نويسنده: ازوپ
بازنويسي: اس. اي. هندفورد
برگردان: حسين ابراهيمي (الوند)

 
روزي چوپاني گلّه‌ي خود را در چراگاهي مي‌چراند که متوجّه شد گروهي از بزهاي وحشي به گلّه‌ي او پيوسته‌اند و با بزهاي او مشغول چرا هستند. چوپان‌، به هنگام غروب، بزهاي وحشي را همراه گلّه‌ي خود به غاري بُرد که شب‌ها گلّه را در آن نگه مي‌داشت. فرداي آن روز، هوا چنان بد شد که چوپان نتوانست گلّه را به چراگاه اصلي ببرد و مجبور شد همان‌جا به آن‌ها علوفه بدهد. او به بزهاي خودش فقط آن‌قدر علوفه داد که از گرسنگي نميرند، امّا با اين اميد که بزهاي کوهي را اهلي و گلّه‌اش را بزرگتر کند، با گشاده‌دستي هرچه توانست جلوي آن‌ها علوفه ريخت. وقتي هوا مساعد شد، چوپان گلّه‌ي خود را به چراگاه برد، امّا بزهاي وحشي به‌محض رسيدن به کوه، پا به فرار گذاشتند. چوپان ضمن يادآوري پذيرايي ويژه‌ از بزهاي وحشي، آن‌ها را به ناسپاسي متّهم کرد. بزها به او جواب دادند که آن‌ها درست به همين دليل او را ترک کردند. بزها به او گفتند: «ما فقط ديروز پيش تو بوديم، امّا تو به ما بيش از بزهايي که مدّت‌هاست با تو هستند، توجّه کردي. پس معلوم مي‌شود اگر در آينده بزهاي ديگري به گلّه‌ي تو بپيوندند، آن‌ها را هم به ما ترجيح خواهي داد.»
بايد در پذيرش دوستي کساني که هنگام آشنايي با ما، ما را به دوستان قديمي خود ترجيح مي‌دهند، احتياط کنيم. بايد به‌خاطر بسپاريم زماني که ما نيز دوستان قديمي اين افراد شويم، آن‌ها دوستان جديدي خواهند يافت و آن‌ها را به ما ترجيح خواهند داد.
منبع مقاله :
هندفورد، اس. اِي و ديگران؛ (1392)، افسانه‌هاي مردم دنيا (جلدهاي 9 تا 12)، ترجمه‌ي حسين ابراهيمي (الوند) و ديگران، تهران: نشر افق، چاپ سوم.