آيا بيشتر بهشتيان نابخردانند؟ (1)

نويسنده: دكتر سيد كاظم طباطبايى‏ ؛ احمد ربانى‏خواه‏

پژوهشى درباره حديث «اكثر اهل الجنة البله»

چكيده‏

حديث «اكثر اهل الجنةِ البله» حديثى مشهور است كه همواره بر زبان مسلمانان به ويژه عارفان و متصوّفان جارى بوده و هست. در اين مقاله در آغاز، با جست و جو در منابع شيعه و اهل سنّت مسير نقل اين حديث در منابع فريقين پيگيرى و نشان داده شده است. آنگاه با به كار بستن قواعد و معيارهاى حديث شناختى و واكاوى قرينه‏هاى موجود، سند و راويان حديث مزبور به محك نقد كشيده و در نتيجه نشان داده شده است كه هيچ يك از طرق اين حديث خالى از ضعف نيست. سپس با توجّه به نظر شارحان و محدّثان ، متن حديث نقد و تحليل شده و با فرض صدور حديث از سرچشمه علم نبوى(صلی الله علیه واله) سعى شده معانى درست آن به دست داده شود. در همين بخش از پژوهش به ديدگاه عارفان هم كه اين حديث را با مبانى ذوقى خود بسى موافق يافته‏اند اشارت رفته است.
كليد واژه‏ها : بهشتيان ، البُلْه، هارون بن مسلم، سلامة بن روح ايلى، حديث شناسي.

1- درآمد

پرداختن به حديث برترين تكليفى است كه هر اسلام‏شناسى بر دوش خود احساس مى‏كند. نقطه آغاز اين حركت نقد و پالايش حديثهايى است كه در طول قرنها از دالان زمان عبور كرده و به توسّط گذشتگان دست به دست شده و اكنون به دست ما رسيده است. اين مهم با مطالعات رجال شناختى و غوررسى در بحار و بطون متون حديث و بهره گرفتن از دلالتهاى زبانى و متنى قابل دستيابى است.
هر چند تلاش حديث شناسان در پالايش و پاكسازى متون از جعل و تحريف چشمگير و مغتنم است، ولى پژوهشهاى ايشان عمدتاً به احاديث فقهى و گاه اعتقادى معطوف بوده است. در نتيجه كوششهاى آنان در ديگر عرصه‏ها كم رنگ مى‏نمايد.
در ميان احاديث مأثوره حديث مشهورى به پيامبر اكرم ‏(صلی الله علیه واله) منسوب است كه طَرَف[1] يا بخش برجسته آن كه همواره بر سر زبانهاست چنين است: «اِنّ اكثر اهل الجنة البله». اين حديث كه با تعبيرات متفاوت و با ذيلهاى مختلف در پاره‏اى از منابع حديثى شيعه و اهل سنّت آمده است، در اين نوشتار مورد نقد و بررسى قرار خواهد گرفت.

2- حديث مورد نظر در منابع شيعه‏

كهن‏ترين كتاب حديثى شيعه كه اين حديث در آن مندرج است قرب الاسناد اثر ابوالعباس عبداللَّه بن جعفر حميرى (د. 300 ق.) است. سپس اين حديث از طريق حميرى به دست شيخ صدوق رسيده و صدوق نيز آن را در كتاب معانى الاخبار نقل كرده است. بعدها حديث مزبور از طريق همين دو كتاب به مجموعه‏هاى حديثى متأخّر شيعه مانند بحارالانوار و وسائل الشيعه راه يافته است (نك: نمودار شماره‏1). علاوه بر منابع حديثى، چنانكه خواهيم ديد، در منابع تفسيرى، كلامى و فقهى شيعه نيز گاهى به اين حديث پرداخته‏اند. بنابراين ، بررسى خود را بايد روى متن و سند روايت در دو كتاب قرب الاسناد و معانى الاخبار محدود و متمركز ساخت:
2-1- قرب الاسناد - سند و متن حديث در اين كتاب بدين شرح است:
هارون بن مسلم عن مَسعَدة بن صَدَقه قال: حدّثنى جعفر بن محمد عن آبائه ‏(ع) اَنّ النبى‏(صلی الله علیه واله) قال: «دَخلتُ الجنَّةَ فرأيتُ اكثرَ اهلِها البُله. يعنى بالبُلهِ المتغافلَ عن الشّرِ، العاقِلَ فى الخيرِ و الَّذينَ يصومونَ ثلاثةَ ايّامٍ فى كلِّ شهرٍ» (حميرى ، ص 75)
2-2- معانى الاخبار - ابوجعفر محمد بن على بن حسين بن بابويه قمى ملقّب به «صدوق» (د. 381 ق.) حديث مورد بحث را به شرح زير از حميرى نقل كرده است:
حدّثنا ابى - رحمةاللَّه عليه - قال: «حدَّثنا عبداللَّه بن جعفر الحميرى عن هارون بن مسلم عن مَسعَدة بن صدقه عن جعفر بن محمد عن ابيه عن آبائه‏(ع) قال: قال النبى‏(صلی الله علیه واله) :«دَخَلْتُ الجَنَّةَ فَرَأَيْتُ اكثَرَ اهلِها البُلْه و قال: قلت: ما البلهُ؟ فقال: العاقل فى الخير[2]، الغافل عن الشر الذى يصومُ فى كل شهرٍ ثلاثةَ ايامٍ»( ابن بابويه، ص 203).
ملاحظه مى‏شود با آنكه ابن بابويه حديث مورد بحث را به واسطه پدر خود از حميرى نقل كرده است، ولى متن روايتِ معانى الاخبار با متن قرب الاسناد تفاوتهايى دارد كه بايد در بحث و بررسى متن بدان پرداخت. از ميان محدّثان متأخّر شيخ حرّ عاملى (د. 1104 ق.) در وسائل الشيعه در «كتاب الصوم» ذيل ابواب «الصوم المندوب» (باب تأكّد استحباب صوم ثلاثه ايّامٍ من كلّ شهرٍ) اين حديث را عيناً از قرب الاسناد و معانى‏الاخبار نقل كرده است.( وسائل،7/311).
محدّث معاصر وى مولى محمدباقر مجلسى (د. 1111 ق.) نيز در چند باب از بحارالانوار حديث مزبور را از دو كتاب پيشگفته برگرفته و نقل كرده است. از جمله:
الف. در «كتاب الايمان و الكفر»، «باب اصناف الناس و مدح حسان الوجوه و مدح البله» به نقل از معانى الاخبار و قرب الاسناد( بحار، 70/9).
ب. در «كتاب الصوم» ، باب «صوم الثلاثة الايّام فى كل شهر ...» به نقل از قرب الاسناد (97/94) و معانى الاخبار[3](97/98). علاوه بر مواضع ياد شده ، وى يك بار نيز ضمن يك بحث كلامى مطلبى از امالى شريف مرتضى نقل مى‏كند كه در ضمن آن ، استطراداً به اين حديث نيز اشاره شده است.(5/128).
افزون بر منابع حديثى، اين روايت به منابع تفسيرى ، فقهى و كلامى نيز راه يافته است. از جمله ابن ادريس حلّى در السرائر(3/566) ، بحرانى در الحدائق الناضرة(13/350)، شيخ جعفر كاشف الغطاء در كشف الغطاء ،(2/322)، شريف مرتضى در غرر الفوائد و درر القلائد مشهور به امالى (1/40)، سيد رضى در حقايق التأويل(ص247-248)، ابوالفتوح رازى در روض الجنان(16/160)، ابن ميثم بحرانى در شرح مئة كلمة(ص31/73)، ابن ابى جمهور احسايى در عوالى اللئالى (1/119-120) و سيد عبداللَّه جزايرى در التحفة السنية (ص69) هر يك به مناسبتى به اين حديث پرداخته‏اند. ناگفته نماند كه از ميان اين‏ كسان ابن ادريس حلّى حديث را با همان سند حميرى ولى با متنى متفاوت ضبط كرده است. بدين شرح: «هارون بن مسلم عن مسعدة بن صدقه عن ابى عبداللَّه عن ابيه قال: اكثر اهل الجنة البله. قال: قلت هؤلاء المصابون الذين لا يعقلون؟ فقال لى: لا ، الذيــن يتغافلون عمّا يكرهون يتبالهون عنــه»
(ابن ادريس، همان‏جا).
همچنين ابن ابى جمهور احسايى متن حديث را به شكل زير نقل كرده است: «و فى الحديث عنه (صلی الله علیه واله) انّه قال: اطّلعتُ فى الجنة فرأيتُ اكثر اَهلها البله واطّلعتُ علي النار فوجدتُ اكثر اهلها النساء». (ابن ابى جمهور، همان‏جا). با درنگى كوتاه معلوم مى‏شود كه متن مزبور با متن منقول در برخى منابع اهل سنّت موافق (نك: دنباله مقاله) و با متن منقول در منابع شيعى ناهماهنگ است.
راويان كليدى اين روايت كه بايد درباره آنان تحقيق و بررسى صورت گيرد دو تن هستند: يكى مسعدة بن صدقه؛ ديگرى هارون‏بن مسلم.
پيامبر اكرم (صلی الله علیه واله)، آبائه‏ ، امام جعفر بن محمد صادق‏(ع) ، مسعدة بن صدقه‏ هارون بن مسلم‏ ، عبداللَّه بن جعفر حميرى (صاحب قرب الاسناد)، على بن حسين بن بابويه قمى‏، شيخ صدوق ابو جعفر محمد بن على بن حسين بن بابويه قمى‏، محمدباقر بن محمد تقى مجلسى، محمد بن حسن حر عاملى‏(صاحب بحارالانوار) (صاحب وسائل الشيعه)
اين نام در اِسناد بسيارى از روايات كه شماره آن به 139 مورد مى‏رسد به چشم مى‏خورد. اين شخص معمولاً از ابو عبداللَّه جعفر بن محمد صادق‏(ع) و از پيرمردى از فرزندان عدى بن حاتم روايت كرده و از وى نيز راويانى به نامهاى جعفر بن عبداللَّه و هارون و هارون بن مسلم روايت كرده‏اند(خويي،18/135). نجاشى(د.450ق.) از اين شخص با عنوان مسعدة بن صدقه عبدى ياد مى‏كند و مى‏گويد كنيه وى ابومحمد و به قولى ابو بِشر است. وى از ابى‌عبداللَّه (امام صادق) و ابى الحسن (امام كاظم) (ع) روايت كرده است.او كتابهايى دارد.از‌جمله‌كتاب خطب اميرالمؤمنين‏عليه‏السلام كه ابن‌شاذان ما را از آن آگاه كرد(رجال،415). برقى اين نام را در زمرة اصحاب امام صادق آورده است(رجال ،38). شيخ طوسى دركتاب رجال از شخصى با اين نام دو بار ياد كرده است. يك بار در زمرة اصحاب امام باقر‌(ع) از مسعدة بن صدقه نام برده و او را عامى شمرده(طوسي، رجال، 137) و بار ديگر در خلال ذكر اصحاب امام صادق‏ (ع) از كسى به نام ابو محمد مسعدة بن صدقه عَبْسى بصرى ياد كرده و به عامى بودن يا نبودن وى اشاره‏اى نكرده است(همان،314). همچنان كه در فهرست نيز اين نكته را مسكوت گذاشته است (طوسى، الفهرست، ص 329). امّا كشّى صاحب اين نام را بترى دانسته است[4](طوسي، اختيار معرفه الرجال،390). رجال شناس‏ معاصر مرحوم آيةاللَّه سيد ابوالقاسم خويى ذيل عنوان «مسعدة بن صدقه عبدى» به دو نكته علمى ارزشمند پى برده است: يكى اينكه برخلاف گفته نجاشى از بررسى اِسناد روايات و نيز با مراجعه به مشيخه صدوق(ابن بابويه، مشيخة الفقيه، 4/440) معلوم مى‏شود كه مسعدة بن صدقه به «رَبعى» ‌موصوف‌است‌‌ نه به عبدى؛ دوم اينكه آن كس كه از اصحاب امام صادق(ع) است غير از آن است كه او را از ياران امام باقر عليه‏السلام شمرده‏اند. چون شيخ طوسى به هنگام بر شمردن ياران امام باقر(ع) مسعدة بن صدقه را عامى معرفى كرده است. همچنان كه كشّى هم او را بترى شناسانده است. امّا به هنگام ذكر اين نام در زمرة ياران امام صادق‏-عليه‏السلام- او را عامى معرفى نكرده، به همان سان كه در فهرست نيز چنين چيزى را نگفته است و چنان كه در سطور بالا ديديم نجاشى هم صاحب اين نام را از عامّه ندانسته است. پس معلوم مى‏شود كه آن مسعدة بن صدقه‏اى كه از ياران امام باقر عليه‏السلام و عامى يا بترى است غير از اين راوى ثقه‏اى است كه هارون بن مسلم از او روايت مى‏كند. يكى از قراينى كه اين نكته را تأكيد مى‏كند اين است كه نجاشى اين فرد دومى را ذكر كرده و او را از راويان امام صادق و امام كاظم شمرده است. بنابراين، بسنده كردن وى بر اين مطلب نشان مى‏دهد كه اين كس از امام باقر عليه‏السلام روايت نكرده است. بالاخره قرينه‏اى كه بر اين سخن صحّه مى‏گذارد اين است كه سعد بن عبداللَّه (در گذشته در حدود 300 ق.) و عبداللَّه بن جعفر حميرى كه هم طبقه سعد است از طريق هارون بن مسلم از اين كس حديث نقل كرده‏اند. در حالى كه بعيد است اين دو تن بتوانند تنها با يك واسطه از ياران امام باقر(ع) حديث نقل كنند. نتيجه اينكه مسعدة بن صدقه‏اى كه هارون بن مسلم از او حديث نقل مى‏كند فردى ثقه است و غير از آن كسى است كه او را از ياران امام باقر شمرده‏اند(خويى، 18/138-139. قس: مجلسى ، الوجيزه فى علم الرجال ، ص 302، 403). امّا برخى از رجال شناسان به اتّحاد صاحب اين دو نام حكم كرده و منقولات مسعدة بن صدقه را به رغم عامى بودن قابل اعتماد دانسته‏اند(در اين باره رجوع شود به: نمازى شاهرودى ، 7/404 – 405). برخى هم معتقدند او بعدها عقيده‏اش را اصلاح و از عامى بودن عدول كرده است و رواياتش را دليل حُسن عقيده و كمال وى تلقى كرده‏اند ( نمازى شاهرودى ، همان‏جا).
هارون بن مسلم بن سعدان كاتب مكنّى به ابوالقاسم بنا به گفته نجاشى اصلاً از مردم انبار بوده كه به سامرا كوچيده و در آنجا اقامت گزيده است (نجاشي،ص438). امّا شيخ طوسى وى ‏را از مردم كوفه دانسته كه در آغاز به بصره و سپس به بغداد منتقل شده و در همان شهر درگذشته است(رجال، ص 437). هارون ابوالحسن (امام هادى) و ابومحمد (امام عسكرى) را ديدار كرده است. او كتابهايى دارد از جمله كتاب التوحيد ، كتاب الفضائل ، كتاب الخطب، كتاب المغازى و كتاب الدعاء. وى مسائلى را نيز از ابوالحسن ثالث(ع) روايت كرده است (نجاشى، همان‏جا). شيخ طوسى(رجال، ص437) و برقى(رجال، ص60) وى را از اصحاب امام عسكرى شمرده‏اند. برخى او را مايل به مذهب جبر و تشبيه دانسته‏اند (نجاشى ، همان‏جا). امّا اين مى‏تواند بدين معنا باشد كه وى‏ اخبارى را درباره جبر و تشبيه نقل كرده است بى‏آنكه به آن اعتقاد داشته باشد. در عدةالاصول در پاسخ پرسشى درباره عمل به اخبار اهل جبر و تشبيه آمده است: ما يقين نداريم كه اينان اهل مذهب جبر و تشبيه بوده‏اند. بيشترين آگاهيى كه ما از آنان داريم اين است كه اخبارى را نقل كرده‏اند كه متضمّن اعتقادات جبر و تشبيه بوده است. بديهى است روايت ايشان دليل آن نيست كه خود معتقد به صحّت آن روايات بوده‏اند( به نقل ازتستري ،9/283). رجال شناسان امامى جملگى بر ثقه بودن هارون بن مسلم هم سخن هستند(نجاشى، همان‏جا؛ ابن داود حلّى، ص 524؛ اردبيلى، 2/307؛ مجلسى، الوجيزه فى علم الرجال، ص 335؛ نمازى شاهرودى، 8/126).
امّا ابهامى كه باقى‏ مى‏ماند اين است كه آيا هارون بن مسلم كه از اصحاب امام عسكرى است مى‏تواند از ياران امام صادق‏(ع) بدون واسطه حديث نقل كند؟ چه هارون بن مسلم از تنى چند از اصحاب امام صادق از جمله از مسعدة بن زياد، مسعدة بن صدقه ، مسعدة بن فرج ، مسعدة بن اليسع ، حسن بن موسى حنّاط، حسين بن علوان ، عبيد بن زرارة، على بن حسّان و قاسم بن عروه روايت مى‏كند. لازمة اين كار اين است كه هارون بن مسلم حداقل زمان امام رضا (علیه السلام) را درك كرده باشد. زيرا خيلى بعيد است كه اينان جملگى تا زمان امام هادى(علیه السلام) زنده مانده باشند. حتّى وى از بُرَيد بن معاويه هم كه در حيات امام صادق(علیه السلام) درگذشته حديث نقل كرده است. بنابراين، ناگزير بايد عمر هارون بن مسلم نزديك به 130 سال رسيده باشد! (خويى، 19/229 – (231 نا گفته نماند كه روايت هارون بن مسلم از مسعدة بن صدقه به‏ همين يك حديث خلاصه نمى‏شود ، بلكه روايات او از مسعده حداقل به 132 مورد مى‏رسد (پيشين،19/231). اينك ما در برابر اين پرسش جدّى قرار داريم كه آيا اِسناد حديث مورد بحث‏ و روايات ديگرى كه با همين اِسناد به دست ما رسيده است گسسته نيست؟ آيا هارون بن مسلم با حذف واسطه از مسعدة بن صدقه نقل مى‏كند؟ دشوارى پاسخ به اين پرسش از آنجا ناشى مى‏شود كه در كتابهاى رجال سال ولادت و وفات اين دو راوى و ديگر راويان درج نشده است.[5] شايد به همين دليل است كه مرحوم مجلسى پاره‏اى از رواياتى را كه‏ نام اين راوى در سند آن به چشم مى‏خورد «ضعيف» ارزيابى كرده است(مثلاً نك: ملاذ الاخيار، 5/491، 633؛ همو، مرآة العقول، 1/187، 19/432).

3 - حديث مورد نظر در منابع اهل سنّت‏

همچنان كه در كتب اربعه حديث شيعه اين حديث به چشم نمى‏خورد ، مهمترين منابع حديثى اهل سنّت مانند صحاح ششگانه، مسند ابن حنبل ، موطأ مالك و سنن دارمى نيز اين حديث را در خود جاى نداده‏اند. اما در منابع درجه دوم آنان اين حديث به چشم مى‏خورد. از جمله:
به نظر مى‏رسد كهن‏ترين مجموعـه حديثـى عامّه كه حديـث مزبور در آن درج شده المسند الكبير المعلّل اثر ابوبكر احمد بن عمرو بصرى بزّار[6] (د. 292 ق.) باشد.
وى اين حديث را از محمد بن عيسى از محمد بن عُزيز از سلامة بن روح از عُقيل از ابن شهاب از انس بن مالك نقل كرده (ابن کثير، 23/369) و خود آن را ضعيف شمرده است (قاري،ص30).
3 - 2 - پس از بزّار محدّث حنفى ابو جعفر طحاوى (د. 321 ق.) آن را به شرح زير نقل كرده است:
حدّثنى محمد بن عُزيز الايلى قال ثنا سلامة بن روح عن عُقيل بن خالد عن ابن شهاب عن انس بن مالك قال قال رسول‏اللَّه (صلی الله علیه واله): «ان اكثر اهل الجنة البله» (طحاوي،4/121). وى به دنبال‏ آن معناى صحيح حديث را عرضه داشته است.
3 - 3 - پس از طحاوى ابن عَدِى جرجانى (د. 365 ق.) در الكامل آن را با اسانيد زير نقل و به شرحى كه گفته خواهد شد درباره اسانيد آن اظهار نظر كرده است:
الف - حدّثنا عبداللَّه بن محمد بن المنهال حدّثنا احمد بن عيسى الخشاب حدّثنا عمرو بن ابى سلمه حدّثنا مصعب بن ماهان عن سفيان الثورى عن محمد بن المنكدر عن جابر عن النبى(صلی الله علیه واله) قال: «دخلتُ الجنةَ فاذا اكثر اهلها البله». وى سپس افزوده است: «اين حديثى است كه با اين اِسناد باطل است»( ابن عدى، الكامل، (1/191.
ب - حدّثنا الساجى و احمد بن شعيب الصيرفى و عبداللَّه بن محمد السمنانى و على‏بن اسحاق بن رداء و محمد بن حاتم النسائى بالرَمْله و النعمان بن هارون البلدى وعبداللَّه بن يحيى السرخسى و سعيد بن نصر الطبرى و عبداللَّه المنهال و عبداللَّه بن محمد بن مسلم و جعفر بن سهل البالسى و يعقوب بن اسحاق ابو عوانه و احمد بن حفص السعدى و محمد بن محمد بن الاشعث الكوفى قالوا: حدّثنا محمد بن عزيز حدثنا سلامة بن روح عن عقيل عن ابن شهاب عن انس قال قال رسول‏اللَّه (صلی الله علیه واله): «اِنّ اكثر اهل‏الجنة البله».
ج - حدّثنا عمران السختيانى حدثنا محفوظ بن ابى توبه حدثنا محمد بن عزيز شوال مثلَه.
د - حدثنا محمد بن محمد بن الاشعث و عبدالجبار بن احمد السمرقندى قالا حدثنا اسحاق بن اسماعيل بن عبدالاعلى الايلى حدثنا سلامة بن روح بن خالد بن عقيل قال عقيل حدّثنى ابن شهاب عن انس اَنَّ رسول‏اللَّه (صلی الله علیه واله) قال: «اكثر اهل الجنة البله».
ه - حدثنا صالح بن ابى الجن حدّثنا محمد بن عزيز بن عبداللَّه بن زياد بن عقيل ابوعبداللَّه الاموى الايلى حدثنا سلامة بن روح ... مثلَه.
وى آنگاه در مقام داورى گفته است: «اين حديث با اين اِسناد منكر[7] است و غير از اين سلامه كسى آن را از عقيل روايت نكرده است» (ابن عدي،3/313).
3- 4 - مسند الشهاب از محمد بن سلامه قضاعى (د. 454 ق.): قضاعى حديث مورد بحث را با دو طريق نقل كرده است:
الف - اخبرنا ابو محمد عبدالرحمن بن عمر التجيبى أنبأ يحيى بن الربيع العبدى انبا عبدالسلام بن محمد الاموى حدثنا سعيد بن كثير بن عفير حدثنا يحيى بن ايوب حدثنا عقيل عن ابن شهاب عن انس قال قال رسول‏اللَّه(صلی الله علیه واله) : «ان اكثر اهل الجنة البله».
ب - اخبرنا قاضى القضاة ابوالعباس احمد بن محمد بن عبداللَّه اجازةً انبأ هشام بن ابى خليفه حدثنا ابو جعفر الطحاوى حدّثنا محمد بن عزيز الايلى اَنبأَ سلامة بن روح عن عقيل بن خالد عن ابن شهاب عن انس بن مالك اَنّ رسول‏اللَّه قال: «اِنَّ اكثر اهل الجنّة البله، اِنّ اقلَّ ساكنى الجنّة النساء»(قضاعي،2/110-111).
3 - 5 - تاريخ مدينة دمشق اثر ابن عساكر دمشقى (د. 571 ق.): ابن عساكر دمشقى نيز روايت مورد بحث را با دو طريق متفاوت به شرح زير در كتاب خود ثبت كرده است:
الف - بار اوّل در شرح حال «على بن شريح بن حميد املوكى حمصى» آورده است: اخبرنا ابوالقاسم العلوى حدّثنى عبدالعزيز الكتانى انا تمام بن محمد و قرأتُه انا بخطّ تمام انا ابوالحسن على بن شريح بن حميد الحمصى الاملوكى قدم دمشق قراءةً عليه نا ابو عبداللَّه احمد بن عائذ الخولانى انا محمد بن عزيز الايلى انا سلامة بن روح بن خالد نا عمّى عقيل بن خالد عن ابن شهاب عن انس بن مالك انّه قال قال رسول‏اللَّه(صلی الله علیه واله): «اِنّ اكثر اهل الجنّة البله» (ابن عساکر ،41/526).
ب - اخبرنا ابو على الحسن بن مظفر انا الحسن بن على الجوهرى انا ابو حفص عمربن احمد بن عثمان بن شاهين نا احمد بن ابراهيم بن عبدالوهاب الدمشقى بدمشق نا احمد بن عيسى الخشاب نا عمرو بن ابى سلمه نا مصعب يعنى ابن ماهان عن سفيان‌الثورى عن محمد بن المنكدر عن جابر بن عبداللَّه عن النبى(صلی الله علیه واله) قال: «دخلتُ الجنةَ فاذا اكثر اهلها البله». آنگاه بى‏درنگ از قول ابن شاهين افزوده است: «مصعب بن ماهان در نقل اين حديث از ثورى يكه و تنهاست و من اين حديث را جز از اين طريق نمى‏شناسم. اين حديث اگر صحيح باشد حديث غريبى است»(پيشين،43/533).
از آن پس اين حديث به مجموعه‏هاى حديثى متأخّر مانند الجامع الصغير سيوطى(1/205، 645) و كنز العمال متقى هندى (14/467 ،473) و مجمع الزوائد هَيْثَمى (8/79 ، 10/264، 402)و ديگر كتابها ازجمله تفسير قرطبى‏(13/115) و تهذيب الكمال مزّى (17/61- 62 ) و بويژه به آثار صوفيه راه يافته و بر سر زبانها افتاده است.
طريق اوّل: جابربن عبداللَّه طريق سوم: نام صحابى نامعلوم طريق دوم: انس بن مالك‏
محمد بن منكدر عمر بن عبدالعزيز ابن شهاب زهرى‏
سفيان ثورى عبدالعزيز بن عمر عقيل بن خالد يونس بن يزيد
مصعب بن ماهان ابو يوسف قاضى يحيى بن ايوب سلامة بن روح محمد بن علاء ايلى‏
عمرو بن ابى سلمه يحيى بن حسّان سعيد بن كثير محمد بن يزيد بن حكيم‏
احمد بن عيسى خشّاب مروان بن محمد عبدالسلام بن محمد اموى محمد بن عُزيز اَيْلى اسحاق بن اسماعيل‏
يحيى بن ربيع عبدى با 2 واسطه با 6 واسطه‏ با 4 واسطه با يك واسطه با 5 واسطه عبدالرحمن بن عمر تجيبى ابن عدى مزّى
ابن عساكر دمشقى ابن عدى مزّى قضاعى (د.571 ق.)
با واسطه‏هاى متعدد ابوجعفر طحاوى محمد بن عيسى عبداللَّه بن محمد بن زياد نيشابورى‏
ابن عدى (د.365 ق.) هشام بن ابى خليفه بزّار (د.292 ق.) با 5 واسطه‏
احمد بن محمد بن عبداللَّه مزّى (د.742 ق.)
قضاعى (د.454 ق.)

4 - بررسى اسانيد حديث مورد نظر

در سطور پيشين فى الجمله به داورى برخى از حديث شناسان درباره حديث مورد بحث اشاره شد. اينك با تفصيل بيشتر اسانيد اين حديث را بررسى مى‏كنيم.
همچنان كه در نمودار شماره 2 نشان داده‏ايم اين حديث سه مسير يا سه طريق را پيموده و به دست ما رسيده است: يكى مسيرى كه ظاهراً با جابر بن عبداللَّه انصارى آغاز مى‏شود تا به ابن عدى جرجانى (د. 365 ق.) و ابن عساكر دمشقى (د. 571 ق.) مى‏رسد. دوم مسيرى كه با انس بن مالك صحابى آغاز مى‏گردد و سپس شاخه شاخه مى‏شود و به دست بزار (د. 292 ق.)، طحاوى ، ابن عدى جرجانى و قضاعى (د. 454 ق.) و ابن عساكر دمشقى و ديگران مى‏رسد. سوم مسيرى كه با عمر بن عبدالعزيز خليفه اموى كه از طبقه تابعان است آغاز مى‏گردد و به مزّى (د. 742 ق.) مى‏رسد. در ميان طرق پيشگفته طريقى كه بيشتر موجب رواج اين حديث شده و طبيعةً بيشتر در ميان حديث شناسان محلّ گفت وگو بوده است طريق دوم است.
نخستين كسى كه درباره اين حديث با اين سند به داورى نشسته ابن عدى است. او در ترجمه «احمد بن عيسى بن زيد لخمى تنّيسى خشّاب» مى‏نويسد: او را حديثهايى «منكر» است[8]. از جمله اين حديث كه از عمرو بن ابى سَلَمه از مصعب بن ماهان از ثورى از ابن منكدر از جابر مرفوعاً نقل مى‏كند كه «دخلت الجنة فاذا اكثر اهلها البله». همچنين وى از عبداللَّه بن يوسف از اسماعيل بن عيّاش از ثَوْر از خالد از واثله مرفوعاً نقل مى‏كند كه: «الامناءُ عنداللَّه ثلاثةٌ: جبرئيل ، انا و معاويه» و اين دروغ است(ابن‌‌عدي ، 1/191). دار قطنى هم مرويات‏ اين احمد بن عيسى را فاقد قوت دانسته و ابن طاهر او را كذّابى خوانده كه حديث مى‏سازد و ابن حبّان او را در شمار ضعفا آورده(ذهبى، ميزان الاعتدال، 1/126) و گفته است: احاديث منكر را از راويان‏ ناشناخته روايت مى‏كند(مناوي، فيض القدير،3/696). اين داوريها را رجال شناسان بعدى هم پذيرفته و مبناى داورى‏ خود درباره اين حديث قرار داده‏اند (مثلاً نك: ذهبى ، همان‏جا؛ مزّى، 1/421؛ ابن حجر ، لسان الميزان ، 1/240). ابن جوزى نيز آن را به سبب وجود همين احمد بن عيسى در سند «حديثى ناصحيح» خوانده است(مناوي ، همانجا).
طريق دوم با انس بن مالك شروع و پس از آن دو شاخه مى‏شود. شاخه مهمتر آن به واسطه ابن شهاب زهرى به عُقيل بن خالد و يونس بن يزيد و طريق يونس بن يزيد با 8 واسطه به مزّى صاحب تهذيب الكمال مى‏رسد (نك: دنباله مقاله). طريق عُقيل خود دو شاخه مى‏شود: يكى به واسطه يحيى بن ايوب دست به دست مى‏شود تا به قضاعى مى‏رسد. ديگرى كه شاخه مهمتر و مشهورتر آن است به واسطه سلامة بن روح به ابن‏عدى ، قضاعى ، ابن عساكر دمشقى ، ذهبى ، مزّى و ديگران مى‏پيوندد. امّا بايد دانست در ميان اسانيد اين حديث شناخته‏ترين اسناد، طريق سلامة بن روح از عُقَيل از ابن شهاب از انس است. اينك بررسى خود را روى راويان كليدى اين حديث متمركز مى‏كنيم:
الف- انس بن مالك: انس بن مالك انصارى صحابى و خادم رسول خدا (صلی الله علیه واله) و از صحابه پر روايت است. او عمرى بلند داشت و آخرين صحابى است كه در بصره درگذشت(درباره او رجوع شود به: ابن سعد،7/17 - 26؛ بخارى، التاريخ الكبير، 2/27 - 28؛ ذهبى، سير، 3/395 - 396؛ ابن حجر، تهذيب، 8/6 – 10). اهل سنّت بر مبناى نظريه «عدالت صحابه» بر اين باورند كه جرح را به‏ ساحت آنان راهى نيست. بنابراين در بررسيهاى حديث شناختى خود همين كه صحابى بودن كسى ثابت شد ، وثاقت او را مسلّم و مفروغ عنه مى‏گيرند. امّا شيعه كه چنين نظريه‏اى را به چشم اعتبار نمى‏نگرد صحابه را از نقد بى‏نياز نمى‏بيند. اينك بايد دانست محدّثان و رجال شناسان امامى به رغم آنكه گويند پيامبر(صلی الله علیه واله) در حق انس دعا فرمود و به موجب دعاى حضرت عمر بلند و مال و فرزندان بسيار يافت(مجلسى ، بحار، 16/408 ؛ 18/10) شخصيت او را مطعون‏ مى‏دانند. سبب اين طعن آن است كه او از راه على (صلی الله علیه واله) منحرف بود و چون امام ‏ از او خواست بر صدور حديث غدير شهادت دهد، او علم خود را كتمان كرد و از شهادت تن زد. در نتيجه امام در حق او نفرين كرد و در پى نفرين امام به بيمارى بَرَص (پيسى) مبتلا شد. پس از آن او سوگند ياد كرد كه هرگز منقبتى را درباره على(علیه السلام) كتمان نكند(تفرشي، 1/249؛ اردبيلي، 1/109). حتى او را يكى از سه تنى شمرده‏اند كه به پيامبر(صلى الله وعليه وآله) دروغ مى‏بسته‏اند(مجلسى، بحار،2/217؛ نمازى شاهرودى ،1/702-703؛ خويى،3/239– 241). بنابراين، طبق نظر رجال‏ شناسان شيعه مسير اين حديث از سرچشمه گل‏آلود است. امّا طبق روش عامه در اين طبقه مشكلى به چشم نمى‏خورد.
ب - محمد بن شهاب زهرى: ابوبكر محمد بن مسلم بن شهاب زُهرى مدنى عالم حجاز و شام يكى از تابعين بنام است. بنا به گفته ابن سعد زهرى ثقه، كثير الحديث، پردانش، پر روايت، فقيه و جامع بود. وى يكى از نخستين كسانى است كه به نوشتن سنن پرداخت. بنا به نظر نسائى يكى از بهترين اسانيد روايت از پيامبر(صلی الله علیه واله) طريق زهرى از على‏بن الحسين از پدرش از جدّش مى‏باشد. برخى او را آگاه‏ترين و فقيه‏ترين مردم مدينه معرفى كرده‏اند. خلاصه اينكه زهرى نزد عامه از وثاقت و منزلت والايى برخوردار است(ابن حجر، تهذيب، 7/420 -424). امّا درباره شخصيت زهرى از نظر اماميه بايد گفت شيخ طوسى و برقى او را از ياران امام سجاد(ع) شمرده‏اند. بنا به گفته ابن شهر آشوب وى در آغاز كار كارگزار بنى‏اميه بود. امّا به دنبال حادثه‏اى كه نقل آن موجب اطاله مى‏شود، به امام زين العابدين پيوست و ملازم او شد. بنابراين، وى با آنكه از علماى عامّه است، امّا بى‏ترديد دوستدار على بن الحسين بوده و او را بزرگ مى‏داشته است. در كافى و من لا يحضره الفقيه و تهذيب رواياتى از طريق همين زهرى درج شده است(خويي، 16/181). وى را از ياران امام صادق‏(ع) نيز قلمداد كرده‏اند(پيشين، 17/257). نتيجه اينكه در سند اين حديث از ناحيه زهرى مشكلى به چشم نمى‏خورد.
ج - عُقَيل بن خالد: عقيل بن خالد از مردم ايْلَه و وابسته آل عثمان بن عفّان و در سفر و حضر از ملازمان زهرى بوده و از او احاديث فراوانى شنيده و نقل كرده است. بنا به گفتة ذهبى زهرى در اَيْله بوده و در آنجا مزرعه‏اى داشته و عقيل در آنجا از او حديث مى‏نوشته است(ذهبى، سير،6/301). ابن حبّان بستى در مورد او مى‏گويد: «از ياران مُتقِن زهرى و از صالحان‏ ايله بود» ( ابن حبان، مشاهير علماء الامصار، ص29). بسيارى از رجال شناسان عامّه او را با لفظ «ثقه» ستوده‏اند(ابن ابى حاتم7/43 ؛ عجلى، 2/146 ؛ ذهبى، سير،6/301 ؛ ابن‏سعد، 7/519). با اين حال ، ابن جوزى به نقل از ابو الفتح ازدى مى‏نويسد: او از زهرى احاديث منكرى نقل مى‏كند(ابن جوزي، 2/58).
د - يحيى بن ايوب: حلقه ديگر اين رشته از سند يحيى بن ايوب است. عِجلى(2/347) وابن‏حجر(تهذيب، 9/205) او را ثقه دانسته‏اند. امّا نسايى او را قوى نمى‏داند(ص248). عبداللَّه بن احمد بن حنبل‏ هم او را «سيى‏ء الحفظ» معرّفى كرده است(ابن ابي حاتم،9/127) . ابن سعد او را منكر الحديث دانسته و دار قطنى معتقد است كه برخى از احاديث او مضطرب است و احمد بن حنبل مى‏گويد: او بسيار خطا مى‏كند. البته اگر از ثقه‏اى حديث نقل كند حديثش منكر نخواهد بود و از نظر من صدوق است(ابن حجر، تهذيب،9/205).
ه - سعيد بن كثير: سعيد بن كثير بن غفير را ابن حبّان در شمار ثقات آورده است. ابن‏مَعين او را ثقه و نسائى او را صالح مى‏داند(پيشين، 3/363-364). ابن عدى جرجانى مى‏گويد: از حمّاد شنيدم كه مى‏گفت: سعدى گفت: سعيد بن كثير اهل بدعت نبوده، ولى مُخلّط و غير ثقه است. اما او مى‏افزايد: گفتار سعدى بى‏معنى است و من از كسى چنين چيزى را نشنيده‏ام ... او در نزد مردم راستگوست(ابن عدي،3/411).
راويان مورد بحث تا اين قسمت از سند هر چند صد درصد ثقه و قابل اعتماد نيستند، به عبارت ديگر درباره وثاقت و عدم وثاقت آنان اتفاق نظر حاصل نيست، ولى اين اقوال متعارض در مورد يك شخص تا حدودى قابل جمع است. براى نمونه اصطلاح «ليس بذاك القوى» از الفاظ جرح است. ولى حديث راويى را كه چنين توصيف شده براى معاضدت مي نويسند(حارثي ص192 – 193). به ديگر سخن حديثى كه در سندش چنين راويى وجود دارد، شايسته آن است كه به عنوان شاهد و تقويت كننده احاديث ديگر به كار رود( صدر، ص 438).
و- عبدالسلام بن محمد اموى: حلقه ديگر اين سلسله سند عبدالسلام بن محمد اموى است. نام اين شخص در كتابهاى رجالى ذكر نشده است.
ز- يحيى بن ربيع عبدى: راوى ديگر اين حديث نيز بسان راوى پيشين چنين وضعيتى دارد. بنابراين در اين اِسناد دو تن بطور متوالى «مجهول العين» هستند. در نتيجه حديث مورد نظر با اين اسناد ضعيف ارزيابى مى‏شود.
پيش از اين گفته شد كه شاخه‏اى ديگر از اين سند به واسطه سلامة بن روح به ابو جعفر طحاوى، بزّار، قضاعى، ابن عدى و ديگران مى‏رسد. اينك براى داورى درباره اين شاخه از طريق دوم بايسته است شخصيت سلامة بن روح را بررسى كنيم.
سلامة بن رَوْح ايلى وابسته بنى اميه مكنّى به ابو خَرْبَق و به قولى ابو روح و برادرزاده عقيل بن خالد است. او از عموى خود كتاب زهرى را روايت كرده است. احمدبن صالح از عنبسة بن خالد نقل كرده كه سلامه در سنّ و سالى نبوده كه از عقيل حديث بشنود. او گفته است: در ايله درباره او از چند تن سؤال كردم ، مردى از ثقات آنجا گفت: او از عقيل حديث نشنيده، حديث او از نوشته‏هاى عقيل است. ابن ابى حاتم با واسطه از‌ شخصى به نام اسحاق بن اسماعيل ايلى نقل مى‏كند كه او گفت: من هرگز نشنيدم كه سلامه بگويد: «حدّثنا عقيل». بلكه مى‏گفت: «قال عقيل». او درباره سلامه گفت: كتابهايى كه از عقيل روايت مى كند صحيح است. ابو حاتم رازى درباره او گفته است: سلامه قوى نيست. منزلت او نزد من منزلت غفلت پيشگان است. ابوزرعه هم او را ضعيف و منكر الحديث معرفى كرده؛ امّا گفته است: حديث او را به عنوان شاهد مى‏توان نوشت (ابن ابى حاتم،4/301- 302؛ ذهبى، ميزان الاعتدال، 2/183). بنا به گفته ابو داوود ، احمد بن صالح از او حديث نوشت. امّا بعدها اين‏كار را رها كرد. با اين حال ابن حبّان او را در شمار ثقات آورده و او را «مستقيم الحديث» معرّفى كرده است(ابن حجر، تهذيب،4/253). واضح است كه توثيق ابن حبّان با لفظ «مستقيم الحديث» كه در مرتبه دوم مدح واقع است با جرح ديگران با تعبير «ضعيف» و «منكر الحديث» كه در مرتبه نخست جرح قرار دارد[9] چندان قابل دفاع نمى‏نمايد.
مزّى نيز در تهذيب الكمال در باره اِسناد اين حديث به داورى نشسته و گفته است: اين حديث غريبى[10] است كه محمد بن عُزيز از سلامة بن روح از عُقيل بن خالد منفرداً نقل كرده است. اين حديث بدون وساطت سلامة بن روح نيز از وى به ما رسيده است (و قد وقع لنا بعلّوٍ عنه) و اين نقل بدون واسطه از جمله مواردى است كه آن را از محمد بن عزيز نپذيرفته‏اند. زيرا محمّد بن عزيز نمى‏تواند بى‏واسطه از عقيل بن خالد نقل كند و اگر اين طريق ساخته خود او باشد نيز كار ناپسندى است (مزّي، 17/62). پس از سلامة بن روح حديث‏ مزبور از طريق محمد بن عزيز ايلى به دست طبقات بعدى و از طريق آنان به ابن عدى ، طحاوى ، قضاعى ، بزّار و مزّى مى‏رسد (نك: نمودار ش 2). همچنين شاخه ديگرى از اين سند از طريق اسحاق بن اسماعيل به ابن عدى ختم مى‏شود. ولى با روشن شدن ضعف سلامه بن روح ما را به بررسى ديگر حلقه‏هاى زنجيره سند نيازى نيست.
در سطور بالا گفته آمد كه مزّى طريق محمد بن عُزيز از سلامة بن روح از عقيل بن خالد را «غريب» دانسته است و با اثبات ضعف سلامة بن روح شكّى باقى نمى‏ماند كه طريق مذكور ضعيف است. امّا مزّى به هنگام بحث و بررسى اين حديث دو طريق ديگر را هم به عنوان «متابع»[11] ياد مى‏كند و مى‏گويد: «ما براى اين حديث از روايت يونس بن‏ يزيد از زهرى متابعى يافته‏ايم». بدين شرح:
اخبرنا به ابواسحاق ابن الدَّرَجى قال: انبانا محمد بن مَعْمَر بن الفاخر(ح) و اخبرنا محمد بن عبدالسلام بن المطَهَّر التميمى و احمد بن هبة اللَّه بن احمد قالا: انبانا عبدالمُعزّ بن محمد الهروى قالا: اخبرنا زاهر بن طاهر الشَحّامى، قال: اخبرنا ابوسَعد الكنجَروذى، قال: اخبرنا ابو عمرو بن حَمْدان، قال: اخبرنا محمد بن المسيِّب، قال: حدّثنا محمد بن يزيد بن حكيم قال:حدّثنا محمد بن العلاء الاَيْلىعن يونس بن يزيد عن الزهرى عن انس عن النبى‏(صلی الله علیه واله) قال: «اكثر اهل الجنّة البله»(مزّي،17/62-63).
او بى‏درنگ مى‏افزايد: «اين طريق نيز غريب است. ما اين حديث را از يونس بن يزيد جز از همين طريق نمى‏شناسيم»(پيشين،17/63).
بايد افزود يونس بن يزيد راوى زهرى را برخى از رجال‏شناسان «منكر الحديث» مى‏دانند. ابورزعه دمشقى مى‏گويد: از احمد بن حنبل شنيدم كه مى‏گفت در احاديث او از زهرى ، احاديث منكرى وجود دارد. ابوالحسن ميمونى نيز همين سخن را از ابن حنبل نقل كرده است. اين در حالى است كه نسايى او را ثقه و ابن خِراش وى را صدوق مى‏داند(پيشين،20/565 -568). از مجموع گفته‏هاى رجال‏شناسان درباره يونس بن يزيد مى‏توان دريافت كه بر فرض وثاقت ذاتى او ، رواياتش در پاره‏اى از موارد ، بويژه رواياتى كه از زهرى نقل مى‏كند چندان قابل اعتماد نيست.
دو تن ديگر نيز در اين سلسله سند مجهولند. محمد بن يزيد بن حكيم و محمد بن مسيّب كه پياپى در اين طريق واقع شده‏اند نامشان در كتابهاى رجالى مذكور نيفتاده است. فقط نام محمّد بن مسيّب بجز اين روايت در يك جا در تاريخ بغداد به چشم مى‏خورد. خطيب بغدادى ذيل نام «سرى بن مرثد يا مزيد» خبرى گزارش كرده كه نام محمّد بن مسيّب نيز در زنجيره راويان آن خبر وجود دارد(خطيب بغدادي،9/129). ولى نام محمد بن يزيد بن حكيم ظاهراً در جاى ديگرى نيامده است. در نتيجه بايد گفت اين طريق نيز از ضعف خالى نيست.
مزّى مى‏گويد اين حديث را از طريق ديگرى به صورت مرسل هم روايت كرده‏اند. بدين شرح:
اخبرنا به ابو اسحاق بن الدَّرَجى قال: انبأنا ابو جعفر الصَّيدلانى قال: اخبرنا ابو على الحدّاد قال: اخبرنا ابوالعباس احمد بن محمد بن يوسف بن مَرْدَه قال: اخبرنا ابوالحسين عبدالوهاب بن الحسن بن الوليد الكِلابى قال: حدّثنا احمد بن الحسين بن طلاب قال: حدّثنا احمد بن ابى الحَوارى قال: حدّثنا مروان - يعنى ابن محمد - عن يحيى بن حسّان عن ابى يوسف القاضى عن عبدالعزيز بن عمر عن ابيه عمر بن عبدالعزيز قال: قال رسول‏اللَّه (صلی الله علیه واله) : اكثر اهل الجنه البله. قال احمد بن ابى الحوارى: البله عن الشر و اعلى عليين لاولى الالباب(مزّي ، 17/63).
در نخستين نگاه معلوم مى‏شود كه اين اسناد مرسل است. چه اينكه عمر بن عبدالعزيز نمى‏تواند بدون واسطه از پيامبر (صلی الله علیه واله) حديث نقل كند. همچنان كه مزّى خود نيز در آغاز به اين نكته اشاره كرد. افزون بر آن ابو يوسف قاضى هم كه راوى حديث از عبدالعزيز بن عمر است ناشناخته است و رجال‏شناسان در مواردى تنها از او نامى به ميان آورده‏اند. مثلاً مزّى نام او را در شمار راويان عبدالعزيز بن عمر آورده است(مزّي،11/517)؛ ولي در شمار كسانى كه يحيى بن حسّان از ايشان حديث نقل مى‏كند، نام او مذكور نيست. نتيجه اينكه هيچ يك از اسانيد اين حديث خالى از ضعف نيست.

5 - داورى حديث شناسان اهل سنّت درباره اين حديث‏

همچنان كه در صفحات پيشين از نظر خوانندگان گذشت بزّار كه اين حديث را نقل كرده خود آن را ضعيف نيز شمرده است. ابن عدى هم آن را «منكر» قلمداد كرده است و بيهقى كه حديث را با اسناد ديگرى نقل كرده پس از نقل آن گفته است: اين حديث با اين اسناد منكر است. عجلونى نيز اسانيد آن را نااستوار معرفى كرده است(قارى،ص 30 - 31؛ هيثمى،8/79؛10/264؛ 402؛ الفتنى، ص 29؛ عجلونى ،1/164). تنها قرطبى در التذكرة باحوال الموتى و الآخرة (عجلوني ، همان جا) و نيز در تفسير (قرطبى ، الجامع لاحكام القرآن،13/115) آن را صحيح دانسته است. امّا اين داورى قرطبى از سوى ديگر عالمان اهل سنّت مردود اعلام شده است.( عجلونى ، همان جا).

6 - بررسى متن حديث‏

از آنچه گفته شد روشن گشت كه جملگى اسانيد حديث مورد بحث خالى از ضعف نيست. اينك بايد دانست كه متن اين حديث نيز از ضعف تهى نيست. زيرا از «ادراج» وعلّت (بيمارى نهفته) و احياناً اختلاط و ادخال حديثى ديگر با آن رنج مى‏برد. بنابراين مى‏توان گفت اين حديث «مدرج المتن»[12]و «معلّل»[13] است. براى روشن شدن اين نكته‏لازم به نظر مى‏رسد متن حديث را از كتابهاى مختلف در كنار يكديگر بگذاريم و آنها را با هم مقايسه كنيم.

پي نوشت :

[1]. طَرَف و طَرْف كه به اطراف جمع بسته مى‏شود به معناى نوك و لبه هر چيزى است (انيس، المعجم الوسيط، ذيل ماده «طرف») و طرف حديث جان كلام و برجسته‏ترين بخش از متن حديث است. مانند جمله «الاعمال بالنيات» در حديثِ «انّما الاعمال بالنّيات و لكلّ امرى‏ءٍ ما نَوى. فمن كانت هجرته الى‏اللَّه - عزّوجلّ - فهجرتُه الى ما هاجر اليه و مَنْ كانتْ هجرتُه لدنيا يُصيبُها او امرأة ينكحها فهجرتُه الى ما هاجر اليه». براى آگاهى بيشتر نك: طباطبايى، مسند نويسى در تاريخ حديث، ص 51.
[2]. در ادامه حديث افزوده كه اين جمله در پاره‏اى از نسخ چنين است: «العامل فى الخير».
[3]. گفتنى است كه در بحار در همه مواضع عبارت «ما البله؟» به «ما الابله؟» تصحيف شده است.
[4]. بُتْريه يا بَتْريه يكى از فرق زيديه هستند. گويند اينان به مغيرةبن سعد كه اَبْتَر لقب داشت منسوبند (براى آگاهى بيشتر رجوع شود به: مامقانى، مقباس الهدايه، تلخيص على‏اكبر غفارى، ص 142).
[5] . گفتنى است كه يكى از معاصران بر اين است مسعدة بن صدقه تا اندكى قبل از سال 183 زنده بوده است (شبسترى، الفايق، 3/241).
[6]. بزّار(بر وزن عطّار) به معناى فروشنده روغن بَزْرَك (دانه كتان) است. وى را از آن جهت كه روغن بزرك مى‏فروخته بزّار ناميده‏اند (صفى پورى، منتهى الارب، ذيل ماده بَزَر). گويند بزّار دو مسند داشته: يكى كبير معلّل كه در آن در پاره‏اى از موارد تلاش كرده تا احاديث صحيح را از ناصحيح بازشناساند. ديگرى صغير كه از اين روشنگريها تهى است (نك: طباطبايى، مسند نويسى، ص 134). مسند بزّار تاكنون به چاپ نرسيده است.
[7] . متقدّمان اهل سنّت منكر را غالباً بر تفرّد و يگانه بودن راوى اطلاق مى‏كرده‏اند. هر چند راوى ثقه باشد. (عتر، منهج النقد، ص 114).
[8] . يعنى در نقل بسيارى از احاديث متفرّد و تنهاست. نك: عتر، منهج النقد، ص 114.
[9] . براى آگاهى از مراتب جرح و تعديل رجوع شود به: عتر ، ص 105 به بعد.
[10] . منظور از غريب در اين جا «غريب الاسناد» است و آن حديثى است كه در تمام طبقات فقط يك تن از يك تن نقل كرده باشد. يا حديثى را گويند كه در بعضى طبقات يك تن آن را نقل كرده باشد ولى متن آن به طريق ديگرى معروف باشد. اين گونه حديث را «مفرد» نيز گويند (مدير شانه‏چى، ص 52).
[11] . چنانچه بعضى از افراد سند حديثى با راويان حديث مفردى كه همان مضمون را نقل كرده‏اند موافق باشند آن حديث را متابع گويند (مدير شانه‏چى، ص 62).
[12] . ادراج در لغت به معنى قرار دادن چيزى در ضمن چيزى ديگر است و در اصطلاح محدّثان آن است كه جمله يا عباراتى را كه جزء حديث نيست در ضمن و متّصل با آن بياورند و ميان آن سخن با متن حديث مرز يا فاصله‏اى قرار ندهند. بطورى كه موجب اشتباه و التباس سخن راوى با سخن معصوم گردد و جملگى عبارات، سخن معصوم‏(ع) به نظر آيد (عتر، ص 439).
[13] . حديث معلَّل (يا مُعَلّ) حديثى است كه هر چند در ظاهر عارى از عيب به نظر مى‏رسد، ولى در آن بيماريى وجود دارد كه صحّت آن را خدشه‏دار مى‏سازد (عتر، 447 به بعد).

منبع: پایگاه سراج