ارتباطات ميان فرهنگى- 1

نويسنده: حسين رضى



چكيده:

فرهنگ و ارتباطات را مى‏توان سنگ بناى جوامع انسانى برشمرد. درباره اين دو ويژگى جامعه انسانى - كه وجه مميز انسان از ديگر موجودات است- بسيار بحث‏شده و تعريف هاى متعددى ارائه گرديده است. بررسى تعريف هاى ارائه شده از فرهنگ و ارتباطات باتوجه به ديدگاه ارتباطات ميان فرهنگى و پيوستگى و همراهى اين دو، در اين مقاله بررسى شده و ارتباطات ميان فرهنگى به عنوان زير مجموعه‏اى از فرهنگ و ارتباطات (هردو) مطرح گرديده است. اين مقاله ابتدا با نگاهى به تاريخ شكل‏گيرى مطالعات مربوط به ارتباطات ميان فرهنگى، چگونگى شكل‏گيرى آن را به عنوان يك رشته علمى و مستقل بررسى مى‏كند. پس از آن با تبيين و توضيح مفاهيم مورد نظر در اين حوزه، ويژگي ها و تفاوت هاى هر يك بررسى مى‏شود. در پايان، بحث از جايگاه ارتباطات ميان فرهنگى در حال حاضر و ضرورت توجه بيشتر به آن در سطح علمى و اجرايى، به عنوان ابزارى براى پيشبرد اهداف انقلاب اسلامى و زمينه ساز بيدارى اسلامى در سطح جهان در ميان امت اسلامى، خواهد آمد.

مقدمه

فرهنگ و ارتباطات، سنگ بناى جوامع انسانى به شمار مى‏روند. از آغاز خلقت و پيدايش انسان تاكنون، اين دو ويژگى همراه جامعه انسانى و نوع انسان بوده و وجه مميز او از ديگر موجودات قلمداد شده است. در باره اين دو مفهوم، بسيار بحث‏شده و تعريف هاى زيادى ارائه گرديده است. در باره فرهنگ، بيش از صد تعريف كه - هر يك از ديدگاهى خاص به اين پديده نظر دارد-، ارائه شده است. انديشمندانى فرهنگ را روش زندگى گروهى از مردم دانسته‏اند، كه از يك نسل ديگر از طريق آموختن منتقل مى‏شود Weaver, 1996b,p.1) . اين تعريف به گونه‏اى كلى و اجمالى، حدود و مفهوم فرهنگ را بيان مى‏كند. اما چنانچه بخواهيم به ارائه دقيق اين تعريف با ذكر جزئيات بپردازيم، مى‏توان گفت كه فرهنگ، روش‏زندگى گروهى ازمردم مى‏باشد كه در برگيرنده الگوهاى رايج تفكر و رفتار شامل: ارزشها، اعتقادات، قواعد رفتار، نظام سياسى، فعاليت اقتصادى و مانند آن است، كه از نسلى به نسل ديگر از طريق آموختن- و نه از راه توارث زيستى- انتقال مى‏يابد ، Kuper, 1958 p.178) .شايد جامع ترين و مانع ترين تعريف از فرهنگ، ويژه تايلر باشد. وى به سال 1871م در كتاب خود با نام فرهنگ ابتدايى، فرهنگ را اين گونه تعريف كرد (روح الامينى، 1372، صص‏17-18):
«فرهنگ، مجموعه پيچيده‏اى است كه شامل: معارف، معتقدات، هنرها، صنايع، فنون، اخلاق، قوانين، سنن و بالاخره تمام عادات و رفتار و ضوابطى است كه فرد به عنوان عضو، از جامعه خود فرا مى‏گيرد، و در برابر آن جامعه وظايف و تعهداتى را برعهده دارد.»
ويژگى مشترك اين تعريف ها، انتقال و فراگيرى فرهنگ از نسلى به نسل ديگر است، كه فرد آن را به عنوان عضوى از اجتماع مى‏آموزد و فرا مى‏گيرد. بدين ترتيب، فرهنگ محصول حيات جمعى و زندگى اجتماعى است، كه براساس آن جامعه انسانى پايه ريزى مى‏شود، و شكل مى‏گيرد و در طول زمان ونسلها دستخوش تغييراتى نيز مى‏گردد. البته، فرهنگ در عين ثبات، نوعى دگرگونى و نوآورى دراز مدت و آهسته را در خود دارد. از اين رو، برخى محققان فرهنگ را توليد وباز توليد اجتماعى احساس، معنا وآگاهى دانسته‏اند O|Sullivan, 1994, p.68) . اما اين توليد و باز توليد به گونه‏اى است كه ثبات و يكپارچگى فرهنگ حفظ مى‏شود، و نوعى پديده ثابت در حال تغيير -كه همواره نامحسوس مى‏نمايد- مشاهده مى‏شود. به همين دليل، برخى معتقدند كه فرهنگ حوزه معنايى است كه حوزه‏هاى توليد(اقتصاد) و روابط اجتماعى (سياست) را وحدت مى‏بخشد O|Sullivan, 1994,p.68) .اين ديدگاه، به فرهنگ مفهومى عام وكلى مى‏دهد. در اين تعريف، فرهنگ معنابخشى زندگى انسان بويژه بخش اجتماعى آن را برعهده دارد، و انسان را از اجزاى پراكنده و جزئيات متفرق حيات امروزى، به نوعى وحدت مى‏رساند.
همه تعريف هاى مذكور، به گونه‏اى عمومى ديدگاههاى گوناگون درباره فرهنگ را ارائه مى‏دهد. اما چنانچه بخواهيم به طور تخصصى وعملى‏تر فرهنگ را تعريف كنيم - كه به بحث اين مقاله نيز نزديكتر باشد-، مى‏توان گفت كه فرهنگ در حوزه دانش، هر آنچه را كه از طريق ارتباط متقابل آموخته- مى‏شود، در برمى‏گيرد (ساروخانى 1370، ص 165). در اين تعريف، به جنبه ارتباطات نيز توجه شده است. اين تعريف به نوعى همان ديدگاههاى قبلى، اما با بيانى جديد وعلمى‏تر است، و توجه را به حوزه ارتباطات جلب مى‏كند.
يكى ديگر از تعريف هاى مناسب براى فرهنگ در مطالعه ارتباطات ميان فرهنگى، تعريف ذيل است (مولانا،1376):
«فرهنگ عبارت است از زندگى وعادات روزمره افراد، كه به زندگى اجتماعى تسرى پيدا مى‏كند.»
تعريف ديگرى از فرهنگ كه مفهومى انسان شناسانه را بيان مى‏كند، به وسيله ادوارد هال مطرح شده است. وى در اين باره معتقد است Moon,1996,p.71) :
«فرهنگ عبارت است از: اطلاعات به اشتراك گذارده شده به همراه روشهاى به اشتراك گذارده شده در باره رمزگذارى، ذخيره سازى و بازيابى آن اطلاعات.»
حال، ضرور مى‏نمايد كه با نگاهى به تعريف هاى ارائه شده براى ارتباطات، به روشن شدن اين مفهوم و حوزه مطلوب در اين مقاله، كمك كنيم.
در زمينه ارتباطات نيز تعريف هاى گوناگونى ارائه شده است. برخى محققان به گردآورى بيش از صد تعريف و ذكر نمونه‏هاى بسيارى از آن، در آثار خود پرداخته‏اند (محسنيان‏راد،1369، صص‏37-65).اما يكى از مناسب ترين و بهترين تعاريف ارائه شده - كه تا حدى جامع و مانع است و در ارتباطات ميان فرهنگى نيز مى‏توان از آن استفاده كرد-، تعريف ذيل است (محسنيان‏راد،1369، ص‏57):
«ارتباط، عبارت است از: فراگرد انتقال پيام از سوى فرستنده براى گيرنده، مشروط بر آنكه در گيرنده پيام، مشابهت معنا با معناى مورد نظر فرستنده پيام ايجاد شود.»
اين تعريف به عناصر ارتباط: پيام، فرستنده و گيرنده، و فراگرد بودن ارتباط و معنا در ارتباطات توجه دارد. اين ويژگي ها در ارتباطات ميان فرهنگى كاربرد بسيار دارد، و لازم است‏به آن توجه شود. حال، بايد ديد چگونه مى‏توان فرهنگ و ارتباطات را يكجا مطالعه كرد و جنبه‏ها يا حوزه مشترك هر دو را بررسى نمود.
همان‏گونه كه ملاحظه شد، فرهنگ وارتباطات هر دو فراگردند، و يك ضرورت انسانى به شمار مى‏روند Prosser, 1978, p.336) . يعنى، هر دو به نوعى پويايند، و هيچ جامعه انسانى را بدون اين دو پديده نمى‏توان تصور كرد. بنابراين، آنچه در واقعيت‏بيرونى و در زندگى اجتماعى انسان مشاهده مى‏شود، به صورتى به هم پيوسته و در هم تنيده است. اما براى مطالعه و تحقيق، اجزاى فرهنگى و اجزاى ارتباطى متفاوت را مى‏توان تجزيه كرد تا معلوم شود چگونه درون و ميان فرهنگ ها به كنش متقابل مى‏پردازد.
فرهنگى‏ترين خصوصيات فرهنگى، ارزش ها و جهت‏گيريهاى ارزشى است كه به طور ارتباطى از طريق: عقايد، افكار، تصورات قالبى، اسطوره‏ها، پيشفرض‏ها، الگوهاى فكر و عادات، انتقال مى‏يابد prosser,1978, p.341) . بنابراين، فرهنگ بدون ارتباطات دوام و بقا نمى‏بايد و ارتباطات بدون فرهنگ از محتوا و پيام بى‏بهره مى‏ماند; كه نتيجه آن نابودى هر دو است. همچنين، بحث از تقدم و فرهنگ بر ارتباطات يا برعكس، همانند بحث از تقدم مرغ بر تخم مرغ يا برعكس است. از اين‏رو، هابرماس آغاز فرهنگ را ارتباطات مى‏داند (مولانا،1376). بنابراين، مى‏توان فرهنگ و ارتباطات را به گونه‏اى غير قابل تجزيه، به هم پيوسته دانست. اين دو از طريق ارتباطات، درون محيط و زمينه فرهنگى ماو هر زمان كه ما به ارتباطات ميان فرهنگى با طبيعت ميان فردى يا ارتباطات درون فرهنگى با طبيعت جمعى مى‏پردازيم،به هم پيوسته‏اند. بنابراين، ارتباطات ميان فرهنگى، به عنوان زير مجموعه‏اى از فرهنگ و ارتباطات در مى‏آيد Prosser, 1978, P.336) . در اينجا، اين دو حوزه به گونه‏اى كامل و ملموس به هم مى‏پيوندند و حوزه جديدى را بنا مى‏نهند كه ضرورت آن در عصر جديد به گونه‏اى اساسى احساس مى‏شود. از اين رو، درباره اهميت مطالعه ارتباطات ميان فرهنگى، مى‏توان گفت كه آن همانند يك دانش به ما يارى مى‏دهد تا جهان اطرافمان را بشناسيم، و همچون علوم انسانى به ما كمك مى‏كند تا خود را بشناسيم. همچنين، ارتباطات ميان فرهنگى مى‏تواند از طريق: تجارت، حكومت، آموزش ومهارتهاى زبانى و تمام حوزه‏هايى كه سرانجام به تماس ميان فردى مربوط مى‏شود، به ما كمك كند Rohrlich, 1987, pp.127-128) . به بيان ديگر، ارتباطات ميان فرهنگى ابتدا موجب توجه به جهان اطراف، فرهنگ هاى ديگر وشناخت آنها مى‏شود اين شناخت كمك مى‏كند تا خود رانيز بهتر بشناسيم، زيرا مفهوم خود و ديگرى، در توجه به وجوه مشترك و تفاوتها نهفته است. همچنين، ابزار و شيوه‏هايى كه امكان ارتباط با اين فرهنگ ها را ايجاد مى‏كند و مسائلى را كه مى‏تواند به عنوان موضوعات مطلوب دو طرف در اين ارتباط مورد توجه قرار گيرد، براى ما روشن مى‏كند.
در اين مقاله، ابتدا با نگاهى به تاريخ شكل‏گيرى مطالعات مربوط به ارتباطات ميان فرهنگى، چگونگى شكل‏گيرى آن به عنوان يك رشته علمى و مستقل بررسى مى‏شود. پس از آن، مفاهيم مورد نظر دراين حوزه مطالعه مى‏گردد، و ويژگيهاى و تفاوتهاى هر يك بررسى مى‏شود. سرانجام، بحث از جايگاه ارتباطات ميان فرهنگى در حال حاضر و ضرورت توجه بيشتر به آن در سطح علمى و اجرايى-به عنوان ابزارى براى پيشبرد اهداف انقلاب اسلامى و زمينه‏ساز بيدارى اسلامى در سطح جهان و در ميان امت اسلامى- خواهد آمد.

تاريخ شكل‏گيرى

يكى از جنبه‏هاى مهم در بررسى واقعيت هاى موجود در جامعه انسانى، توجه به تاريخ شكل‏گيرى آن واقعيت است. رويكرد تاريخى مى‏تواند ضمن بيان زمينه‏ها، ضرورت و نوع شكل‏گيرى آن، در فهم تغييرات وتحولات به وجود آمده و مسير طى شده تا زمان حاضر و نيز شناخت واقعيت فعلى، يارى رساند.
با توجه به مطالب پيشگفته، فرهنگ و ارتباطات به عنوان دو جزء جدايى ناپذير در زندگى اجتماعى انسان، همواره در تاريخ حيات بشرى وجود داشته‏اند. از اين‏رو، ارتباطات ميان فرهنگى به عنوان زير مجموعه‏اى از اين دو، در طول تاريخ وجود داشته است. اما قبل از اين، هيچگاه رشته مطالعاتى مشخصى در اين زمينه به وجود نيامده بود Rohrlich, 1987, p. 123) .بنابراين بحث از شروع اين رشته، در واقع بحث از موجوديت آن به عنوان رشته‏اى مطالعاتى با ويژگيهايى است كه آن را از ديگر رشته‏ها و حوزه‏هاى مطالعاتى نشاندار مى‏كند.
اغلب محققان مرحله آغازين حوزه ارتباطات ميان فرهنگى را از موسسه خدمات خارجى و كارهاى ادوارد هال مى‏دانند Moon,1996,p.71) .اما بيان دقيقتر آن است كه ارتباطات ميان فرهنگى تا جنگ جهانى دوم وجود نداشت. البته در سالهاى 1930م و 1940م، اين اصطلاح به وسيله مردم شناسان به كار مى‏رفت. از آنجا كه نحوه برخورد با فرهنگ ها و مردم ديگر براى سياستمداران مهم بود، مردم شناسانى همچون: مارگارت ميد و روث بنديكت، به بررسى ملل ديگر و بحث از «شخصيت ملى‏» national character) پرداختند; كه با استقبال فراوانى در آن زمان روبرو شد. در زمان جنگ دوم جهانى اين بحث‏به طور مفصل مطرح گرديد، و واشنگتن پايتخت مطالعات بين فرهنگى شد. پس از جنگ دوم براى اداره جهان كه به دست آمريكا افتاده بود، لازم آمد- براساس اصل چهار ترومن - براى مقابله با كمونيسم،به كشورهاى ديگر كمكهاى فرهنگى و فكرى شود. از اين رو، در مؤسسه خدمات خارجى در وزارت خارجه آمريكا در سالهاى 1940م و 1950م براى تربيت نيروهايى كه به سرعت و در دوره‏اى كوتاه مدت بتوانند با تواناييهاى به دست آمده به كشورهاى ديگر اعزام شوند، پايه‏هاى رشته ارتباطات ميان فرهنگى گذاشته شد (مولانا،1376). بنابراين، مردم شناسان اين بحث را از سال 1930م آغاز كردند. اما شكل‏گيرى آن به عنوان يك رشته علمى مستقل، به سالهاى پس از 1940م و كارهاى ادوارد هال بر مى‏گردد. به بيان دقيقتر، اصطلاح فرهنگ - آن‏گونه كه امروزه در ميان دانشمندان ارتباطات ميان فرهنگى رواج دارد- ناشى از شرايط خاص تاريخى بويژه دهه 1940م و فعاليت ادوارد ت.هال در مؤسسه خدمات خارجى .با تاسيس اين مؤسسه - با عبارت اختصارى:" Foreign Service Institute) " FSI - ادواردهال مردم شناس به اين مؤسسه رفت و از پايه‏گذاران اين رشته شد (مولانا،1376). هر چند ايجاد اين رشته و شروع مطالعات مربوط به آن را در اين سالها مى‏دانند، اما اين امر به معناى به ثمر نشستن اين مطالعات و ظهور ادبيات خاص اين رشته، طى اين سالها نيست. زمان زيادى لازم بود تا اين مطالعات به صورت متون و آثار مكتوب و مدون چاپ شود; به طورى كه بجز يكى دو اثر در سالهاى دهه 1960م، تقريبا هيچ متن بلندى درباره جنبه‏هاى نظرى ارتباطات ميان فرهنگى تا سالهاى دهه 70م وجود نداشت Prosser, 1978, p.335) . همچنين، در زمينه مطالعات موردى وحتى پراكنده- كه ممكن بود به عنوان مقاله چاپ شود-، اين امر ديده مى‏شد. به طور مثال، ملاحظه مى‏شود كه در دهه 50م سه مقاله، در دهه 60م شش مقاله و در دهه 70م پنجاه و دو مقاله درحوزه ارتباطات ميان فرهنگى در نشريات تخصصى ارتباطات منتشر شد Moon, 1996, p.72) . از مطالعه و بررسى مطالب پيشگفته چنين برمى‏آيد كه اين مطالعات به طور تدريجى وآرام شكل گرفت، و در دهه 70م به حد قابل ملاحظه‏اى رسيد. بررسى اين حوزه در سالهاى پس از دهه 70م، نشان مى‏دهد كه در دو دهه گذشته، حوزه مطالعات ارتباطات ميان فرهنگى و بين فرهنگى به گونه‏اى رشد كرده، كه از كتابهاى انگشت‏شمار به حدود بيش از 500متن و حداقل دو مجله معتبر رسيده است Weaver,1996a, p.XV) . اين امر نشاندهنده توجه متخصصان فرهنگ وارتباطات به اين حوزه در سالهاى اخير، و كاربرد فراوان آن در روابط ميان ملتها وفرهنگ هاست.
از آنجا كه پيدايى هر رشته جديد علمى نتيجه رشد آن حوزه از علوم، انباشت اطلاعات و ادبيات مربوط به آن حوزه است كه در نهايت‏به استقلال آن حوزه مى‏انجامد، لذا مى‏توان گفت كه ارتباطات ميان فرهنگى نيز نتيجه تلاش دانشمندان حوزه‏هاى مختلف بويژه مردم شناسى و انسان‏شناسى فرهنگى است; هر چند كوششهاى روان شناسان، جامعه شناسان، زبان شناسان و دانشمندان علوم سياسى را در اين باره نبايد ناديد گرفت. به اين ترتيب، در زمانى كه انسان شناسان فرهنگى همچون: دل هايمس، اتل آلبرت، كليفورد گيرتز، روى واگنر و ادوارد هال، مطالعه در ارتباطات را به عنوان جزئى اساسى در مطالعه فرهنگ به حساب مى‏آوردند، متخصصان ارتباطات ميان فرهنگى با توجه دقيق به كارهاى انسان‏شناسان فرهنگى آن را در مطالعات خود در حوزه روابط ميان ارتباطات و فرهنگ جدى‏تر گرفتند Prosser, 1978, p.335) . دليل اين امر آن است كه بسيارى از مسائل مورد علاقه دانشمندان حوزه ارتباطات ميان فرهنگى، به نوعى توسط انسان‏شناسى فرهنگى بررسى مى‏شد. تا آن زمان، اين حوزه يگانه رشته‏اى از علوم‏انسانى بود، كه فرهنگ هاى جوامع ديگر را مطالعه مى‏كرد. از اين رو، نتايج‏حاصل از مطالعات اين حوزه، در ارتباطات ميان فرهنگى كاربرد داشت و به عنوان دستمايه‏اى براى تحقيقات بيشتر به آن توجه مى‏شد. به همين دليل، برخى ادعا كرده‏اند تا زمانى كه برنامه‏هاى دانشگاهى هنوز متخصصان ارتباطات ميان فرهنگى را تربيت نمى‏كند، انسان‏شناسى فرهنگى شايستگى آن را دارد كه در تربيت چنين متخصصانى نقشى مهم برعهده گيرد Prosser, 1978,pp.335-336) . البته، اين مطلب در زمانى بيان شده است كه هنوز ارتباطات ميان فرهنگى به عنوان يك رشته مشخص با ويژگيهاى مخصوص به خود، مطرح نشده و در سطح دانشگاهى به وجود نيامده است. طرح اين مطلب، بيانگر ارتباط نزديك ميان دو حوزه انسان‏شناسى فرهنگى و ارتباطات ميان فرهنگى، و تاثير و تاثر آن دو از يكديگر است.
اهميت كار ادوارد هال نه تنها از جهت‏بنيانگذارى تحقيقات علمى در حوزه ارتباطات ميان فرهنگى مهم مى‏نمايد، بلكه از جهت وسعت، دقت و مدت فعاليت وى، قابل توجه است; به گونه‏اى كه تحقيقات كنونى درحوزه ارتباطات ميان فرهنگى، متاثر از كارهاى او است. او در كارش به اصولى توجه كرد، كه هم اكنون نيز در اين حوزه مهم شمرده مى‏شود. بررسى كارهاى انجام شده هال وتحقيقات كنونى، ارتباط ميان كار وى و تحقيقات جارى ارتباطات ميان فرهنگى را در موارد ذيل نشان مى‏دهد Moon,1996, p.72) :
«1. مقايسه فرهنگ هاى ملى به جاى تاكيد بر يك فرهنگ
2. حركت از تحليل كلان به تحليل خرد
3. تاكيد بركنش متقابل ميان اعضاى فرهنگ هاى گوناگون
4. ارتباطات به عنوان امرى الگويى، آموختنى وقابل تحليل
5. استفاده از تجربيات ميان فرهنگى زندگى واقعى به عنوان ابزار آموزش
6. استفاده از زبان شناسى توصيفى
7. مخاطبانى وسيع براى تربيت ميان فرهنگى‏»
براى اولين بار، ادواردهال به اكثر اين موارد - به عنوان اصول تحقيقات علمى دراين حوزه همچون رويكردى جديد - توجه كرد، كه نتايج‏بسيار جالبى به بار آورد. هم اكنون نيز در اكثر مطالعات مربوط به اين حوزه، به اين اصول با ديده اعتماد و احترام نگريسته مى‏شود.
نقش مؤسسه خدمات خارجى و وزارت خارجه آمريكا در راه اندازى مطالعات مربوط به اين حوزه و ايجاد امكانات لازم براى اين مطالعات، موجب شد اين رشته در ابتدا از جهت دانشگاهى رشد نكند، بلكه از جهت‏سياستگذارى مطرح شود. سپس، با جذب استادان در سيستم، ادبيات، تئوريها و نظريات گرد آمد، و سرانجام به ايجاد اين رشته انجاميد. دلايل توجه سياستگذاران آمريكايى به اين حوزه، عبارت بود از (مولانا،1376):
«1. لزوم شناخت فرهنگ هاى ديگر، براى استفاده از آن در تغيير سرنوشت جنگها به نفع نيروهاى خودى
2. توجه به ويژگيهاى فرهنگى كشورهاى ديگر، براى ارائه كمكهاى فرهنگى و فنى به آنان براساس اصل چهار ترومن
3. توسعه روابط آموزشى ميان آمريكا و ديگر كشورها، و برخورد با مشكلات فرهنگى وسياسى اعزام وپذيرش دانشجو
4. توجه به مسئله و عامل فرهنگ و روابط فرهنگى در سياستگذارى خارجى آمريكا- علاوه برسياست واقتصاد- و موفقيت در بيرون آوردن آن از انزواى وزارت خارجه و پيشى‏گرفتن در اين امر بر اروپاييها
5. دخالتهاى نظامى آمريكا در مناطق مختلف دنيا و پايگاههاى ايجاد شده در آن مناطق
6. توجه به عوامل اقتصادى به منظور توسعه تجارت جهانى و بين‏الملل و اولويت و برترى آمريكا در گرفتن بازار دنيا و نياز به بازاريابى
7. گسترش مهاجرت از كشورهاى ديگر به آمريكا
8. تاسيس رشته‏هاى جديد همچون روزنامه نگارى در دهه 60م، در اثر ادغام بخش ارتباطات دانشكده‏هاى سخن در دانشكده‏هاى ارتباط جمعى و در هم آميختن ارتباطات فردى و جمعى به جاى رشته‏هاى قديمتر همانند: سخنورى، تئاتر و موسيقى‏»اين رشته در سطح جهانى نيز با توجه فزاينده‏اى روبرو شد. در دهه 70م با انتشار روز افزون متون، مقالات، نشريات و مجموعه‏هاى تخصصى، تهيه برنامه‏هاى دانشگاهى و تشكيل كنفرانسهاى تخصصى در باره ارتباطات ميان فرهنگى، اهميت ارتباطات ميان فرهنگى بيش از پيش آشكار شد. سرانجام، سازمانهاى گوناگونى همچون: انجمن ارتباطات بين‏الملل، سازمان ارتباطات گفتارى، جامعه آموزش، تربيت و پژوهش ميان فرهنگى، بخش بين‏الملل سازمان آموزش روزنامه‏نگارى، و بسيارى دانشكده‏ها ودانشگاههاى جديد، به اين امر از جنبه‏هاى مختلف و متنوع توجه كردند Prosser, 1978, p.336) .
نتيجه اين توجه، از دو جهت قابل بررسى و مطالعه است:
نخست، از جهت كشورهاى كوچك و در حال توسعه، كه رشد مطالعات اين حوزه‏ها و نتايج‏حاصل از آن، به درك متقال از يكديگر كمك مى‏كند و زمينه ارتباطات نزديك و گسترده‏ترى را ايجاد مى‏نمايد. نمونه اين گونه ارتباطات، در همكاريهاى منطقه‏اى و جهانى ديده مى‏شود.
دوم، از جهت كشورهاى بزرگ وتوسعه يافته، كه همواره سعى در اعمال حاكميت و سلطه خود بر كشورهاى ديگر در سطح جهان داشته‏اند. مطالعات مربوط به اين حوزه و نتايج‏حاصل از آن، همچون ابزارى براى خدمت‏به منافع اين كشورهاست.
حال اگر سير مطالعه خود را در اين زمينه تا زمان حاضر ادامه دهيم، ملاحظه مى‏كنيم كه دو پيشرفت عمده، ويژگى ارتباطات بين‏الملل و روابط ميان فرهنگى در دهه‏هاى اخير را شكل داده است:
نخست، نظم جديد جهانى ارتباطى و اطلاعاتى در حال شكل‏گيرى و جايگزينى با رژيم قبلى ارتباطات و اطلاعات است. اين نظم به طور كلى از نظر جوهرى و شكلى با نظم مورد در خواست در دو دهه قبل تفاوت دارد.
دوم، از زمان گزارش كميسيون مك‏برايد در 1980م، جهان به دنبال يك نظم جديد فرهنگى است، كه حوزه‏اى فراتر از مفهوم ساده اطلاعات و ارتباطات را در برمى‏گيرد Mowlana, 1996,p.179) .
اين دو تغيير، نتيجه توجه بيش از پيش كشورهاى كوچك و در حال توسعه به مسئله فرهنگ، ارتباطات و ارتباطات ميان فرهنگى است. از اين‏رو، ملاحظه مى‏شود كه ارتباطات ميان فرهنگى همچون تيغى دو دم عمل مى‏كند. با آنكه ارتباطات ميان فرهنگى در ابتدا با نظر ومساعدت كشورهاى بزرگ بويژه آمريكا و به منظور بهره‏بردارى از آن براى تامين منافع نامشروعشان رشد و نمو كرد، اما سرانجام موجب شد كه كشورهاى ضعيف به اين حوزه توجه نمايند، و از همين ابزار براى مقابله با كشورهاى سلطه‏گر در حوزه فرهنگ و ارتباطات استفاده كنند.

حوزه مفاهيم

شباهت هاو تمايزهاى ميان ديدگاههاى دانشمندان و متخصصان حوزه‏هاى گوناگون علوم بر سرمفاهيمى بظاهر مشترك، موجبات نزديكى يا جدايى آنها را از يكديگر در حوزه‏هاى كار وتحقيق به همراه دارد. اين امر، بيانگر ديدگاه و رويكرد آنان به آن مسئله و تعيين كننده اهداف، نظريه‏ها، روشها و مسائل مورد نظر آنان در آن حوزه است. دانشهاى جديد، كار خود را با تعريفى جديد از مفهومى قديم آغاز مى‏كنند. و اين، سرآغاز سلسله‏اى از مباحث گوناگون درباره اين تعريف است، كه سرانجام رشته‏اى جديد را پديد مى‏آورد.
درباره مفهوم فرهنگ و ارتباطات، تعريف هاى بسيار زيادى شده و هر رويكرد علمى از ديدگاهى خاص نظرى به آن كرده است. بنابراين، در حوزه‏هايى همچون ارتباطات ميان فرهنگى- كه با هر دو مفهوم سروكار دارد-، پيچيدگى كار بسيار است. از اين رو، بيان دقيق وارائه تعريف هاى مناسب از مفاهيم اين حوزه، لازم مى‏نمايد تا علاوه بر رفع ابهام و پيچيدگى بحث، موجبات طرح اين رشته در ميان ديگر رشته‏هاى علمى فراهم آيد، و رويكرد خاص اين حوزه- كه آن را از ديگر حوزه‏ها متمايز مى‏سازد و به آن هويت مى‏بخشد - بيان شود.
توجه به فرهنگ هاى ديگر درحوزه ارتباطات، نقطه آغاز اين بحث‏به شمار مى‏آيد. در واقع، تنوع فرهنگى با طرح ارتباطات مؤثر، پيوند فرهنگ و ارتباطات را موجب شد تا ارتباطات ميان فرهنگى به عنوان حوزه‏اى مطالعاتى به وجود آيد Samovar, 1994,p.7) . در اين پيوند، به تقسيم‏بندى‏هاى رايج جهانى همچون دولت- ملتها، توجه‏اى نمى‏شود. از اين رو، نتيجه آن نيز توجه اين حوزه به مسائل مورد نظر، فارغ از اين تقسيم بندى‏هاست. بنابراين، در حوزه ارتباطات ميان فرهنگى و بين فرهنگى، موضوع فرهنگ در سطوح ارتباطات ميان فردى وگروهى به طور مجزا از پديده‏هاى بين‏المللى و جهانى بحث مى‏شود; همان گونه كه ارتباطات ميان فرهنگى در جهانى بدون مرزهاى: سياسى، اقتصادى و تكنولوژيك صورت مى‏پذيرد Mowlana, 1996, p.200) . در اينجا، تفاوت ارتباطات ميان فرهنگى- به معناى عام- با ارتباطات بين‏المللى روشن مى‏شود. از اين رو، مى‏توان گفت كه ارتباطات بين‏المللى در قالب دولت- ملتها و درون مرزهاى جغرافيايى و سياسى پديد مى‏آيد; در حالى كه خاستگاه ارتباطات ميان فرهنگى در جهانى بدون مرز است.
برخى با تاكيد بر تفاوت مخاطبان به عنوان عامل جدايى اين دو حوزه، معتقدند كه ارتباطات شامل فرستادن پيام ميان افراد متعلق به يك فرهنگ (ارتباطات ميان فرهنگى)، تا مبادله پيامهايى در سطح جهان- ميان فرهنگ هاى مختلف - از طريق وسايل جديد ارتباطات از راه دور (ارتباطات بين‏المللى) مى‏شود Weaver, 1996, p.1) . در اين بيان، تعلق عناصر ارتباطات (فرستنده، گيرنده و پيام) به يك فرهنگ مشخص يا تعلق آن به فرهنگ هاى مختلف، وجه مميز ميان اين دو حوزه است.
ديدگاه ديگر، بيان مى‏كند پس از آنكه ارتباطات ميان فرهنگى به عنوان رشته مطالعاتى مشخصى در آيد، مى‏توان آن را در ميان گروههاى سياسى به گونه "بين الملل" و در ميان گروههاى فرهنگى به عنوان "ميان فرهنگى" مشاهده كرد Rohrlich, 1987, p.123) . بنابراين تعريف، ارتباطات بين‏الملل بحث از ارتباطات از ديدگاهى سياسى است، و ارتباطات ميان فرهنگى بحث از ارتباطات از منظرى فرهنگى خواهد بود. از اين رو، فقط توجه و تاكيد بر هريك از اين دو ديدگاه، ويژگى آن را مشخص مى‏سازد.
در ديدگاه ديگر، ارتباطات ميان فرهنگى به عنوان زير مجموعه‏اى از ارتباطات بين‏المللى به شمار مى‏آيد. در دانشگاههاى ژاپن و بسيارى از دانشگاههاى آمريكايى، اين حوزه (ارتباطات ميان فرهنگى و بين فرهنگى) به عنوان بخشى از روابط بين‏المللى يا ارتباطات بين‏المللى محسوب مى‏شود Weavre, 1996b,p.2) .شايد، دليل آن را بتوان در تاريخ شكل گيرى اين حوزه از مطالعات در وزارت‏خارجه آمريكا، اهداف تعيين شده براى آن در زمان مذكور، و رشد نكردن و توسعه نيافتن آن در حد يك رشته مستقل دانشگاهى دانست. البته، ممكن است‏با توسعه آن وتوجه بيشتر دانشمندان به اين حوزه، از اين وضعيت‏خارج شود.
ديدگاهى ديگر- كه مى‏توان آن را شبيه ديدگاه اول و دوم، اما دقيقتر و كاملتر از آن دانست- ارتباطات ميان فرهنگى را جزئى از ارتباطات جهانى مى‏داند، كه مى‏تواند به طور مستقل مطرح شود. در اين نظر، ارتباط ميان فرهنگى جزئى از ارتباطات بين‏المللى قلمداد نمى‏شود، زيرا در ارتباطات بين‏المللى واحدها انسانى نيست، شامل افراد وگروهها نمى‏شود، و در آن جهان متشكل از ملتها يا دولت- ملتها فرض شده است (مولانا،1376) از اين رو، چنانچه ارتباطات ميان فرهنگى به عنوان جزئى از ارتباطات جهانى در نظر آيد، همعرض با ارتباطات بين‏المللى- و نه زير مجموعه آن - قلمداد خواهد شد. و چنانچه آن را به طور مستقل بيان كنيم، در اين صورت شاخه‏اى از ارتباطات، فرهنگ يا هر دو خواهد بود، ويژگيهاى يك علم مستقل را دارد و از سطح ميان فردى تا سطح جهانى را در برمى‏گيرد.
منبع: http://www.e-resaneh.com