن به دست مي‌آيد اين است که ايجاد الفت و محبّت ميان مردم، امري است که خداوند متعالي ايجاد مي‌کند و تقسيم مالي و ثروت ميان مردم در اين مورد اثري ندارد. نمونه‌اي که در قرآن براي اين مطلب بيان شده مربوط به درگيري‌هايي است که ميان قبايل عرب جاهلي وجود داشت. ساليان دراز ميان طايفه اوس و خزرج در مدينه جنگ و خونريزي بود (76) و سينه‌هاي آن‌ها را سراسر کينه و دشمني فرا گرفته بود، به گونه‌اي که کسي باور نمي‌کرد روزي آن‌ها اختلاف‌ها را کنار بگذارند و دست دوستي و محبّت به سوي هم دراز کنند. ولي خداوند متعال اين کار را در پرتو اسلام و با نزول قرآن انجام داد. اين امر منحصر به اوس و خزرج نبوده بلکه طايفه انصار و مهاجرين نيز قبل از اسلام با هم دوستي نداشتند و چه بسا سينه‌هايشان از کينه‌هاي يکديگر لبريز بود؛ اما خداوند همه آن کينه‌ها را از ميان برد. اين در حالي است که اگر مال زيادي هم هزينه مي‌کردند، اين همدلي به دست نمي‌آمد:
وَأَلَّفَ بَينَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنْفَقْتَ مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا مَا أَلَّفْتَ بَينَ قُلُوبِهِمْ وَلَكِنَّ اللَّهَ أَلَّفَ بَينَهُمْ إِنَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ؛ و ميان دل‌هايشان الفت انداخت، که اگر آنچه در روي زمين است همه را خرج مي‌کردي نمي‌توانستي ميان دل‌هايشان الفت برقرار کني، ولي خدا بود که ميان آنان الفت انداخت، چرا که او تواناي حکيم است. (77)
امام رضا (عليه السلام) ايجاد وحدت و همدلي ميان امّت را يکي از حکمت‌هاي وجود اولي‌الامر در جامعه بيان مي‌فرمايد:
اگر گوينده بگويد: پس چرا اولي‌الامر قرار داده شده و به اطاعت ايشان فرمان رفته است؟ در جواب او گفته مي‌شود: به سبب‌هاي فراوان: از جمله اين که چون آفريدگان بر حدّ محدودي قرار گرفته و فرمان يافته‌اند که از اين حدّ در نگذرند تا کارشان تباه نشود، اين کار جز به آن ميسر نمي‌شود که برايشان اميني بگمارند تا آنان را از تجاوز از حدّ و در آمدن به ناحيه‌اي که براي ايشان ايجاد خطر مي‌کند باز دارد، چه اگر چنين نمي‌بود، هيچ‌کس لذّت جويي و سودمندي خود را به خاطر جلوگيري از تباه شدن ديگران فرو نمي‌گذاشت، پس براي مردمان سرپرستي قرار داده شد تا از فساد و تباهي بازشان دارد، و حدود و احکام را در ميان ايشان اقامه کند. ديگر اينکه هيچ فرقه‌اي از فرقه‌ها و هيچ ملّتي از ملّت‌ها را نمي‌يابيم که جز با داشتن سرپرست و رئيسي، که به امر دين و دنياي ايشان رسيدگي کند، باقي مانده باشد. پس در حکمت حکيم جايز نيست که خلق را از داشتن چيزي که ناگزير بايد داشته باشند و دوام و قوام ايشان جز به آن ميسر نيست محروم سازد، کسي که به راهنمايي او با دشمنان خود مي‌جنگند، و غنايم را تقسيم مي‌کنند، و او نماز جمعه و جماعت آنان را بر پا مي‌دارد، و از تعدّي ستمگران بر ديگران جلوگيري مي‌کند (78).

پي‌نوشت‌ها:

1- طوسي، التبيان، ج 6، ص 250؛ طبرسي، مجمع البيان، ج 6، ص 447؛ آلوسي، روح‌المعاني، ج 7، ص 141؛ طباطبايي، الميزان، ج 11، ص 353.
2- صدوق، عيون اخبار الرضا (ع)، ج 2، ص 99.
3- بقره/257.
4- بقره/256.
5- آل عمران/7.
6- طه/70.
7- قصص/53.
8- نمل/14.
9- بقره/256.
10- صدوقي، عيون اخبار الرضا (ع)، ج 2، ص 99.
11- بقره/25.
12- بقره/178.
13- طباطبايي، الميزان، ج 15، ص 6-9 و ج 18، ص 284-281.
14- نمل/14.
15- نساء/115.
16- انعام/82.
17- مائده/69.
18- مفيد، الامالي، ص 275؛ مجلسي، بحارالانوار، ج 66، ص 68.
19- بقره/2-4.
20- مصباح يزدي، رستگاران، ص 133.
21- تين/6؛ کهف /107؛ غافر/40؛ مريم/59 و 60؛ قصص/67.
22- ر.ک: مصباح يزدي، رستگاران، ص 136.
23- صدوق، عيون اخبار الرضا (ع)، ج 2، ص 49.
24- مجلسي، بحارالانوار، ج 68، ص 138.
25- احزاب/41.
26- يونس/62.
27- مکارم شيرازي، تفسير نمونه، ج 8، ص 333.
28- رعد/28.
29- سمرقندي، بحرالعلوم، ج 3، ص 226؛ طبرسي، مجمع البيان، ج 6، ص 447؛ فخر رازي، مفاتيح الغيب، ج 19، ص 41-40؛ شيباني، نهج‌البيان، ج 3، ص 161؛ بيضاوي، انوار التنزيل، ج 3، ص 187؛ آلوسي، روح‌المعاني، ج 7، ص 144؛ ابن عجيبه، البحر المديد، ج 3، ص 25؛ سيد قطب، في ظلال القرآن،ج 4، ص 260؛ طباطبايي، الميزان، ج 11، ص 353-357؛ حسيني شيرازي، تقريب القرآن، ج 3، ص 85.
30- آمدي، غررالحکم، ص 189.
31- همان.
32- مجلسي، بحارالانوار، ج 91، ص 151.
33- صدوقي، عيون اخبار الرضا (ع)، ص 127.
34- وَمَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكًا وَنَحْشُرُهُ يوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمَى (طه/124).
35- غافر/90.
36- سالاري‌فر و ديگران، بهداشت رواني با نگرش به منابع اسلامي، ص 203.
37- يو سف/86.
38- بقره/186.
39- کليني، الکافي، ج 2، ص 579.
40- قمي، مفاتيح الجنان، دعاي امام زمان (ع).
41- صحيفه سجاديه، دعاي 61.
42- معارج/19-21.
43- عصر /2.
44- معارج/22 و23.
45- مؤمنون /1 و 2.
46- نراقي، علم اخلاقي اسلامي، ج 3، ص 403-404.
47- فاتحه/5.
48- طه/ 14.
49- رعد/28.
50- فجر/30-27.
51- طه/124.
52- رازي، روض الجنان، ج 13، ص 195؛ طباطبايي، الميزان، ج 14، ص 225.
53- انعام/82.
54- نور/55.
55- همان.
56- رعد/28.
57- توبه /20.
58- يوسف/87.
59- بقره/62.
60- انبيا/88.
61- آل عمران/139.
62- ر.ک: ناظم‌زاده قمي، جلوه‌هاي حکمت. (بالايمان يرتقي الي نهاية الحبور).
63- هود/41.
64- کليني، الکافي، ج 3، ص 471.
65- صدوق، عيون اخبار الرضا (ع)، ج 2، ص 99؛ مجلسي، بحارالانوار، ج 6، ص 58.
66- آل عمران/103.
67- طباطبايي، الميزان، ج 3، ص 369.
68- طوسي، التبيان، ج 2، ص 545؛ شبّر، تفسير القرآن، ج 1، ص 96؛ گنابادي، بيان السعادة، ج 1، ص 288.
69- مفيد، تفسير القرآن، ج 1، ص 94؛ مغنيه، التفسير المبين، ج 2، ص 122؛ کاشاني، منهج الصادقين، ج 2، ص 284؛ شبّر، جوهر الثمين، ج 1، ص 355.
70- شريف لاهيجي، تفسير شريف لاهيجي، ج 1، ص 359؛ فيض کاشاني، الأصفي، ج 1، ص 165.
71- فيض کاشاني، تفسير الصافي، ج 1، ص 365؛ بحراني، البرهان، ج1، ص 688.
72- طيب، اطيب الييان، ج 3، ص 303
73- مکارم شيرازي، تفسير نمونه، ج 3، ص 29.
74- آل عمران/10.
75- طباطبايي، الميزان، ج 3، ص 370-372.
76- فيض کاشاني، تفسير الصافي، ج 3، ص 313.
77- انفال/63.
78- صدوقي، عيون اخبار الرضا (ع)، ج 2، ص 100.

منبع مقاله :
فعالي، محمدتقي، (1394)، سبک زندگي رضوي (7) بينش‌ها و ارزش‌ها، مشهد: انتشارات بنياد بين‌المللي فرهنگي هنري امام رضا (ع)، چاپ اوّل.