تذهيب و تشعير

نويسنده: محمد مددپور

بى‏ترديد نقوش اسليمى و خطايى جلوه تفكر شعرى اسلامى است كه از يك‏سر چشمه فيض گرفته‏اند.اين نقوش جلوه همان شجره طيبه هستند كه در فضاى قرآنى‏افشانده شده‏اند. گياهان در اينجا به صورت سمبوليك و پر راز و رمز و از طبيعت مجرد پرداخت‏مى‏شوند (1) و به تدريج صورت هندسه روحانى يافته و مظهر هماهنگى عالم مى‏گردند.
سرچشمه مادى اسليمى-ماخوذ از اسلام-و خطايى ظاهرا همان تاك(مودرخت انگور) است.تاك درختى است كه بيش از هر درختى مظهر عشق و راز و رمزكثرت عالم وجود بوده است.از اينجا در فطرت و هنر فطرى بشر ريشه دارد.همواره‏انسانهاى امى به تصوير آن گرايش داشته‏اند.حتى نقوش جانورى (2) بدويان نيز از همين‏پيچيدگى بهره گرفته است.درخت مو از نظرگاه عرفان Gnosis يونانى و آيين ديونوسوس‏به جهت آب ميوه‏اش(شراب)از عذاب ابدى رهايى بخش است.از اينجا اين نقش از دل‏اساطيرى بشر بر مى‏آيد و قصه باطنى او را در ميان مى‏گذارد،بى‏آنكه اراده و تدبير آن‏كرده باشد.
به هر تقدير ماده نقوش اسلامى چه چونان مظهر شجره طيبه يا درخت كيهانى مظهرهماهنگى اجرام سماوى و افلاك و زمين تلقى گردد،چه چونان جلوه تاك رهايى بخش‏بوده و يا از جهان اساطيرى اقوام بدوى به صورت اشكال جانورى درهم پيچيده گرفته‏شده باشند (3) و چه ماخوذ از نقشه‏هاى پيچاپيچ رومى وابسته به احساسات كهن هنر و آئين‏ديونوسوسى يونانى-رومى باشند،به گردش روح آدمى در سير و سلوكهاى برين‏بر مى‏گردند.اشكال بنيادى اين نقش(مانند دو پيچ يا موج دريا يادايره(ماندالا) با صور هندسى درون آن و يا پيچهايى كه در سواد و بياض خودرا نمايش مى‏دهند يا نقش ساده چند ضلعى يا نيم دايره يا تركيبات ابداعى آنها،و نظاير اينها از گل و بوته و برگ)هنگامى كه تركيب مى‏شوندشكوفايى هنر اسلامى را ظاهر مى‏سازند.اين صور از نخستين هنرهاى تزيينى اسلامى‏جاى تصوير جانوران را گرفته‏اند و بر اثر همان تجليات جلالى و تنزيهى حق براى مؤمنين‏همراه به طور مستمر بى‏احساس گناه تجربه شده‏اند.در حالى كه تجليات جمالى و تشبيهى‏حق آن را براى مسيحيان به صورت تجربه تصوير جاندارانى كه مظهر تفرد و تجسم تلقى‏مى‏شوند سوق داده است.از اينجا به سخن بوركهارت هنر مسيحى و هنر اسلامى دو جلوه‏از هنر را نمايش داده‏اند، در هنر مسيحى(على الخصوص در نوع شمالى و ايرلندى آن)
جانداران استيليزه و در جهان اسلامى گياهان استيليزه مدار كامل هنر قرار گرفته‏اند.
چنانكه فى المثل آنها را در مقايسه آرايشهاى انجيل لينديسفارن و موزائيكهاى كف كاخ‏اموى به عينه مى‏توان ديد.هيچ ضرورتى براى القاء ارتباط مكانيكى ميان اين دو نقش‏وجود ندارد،زيرا اين دو نمايشگر دو حال و وارد قلبى‏اند كه در مسير انقلاب دينى عصرمسيحيت و اسلام چونان مواد هنرى به كار گرفته شده‏اند (4) .اين مواد اغلب در عرصه هنرمسيحى و تمدن لاتينى به جهت غلبه تشبيه به تدريج كمرنگ و ناپديد مى‏شوند، اما درعرصه هنر اسلامى و تمدن شرقى تجلى تام و تمامى پيدا و با قواعد انتزاعى‏تر و ثبوتى‏تربروز مى‏كنند(شكل گياهى گاه كاملا از ميان برخاسته است) كه روح معنوى در آنهادميده شده است.يگانگى و چندگانگى با آهنگ و وزن جلوه‏گرى مى‏كنند. بهره‏گيرى ازقرينه در هنر اسلامى آن را از طرحهاى اسليمى و پيچاپيچ يونانى-رومى متمايز مى‏كند وعقلانيت جهان مدارانه يونانى را مى‏پوشاند.وحدت در كثرت نقوش مظهر الوهيت وتوحيد وجود لايتناهى الهى است كه در جهان كرانمند و يتناهى به نمايش در مى‏آيد نه‏ظهور عالم Cosmos آنچنان كه يونانى درك مى‏كند.آنچنان كه در سخن ژرژ مارسه اشاره‏شده بود روح كلى هنر اسلامى كاملا خود را بيگانه از جهان يونانى-رومى نشان مى‏دهد.
و اين رجوع مى‏كند به روح تفكر دينى كه وجهه نظر هنرمندان مسلمان را به مبدا ربوبى‏متذكر مى‏ساخته است.اين تذكر و مشاهده وحدت در كثرت به همه آثار هنرى عالم‏اسلامى مهر وحدت زده است.طرحها و نقوش زينتى،گره‏سازى،طرحهاى هندسى،نقش نخلچه، گل نيلوفر،برگ كنگر و بسيارى طرحهاى گوناگون ديگر كه در هنرنگارگرى و تصويرگرى جهان پراكنده و در هنر اسلامى نيز جمع شده است هويتى بيگانه‏از يكديگر دارند كه آن به روح و صورت نوعى هر تجربه هنرى رجوع مى‏كند.اين‏نقوش از عالم ديگرى در روح و چشم دل هنرمند مسلمان پرتو افكنده است.
تذهيب كتاب قرآن و تزيين كتابهاى دينى و علمى و هنرى مقدمه‏اى بود براى تزيين‏آنها،از اينجا بايد صورتى از هنرهاى نگارشى تكوين مى‏يافت كه همچون خط، زيبايى‏و روحانيت قرآن را هرچه بيشتر نمايش مى‏داد (5) .اين هنر نمى‏توانست چون هنرهاى‏تجسمى متعين با نقوش انسانى يا طبيعت‏سازى مينياتورى و نظير آن باشد بلكه از مميزات‏اساسى آن همان دورى از طبيعت است كه حتى طبيعت‏سازان مينياتور نيز تا حدودى ازآن مى‏گذرند.بنابر اين وضع جديدى پيدا شد و هنرمندان مسلمان به سوى خاصى كشيده‏شدند.يكى از نويسندگان در اين باب چنين مى‏گويد:«به نظر مى‏رسد همين طرز انديشه-توجه و مشاهده وحدت در كثرت-همواره هنروران مسلمان را به سوى نقشهاى انتزاعى‏و مجرد كه در آنها سر مشق طبيعى اوليه غالبا ناپيدا و نا شناخته مى‏نمايد سوق داده است.
منظور ما در اين مورد هزاران هزار شكلهاى تزيينى به صورتهاى اسليمى يا ختايى وپيچك و گره و نظاير آنها است كه تار و پود بيشتر آثار اسلامى را بنياد گذاشته است.گاه‏اين نقوش به هنگام الهام گيرى از اشكال هندسى مفهوم‏«تجرد»را تا سرحد امكان‏گسترش مى‏دهند و با هم گذارى شكلهاى منتظم و غير منتظم كه به طور مستقيم زاده انديشه‏است‏با دنياى محسوس از نظر ظاهر قطع رابطه مى‏نمايد (6) .در اينجا قطع رابطه با دنياى‏قابل لمس محسوس...نمايان است.لازم ست‏بيفزاييم كه چه بسا به هنگامى كه مبدعان‏آثار هنرى تصور مى‏كنند نقوش ابداعى آنان منحصرا از انديشه خودشان سرچشمه گرفته‏و هيچ شباهتى ميان آنها و نقشهاى عالم خارج وجود ندارد در همان حال،وجود درونى‏آنان در اثر پيوستگى با مجموعه جهان به طور ناخود آگاه از طرحهايى كه در عالم كبير ويا در اجزا خود جهان وجود دارد و از چشم غير مسلح پوشيده است الهام مى‏گيرد،نظيرطرحهاى گوناگونى كه به عنوان گره سازى و نقشهاى هندسى مركب به وسيله هنرمندان‏روى تذهيبهاى مختلف و كاشيها و سطوح تزيينى ابداع شده است‏» (7) .به اين ترتيب‏مذهب كاران در تمدن اسلامى شيوه‏اى خاص را براى زينت قرآن گزيدند كه با شيوه‏مسيحيان متفاوت بود و آن خصوصيت تنزيهى هنرى بود كه در قرآن به كارمى‏رفت (8) .
خطوط اسلامى در كنار تذهيبها دو شاخه از هنرهاى اسلامى‏اند كه از محدوده قرآن‏گذشته و به تمام شئون هنرهاى تجسمى و معمارى و صنايع مستظرفه اسلامى نفوذكرده‏اند و با اضافاتى گچ بريها،حجاريها و كتيبه‏ها و كاشيها و موزائيكها،نقوش روى‏ظروف و وسايل مساجد،اماكن مقدس و ابنيه و منازل همه از اين حكايت مى‏كنند.نكته‏قابل تامل در باب تذهيب اين است كه هنرمندان تذهيب كار نيز اولين آموزگار اين هنر راچون خطاطان على بن ابيطالب(ع)مى‏دانند.در اين باره به قصصى اشاره مى‏شود كه ذكرخواهيم كرد.

پي نوشت :

1) (Stylization) يعنى به سبك خاصى در آوردن كه با زيبايى قرين باشد.در تصاوير استيليزه چهره‏هاعموما به صورت مدور و خالى از عوارضى هستند كه نمايشگر خصوصيات مربوط به كالبد شناسى وترسيم عضلات و استخوانها و ديگر ويژگيهاى فردى باشد.
2) آنچه كه به هنر جانورنگارى (Zoomorhic) مشهور است‏بر اذهان همه بيابانگردان ودشت نشينان مشرق زمين و شمالى مسلط بوده،زيرا ساده‏ترين بيان عالم اساطيرى بوده است.
3) در هنر مسيحى-ژرمنى،اين نقوش در تذهيب انجيلها بسيار به چشم مى‏خورند.
24) هنر اسلامى،بوركهارت،ص 70.برخى ميان اروپاى پرآشوب و گرفتار تاخت و تاز بربران باخاور ميانه از تبادلاتى فكرى سخن گفته‏اند همانند پاره‏اى از پديدارهاى بسيارى كه در بسيط جهان‏يونانى-رومى كهن روى نموده و عوامل گوناگون انتزاعى را با هم در برخورد آورده است.اين‏عوامل به هنگام برخورد با جهان متمدن بيدرنگ مميزه سمبوليك خود را گم مى‏كنند و در آرايشهاو تزيينات معناى اصيل آنها فراموش مى‏شود،چنانكه در قلمرو هنر مسيحى ايرلند اشكال كهن كه‏ميراث عصر اميت است‏به گونه‏اى بسيار طبيعى حفظ و مبدل گرديده‏اند.
5) اين سنت از تفكر دينى و هنرى مسيحيت و اديان در قلمرو تزيين انجيل و كتاب مقدس الهام‏گرفته است،با اين تفاوت كه در هنر قرآنى جايى براى صورتهاى جانورى و انسانى نبوده است‏آنچنانكه در حوزه مسيحيت اسكندرانى و نسطوريان ايرانى و ارتدكسهاى بيزانسى تا دوره‏هاى‏متاخرتر مسيحى مى‏بينيم.
6) آنچه بدان خيال راجعه به مبادى عاليه نوريه يعنى خيال ناظر به حقيقت قلب تعبير مى‏شود عبارت‏از خيالى است كه در آن دل از امور محسوس فانى منقطع و منعزل مى‏شود.به تعبير غزالى در اين‏حال خيال صور خويش را از حس ظاهر و محسوس نمى‏گيرد بلكه مبدا الهام و تلقى آن نقوش عالم‏ملكوت(يا عالم مثال و خيال منفصل)است.در اين مرتبه و منزل روحانى دل و جان گرفتار انهماك در حيات دنيا نيست و از شواغل و اشتغالات دنيوى رسته است.براى تفصيل مطلب رجوع‏شود به كتاب علم و كلام جديد تاليف شبلى نعمانى ترجمه فخر داعى گيلانى كه به زبانى ساده‏مباحث‏خيال و روحانيات و وحى و الهام را در اين كتاب به نقل از حكمت الاشراق سهروردى، وآثار غزالى و شاه ولى الله و ابن سينا،جمع آورده است(ص 170-185).
7) نقاشى ايرانى از كهن‏ترين روزگار تا دوران صفويان،ص‏106.
8) به هنگام گسترش ديانت اسلام در تزيين قرآن از سنتهاى دينى كهن بهره گرفته شد.در آغازنسخه‏هاى قرآن فقط با طرحهاى هندسى آرايش مى‏شدند ولى بعد به كاربردن تزيينات مفصلترى باطلا و رنگهاى ديگر به عنوان سرلوح و سر سوره و تزيين حواشى بر روى قرآنها معمول شد و فن‏تذهيب و ترصيع و زرنشان و ديگر فنون مربوط پايه گذارى شد.
برگرفته از :كتاب تجليات حكمت معنوى در هنر اسلامى ص 179

منبع: www.hawzah.net