نويسنده: ازوپ
بازنويسي: اس. اي. هندفورد
برگردان: حسين ابراهيمي (الوند)

 
مردي قصد داشت يکي از دوستانش را به شام دعوت کند و از او حسابي پذيرايي کند. سگ مرد نيز از سگ ديگري که مي‌شناخت دعوت کرده بود تا با هم شام بخورند. وقتي سگ ميهمان از راه رسيد، به شام مجلّلي که آماده مي‌شد، نگاه کرد و در حالي که از شادي در پوست خود نمي‌گنجيد، به خودش گفت: «چه پذيرايي غيرمنتظره‌اي! غذاي خوبي انتظارم را مي‌کشد. بايد آن‌قدر بخورم که تا فردا شب هم سير باشم.»
سگ ميهمان در تمام اين مدّت، براي نشان دادن رضايت خود از پذيرايي دوستش، دم خود را تکان مي‌داد. امّا آشپز که از تکان‌هاي دم سگ متوجّه حضور او در آشپزخانه شده بود، بلافاصله چهار دست و پايش را گرفت و او را از در خانه بيرون انداخت، سگ زوزه‌کشان به‌سوي خانه راه افتاد. بين راه يکي از سگ‌هاي آشنا او را ديد و از او پرسيد: «شام چه‌طور بود؟»
سگ جواب داد: «آ‌ن‌قدر شراب‌هاي گوناگون بود و من آن‌قدر نوشيدم که نفهميدم چه‌طور از خانه بيرون آمدم!»
به کساني که به حساب ديگران مي‌خواهند خرج کنند، اعتماد نشايد کرد.
منبع مقاله :
هندفورد، اس. اِي و ديگران؛ (1392)، افسانه‌هاي مردم دنيا (جلدهاي 9 تا 12)، ترجمه‌ي حسين ابراهيمي (الوند) و ديگران، تهران: نشر افق، چاپ سوم.