تشيع و عباسيان

نويسنده: رسول جعفريان

در طول قرن اول و دوم، تعداد مهاجرين عرب به ايران، بسيار زياد بوده است. اين مهاجرت‏ها، عمدتا به دليل گرفتن زمين و طبعا وضعيت مناسب اقتصادى اين شهرها صورت گرفته است. همچنين اين مهاجرتها، معمولا شكل قبيله‏اى داشت و در هر منطقه قبايل مختلفى سكونت مى‏كردند. قبلا ديديم كه در قم، اين اعراب اشعرى بودند كه در آن، سكونت كرده و بدان اهميت دادند.
«يعقوبى» در البلدان، پيرامون وجود عربها در شهرهاى ايران، گزارشهاى جالبى ارائه داده و شهرهايى را كه قبايل عرب در آنجا حضور چشمگير داشته‏اند،ذكر كرده‏است. او در مورد خراسان مى‏نويسد: در تمام شهرهاى خراسان، اقوامى عربى از قبايل ربيعه و مضر و نيز قبايل يمنى، حضور داشتند. مگر شهر «باسه» و «شنة» كه از مجاورت با عربها امتناع (1) مى كردند. او در مورد ساير شهرها مى‏نويسد: اهالى مدينه «شيروان»، مخلوطى از عرب و از عجم هستند. (2) . شهرهاى مشابه ديگر عبارتند از «حميرة» (3) ، «حلوان» (4) ،«دينور» (5) ، «قزوين» (6) و «نهاوند» (7) .
اهالى «كرج» نيز عجم هستند . و در كنار آنها، خاندان «آل عيسى بن ادريس عجلى» و ديگر عربهايى كه بدانها، ضميمه شده‏اند، وجود دارند. (8) . غالب مردم قم، عربهاى قبيله «مذحج» و بعد از آن، «اشعرى‏ها» هستند (9) . در «فريدن» و منطقه «جرمقسان» (10) در اطراف اصفهان، مردمى از عجمان و نيز قومى از عرب از قبيله «همدان»، زندگى مى‏كنند . اهالى «رى» مخلوطى از عرب و عجم‏اند. كه تعداد عربها كمتر است. (11) اهل «نيشابور» نيز مخلوطى ازعرب و عجم‏اند. (12) در «مرو» نيز داستان به همين شكل است . (13) . در «هرات»، قومى از عرب وجود دارند (14) «بو شيخ» (15) ، «بخارى» (16) و «قيروان» (17) !نيز جزو شهرهايى است كه عربها در كنار عجمان، مشغول زندگى مى‏باشند.
اگر از مردم ايران در آن زمان، چنين «تصويرى» در ذهن داشته باشيم كه در اكثر شهرهاى خراسان و حتى در مناطق اطراف شهرى همانند اصفهان، تعداد زيادى عرب، زندگى مى‏كرده‏اند، بهتر مى‏توانيم بحث تاريخ تشيع را دنبال كنيم.
با توجه به اهميتى كه اين عربها در ميان اين عجمان مغلوب داشتند، طبعا موضع گيرى آنها بود كه در ديگران اثر مى‏گذاشت. اين مطلب بخصوص در مورد مسائل مذهبى، بيشتر قابل توجه بود. از آنجا كه اين عربها، به متابعت از رهبران خود در منطقه و يا در عراق عمل مى‏كردند، غالبا موضع گيريهاى مذهبى داشته و از لحاظ دسته بنديهاى سياسى و مذهبى، موضع خاصى براى خود اتخاذ مى‏كردند.
ديگر عجمانى نيز كه در كنار اينها زندگى مى‏كردند، متأثر از همين گرايشات بودند. اغلب ايرانيان در كنار اين عربها، اسلام را پذيرا مى‏شدند. و لذا در گرايشات سياسى و مذهبى نيز بهر حال، تأثير از آنها مى‏پذيرفتند.
اگر در ايران يك گرايش مذهبى، اعم از سنى، شيعى، معتزلى، خارجى و ... مى‏بينيم، قبل از هر چيز بايد نظرمان معطوف به عربهاى آن منطقه باشد. اين، به معناى نفى مشاركت ايرانيان نيست. اما طبيعى قضيه، همان است كه اشاره كرديم. اگر مى‏بينيم كه قبايل «همدان» و يا «بنى عبد القيس» در بعضى از مناطق ايران هستند، طبعا بايد انتظار داشته باشيم كه گرايش شيعى در اين مناطق رواج داشته باشد. زيرا آنها از قبايل شيعى «عراق» بوده‏اند.
البته اين نكته نيز نبايد مخفى بماند كه بسيارى از اين عربها در طى قرن دوم و سوم و بعد از آن، ايرانى شدند. و پس از آن در ميان آنان، حتى نسب و قبيله و عشيره به فراموشى سپرده شد. بنابر اين، بايد با اينها نيز به حكم ايرانى، برخورد شود. اين بدان بستگى دارد كه ما تاريخ تشيع در سرزمين ايران را مورد بحث و بررسى قرار دهيم تا تاريخ تشيع قوم ايرانى را، هر چند امروزه تفاوتى بين آنها نيست.

مقدمات حاكميت بنى عباس

حكومت «بنى اميه» در سال 132 هجرى ساقط شد. و به جاى آنها،«بنى عباس» بر مسند خلافت نشستند. و به مدت 55 سال، تعداد 37 نفر از آنها بر سرزمين اسلامى، حكومت كردند. تا سال 100 هجرى و بخصوص در قضاياى «عبد الله بن زبير» در دهه هفتاد قرن اول، «بنى هاشم» يكپارچه بودند. و تفاوتى بين «بنى عباس» با «علويين»وجود نداشت. مردم آنها را به نام« بنى هاشم» مى‏شناختند. و همه آنها، تقريبا يك موضع واحد داشتند و آن، حمايت از خلافت على (ع) و بعد از آن علويين بود. فعاليت مستقل بنى عباس از اوائل قرن دوم آغاز شد. اما در همين موقع نيز آنها در كنار علويين بوده، با استفاده از محبوبيت «طالبى‏ها» بين مردم، مشغول فعاليت بودند. براى آنان، اين امكان نبود كه مستقلا، حركتى انجام دهند. اين بدان جهت بود كه مصداق «اهل بيت (ع)» به خصوص با توجه به حديث كساء و ساير روايات، تنها فاطمه (ع)، على (ع)، حسن (ع) و حسين (ع) بودند (18) .
عمده ابزارى كه در آن موقع به عنوان اسلحه عليه «بنى اميه» به كار مى‏رفت، «مظلوميت» علويين بود. اين مظلوميت با داستان كربلا، آغاز و بوسيله شهادت « زيد بن على » در سال 122 هجرى و نيز «يحيى بن زيد »،پس از گذشت چهار سال از شهادت پدر، ادامه يافت. مردم با شنيدن فضائل اهل بيت (ع) به خاندان على (ع) احترام فراوان مى‏گذاشتند و آنها را «فرزندان رسول الله» مى‏خواندند. لذا بنى عباس نيز در كنار علويين بودند.
همانگونه كه قبلا گفتيم: اين مظلوميت، يكى از عوامل اصلى شيوع «محبوبيت علويين» در مناطق مختلف عراق و ايران بود. طبعا ارتباط و پيوند بين مكتب و اهل بيت كه در احاديث بطور مكرر وجود داشت، مى‏توانست زمينه جذب تأثيرات اين مظلوميتها را در قلوب مردم ايران فراهم كند.
اين زمينه، باعث شد تا گروهى از ايرانيان و موالى به نفع علويين، فعاليت كنند. و لذاست كه قبل از روى كار آمدن «بنى عباس»، مشاهده مى‏كنيم آنها، فعالانه به اين حركت ضد اموى كه در آن شرائط، پشتوانه «علوى» داشت كمك مى‏نمايند.
اولين قيام علويين در قرن دوم، قيام «زيد بن على بن الحسين (ع)»بود. او در سال 122 هجرى، بر عليه بنى اميه شوريد. محلى كه در آن قيام كرد، شهر كوفه، مقر اصلى شيعيان امام على (ع) بود. ظاهرا او در ابتداء نمى‏خواست، دست به چنين اقدامى بزند. اما شيعيان از او خواستند تا رهبرى آنها را بدست گيرد. و به او گفتند: «صد هزار نفر» با تو بيعت و از تو، حمايت خواهند كرد. آنها، اين صد هزار نفر را از اهالى كوفه، بصره و خراسان (19) ، عنوان كردند. از «ابو مخنف» نيز نقل شده، هنگامى كه اسامى موجود در ديوان «زيد بن على » را شمردند، 15 هزار نفر تنها از «كوفيان» بودند. غير از اهالى «مدائن»، «بصره»، «واسط»، «موصل»،«خراسان»،«رى»، «جرجان» و «جزيره» (20)
البته بسيارى از اين افراد، عربهاى مهاجر بودند.به عنوان نمونه، «مدائن» محل قبيله «بنى عبد القيس» شيعى بود. و همگى با زيد بن على، بيعت كرده بودند (21) . اما اين نيز صحيح است كه ايرانيان، صرفنظر از آنكه از لحاظ دينى، تعلق خاطرى به «علويين» داشتند، سعى مى‏كردند از آنها به عنوان «سپرى» در مقابل «بنى اميه»، استفاده كنند. زيد، دو نفر را به خراسان فرستاد در آن شهر به فعاليت بپردازند. اين دو نفر، يكى «عبد الله كثير جرمى »و ديگرى «حسن بن سعد»، بوده است (22) .
اين، نشان مى‏دهد كه رى و خراسان از شهرهاى ايران، آمادگى بيشترى براى پذيرش دعوت شيعى، داشته است. در اين ميان به خصوص خراسان، قابل توجه بود.
آن نقطه، آمادگى فراوانى براى مخالفت با امويان داشت. به خصوص كه در آن، درگيرى اعراب جنوب و شمال، زمينه را براى يك مبارزه، عليه اموى‏ها فراهم كرده بودند.
«يحيى» پسر «زيد» از كوفه به سمت مدائن گريخت، پس از آن به رى آمد. و بعد از مدتى توقف، راهى سرخس شده و از آنجا به خراسان رفت.
«يعقوبى» مى‏نويسد: «هنگامى كه «زيد» به شهادت رسيد، در ميان شيعيان خراسان حركتى پديد آمد. آنها، مسائل خويش را آشكار كردند. و لذا كسان زيادى به نزد انها امده، به آنها «متمايل» شدند. آنها نيز جرائم اموى‏ها را در حق «آل رسول (ص)» براى مردم، بيان مى‏كردند . در آن ميان، شهرى نبود مگر آنكه اين خبر فضاى آن را آكنده كرده بود» (23) .
از اين تعبير، روشن مى‏شود كه چرا «يحيى بن زيد» به طرف خراسان رفت. او به اميد استفاده از نيروهايى بود كه گرايش شيعى داشتند. «يحيى»، مدتى در خراسان از اين شهر به آن شهر مى‏رفت. مدتى در هرات بسر برد و پس از آن به «جوزجان» رهسپار شد. اهالى اين شهر و نيز گروهى از مردم طالقان و فارياب و بلخ به او ملحق شدند. (24) . اما پس از مدتى به دست عمال «نصر بن سيار» به شهادت رسيد. و به دار آويخته شد (25) .
در اين ميان، قيام «يحيى» بهترين منفعت را براى «بنى عباس» داشت. آنها به نام اين مظلوميتها، تلاش مى‏كردند، و عناصر خود را كه به آنها اطمينان داشتند به عنوان «دعات» خود به ميان مردم، مى‏فرستادند«ابو مسلم»، يكى از«دعات» مشهور آنان از وجهه «يحيى»، بهره زيادى گرفت . و در سخنان خود، دائما طلب ثار (خون) «يحيى» را مى‏كرد (26) .
مردم خراسان به «يحيى»، علاقه وافرى داشتند بعد از اينكه وى از بازداشت آزاد گرديد، شيعيان نزد آهنگرى كه زنجيرهاى يحيى را اكنون در اختيار داشت، آمده و خواستار آن شدند كه زنجيرها را به آنها بسپارد. بالاخره آنان زنجير را به مبلغ 20 هزار درهم، خريدند . و ان را تكه تكه كرده، هر كدام قسمتى را به قصد تبرك، بردند. اين به معناى يك «تشيع اعتقادى» نبود، بلكه بيشتر به جهت «فزند رسول الله(ص) بودن يحيى» صورت گرفت. اما به طور طبيعى، توجه مردم را به اهل بيت جلب كرده، زمينه تشيع را به وجود مى‏آورد. پس از شهادت «يحيى»، مردم خراسان عزادارى مفصلى بر پا كردند. و در آن سال، تمام مواليد ذكور را «يحيى» ناميدند (27) .
در همين دوران، يكى ديگر از بنى الحسن بنام «محمد بن عبد الله» زمينه قيامى ديگر را فراهم مى‏كرد. پدر او،«عبد الله بن حسن بن حسن بن على (ع)»تبليغ فراوانى براى ا و نمود . و بسيارى، او را به عنوان« مهدى اهل بيت (ع)» (28) پذيرفتند. بنى عباس خود، گرد او جمع شدند. و حتى منصور با او، بيعت كرد (29) اما وقتى كار بنى عباس قوت گرفت، او را رها كردند تا اينكه او در عهد منصور به سال 145 بار ديگر، سر به قيام برداشت.

شيوه عباسيان در گرفتن حكومت و استفاده از علويين

در لابلاى گفته‏هاى قبل، اشاره كرديم كه عباسيان با استفاده از مظلوميت و محبوبيت علويين كار مستقل خود را آغاز كردند. آنها در عين اينكه در كنار علويين بوده و حتى با «نفس زكية» بيعت كرده بودند (30) ، مخفيانه براى روى كار آمدن خود، سخت در تلاش بودند. خراسان ـ به تعبير آنها ـ، بهترين نقطه بود. خود «محمد بن على بن عبيد الله بن عباس»،اولين كسى كه تلاش را براى بنى عباس آغاز كرد به «دعات» خود كه راهى خراسان بودند، گفت: كوفه، جاى ما نيست. زيرا اهالى آن، «شيعه على (ع)»هستند. بصره نيز «عثمانى» است. جزيره هم، «خارجى»هستند.
«شام»، به «اموى‏ها» تعلق دارد. و «مكه و مدينه»، هواى «بوبكرى و عمرى» گرفته‏اند. اما «عليكم بخراسان»!چه اينكه آنجا افراد زيادى هستند كه صاحبان سينه‏هاى صاف و سالمند. در قلوب آنها، گرايش خاصى جاى نگرفته و فساد، بدانها سرايت نكرده است (31) .
فعاليت آنها از سال 109 به بعد، آغاز شد (32) .كار آنها، بيان زشتى‏هاى امويين در حق «آل البيت (ع)» بود در همين حال، ملاحظه مى‏كردند تا از افراد شيعى، پرهيز كنند. و حتى همين «محمد بن على »به «زياد ابو محمد»، اولين داعى خود گفته بود كه در خراسان از شخصى به نام «غالب »پرهيز كند. زيرا او«مفرطا فى حب بنى فاطمه (33) » يعنى: او، در دوستى بنى فاطمه، افراط مى‏كند. از اين نكته، معلوم مى‏شود كه محبت علويين به طور خاص در «خراسان» و لو در سطح قليل، وجود داشته است. و درست است كه بنى عباس از اين افراد پرهيز مى‏كردند، اما خود بخود با ذكر ظلم‏هاى بنى اميه، عظمت علويين را در قلوب مردم گسترده‏تر مى‏ساختند (34) .
«فخرى» نيز تأييد مى‏كند كه «خراسان»، بهترين مكان براى بنى عباس بود.
زيرا شام و مصر در اختيار «اموى‏ها» بود. و عراق نيز شيعه على (ع) بودند. (35) . در «خراسان» از آن جهت نيز كه درگيرى داخلى، بين عربها «مضر» و «ربيعه» وجود داشت، مى‏توانست بهترين موفقيت را براى تبليغات «بنى عباس »فراهم كند.
«بنى عباس» براى اينكه امر را بر مردم مشتبه كنند، خود با «علويين» بيعت كردند. اما پس از مدتى، تمام فعاليت‏هاى آنها و «دعات شان» بر محور «الرضا من آل محمد (ص)«صورت گرفته است (36) . آنها، نام شخص خاصى را نمى‏برند. اين دعوت، حتى در سالهاى آخر خلافت اموى، موقعى كه ابو مسلم، پيروزى‏هاى چشمگيرى در خراسان حاصل كرده بود، وجود داشت. او خود به «ابن كرمانى »مى گفت: «اداع الى آل محمد(ص)». اما اسم خاصى را ذكر نمى‏كرد (37) .بهر حال در آخرين مرحله عباسيان، كاملا «خلافت» را بر عهده گرفتند. و بدين شكل با استفاده از حيثيت «آل محمد (ص) »، حكومت را تدريجا و پس از سى سال، براى خود تثبيت كردند. و حتى بعدها، براى نابودى «علويان»، تلاش زيادى بكار بستند. آنها مى‏كوشيدند، تمام سخنانى كه در تأييد مواضع «علويان» گفته‏اند را عوض كرده، يك موضع كاملا «سنى» اختيار كنند . «منصور»خود علنا گفت كه: «و الله لارغمن انفى و انفهم و ارفع عليهم بنى تيم و بنى عدى» (38) يعنى: به خدا سوگند! من عليرغم خواست خودم و آنها (علويين)، بنى تميم (ابو بكر) و بنى عدى(عمر) را بر آنها برترى خواهم داد.
و چنانچه از اخبار بدست مى‏آيد، اعتقاد رسمى او اين شد كه بهترين افراد پس از پيامبر (ص)، «ابو بكر» و «عمر»هستند (39) . اين رفتارها در جهت استفاده از حيثيت «علويان»، تنها به نفع «بنى عباس» كه زحمت زيادى كشيه بودند، پايان نيافت. بلكه همانگونه كه گذشت، «محبوبيت علويين» نيز در دل مردم آن ديار ريشه گرفت. اما اين حركات به معنى يك تشيع اعتقادى نيست. و حتى درصد حمايت از علويين، خيلى گسترده نبود. هنگامى كه «ابو مسلم» و «ابو سلمة» در نامه‏هاى جداگانه‏اى از امام صادق (ع) خواستند تا براى او بيعت بگيرند، او نپذيرفت. زيرا مطمئن بود، اين يك حيله است چرا كه او نماينده‏اى به خراسان نفرستاده تا زمينه را براى او، آماده كرده باشد ! و حتى وقتى يكى ديگر از علويين «عبد الله بن حسن»، اين دعوت را مى‏پذيرد، امام (ع) به او مى‏گويد: «متى كان اهل خراسان شيعتك؟ انت بعثت ابا مسلم الى خراسان؟انت امرته بلبس السواد» (40) يعنى: چه زمانى خراسانيان، شيعه تو بوده‏اند؟ آيا تو ابو مسلم را به خراسان فرستادى؟ آيا تو بدو دستور دادى سياه بپوشد؟ در جاى ديگرى امام فرمود: ابا سلمة، شيعه كسان ديگرى است (41) ، اين، نشانگر آن است كه بسيج مردم «خراسان» كه البته به نام«آل محمد (ص)» صورت گرفته بود، به نفع «عباسيان» خاتمه يافته است. تشيع نيز يك تشيع اعتقادى كه «مرزى» را مشخص كند، نبود. در عين حال، حوادث بعدى تا حدى نشان داد كه عده‏اى به اين خدعه پى برده، در صدد مخالفت با آن بر آمدند، اما ديگر دير شده بود (42) .

قيام عبد الله بن معاوية بن عبد الله بن جعفر و ايران

در فاصله بين قيام «يحيى بن زيد» و روى كار آمدن «بنى عباس»، «عبد الله ابن معاوية بن عبد الله بن جعفر بن ابى طالب»، دست به قيام زد. در مورد او، قبلا اشارتى كرديم. اما در اينجا به نقل مطالبى، پيرامون حركت او در ارتباط با ايران مى‏پردازيم.
«عبد الله بن معاويه» در سال 127، خروج كرد (43) و گروه زيادى از بنى عباس از جمله: «سفاح» و «منصور» به او ملحق شدند (44) خروج اوليه او در كوفه بود. اما پس از مدتى بر شهرهاى مختلفى از جمله: فارس، حلوان، قومس، اصبهان، رى، همدان، قم و اصطخر مسلط گرديد (45) . مقر حكومتى او، «اصفهان» بوده است اما پس از آن كه حركت او به شكست كشيده شد، به سوى سيستان (46) و بعد از آن به سوى خراسان گريخت. جالب است كه در آنجا، بدست ابو مسلم كشته مى‏شود (47) ! البته او، اولين كسى نبود كه به دست «دعات» بنى عباس قبل از روى كار آمدن آنان و بعد از آ ن، كشته مى‏شدند. بلكه «عبيد الله بن الحسين بن على بن الحسين» نيز بدست «ابو مسلم» به شهادت رسيه است. (48)
حركت «عبد الله بن معاويه» تا حدود زيادى مى‏توانست به نشر افكار شيعى در ايران كمك كند. آمدن او به ايران كه با اشاره بعضى از مردم كوفه در رفتن به شرق و فارس صورت گرفته (49) ، نشانه وجود زمينه براى نشر چنين تفكرى بوده است. گويا موالى نيز از او، حمايت كرده‏اند . (50)
در مورد عقائد او، مطالب مختلف و متناقضى، نقل گرديده است (51) كه در اينجا، قصد بررسى و نقد آن را نداريم. قبلا در مورد آن، مختصر توضيحى ارائه كرديم . اما اين مطلب، محرز شد كه پيروان اصيل او، «عربهاى مدائن» بودند. آنجا خود از مقرهاى اصلى شيعه بوده است.

ادامه تشيع در خراسان و ساير شهرهاى ايران در قرن دوم

پس از روى كار آمدن«بنى عباس»، كسانى كه از قبل متوجه «علويين» بودند، دريافتند كه چه اشتباه بزرگى كرده‏اند. و لذا به فكر مخالفت با حكومت بنى عباس افتادند (52) . و قيامهائى بر پا كردند. يكى از اين قيامها در سال 133 در بخارا صورت گرفت كه «شريك بن شيخ المهرى»، رهبرى آن را بر عهده داشت (53) . او در سخنان خود گفت كه: بنى مروان براى ما ذلت آوردند. اما خداوند، به كمك ما آمده و آنها را از بين برد. ما از«بنى عباس» متابعت نكرديم كه همچنان شاهد قتل و خونريزى باشيم! حكومت هيچ شخصى جز اهل بيت (ع) ،ما را كفايت نمى‏كند (54) نرشخى در مورد «شريك» مى‏نويسد: مردى بود از عرب به بخارا باشيده و مردى‏مبارزه بود. و مذهب شيعى داشت. و مردمان را دعوت كردى به خلافت امير المؤمنين على رضى الله عنه و گفتى ما از رنج مروانيان، اكنون خلاصى يافتيم. ما را رنج آل عباس نمى‏بايد. «فرزندان پيامبر» بايد كه «خليفه پيامبر» بود. خلقى عظيم بر وى گرد آمدند (55) . پس از آن ابو مسلم، «زياد بن صالح» را بسوى آنها فرستاده و آنها را از بين برد.به گفته «طبرى» كسانى كه از او، متابعت كردند. حدود سى هزار نفر بوده‏اند (56) .
حكام عرب كه در بخارا و خوارزم بودند به او پيوستند. چنانكه بيشتر اهل بخارا، بدو گرويدند (57) . «بلاذرى» نيز نوشته است: «شريك» به «ابو مسلم گفت: «انا بايعناكم على العدل و لم نبايعكم على سفك الدماء و العمل بغير الحق، فاتبعه كثر من ثلاثين الفا» (58) يعنى: ما با شما بر سر تحقق عدالت بيعت كرديم. نه بر خونريزى و عمل به ناحق! در اين حال تعداد 03 هزار نفر، او را همراهى كردند. «نرشخى» در تاريخ بخارا نوشته: اكثر اين افراد به ضرب شمشير كشته و يا بر دروازه‏هاى بخارا به دار آويخته شدند (59) .
در اينجا حداقل قضيه، اين است كه فكر شيعى در ارتباط با روى كار آمدن شخصى از اهل بيت (ع) وجود داشته است. هر چند امكان دارد طرفداران او در طرفدارى خود چندان« اخلاص دينى» نداشته‏اند. بلكه ضميمه آن، «موضع سياسى» بوده است.
پس از آن در طول حكومت شخصى به نام «بنيات» ارسال 139ـ165 ه،حاكم عرب نژادى در«بخارا» به جرم فعاليت‏هاى «شيعى» اعدام شده است.
سخت گيريهاى «منصور» نسبت به «علويين» و به خصوص «بنى الحسن» (60) ، موجب عصيان آنها شد. و از دهه دوم حكومت «بنى عباس» اين عصيانها آغاز گرديد. اولين آنها، حركت «محمد بن عبد الله» بود كه علاوه بر داشتن زمينه‏هايى در حجاز و عراق، در ايران نيز طرفدارانى داشت.
در زمانى كه «محمد بن عبد الله بن حسن»،قصد قيام عليه منصور را داشت(145 ه)، منصور تلاش زيادى براى دستگيرى او كرد. اما هر چه جستجو مى‏كرد، كمتر او را مى‏يافت. او براى يافتن محل اختفاى او، غلامش را فرا خواند. و بدو گفت به «خراسان» رفته، در آنجا به «فلان قريه» داخل شود. در آنجا، شيعيان «محمد بن عبد الله» وجود دارند كه براى او، پول مى‏فرستند . در آنجا با آنها تماس گرفته، اطلاعاتى در مورد «محمد بن عبد الله» پيدا كند (61) . جالب است بعدها نيز كه «محمد بن عبد الله» كشته مى‏شود، «منصور» سر يكنفر را به خراسان فرستاده، اعلام مى‏كند اين سر «محمد بن عبد الله» است (62) . تا مردم خراسان يقين كنند، او كشته شده است.
اين اخبار، حضور كسانى كه شيعه سياسى و يا به تعبير ديگر شيعه زيدى بوده‏اند را در خراسان به وضوح، نشان مى‏دهد. هر چند «منصور»، نام آن قريه را ذكر نكرده و تنها از يك قريه به صورت مبهم نام برده است، واضح است كه در مناطق ديگر نيز اين «جريان شيعى»، وجود داشته است. خود «محمد بن عبد الله»، اميد زيادى به خراسان داشته و گفته بود: «ان اهل خراسان على بيعتى» (63) يعنى: مردم خطه خراسان، بيعت من را پذيرفته‏اند. طبعا فرستادن سرى به عنوان سر او براى خراسان، نشان مى‏دهد كه تا حدى اين مطلب درست بوده است. «منصور»خود مى‏گفت كه محبت خراسانى‏ها، نسبت به آل «ابى طالب» با محبت ما آميخته شده است (64)
يكى ديگر از قيامهاى زيدى (65) ، قيام «ابراهيم بن عبد الله» برادر «محمد» است. مركز اين قيام در بصره و نزديك به مناطق ايران است. قرار اين دو برادر،اين بود كه يكى در مدينه و ديگر در بصره، دست به قيام بزنند. گرايش شيعى به طور وسيع در هيچ كدام از اين شهرها، وجود نداشت. گر چه زمينه تشيع در هر دو نقطه به طور مختصر فراهم بوده است. و لذا بود كه «منصور» به يكى از علويان مى گفت: «ان الحجاز و العراق مفسدة لكم» (66) يعنى: حجاز و عراق براى شما مفسده درست مى‏كند.
هنگامى كه ابراهيم بصره را گرفت، نمايندگانى به شهرهاى مختلف جنوب غربى ايران فرستاد . يكى از «دعات» او، «مغيرة بن مفرغ» بود كه به «اهواز» رفت. و در آنجا، پس از اشغال شهر با فرستاده منصور «حازم بن خزيمه» درگير شد. و بر او غلبه كرد. اما چندى بعد، شكست خورده، به بصره بازگشت (67) .
ديگر از«دعات» او، شخصى به نام «عمرو بن شداد» بوده كه به«فارس» رفته است. او نيز بر آن منطقه، مسلط گرديد. اما بعد از كشته شدن ابراهيم به بصره بازگشت (68) .
حركت ابراهيم، يك حركت «علوى» بود. و طبعا پيروزى آنها در بلاد ايران، زمينه داشت. هر چند بارها به يك نكته اشاره كرديم كه تشيع آنها، بيشتر يك تشيع سياسى بوده و زمينه آن نيز محبت مردم به علويين از باب «ابناء رسول الله (ص)» بوده است. اما مجموعا اين دو حركت، مى‏توانست بطور ضمنى يك تشيع اعتقادى تلقى شود. زيرا چنين گرايشى با تسنن واقعى سازگارى ندارد. در همان هنگامى كه ابراهيم در بصره قيام كرده بود، گروهى نزد او آمدند . و با اظهار اينكه «غير عرب» هستند، خواستند به او كمك دهد. بعد گفت: يا بايد سيره على (ع) را انتخاب كرد، يا جهنم را (69) . حمايت اين غير عربها كه قطعا يا از موالى ايرانى و يا ايرانى غير موالى بوده‏اند، نشانگر نفوذ چنين تشيعى در ميان آنهاست.

پيرامون نفوذ تشيع در ايران در قرن سوم

از اين زمان تا اواخر قرن دوم هجرى، گزارش خاصى پيرامون مشاركت ايرانيان در جريانات شيعى نداريم. جز آنكه ايرانيانى از اصحاب ائمه شيعه با آنها رابطه داشتند و در سفر حج خود، نه تنها از عراق مى‏گذشتند، بلكه در مدينه به طور مستقيم با ائمه خويش در تماس بوده‏اند. در اين مدت، «بنى عباس» به شدت با علويين برخورد كرده و قيامها و شخصيتهاى آنها را سركوب نمودند. كشتن علويين از زمان «منصور»، آغازيدن گرفت. و كمتر عاملى وزيرى از «بنى عباس» بود كه دستش به خون يكى از علويان،آلوده نباشد. اين كشتن به اندازه‏اى رايج بود كه وقتى «مهدى» خواست، يكى از آنان را بكشد، وزيرش مى‏گويد. تو تا كنون هيچ علوى را نكشته‏اى و اين، يك افتخار بسيار بزرگ براى توست (70) . هنگاميكه«حسين بن على» شهيد فخ، قيام كرد (زمان هادى عباسى) و سركوب گرديد، عباسيان سر او را از مكه به خراسان فرستادند. اين، نشانه نفوذ تشيع در اين بلاد بود. البته نتايج معكوس نيز براى «عباسيان» داشت.
اين شهادتها كه به عنوان برخورد با «ابناء رسول الله (ص)» تلقى مى‏شد، مى‏توانست محبوبيت زيايد براى علويين به وجود آورد. اين محبوبيت در حجاز، عراق و ايران يافت مى‏شد. لذا «بنى عباس»، بيشترين، وحشت را از علويان داشتند (71) . در تمام مدت حكومت منصور، مهدى، هادى و هارون، اين قيامها و مخالفتها ادامه داشت.
«مأمون»، اولين كسى است كه با توجه به اين واقعيت، مى‏كوشد تا خلاء موجود، بين «علوى‏ها» و «عباسى‏ها» را از بين ببرد. و يا به تعبير ديگر، «علوى‏ها» را از مردم جدا كرده، به «بنى عباس» پيوند دهد تا بتواند، ريشه اين قيامها را از بيخ و بن بركند (72) . او در پى امام رضا (ص) فرستاد تا با جذب او به دستگاه عباسى، زمينه چنين هدفى را ايجاد نمايد.

پي نوشت :

.1 البلدان، چاپ شده با اعلاق النفيسة، ص .294
.2 همان مدرك، ص .269
.3 همان مدرك، ص .270
.4 همان مدرك.
.5 همان مدرك، 270ـ .271
.6 همان مدرك، .271
.7 همان مدرك، .272
.8 البلدان، چاپ شده با اعلاق النفسية7 ص .273
.9 همان مدرك، .274 تاريخ الكوفة، ص .183 ور. ك: الحضارة الاسلامية، ص‏ .8
.10 همان مدرك، ص .275
.11 همان مدرك، .276
.12 همان مدرك .278
.13 همان مدرك، .279
.14 همان مدرك، .280
.15 همان مدرك، .280
.16 همان مدرك، .292
17.همان مدرك، .348
.18 حياة الامام الرضا (ع)، ص 41 ط .1
.19 غاية الاختصار، ص 138، .139 مقاتل الطالبيين، ص .91
.20 عمدة الطالب، ص .256 مقاتل الطالبيين ص 91، 92 ط نجف 1385 ه ق.الفخرى فى الآداب السلطانية، ص 96 ط مصر. انساب الاشراف، ج 2 ص .237
.21 انساب الاشراف، ج 2 ص 239، .240 آنها، قبلا نيز با توابين و رهبران آن، بيعت كرده بودند.
.22 مقاتل الطالبيين ص .147
.23 يعقوبى، ج 2 ص .326
.24 انساب الاشراف، ج 2 ص .262
.25 بعدها، ابو مسلم او را از دار پائين آورده، دفن كرد. همان مدرك، ص .263
.26 انساب الاشراف، ج 2 ص 262، .263 مقاتل الطالبيين، ص .108 در انساب الاشراف، ج 2 ص 264 آمده است كه: «خرج ابو مسلم فى رمضان للطلب بدم يحيى بن زيد.» يعنى: ابو مسلم در رمضان آن سال، براى خونخواهى يحيى قيام كرد. به قول يكى از مؤلفين، شهادت يحيى بيشتر از آنكه منافعى براى بنى اميه داشته باشد، براى بنى عباس داشت. جهاد الشيعة، ص 52،.53 ابن اعثم مى‏نويسد: «فلم يبق مدينة بخراسان، الا لبسوا السواد و جعلوا ينوحون و ينعون على زيد بن على و يحيى بن زيد و يذكرون مقتلهما» يعنى: هيچ شهرى در خراسان نبود، مگر آنكه سياه پوشيده و براى زيد و يحيى، گريه مى‏كردند. و نحوه شهادت آنها را يادآورى مى‏نمودند . الفتوح، ج 8 ص .160
.27 مروج الذهب، ج 3 ص .213
.28 الفخرى، ص .120 ر. ك: مجله‏ه التوحيد، العدد الثانى، مقاله «المهدية فى نظرة جديدة» از استاد سيد جعفر مرتضى.
.29 الفخرى، ص .119
.30 منصور عباسى فرزند محمد بن على، دو مرتبه با محمد بن عبد الله غعلوى «نفس زكيه»، بيعت كرده بود. در نقل ديگرى آمده: ابراهيم امام، سفاح، منصور بن على و صالح بن على، همگى با او بيعت كرده بودند. ر. ك: حياة الامام الرضا، ص 38، 39، غاية الاختصار، ص .22
.31 معجم البلدان، ج 2 ص .352 احسن التقاسيم، ج 3 ص 293 عربى، ط ليدن. مختصر البلدان، ص .263 انساب الاشراف، (پيرامون اخبار عباس و اولاده)، ص .81
.32 تاريخ مختصر الدول، ص .117 البته به احتمال قوى، فعاليت آنها قبل از اين و از سال 100، شروع شده است. در سال 100، «حيان العطار» به خراسان رفت. در سال 102، «ميسرة» نامى به خراسان رفته است. و در سال 107، 108 بكيرة بن هامان، عده‏اى را براى فعاليت به خراسان فرستاده است. ر. ك: حياة الامام الرضا، ص 31 پاورقى.
.33 كامل بن اثير، ج 5 ص .142 تاريخ مختصر الدول، ص .117
.34 ابو الفرج مى‏نويسد: وقتى «دعات» بنى هاشم به راه افتادند «اول ما يظهرونه، فضل على (ع) و ولده (ع) و ما لحقهم من القتل و الخوف »يعنى: اولين چيزى كه اظهار مى‏كردند، فضائل على و اولاد او و نيز فشارهائى از جمله قتل و ترس بود كه به آنها رسيده بود. مقاتل الطالبيين، ص .158 «بنى عباس»، حتى بعد از روى كار آمدن نيز با گفته‏هاى خود، بنيه افكار شيعه را تقويت مى‏كردند. خود «سفاح» در خطبه‏اى بعد از بيعت خود با مردم كوفه گفت: مردم پس از پيامبر (ص) سراغ فلان بنى تيم (ابوبكر) وعدى (عمر) رفتند. آنها، بايد بدانند كه آل محمد (ص)، ائمه هدايت و چراغ راه تقوايند. شرح نهج البلاغه، ج 7 ص .162 حياة الامام الرضا، ص .75
.35 الفخرى، ص 104 ط. مصر.
.36 حياة الامام الرضا، ص .42 استاد اين مطلب را از تعداد زيادى از افراد و نيز با استفاده از نصوص تاريخى نشان داده است.
.37 يعقوبى، ج 2 ص .333 كامل بن اثير، ج 4 ص .310 انساب الاشراف، (القسم الثالث فى عباس و اولاده»، ص .130 در «العيون و الحدائق»، ص 180 آمده است كه: آنها تنها، آل محمد(ص) مى‏گفتند. و گاهى نيز به ابو هاشم بن محمد بن حنفيه، دعوت كردند. احتمالا اگر چنين دعوتى نيز وجود داشته در اواخر است. احتمال دارد، اين يك شايعه باشد كه بعدها، «بنى عباس» درست كردند. چون بنا به تبليغ آنها، ابو هاشم در وقت مردن به «عبد الله بن على بن عبد الله بن عباس»، وصيت كرده بود. و اينها حكومت خود را ابتدا از طريق ابو هاشم و بنا به اين وصيت كه البته تكليف صحت آن روشن نيست، توجيه مى‏كردند. احتمالا گفتن اينكه فرقه‏اى بنام «كيسانيه» در تاريخ بوده، براى ا ثبات همين وراثت بوده است. و الا خبرى از كيسانيه به صورت يك فرقه، جز چند شعر از كثير عزة نداريم. بعدها، بنى عباس از طريق وراثت عباس از پيامبر (ص)، خلافت خود را توجيه نمودند.
.38 العيون و الحدائق، ص .197
.39 الامام الصادق و المذاهب الاربعة ج 1 ص .251
.40 مروج الذهب، ج 3 ص .254 و در جاى ديگرى فرمود: «مالى و لابى سلمة!و هو شيعة لغيرى ...» يعنى: من چه ارتباطى با ابو سلمة دارم. در حاليكه او شيعه غير من است. ر. ك: الامام الصادق و المذاهب الاربعه، ج پ جزء اول ص .57 و حياة الامام الرضا، ص 45 به بعد. مقاتل الطالبيين ص 141، 142، .172 عمدة الطالب، ص .106
.41 العيون و الحدائق، ص .197
.42 گويا از جمله اين افراد، «سليمان بن كثير» از رهبران شورشهاى خراسان بود. او، يكبار به «عبيد الله الاعرج بن الحسين الاصغر بن السجاد (ع)» گفت: ما در مورد شما، اشتباه كرديم. و بيعتمان را در جاى اصلى آن «منظور علويين) نگذاشتيم. بيا تا با تو بيعت كنيم . و مردم را براى كمك به تو دعوت نمائيم! اما عبيد الله كه ترسيد اين يك توطئه باشد، به اطلاع ابو مسلم رسانيد. و لذا ابو مسلم، بعدها سليمان را كشت، ر. ك: عمدة الطالب، ص .319
.43 مستوفى به اشتباه تاريخ خروج او را زمان مهدى عباسى نوشته و مصحح نيز بدين مطلب، توجهى نكرده است. ر. ك: تاريخ گزيده، ص 298 به تصحيح نوائى.
.44 بنا به گفته ابو الفرج او، بنام «الرضا من آل محمد» از مردم، بيعت گرفته است. مقاتل الطالبيين، ص .114 ظاهرا آنچه بدو، نسبت داده شده كه ادعاى امامت داشته و به سوى خود دعوت مى‏كرده، صحيح نيست. زيرا نقل شده كه اولين كسى كه از طالبى‏ها دعوت به خود كرد (نه به عنوان الرضا من آل «محمد»)، محمد بن جعفر الصادق (ع) بوده است. ر. ك: الاوائل، از تسترى. مقاتل الطالبيين ص 358 ط نجف. در تاريخ سيستان ص 129، آمده است كه او دعوت به «الرضا من آل محمد (ص)» مى‏كرده است.
.45 الوزراء و الكتاب، ص 98، .99 او تعدادى از برادران خود را والى اصطخر، شيراز، كرمان و قم كرد. ر. ك: مقاتل، ص .115 الفخرى فى الآداب السلطانيه، ص .99
.46 وقتى به سيستان رفت، والى آن «حرب بن قطن» با او جنگى نكرد. اما با خوارج درگير شد. و شيبان خارجى، كشته گرديد. و پس از آن به خراسان رفت. ر. ك: تاريخ سيستان، ص .133
.47 انساب الاشراف، ج 1 ص .66 تحقيق محمودى. الفخرى. الفخرى، ص .99
.48 مقاتل الطالبيين ص 117، 116، .115
.49 مقاتل الطالبيين ص 114، الصلة بين التشيع و التصوف، ص .131 به گفته فخرى ص 55، او ابتدا مدائن را برگزيد.
.50 همان مدرك، ص .115 داعى او در فارس، محارب بن موسى از موالى بوده است.
.51 در اين مورد به كتب مفصل رجوع كنيد.
52.به احتمال ضعيف «ابو سلمة خلال» اولين وزير «بنى عباس» نيز در آخر، متمايل به «بنى على (ع)»شد. ر ك: الفخرى ص .112 كشته شدن او، توسط «سفاح» با توجه به نامه‏هاى او به «بنى على (ع)» دليل بر اين مطلب مى‏باشد. اگر چه بعضى آن را انكار كرده‏اند. «حياة الامام الرضا (ع)» امام صادق (ع) نيز نامه را نپذيرفت و آن را يك حيله دانست. الفخرى، ص .113
.53 ابن قتيبه نام او را «شريك بن عون همدانى»، ذكر كرده است. الامامة و السياسة، ج 2 ص .166
.54 فامبرى، تاريخ بخارا ص 79 بخارا دستاورد قرون وسطى، ص .43
.55 نرشخى، تاريخ بخارا، ص .86
.56 كامل، ج 5 ص .488 تاريخ طبرى، ج 6 ص .112 الامامة و السيياسة، ج 2 ص .160
.57 تاريخ بخارا، ص .86 از جمله «عبد الجبار بن شعيب»امير بخارا و «عبد الملك بن هرثمة» امير خوارزم و «مخلد بن حسين» امير برزم.
.58 انساب الاشراف، القسم الثالث، ص .171
.59 تاريخ بخارا، ص .89
.60 الفخرى، فى الآداب السلطانيه، ص .119
.61 الاصفهانى، مقاتل الطالبيين، ص 144 ط نجف.
.62 بلاذرى، انساب الاشراف، ج 2 ص 90 ط محمودى.
.63 مقاتل الطالبيين، ص .181
.64 انساب الاشراف، ج 2 ص 115 ط محمودى.
.65 قبلا نيز اشاره كرديم كه قيام زيديان در قرن دوم، به معناى پذيرفتن اصول عقائد زيدى كه بعدها از اواخر اين قرن و بيشتر در قرن سوم به بعد پديد امد، نيست.
.66 مقاتل الطالبيين، ص .233
.67 الاصفهانى، مقاتل الطالبيين، ص .216 كامل ابن اثير، ج 5 ص .564
.68 همان مدرك، ص .220 كامل، ج 5 ص .564
.69 همان مدرك، ص .222 غاية الاختصار، ص 29، .30
70 عقيلى، آثار الوزراء، ص .34 تصحيح ارموى.
.71 ر. ك: حياة الامام الرضا (ع)، ص 67، 68، 69، .70
.72 مستوفى مى‏نويسد: اين حركت، كار «فضل بن سهل» بود. او چنين كرد تا... فتنه علويان فرو نشيند. تاريخ گزيده، ص .312
تاريخ تشيع در ايران ص 133

منبع: درگاه پاسخگویی به مسایل دینی