نويسنده: دكتر مصطفي ملكوتيان

 

واژه‌ي انقلاب در معني كلمه لاتين «Revolution»، ابتدا از اصطلاحات اخترشناسي و به معني حركت دوراني سياره‌ها و بازگشت آنها به حالت اول بوده و بعدها وارد واژگان علوم اجتماعي شده است. بر اين اساس، برخي از نويسندگان بر اين باورند كه تا پيش از انقلاب‌هاي پايان سده‌ي هجدهم، انقلاب به معني بازگشت به «وضعيت‌هاي مطلوب» گذشته بوده، در حاليكه انقلاب‌هاي معاصر با ايجاد عصري نو و سرودن داستاني سراسر جديد در تاريخ كشورها همراهند. (هانا آرنت، 1361، صص 81- 23).
در اساس انقلاب چه قديمي و چه جديد خواهان ايجاد عصري نو است و عليرغم اشاره و تأكيد اين ديدگاه‌ها، ممكن است به معني بازگشت به «وضعيت مطلوب» گذشته نباشد و «وضع مطلوب» جديدي را بنياد نهد، مانند انقلاب‌هاي انبياء و اولياي الهي در تاريخ و تنها انقلاب‌هاي جديد نيستند كه ايجاد عصري نو را خواهانند.
از سوي ديگر، در انقلاب‌هاي معاصر همانند انقلاب‌هاي گذشته و بسته به نوع انقلاب، بازگشت به «وضعيت طلوب» پيشين، به ايجاد عصري نو در جنبه‌هاي مختلف زندگي - فرهنگي، سياسي، اقتصادي- مي‌انجامد.
بايد اذعان نمود كه عليرغم نظر برخي نويسندگان مانند ساموئل‌هانتينگتون كه انقلاب را فقط مربوط به دوره معاصر مي‌دانند، انقلاب پديده‌اي قديمي است؛ هر چند ممكن است ميزان و ماهيّت تغييراتي كه انقلاب پديد مي‌آورد در دوره‌هاي مختلف تاريخي و يا براساس نوع انقلاب تفاوت داشته باشد.
يك بررسي علمي به ما مي‌گويد كه به عنوان مثال بين سال‌هاي 600ق.م تا 146ق.م تعداد 84 انقلاب و اغتشاش عمده‌ي ثبت شده در تاريخ يونان باستان و بين سال‌هاي 509ق.م تا 476م تعداد 170 انقلاب و اغتشاش مهم ثبت شده در تاريخ رم باستان گزارش شده است. براساس اين بررسي، از دوره‌ي باستاني تا دهه‌ي 1930، تعداد 1622 تا 1629 مورد انقلاب يا اغتشاش مهم در كشورهاي مختلف اروپايي رخ داده است. (Pitirim. A .Sorikin. 1970. PP. 125- 147).
برخي بر اين باورند كه اولين پژوهش‌هاي جدي در زمينه‌ي پديده‌ي انقلاب پس از وقوع انقلاب 1789 فرانسه به رشته‌ي تحرير در آمده‌اند. اصولاً تخصصي شدن رشته‌ها و شاخه‌هاي مختلف علمي از ويژگي‌هاي دوره معاصر است، به گونه‌اي كه مطالعات علمي، امروزه به صورت موردي درآمده و ممكن است يك پژوهشگر همه‌ي تلاش علمي خود را صرف شناخت تنها يك پديده مانند نوع يا انواع خاصي از حكومت، انقلاب و غيره كند.
بنابراين، نوشته‌ها درباره‌ي انقلاب ابتدا به طور عموم در لابه لاي مطالب نويسندگان درباره‌ي فلسفه سياست، انواع حكومت‌هاي زمانه، حكومت مطلوب و غيره بيان شده است و نويسندگان كمتر كتاب يا فصل مستقلي را به بررسي اين پديده اختصاص داده‌اند.
بررسي و پژوهش در مورد پديده‌ي انقلاب، از اواسط قرن نوزده هم زمان با تحولي كه در ساير علوم صورت گرفت، شدت يافت و در قرن بيست به اوج خود رسيد. بدين ترتيب، نسلها و رهيافت‌هاي علمي متفاوتي در بررسي اين پديده مشاهده شده حجم بزرگي از فرضيه‌ها و نظريه‌ها در اين رابطه پديد آمدند. در فصل دو به طور خلاصه به اين نسلها و رهيافت‌ها اشاره خواهيم كرد.
از سوي ديگر، تا كنون نظريه پردازان انقلاب برمبناي رهيافت علمي خود، تعريف‌هاي متفاوتي از انقلاب ارائه كرده‌اند. به عنوان مثال،‌هانتينگتون در تعريف انقلاب گفته است:
" انقلاب يك دگرگوني سريع بنيادي و خشونت آميز داخلي در ارزش‌ها و اسطوره‌هاي مسلط بر يك جامعه، نهادهاي سياسي، ساختار اجتماعي، رهبري و فعاليت و سياست‌هاي حكومتي است."(ساموئل‌هانتينگتون، 1370، ص 358)

اسكاچپول نيز با تفاوت قائل شدن ميان انقلاب سياسي و انقلاب اجتماعي، مي‌گويد كه يك انقلاب سياسي با تغيير حكومت بدون تغيير در ساختارهاي اجتماعي همراه است و در اين انقلاب، منازعات طبقاتي و دهقانان نقشي ندارد. اما يك انقلاب اجتماعي، عبارت از انتقال سريع و اساسي دولت و ساختارهاي طبقاتي يك جامعه است كه با اغتشاش‌هاي طبقاتي از پايين جامعه (دهقانان) همراهي و در بخشي حمل مي‌شود. به علاوه، چنين انقلابي در مجموعه منحصر به فردي از شرايط اجتماعي - ساختاري و بين المللي صورت مي‌پذيرد (Theda Skocpol 1979 P33)
نگارنده ضمن آگاهي از ايرادهاي اين تعاريف، بر اين باور است كه توجه به ويژگي‌هاي مشترك انقلاب‌ها در ادامه مي‌آيد، مي‌توان ما را در تعريف دقيق انقلاب ياري دهد.

هر چند انواع متفاوتي از انقلاب وجود دارد و انقلاب‌ها ممكن است در جنبه‌هاي مختلف با يكديگر تفاوت داشته باشند، اما آنچه باعث مي‌شود همه‌ي اين حركت‌ها را انقلاب بخوانيم، وجود حداقل هفت ويژگي (شرط، عامل و عملكرد) در همه‌ي آن‌هاست. البته اين بدان معنا نيست كه انقلاب‌ها در هر يك از اين موارد كاملاً مشابه‌اند، بلكه آنها در اين هفت مورد مشترك‌اند.
در اين جا براي استخراج ويژگي‌هاي مشترك انقلاب‌ها، تجربيات تعدادي از انقلاب‌هاي معاصر مانند انقلاب فرانسه (1789)، انقلاب روسيه (فوريه و اكتبر 1917)، انقلاب‌هاي چين (1911 و 1949)، انقلاب كوبا (1959)، انقلاب الجزاير(1962)، انقلاب‌هاي ويتنام (1954 و 1975)، انقلاب اسلامي ايران (1979 / 1357ش) و انقلاب نيكاراگوئه (1979) مدنظر قرار گرفته است.

بيگانگي و به عبارت ديگر نارضايتي عميق اولين عنصر داري نقش هر انقلاب و زمينه‌ي ظهور و گسترش ساير ويژگي‌ها و شرايط وقوع انقلاب است.
آنطور كه انقلاب‌هاي معاصر نشان داده‌اند و با توجه به اينكه در هر انقلابي دو طرف درگير وجود دارد- يعني نيروي اجتماعي (انقلابي) و نظام سياسي - و از طرفي هر انقلاب بدليل ويژگي‌ها، برنامه‌ها و رفتارهاي سياسي، اجتماعي، فرهنگي و اقتصادي دولت و ويژگي‌ها و اقدامات مخالفان به وقوع مي‌پيوندند، پس براي رديابي چگونگي ايجاد اين بيگانگي و اينكه چرا مردمي كه زماني طرفدار ثبات بوده و يا از شرايط موجود احساس نارضايتي نمي‌كردند در زماني ديگر راه انقلاب را برگزيده‌اند، بايد به تاريخ معاصر كشور مورد نظر مراجعه كرد و براي اين امر، بايستي زمان و نقطه‌اي در تاريخ اين كشور را جستجو كرد كه در آنجا با اطمينان بتوان گفت كه آن نظام سياسي از مقبوليت و ثبات كافي برخوردار بوده است. آنگاه بايد به رديابي اين موضوع پرداخت كه از آن پس چگونه مقبوليت و ثبات از دست رفت و نخبگان (elite) و مردم خود را از حكومت كنار كشيده و سبب وقوع انقلاب شدند. براي يافتن چنين نقطه‌ي تاريخي، گاهي ماهيت و شعارهاي يك انقلاب به خوبي راهگشا است.
در انقلاب فرانسه، به قدرت رسيدن ‌هانري 4 اولين پادشاه بوربون در سال 1589، كه تا 1610 حكومت كرد و در دوره‌ي وي حكومت بدليل اجراي طرح‌هاي آباداني و رشد صادرات، تجارت خارجي و حل مشكلات مذهبي، از مقبوليت مردمي و ثبات كافي برخوردار بود (براگدون ليليان، 1347، صص 85-84) و در انقلاب اسلامي ايران، به قدرت رسيدن صفويان، كه در دوره‌ي آنها اولين دولت ملي ايران بعد از حمله مغول‌ها ايجاد شد و زبان فارسي و مذهب شيعه رسميت يافت و نوعي همگرايي بين مذهب و سياست پديد آمد و شاهان اوليه صفوي يعني اسماعيل و طهماسب، با توجه به گرايش مذهبي حكومت، از مقبوليت در ميان مردم برخوردار بودند، (والتر هينتس، 1361، صص 8-7 ؛آن. لمبتون، 1359، ص 66) چنين نقطه‌اي تاريخي هستند.
هر چند بيگانگي اولين عنصر مهم در وقوع هر انقلاب است، اما هر نوع بيگانگي عميق و انقلابي نيست. بيگانگي انقلابي كه بايستي دست كم در بخش قابل توجهي و گاه با توجه به شرايط در بيشتر مردم، اعم از نخبگان و توده‌ها، ظهور كند و نيز مي‌تواند در جنبه‌هاي مختلف اجتماعي، فرهنگي، سياسي و اقتصادي يا برخي يا تعدادي از آن‌ها ديده شود، بيگانگي است كه به حد نااميدي از بهبودي شرايط رسيده باشد. البته حتي در اين وضعيت نيز با توجه به ماهيّت افراد و تغيير و تحولات، امكان بازگشت رضايت وجود دارد. ظهور اين بيگانگي باعث تغيير در ديدگاهها و رفتار افراد مي‌گردد، اما براي رخ دادن به انقلاب به ساير شرايط نيز نياز است.
$ 2- نقش آفريني رهبري و ساختارهاي آن
هر چند ممكن است تفاوت‌هاي آشكاري بين انقلاب‌ها در نوع رهبري وجود داشته باشد، اما هر انقلابي رهبر يا رهبران خاص خود را دارد. حتي در مرحله فوريه انقلاب 1917 روسيه نيز كه در ظاهر بدون رهبري بوده است، نقش يك «كميته پيشرو» در دوما و نقش برخي افراد، احزاب و گروههاي سياسي در رهبري جريانهاي انقلابي ديده شده است.
نقش رهبري، برانگيختن بيگانگي از وضع موجود، تحريك روحيه‌ي انقلابي، بيان و گسترش آرمان(هاي) جديد جايگزين، تنظيم و برنامه ريزي راهبردها و تاكتيك‌هاي حركت انقلابي، بسيج و به صحنه آوردن نخبگان و توده‌ها، ايجاد نظام سياسي جديد و تلاش در جهت رساندن جامعه به اهداف انقلاب پس از پيروزي است.
رهبري انقلاب هر چه داراي وحدت بيشتر و از نظر فرهنگي و تاريخي اصيل تر و ريشه دارتر باشد و به صورت روزمره در امور عادي با مردم در ارتباط باشد، در پيشبردي حركت انقلابي موفق تر و كارآمدتر خواهد بود.
گاه رهبري انقلاب در يك شخص خاص متجلي مي‌شود، مانند نقش امام خميني (رحمةالله عليه) و فيدل كاسترو در انقلاب‌هاي ايران و كوبا. (1) زماني نيز رهبري به طور عموم در يك ساختار متمركز مي‌شود. مانند نقش جبهه نجات ملي الجزاير در انقلاب 1962 اين كشور، اين جبهه متشكل از رهبران احزاب و گروه‌هاي سياسي مختلف بود كه برخي از اعضاي آن عبارت بودند از احمدبن بلا، هواري بومدين، شاذلي بن جديد، آيت احمد، بن خذه، بوذياف و برخي از رهبران روحاني. البته حتي در اين نوع انقلاب‌ها نيز نبايد نقش بيشتر برخي از افراد نسبت به سايرين در رهبري حركت انقلابي را از نظر دور داشت؛ مانند نقش احمدبن بلا در انقلاب مذكور. در برخي از انقلاب‌ها نيز رهبري در اختيار يك شخص و يك ساختار بوده است، مانند مرحله اكتبر در انقلاب 1917 روسيه كه رهبري آن در دست لنين و حزب بلشويك بود؛ البته لنين رهبر اين حزب نيز بود. (2)
همچنين در بعضي از انقلاب‌ها كه مراحل مختلف و حتي تعارضي را پشت سر گذاشته‌اند، ممكن است در هر مرحله، فرد خاصي نقش رهبري را بر عهده داشته باشد. براي مثال، در ميان رهبران انقلاب فرانسه نام سه نفر يعني ميرابو، دانتون و روبسپير بيش از سايرين به چشم مي‌خورد.
ميرابو زماني شهرت يافت كه در مجلس مبعوثان يا مجلس طبقات سه گانه (اتاژنرو) در مقابل درخواست شاه- كه به طرفداري از نمايندگان نجبا كه خواستار تشكيل جداگانه نشست‌هاي نمايندگان طبقات سه گانه‌ي نجبا. روحانيون و طبقه سوم بودند برخاسته بود- اعتراض كرد. وي در هر نشست مجلس موسسان ملي كه براي تدوين قانون اساسي فرانسه تشكيل مي‌شد، نطق غرايي ايراد مي‌كرد. (3)

دانتون كه رهبر ژيروندن‌ها (جمهوري خواهان ميانه رو و طرفدار بورژوازي) در انقلاب فرانسه بود، به دليل نارضايتي‌هاي عمومي ناشي از اجحاف‌هاي قانون اساسي سال 1791 نسبت به توده‌ها (كه بر اساس آن فقط ثروتمند حق رأي داشت) و زماني كه پادشاه فرانسه هر روز بيش از پيش به ضد انقلابيون نزديك مي‌شد و وي و همسرش ملكه ماري آنتوانت دختر امپراطور اطريش، در نهان، اطريش و ديگر كشورهاي اروپايي را به مداخله نظامي در فرانسه دعوت مي‌كردند، همزمان با شكست فرانسه در نبردها و با شورش مردم و دستگيري شاه در سال 1792 به قدرت رسيد.
و در نهايت، اختلاف‌هاي ژيروندن‌ها و ژاكوبن‌ها (جمهوري خواهان تندرو مساوات طلب) به قبضه قدرت توسط روبسپير رهبر ژاكوبن‌ها در سال 1793 و اعدام دانتون انجاميد.
در بررسي نقش رهبري در انقلاب‌ها بايد راهبردها و تاكتيك‌هاب رهبري در پيشبرد حركت انقلابي هم مورد توجه قرار گيرد. در انقلاب روسيه، لنين شعارهايي حساب شده براساس شرايط موجود كشور و خواستهاي عمومي برگزيده بود؛ مانند صلح، زمين و نان. در چين، مائو براساس شرايط موجود، يك رشته اصول تحت عنوان استراتژي جنگ انقلابي مانند محاصره شهرها از طريق روستاها را برگزيد و در ايران، امام خميني (رحمةالله عليه) بر نقش مرجعيت عامه براي وقوع انقلاب متكي بود و نيز انقلابيون را از درگيري با ارتش برحذر مي‌داشت؛ (جمعي از نويسندگان، 1379، صص 135 - 132).

تلاطم انديشه‌ها و گسترش آرمان(هاي) جديد پيش از وقوع هر انقلابي ديده مي‌شود و همانطور كه برخي نظريه پردازان انقلاب گفته‌اند: هيچ انقلابي بدون اين گسترش روي نداده است. (كرين برينتون، 1366، صص 59-45) در مورد انقلاب‌ها به طور معمول از واژه‌ي ايدئولوژي كه به معني بايدها و نبايدهاي سياسي مورد نظر انقلابي‌هاست استفاده مي‌شود، اما با توجه به جامع تر بودن واژه‌ي آرمان، در اينجا اين مفهوم استفاده شده است.
در انقلاب فرانسه، قرن 18 را كه قرن اين گسترش بود و آراي متفكران متعددي مانند منتسكيو، ولتر، روسو، ديدرو، علماي اقتصاد، نويسندگان دايره المعارف و غيره گسترش مي‌يافت، قرن روشنگري يا روشنفكري ناميده‌اند. به نوشته تعدادي از منابع، دائره المعارف، انقلابي قبل از انقلاب فرانسه بود و چاپ‌هاي متعدد اين كتاب و كتابهايي مانند روح القوانين منتسكيو و قرارداد اجتماعي روسو حكايت از اقبال گسترده عمومي به افكار جديد داشت. فيلسوفان حتي ذهن معشوقه‌هاي شاه را نيز تسخير كرده بودند.
در روسيه به ويژه قرن 19 و آغاز قرن 20، گروه‌هاي مختلف سياسي مانند كادت‌ها (مشروطه خواهان)، سوسياليست‌هاي انقلابي، غرب گرايان و ضدغرب گرايان، سوسيال دمكراتها (يعني ماركسيست‌هاي روسيه كه در آغاز قرن 20 به دو گروه بلشويك يا اكثريت به رهبري لنين و منشويك يا اقليت به رهبري مارتوف تقسيم شدند و در همه موارد مربوط به وقوع انقلاب در روسيه اختلاف نظر داشتند)، آنارشيست‌ها، نيهيليست‌ها و غيره جامعه را تحت الشعاع خود قرار داده بودند و حتي در آثار نويسنده‌ي مشهور ادبي روس يعني تورگنيف نيز انتقادهاي شديد از نظام امپراطوري روسيه وجود داشت.
آشكار است كه آرمان (هاي) مربوط به هر انقلاب، نقشي مستقيمي در چگونگي و زمان پيروزي انقلاب، نوع نظام حكومتي جايگزين و حتي مراحل و تحولات پس از پيروزي دارد. براي مثال، در انقلاب‌هايي كه يك آرمان واحد گسترش مي‌يابد و به ويژه اگر اين آرمان با تاريخ و فرهنگ آن كشور پيوند خورده باشد، انقلاب زودتر فراگير شده و بسيج قويتري از توده‌ها را به دنبال مي‌آورد. در نتيجه، اين انقلاب‌ها سريعتر به پيروزي مي‌رسند و پس از پيروزي نيز ثبات مطمئني را تجربه مي‌كنند. نمونه اين انقلاب‌ها، انقلاب اسلامي ايران است كه عليرغم مواجهه با يك رژيم سياسي پرقدرت- يعني حكومتي كه از نيروهاي نظامي و امنيتي زيادي برخوردار بود و به دليل ايفاي نقش ژاندارمي آمريكا در منطقه، در سركوبي شورشيان ظفار در عمان موفقيت كسب نموده بود و نيز به دليل گران شدن قيمت جهاني نفت از سال 1372 وضع اقتصادي مناسبي داشت و از حمايت همه جانبه غرب نيز برخوردار بود- توانست طي مدت حدود يكسال و يك ماه (از 19 دي ماه 1356 تا 22 بهمن 1357) به پيروزي رسد. در روسيه، هر چند به دليل ضعف شديد و فروپاشي قدرت حكومت (ناشي از از فروپاشي مديريت دولت در اثر شكست در جنگ جهاني اول و نتايج جنگ بر توليد مواد غذايي و غيره) (Cronkshaw 1947 P.106 Edward؛ س.س ولك و ديگران، 1358، صص235-215) انقلاب به زودي به پيروزي رسيد، اما به دليل نداشتن يك آرمان واحد و گسستگي پيوند بلشويسم با تاريخ و فرهنگ روسيه، به كشتارهاي وسيع در زمان استالين انجاميد. (4)؛ امري كه در فروپاشي نهايي اتحاد شوروي و بلوك شرق نقش داشت.
در ميان انقلاب‌هايي كه پس از پيروزي بي ثباتي‌هاي زيادي را تجربه كرده‌اند، انقلاب فرانسه يك نمونه‌ي آشكار است. انقلاب، ابتدا فرانسه را در سال 1791 تبديل به مشروطه سلطنتي كرد، سپس به زودي (1792) جمهوري خواهان بورژوازي به رهبري دانتون و پس از آن (1793) جمهوريخواهان مساوات طلب پيرو افكار روسو به رهبري روبسپير انقلاب را در اختيار گرفتند. ‌اندكي بعد (1794) حكومت هيأت مديره آمد و سپس در 1799 ناپلئون بر اوضاع چيره شد و بعد از آن (1815) نوبت به بازگشت سلطنت رسيد. پس از آن بار ديگر در سالهاي 1830 و 1848 فرانسه با انقلاب‌هايي مواجه شد اين كشور در زمان‌هاي بعد و در قرن‌هاي 20 و 21 نيز بي ثباتي‌هاي مهمي را تجربه كرده است. با نگاهي به وضعيت آرمان‌هاي جديد جايگزين در انقلاب فرانسه، در مي‌يابيم كه عليرغم اشتراك انديشمندان قرن هجده فرانسه در توجه به عقل و سستي اعتقادات پيشين، به قول‌هارولد لاسكي نبايد فلاسفه اين زمان را در حكم افراد يك انجمن تصور كرد كه همه داراي عقايد مشخص و دقيق و به هم پيوسته بوده‌اند. به همين دليل، بي نظمي و اغتشاش فكري در ميان مردم نيز رواج يافته بود: «قرن هجدهم دوران بي نظمي و اغتشاش فكري بود. مردم احساس نارضايتي مي‌كردند ولي واضح و روشن نمي‌دانستند براي علاج چه بايستي كرد. مردم مي‌دانستند كه آزادي مي‌خواهند، ولي به روشني نمي‌دانستند مقصود از تحصيل آزادي چيست و اين آزادي را به كجا بايد محدود كرد؟» (هارولد، جي. لاسكي، 1353، ص 217).

در طرح روحيه‌ي انقلابي به عنوان يكي از ويژگي‌هاي مشترك انقلاب‌ها، تأكيد شايسته‌ي برخي از متفكران مسلمان معاصر مانند آيت الله سيد محمدباقر صدر و استاد مرتضي مطهري بر نقش چنين روحيه‌اي در وقوع انقلاب يا تحولات اجتماعي و نيز تجربيات ناشي از انقلاب‌هاي معاصر، الهام بخش ما بوده‌اند. اولي در كتاب سنت‌هاي تاريخ در قرآن (محمدباقر صدر، بي تا، صفحات مختلف) از واژه اراده و نفر دوم در كتاب پيرامون انقلاب اسلامي (مرتضي مطهري، بي تا، صص 31-23) از مفهوم حس پرخاشگري و روحيه طرد ظلم بهره گرفته است.
روحيه‌ي انقلابي يك پديده‌ي روانشناختي و مرحله‌اي بالاتر از بيگانگي از وضع موجود است و منظور از آن روحيه‌ي طرفداري از عمل و اقدام عليه نظام حاكم است. اين روحيه داراي اعتماد به نفس است و در مقابل اقدام‌هاي رفرميستي و همچنين فشارهاي حكومت و اقدام‌هايش براي ايجاد آرامش ايستادگي مي‌كند. روحيه انقلابي نيز بايد دست كم در بخش قابل توجهي و يا بيشتر نخبگان و توده‌ها ظهور يابد و تا موقعي كه پديد نيايد، هر چند شرايط ديگر موجود باشند، انقلاب نمي‌افتد. قوت و اقتدار روحيه انقلابي نيز به عوامل مختلفي مانند ويژگي‌هاي تاريخي و فرهنگي، نوع آرمان و رهبري انقلابي، مجموعه ويژگي‌ها و اقدام‌هاي حكومت و غيره بستگي دارد.
در زمان وقوع انقلاب اسلامي ايران، محمدرضاشاه براي كوتاه آمدن انقلابي‌ها اقدام‌هاي رفرميستي متعددي را انجام داد، مانند تعويض پي در پي نخست وزير، بالا بردن حقوق و دستمزدها، آزادي زندانيان سياسي (كيهان،56/2/5، 56/4/6 و 56/5/26) و حتي به زندان انداختن تعدادي از مهره‌هاي كليدي رژيم پهلوي مانند هويدا و نصيري؛ (اطلاعات، 57/6/20، 57/6/22 و 57/6/23) از سوي ديگر، هر روز در خيابان‌ها دست به كشتار مي‌زد، مانند كشتار 17 شهريور 1357؛ ولي هيچكدام از اين اقدام‌ها ثبات را به ارمغان نياورد و اين امر ناشي از گسترش روحيه انقلابي اسلامي در جامعه بود.
گسترش روحيه انقلابي، در ساير انقلاب‌هاي معاصر نيز ديده شده است. در انقلاب سال 1949 چين، نيروهاي مائو از لحاظ تعداد بر ارتش چين برتري نداشتند، زيرا آنها نيز مانند نفرات ارتش حدود 5 ميليون نفر بودند، اما به دليل برخورداري از روحيه انقلابي قوي و شعف قدرت روحيه در طرف مقابل، توانستند بر ارتش چيانكاي چك پيروز شوند. (بهزاد شاهنده، 1370، صص 54-12). ساير توده‌هاي دهقاني چيني به گفته مائو تماشاچي صحنه بودند و هر جا ارتش مائو وارد مي‌شد با بي تفاوتي آنان مواجه مي‌گشت. در انقلاب الجزاير نيز كه عليه استعمارگران فرانسوي در جريان بود، از هر 8 نفر الجزايري 1 نفر كشته شد ولي انقلاب تا پيروزي ادامه يافت؛

وقوع انقلاب بر نقش و حركت مستقيم توده‌ها يا عامه مردم متكي است و در واقع انقلاب از بالا به وقوع نمي‌پيوندند. اگر حركتي توسط خود نظام سياسي صورت پذيرد، هر چند باعث تحولات داخلي و خارجي بزرگي گردد، انقلاب خوانده نمي‌شود. براي مثال، گرچه ميخائيل گورباچف دو سياست پرسترويكا (بازسازي اقتصادي) و گلاسنوست (فضاي بازسياسي) يعني تحولاتي كه از سال 1985 به بعد با به قدرت رسيدن وي در اتحاد شوروي صورت گرفت و در نهايت به فروپاشي اين كشور انجاميد را يك «انقلاب از بالا» خوانده است، اما چون اين حركت از سوي حزب كمونيست بر سر قدرت در اين كشور صورت پذيرفت، يك حركت رفرميستي بوده و نمي‌توان آن را انقلاب ناميد.
اينكه گفته مي‌شود وقوع انقلاب بر نقش مستقيم توده‌ها متكي است به اين معني است كه بايد دست كم بخش قابل توجهي از توده‌ها در انقلاب مشاركت كنند و سايرين نيز در عمل به مخالفت با آنها نپرداخته، در مقابل تحولات سكوت نموده و به آنها رضايت دهند.
ميزان شركت توده‌ها در انقلاب‌ها متفاوت است: در انقلاب اسلامي ايران اكثريت بسيار بالايي از مردم (شهري و روستايي) شركت داشتند، اما در انقلاب روسيه (فوريه و سپس اكتبر 1917) شمار توده‌هاي شركت كننده زياد نبود و تنها بخشي از كارگران و سربازان را شامل مي‌شد و دهقانان كه بيشتر جمعيت را تشكيل مي‌دادند، به طور معمول سكوت كرده و به تحولات رضايت دادند. (5) در انقلاب سال 1949 چين نيز تعداد توده‌هاي شركت كننده نسبت به سايرين خيلي كمتر بود. پاسخ اين سؤال كه چرا در برخي انقلاب‌ها عليرغم عده‌ي كم انقلابي‌ها، انقلاب به پيروزي رسيده، در ضعف قدرت رژيم سياسي نهفته است. وضعيت روسيه در سالهاي 17- 1916 چنين بود: پايه مذهبي حكومت در اثر اقدام‌هاي كشيش‌هاي لاابالي و شهرت ضداخلاقي راسپوتين، پايه اقتصادي حكومت در اثر اقتصاد جنگي و عدم تكافوي توليدات مصرفي و غذايي و پايه نظامي حكومت در اثر طولاني شدن جنگ و شكست‌ها و كشته‌ها و مجروحان بسيار و ورود انديشه‌هاي انقلابي به درون ارتش، دچار ضعف و فروپاشي شده بود. بنابراين حكومت در فوريه سال 1917 جاي خود را به يك دولت موقت داد. ادامه حضور روسيه در جنگ اول و ادامه‌ي مشكلات اقتصادي و نظامي و نيز حضور بلشويك‌هاي پر حرارت، در اكتبر 1917 به عمر دولت موقت هم پايان داد؛

منظور از خشونت، مجموعه‌ي اقدام‌هاي غير قانوني انقلابي‌ها مانند اعتصاب‌ها و تظاهرات‌هاي غير قانوني، ترور، زد و خورد با گاردهاي حكومتي، شيشه شكستن و غيره و نيز، اقدام‌هاي حكومت در فرونشاندن اعتصاب‌ها و انقلابي‌ها است. (6)
ميزان خشونت در هر انقلاب، بسته به ويژگي‌هاي فرهنگي مردم، نوع نيروهاي مسلح، نوع رژيم‌ها و شرايط خاص داخلي و بين المللي متفاوت است و خود را در تعداد كشته‌ها، خسارت‌ها، تعداد نسبي زندانيان و غيره نشان مي‌دهد. در انقلاب‌هايي كه مردم با بيگانگان درگير مي‌شوند به طور معمول ميزان كشته‌ها بالاست. براي مثال در انقلاب الجزاير (1962) كه فرانسويان بي رحمانه مردم را مورد هجوم قرار مي‌دادند، حدود يك ميليون نفر از مردم يعني از هر 8 نفر يك نفر كشته شدند و يا در جريان انقلاب ويتنام (1975) در ويتنام شمالي و جنوبي (و كامبوج و لائوس) صدها هزار نفر توسط ارتش آمريكا كشته شدند. در بعضي از انقلاب‌ها تعداد تلفات نسبت به جمعيت تقريبا در حد متوسط بوده است. براي مثال در انقلاب 1959 نيكاراگوئه كه در جريان آن حدود 20000 نفر جان خود را از دست دادند يا در انقلاب 1979 نيكاراگوئه كه در جريان آن حدود 2 درصد جمعيت كشته شدند.
بعضي انقلاب‌ها نيز در آغاز با خشونت اندكي همراه بوده‌اند، اما در مراحل بعدي به خشونت زياد روي آورده‌اند. براي مثال، در مراحل اوليه انقلاب فرانسه تعداد تلفات اندك بود، به طوري كه بيشتر كشته‌ها مربوط به فتح دژ باستيل بود و در جريان آن 200 نفر به قتل رسيدند، اما در مراحل بعدي بر تعداد كشته‌ها افزوده شد، بويژه در نبرد انقلابي‌ها با ضد انقلابي‌ها و حاميان خارجي آنها و سپس در دوره روبسپير، انقلاب روسيه نيز در مرحله فوريه 1917 تقريبا با خونريزي كم پايان يافت (7)، ولي در زمان استالين ميليونها نفر كشته شدند؛

انقلاب‌ها به انقلاب سياسي و انقلاب اجتماعي تقسيم شده‌اند. در انقلاب‌هاي سياسي، بيشتر، نوع نظام سياسي تغيير مي‌كند. اما در انقلاب‌هاي اجتماعي، علاوه بر تغيير حكومت، در ساخت‌هاي فرهنگي، اجتماعي و اقتصادي نيز تغييرات اساسي روي مي‌دهد.
بنابراين در انقلاب‌هاي اجتماعي، انقلاب با پيروزي بر حكومت پايان نمي‌يابد و در اين شرايط دغدغه‌ي انقلابي‌ها اجراي آرمان‌هاي انقلابي خويش است. اما اجراي اين آرمان‌ها و تغييرات نياز به امكانات مختلف و شرايط مساعد داخلي و بين المللي دارد و به همين دليل، كسب همه‌ي اهداف انقلابي به زماني به نسبت طولاني نياز دارد و براي اين منظور كشتي انقلاب بايد بتواند از طوفان حوادث مختلف عبور كند.
آنچه به طور معمول به سرعت همراه با پيروزي انقلاب رخ مي‌دهد ايجاد تغييرات سياسي داخلي و تغيير در جهت گيري‌هاي سياست خارجي و اعلام استقلال از قدرت‌هاي خارجي مسلط است و نيز به مصادره اموال حاميان رژيم پيشين يا مصادره سرمايه‌هاي وابسته به قدرت مسلط خارجي مبادرت مي‌گردد. همچنين، انقلاب جلوه‌هاي فرهنگ رسمي رژيم پيشين را طرد مي‌كند و به تدريج يا به سرعت براساس شرايط، محيط بين المللي پيرامون و ماوراي آن و گاه نظام جهاني را نيز تحت تأثير خود قرار مي‌دهد.
و نكته آخر اينكه تقريبا همه‌ي كشورهاي پيشرفته‌اي كه انقلاب بزرگي را پشت سر گذاشته‌اند، وضعيت فعلي خود و توسعه و پيشرفت خود را مرهون انقلاب مي‌دانند. بسياري از فرانسوي‌ها، روس‌ها، آمريكايي‌ها و غيره انقلاب‌هاي خود را مي‌ستايند و آن را نردبان ترقي خود مي‌دانند. (8) بيشتر انقلاب‌ها سبب استقلال از سلطه‌ي بيگانگان، بسيج امكانات در راستاي توسعه و مشاركت توده‌ها در صحنه‌هاي مختلف شده و پيشرفت كشور را به ارمغان مي‌آورند. (مصطفي ملكوتيان، «انقلاب از آغاز تا فرجام، مروري بر ويژگي‌هاي هفتگانه مشترك انقلاب‌ها» 1381، صص 264- 247)

پي‌نوشت‌ها:

1. براي مطالعه نقش و روش‌هاي كاسترو در انقلاب كوبا رجوع كنيد به: منوچهر كمالي طه، 1357، صص 100- 77 و براي مطالعه نقش و ويژگي‌هاي رهبري امام خميني (رحمةالله عليه) در انقلاب اسلامي ايران رجوع كنيد به: 1- منوچهر محمدي، 1365، صص 104- 93. 2؛ منوچهر محمدي، 1370، صص 170-159.
2. در حاليكه ماركس و انگلس كه لنين خود را پيرو آنها مي‌خواند، بيشتر توجه خود را معطوف به جنبش پرولتري خودبخودي ناشي از توسعه نيروهاي سرمايه داري براي حركت كرده بودند و شعار افتتاحيه بين الملل (1864) نيز با اين جمله آغاز مي‌شد كه: «رهايي كارگران به دست خود كارگران خواهد بود.» (آندره پيتر، 1360، ص 118)، اما لنين به نقش حزب تأكيد مي‌ورزيد. حزب مورد اشاره لنين سازماني كوچك و شامل افرادي است كه حرفه آنها فعاليت انقلابي است و رهبري آن در دست روشنفكران است. بعضي معتقدند تأكيد لنين بر چنين حزبي ناشي از تأثير افكار تخاپف (نماينده سنت ژاكوبن نارودنيكي روسيه) بر او بوده است. (توتاليتاريسم(سلطه گرايي)، 1358، صص 82-80).
3. ميرابو اولين رهبر انقلابي فرانسه، يك اشراف زاده بود. پدرش نماينده نجبا در مجلس مبعوثان شد، اما نجبا خودش را به اتهام سوء سابقه و اينكه بارها به دليل عشق بازي و غيره به زندان افتاده بود نپذيرفتند. بنابراين وي از طرف طبقه سوم به مجلس رفت. وقتي يكي از نمايندگان ارشد نجبا از نمايندگان طبقه سوم خواست فرمان شاه را اطاعت كرده و پراكنده شوند، ميرابو در ميان سكوت نمايندگان طبقه سوم برخاست و گفت برويد به ارباب خود بگوئيد كه ما به اراده ملت در اينجا گرد آمده ايم و جز به زور سرنيزه بيرون نخواهيم رفت. بعد از تسليم شاه در مقابل نمايندگان طبقه سوم و تشكيل مجلس موسسان، ميرابو تقريباً در هر نشست مجلس نطق غرايي ايراد مي‌كرد و به دموستن فرانسه معروف شده بود. گفته شده ميرابو كه رئيس مجلس بود، بعداً توسط شاه خريداري شد و بيشتر امتيازهايي كه امكان داشت، مانند حق وتوي قوانين براي يك بار، در قانون اساسي 1791 براي شاه در نظر گرفته شد. وي ناگهان در سال 1791 در گذشت. (محمود مهرداد، 1363، صص 65- 33).
4. به نظر‌هانا آرنت: «به ارقام تخميني 9 يا 12 ميليون قربانيان نخستين برنامه پنج ساله (1928 تا 1933) بايد قربانيان تصفيه بزرگ - رقم تخميني سه ميليون اعدامي و پنج تا نه ميليون بازداشتي و تبعيدي- را نيز افزود... اما چنين مي‌نمايد كه همه اين ارقام تخميني از رقم‌هاي واقعي كمتر بوده باشند. اين ارقام آن اعدامهاي توده گيري را در بر نمي‌گيرند كه تا كشف يك گور دسته جمعي شامل هزاران جسد اعدام شده در سالهاي 1937 و 1938 از سوي نيروهاي اشغالگر آلماني در شهر وينيتسيا براي همگان ناشناخته بود.»
(هانا آرنت، 1363، پاورقي ص 13).
5. هر چند منابع ماركسيستي به نقش بالاي دهقانيان در تحولاتي كه منجر به روي كار آمدن بلشويك‌ها شد تأكيد كرده‌اند، اما كنكاش در نوشته‌هاي آنان پذيرش اين مطلب را مشكل مي‌كند. به نوشته ملگونوف، بر خلاف گفته لنين، هيچ «اغتشاش پوگاچفي تمام روسيه» به وسيله دهقانان عليه حكومت موقت وجود نداشته است (S.P. Melgunov Pp. 198- 203).
6. تأكيد بر وجود عنصر خشونت در انقلاب‌ها در آثار بسياري از نظريه پردازان انقلاب ديده مي‌شود. از جمله در نوشته‌هاي چالمرز جانسون (ديدگاه كاركردگرا - ساختاري) و ساموئل‌هانتينگتون (نظريه توسعه نامتوازن) و غيره. (چالمرز جانسون، 1363، صص 30- 17؛ ساموئل‌هانتينگتون 1370، ص 358).
پيتريم سوركين در بررسي خود از تاريخ اغتشاش‌ها و انقلاب‌هاي اروپايي، به اين نتيجه رسيده است كه پيش از 70 درصد اين اغتشاش‌ها و انقلاب‌ها با خشونت و خونريزي قابل ملاحظه همراه بوده است. (Sorokin op. cit).
7. اگر شورش خشونت آميز بالتيك (27 فوريه- 4 مارس 1917) را كه به بهاي قتل تعدادي از افسران تمام شد، مستثني كنيم، انقلاب بدون خونريزي زياد، جريان يافته بود. (فرانسوا گزاويه كوكن، 1369، صص 54- 53).
8. براي مثال، ميخائيل گورباچف باني اصلاحات سياسي و اقتصادي در اتحاد شوروي در كتاب دومين انقلاب روسيه پراسترويكا، از انقلاب سال 1917 روسيه تمجيد كرده و گفته است:
«پراسترويكا يك انقلاب است و بدون ترديد يك تسريع كننده‌اي بسيار موثر در تكامل اقتصادي اجتماعي و فرهنگي جامع شوروي است كه با دگرگوني‌ها براي هدف استقرار دولتي با كيفيتي تازه همراه است... رويه فعلي... ادامه مستقيم دست آوردهايي است كه حزب لنينيست ما در روزهاي اكتبر سال 1917 دست يافت و نه تنها ادامه، بلكه همچنين به مفهوم عميق تر و عملي ساختن نظرات مهم انقلاب است... طبيعتاً اين بدان مفهوم نيت كه پراسترويكا را با انقلاب اكتبر هم سطح بشناسيم. آن انقلاب رويدادي بود كه در تاريخ هزار ساله ما نقطه عطفي را نشانه گذاري كرد و تأثير آن در تكامل بشر بي دليل است.» (ميخائيل گورباچف، 1368، ص 63.)

منبع مقاله :
ملكوتيان، مصطفي؛ (1335)، پديده انقلاب، تهران: مؤسسه انتشارات دانشگاه تهران، چاپ دوم.