1218-1289 ش / 1328-1255 ق / 1839-1910 م
انديشهي سياسيِ زينالعابدين مراغهاي (1)
مقدمه
فرق است ميان فقر و احساس فقر و ميان احساس فقر و آگاهي به علتها، دلايل آن و فرايندهاي منتهي به آن. هنر يک انديشمند اجتماعي و سياسي تبديل يک تجربه جمعي به آگاهي قومي و ايجاد انگيزه و محرکه کافي براي حرکت کردن با هدف اصلاح آن امور است. در ايران عصر ناصري فلاکت ادباري و استخوانسوزي جامعه ايراني را فراگرفته بود اما نسيمي از آگاهي و احساس ضرورت تحول به تدريج فراگير ميشد. کتاب سياحتنامه ابراهيمبيگ در فراگير شدن اين حس، و تفطن اجمالي به ادباري که جامعه ايراني را فراگرفته بود نقش مهم و انکارپذيري داشت، به گونهاي که در محافل انقلابي به مثابه سوگنامهاي بر ايران و ايراني همراه با آهنگي از هقهق گريه خوانده ميشد. (2) اما آيا اين رساله حاوي بصيرتي ژرف نسبت به اوضاع حاليه غرب و ايران بود؟ خواهيم ديد.شرح حال
1. زندگي
دربارهي ميرزا زينالعابدين مراغهاي اتوبيوگرافي و زندگينامهي معتبري که بيانگر سوانح مستند حيات او باشد، در دست نيست. بنابراين آنچه که در اينجا به عنوان زندگي او مطرح ميگردد روايت شايعي است که فاقد استناد دقيق تاريخي است. (3) خود وي در جلد سوم سياحتنامه ابراهيمبيگ که شناسنامه فکري اوست به معرفي اجمالي سرگذشت خود ميپردازد. وي دليل درج اين معرفي مختصر و خروج از پرده استتاري را که به علت خوف ناشي از نوشتن سياحتنامه دامنگير وي شده بود گرفتاريهاي متعددي ميداند که براي افرادي چند، از سوي دولت در جريان يافتن نويسنده واقعي کتاب ايجاد شده بود.«از جانب ميرزاعلي اصغرخان، صدراعظم سابق در اتهام تأليف اين کتاب به اخذ و گرفتاري چند نفر حکم صادر شد. در دست هر کس کتاب ابراهيمبيگ را ميديدند به اخذ جريمه، زحمت و خسارت ميدادند، همواره دلنگارنده در پيچ و تاب و عذاب بود که چرا بندگان خدا به سبب من آزار ببينند و خسارات کشند و در کاري که مرا به جز عقوبت صافي و نيت خيرخواهي نبود، انباء وطن بيگناه آزرده شوند». (4)
اما از خوف سرکوبگري دولت ايران از افشاي نام خود خودداري ميکند اما با گذشت سالها و کاهش فشارهاي حکومت و مآلاً اندکي گشايش در فضاي سياسي دوره مظفرالدين شاه، مراغهاي پنهانکاري و انفعال سابق را کنار گذاشته و به فاش ساختن نام و سرگذشت خود ميپردازد. (5) بنا به روايت زينالعابدين مراغهاي وي فرزند مشهد علي از اکراد ساوجبلاغ، در خانوادهاي که در شمار خانهاي اين طايفه بودند، متولد گرديد. اجداد وي که جز او ابواب جمعي سپاهيان نادرشاه به شمار ميآمدند، اهل تسنن بودند که مآلاً به تشيع گرويده، و ضمن سکونت در مراغه به دادو ستد و تجارت مشغول شدند. موفقيت آنها در تجارت موجب گرديد در عداد متمکنين و متمولين اين ديار درآيند. در سن 8 سالگي زينالعابدين به مکتب فرستاده شده اما به علت دشواري روش آموزش پيشرفت زيادي در تحصيل نداشت. بعد از 8 سال تحمل اين وضعيت دشوار در سن 16 سالگي به حجرهاش فرستادند تا بخت خود را در کسب پول و اندوختن مال بيازمايد. در سن 20 سالگي براي انجام امور سوداگري با مالالتجارهاي او را به اردبيل فرستادند اما در آنجا راه عيش و عشرت پيش گرفت و «دستگاهي به هم بسته، اسب شکار و گوگرد تفنگ فراهم آورده و در تجارت مداخل يک و مخارج نوزده و بيست قراردادم... نه روزنامه صحيح، نه دفتر معيني، نه حساب و نه کتاب». (6) اين عشرتطلبي به تدريج به گل چماقي و الواطي و گردنکشي در برابر حکومت و فحاشي به حاکمان محلي و مآلاً استنکاف از پرداخت ماليات مقرره انجاميد.
زينالعابدين به واسطه دشوار شدن شرايط زندگي مجبور به ترک ايران گرديد، مقصد او شهر «کتاپس» در منطقه قفقاز بود. بقالي نخستين پيشه او در غربت است اما به تدريج با افزايش حضور ايرانيان مهاجر در اين شهر ضرورت ساماندهي امور ويزاي اين جمعيت روز افزون موجب گرديد تا ميرزا اسداللهخان ناظمالدوله، کنسول ايران در تفليس زينالعابدين را به سمت معاون کنسول انتخاب تا به صدور تذکره بپردازد. در اينجا نيز از عهده کار بر نميآيد و اندک مال اندوخته وي نيز به هموطنان ايراني به وام داده ميشود، وامي که بازپرداخت نميشود و دوباره مجبور به ترک اين ديار ميشود. دست روزگار بالاخره او را به منطقه «يالتا» ميکشاند. در اينجاست که با خانواده امپراتور روسيه آشنايي و مؤانست يافته و به تابعيت اين امپراتوري در ميآيد و اسم او را چست قوپس پرس (7) ميگذارند. اما کم کم با آمدن و بزرگ شدن فرزندان دغدغه تربيت آنان براساس فرهنگ اسلامي و ايراني او را به فکر ترک تابعيت و بازگشت به ايران مياندازد. با ارسال عريضهاي به امپراتور نيکلاي، با عبارات زير درخواست خود مبني بر ترک تابعيت روسيه را که خود در آن زمان امتياز و فرصت بسيار بزرگي براي اتباع غير روسي به شمار ميآمد و حصول آن متضمن رنج و هزينه فراوان بود، مطرح ميسازد:
«اي پادشاه مرحمت شعار، ژاگون روسيه سخت ترسناک است، ولي چون پادشاه پدر ژاگون است يقين دارم که قانون مطيع امر ايشان ميباشد، مستدعي اين که اذن مرخصي مرحمت فرمايند تا به وطن اصلي با تابعيت جَدّي مراجعت کرده ازدياد عمر و دولت وفور اقبال و شوکت اعلي حضرت را دعاگو باشم». (8)
روسيه را ترک و براي هميشه مقيم عثماني گرديد. وي سياحتنامه را در استانبول نوشت.
2. آثار
زينالعابدين با روزنامههاي «اختر» و «شمس» استانبول و «حبلالمتين» کلکته همکاري داشت و در آنها مطالبي درج ميکرد. اثر برجسته او، سياحتنامه ابراهيمبيگ يا بلاي تعصب او ميباشد. (9)انديشه سياسي
چارچوب فکري و نگرشي
تنها منبع و مرجع موجود و در دسترس براي تبيين انديشه زينالعابدين مراغهاي کتاب سياحتناه ابراهيمبيگ است که ميتوان آن را به نوعي نخستين رمان ايراني به شمار آورد که با پيرنگي عاشقانه به توصيف ادباريهايي ميپردازد که تحت حکومت ناصرالدين شاه و به واسطه عملکرد مجموعه دولتمردان بيکفايتي چون ميرزا علي اصغرخان اتابک و دخالت نيروهاي خارجي گريبانگير اين مرز و بوم شده بود. توصيفهاي جاندار ميرزا زينالعابدين مراغهاي از وضعيت اسفبار جامعه ايراني اين کتاب را به محافل مختلف آن روز ايران به يک منبع و عامل تحريص وسيع عليه وضع موجود و پيشبرد اصلاحات تبديل کرده بود به گونهاي که مخفيانه تکثير و دست به دست ميگشت. (10) شيخ ابراهيم زنجاني به عنوان يکي از روحانيون روشنانديش عصر مشروطيت از آن به عنوان يکي از کتابهاي اثرگذار برخود ياد ميکند. ناظمالاسلام کرماني در وصف تأثيرگذاري آن بر محفل مجاهدين و فداييان مينويسد:«اهالي انجمن و فداييان بعضي به حالت تباکي و بعضي از کثرت حزن و غم از خود رفته و حالت بهت به آنها دست داده تا چندي حالت يک کلمه سخن گفتني باقي نبود. همّ و غم غريبي عارض هر يک گرديده به اوضاع غريبه مملکت و گرفتاري عجيبهي اين ملت سر به گريبان تعجب و حيرت و سرافکندگي و فکرت فروبرده...». (11)
کسروي در تاريخ مشروطه ايران در بيان اهميت و تأثير فراگير کتاب سياحتنامه مينويسد:
«ارج آن را کساني ميدانند که آن روزها خواندهاند و تکاني را که در خواننده پديد ميآورد به ياد ميدارند. انبوه ايرانياني که در آن روز خو به اين آلودگيها و بديها گرفته بودند و جز از زندگاني بد خود به زندگاني ديگر گماني نميبردند از خواندن اين کتاب تو[،] گفتني از خواب بيدار ميشوند و تکان سخت ميخورند. بسيار کسان را ميتوان پيدا کرد که از خواندن اين کتاب بيدار شده و براي کوشيدن به نيکي کشور آماده گرديده و به گوشندگان ديگر پيوستهاند». (12)
سخنان فراواني از نويسندگان مختلف در وصف اهميت و تأثير اين کتاب وجود دارد که ما به همين موارد اکتفا ميکنيم. «سياحتنامه» رسالهاي است صرفاً انتقادي و براساس تم يا پيرنگ عاشفانه. حوزهي اين انتقادات به تدريج بسط مييابد. ظرافت بسط تدريجي انتقادات نويسنده از اوضاع کشور نيز ناشي از همين پيرنگ است که متضمن عشق شديد ابراهيمبيگ به وطني است که اگر چه آن را نديده، بدان چنان تعلق خاطري دارد که تولي و تبراي او مسبوق و معطوف به آن است اما مشاهده عيني و عملي اين معشوقه که عشق فردي او محبوبه، را به حاشيه رانده است، و آگاهي از احوال آن، چنان تعارضي در روان او ميان واقعيت مشهود ايران و تصوير ايدئاليزه آن ايجاد ميکند که او را دچار کوفتگي شديد رواني و مبتلاي پريشاني روحي و بيماري جانگاه افسردگي مينمايد. تقرير دوگانهاي از اين عشق ميتوان ارائه کرد. يکي اينکه اين داستان و عشقمحوري آن حکايت کساني است که تصوير و تصوري ايدئال از آينده ايران در ذهن خويش ساختهاند اما از بيهمتيهاي دولتمردان ايران براي تحقق اين ايدئالها خسته و درمانده شدهاند و ديگري خط سير و روايتي است که در اين داستان پيگيري شده است.
در مجموع، سياحتنامه مشحون است از مفاهيم و احساسات جديدي که در وجدان آگاهي ايراني مانند وطن، حب وطن و حقوق انسانيه بيسابقه است و گو اينکه زينالعابدين مراغهاي در مقام آفريننده اثر ابراهيمبيگ قهرمان داستان يا راوي اول شخص سياحتنامه، چارچوب آگاهي خود براي کارسازي نقد عملکرد حاکمان ايران و وضعيت جامعه ايراني را از غرب ميگيرند. اما اخذ اين آگاهي کامل نيست و صرفاً معطوف به ظواهر و مظاهر تحولاتي است که در غرب به وقوع پيوسته است. نويسنده از زبان ابراهيمبيگ در نقد وضعيت موجود حکومت و شيوه حاکميت آن هم به غرب تمسک ميجويد و هم به الگوي حاکماني چون شاهعباس صفوي. و بدين ترتيب نقد خود را فارغ از تفاوت ماهيت دو الگوي غرب و صفويه و صرفاً با ارجاع و تمسک به نظم، کارآمدي، اقتدار دولت و غيره کارسازي مينمايد. نويسنده در پردازش توصيف خود از ايران بيآنکه نامي از ملکم ببرد از آثار او و ديگران بهره کافي ميبرد و به صورت مشخص و صريح استفاده مينمايد. (13)
انديشه سياسي مراغهاي را ميتوان در چارچوب زير پيگيري نمود: 1. وضعيت سياسي حاليه ايران؛ 2. وضعيت مطلوب؛ 3. راه حل. در واقع اين قالبي است براي فهم انديشه سياسي مراغهاي نه اينکه لزوماً مؤيد وجود چيزي به نام ايدههاي اثباتي او پيرامون چگونگي و بايستگي حکومت مطلوب يا راه حلهاي نيل به حصول و استقرار آن باشد. چنانچه گفته شد وسعت موضوعات مطروحه در اين رساله و فقدان يک دستگاه نظري منسجم در نزد زينالعابدين مراغهاي امکان طرح جامع و فراگير ايدههاي مطرح شده از سوي نويسنده را سلب ميکند اما به مصداق:
آب دريا را اگر تنوان کشيد *** هم به قدر تشنگي بايد چشيد
ميتوان شمايي کلي از ديدگاه و ملاحظات سياسي نويسنده را ترسيم نمود.
تحليل وضعيت ايران
1. دولتمردان ايراني
گفتيم که نويسنده يا قهرمان داستان، چارچوب آگاهي خود را از غرب ميگيرد، مؤيدات اين سخن فراوان است براي مثال در مقايسه رسم دورباش کورباش حاکمان ايراني، با سادگي و بيتکلفي رفتار و آمد و شد حاکم لندن مينويسد:«حاکم شهري مانند لندن - که داراي هفت ميليون جمعيت است - از هر جا تنها ميگذرد و احدي اعتنا به شأن او نميکند. ماشاءالله حاکم يک ولايت کوچک ما اين قدر جلال و جمعيت دارد». (14)
و يا ميزبان ابراهيمبيگ در پاسخ به آقارضا که شگفتزدگي مهمانان از مشاهده رفتار حاکم ايراني را به پدر گزارش ميدهد از ابتلاي صرفاً جامعه ايراني به اين بليه و فراغت ساير بلاد از آن حکايت ميکند.
«مگر در ايران که ما بدبختان اسير حکم و تابع خواهشهاي نفساني اين مشتي فراعنه و نمارده هستيم ... امروز زنگيان حبش و سودان از امثال اين اسارت و تعديات رستهاند و هرگونه حقوق بشريه را مالکاتد مگر ما بيچارگان که زنجير اسارت را همه روزه سختتر و دايره حقوق بشريهي ما را به لحظهي بيش از پيش تنگتر ميکنند». (15)
عنصر ديگري که در جامعه و حکومت غربي ميبيند و بر غياب آن در جامعه و دولت ايراني مينالد، «قانون» و حساب و کتاب است. گو اينکه مايه رنج او اين است که غرب همه اسباب بزرگي و شکوه خود را جمله قانون را از «ايران و ايرانيان» گرفته است. فراهم ساختن امکان استحصال توانمنديهاي مختلف موجود در جامعه از نظريهپردازي تا عملياتي ساختن نظريهها و اجراي آن و نيز تقسيم کار و قدرت، ميان ارکان مختلف موجود در جامعه از نظريهپردازي تا عملياتي ساختني نظريهها و اجراي آن و نيز تقسيم کار و قدرت ميان ارکان مختلف بروکراسي، اهتمام به دانش و آگاهي محوري در تصميمسازي و تصميمگيريهاي حکومتي، اهتمام به تأمين منافع و مصالح ملي و ترجيح آن بر منافع فردي و احساس مسئوليت مشترک و همگاني در مقابل سرنوشت مشترک، انضباط و ديسيپلين و ضابطهمندي در ساماندهي به امور، از جمله ويژگيهايي است که نوسنده وجود آن را در جامعه و دولت غربي تصديق و بر فقدان آن در جامعه ايراني تأکيد ميورزد. مثلاً نويسنده تصريح ميورزد که غربيها،
«از ته دل مشغول خدمت ملک و ملتاند. متصور همگي اين است که وطن خودشان را در انظار بيگانگان محترم دارند و اسباب عزت و افتخار اخلاف خودشان را فراهم بياورند. خلاطه وطن را خانه خود و اولاد وطن را اولاد خود ميشمارند. تربيت اولاد و آباد داشتن خانه را از نخستين تکاليف انسانيت ميدانند» (16).
البته غرب بيواسطه تنها مرجع با الگوي مراغهاي نيست، بلکه در اين ميان به ژاپن نيز التفات خاصي نشان ميدهد که به دليل مسبوقيت تحولات ژاپن در تأثيرپذيري از غرب ميتوان الگومندي آن را در ذهن نويسنده تأثيرپذيري با واسطه از غرب ناميد. (17)
در پايان جلد دوم به تشريح تحولات ژاپن و نقش کليدي امپراتور اين کشور، ميکادو، در قرار دادن ژاپن در مسير پيشرفت و ترقي ميپردازد. وي با اشاره به عقبافتادگي جامعه و مردم ژاپن ميگويد که:
«در ظلمت جهل و خرافات دنيه غرق و گرفتار خوي بهيميت مطلقه و ابداً از انسانيت واقف نبودند و هيچ راهي به عالم علم و تمدن نداشتند». (18)
اما روشنانديشي ميکادو و اهتمام وي به تربيت جامعه (که به عنوان يک عنصر و شاخص کليدي همواره مورد تأکيد و استناد مراغهاي در تشخيص و تبيين ضعف و قوت دولت است) از اين ملت عقبمانده جامعهاي پيشرفته ساخت که توانست امپراتور روسيه را که همواره در چشم ايرانيان خودش رعبآور به شمار ميآمد، متحمل خفت شکست سازد. ميکادو،
«در کمال سرعت، حسن افکار و ثمرات نيکوکاري خود را ظاهر ساخت ... يکباره اوقات خود را مصروف داشت که جنود جهل و خودبيني را از دستگاه خويش راند و لشکر عقل و تمدن را در جاي بنشاند». (19)
استقرار قانون مواسات و مساوات، نفي مداهنه، انکار تقدس امپراتور، تعليم و تربيت، نشر صنعت و فناوري، ايجاد مشروطيت، سپردن امور به افراد کاردان و با کفايت از جمله اقدامات سترگي است که توسط ميکادو براي ترقي ژاپن انجام پذيرفت. وي به نقل يکي از خطابههاي امپراتور ميکادو ميپردازد که متضمن نکاتي کليدي است از جمله اينکه ميکادو تصريح ميورزد که،
«منافع حفظ حقوق مملکت و ملت و دولت راجع به عزت و شوکت و سلطنت من است، هر گاه در مراعات و احترامات فائقه آن تکاهل و تکاسل ورزم و جانب او را مهمل، گذارم احترام و تشخصي براي من باقي نتواند ماند، زيرا دولت عبارت از هيئت اجتماعيه ملت است. هر يک از افراد ملت نمايندهي دولت تواند بود ولي پادشاه را به شخصه نميتوان دولت گفت بلکه لفظ دولت به هيئت اجتماعيه اطلاق ميشود». (20)
اين تعريف از دولت که در برگيرندهي همه آحاد مردم است و نافي منطق استبدادي است که در آن صرفاً پادشاه داراي اصالت و شخصيت و لذا قبله عالم تلقي ميشود، براي ذهن و ضمير ايراني واجد بداعت است زيرا در تجربه تاريخي او نميتوان نمونه دومي سراغ گرفت. با اين مقدمه که بيانگر چارچوب آگاهي مراغهاي يا ابراهيمبيگ است و البته مأخوذ از آشنايي با تحولات غرب است سراغ بررسي تفصيلي تفکر، بينش يا رويکرد سياحتنامه نسبت به مسائل ايران ميرويم. با اين يادآوري که چارچوب آگاهي مأخوذ از غرب مراغهاي صرفاً معطوف به مظاهري است که در شرايط فقدان مبنا و انسجام تئوري نتوانسته است به تدوين يک نظريه سياسي بينجامد. از اين رو در يک داوري کلي ميتوان گفت صرف نظر از التفات به عناصري چون قانون، مشروطيت، نفي استبداد، مساوات و ... در غياب همان چارچوب نظري به کرات به طرح ديدگاههاي کلاسيک درباره پادشاه و نيز اسطورهسازي از پادشاهان گذشته پرداخته است. براي مثال در فرازي از کتاب آنجا که در توضيح اين ضربالمثل که «هر عيب که سلطان بپسندد هنر است» مينويسد:
«اين پر واضح است که وجود سلطان به اخلاق نيکو سرشته، صاحب اوصاف حسنه و افعال مستحسنه است، عيبپسند نميشود و از عيوبات و خطايا منزه و پاکيزه است، زيرا که سايه رحمت خداست در ملک خدا». (21)
يا بر خلاف منطق سياست و حکومت مدرن که در آن به واسطه اصل اعتبارانگاري سياسي، حکومت محصول قرارداد و اعتبار عموم مردم است به پادشاه تأصلي بخشيده؛ به گونهاي که وضعيت جامعه و ساير ارکان دولت را تابعي از وضعيت و حالت او ميداند که يادآور انديشه سياسي ايرانشهري است که طبق آن نفس و نفس پادشاه مؤثر در کائنات و آدميان است. (22)
2. رويکرد انتقادي به مسائل ايران
رويکرد انتقادي مراغهاي را که در سطور آتي برخي ابعاد و موضوعات آن را از نزديک بر خواهيم رسيد، در حوزه سياست ميتوان ذيل ضعف دولت در مقابل اقتدار، سيطره و زورآوري دولتهاي غربي استعمارگر تبيين نمود. اگر چه حوزه انتقادات مراغهاي صرفاً به حوزه سياست، مملکتداري و رؤساي قوم ايراني محدود نميگردد، با توجه به محوريت و مرکزيت تاريخي دولت و قدرت در ذهن و ضمير جامعه ايراني نهايتاً ضمن کارسازي نقد مستقيم خود حوزه سياست و حاکمان، در تحليل نهايي دولت و دولتمردان را مسئول نابساماني و آشفتگي اوضاع در شرايط پيشرفت سريع جوامع رقيب به شمار ميآورد. شايد بتوان گفت پرسش محوري يا اساسي جامعه ايراني در اين عصر «چه بايد کرد؟» بود. پرسشي که تاريخ اخير ايران از جنگهاي دوگانه تاکنون ذيل آن بسط يافته تلاشهاي فکري و عملي انديشمندان و جامعه در واقع بيانگر تقلّاهايي، براي پاسخ گفتن به اين پرسش است. اگر بپذيريم رسالت روشنفکر به عنوان نماينده وجدان جامعه، تصريح پرسش و نيز صورتبندي پاسخ آن است، ميتوان گفت سياحتنامه ضمن طرح اين پرسش، خود به منزله تلاشي است براي صورتبندي پاسخ مورد نظر مراغهاي به آن. بنابراين گزافه نيست اگر بگوييم دغدغه اصلي ابراهيمبيگ و سياحتنامه همانند جامعه، چيستي وضعيت جامعه و چرايي اين واقعه و مآلاً چگونگي راه برون رفت از اين بن بست است. مراغهاي از زبان وجود شريف که ظاهراً منظور از او ميرزا يوسف مستشارالدوله نويسندهي يک کلمه و يکي از رجال عصر ناصري است به طرح اين دغدغه عمومي ميپردازد که:«... آخر اين نه همان ايران است که گلستان روي زمين و همسنگ بهشت برين بود چرا امروز چون مغيلانزار به نظر ميآيد؟ مگر نه اين که اين خاک پاک به روزگاران مهد مدنيت جهان بود چه شد که اکنون سکنه آن را که آموزگار تربيت ديگران بودند به عدم تربيت نام ميبرند». (23)
البته حشمت سليماني ايراني، ديربازي بود که مرده بود. اما تا ظهور موريانه غرب تا عصاي وهم قدرت و شکوه آن را بشکند زماني لازم بود که در اين سخن احساس ضعف و بيقدرتي ملموس ايران و فاصله ژرفش با عصر و مصر قدرتِ گذشته، بسيار محسوس است. ميتوان گفت، نقد وجوه و ابعاد مختلف حيات جمعي و جاري ايران و ايراني در سياحتنامه بازگويي وجوه و پردههاي مختلف اين ضعف است. اولين مواجهه ابراهيمبيگ با ايرانيان که در واقع بيانگر نوعي کارسازي براي نقد حکومت و حاکمان ايراني است، در سرزمين روسيه و حدود قفقاز رخ ميدهد. ابراهيمبيگ در بندر باطوم با انبوه کثيري از ايرانيان رو به رو ميگردد. «در نهايت پريشاني، لباس همه کهنه و صدپاره، رنگرويشان زرد و ضعيف» (24) که پريشان به دنبال مسافري و حمل باري ميگردند. در تفحص بيشتر معلوم ميگردد که ايرانيان مهاجر،
«همه فعله و حمال، مگر چهل پنجاه نفر ميوهفروش و آشپز و دستفروشاند، مابقي سرگردان و محتاج قوت لايموت». (25)
تعداد اين ايرانيان به تصريح علي که خود نيز مهاجر است چهار پنج هزار نفر است. نويسنده از زبان همين علي در پاسخ به اين سؤال ابراهيمبيگ که «دولت ايران چرا اينها را رخصت جلاي وطن ميدهد؟» (26) پرده از ضعف و بيرسمي دولت و دولتمردان بر ميدارد.
«... در ايران امنيت نيست، کار نيست، نان نيست بيچارگان چه کنند؟ بعضي از تعدي حکام، برخي از ظلم بيگلربيگي و داروغه و کدخدا، اين ناکسان در هر کس بويي بردند که پنج شاهي پول دارد به هزارگونه اسبابچيني بر او ميتازند ... ايشان که مکلف به حفظ حقوق رعيتاند خود، ايشان را ميچاپند». (27)
علي در پاسخ به ابراهيمبيگ که دولت ايران را از اين اوضاع بيخبر ميداند بر وقوف دولت تأکيد ميورزد. اين حادثه اولين تجربههاي اندوه را براي ابراهيمبيگ در پي ميآورد، تجربهاي که به موازات نزديک شدن و ورود به خاک ايران وسيعتر و ژرفتر ميگردد. تعارض اين تلخيهاي واقعي با تصوير خيالي ايران در ذهن ابراهيمبيگ موجب روانپريشي و دقمرگ او ميگردد.
3. نابسامانيهاي ايران
اما ابعاد يا جلوههاي نابساماني ايران و دولت ايران در سياحتنامه کدام است؟ چنانچه گفته شد سياحتنامه گزارشي است مبسوط از همين نابسامانيها و ضعفها در وجوه مختلف حيات ايراني، اما از آنجا که دولت در کانون ذهن و ضمير و حيات جمعي اين جامعه قرار دارد و در سياحتنامه نيز به تلويح يا تصريح بر اين نکته تأکيد شده است تلاش خواهد شد وجوه ضعف دولت مورد بررسي قرار گيرد. ميتوان گفت مراغهاي با ترسيم شخصيت حاجيخان از او به عنوان نماد سطح عقلانيت دولت قجري بهره ميبرد. (28) ملا محمد علي، مرد لوده و بذلهگويي بود که در مجالس مختلف موجباب تفريح اهل مجلس را فراهم ميساخت. ابراهيمبيگ که در مصر با او آشنا شده بود. در وصف خلق وي چهرهاي کريه از او به تصوير ميکشد:«اول اين که سرش کچل بود، دوم چشمهاي بسيار کوچک و بينور داشت که ده زرع دورتر از خود را نميديد. سوم دندانهاي کلفت بد منظر داشت که از دهن بيرون زده لبهاي ناهموار و شکم بزرگ پر باد و قامت کوتاه ... هميشه مست، سست اعتقاد، بيحقوق، نمکنشناس، اين جور مردمان - که حاشيهنشين سفره ديگراناند - غالباً از حسن اخلاق و صفات پسنديده انساني بيبهرهاند». (29)
اما در سفر به ايران براي ملاقات با بخري «اعاظم و وزرا» او را به همين حاجيخان ارجاع ميدهند. فردي که به قول حاج حسن کرماني:
«همه وزراء و رجال واسطه لازم داشته باشد، هرگاه به من رجوع کند ده دوازده تومان گرفته به او ميدهم، آن هم رفع و رجوع ميکند». (30)
نفوذ حاجيخان در دستگاه سياست و افراد ايراني حاکي از نفوذ و سيطره بلاهت در اين دستگاه و افراد است. اگر بپذيريم که اساساً عقل سياسي به واسطه کارکرد خاص آنکه تدبير همه امور خرد و کلان يک جامعه که در شرايط اضطراري عصر تدوين سياحتنامه بر اهميت آن دو چندان افزوده ميگردد. بالاترين سطح از عقلانيت به شمار ميآيد و به عبارت بهتر اداره سياست يک کشور بر منهج درست منوط به تکوين اين عقل است. ميتوان از تقريب و حرمت حاجيخان، به وضعيت و سطح عقلانيت سياسي دولتمردان ايراني پي برد. دولتمرداني که به تعبير حاجيخان،
«از وضع بزرگان ايران - که گاهي ميديدم - يقين حاصل کرده بودم که به صحبت چون من ياوه درآيي، ميل مفرط خواهند داشت». (31)
احترام شخصيت سفيهي چون حاجيخان و کار ويژه دلالي او بيانگر فساد در روابط حکومت و مردم است. حکومتي که رقمزننده سرنوشت فردي و جمعي آحاد جامعه ميباشد. اما به همان ميزان نير دور از دسترس اتباع است و اين دوري موجب رواج مکانيزم فسادآميز رابطهبازي در همه ارکان دولت ميگردد که رشوهخواري يکي از عوارض آن خواهد بود. در اين شرايط، عارضه خودمداري دامنگير افراد ميگردد که به تعبير مراغهاي طبق آن،
«ابداً نظر همت عمومي به سوي اصلاح امور وطن معطوف نيست هر کس از بزرگ و کوچک و غني و فقير و عالم و جاهل منفرداً خر خود را ميچرانند. هيچ کس را پرواي ديگري نيست احدي از منافع مشترکه وطن و ابناي وطن سخن نميگويد گويي نه اين وطن از ايشان است و نه با يکديگر هم وطناند». (32)
اين عارضهها آنقدر شايع بود که ايرانيان مقيم مصر هرگاه قصد مطايبه و مزاح با ابراهيمبيگ را داشتند، از معايت دولت ايران سخن به ميان ميآوردند: 1. عدم انتظام ايران 2. پابرهنگي سرباز 3. فروش مناصب و القاب 4. شيوع بيماريهاي مسري 5. تاراج رعيت توسط حاکمان 6. بيقانوني و بيرسمي حکومت. (33) نويسنده جابجا با ايدهآليزه کردن پادشاهاني چون شاهعباس و نادرشاه با مقايسه حکومت و حکمرانان عصر خود با آنها پرده از ضعف حکومت قجري بر ميدارد.
«... فريا زدم: اي شهريار غيرتمند شاهعباس و اي نايبالسلطنه عباس ميرزا کجاييد؟ سر از خاک تيره برداريد؛ ببينند که اين اخلاف ودايع شما را چگونه نگاه داشتهاند ... کجايي اي شهريار شيرين کار و اي پادشاه غيرتمند ديندار؟ اي آبروي خاندان صفوي شاه دلاور عباس و اي نايبالسلطنه، عباس ميرزا، اي آقا چه شتاب نمودي در رفتن ... چه بودي که سي چهل سال پادشاهي ميسر گشتي تا گمکردههاي خود را به سبب بيهنري ديگران بود دريابي و ايران را دوباره زنده کني؟» (34)
اين نحوه حکمراني به تعبير مراغهاي موجب انحطاط يا مرگ جامعه و تمدن ايراني شده است و احياء آن مستلزم احياء دولت است. در زمينه بيان ضعفهاي دولت و دولتمردان ايراني به ويژه از منظر مقايسه آنها با پادشاهان گذشته و دولتهاي کنوني از جمله ژاپن و امپراتور ميکادو ميتوان نمونههاي فراوان ديگري ارائه داد اما ما به همين مقدار اکتفا کرده و به بررسي ساير وجوه انديشه سياسي مراغهاي که صبغه ايجابي دارند، ميپردازيم. وجه ايجابي در اينجا از منظر حداقلي مطرح ميگردد که متضمن طرح مفاهيم و ايدههاي کليدي است که در نقطه مقابل وضع موجود ترسيمي او از دولت، دولتمردان و کليت جامعه قرار ميگيرد. البته مراغهاي اگر چه به طرح مفاهيمي چون وطن، وطندوستي، منافع مليه، حقوق بشريه، قانون و قانونمندي، مشروطيت و غيره ميپردازد اما از اين همه نتوانسته است براي ترسيم يک ساختار سياسي يا دولتي مشخصي استفاده کند.
وطن و وطندوستي
پيرنگ عشقي سياحتنامه که متضمن دو عشق، عشق محبوبه و ابراهيمبيگ و عشق ابراهيمبيگ به ايران است که دومي بر اولي چيره است، متضمن طرح و پردازش ايده وطن و وطندوستي است که البته با تکرارها و تأکيدات مراغهاي در جابجايي کتاب ظهور افزونتري مييابد. به گونهاي که ميتوان گفت با توجه به تأکيد و تکرار اين ايده در عرض ساير ايدهها، اين کتاب بيشتر درباره و معطوف به وطن و وطندوستي است. اين ايده از همان ابتداي کتاب که متضمن توصيف شخصيت ابراهيمبيگ و پدرش ميباشد، مطرح ميگردد. پدر ابراهيمبيگ به تعبير نويسنده:«در هيچ يک از عادات مستحسنه ملي و اطوار پسنديدهي ايراني خود تغيير نداده ... و در تعصب ملي چندان سخت بود که در ظرف چندين سال يک کلمه عربي با کسي حرف نزد بلکه نخواست ياد بگيرد. گفت و گويش همه از ايران بود». (35)
انحصار جمعيت مجالسش به خواندن کتب تاريخي ايران و اوصاف پادشاهاني چون کيخسرو و جمشيد، بهمن، شاپور، انوشيروان و ميل مفرط او به خواندن مکرر تاريخ نادري که يادآر بزرگي و عظمت دوران گذشته ايران بودند؛ از ديگر عادات پدر ابراهيمبيگ بود. به تعبير مراغهاي:
«تعصب ايرانيگري او به درجهاي بود که قلم از نگارش تفصيل آن عاجز است مثلاً هرگاه کسي عمداً و يا ندانسته در نزد او بدي از ايران نقل ميکرد او را به بيديني و بيغيرتي نام برده و تا آخر عمر با او حرف نميزد». (36)
و در آخرين وصاياي خود به ابراهيمبيگ ميگويد:
«هيچ وقت عادات حسنه مليه را از دست مده، بعض نانجيبان بيغيرت از ايران بد ميگويند باور نکن، همه دروغ است. اگر فيالمثل همه راست هم باشد تو با آنان در بدگويي وطن همزبان مباش». (37)
ابراهيمبيگ نيز مبناي وطندوستي و غيرت ملي را از پدر به ارث برده است؛ گو اينکه ميتوان در اين زمينه از او بسي عاشقتر است. مراغهاي در معناي پاتريوت مينويسد:
«قول عموم دانايان است و نيز نزد عقلاي هر ملت: در محضر سلاطين و در اجراي وظيفه مأموريت، کسي است که دين و آئين و مليت و مأموريت خود و منافع دولت و ملت خويش را منظور دارد و در تعصب مذهب خود محکم باشد». (38)
صرفنظر از اين تعريف اجمالي از مفهوم پاتريوت که بدون طرح شبکه مفهومي و انديشه وطندوستي و مليگرايي به صورت کاملاً منفرد مطرح شده است مابقي گزارههاي ناظر به وطن و وطندوستي از زبان ابراهيمبيگ و با رويکردي احساسي طرح ميگردد. نويسنده رويکرد نقدي خود را وصف نواقص و کاستيهاي فرهنگي، اجتماعي، اقتصادي، سياسي و حکومتي مصداقي از همين حب وطن ميشمارد.
«... هر کس به وطن خود محبت دارد و عزت ابناي وطن خود را ميخواهد بايد به فرمودهي حضرت موليالموالي علي عالي - عليه السلام- که مولا و مقتداي خودشان است پيروي نموده از معايب هموطنان هر چند ببيند به زبان ملايمي به ايشان بگويد...». (39)
و به همين سياق از شعرا و نويسندگان ميخواهد که ديگر زمان آن است که به جاي مدح جبابره «از حب وطن و آيين وطنپرستي چامهها سرايند و چکامهها آرايند. چنانکه مدتي براي مصايب گريه ميکرديم يک چندي نيز مرثيه وطن بخوانيم و بدان گريه کنيم، چه در صورتي که وطن نباشد به اجراي هيچ آييني ما را رخصت نميدهند». (40) در مجموع کتاب سياحتنامه ابراهيمبيگ را ميتوان مرثيهاي بر وطن و بيماريهاي آن و نيز محرکي براي برانگيختن احساس تعلق به وطن دانست که اساس تولا و تبراي سياسي اعتقادي او را تشکيل ميدهد. مراغهاي در معرفي خود مينويسد:
«... شيوهام پرستش وطن و حب اوست [،]در تولا و تبراي او ثابت قدم [،] با دشمن او دشمن و با دوست وي دوست ...» (41).
در مکاشفه يا رويايي که عمو يوسف ميبيند، ابراهيمبيگ و محبوبه در بهشت غرق در نعمات بيکران خداوندند. اين موقعيت به تعبير نويسنده اجر عشق ابراهيمبيگ به وطن است چه او شهيد عشق وطن بوده گو اينکه مقامات اخروي دولتمرداني چون اميرکبير، نادرشاه، عباس ميرزا، شاهعباس و شاه اسماعيل صفوي از ابراهيمبيگ نيز بالاتر است. زيرا آنان شاه و شاهزادهاند و اين يک رعيت است. ابراهيمبيگ در توضيح چرايي برتري مقام آنها ميگويد:
«زيرا که من رعيتزاده مصدر خير و احسان مانند ايشان نگشتهام. ايشان رعيتپروري و عدالتگستري و دادرسي فرمودهاند. خداوند ذوالاحسان در پاداش ايشان ممالک شاهانه و تجملات خسروانه به آنان عطا فرموده که هيچ گوش نشنيده و هيچ ديده نديده و ...». (42)
و اين هم نشانهاي است از استمرار تفکر غير مدرن در مراغهاي يا به عبارت ديگر تفطن سطحي مراغهاي از جهان و مناسبات مدرن. تفکر و ذهنيتي که عليرغم تلاش براي ايجاد تغيير و تحول در شرايط، مناسبات و رويکرد هموطنان با نظر به تحولات مغرب زمين هنوز در چنبره امتيازبنديهاي منحط قديمي گرفتار است. آن قدر که مقام ابراهيمبيگ را که به واسطه ديدن ناملايمات و گرفتاريهاي «وطن» دقمرگ گرديده و اين چنين چهره يگانهاي از خود در تاريخ وطندوستي ايران به يادگار گذاشته و از اين رو در حب وطن از افراد مذکور بسيار جلوتر است. چون متعلق به غير اشراف است از مقام آنان که ايران دوستيشان ميتواند محل ترديد واقع شود کمتر و پايينتر ميشمارد. سخن آخر در تمجيد وطندوستي، اينکه ابراهيمبيگ به يوسف عمو با تأکيد، حب وطن را به عنوان ريسمان محکم نجات و رستگاري در آخرت ميشمارد:
«حب وطن را از دل دور مکن، محبت او را روز به روز مستحکمنما، در تعصب ملي سخت بکوش و باده حب وطن بنوش ... به اين مرتبه و مقام کسي نتواند رسيد مرگ اين که داراي اين سه خصلت حميده و عامل اين سه اخلاق پسنديده باشد». (43)
پينوشتها:
1. استاديار علوم سياسي دانشگاه آزاد اسلامي، تهران جنوب.
2. برخي، از نويسندگاني چون مراغهاي ذيل مشروطهسازان ادبي ياد ميکنند. بنگريد به: نصراله امامي و مسعود دلاويز، «مشروطهسازان ادبي»، WWW.SID.IR/Fa/VEW (90/2/3) و نيز در خصوص تأثير شديد عاطفي آن بنگريد: ناظم الاسلام کرماني، تاريخ بيداري ايرانيان، تهران: اميرکبير، 1363.
3. ر.ک.، آقابزرگ تهراني، الذريعه الي تصانيف الشيعه، بيروت، دارالاضواء، ج 12، 1403 ق؛ خانبابا مشار، مؤلفين کتب چاپي، تهران، 1344؛ اثر آفرينان، زيرنظر: عبدالحسين نوايي و کمال حاج سيد جوادي، تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگي، 1381؛ حسن سادات ناصري، سرآمدان فرهنگ و تاريخ ايران، تهران: شوراي عالي فرهنگ و هنر، 1353؛ خانبابا مشار، فهرست کتابهاي چاپي فارسي، تهران: دفتر ترجمه و نشر، 1350.
4. حاج زينالعابدين مراغهايي، سياحتنامه ابراهيمبيگ، به کوشش: محمدعلي سپانلو، تهران: آگه، 1384، صص 9-538.
5. ر.ک.، يحيي آرين پور، از صبا تا نيما، تهران: زوار، 1382.
6. حاج زينالعابدين مراغهايي، پيشين، ص 540.
7. همان، ص 541.
8. همان، ص 546.
9. http://www.rasekhoon.net/Mashahir/Show-108994.aspx.
10. محمد جلالي چيمه (م. سحر) آثار کساني چون مراغهاي را موصوف به کاربست رويکرد رئاليسم اجتماعي در ادبيات و نگرش انتقادي از اوضاع آشفته ايران و نقش روشنگر ادبيات ميکند.
بنگريد به: محمد جلالي چيمه، «شمع فارسي در دوران مشروطيت»، (90/2/3)
http://mshar.blogspot.com.
11. ناظمالاسلام کرماني، پيشين، صص 186-165.
12. احمد کسروي، تاريخ مشروطه ايران، تهران: اميرکبير، چاپ بيست و يکم، 1383، ص 45؛ عبدالله مستوفي نيز کتاب «سياحتنامه» را در کنار آثار طالبوف و اقبالالدوله، نوشتههاي تأثيرگذاري ميداند که موجب بسيج عمومي عليه استبداد شدند. بنگريد:
عبدالله مستوفي، شرح زندگاني من، تهران: زوار، 1384.
فريدون آدميت، ايدئولوژي نهضت مشروطيت ايران، تهران: پيام و روشنگران، 1355.
13. درباره ويژگيهاي اين کتاب همچنين بنگريد: بهروز شيدا، «چشم عقل، ديدِ خدايي دارد: گذري از جهان هفت اثر دوران مشروطيت» (90/2/3)
http://www.Jenopari.com.
و نيز: کريم کشاورز، هزار سال نثر پارسي، تهران: علمي و فرهنگي، 1371.
14. زينالعابدين مراغهاي، پيشين، ص 64.
15. همان، صص 67-66. اين مقوله در ص 215 نيز تکرار شده است.
16. همان، ص 227.
17. همان، ص 477 به بعد.
18. همان.
19. همان، صص 8-477.
20. همان، ص 480.
21. همان، ص 594.
22. همان.
23. همان، ص 128.
24. همان، ص 42.
25. همان، ص 43.
26. همان.
27. همان، صص 44-43.
28. چهرههاي ديگري چون شيخ شيپور و شمشيرالذاکرين نيز در کنار حاجيخان معرفي ميشوند.
29. زينالعابدين مراغهاي، پيشين، ص 76.
30. همان، ص 70.
31. همان، ص 78.
32. همان، ص 77.
33. همان، صص 26 و 51.
34. همان، ص 151.
35. همان، ص 25.
36. همان، ص 26.
37. همان، ص 27.
38. همان، ص 497.
39. همان، ص 507.
40. همان، ص 260.
41. همان، ص 507.
42. همان، ص 585.
43. همان.
عليخاني، علي اکبر، (1390)، انديشه سياسي متفکران مسلمان (جلد نهم)، تهران: پژوهشکده مطالعات فرهنگي و اجتماعي، چاپ اول.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}