نويسنده: محمدتقي فعالي

 

دو) عقل

از ميان نعمت‌هاي بي‌شماري که خداوند بر آدميان ارزاني داشته است، دو نعمت از امتياز و ويژگي خاصي برخوردار است؛ چرا که آن دو حجت، دليل و راهنماي انسان‌ها براي رسيدن به کمال است. يکي از آن دو نعمت، نعمت وجود انبياي راستين و پيامبران الهي است:
لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ يتْلُو عَلَيهِمْ آياتِهِ وَيزَكِّيهِمْ وَيعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ، خداوند بر مؤمنان منت نهاد [=نعمت بزرگي بخشيد] هنگامي که در ميان آن‌ها پيامبري از خودشان برانگيخت که آيات او را بر آن‌ها بخواند و آن‌ها را پاک کند و کتاب و حکمت بياموزد؛ هر چند پيش از آن در گمراهي آشکاري بودند (1).
نعمت ديگر، عقل است که چون به آدميان ارزاني داشته شد فرمود:
وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّيبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلًا؛ ما آدمي‌زادگان را گرامي داشتيم و آن‌ها را در خشکي و دريا (بر مرکب‌هاي راهوار) حمل کرديم و از انواع روزي‌هاي پاکيزه به آنان روزي داديم و آن‌ها را بر بسياري از موجوداتي که خلق کرده‌ايم، برتري بخشيديم (2).
فضيلتي که در اين آيه بيان شده عقل است. آنچه سبب تمايز بني‌آدم از غير خودش شد، عقل است (3). خداوند انبيا را از ميان عاقل‌ترين انسان‌ها مبعوث کرد و از آنان پيمان گرفت تا تلاش خود را در جهت تکامل عقلي امّت خويش قرار دهند (4). اميرالمؤمنين علي (عليه السلام) مي‌فرمايد:
فَبَعَثَ فِيهِم رُسُلَهُ... يُثِيرُوا لَهُم دَفَائِنَ العُقُول؛ پس در ميان آنان رسولانش را برانگيخت... تا گنج‌هاي پنهان عقل‌ها را آشکار سازد (5).
از جمله واژه‌هايي که در قرآن بر شناخت برهاني و استدلالي دلالت دارد، واژه «فکر» است. خداوند متعال در آخرين کتاب آسماني خود تفکّر را در زمينه‌هاي مختلف بيان کرده است. برخي آيات، تفکّر را در زمينه امور اجتماعي مطرح مي‌کند؛ مانند ممنوعيت شراب و تشويق به انفاق (6) يا پيوند محبّت‌آميز ميان همسران (7). گروهي ديگر از آيات، تفکّر را با تاريخ پيوند زده است:
وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلَكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيهِ يلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يلْهَثْ ذَلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنَا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يتَفَكَّرُونَ؛ و اگر مي‌خواستيم، قدر او را به وسيله آن [آيات] بالا مي‌برديم، امّا او به زمين [دنيا] گراييد و از هواي نَفس خود پيروي کرد. از اين رو داستانش چون داستان سگ است [که] اگر بر آن حمله‌ور شوي زبان از کام برآورد، و اگر آن را رها کني [باز هم] زبان از کام برآوَرَد. اين، مَثَل آن گروهي است که آيات ما را تکذيب کردند. پس اين داستان را [براي آنان] حکايت کن، شايد که آنان بينديشند (8).
از اين آيه به دست مي‌آيد که در مراجعه به تاريخ نبايد تنها به ثبت وقايع بسنده کرده، بلکه لازم است با تجزيه و تحليل وقايع به شناخت صحيح دست يافت (9).
بيش‌ترين آياتي که در ارتباط با تفکّر است، بيان کننده تفکّر در امور تکويني است:
الَّذِينَ يذْكُرُونَ اللَّهَ قِيامًا وَقُعُودًا وَعَلَى جُنُوبِهِمْ وَيتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلًا سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ؛ همانان که خدا را [در همه احوال] ايستاده و نشسته، و به پهلو آرميده ياد مي‌کنند، و در آفرينش آسمان‌ها و زمين مي‌انديشند [که:] پروردگارا، اين‌ها را بيهوده نيافريده‌اي منزهي تو! پس ما را از عذاب آتش دوزخ در امان بدار (10).
اين آيه در مقام توصيف خردمندان است. خردمندان کساني هستند که خدا را در حال قيام و قعود و آنگاه که به پهلو خوابيده‌اند ياد مي‌کنند و در اسرار آسمان‌ها و زمين مي‌انديشند؛ يعني هميشه و در همه حال غرق اين تفکّر حيات بخش‌اند. در اين آيه‌ي کريمه نخست به «ذکر» اشاره شده و سپس «فکر» بيان شده است؛ يعني ذکر و يادآوري به تنهايي کافي نيست، بلکه زماني اين يادآوري ثمربخش خواهد بود که با تفکّر آميخته شود. البته اين رابطه دو سويه است؛ يعني همانطور که ذکر بدون تفکّر ثمربخش نيست، اگر تفکّر هم با ياد خدا نباشد راه به جايي نخواهد برد. پس تفکّر در اسرارآفرينش و زمين به انسان علم و آگاهي خاصي مي‌دهد و نخستين اثر آن توجه به بيهوده نبودن خلقت است (11).
واژه تفکّر در قرآن، متعلّق‌هاي ديگري مانند وحي، نبوت، قرآن و مرگ نيز دارد. آن‌چه در تمام اين موارد به وضوح به چشم مي‌خورد اين است که قرآن با مطرح کردن يک سلسله مقدمات به نتايجي مي‌رسد و به عبارت ديگر يک سلسله استنتاج‌هايي را صورت مي‌دهد.. اگر ما به مقدمات از يک سو و نتايج از سوي ديگر مراجعه کنيم طبعاً انتقال‌هايي ميان اين دو نيز حاصل خواهد شد. اين انتقال ذهني، ميان مقدمات و نتيجه، در زبان قرآن تفکّر نام دارد (12).
با دقّت در آياتي که تفکّر را نسبت به امور تکويني مطرح کرده است اين نکته به دست مي‌آيد که خداوند، مقدمات را از طبيعت و امور محسوس استفاده کرده است. در نتيجه مي‌توان با استفاده از اين گونه مقدمات به پاسخ مافوق طبيعي دست يافت.
تدبّر نيز در قرآن به معناي نظر کردن و تفکّر در عواقب و پيامدهاي يک امر است (13):
أَفَلَا يتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا، آيا به آيات قرآن نمي‌انديشند؟ يا [مگر] بر دل‌هايشان قفل‌هايي نهاده شده است (14)؟
تفکّر در آيه به معناي نفوذ به لايه‌هاي عميق آيات قرآن و تفکّر در ژرفاي مضامين نوراني آن است (15). البته اين امر، مشروط به آن است که ابتدا قفل‌ها از قلب انسان برداشته شود.
از ديگر واژه‌هايي که بر توجّه قرآن به شناخت برهاني و استدلالي دلالت دارد لفظ «لُبّ» است. اين واژه در اصطلاح قرآن به معناي عقل است؛ امّا عقلي که از عوارض، شواغل و آلودگي‌هاي نفساني، وهمي و حسّي جدا شده باشد و به صورت «خرد ناب» و «عقل محض» درآمده باشد (16). قرآن براي «اولي الالباب» اوصافي بيان کرده است:
إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّيلِ وَالنَّهَارِ لَآياتٍ لِأُولِي الْأَلْبَابِ الَّذِينَ يذْكُرُونَ اللَّهَ قِيامًا وَقُعُودًا وَعَلَى جُنُوبِهِمْ وَيتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلًا سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ؛ مسلماً در آفرينش آسمان‌ها و زمين، و در پي يکديگر آمدن شب و روز، براي خردمندان نشانه‌هايي [قانع کننده] است. همانان که خدا را [در همه احوال] ايستاده و نشسته، و به پهلو آرميده ياد مي‌کنند، و در آفرينش آسمان‌ها و زمين مي‌انديشند [که:] پروردگارا، اين‌ها را بيهوده نيافريده‌اي منزهي تو! پس ما را از عذاب آتش دوزخ در امان بدار (17).
در اين آيه سه وصف براي صاحبان «لُبّ» ذکر شده است: ذکر دائم، تفکّر نتيجه بخش در باب هستي و دعاهاي خاضعانه. در آيات 19 تا 22 سوره‌ي رعد نيز هشت ويژگي براي «اولي الالباب» ذکر شده است که عبارت‌اند از: وفايي به عهد، صله رحم، خداترسي، خوف از دوزخ، صبر با اخلاص، اقامه نماز، انفاق و نيکي در برابر بدي. در آيات 17 و 18 سوره زمر نيز مجموعه‌اي از اوصاف براي اين گروه بيان شده است که عبارتند از: اجتناب از طاغوت، انابه، پيروي از بهترين قول‌ها و هدايت الهي.
همچنين در آيات قرآن پيامدها و نتايج عقلي خالص بيان شده است:
- فلاح، اثر تقوا و تقوا پيامد لُبّ است:
قُلْ لَا يسْتَوِي الْخَبِيثُ وَالطَّيبُ وَلَوْ أَعْجَبَكَ كَثْرَةُ الْخَبِيثِ فَاتَّقُوا اللَّهَ يا أُولِي الْأَلْبَابِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ؛ بگو: پليد و پاک يکسان نيستند، هر چند کثرت پليد [ها] تو را به شگفت آوَرَد. پس اي خردمندان، از خدا پروا کنيد، باشد که رستگار شويد (18).
- لبّ، عبرت به همراه دارد و عبرت، آينده‌نگري مي‌بخشد:
لَقَدْ كَانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِي الْأَلْبَابِ مَا كَانَ حَدِيثًا يفْتَرَى وَلَكِنْ تَصْدِيقَ الَّذِي بَينَ يدَيهِ وَتَفْصِيلَ كُلِّ شَيءٍ وَهُدًى وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يؤْمِنُونَ؛ به راستي در سرگذشت آنان، براي خردمندان عبرتي است. سخني نيست که به دروغ ساخته شده باشد، بلکه تصديق آنچه از [کتاب‌هايي] است که پيش از آن بوده و روشنگر هر چيز است و براي مردمي که ايمان مي‌آورند رهنمود و رحمتي است (19).
- لبّ به دنبال خود تذکّر، و تذکّر، حکمت را در پي دارد:
يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يشَاءُ وَمَنْ يؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِي خَيرًا كَثِيرًا وَمَا يذَّكَّرُ إِلَّا أُولُو الْأَلْبَابِ ؛ [خدا] به هر کس که بخواهد حکمت مي‌بخشد، و به هر کس حکمت داده شود، به يقين، خيري فراوان داده شده است و جز خردمندان، کسي پند نمي‌گيرد (20).
- برکت قرآن با لبّ حاصل مي‌شود:
كِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ إِلَيكَ مُبَارَكٌ لِيدَّبَّرُوا آياتِهِ وَلِيتَذَكَّرَ أُولُو الْأَلْبَابِ؛ [اين] کتابي مبارک است که آن را به سوي تو نازل کرده‌ايم تا در [باره] آيات آن بينديشند، و خردمندان پند گيرند (21).
پس برخورداري از «لبّ» يعني عقل خالص سبب دست يافتن به علوم و شناخت‌هاي ويژه مي‌شود.
از واژه‌هاي ديگري که براي اثبات مدعاي خود يعني شناخت برهاني و استدلالي در قرآن مي‌توان از آن‌ها بهره برد، واژه «بيّنه» و «برهان» است. اين دو واژه در قرآن به معناي حجّت واضح است. به دليل، برهان و حجتي که کاملاً آشکار باشد و متعلّق خود را به صورت واضح بيان کند، بيّنه اطلاق مي‌شود. بيش‌ترين معناي لفظ برهان نيز در ميان، آيات، حجّت و دليل واضح و مفيد علم و يقين است (22).
إِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَةِ الدُّنْيا وَهُمْ بِالْعُدْوَةِ الْقُصْوَى وَالرَّكْبُ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَلَوْ تَوَاعَدْتُمْ لَاخْتَلَفْتُمْ فِي الْمِيعَادِ وَلَكِنْ لِيقْضِي اللَّهُ أَمْرًا كَانَ مَفْعُولًا لِيهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَينَةٍ وَيحْيى مَنْ حَي عَنْ بَينَةٍ وَإِنَّ اللَّهَ لَسَمِيعٌ عَلِيمٌ؛ آن‌گاه که شما بر دامنه نزديک‌تر [کوه] بوديد و آنان در دامنه دورتر [کوه]، و سوارانِ [دشمن] پايين‌تر از شما [موضع گرفته] بودند، و اگر با يکديگر وعده‌گذارده بوديد، قطعاً در وعده گاه خود اختلاف مي‌کرديد، ولي [چنين شد]تا خداوند کاري را که انجام شدني بود به انجام رساند [و] تا کسي که [بايد] هلاک شود، با دليلي روشن هلاک گردد، و کسي که [بايد] زنده شود، با دليلي واضح زنده بماند، و خداست که در حقيقت شنواي داناست (23).
اگر قضاي حتمي خدا بر امري تعلّق گيرد قطعاً آن امر محقق خواهد شد تا ميان دو دسته از انسان‌ها تمييز افتد؛ آن‌ها که اهل حيات‌اند و آن‌ها که اهل هلاکت‌اند. نکته مهم اينکه هر دو امر يعني نابودي در زندگي انسان‌ها بايد از روي بيّنه باشد.
بدين معنا که دلايل آشکار براي آدميان ظاهر شود تا هر کس انتخابي داشته باشد. کسي که دلايل روشن‌تر را مي‌پذيرد، حيات مي‌يابد و کسي که از پذيرش آن سرباز مي‌زند زمينه نابودي خود را فراهم باخته است (24). پس انسان بايد براساس حجّت و با دلايل آشکار به آگاهي برسد و مسير خويش را انتخاب کند. از اين رو قرآن علم را همراه دليل، حجّت و استدلال مي‌داند.
از آيات پيش گفته چند نتيجه حاصل مي‌شود: اول اين که اصل تفکّر، تعقّل و استدلال‌طلبي نزد قرآن جايگاه رفيع و بلندي دارد. دوم اينکه انسان‌ها هميشه بايد به دنبال شناخت و علم به وسيله بيّنه، برهان و استدلال باشند. سوم اينکه انسان از راه مقدمات حسّي و با تحليل عقلي مي‌تواند به علوم مافوق طبيعي دست يابد و چهارم اينکه انسان‌ها براي آن‌که بتوانند به کمال علوم دست يابند بايد عقل خود را خالص کرده، «اولي الالباب» شوند.
پس قرآن بر استفاده از استدلال‌هاي عقلي براي دست يافتن به شناخت صحّه گذارده است. بنابراين مي‌توان بخشي از علوم مطرح شده در قرآن را علوم عقلي يا تحليلي دانست.
عقل و تفکّر عقلي در قرآن کريم جايگاه بسيار رفيع و بالايي دارد. بيش از سيصد آيه به گونه‌هاي مختلف به اين مسأله پرداخته است. اين آيات مضاميني از اين قبيل را مطرح مي‌کند (25):
- دعوت به تفکّر و تعقّل
- بيان استدلال‌هاي عقلاني پيامبران و اولياي الهي مانند نوح (عليه السلام)، ابراهيم (عليه السلام)، موسي (عليه السلام)، پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم)، لقمان و مؤمن آل فرعون
- دعوت از انسان‌ها براي انديشيدن در اقوال و آراي ديگران و انتخاب بهترين آن‌ها
- نهي از تقليدهاي کورکورانه و غيرعقلاني
در احاديث اسلامي نيز عقل از جايگاه والايي برخوردار است. در اين منبع، از عقل به عنوان حجّت دروني خداوند براي بشر ياد شده است؛ از جمله مضامين وارد در روايات عبارت‌اند از:
- جبرئيل از پيشگاه خداوند نزد آدم (عليه السلام) آمد و از او خواست تا از ميان عقل، حيا و دين يکي را برگزيند. آدم عقل را برگزيد، جبرئيل از حيا و دين خواست از او فاصله بگيرند، آن دو گفتند: ما مأموريت داريم که با عقل باشيم (26)؛
- دقّت در حسابرسي اعمال مکلفان در قيامت، متناسب با ميزان عقل آن‌هاست (27)؛
- پاداش اعمال در قيامت، متناسب با عقل افراد خواهد بود (28)؛
- خداوند کساني را به پيامبري برگزيده است که عقل آن‌ها بر افراد امّت او برتري داشته است (29)؛
- خداوند حجّت‌هاي خود را بر بشر به واسطه‌ي عقل تکميل کرده است. خداوند بر بشر دو حجّت دروني و بيروني داد. عقلي حجّت دروني و پيامبران و امامان، حجّت‌هاي بيروني‌اند (30)؛
- به واسطه‌ي عقل مي‌توان مدعيان راستين رهبري را از مدعيان دروغين آن باز شناخت (31).
در آخرين کتاب آسماني از واژه «عقل» 49 بار استفاده شده است که در تمام اين موارد به صورت فعل به کار رفته است. استعمال‌هاي اين واژه در قرآن بدين صورت است. تعقلون (24 مرتبه)، يعقلون (22 مرتبه)، يعقلها (1 مرتبه)، نعقل (1 مرتبه) و عقلوه (1 بار).
از بررسي مجموع آيات چند نکته به دست مي‌آيد: اول اينکه عقل در اصطلاح قرآن امري در جهت هدايت است و اگر در اين راستا قرار نگيرد هر چه باشد به آن عقل اطلاق نمي‌شود:
أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لَا يعْقِلُونَ شَيئًا وَلَا يهْتَدُونَ؛ آيا اگر پدران آن‌ها چيزي نمي‌فهميدند و هدايت نيافتند (باز از آن‌ها پيروي خواهند کرد) (32)؟!
زماني که به منکران گفته مي‌شود از خدا و رسولش پيروي کنيد، آنان نياکان خود را بهانه کرده، مي‌گويند ما از آيين پدران خود تبعيت مي‌کنيم. قرآن در جواب مي‌فرمايد: آيا اگر نياکان شما اهل عقل و هدايت نبودند باز هم از آن‌ها تبعيت مي‌کرديد؟!
در اين کريمه با اينکه ممکن است نياکان آنان از علم زيادي برخوردار بوده‌اند؛ امّا عقل را نفي مي‌کند؛ از اين رو عاقل با عالم متفاوت است و تفاوت در اين است که علم آن‌ها «علم هدايتي» نبوده تا عاقل باشند. پس از نگاه قرآن، تعقّل، زماني تعقّل است که در مسير هدايت قرار گيرد.
نکته دوم اينکه از نظر قرآن عقل با جمود فکري و تعصّب قومي سازگار نيست؛ از اين رو عقل هدايتگر و هدايت‌پيشه، عقل آزاد است:
وَلَقَدْ أَضَلَّ مِنْكُمْ جِبِلًّا كَثِيرًا أَفَلَمْ تَكُونُوا تَعْقِلُونَ؛ او گروه زيادي از شما را گمراه کرد، آيا انديشه نکرديد (33)؟!
ظاهر آيه اين است که تعقّل با ضلالت سازگاري ندارد؛ بنابراين سه ويژگي از تعقّل به دست مي‌آيد: اول اينکه عقل بايد در جهت هدايت و رفع ضلالت باشد. دوم اينکه از جمود و تعصّب کاسته و بر حريت و آزادگي عقلاني بيفزايد و سوم اينکه عقل باعث کشف آيات الهي است.
نکته سوم اينکه، هدف خداوند از بيان آيات، زمينه‌سازي تعقّل براي انسان است:
كَذَلِكَ يبَينُ اللَّهُ لَكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ؛ اين چنين، خداوند آيات خود را براي شما شرح مي‌دهد؛ شايد انديشه کنيد (34).
آيات الهي را مي‌توان به دو دسته تقسيم کرد: دسته‌اي مربوط به امور نظري است و بخشي امور طبيعي را در بر مي‌گيرد. در اين موارد قرآن از آن‌ها مقدماتي به صورت استدلال مي‌سازد تا عقل با چيدن آن مقدمات به توحيد يا معاد نايل شود؛ پس در اين دسـته از آيات اولاً: مقدمات به طور عمده از امور طبيعي و مادي تشکيل شده است. ثانياً: مقدماتي از اين امور، ترتيب يافته تا عقل به کمک آن‌ها به نتايجي مانند اثبات معاد يا توحيد برسد:
وَتَصْرِيفِ الرِّياحِ وَالسَّحَابِ الْمُسَخَّرِ بَينَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يعْقِلُونَ؛ و (همچنين) در تغيير مسير بادها و ابرهايي که ميان زمين و آسمان مسخّرند، نشانه‌هايي است (از ذات پاک خدا و يگانگي او) براي مردمي که عقل دارند و مي‌انديشند (35).
نوع ديگري از آيات الهي مربوط به امور عملي است؛ مانند آيه 61 سوره نور، 42 سوره يس، 151 سوره انعام، 58 سوره مائده و 117 سوره آل عمران. اين موارد مربوط به آن دسته از احکام شرعي است که جنبه عملي دارند. بنابراين عقل چه در امور نظري و چه در امور عملي مي‌تواند آيات و نشانه‌هاي الهي را درک کند.
نکته‌ي چهارم: قرآن دو چيز را مانع تعقّل مي‌داند: قساوت قلب (36) و هواپرستي (37). اگر شهوت و غضب بر انسان غلبه کند، انسان را از صراط اعتدال خارج کرده به سمت افراط يا تفريط مي‌کشاند. انسان در اين صورت، عقلي محکوم و تحت سلطه دارد. چنين عقلي سالم نيست و نمي‌تواند تصميم عقلاني و مناسب اتخاذ کند و چنين شخصي از نظر قرآن عاقل نيست؛ گرچه در تشخيص منافع دنيوي بسيار هوشمند باشد:
وَقَالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا كُنَّا فِي أَصْحَابِ السَّعِيرِ؛ و مي‌گويند: اگر ما گوش شنوا داشتيم يا تعقّل مي‌کرديم، در ميان دوزخيان نبوديم (38).
نکته‌ي پنجم: يکي از کاربردهاي تعقّل در قرآن، تمييز حقّ از باطل و خير از شر است (39).
نکته‌ي ششم: تعقّل با شک و ريب سازگار نيست (40).
تمام خصيصه‌هاي پيش گفته مي‌توان در تعاريفي که از معصومين (عليهم السلام) درباره عقل بيان کرده‌اند، جمع‌بندي کرد:
العَقلُ مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحمَانُ وَ اکتُسِبَ بِهِ الجَنَانُ؛ عقل چيزي است که به وسيله آن خدا پرستش شود و بهشت به دست آيد (41).
مَن کَانَ عَاقِلاً کَانَ لَهُ دِينٌ وَ مَن کَانَ لَهُ دِينٌ دَخَلَ الجُنَّةَ؛ هر که عاقل است دين دارد و کسي که دين دارد به بهشت مي‌رود (پس هر که عاقل است به بهشت مي‌رود) (42).
بنابراين عقل در اصطلاح قرآن يعني نيروي انديشه که در راستاي هدايت انسان عمل کند و منشأ تمييز حق از باطل شده، آدمي را به سوي عبوديت الهي سوق دهد. ذکر اين نکته لازم است که داشتن عقل به معنا يا سبب بي‌نيازي از وحي نمي‌شود؛ بلکه عقل راهي براي فهم حقيقت وحي است.
در آموزه‌هاي رضوي، عقل به عنوان همراه و ملازم انسان معرفي شده است؛ به گونه‌اي که دوري از آن، افتادن در دامن دشمنِ عقل را در پي دارد و زمينه گمراهي را فراهم مي‌کند. امام رضا (عليه السلام) فرمود:
دوست هر کس عقل و دانايي اوست و دشمن هر کس جهل و ناداني او است (43).
از ديدگاه امام رضا (عليه السلام) حقيقت بندگي در تفکّر و تعقّل است (44)، علم و دانش حيات قلب‌ها و روشني ديدگان از غبار ظلمت را در پي دارد، علم و دانش مايه نيرومندي جان‌ها در برابر سستي است و بندگان خدا به واسطه‌ي آن به درجات رفيعي در دنيا و آخرت دست مي‌يابند. عقل تابع علم است و علم ابزاري است که بنده با مدد آن به مقام بندگي و اطاعت دست مي‌يابد و مي‌تواند آنچه را موجب سعادت اوست به انجام رساند (45).
ابن سکيت روزي نزد امام رضا (عليه السلام) آمد و اين سؤال را مطرح کرد: امروزه حجّت بر خلق چيست و کيست؟ حضرت اين گونه پاسخ فرمود:
همانا عقل است که معيار صدق هر صادق و کذب هر کاذب است (46).
نکته جالب ديگري که اهميت عقل و عقلانيّت در سيره امام رضا (عليه السلام) را نشان مي‌دهد آن است که حضرت پيروان خويش را تشويق مي‌فرمايد تا بيشتر از آنکه به روايت و نقل سخنان ايشان دل خوش دارند، به تفقّه و تعقل در سخنان‌شان بپردازند :
کُونُوا دَرَاةً وَ لَا تَکُونُوا رُوَاةً حَديثٌ تَعرِفُونَ فِقهَهُ خَيرٌ مِن أَلفٍ تَرَوونَهُ؛ از دانايان باشيد نه از راويان، اگر حديثي را از روي فقه و بصيرت و دانايي درک کنيد و معناي آن را دريابيد بهتر است از اين که هزار حديث را بدون درک معناي آن روايت نماييد (47).
در دعاهاي منسوب به امام هشتم (عليه السلام)، حضرت بر اهميت عقل تأکيد فرموده عقلانيّت و خطورات قلبي را در زمره نعمت‌هاي الهي به شمار آورده‌اند:
وَ رَدَدتَ عَلَىَّ عَقلِى بِتَطَوَّلِكَ وَ أَلهَمتَنِي رُشدِي بِتَفَضُّلِكَ وَ أَحيَيتَ بِالرَّجَاءِ لَكَ قَلبِي وَ أَزَلتَ خُدعَةَ عَدُوِّي عَن لُبِّي وَ صُحَّحتَ فِي التَأَمَّلِ فِكرِي وَ شَرَحتَ بِالرَّجَاءِ لِأِسعَافِکَ صَدرِي؛ خدايا عقل من موهبت و رحمتي از جانب تو است. همان‌گونه که هدايت من از تفضّل و قدرت تو ناشي مي‌شود و نيز حيات قلب و مرکز ادراکات من از اميد به تو سرچشمه مي‌گيرد. تو تأثير نيرنگ‌هاي دشمنان را بر قلب و فهم من رفع نموده و زمينه تأمّل و دقّت را در انديشه و تفکّراتم فراهم ساختي و اميد به ياري خودت را افزون نمودي (48).
نکته‌اي درخور توجّه وجود دارد و آن اينکه بهره همه انسان‌ها از عقل و عقلانيّت به يک اندازه نيست از اين روي گاهي معصومان (عليهم السلام) برخي از انسان‌ها را از تعقّل برحذر داشته‌اند، امام حسين (عليه السلام) در نامه‌اي به اهل بصره که در پاسخ به سؤال ايشان در مورد تفسير صمديّت خداوند بود، ضمن تبيين دقيق اين مفهوم، آن‌ها را از غور و تعقّل در آيات قران، آن هم بدون برخورداري از ظرفيت علمي و عقلي مناسب نهي فرموده است (49).
امام رضا (عليه السلام) در پاسخ به سؤال عمران که خدا در چيست؟ آيا شيئي بر او احاطه دارد و دچار تحوّل و دگرگوني مي‌شود و نيز آيا به چيزي محتاج است؟ فرمود:
يَا عِمرَانُ فَاعقِل مَا سَأَلتَ عَنهُ فَإِنَّهُ مِن أَغمَضِ مَا يَرِدُ عَلَى المَخلُوقِينَ فِي مَسَائِلِهِم وَلَيسَ يَفهَمُهُ المُتَفَاوِتُ عَقلُهُ العَازِبُ عِلمُهُ وَلَا يَعجِزُ عَن فَهِمِهِ أُولُوالعَقلِ المُنصِفُون؛‌ اي عمران پس خوب در جواب من دقت کن و آن را بفهم. اين از پيچيده‌ترين نکاتي است که مورد پرسش همه مردم است و افرادي که دچار کاستي در عقل و فهم هستند آن را نمي‌فهمند و در مقابل، عقلاي منصف از درک آن عاجز نيستند (50).
اين عبارت‌ها به روشني، بيان مي‌کند که همه افراد در خصوص فهم و تعقّل در يک سطح قرار ندارند. از اين رو، رواياتي که تعقّل و بکارگيري استدلال‌هاي عقلي را در باب معارف دين نکوهش مي‌کند ناظر به افرادي است که بهره مناسبي از فهم و درک ندارند و با وارد شدن در اين مسير در ورطه شبهات گرفتار مي‌شوند. ولي خود عقل و ادراکات مبتني بر آن نه تنها نزد پيشوايان دين جايز است بلکه نسبت به پرورش و بکارگيري آن سفارشات بسياري نيز وارد شده است. بر اين اساس يکي از نکته‌هاي مورد توجّه پيشوايان معصوم (عليهم السلام) از جمله امام رضا (عليه السلام)، توجّه عميق به معارف الهي و شناخت خداوند است به گونه‌اي که اين مهم را در دعاهاي آن بزرگواران مي‌توان يافت. در زبان دعا، امامان قبل از طرح درخواست‌ها و نيازهاي خويش به محضر قادر متعالي، دست به ثنا و حمد و ستايش او بر مي‌دارند و از پيروان خويش نيز مي‌خواهند که همين سنّت را، رعايت نمايند (51).
بدون شک سفارش به ثنا و بيان اوصاف الهي قبل از دعا از توان فهم عقلاني انسان از خدا به عنوان آغاز و انجام عالم است. چنان‌که تاريخ انديشه بشر گوياي اين واقعيت است که بحث آغاز عالم، ذهن بشر را در درازاي تاريخ به خود مشغول کرده است؛ از اين رو پيشوايان دين بر امکان شناخت خداوند از راه عقلي صحّه گذاشته و معيارهايي براي انديشه صحيح بيان فرموده‌اند. امام رضا (عليه السلام) فرمود:
بِصُنعِ اللهِ يُستَدَلُّ عَلَيهِ وَ بِالعُقُولِ تُعتَقَدُ مَعرِفَتُهُ وَ بِالفِكرَةِ تَثبُتُ حُجَّتُهُ؛ با کمک عقل و تفکّر توفيق معرفت پيدا مي‌کنيم و از راه تدبّر، حجت و برهان وجود او ثابت مي‌شود (52).
حاصل آنکه براساس بيانات نوراني هشتمين چراغ هدايت،

عقل راهي براي شناخت خداوند بلند مرتبه است و انسان مي‌تواند با بهره گيري از آن، به خداي يگانه رهنمون شود و پرده‌هاي سياه کفر و شرک را از مقابل ديدگان خود کنار زند.

پي‌نوشت‌ها:

1- آل عمران / 164.
2- اسراء/70.
3- طباطبايي، الميزان، ج 13، ص 156.
4- لَا بَعَثَ اللهُ نَبِيّاً وَ لَا رَسُولاً حتّي يَستَکمِلَ العَقلَ وَ يَکُونَ عَقلُهُ اَفضَلَ مِن جَمِيعِ عُقُولِ أُمَّتِه. (کليني، الکافي، ج 1، ص 13).
5- نهج البلاغه، خطبه 1، ص 43.
6- بقره/219 و 266.
7- روم/21.
8- اعراف/176.
9- طوسي، التبيان، ج 5، ص 34؛ طباطبايي، الميزان، ج 8، ص 334.
10- آل عمران/191.
11- مکارم شيرازي، تفسير نمونه، ج 3، ص 215.
12- طباطبايي، الميزان، ج 2، ص 248.
13- راغب اصفهاني، المفردات، ج 1، ص 307؛ طريحي، مجمع البحرين، ج 3، ص 298؛ مصطفوي، التحقيق، ج 3، ص 174.
14- محمد/24.
15- بغدادي، لباب التأويل، ج 4، ص 148؛ حقّي بروسوي، روح البيان، ج 8، ص 518؛ مدرسي، من هدي القرآن، ج 13، ص 258.
16- راغب اصفهاني، المفردات، ج 1، ص 733؛ طريحي، مجمع البحرين، ج 2، ص 165؛ دامغاني، قاموس القرآن، ج 6، ص 177؛ مصطفوي، التحقيق، ج 10، ص 156-155.
17- آل عمران/ 190 و 191.
18- مائده/100.
19- يوسف/111.
20- بقره/269.
21- ص/29.
22- راغب اصفهاني، المفردات، ج 1، ص 121 و 156؛ طريحي، مجمع البحرين، ج 6، ص 218 و 190؛ دامغاني، قاموس القرآن، ج 1، ص 190 و 259؛ مصطفوي، التحقيق، ج 1، ص 262 و 367.
23- انفال/ 42.
24- ثعلبي نيشابوري، الکشف و البيان، ج 4، ص 361؛ بغدادي، لباب التأويل، ج 2، ص 315؛ حقّي بروسوي، روح‌البيان، ج 3، ص 349؛ مغنيه، التفسير المبين، ج 1، ص 234؛ مدرسي، من‌هدي القرآن، ج 4، ص 64.
25- ر.ک: طباطبايي، الميزان، ج 5، ص 256-254.
26- کليني، الکافي، ج 1، ص 10.
27- همان، ح 7.
28- همان.
29- همان، ص 13.
30- همان، ص 13.
31- همان، ص 25.
32- بقره/170.
33- يس/62.
34- بقره/242.
35- همان /164.
36- بقره/73 و 74.
37- فرقان/43 و 44.
38- ملک /10.
39- هود /51؛ نساء/10.
40- يونس/100.
41- مدرسي، من‌هدي القرآن، ج 16، ص 154.
42- کليني، الکافي، ج 1، ص 11.
43- کليني، الکافي، ج 1، ص 11؛ همو، عيون اخبارالرضا (ع)، ج 2، ص 258؛ صدوق، علل الشرائع، ج 1، ص 101.
44- لَيسَ العِبادَهةُ کُثرَةَ الصَّلَاةِ وَ الصَّومِ إنَّمَا العِبَادَةُ التَّفکُّرُ فِي أَمرِاللهِ عَزَّ وَ جَلَّ. (کليني، الکافي، ج 2، ص 55).
45- عطاردي، مسند الامام الرضا (ع)،ج 1، ص 7.
46- صدوق، علل‌الشرائع، ج1، ص122؛ همو، عيون اخبار الرضا (ع)، ج 2، ص 80.
47- عطاردي، مسند الامام الرضا (ع)، ج 1، ص 8.
48- موحد ابطحى، الصحيفة الرضوية، ص 42.
49- صدوق، التوحيد، ص 91-90.
50- صدوق، التوحيد، ص 439؛ طبرسي، الاحتجاج، ج 2، ص 425؛ مجلسي، بحارالانوار، ج 10، ص 317.
51- کليني، الکافي، ج 2، ص 484-486.
52- صدوق، التوحيد،ص 35؛ همو، عيون اخبار الرضا (ع)، ج 1، ص 151.

منبع مقاله :
فعالي، محمدتقي، (1394)، سبک زندگي رضوي (7) بينش‌ها و ارزش‌ها، مشهد: انتشارات بنياد بين‌المللي فرهنگي هنري امام رضا (ع)، چاپ اوّل.