خواجه محمد دهدار (م 1016ق)

مقدمه‌ي مصحّح

يكي از آرمان‌هاي متعالي آدمي در همه‌ي دوره‌ها،‌ حقيقت جويي و حقيقت يابي وي بوده است. هر آدمي، به گونه‌اي در طلب دستيابي به حقيقت است؛ اما حقيقتي كه خود بدان رسيده و از آن،‌ تصور و برداشتي دارد. چه بسيار اختلاف‌هايي كه پيش از رسيدن به سطح عمومي در سعه و ضيق ميان اهل نظر دايره‌ي حقيقت يا مصاديق آن،‌ آشكار گشته است، و همين‌ها نشان از تفاوت درجات انساني و ظرفيت‌هاي متفاوت دارد.
از رسالت‌هاي برتر سفيران الهي، نشان دادن حقيقت به انسان‌ها و رساندن آنان به حقيقت است؛ اما از آن جا كه انسان‌ها از ظرفيت‌هاي وجودي متفاوتي برخوردارند، ‌تحمل همه نوع گفته‌اي را ندارند.
بر همين پايه، رسول خدا (صل آله عليه و آله) فرمود:
إنا معاشر الانبياء أمرنا أن ننزل علي منازلهم و نكلم الناس بقدر عقولهم. (1)ما پيامبران، مامور شديم كه مردمان را بر جايگاه خود بنشانيم و با آنان،‌ به اندازه‌ي خودشان سخن بگوييم.
اميرمومنان نيز فرمود:
و ليس كل العالم يستطيع صاحب العلم أن يفسره لكل الناس لأن منهم القوي و الضعيف ولان منه ما يطاق حمله و منه ما لا يطاق حمله. (2)
صاحبان دانش نمي‌توانند همه‌ي دانش را براي مردم تفسير كنند؛ زيرا برخي مردمان، توانا و برخي ناتوان اند؛ همان گونه كه بخش‌هايي از دانش را مي‌توان دريافت و بخشي ديگر را نمي‌توان يافت.
بزرگان دين، اين سفارش‌ها را خود، ‌در هدايت و تبليغ، با دقت تمام، اجرا مي‌كردند.
يكي از مضامين عرفاني‌اي كه در پاره‌اي منابع حديثي، منقول است (و گوياي همين نكته پيش گفته)، ‌روايتي است معروف به «حديث حقيقت» كه كميل به زياد نخعي، آن را از اميرمومنان (عليه السلام) روايت كرده است. در اين روايت، ‌كميل، ابتدا از حقيقت مي‌پرسد و حضرت علي، از پاسخ سرباز مي‌زند و با اصرار كميل، رشحه‌هايي از حقيقت را باز مي‌نمايد.
اين حديث، مورد شرح و تفسير بسيار قرار گرفته است. در اين جا، به تصحيح و ارائه‌ي يكي از آن شروح مي‌پردازيم. پيش از نقل رساله، ‌مطالبي را به عنوان درآمد، پيرامون كميل، حديث حقيقت، مصادر و شروح آن، صاحب اين رساله و نسخه‌هايش در چهار بخش خواهيم آورد.

يك. كميل بن زياد نخعي

كميل بن زياد نخعي،‌ يكي از شيعيان اميرالمومنين (عليه السلام) و همراهان وي و فرزند بزرگوارش امام حسن (عليه السلام) بوده است. اطلاعات گسترده و دقيقي از شرح حال او در دست نيست. مورخان، سال ولادت او را معلوم نساخته اند؛ اما در سال وفاتش، سه قول است:
1- در سن هفتاد سالگي، در سال 88 ق، وفات يافت. براساس اين راي،ز‌ولادت او در سال هجدهم هجري و پس از رحلت رسول خداست. (3)
2- در سال 82ق در سن نود سالگي از دنيا رفت. براساس اين نظر،‌ ولادت او هشت سال قبل از هجرت، يعني سال پنجم بعثت رسول خدا اتفاق افتاده است كه سن كميل را هنگام رحلت پيامبر، هجده سال نشان مي‌دهد. (4)
3- در سن هفتاد سالگي، در سال 82 ق، از دنيا رفته است. در اين صورت، بايد ولادت او را سال دوازدهم هجري بدانيم. اين نظر را زركل در الاعلام، برگزيده است. (5)
پاره‌اي مورخان، ‌نوشته‌اند كه كميل، به دست حجاج بن يوسف ثقفي، به شهادت نايل آمد. كميل، مردي برجسته و اهل دقت و از صاحبان سر اميرالمومنين (عليه السلام) بود؛ چنان كه روايات نقل شده از وي نيز بدين امر، گواهي مي‌دهند. (6)
او همچنين كارگزار اميرالمومنين بر هيت (شهري نزديكي فرات) بود كه به وسيله‌ي بُسر بن ارطات (عامل خونريز معاويه)، مورد تهاجم قرار گرفت. چنان كه در نهج البلاغه آمده است، ‌اميرالمومنين (عليه السلام) نامه‌اي به وي نگاشته و او را سرزنش مي‌كند.
حديث شناسان،‌ كميل را قليل الحديث معرفي كرده‌اند و جستجوي در مصادر، ‌بيانگر اين نكته است. جهت آشنايي با شخصيت كميل،‌ فهرستي اجمالي از روايت‌هايي كه او نقل كرده، ‌ارائه مي‌گردد. (7)
با تتبعي كه در مصادر حديثي شيعه و اهل سنت انجام شد، روايت‌هايي كه كميل بن زياد، ناقل آن‌هاست، از بيست مورد،‌ تجاوز نمي‌كند و عناوين آن، چنين است:
1- حديث معرفت نفس، كه سوالي است از سوي كميل از اميرالمومنان (عليه السلام): ‌أريد أن تعرفني نفسي (روضات الجنات، ج6، ص 61؛ ‌شرح الاسماء، ‌ج 2،‌ص 44).
2- دعاي كميل (مصباح المتهجد،‌ ص 774).
3- حديث حقيقت (كه مصادر آن در صفحات بعد معرفي مي‌گردد).
4- حديث اميرالمومنين به كميل كه: ‌إن هذه القلوب أوعيه ...(تحف العقول،‌ ص 118؛‌كمال الدين و تمام النعمه، ج1، ص 294- 289؛‌ نهج البلاغه، حكمت 139؛ ‌بحارالانوار ج23، ‌ص 44).
5- وصيت اميرالمومنين به كميل (اين وصيت،‌ بسيار طولاني است و در تحف العقول، ‌ص 119-123 و بشارة المصطفي، ص 30-37 به صورت كامل و در مستدرك الوسائل به صورت تقطيع شده آمده است: ج4، ص 94 و 422؛ ج 5، ‌ص 218 و 313؛‌ ج7، ‌ص 202 و 225؛ ج 8، ص 330 و 352؛ ‌ج9، ص 48 و 277،‌ ج11، ص 281 و 337؛‌ ج12، ص 197 و 303؛ ‌ج 13، ‌ص 124؛ ج14، ص 12؛ ‌ج15، ‌ص 166؛‌ ج16، ‌ص 232؛‌ ج 17، ص 267. همچنين برخي بندهايش در وسائل الشيعه، ج18، ص 16 و 73 ذكر شده است).
6- سخن حضرت امير (عليه السلام) به كميل: يا كميل مر أهلك ...(نهج البلاغه، حكمت 249).
7- نامه‌ي حضرت علي (عليه السلام) به كميل، هنگامي كه فرماندار هيت بود (نهج البلاغه، نامه‌ي 61؛‌ الغدير، ج11،‌ص 19).
8- حديثي در فضيلت لاحول و لاقولة الا بالله، از رسول خدا كه از ابوهريره نقل كرده است (تاريخ الاسلام، ج2، ص 3،‌ المستدرك ج1، ‌ص 517؛ ‌مسند أحمد، ‌ج2، ص 309 و 520 و 537.
9- حديثي در حقيقت توبه و استغفار (تحت العقول، ص 138- 139؛‌ وسائل الشيعه، ج11،‌ص 361-362)
10- حديثي در تبيين گره گشايي از كار ديگران (البدايه و النهاية، ج2، ص 271؛‌ الدلائل، ‌ج5، ص 341؛‌كنز العمال ج3، ص 663، ‌ح 8399).
11- نقل اخبار حضرت امير از غيب كه درآن، ‌مردي با صداي حزين، قرآن مي‌خواند و امام (عليه السلام)، او را ازاهل آتش مي‌داند (ارشاد القلوب، ج2، ‌ص 201،‌ موسسة الاعلمي و ج2، ص 226، منشورات الرضي).
12- ناقل تبعيد ابوذر، به شام،‌ توسط عثمان (الغدير، ‌ج8، ص 294 و 325).
13- ناقل رايت: أخوك دينك فاحتط لدينك (الامالي، مفيد، ص 283).
14- روايتي را از علي (عليه السلام) نقل مي‌كند كه از شهر خارج شديم و حضرت فرمود: يا أهل القبور (كنز العمال، ج3، ص 697، ‌ح 8495).
15- ناقل روايت: إن حسبي حسب النبي (عليه السلام) و عرضي عرضه (شرح الاخبار، ج2، ‌ص 209).
16- ناقل روايتي از اميرمومنان (عليه السلام) كه با پيامبر (صل آله عليه و آله) و ابوبكر بود و عبدالله بن مسعود نماز مي‌خواند (المستدرك، ج3، ص 317؛ كنزالعمال، ج13،‌ ص 463، ح 37204).
از تامل در نقل‌هاي كميل، ‌دو نكته،‌آشكار مي‌شود؛ يكي اين كه بيشتر احاديث نقل شده توسط او،‌ داراي مضامين اخلاقي و عرفاني است و ديگر اين كه وي،‌ حديثي را مستقيم از پيامبر روايت نكرده است؛ بلكه اين احاديث، يا منقول از امام علي (عليه السلام) است و يا با واسطه، از رسول خدا نقل شده است.

دو. حديث حقيقت

يكي از احاديثي كه كميل بن زياد نقل كرده، ‌حديث حقيقت است كه در آن، ‌از درجات و مراتب حقيقت مي‌پرسد.
اين حديث،‌ درمصادر اصلي شيعه و اهل سنت يافت نشد. بويژه در آثار اوليه حديثي، نشاني از آن در دست نيست. مداركي كه تاكنون به آن دست يافتيم، عبارت‌اند از:
1-روضات الجنات، سيد محمد باقر خوانساري (ج3،‌ ص 537، چاپ سنگي و ج6، ‌ص 62، ‌چاپ جديد).
2- مجالس المومنين، قاضي نورالله شوشتري (ج2، ص 12).
3- شرح الاسماء حاج ملاهادي سبزواري (ص 131، ‌ذيل جمله ي: اللهم اني أسئلك باسمك يا أحد يا واحد).
4- ناسخ التواريخ (جزء پنجم، احوالات اميرالمومنين (عليه السلام)).
5- حكمت الهي، مهدي الهي قمشه‌اي (ص 270،‌انتشارات اسلامي).
6- رجال نيشابوري (به نقل از روضات الجنات، ‌ج6،‌ ص 61).
7- كلمات المحققين (ص 161).
از آن رو كه در مصادر اصلي،‌ اثري از اين حديث در دست نيست و در كتب منقوله‌ي متاخر بدون سند نقل شده، ‌در انتساب و صدور آن مي‌توان ترديدي جدي كرد، ‌تا آن جا كه برخي از پژوهشگران، ‌به طور قطع،‌ آن را ساختگي دانسته‌اند.
هاشمي خطيب از كتاب نتايج المطالعات و ثمرات المراجعات(8)، نوشته‌ي سيد محمد مهدي كاظمي، درباره‌ي اين حديث،‌ چنين نقل كرده است:
في نفسي من هذا الحديث شيء و جل ظني أنه من وضع الصوفية و إن أورده جمع من علماء الفريقين في كتبهم. كما عرفت. و ذلك لامور.
(الاول) أن الخبر المشار إليه كم يكن أكثر من سطر حتي يستغرق وقتاً كثيراً ينتهي إلي الصبح فيأمره اميرالمومنين (عليه السلام) باطفاء السراج و من البعيد أن يطرق كميل مع عقله و كماله باب دار أميرالمومن
ين قبيل طلوع الصبح مع علمه (عليه السلام) باشتغال أميرالمومنين (عليه السلام) بنوافل الليل و مقدمات صلاة الفجر.
(الثاني) أن كميل (عليه السلام) كان غرضه الوقوف علي معني الحقيقة ولم يقف حتي طلع الصباح.
(الثالث) أن أميرالمومنين (عليه السلام) و كذلك أولاده (عليه السلام) كانوا يجيبون كل من يسألهم بأجوبة شافية كافية غيرمجملة بأبلغ عبارة و أحسن بيان كما لايخفي علي من مارس كلماتهم و مخاطبتهم و أجوبتهم (عليه السلام) المدونة في كتب الفريقين. هذا نهج البلاغه و هذه الصحيفة العلوية و الصحيفة السجادية و كذا سائر الادعية الماثورة عنهم و الزيارت المرويه عنهم و الخطب المنقولة عنهم تنادي بأعلي صورتها بأنها صادرة عن معادن العلوم و الاثار و منابع الحكم و الاخبار. كما لايخفي علي من جاس خلالتلك الديار.
(الرابع) أنه لا داعي لإلقاء‌ أمثال هذه الكلمات المجملة و العبارات المبهمة علي مسامع حامل أسراره و هو لايفعمها. انتهي. قلت هذا رأي السيد الكاظمي و قد تفرد به حفظه الله. (9)

سه. شرح‌ها

به هر رو، ‌اين روايت، مورد توجه اهل عرفان و سير و سلوك قرار گرفته و شروحي چند بر آن نگاشته‌اند كه برخي از آن، به طبع رسيده، برخي ديگر، دراي نسخ خطي است و تعدادي نيز تنها در كتب فهرست نامه‌ها، نام برده شده‌اند. در اين جا به معرفي مهم‌ترين اين شرح‌ها مي‌پردازيم:
1- شرح ميرزا محمد بن سليمان تنكابني، نويسنده‌ي قصص العلماء‌(م 1302م).
الذريعة، ج13، ص 197.
2- شرح شيخ عزالدين محمود بن ابي طاهر كاشاني.
الذريعه، ج13،‌ ص 196 و ج 18ص 140.
نسخه‌ها:
الف. دانشگاه تهران، ش 1036/3 (فهرست،‌ج3، ص 462)(10)؛‌
ب. كتاب خانه‌ي ملي تهران (فهرست، ج11، ص 727)؛
ج. مرعشي، فهرست، ش 10120،‌8373،‌478و 2010.
3- شرح مظفر علي شاه كرماني (م 1125ق)‌(فارسي منظوم).
الذريعة، ج13، ص 197 و ج 18، ص 140.
نسخه‌ها:
الف. كتاب خانه ملك، ش 5181 (فهرست، ج3، ص 499)؛
ب. مرعشي، فهرست، ش 7341.
4- شرح شيخ مفيد،‌ متخلق به داور (م 1320ق).
الذريعه، ‌ج13، ص 197.
5- شرح ملاعبدالله زنوزي (م 1257ق).
اين شرح با نام الانوار الجلية في كشف أسرار الحقايق العلوية، به اهتمام استاد سيد جلال الدين آشتياني، ‌از سوي موسسه مطالعات اسلامي، به چاپ رسيده است.
6- شرح حاج ملاهادي سبزواري (م 1289ق).
در ضمن شرح دعاي جوشن كبير بدان پرداخته و در كتاب أسماء الحسني، ص 131-133 به چاپ رسيده است.
7- شرح ملاعبد الرزاق كاشاني (م 730 يا 735ق).
الذريعه،‌ج13، ص 196 و ج 18،‌ ص 140.
اين شرح،‌ در شماره‌ي ششم مجله‌ي انديشه،‌ براساس چهار نسخه، به چاپ رسيده است.
8- إكمال الحجة في شرح حديث الحقيقيه، سيد عبدالرحيم بن ابراهيم الحسيني اليزدي (م ح 1315ق).
الذريعه، ج2، ص 282.
9- شرح حديث حقيقت،‌ابن همام شيرازي شيعي.
نسخه:
دانشگاه تهران، ش 2654/2 (ص 10-22) (فهرست، ج10، ص 1524).
10- گزارش خبر كميل به نظم.
نسخه:
دانشگاه تهران، ش 1035/33 (فهرست، ج3، ص 464).
11- شرح خبر كميل، جمال الدين حسن بن يوسف مطهر حلي (م 72ق).
الذريعه،‌ ج13،‌ ص 196.
اين رساله، به علامه حلي منسوب است و برخي آن را از دواني دانسته‌اند.
اين شرح،‌ در مجموعه‌اي به نام كلمات المحققين، ‌چاپ سنگي شده است و داراي نسخه‌هايي است.
نسخه‌ها:
الف. دانشگاه تهران، ش 1036/1 (1 برگ) (فهرست، ج3، ص 460)؛
ب. كتاب خانه‌ي مجلس،‌ ش 4900/32 (فهرست، ج14، ص 67) و ش 1805/ 40 (فهرست، ج9، ص 345).
12- شرح حديث حقيقت،‌ شاه نعمة الله ولي (م 827ق).
فهرست منزوي، ص 1332.
نسخه‌ها:
الف. كتاب خانه‌ي ملك، ش 4189/6 (فهرست، ج7، ص 237)؛
ب. مرعشي، ش 4781.
13- شرح فارسي حديث حقيقت،‌ مقيم كاشاني.
نسخه:
كتاب خانه‌ي ملك،‌ ش 477/10 (ص 36-30) (فهرست، ج1، ص 85).
14- شرح عربي حديث حقيقت (از الذريعه برمي‌آيد كه محتمل است اين شرح،‌ از آن محمود دهدار باشد).
الذريعه، ج13، ص 197-198
نسخه:
كتاب خانه‌ي ملك،‌ ش 4027/14 (ص 99- 103) (فهرست،‌ج7، ص 151).
15- گزارش فارسي خبر كميل، ‌نويسنده: ناشناخت.
نسخه:
دانشگاه تهران، ش 1169/3 (فهرست،‌ج6، ص 2333).
16- شرح فارسي حديث حقيقت، نويسنده: ناشناخته.
آغاز: حمد جلال احديت،‌ نه بر زبان هركس است.
نسخه:
كتاب خانه‌ي مجلس، ‌ش 13 و 631/12 (فهرست، ج2، ص 393).
17- شرح حديث حضرت علي (عليه السلام)، به كميل به نام نفائس التحقيق و جواهر التدقيق.
نسخه:
دانشكده‌ي الهيات مشهد، ش 1035/1 (تابت در قرن ده) (فهرست، ج2، ص 192).
18- شرح حديث حقيقت، ‌از قاضي ميرحسين.
نسخه:
مرعشي،‌ فهرست، ش 10882، 9411 و 9797.
19- شرح فارسي حديث حقيقت، نويسنده: ناشناخته.
نسخه:
مرعشي، فهرست،‌ ش 7498 (فهرست، ج 19، ص 293).
20- شرح حديث حقيقت، نويسنده: ناشناخته (عربي).
نسخه:
مرعشي، فهرست،.‌ش 4650.
21- شرح حديث الحقيقة، محمد حسين بن الاقا باقر البروجردي (م ح 1264 ق).
الذريعه، ج13، ص 196.
22- شرح حديث الحقيقة، عبدالرحيم بن محمد يونس الدماوندي الاصفهاني (م 1160ه).
الذريعه، ج13،‌ ص 196.
اين توضيح و ياداوري، لازم است كه گمان مي‌رود برخي از اين رساله‌ها مكرر باشند؛ چرا كه اين فهرست‌، ‌براساس فهرست نامه‌هاي نسخ خطي، فراهم آمده و به اصل نسخه‌ها مراجعه نشده است.

چهار. رساله‌ي حاضر

يكي از شرح‌هاي حديث حقيقت، ‌رساله‌اي فارسي به نام «كميليه» است. اين رساله را نسخه شناس ارجمند، ‌محمد تقي دانش پژوه، به احتمال از آن محمد دهدار دانسته است.
اين رساله، در دانشگاه تهران، به شماره‌ي 1113 ( فهرست، ج6،‌ ص 1378)، در ضمن مجموعه‌اي مندرج است.
شيخ آقا بزرگ تهراني نيز همين احتمال را نقل كرده و فرموده است:
الكميلية يوجد منها نسخه في (دانشگاه: 1113)، أوله:‌[نوبتي داعي مسكين قدم قلم در ساحت اشارت امام الموحدين اميرالمومنين علي (عليه السلام) روان كرده بود كه در جواب كميل ...] و احتمل دانش پژوه أنها تاليف محمد الدهدار، و نسخه اُخري منها عند علي أصغر المهدوي ضمن مجموعة تاريخ كتابة المجموعة 1073، لم يذكر المولف، كما في «درباره‌ي نسخه‌هاي خطي 85:2)‌(11).
در فهرست منزوي چنين آمده است:
كميليه= شرح حديث «ما الحقيقة». گويا از محمد دهدار. [دانش پژوه:] آغاز:‌نوبتي داعي مسكين قدم قلم در ساحت اشارت امام موحدين... روان كرده بود كه در جواب كميل بن زياد فرمود:‌ بزرگي، نصيحات گفت كه معلق نوشته،‌اگر چنان فصيح نبودي كه عامه، فهم كنند. (12)
نسخه‌هاي اين رساله، آن گونه كه در فهرست منزوي آمده، ‌بدين قرار است:
1- تهران، اصغر مهدوي 259/6: نستعليق 1073. آغاز براي نمونه، در فهرست، از نگارنده، نام برده نشده [نسخه‌ها98:2]
2- دانشگاه تهران،‌2594/2:‌ نستعليق ميرمحمد مومن حسيني 1081 (15 - 92) درفهرست، از نگارنده، نام برده نشده است،‌ آغاز، ‌براي نمونه [ف. دانشگاه 1434:9]
3- ملك 4027/13: شكسته نستعليق سده‌ي 12. آغاز،‌ برابر نمونه، نسخه به عنوان «كميليه» است و از نگارنده نام برده نشده است (گ 99 ر- 103 ر).
4- دانشگاه تهران، 1113/13: تاريخ،‌ ياد نشده. آغاز، براي نمونه. در فهرست، به احتمال از دهدار دانسته شده است [ف. دانشگاه 1378:5](13)
اين رساله، براساس نسخه‌ي دانشگاه تهران، ‌شماره‌ي 1113، ‌تصحيح شده است.
نويسنده‌ي اين رساله، براساس احتمال ذكر شده، ‌خواجه محمد دهدار (947-1016ه) از عالمان شيعه‌ي قرن دهم است. از وي، رساله‌هاي عرفاني بسياري به زبان فارسي به يادگار مانده كه ضمن مجموعه‌اي، به چاپ رسيده است.
همچنين رساله‌ي قضا و قدر ايشان را استاد آية الله حسن حسن زاده آملي، تصحيح و منتشر كرده است. علامه تهراني نيز در الذريعه، ‌رساله‌هاي فراواني را از وي معرفي كرده است. (14)
***
توضيح تصوير:
تصوير صفحه‌ي اول از نسخه خطي شرح حديث حقيقت
نسخه‌ي شماره 1036 كتابخانه‌ي مركزي دانشگاه تهران
***
توضيح تصوير:
صفحه‌ي اول نسخه‌ي خطي شرح حديث حقيقت،‌نسخه‌ي شماره 1113 كتابخانه‌ي دانشگاه تهران.
***
توضيح تصوير:
صفحه‌ي آخر نسخه‌ي خطي شرح حديث حقيقت، نسخه‌ي شماره 1113 كتاب خانه‌ي دانشگاه تهران

متن رساله

بسم الله الرحمن الرحيم
نوبتي داعي مسكين، قدم قلم در ساحت اشارت امام الموحدين، اميرالمومنين، علي بن ابي طالب (عليه السلام) روان كرده بود كه در جواب كميل بن زياد فرموده و بزرگي فصيح گفت كه مغلق نوشته،‌ اگر چنان فصيح بنويسي كه عامه فهم كنند،‌ فايده‌ي آن عام تر.
فرمان مشتمل شد و در بيان واضح، شروع نمود و از الله تعالي، توفيق اتمام خواست:‌إنه ولي الإجابة و الانعام.
كميل بن زياد- كه يكي از ملازمان حضرت امير بود-، روزي از آن حضرت سوال كرد كه: ‌«ما الحقيقة؟»؛‌ آن چه در افواه مردم، ‌در مقابل شريعت و طريقت، ‌آن را حقيقت خوانند، چه چيز است؟
امير فرمود: ‌«ما لك [وَ] الحقيقه؟»، چه كار داري تو، با سوال از حقيقت؟
كميل گفت: ‌«أو لست صاحب سرك؟»؛‌ آيا من در حقيقت، ‌صاحب سر تو نيستم كه مي‌فرمايي: تو را با حقيقت چه كار؟
امير گفت:‌ «بلي ولكن يُرشح عليك ما يطفحُ مني»؛‌ بلي، تو صاحب سر مني، در بيان حقيقت؛ اما با تو چه حاجت است به بيان؛ صبر كن تا پوشيده آيد بر تو آن چه در كشف حقيقت، از من سر زند و روي نمايد.
كميل گفت: «أو مثلك يخيَّب سائلاً»؛‌ عجب كه مثل تو كريم، سائل را محروم گرداند و او را از نقد، به نسيه حواله كند!
چون آتش طلب كميل، چنان تيز بود كه به وعده، تسكين نيافت، امير، آن چه لايق بود از بيان حقيقت، بگفت و فرمود:‌ «الحقيقة كشفُ سرادقات الجلال من غير اشارة»؛ حقيقت [آن است] كه بعد از سلوك شريعت در مسير طريقت، مستعد و مستحق آن را روي نمايد، باز پس از افتادن پرده‌هاي جلال حق است، از پيش نظر طالب تا ببيند آن چه در پس پرده بود و پرده برخاست و بنمود، ‌بي آن كه اشارت به سوي آن تواند كرد كه گويد چيست آن كه من بينم و اشارت از چند جهت نتواند بود: يكي از غلبه‌ي نور، ديكر حيرت نبيند،‌ديگر تقدس از جا و جهت. سيد نعمت الله گويد:
نوري است كه وصفش به عبارت نتوان كرد
او را نتوان ديد و اشارت نتوان كرد (15)
شيع سعدي گويد:
هيچ نقاشي نمي‌بيند كه نقشي بركند
و آن كه ديد، از حيرتش كلك از بيان افتاده است. (16)
حافظ گويد:
كس ندانست كه منزلگه مقصود كجاست
اين قدر هست كه بانگ جرسي مي‌آيد. (17)
كميل مي‌دانست كه حقيقت [را] مراتب خواهد بود، از مرتبه‌ي ديگر استفسار نمود؛ گفت: «زدني فيه بياناً»؛ در بيان حقيقت، چيزي زيادت از اين هست، بفرماي.
فرمود: ‌« محو الموهوم مع صحو المعلوم»؛ حقيقت، در پايه بالاتر از آن چه بيننده مي‌ديد و تعبير از آن نمي‌توانست كرد و هر زمان، خيالي مي‌بست و وهمي مي‌كرد، خيال و وهم، محو شود و بيننده را معلوم گردد به فهم صريح بي شبهه كه چه مي‌بيند، چنان كه تعبير از آن چه ديده است، تواند كرد و به اشارتي خبر حال،‌ اعلام تواند داد. سيد قاسم [انوار] گويد:
نمي‌توان خبري دادن از حقيقت دوست
ولي ز روي بصيرت، ‌حقيقت همه اوست. (18)
و شيخ [فخرالدين] عراقي گويد:
عراقي از پي تو، در به در همي گردد
تو خود درون ظاهر و هويدايي. (19)
سلمان [ساوجي] گويد:
جمالش لن تراني گو، تجلي مي‌كند هر دم
مرو از جاي خود-‌اي دل- كه انوار جمال است اين.
كميل گفت: ‌«زدني بياناً» در بيان حقيقت، زياده از آن چه گفتي، سخني بفرماي.
فرمود: «هتك الستر بغلبة السر»، زيادت از اين در بيان حقيقت آن است كه بيننده، ‌به جايي رسد كه از غلبه سرحقيقت، بر مشاهده‌ي او نتواند كه خود را نگاه دارد و از ديده،‌ باز گويد؛ پس پرده دري آغاز كند و بي خودي، پيش هر نااهل و اهل، داد اين بدهد.
مولانا محمد شيرين مي‌فرمايد:
آن چه مي‌دانم از آن يار، بگويم يا نه؟
و آن چه بنهفت ز اغيار، بگويم يا نه؟
وصف آن كس كه در اين كوچه و اين بازار است
بر سر كوچه و بازار، بگويم يا نه؟(20)
شيخ اوحدي گويد:
هر چه گفتم- من-‌اي دبير- امروز
نه به خويشم، به من مگير امروز. (21)
داعي(22) گويد:
من نتوانم كه حق نگويم
ور خود ببُرند بنده را سر.
كميل گفت:‌ «زدني بياناً»؛ در حقيقت،‌ زيادت از مرتبه‌ي سابق، چيزي درافزاي. امير فرمود: ‌«جذب الاحدية الصفة التوحيد»؛ بيان حقيقت، زياده از مرتبه‌ي سابق، آن است كه كشش حضرت احديت- كه صفت توحيد حقيقي است-، واقع شود و به مثل، ‌آفتاب، ‌ذره به سوي خود كشد و يا دريا قطره؛ پس [ذره] در نور آفتاب گم شود، ‌قطره در آب دريا. پس آن كه تو او را يكي مي‌گفتي، او همه را يكي كند كه توحيد،‌ يكي گفتن است و يكي كردن و گفتن از ماست و كردن از او. از اين جهت، ‌كشش را نسبت به او كرد كه او همه را به سوي خود نكشد و در خود محو نكند، توحيد فعلي حقيقي، واقع نشود و از اين جا خواجه عبدالله انصاري فرموده است: « همه پيچيد و هيچ، ‌اوست كه اوست».
شيخ عراقي، در آخر لمعات مي‌گويد:
كي بود ما ز ما جدا ماند
تو و من رفته و خدا ماند؟‌(23)
و اين مرتبه را از حقيقت، صوفيان «جمع» گويند و آن، ‌شهود حق است بي خلق، چنان چه شيخ اوحدي گويد:
تو يكي، او يكي، دو باشد دو
اين يكي، ‌زان يكي، ببايد كاست. (24)
و اين محو و فنا در قوت ما نيست.
مي فرمايد، كميل گفت: ‌«زدني بياناً»، ‌در حقيقت، ‌زياده‌ي اين سخن، بيان فرماي.
حضرت امير فرموده‌اند كه: ‌«نور يشرقُ من صبحِ الازل فيلوح علي هياكل التوحيد آثاره»؛‌ زياده از آن چه گفتم،‌ اين است كه حقيقت، ‌دو مرتبه است، ‌بعد از اين كه صحيح است كه از او چنين عبارت كني و گويي كه نوري است كه مي‌تابد از بامداد ازل.
پس پرتوهاي او مي‌درخشد و بر صورت‌ها مي‌افتد كه آن صورت‌ها را نسبت به آن است كه مظاهر نور توحيدند و شايد كه مراد حضرت امير از هياكل،‌ صور جزئيه ممكنات باشد و تعينات اشيا. سيد نعمت الله مي‌فرمايد:
هر ذره كه مي‌بيني، خورشيد در او پيداست
در ديده‌ي ما بيند، چشمي كه به حق بيناست. (25)
و سيد قاسم مي‌گويد:
چو عكس مشرق صبح ازل، هويدا شد
جمال دوست، ز ذرات كون پيدا شد. (26)
و شيخ عراقي مي‌گويد:
افتابي در هزاران آبگينه، تافته
پس به رنگ هر يكي تا بي عيان انداخته
جمله،‌ يك نور است، اما رنگ‌هاي مختلف
اختلافي در ميان اين و آن انداخته. (27)
و شيخ سعدي مي‌فرمايد:
به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست. (28)
و حافظ مي‌گويد:
هر دو عالم، يك فروغ روي اوست
گفتمش پيدا و پنهان نيز هم. (29)
و داعي مي‌گويد:
روي تو در جلوه الله، نور
ديده‌ي ما از تو چرا مانده دور
ديده‌ي ما باز نشد سوي تو
ور نه نهان نيست ز كس،‌ روي تو
اين مرتبه را از حقيقت،‌ صوفيه‌ي موحده «جمع الجمع» خوانند:
اگر در خلق، حق را در نيابي
بيابي خانه، اما در نيابي.
و جمع الجمع، شهود حق است با خلق به وجهي كه كثرت تعينات، قادح در وحدت ذاتي او نباشد؛ يعني يكي باشد او را از خلق و حق، دو نام شرابي از دو جام. رويي درصد آينه و شعاعي بر هزار آبگينه. اوحدي مي‌گويد:
اي مردم كور، ‌اين چه بهار است ببينيد
گلبن نه و گل‌هاش به بار است ببينيد
فردا همه يك رنگ شود طالب و مطلوب
امروز، يكي را كه هزار است ببينيد. (30)
كميل گفت: ‌«زدني بياناً»؛‌ مرا زياده از اين كه فرموده در شرح حقيقت، ‌بياني بگوي.
حضرت فرمود: ‌«اطف السراج فقد طلع الصبح»؛ چراغ، بازكش كه صبح، ‌طالع شد؛ يعني سخن در پايه‌ي حقيقت ثمر شد.
بيان به پايان رسيد و قصه از بيان و گفتار، به عيان و ديدار انجاميد.
بيت:
شمع بنشان كه افتاب برآمد
رخ معشوقت از نقاب برآمد.
بيت:
زهي نادان كه آن خورشيد تابان
به نور شمع، جويد در بيابان. (31)
بيت:
روشن‌تر از اين نمي‌توان گفت
پيداتر از اين نمي‌توان گفت
قطعه:
آن چنان مست است عاشق، كز شراب آمد به هوش
آن چنان فاش است شاهد، كز خودش آمد حجاب
هيچ مي ‌هرگز نخواهد زن مي‌[ما] مست تر
هيچ شاهد فاش تر زين برنيندازد نقاب.
تم الكلام و الحمدالله و الصلوة علي نبيه.

پي‌نوشت‌ها:

* اين مقاله، پيش از اين، درميراث حديث شيعه (دفتر دوم) منتشر شده است.
1- بحارالانوار، ج2، ص 69، ح 23.
2-بحارالانوار، ج93، ص 141.
3- تهذيب التهذيب، ج8، ص 448.
4- تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير و الاعلام، ج3، ص 293.
5- الاعلام خيرالدين، ج5، ص 234.
6- رضات الجنات، ج6، ص 61؛ ‌تاريخ السلام، ج3، ص 293؛ الكامل في التاريخ، ‌ج3، ص 185؛ الاصابة، ج3، ص 318؛ بحارالانوار، ج9، ص 636.
7-جهت اطلاع بيشتر از شرح حال كميل، ر.ك: كميل بن زياد النخعي، علي بن الحسين الهاشمي الخطيب، دارالمفيد: ‌بيروت، 1411ه/1990م، ص 112؛ روضات الجنات، ج6،‌ ص 61-67؛‌ الاصابة ج3، ص 300؛‌ البداية و النهاية، ج9، ص 46؛ تهذيب التهذيب، ج8، ص 447؛ جامع الرواة، ج2، ص 31؛ ‌سفينة البحار، ج2، ص 496؛ الكامل في التاريخ، ج4، ص 481؛ شرح نهج البلاغه، ج17، ‌ص 147؛ ميزان الاعتدال، ج3، ‌ص 451.
8- مخلوط.
9- كميل بن زياد النخعي، ص 51-52.
10- مقصود، فهرست نسخه‌هاي خطي كتاب خانه‌ي دانشگاه تهران است.
11- الذريعه، ج18، ص 140.
12-فهرست نسخه‌هاي خطي فارسي، ج2، ص 1331.
13- همان جا.
14- معجم مولفي الشيعه، ص 178.
15-مقصود نويسنده از سيد نعمت الله، همان شاه نعمة الله ولي است و اين بيت، با اندكي اختلاف در ديوان شاه نعمت الله، غزليات، ‌ص 225، آمده است.
16- اين بيت در كليات سعدي يافت نشد.
17- ديوان حافظ، تصحيح:‌ پرويز ناتل خانلري، غزل شماره 235، بيت 5.
18- ديوان شاه قاسم انوار، تصحيح:‌ سعيد نفسي، ص 70.
19-در ديوان عراقي يافت نشد.
20- ديوان محمد شيرين مغربي، تصحيح: ‌لئوناردو لو ييزان، ص 344، غزل 168.
21- ديوان اوحدي مراغي، تصحيح:‌ سعيد نفيسي، غزل 408، ص 234.
22- مقصود،‌ نويسنده اين رساله است.
23- مجموعه آثار فخرالدين عراقي، تصحيح: نسرين محتشم، ص 532.
24- ديوان اوحدي مراغي، ص 60. اين بيت را مرحوم نفيسي در صفحه‌ي 426 از ديوان، به عنوان استدراك آورده كه بايد به صفحه‌ي شصت ديوان افزوده گردد.
25- ديوان شاه نعمت الله ولي، غزل شماره 192، ص 108.
26- ديوان شاه قاسم انوار، ص 119.
27- مجموعه‌ي آثار فخرالدين عراقي، ص 319، بيت 3794- 3795.
28- كليات سعدي، نسخه‌ي محمد علي فروغي، بخش مواعظ، ص 887.
29- ديوان حافظ،‌غزل 355، بيت 4.
30- ديوان اوحدي مراغي، ص 218، غزل 371.
31- شيخ محمود شبستري.

منابع تحقيق :
مهريزي، مهدي؛ (1390)،‌ حديث پژوهي، ‌قم: سازمان چاپ و نشر دارالحديث، چاپ دوم.