شمیم طاقدیس
شمیم طاقدیس
پیشگفتار
وی در سال 1185 ق (1) چشم به جهان گشود و با بهره گرفتن از معارف بزرگانی هم چون ملامحمد مهدی نراقی، محمدمهدی بحرالعلوم، کاشف العظا، آقا باقر بهبهانی (2) و . . . و برخورداری از بینش پژوهشگرانه و روحیه تحقیق و تتبع، خود را تا والاترین جایگاههای علم و معرفتبالا برد .
وی شخصیتی جامع الاطراف است که در عرصههای مختلف آنچنان درخشیده است که گویی تمام عمر با برکتخود را در تحقیق و تدقیق صرف کرده است .
تنوع آثار و جمع میان اخلاق، عرفان، فقه، اصول، حساب و ادب شاهد این ادعاست .
ستاره پرفروغ این شخصیت ماندگار و جاوید الاثر سرانجام در سال 1244ق (3) افول کرد .
جنبه ادبی نراقی
نقد و تحلیل این موضوع در خدمت تبیین نظرگاه عرفانی - اسلامی وی خواهد بود . گفتار او ایمان پرور و نطقش مسلمانی است که گفت:
گرچه گفتار تو ایمان پرور است
هم سخنهایت همه نغز وتر است
ریزد از نطقت مسلمانی همه
هست گفتار تو سلمانی همه (4)
ملااحمد نراقی «شاعر نحریر ایرانی» (5) ، متخلص به صفایی علاوه بر دیوان شعر، مثنوی بلندی به نام مثنوی طاقدیس سروده است . طاقدیس که به معنای طاق مانند میباشد، نام تختخسرو پرویز بود که سه طبقه داشت و تمام حالات فلکی و نجومی در آن ظاهر میشد . (6)
این مثنوی از یک سو به واسطه در برداشتن موضوعات و مقامات عرفانی و اخلاقی، مثنوی طاقدیس نام گرفت، او خود میگوید:
داستانم را کنون آمد ختام
صفهای از طاقدیسم شد تمام
صفهای از چهار صفه شد تمام
آن سه باش تا ترا آید پیام
و از سویی دیگر چون صفههای طاقدیس آن نه از جنس آب و گل و عمارت، که از جنس دل است، پس او خود در نامگذاری مثنویاش به معنای عمارت و ایوان نیز نظر داشته است .
صفهای دیگر بیارایم کنون
اهل جان را گردم آنجا رهنمون
صفهای سازم ولی نه از آب و گل
سازم آنجا خلوتی با اهل دل
نراقی در آیینه طاقدیس
مثنوی طاقدیس از جنس شعر اغوا کننده نیست و سراینده نیز در زمره سرکشتگان در هروادی نیست . (7)
مثنوی طاقدیس سلسلهای داستانی آن هم داستان راستان است که عرصه بروز و ظهور افکاری بلند و عرفانی شده است .
ای رفیقان بشنوید این داستان
بشنوید این داستان از راستان (8)
مثنوی طاقدیس از جنس مثنوی معنوی و هم چون کلام معجزه آسای لسان الغیب، شعر اندیشه است . صبغه اندیشه بر جنبه ا نگیزهاش غالب است و از این رو در مقام ارزش گذاری، جمال معنوی آن به مراتب افزونتر از نغمه موسیقیایی آن است . اگر در کلام او اطناب و تکرار دیده میشود و اگر برخی ابیات او را تنها با جابهجا کردن کلمات میتوان به نثر تبدیل کرد، هیچ حرجی نیست; زیرا او خود در باره ابزار بودن این سخن منظوم به روشنی میگوید:
گر سخن با یاد یار دلکش است
گوبه هر لفظی که خواهی آن خوش است
تاتو در اندیشه وزنی و سجع
سرزند صبح و شود خاموش شمع
از برای خاطر من ای حریف
قافیه بگذار و بگذر از ردیف
اندرین خلوت سخن بیگانه است
وضع الفاظ از پی افسانه است
فاضل نراقی، زبان رمز را بر آشکارگویی ترجیح داده، تفسیر و معرفتخود را در لباسی آشکار و ملموس عرضه داشته است و درک رموز مثنوی طاقدیس او، کلید دستیابی به اندوختههای این مخزن الاسرار گرانبهاست . او با نقل قصه و حکایت، آتشی در دل میافروزد که استخوان را میسوزاند و هوش از سر میبرد .
داستانی آرم امشب در میان
کآتش اندازم به مغز و استخوان
گفتهام بس داستان عاشقان
گویمت امشب ولی یک داستان
کان همه از دل فراموشتشود
هم زدل تاب وزسر هوشتبرد (9)
افزون بر زبان رمز و تمثیل - که به آن خواهیم پرداخت - برخی ابیات در بیان دیدگاه فاضل نراقی به روشنی گواهند . او در باب جبر و اختیار قایل به جمع آن دو و تفریق حدود آنها بوده، میگوید:
گرنباشد اختیار، آید خطا
امر و نهی و وعده وزجر و عطا (10)
در جایی دیگر همه ذرات عالم را فرمانبردار اراده حق تعالی دانسته، سببها را طلسم و اسباب جهان را چیزی جز بهانه نمیداند . در ترسیم مسلخ ذبح اسماعیل و از کار افتادن کارد، چنین پدیدههای جهان را مسخر اراده خداوند دانسته میگوید:
گفت معذورم بدار ای بوالکرم
گرنه در دست تو فرمان میبرم
حق میگوید مبر این ناس را
خون مریز آن فرق فرقد سای را
آلتم بی خبر از کار خود
نی زخود آرام و نی هنگار خود
نی من تنها چنینم ای خبیر
جمله ذرات عالم دان اسیر
پیش حکم حق همه گوشند و چشم
تا چه فرمانشان رسد از مهر و خشم
گر بگوید چرخ را آرام گیر
تا ابد گردد فراموشش سیر
هر سببی را از مسببی دان اثر
آن سببها را طلسمی در نظر
راست گویم ای رفیق مهربان
جز بهانه نیست اسباب جهان
فاضل نراقی دریای رحمتحق را بیکران، اقلیم لطف او را بیپایان و نیش و رنج راه او را نوش و نصیب جان میداند . بدین ترتیب هر چند سلوک طریق معرفت را پایانی نیست، ولی عزم گام نهادن در این طریق و احراز کمترین مرتبه اقبال به حضرت حق را ماجور دانسته میگوید:
هیچ رنجی در رهش بی گنج نیست
بی نصیب، آن کس که او را رنج نیست
نیش بی صدنوش در این راه نیست
نیستخاری کش گلی همراه نیست
بی عطا هرگز گدا ز اینجا نرفت
دزد از این خانه بیکالا نرفت
صورت خدمت کنی مزد آورند
ناروا جنس آوری نیکو خرند (11)
برخی از عمدهترین مضامین مثنوی طاقدیس را میتوان اینگونه برشمرد:
تمثیل و حکایت منظوم از قبیل داستان طوطی و شاه و . . . .
تفسیر منظوم آیات قرآن از قبیل: «انا عرضنا الامانة» و «لاتیاسوا» و . . . .
بسط و تفصیل مضامین قرآنی از قبیل: داستان ابراهیم خلیل و ابتلا و آزمون وی، تمرد شیطان از سجده و تعظیم، ثبوت معاد جسمانی، حکایت زلیخا و . . . .
شرح و تفسیر احادیث از قبیل: حدیث من مات ولم یعرف، تفکر ساعة، من عرف نفسه و . . . .
شرح فرازهایی از ادعیه شریفه از قبیل الهی و سیدی ان صبرت علی عذابک فکیف اصبر علی فراقک و . . . .
مثنوی معنوی و مثنوی طاقدیس
آنان هر دو زبان رمز را در کالبد تمثیل و مثل، مناسب تشخیص دادهاند و با استفاده از استعاره و مجاز، پرده از مقام عرفانی و معرفتخداشناسی خود برداشتهاند . پایان هر مقطع از تمثیل و حکایت مثنوی معنوی و مثنوی طاقدیس اغلب با معرفی نمادها و شخصیتهای آن همراه است . همچنان که در داستان «مردی که در چاه افتاد» به روشنی مراد خود را از چاه، رسن، موشان، اژدها، شیرمست، انگبین و زنبور به ترتیب اینگونه بیان میکند .
هست این دنیا چه و عمرت رسن
روز و شب هستند موشان بی سخن
اژدها قبرستبگشوده دهان
منتظر تا پاره گردد ریسمان
دهر باشد شیرمست پرغرور
تا کشد جان تو را از تن برون
مال دنیا انگبین و اهل آن
جمله زنبورند نی بل بر غمان (12)
مولانا وقتی میخواهد دامن استطراف را برچیند و موضوع سابق را پیگیرد این چنین خود را خطاب میکند .
باز گردان قصه عشق ایاز
کان یکی گنجی است مالا مال راز
و فاضل نراقی نیز اینگونه به بیان تتمه سخن سابق خود میپردازد:
این سخن پایان ندارد ای قلم
قصه طوطی وشه را کن رقم
سرآغاز طاقدیس و مثنوی
مولانا میگوید:
بشنو از نی چون حکایت میکند
وز جداییها شکایت میکند
و فاضل نراقی میگوید:
ای رفیقان بشنوید این داستان
بشنوید این داستان از راستان
نراقی هر چند مثنوی خود را با توصیه شنیدن نوای نی آغاز نکرده است، ولی چون نای نی را حدیثیار میداند غزلش را به این دردانه زیبا تزیین کرده، میگوید:
تاکی دلا به مدرسه طامات و ترهات
بشنو حدیثیار دوروزی زنای نی (14)
مولانا تمثیل طوطی و بازرگان را خلق کرده و ملای نراقی تمثیل طوطی و شاه را . مولانا با طوطی و بازرگان در پی آن است که بگوید تا نمیری، نرهی "مرده شو چون من که تا یابی خلاص" و ملای نراقی در پی آن است که بگوید:
چونکه شد آب از سر آن چشمه دور
تیره گشت و ناتوان و تلخ و شور
آری آن کو دور شد از اصل خویش
جان او افسرده گردد سینه ریش
در میان هر دو مثنوی مضامین مشترک فراوانی به چشم میخورد که از آن جمله میتوان به قصه حضرت ابراهیم، داستان یوسف و زلیخا، توصیف عقل، عشق و . . . . اشاره کرد:
فاضل نراقی میگوید:
هرکه شد معشوق، عاشق نیز هست
در دل او عشق شورانگیز هست
این سخن را گر همی خواهی بیان
رو یحبهم و یحبونه بخوان (15)
مولانا نیز میگوید:
چون یحبون بخواندی در نبی
با یحبهم قرین در مطلبی
مولانا و فاضل هر دو مستشراب ازلی هستند آشکارا میگویند:
تا میکده باز و می بجا است
کار من خسته دل به کام است
شراب آنان از جنس شرابی است که پیش از خلقت کرم وجود داشته است و ابن فارض نیز که خود از آن جامی برگرفته این مستی و عشق را اینگونه به تصویر میکشد .
شربنا علی ذکر الحبیب مدامة
سکرنابها من قبل ان یخلق الکرم
لها البدر کاس وهی شمس یدیرها
هلال وکم یبدو اذا مزجت نجم
ولولا شذاها ما اهتدیت لحانها
ولولا سناها ما تصورها الوهم (16)
مثنوی و طاقدیس مملو از ذکر خدا
در بین آثار مهم ادب قدیم فارسی شاید مثنوی مولانا تنها کتاب عمدهای از نوع خود باشد که بر حسب معمول زمان با حمد و بسم الله و تحمید آغاز نشده است . (17)
این سخن در باب مثنوی طاقدیس نیز صادق است، زیرا آن نیز به لفظ تحمید و بسمله آراسته نشده است . ولی چگونه میتوان پذیرفت منظومهای که سراسر خداشناسی و معرفت است ابتر باشد؟ مگر نه این است که مثنوی سراسر تحمید و بسمله است؟ ! پس آغاز و انجامش همه ذکر است . مثنوی معنوی و طاقدیس هر دو با حمد و ستایش آغاز شدهاند، ولی حمدی به شیوه خاص خود .
طاقدیس، تفسیر منظوم آیات و روایات
احادیثشریفه، ادعیه نجات بخش، آیات و مضامین کلام وحی از جمله مؤثرات این مقوله میباشد . در مثنوی طاقدیس که شرح گسترده و برخی احادیث نیز هستشارح به تفصیل، رمز و اطلاق تعابیر احادیث را به نظم در آورده است . او در شرح حدیث العقل ماعبد به الرحمن و اکتسب به الجنان ابتدا عقل را تعریف کرده، سپس بر سبیل استعاره به توصیف و ترسیم چشم، گوش، پاوزبان آن پرداخته است .
عقل میدانی چه باشد ای پسر
آنکه باشد سوی جنت راهبر
عقل میدانی چه باشد ای رفیق
آن که برهاند ترا از هر مضیق
عقل را باشد دو چشمی دوربین
وز هزاران سیل چشم دوربین
عقل را باشد دو گوش حق نیوش
گوشها دارد به آواز سروش
عقل را باشد زبانی راست گو
هر سخن را بی کم و بی کاست گوی
عقل را پایی بود گردون نورد
پیش پایش پست، سقف لاژورد
مولانا نیز که 488 بار از کلمه عقل بهره برده است میگوید:
عقل را دو دیده در پایان کار
بهر آن گل میکشد او رنجخار
آنجا که دعای عمیق و دقیق کمیل به حب و عشق پرداخته، عذاب الهی را بسی قابل تحمل و فراق محبوب را فوق طاقت دانسته است، چون حکایت دل دادن و دلدادگی است و او نیز در این مضمون در سرش جز شوق وصل یار نیستبه شرح و تفسیر آن پرداخته میگوید:
صبر گیرم آورم در آتشت
گو چسان صبر آرم از خوی خوشت
در عذابت گیرم آوردم شکیب
چون بسازم با فراقت ای حبیب
چون ز امر توست دوزخ، جنت است
چون تو فرمایی، عذابم رحمت است
آتش تو گلشن و ریحان من
دوزخ تو جنت رضوان من
من ز دوزخ از چه ترسم کیستم
جز یکی کارتو، دیگر چیستم
و تمثیل محسوس گلشن بودن آتش را در بیان زر و زرگر این چنین ملموس مینماید:
بین که زرگر زر در آتش میکند
آتش آن را صاف و بی غش میکند
آهنی آهنگر اندر کوره برد
پس به پتکش ساخت اجزا خرد خرد
ساختشمشیری از آن کشور گشای
در کمرهای شهانش داد جای
مولای متقیان در بیان انگیزه عبادت گزاران، خوف و طمع را اخلال در عبادت احرار دانسته و ملای نراقی این معرفت را به رشته نظم کشیده است .
طاعت من نی زشوق جنت است
نی زبیم آتش پروحشت است
از عبادت نی طمع دارم نه بیم
هر چه میخواهی بکن ما از توایم
چون تو را اهل پرستش یافتم
در سپاس و طاعتتبشتافتم
طاعت مزدور بهر اجرت است
بنده را طاعت زخوف وخشیت است
از جمله مظاهر تاثر مثنوی طاقدیس از معارف دینی، اقتباس آیات قرآن است . به عبارت دیگر در کنار تلمیح و تفسیر آیات کلام وحی، در موارد متعدد روشنگویی بیشتری به کار برده، منظومه خود را به الفاظ آیات نیز مرصع و مزین کرده است . از جمله این موارد میتوان به نمونههای زیر اشاره کرد:
آیه 160 سورهبقره:
این سخن را گرهمی خواهی بیان
رو"یحبهم و یحبونه" رابخوان
آیه 2 سوره اسرا:
زینت از تشریف "فضلناش" داد
تارکش را تاج "کرمنا" نهاد
آیه 48 سوره کهف:
کور بود و جان آدم را ندید
پس زامر"اسجدوا" گردن کشید
آیه 139 سوره اعراف:
از تجلی نحو طور بارقا
صاردکا خر موسی صاعقا
آیه 272 سوره بقره:
غیر "یوتی الحکمه" آن مرد غبی
مینداند آیهای را از نبی
آیه 13 سوره فجر:
اینک از قرآن مالفظی بخوان
"ان ربک هم لبالمرصاد" دان
آیه 5 سوره تبت:
"ویلکم یا قوم" من تقلید کم
او هو"حبل من مسد فی جیدکم"
آیه 54 سوره زمر:
ناامیدی کفر باشد ای عمو
روبخوان "لاتیاسوا" "لاتقنطوا"
آیه 46 سوره نساء:
در کتاب حق بخوان "تنهی الصلوة"
للمصلی علی جمیع المنکرات
آیه 25 سوره حدید:
کین چه حالتست که اکنون شد پدید
شد کجا سرو"انزلنا الحدید"
سرگذشت پیامبران در طاقدیس
خاک راه کوی یار دلپذیر
گل بود در دیده و درپا حریر
ای خنک در راه جانان سوختن
شعلهها در جسم و جان افروختن
آتش کاندر ره جانان بود
خوشتر از صد چشمه حیوان بود (18)
در بیان جهت و بستر آزمون "بس متین " ابراهیم خلیل اینگونه دل را منزلگاه معشوق حقیقی و فارغ از عشق غیر او دانسته، از زبان وحی میگوید:
آن دل تو خلوت مخصوص ماست
دیگری را اندر آنجا ره کجاست
غیر یک دلبر نمیگنجد به دل
یا دل ما یا زغیر ما گسل (19)
از آنجا که حضرت حق به راز درون بنده خود به خوبی آگاه است پس غرض از آزمون حضرت ابراهیم کشف و شناخت ماهیت وجود او نبود بلکه:
پاک میداشتی از هر غل وغش
صاف میداشتی و زیبا و خوش
غیر مهرش را به جانش راه نیست
ره کلف را در رخ این ماه نیست
امتحان بود از برای غیرمن
من نخواهم امتحان ای مؤتمن (20)
نوع نگاه حضرت ابراهیم خلیل به موضوع قربانی کردن جگر گوشه خود، اینگونه به زیبایی و هنرمندانه در کلام ملای نراقی به نظم در آمده است .
من کجا و این عنایت کجا
جز برای خود نمیخواهد مرا
چون تو را از بهر خود خواهد خدا
سازدت از هر چه غیر از خود جدا (21)
و با این نگاه است که ریسمان محکم علاقه غیر خدایی چون تارمویی خواهد بود که با اشارتی اندک گشته خواهد شد . وسوسههای برخاسته از حسد و عداوت شیطان که هاجر، ابراهیم و اسماعیل را هدف قرار داد و در پی اغوای آنان در آمد، فصل مبسوطی از منظومه شیخ را به خود اختصاص داده است .
او با طرح مساله حسادت، انگیزه دومی برای اقدام وسوسه انگیزانه شیطان بیان کرده است . به عبارت دیگر شیطان بر اساس سوگندی که یاد کرده در پی اغوای همه افراد بشر است (22) ولی در قصه ابتلای ابراهیم رشک و حسد مشاهده مقام ابراهیم خلیل او را به تلاش بیشتر واداشته است .
نیستسوزی بدتر از سوز حسد
میگدازد مرد را جان و جسد
از حسد شیطان جگر را چاک کرد
بر زمین افتاد و بر سر خاک کرد
شیطان در چهره "پیر ژاژخای" در پی اغوای هاجر بر در منزل او رفت و شیطان صفتبه بیان قصه قربانی کردن پرداخت:
گفتباتو چون بگویم این خبر
چون به جانت افکنم شور و شرر
آه از اسماعیل آن سرو روان
صد هزاران حیف از آن نوجوان
برد او را سوی زندان فنا
بهر کشتن او را در منا
برد او را، تا بریزد خون او
صد دریغ از آن رخ گلگون او
ولی پاسخ هاجر، ندای هر دامان پاک و دل بیداریست که فریب هوای نفس و شیطان رجیم را نخورده با قوت ایمان و شدت یقین میگوید:
گفت هاجر چون بود فرمان او
صدچو اسماعیل من قربان او
کاش بودی مرا سیصد پسر
هم چو اسماعیل با صد زیب و فریب
جمله را در راه او من کشتمی
کاکلش در خاک و خون آغشتمی
شیطان در گام دوم وسوسه انگیزی "سوی ابراهیم از غفلت دوید" و پند پذیری از پیران را شرط خرد دانسته از ابراهیم میخواهد که در تعبیر رؤیای خود شتاب نکند .
از خرد باشد شنیدن بپذیر
گرچه باشی در خرد خود بینظیر
چون که این فرمان ترا آمد به خواب
از پی خوابی مکن چنین شتاب
پاسخ حضرت ابراهیمعلیه السلام نشان از معرفت و دشمنشناسی او دارد که:
گفت ای ابتر برو شیطان تویی
غول هر ره، دزد هر دکان تویی
از این پس شیطان گام سوم را سوی اسماعیل ذبیح برداشت، ولی این گام همانقدر سستبود که اراده اسماعیل استوار .
چون خلیل الله فکند آن را شهاب
سوی اسماعیل آمد با شتاب
دام تلبیس و حبل را ساز کرد
مکر و کید و وسوسه آغاز کرد
و اسماعیل بیدرنگ رمی جمره کرد و شیطان را از خود دور ساخت .
زد به سنگ آن پس اسماعیل راد
سنت رمی جمار از این نهاد
حکایتحضرت خلیلالرحمن مکرر، هر سرزمینمنا، هر روز عید قربان، و هر جا قربانگاه است . حسن ختام و حسن تحلیل این حکایت از زبان ملای نراقی اینگونه بیان شده است .
هر زمانی عید قربان شما
هر زمینی بنگری منای شما
ای صفایی، مرد میدانی اگر
عید قربانت هر روز ای پسر
هر سرخاری که بین خنجر است
هر سرکویی منا و مشعر است
تمثیل در طاقدیس
بدین ترتیب چون «الحجة مادل به علی صحة الدعوی» . (23) تمثیل نیز در پی اثبات و تقریب برای عوام خلق است، پس تمثیل، نوعی حجت میباشد .
طرق بیان تمثیل متعدد است از آن جمله اینکه، تمثیل گاهی، بسط و توسعه ضرب المثلها است، گاهی حکایت قصه مانند حیوانات است و گاهی از نوع تمثیل توجیهای است که در پی تبیین و توضیح امری است که بر مخاطب معلوم نیست و به استناد آنچه حقیقتحال آن به روی معلوم است، تصویر مخیل ساخته میشود تا مخاطب، درباب مراد گوینده قانع شود (24) .
استاد زرین کوب در کتاب ارزشمند بحر در کوزه تمثیل توجیهی را نوع سوم و در کنار تمثیل مثل و تمثیل حیوانات قرار داده است، حال آنکه به نظر میرسد تمثیل توجیهی ناظر بر غایت تمثیل است که این غایت دو نوع اول و دوم را نیز میتواند شامل شود .
از جمله اوصاف بارز تمثیل زبان رمز و استعاره است . در آغاز صفه دوم مثنوی طاقدیس چنین آمده است:
صفهای سازم ولی نه از آب و گل
سازم آنجا خلوتی با اهل دل
رازها آریم با هم در میان
رازها در پرده نی فاش و عیان
سر یاران کی توان بی پرده گفت
سرشان را باید اندر دل نهفت
استاد زرین کوب نیز در بیان رمز بودن زبان مثنوی که مبتنی بر تمثیل است میگوید:
در مثنوی قصههایی که هست، پیمانه معنی و نقد حال ماست و به هر صورت که در تقریر میآید، همه متضمن رمزی است که لب معنا و سر باطن آن محسوب میشود (25) .
وصف دیگر تمثیل بیان ملموس و محسوس آن است . در تمثیل، معارف عقلی و معانی ذهنی در لباس محسوسات وجود پیدا کرده، از چنان دقت و تناسبی برخوردار است که چه بسا مخاطب سرگرم ظاهر الفاظ و حکایتبیرونی آن شود و مراد گوینده را بر دلالت ظاهری الفاظ حمل کند .
بر همین اساس به نظر میرسد بستر شکلگیری تمثیل، تجارب زندگی عامه است و ادیب هنرمند این تجارب را در قالب قصهگونه میپرورد . از این رو چهره نخست تمثیل نقل حکایت و قصهگویی است که به خدمت چهره حقیقی آن یعنی کشف اسرار نهفته و حقایق ناگفته در آمده است . استاد زرینکوب در این باب میگوید:
راست است که قصهها جز دورنمایی محدود از این آفاق بیانتهای مثنوی را نشان نمیدهد، اما همین اندازه هم بر آنها که تصور روشنی از وسعت و عظمت این افقهای ناشناخته ندارند، مقدمه آشنایی است (26) .
از میان تمثیلهای بسیار و زیبای مثنوی طاقدیس، تمثیل «طوطی و شاه» (27) به واسطه جایگاه خاص و نمود چشمگیرش مورد کنکاش قرار میگیرد . در این تمثیل حیات طوطی از دو مقطع متمایز تشکیل میشود . در برهه نخست طوطی مقرب و معشوق مالکالملک جهان است .
پادشاهی بود در ملک جهان
مالکالملک جهان و ملک جان
در گلستان بود او را طوطئی
دلگشا و نغز و زیبا طوطئی
در گه و بی گه انیس شاه بود
جان او با جان شه همراه بود
آن، هر دو عاشق و معشوق بودند .
هر دو تن در عاشقی گشته سمر
هر یکی معشوق و عاشق آن دگر
هر که شد معشوق عاشق نیز هست
در دل او عشق شورانگیز هست
شاه چون به طوطی عشق میورزید او را برای زبان آموزی روانه جزیره کرد و از آن هنگام مقطع دوم زندگی طوطی شروع شد . منزلگاه جدید به واسطه زیبایی فریبندهاش پند و اندرز شاه را از یاد طوطی برد .
لیکن ای آرام جان بیقرار
ای شبم را روز و روزم را بهار
زینهار از من فراموشت مباد
جرعهای بی یاد من نوشت مباد
گرچه از من میشوی اکنون جدا
در جزیره هست پیری رهنما
کآنچه او گوید گفت منست
در نصیحت گستری جفت منست
از این پس نگاه طوطی به مظاهر فریبنده جزیره از راه صواب دور شد و با فراموش کردن درگاه بیپایان شاه، جغد شوم را میمون، گرگ را غزال، غول را رفیق دایم و . . . پنداشت . روزها را در پی مرداری سپری میکرد و شبها را هم نوا با جغد شوم برفراز خرابهها . گاهی خود در پی دانه در دام صیاد اسیر میشد و گاهی به ستم، دانهای از دهان مورچهای میربود .
طوطی نه تنها تاج و تخت مالکالملک را از یاد برد بلکه زمان بازگشتخود را فراموش نمود . او اینک به جای دستان مهربان و عاشق شاه در دل قفس جای گرفته است .
نی بخاطر آمدش آن تخت و جاه
نی زمان بازگشتن سوی شاه
قند و شکرها به حنظل شد بدل
جای دستشد قفسهایش محل
شرح تمثیل
توصیف مکرر و مؤکد ملای نراقی بر اثبات مقام والای طوطی در بارگاه شاه میتواند اشارتی باشد به عالم واقع که این جهان پرتوی از وجود آن است . منزلگاه حقیقی انسان بهشتبرین و بارگاه حضرت حق است که اینکه وجود مثالی او اسیر خراب آباد شده است.
شاه اگر عاشق طوطی است جای شگفتی ندارد، زیرا خالق هستی از پس خلقت انسان به خود مبارک باد گفت که اینچنین زیبا و هنرمندانه آفریده است . شاه طوطی را روانه جزیره ساخت ولی هرگز او را به حال خود وا نگذاشت و با معرفی «پیر» جزیره او را راهنمای طوطی معرفی کرد . هر چند ملای نراقی پیر را در این تمثیل کنایه از عقل دانسته میگوید:
آن جزیره این جهان بی وفا است
وندران آن پیر دانا عقل ماست
ولی با این وجود میتوان آن را گونهای دیگر نیز تعبیر کرد . در ضمن بیان نصیحتشاه میگوید:
گرچه از من میشوی اکنون جدا
در جزیره هست پیری رهنما
چون شدی در آن جزیره جای دیگر
بر نداری دست از دامان پیر
کآنچه او گوید همه گفت منست
در نصیحتگستری جفت من است
هر که بی پیری بپیماید طریق
سرنگون افتد به چاهی بس عمیق
گفت پیر جمله پیران جهان
آن امین حق امام مردمان
هر که پیر وقتخود را پی نبرد
آن به موت جاهلیت جان سپرد
به استناد همین ابیات و با الهام از برخی تعابیر، پیر در قصه طوطی و شاه امام معصومعلیهم السلام است .
در پایان تمثیل، سراینده خود به تفسیر نمادهای قصه پرداخته است طوطی را مرغ جان، پیر دانا را عقل، بوم را هوای نفس، دیو اهریمن را اهل دنیا معرفی کرده است میگوید:
قصه این طوطی مسکین درست
سر به سر احوال مرغ جان توست
آن جزیره این جهان بی وفا است
وندران آن پیر دانا عقل ماست
آن هواها فوج بومند اندرآن
در کمین بنشسته بهر مرغ جان
اهل دنیا دیو و اهریمن همه
همچو بو مانند اندر دمدمه (28) او چون خود را طوطی و دنیا و تن را قفس میداند آنگاه که نام طوطی بر زبان و ذهنش میگذرد رشته سخن را وا نهاده به بیان قصه جان در قفس مانده خود میپردازد . وقتی که به بیان داستان ابراهیم خلیل و قربانی کردن اسماعیل پرداخته، حال اسماعیل ذبیح را در گام گذاشتن به مسلخ عشق چنین بیان میکند .
طوطی ای جان من پرواز کن
رو به هندوستان عز و ناز کن
رو سوی کعبه مقصود کن
این جهان را پا زن و بدرود کن
ولی همین مقدار کافی است تا طوطی وجود او هندوستان لاهوتی را به یاد آورد و آتش بر مغز و استخوان او در اندازد .
چون سخن اینجا رسید ای دوستان
آتش افتادم به مغز و استخوان
باز هندوستان به یادم اوفتاد
شوری از نو در نهادم و افتاد
شعلهور شد آتش پنهان من
موج زن شد بحر بی پایان من
در هوا دیدم پرافشان طایران
در قفس شد مرغ جانم پرفشان
دید مرغی در هوا پرواز کرد
مرغ جانم پر زدن آغاز کرد
دید مرغان در هوا او از هوس
بال و پر درهم زد اما در قفس (29)
1 . قرآن کریم .
2 . الاعلام تاموس تزاجم لاشهرالرجال و . . . ، زرکلی، خیرالدین، چاپ سوم .
3 . بحر در کوزه: زرین کوب، عبدالحسین، تهران سخن، 1368 .
4 . دیوان ابن فارض، بیروت، المکتبةالثقافیة، ص 82 .
5 . الذریعة الی تصانیف الشیعه، تهران، آقا بزرگ، قم، مؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان .
6 . سرنی، زرین کوب عبدالحسین، تهران، علمی، 1374 .
7 . عوائدالایام، نراقی، ملا احمد، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، 1375 .
8 . عینالحیاة، مجلسی، محمدباقر، تهران، کتابفروشی اسلامی .
9 . کتاب الخزائن، نراقی، ملااحمد، قم، انتشارات علمیه .
10 . لغتنامه دهخدا، زیر نظر دکتر محمد معین، تهران، مؤسسه انتشارات دانشگاه تهران، 1377 .
11 . مثنوی معنوی، مولوی، جلالالدین .
12 . نهجالبلاغه، ترجمه دکتر شهیدی، تهران، قلم 1371 .
پىنوشتها:
1) لغت نامه دهخدا به نقل از اعیان الشیعه، ج11، ص 249 و ریاض العارفین، ص 463 .
2) عوائد الایام، ملااحمد نراقی، مقدمه، صص 40 و 39 .
3) الذریعة الی تصانیف الشیعه، ج 6، ص 276 و . . . لغت نامه دهخدا، ج3، ص 1372 .
4) مثنوی طاقدیس، ص 250 .
5) عوائد الایام، ص 27 .
6) لغت نامه دهخدا، ج10، ص 15246 .
7) اشاره به آیه 224 از سوره مبارکه شعرا .
8) مثنوی طاقدیس، ص 27 .
9) همان، ص 416 .
10) همان، ص 304 .
11) مولانا نیز در تمثیل مرد عرب و خلیفه بغداد این معنا را به زبانی دیگر نقل کرده است . در این تمثیل مرد از شدت فقر و به پیشنهاد همسرش هدیهای نزد خلیفه بغداد میبرد . مرد عرب وقتی آب دجله را بدید بسیار خجل شد و از حقارت هدیه خود بسی شرمسار گردید و از لطف خلیفه در عجب بود که چگونه این سبوی آب گندیده را پذیرفته و در برابر، این همه انعام و احسان نموده است . داستانهای مثنوی، علیاکبر بصیری، ص 24 .
12) مثنوی طاقدیس، ص 170 این مضمون در عین الحیاة علامه مجلسی، ص 291 آمده است .
13) بحر در کوزه، زرین کوب، ص 9 .
14) کتاب الخزاین، ص 4 .
15) مثنوی طاقدیس، ص 28 .
16) دیوان ابن فارض، بیروت، المکتبة الثقافیة، ص 82 .
17) سرنی، زرین کوب، ج1، ص 17 .
18) مثنوی طاقدیس، ص 301 .
19) همان، ص 359 .
20) همان، ص 388 .
21) همان، ص 360 .
22) اشاره به آیه 39 از سوره مبارکه حجر
23) بحر در کوزه، ص 488، به نقل از تعریفات جرجانی .
24) برگرفته از بحر در کوزه، زرین کوب، ص 198 .
25) بحر در کوزه، ص 6 .
26) تمثیل طوطی و شاه، مطلع مثنوی طاقدیس قرار گرفته است . ملا احمد نراقی در این تمثیل حکایت طوطی و شاهی را به نظم در آورده که عاشق و معشوق یکدیگر هستند . انیس و همدم صبح و شام شاه، طوطی است و روزی شاه، طوطی را برای فرا گرفتن زبانهای مختلف به جزیرهای میفرستد و پیش از روانه ساختن، توصیههایی به او یادآور میشود که جایگاه نخستخود را از یاد نبرد و در آنجا از پیری که سخن او سخن شاه است، کاملا اطاعت کند . طوطی با وارد شدن در جزیره مجذوب و مفتون زرق و نگار زیباییهای جزیره میشود و با فراموش کردن مقام نخستخود به تدریج همنشین حیوانات گنگ شده فریب زاغ را خورده و زبان خود را نیز از یاد میبرد . از آن پس از گل گلستان هم دلگیر میشود و به تدریجبال و پرش ریخته، خرابه نشین کنج تنهایی میشود .
27) بحر در کوزه، ص 10 .
28) مثنوی طاقدیس، ص 168 .
29) همان، صص 369 و 368 .
/خ
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}