آيا بيشتر بهشتيان نابخردانند؟ (1)
آيا بيشتر بهشتيان نابخردانند؟ (1)
پژوهشى درباره حديث «اكثر اهل الجنة البله»
چكيده
كليد واژهها : بهشتيان ، البُلْه، هارون بن مسلم، سلامة بن روح ايلى، حديث شناسي.
1- درآمد
هر چند تلاش حديث شناسان در پالايش و پاكسازى متون از جعل و تحريف چشمگير و مغتنم است، ولى پژوهشهاى ايشان عمدتاً به احاديث فقهى و گاه اعتقادى معطوف بوده است. در نتيجه كوششهاى آنان در ديگر عرصهها كم رنگ مىنمايد.
در ميان احاديث مأثوره حديث مشهورى به پيامبر اكرم (صلی الله علیه واله) منسوب است كه طَرَف[1] يا بخش برجسته آن كه همواره بر سر زبانهاست چنين است: «اِنّ اكثر اهل الجنة البله». اين حديث كه با تعبيرات متفاوت و با ذيلهاى مختلف در پارهاى از منابع حديثى شيعه و اهل سنّت آمده است، در اين نوشتار مورد نقد و بررسى قرار خواهد گرفت.
2- حديث مورد نظر در منابع شيعه
2-1- قرب الاسناد - سند و متن حديث در اين كتاب بدين شرح است:
هارون بن مسلم عن مَسعَدة بن صَدَقه قال: حدّثنى جعفر بن محمد عن آبائه (ع) اَنّ النبى(صلی الله علیه واله) قال: «دَخلتُ الجنَّةَ فرأيتُ اكثرَ اهلِها البُله. يعنى بالبُلهِ المتغافلَ عن الشّرِ، العاقِلَ فى الخيرِ و الَّذينَ يصومونَ ثلاثةَ ايّامٍ فى كلِّ شهرٍ» (حميرى ، ص 75)
2-2- معانى الاخبار - ابوجعفر محمد بن على بن حسين بن بابويه قمى ملقّب به «صدوق» (د. 381 ق.) حديث مورد بحث را به شرح زير از حميرى نقل كرده است:
حدّثنا ابى - رحمةاللَّه عليه - قال: «حدَّثنا عبداللَّه بن جعفر الحميرى عن هارون بن مسلم عن مَسعَدة بن صدقه عن جعفر بن محمد عن ابيه عن آبائه(ع) قال: قال النبى(صلی الله علیه واله) :«دَخَلْتُ الجَنَّةَ فَرَأَيْتُ اكثَرَ اهلِها البُلْه و قال: قلت: ما البلهُ؟ فقال: العاقل فى الخير[2]، الغافل عن الشر الذى يصومُ فى كل شهرٍ ثلاثةَ ايامٍ»( ابن بابويه، ص 203).
ملاحظه مىشود با آنكه ابن بابويه حديث مورد بحث را به واسطه پدر خود از حميرى نقل كرده است، ولى متن روايتِ معانى الاخبار با متن قرب الاسناد تفاوتهايى دارد كه بايد در بحث و بررسى متن بدان پرداخت. از ميان محدّثان متأخّر شيخ حرّ عاملى (د. 1104 ق.) در وسائل الشيعه در «كتاب الصوم» ذيل ابواب «الصوم المندوب» (باب تأكّد استحباب صوم ثلاثه ايّامٍ من كلّ شهرٍ) اين حديث را عيناً از قرب الاسناد و معانىالاخبار نقل كرده است.( وسائل،7/311).
محدّث معاصر وى مولى محمدباقر مجلسى (د. 1111 ق.) نيز در چند باب از بحارالانوار حديث مزبور را از دو كتاب پيشگفته برگرفته و نقل كرده است. از جمله:
الف. در «كتاب الايمان و الكفر»، «باب اصناف الناس و مدح حسان الوجوه و مدح البله» به نقل از معانى الاخبار و قرب الاسناد( بحار، 70/9).
ب. در «كتاب الصوم» ، باب «صوم الثلاثة الايّام فى كل شهر ...» به نقل از قرب الاسناد (97/94) و معانى الاخبار[3](97/98). علاوه بر مواضع ياد شده ، وى يك بار نيز ضمن يك بحث كلامى مطلبى از امالى شريف مرتضى نقل مىكند كه در ضمن آن ، استطراداً به اين حديث نيز اشاره شده است.(5/128).
افزون بر منابع حديثى، اين روايت به منابع تفسيرى ، فقهى و كلامى نيز راه يافته است. از جمله ابن ادريس حلّى در السرائر(3/566) ، بحرانى در الحدائق الناضرة(13/350)، شيخ جعفر كاشف الغطاء در كشف الغطاء ،(2/322)، شريف مرتضى در غرر الفوائد و درر القلائد مشهور به امالى (1/40)، سيد رضى در حقايق التأويل(ص247-248)، ابوالفتوح رازى در روض الجنان(16/160)، ابن ميثم بحرانى در شرح مئة كلمة(ص31/73)، ابن ابى جمهور احسايى در عوالى اللئالى (1/119-120) و سيد عبداللَّه جزايرى در التحفة السنية (ص69) هر يك به مناسبتى به اين حديث پرداختهاند. ناگفته نماند كه از ميان اين كسان ابن ادريس حلّى حديث را با همان سند حميرى ولى با متنى متفاوت ضبط كرده است. بدين شرح: «هارون بن مسلم عن مسعدة بن صدقه عن ابى عبداللَّه عن ابيه قال: اكثر اهل الجنة البله. قال: قلت هؤلاء المصابون الذين لا يعقلون؟ فقال لى: لا ، الذيــن يتغافلون عمّا يكرهون يتبالهون عنــه»
(ابن ادريس، همانجا).
همچنين ابن ابى جمهور احسايى متن حديث را به شكل زير نقل كرده است: «و فى الحديث عنه (صلی الله علیه واله) انّه قال: اطّلعتُ فى الجنة فرأيتُ اكثر اَهلها البله واطّلعتُ علي النار فوجدتُ اكثر اهلها النساء». (ابن ابى جمهور، همانجا). با درنگى كوتاه معلوم مىشود كه متن مزبور با متن منقول در برخى منابع اهل سنّت موافق (نك: دنباله مقاله) و با متن منقول در منابع شيعى ناهماهنگ است.
راويان كليدى اين روايت كه بايد درباره آنان تحقيق و بررسى صورت گيرد دو تن هستند: يكى مسعدة بن صدقه؛ ديگرى هارونبن مسلم.
پيامبر اكرم (صلی الله علیه واله)، آبائه ، امام جعفر بن محمد صادق(ع) ، مسعدة بن صدقه هارون بن مسلم ، عبداللَّه بن جعفر حميرى (صاحب قرب الاسناد)، على بن حسين بن بابويه قمى، شيخ صدوق ابو جعفر محمد بن على بن حسين بن بابويه قمى، محمدباقر بن محمد تقى مجلسى، محمد بن حسن حر عاملى(صاحب بحارالانوار) (صاحب وسائل الشيعه)
اين نام در اِسناد بسيارى از روايات كه شماره آن به 139 مورد مىرسد به چشم مىخورد. اين شخص معمولاً از ابو عبداللَّه جعفر بن محمد صادق(ع) و از پيرمردى از فرزندان عدى بن حاتم روايت كرده و از وى نيز راويانى به نامهاى جعفر بن عبداللَّه و هارون و هارون بن مسلم روايت كردهاند(خويي،18/135). نجاشى(د.450ق.) از اين شخص با عنوان مسعدة بن صدقه عبدى ياد مىكند و مىگويد كنيه وى ابومحمد و به قولى ابو بِشر است. وى از ابىعبداللَّه (امام صادق) و ابى الحسن (امام كاظم) (ع) روايت كرده است.او كتابهايى دارد.ازجملهكتاب خطب اميرالمؤمنينعليهالسلام كه ابنشاذان ما را از آن آگاه كرد(رجال،415). برقى اين نام را در زمرة اصحاب امام صادق آورده است(رجال ،38). شيخ طوسى دركتاب رجال از شخصى با اين نام دو بار ياد كرده است. يك بار در زمرة اصحاب امام باقر(ع) از مسعدة بن صدقه نام برده و او را عامى شمرده(طوسي، رجال، 137) و بار ديگر در خلال ذكر اصحاب امام صادق (ع) از كسى به نام ابو محمد مسعدة بن صدقه عَبْسى بصرى ياد كرده و به عامى بودن يا نبودن وى اشارهاى نكرده است(همان،314). همچنان كه در فهرست نيز اين نكته را مسكوت گذاشته است (طوسى، الفهرست، ص 329). امّا كشّى صاحب اين نام را بترى دانسته است[4](طوسي، اختيار معرفه الرجال،390). رجال شناس معاصر مرحوم آيةاللَّه سيد ابوالقاسم خويى ذيل عنوان «مسعدة بن صدقه عبدى» به دو نكته علمى ارزشمند پى برده است: يكى اينكه برخلاف گفته نجاشى از بررسى اِسناد روايات و نيز با مراجعه به مشيخه صدوق(ابن بابويه، مشيخة الفقيه، 4/440) معلوم مىشود كه مسعدة بن صدقه به «رَبعى» موصوفاست نه به عبدى؛ دوم اينكه آن كس كه از اصحاب امام صادق(ع) است غير از آن است كه او را از ياران امام باقر عليهالسلام شمردهاند. چون شيخ طوسى به هنگام بر شمردن ياران امام باقر(ع) مسعدة بن صدقه را عامى معرفى كرده است. همچنان كه كشّى هم او را بترى شناسانده است. امّا به هنگام ذكر اين نام در زمرة ياران امام صادق-عليهالسلام- او را عامى معرفى نكرده، به همان سان كه در فهرست نيز چنين چيزى را نگفته است و چنان كه در سطور بالا ديديم نجاشى هم صاحب اين نام را از عامّه ندانسته است. پس معلوم مىشود كه آن مسعدة بن صدقهاى كه از ياران امام باقر عليهالسلام و عامى يا بترى است غير از اين راوى ثقهاى است كه هارون بن مسلم از او روايت مىكند. يكى از قراينى كه اين نكته را تأكيد مىكند اين است كه نجاشى اين فرد دومى را ذكر كرده و او را از راويان امام صادق و امام كاظم شمرده است. بنابراين، بسنده كردن وى بر اين مطلب نشان مىدهد كه اين كس از امام باقر عليهالسلام روايت نكرده است. بالاخره قرينهاى كه بر اين سخن صحّه مىگذارد اين است كه سعد بن عبداللَّه (در گذشته در حدود 300 ق.) و عبداللَّه بن جعفر حميرى كه هم طبقه سعد است از طريق هارون بن مسلم از اين كس حديث نقل كردهاند. در حالى كه بعيد است اين دو تن بتوانند تنها با يك واسطه از ياران امام باقر(ع) حديث نقل كنند. نتيجه اينكه مسعدة بن صدقهاى كه هارون بن مسلم از او حديث نقل مىكند فردى ثقه است و غير از آن كسى است كه او را از ياران امام باقر شمردهاند(خويى، 18/138-139. قس: مجلسى ، الوجيزه فى علم الرجال ، ص 302، 403). امّا برخى از رجال شناسان به اتّحاد صاحب اين دو نام حكم كرده و منقولات مسعدة بن صدقه را به رغم عامى بودن قابل اعتماد دانستهاند(در اين باره رجوع شود به: نمازى شاهرودى ، 7/404 – 405). برخى هم معتقدند او بعدها عقيدهاش را اصلاح و از عامى بودن عدول كرده است و رواياتش را دليل حُسن عقيده و كمال وى تلقى كردهاند ( نمازى شاهرودى ، همانجا).
هارون بن مسلم بن سعدان كاتب مكنّى به ابوالقاسم بنا به گفته نجاشى اصلاً از مردم انبار بوده كه به سامرا كوچيده و در آنجا اقامت گزيده است (نجاشي،ص438). امّا شيخ طوسى وى را از مردم كوفه دانسته كه در آغاز به بصره و سپس به بغداد منتقل شده و در همان شهر درگذشته است(رجال، ص 437). هارون ابوالحسن (امام هادى) و ابومحمد (امام عسكرى) را ديدار كرده است. او كتابهايى دارد از جمله كتاب التوحيد ، كتاب الفضائل ، كتاب الخطب، كتاب المغازى و كتاب الدعاء. وى مسائلى را نيز از ابوالحسن ثالث(ع) روايت كرده است (نجاشى، همانجا). شيخ طوسى(رجال، ص437) و برقى(رجال، ص60) وى را از اصحاب امام عسكرى شمردهاند. برخى او را مايل به مذهب جبر و تشبيه دانستهاند (نجاشى ، همانجا). امّا اين مىتواند بدين معنا باشد كه وى اخبارى را درباره جبر و تشبيه نقل كرده است بىآنكه به آن اعتقاد داشته باشد. در عدةالاصول در پاسخ پرسشى درباره عمل به اخبار اهل جبر و تشبيه آمده است: ما يقين نداريم كه اينان اهل مذهب جبر و تشبيه بودهاند. بيشترين آگاهيى كه ما از آنان داريم اين است كه اخبارى را نقل كردهاند كه متضمّن اعتقادات جبر و تشبيه بوده است. بديهى است روايت ايشان دليل آن نيست كه خود معتقد به صحّت آن روايات بودهاند( به نقل ازتستري ،9/283). رجال شناسان امامى جملگى بر ثقه بودن هارون بن مسلم هم سخن هستند(نجاشى، همانجا؛ ابن داود حلّى، ص 524؛ اردبيلى، 2/307؛ مجلسى، الوجيزه فى علم الرجال، ص 335؛ نمازى شاهرودى، 8/126).
امّا ابهامى كه باقى مىماند اين است كه آيا هارون بن مسلم كه از اصحاب امام عسكرى است مىتواند از ياران امام صادق(ع) بدون واسطه حديث نقل كند؟ چه هارون بن مسلم از تنى چند از اصحاب امام صادق از جمله از مسعدة بن زياد، مسعدة بن صدقه ، مسعدة بن فرج ، مسعدة بن اليسع ، حسن بن موسى حنّاط، حسين بن علوان ، عبيد بن زرارة، على بن حسّان و قاسم بن عروه روايت مىكند. لازمة اين كار اين است كه هارون بن مسلم حداقل زمان امام رضا (علیه السلام) را درك كرده باشد. زيرا خيلى بعيد است كه اينان جملگى تا زمان امام هادى(علیه السلام) زنده مانده باشند. حتّى وى از بُرَيد بن معاويه هم كه در حيات امام صادق(علیه السلام) درگذشته حديث نقل كرده است. بنابراين، ناگزير بايد عمر هارون بن مسلم نزديك به 130 سال رسيده باشد! (خويى، 19/229 – (231 نا گفته نماند كه روايت هارون بن مسلم از مسعدة بن صدقه به همين يك حديث خلاصه نمىشود ، بلكه روايات او از مسعده حداقل به 132 مورد مىرسد (پيشين،19/231). اينك ما در برابر اين پرسش جدّى قرار داريم كه آيا اِسناد حديث مورد بحث و روايات ديگرى كه با همين اِسناد به دست ما رسيده است گسسته نيست؟ آيا هارون بن مسلم با حذف واسطه از مسعدة بن صدقه نقل مىكند؟ دشوارى پاسخ به اين پرسش از آنجا ناشى مىشود كه در كتابهاى رجال سال ولادت و وفات اين دو راوى و ديگر راويان درج نشده است.[5] شايد به همين دليل است كه مرحوم مجلسى پارهاى از رواياتى را كه نام اين راوى در سند آن به چشم مىخورد «ضعيف» ارزيابى كرده است(مثلاً نك: ملاذ الاخيار، 5/491، 633؛ همو، مرآة العقول، 1/187، 19/432).
3 - حديث مورد نظر در منابع اهل سنّت
به نظر مىرسد كهنترين مجموعـه حديثـى عامّه كه حديـث مزبور در آن درج شده المسند الكبير المعلّل اثر ابوبكر احمد بن عمرو بصرى بزّار[6] (د. 292 ق.) باشد.
وى اين حديث را از محمد بن عيسى از محمد بن عُزيز از سلامة بن روح از عُقيل از ابن شهاب از انس بن مالك نقل كرده (ابن کثير، 23/369) و خود آن را ضعيف شمرده است (قاري،ص30).
3 - 2 - پس از بزّار محدّث حنفى ابو جعفر طحاوى (د. 321 ق.) آن را به شرح زير نقل كرده است:
حدّثنى محمد بن عُزيز الايلى قال ثنا سلامة بن روح عن عُقيل بن خالد عن ابن شهاب عن انس بن مالك قال قال رسولاللَّه (صلی الله علیه واله): «ان اكثر اهل الجنة البله» (طحاوي،4/121). وى به دنبال آن معناى صحيح حديث را عرضه داشته است.
3 - 3 - پس از طحاوى ابن عَدِى جرجانى (د. 365 ق.) در الكامل آن را با اسانيد زير نقل و به شرحى كه گفته خواهد شد درباره اسانيد آن اظهار نظر كرده است:
الف - حدّثنا عبداللَّه بن محمد بن المنهال حدّثنا احمد بن عيسى الخشاب حدّثنا عمرو بن ابى سلمه حدّثنا مصعب بن ماهان عن سفيان الثورى عن محمد بن المنكدر عن جابر عن النبى(صلی الله علیه واله) قال: «دخلتُ الجنةَ فاذا اكثر اهلها البله». وى سپس افزوده است: «اين حديثى است كه با اين اِسناد باطل است»( ابن عدى، الكامل، (1/191.
ب - حدّثنا الساجى و احمد بن شعيب الصيرفى و عبداللَّه بن محمد السمنانى و علىبن اسحاق بن رداء و محمد بن حاتم النسائى بالرَمْله و النعمان بن هارون البلدى وعبداللَّه بن يحيى السرخسى و سعيد بن نصر الطبرى و عبداللَّه المنهال و عبداللَّه بن محمد بن مسلم و جعفر بن سهل البالسى و يعقوب بن اسحاق ابو عوانه و احمد بن حفص السعدى و محمد بن محمد بن الاشعث الكوفى قالوا: حدّثنا محمد بن عزيز حدثنا سلامة بن روح عن عقيل عن ابن شهاب عن انس قال قال رسولاللَّه (صلی الله علیه واله): «اِنّ اكثر اهلالجنة البله».
ج - حدّثنا عمران السختيانى حدثنا محفوظ بن ابى توبه حدثنا محمد بن عزيز شوال مثلَه.
د - حدثنا محمد بن محمد بن الاشعث و عبدالجبار بن احمد السمرقندى قالا حدثنا اسحاق بن اسماعيل بن عبدالاعلى الايلى حدثنا سلامة بن روح بن خالد بن عقيل قال عقيل حدّثنى ابن شهاب عن انس اَنَّ رسولاللَّه (صلی الله علیه واله) قال: «اكثر اهل الجنة البله».
ه - حدثنا صالح بن ابى الجن حدّثنا محمد بن عزيز بن عبداللَّه بن زياد بن عقيل ابوعبداللَّه الاموى الايلى حدثنا سلامة بن روح ... مثلَه.
وى آنگاه در مقام داورى گفته است: «اين حديث با اين اِسناد منكر[7] است و غير از اين سلامه كسى آن را از عقيل روايت نكرده است» (ابن عدي،3/313).
3- 4 - مسند الشهاب از محمد بن سلامه قضاعى (د. 454 ق.): قضاعى حديث مورد بحث را با دو طريق نقل كرده است:
الف - اخبرنا ابو محمد عبدالرحمن بن عمر التجيبى أنبأ يحيى بن الربيع العبدى انبا عبدالسلام بن محمد الاموى حدثنا سعيد بن كثير بن عفير حدثنا يحيى بن ايوب حدثنا عقيل عن ابن شهاب عن انس قال قال رسولاللَّه(صلی الله علیه واله) : «ان اكثر اهل الجنة البله».
ب - اخبرنا قاضى القضاة ابوالعباس احمد بن محمد بن عبداللَّه اجازةً انبأ هشام بن ابى خليفه حدثنا ابو جعفر الطحاوى حدّثنا محمد بن عزيز الايلى اَنبأَ سلامة بن روح عن عقيل بن خالد عن ابن شهاب عن انس بن مالك اَنّ رسولاللَّه قال: «اِنَّ اكثر اهل الجنّة البله، اِنّ اقلَّ ساكنى الجنّة النساء»(قضاعي،2/110-111).
3 - 5 - تاريخ مدينة دمشق اثر ابن عساكر دمشقى (د. 571 ق.): ابن عساكر دمشقى نيز روايت مورد بحث را با دو طريق متفاوت به شرح زير در كتاب خود ثبت كرده است:
الف - بار اوّل در شرح حال «على بن شريح بن حميد املوكى حمصى» آورده است: اخبرنا ابوالقاسم العلوى حدّثنى عبدالعزيز الكتانى انا تمام بن محمد و قرأتُه انا بخطّ تمام انا ابوالحسن على بن شريح بن حميد الحمصى الاملوكى قدم دمشق قراءةً عليه نا ابو عبداللَّه احمد بن عائذ الخولانى انا محمد بن عزيز الايلى انا سلامة بن روح بن خالد نا عمّى عقيل بن خالد عن ابن شهاب عن انس بن مالك انّه قال قال رسولاللَّه(صلی الله علیه واله): «اِنّ اكثر اهل الجنّة البله» (ابن عساکر ،41/526).
ب - اخبرنا ابو على الحسن بن مظفر انا الحسن بن على الجوهرى انا ابو حفص عمربن احمد بن عثمان بن شاهين نا احمد بن ابراهيم بن عبدالوهاب الدمشقى بدمشق نا احمد بن عيسى الخشاب نا عمرو بن ابى سلمه نا مصعب يعنى ابن ماهان عن سفيانالثورى عن محمد بن المنكدر عن جابر بن عبداللَّه عن النبى(صلی الله علیه واله) قال: «دخلتُ الجنةَ فاذا اكثر اهلها البله». آنگاه بىدرنگ از قول ابن شاهين افزوده است: «مصعب بن ماهان در نقل اين حديث از ثورى يكه و تنهاست و من اين حديث را جز از اين طريق نمىشناسم. اين حديث اگر صحيح باشد حديث غريبى است»(پيشين،43/533).
از آن پس اين حديث به مجموعههاى حديثى متأخّر مانند الجامع الصغير سيوطى(1/205، 645) و كنز العمال متقى هندى (14/467 ،473) و مجمع الزوائد هَيْثَمى (8/79 ، 10/264، 402)و ديگر كتابها ازجمله تفسير قرطبى(13/115) و تهذيب الكمال مزّى (17/61- 62 ) و بويژه به آثار صوفيه راه يافته و بر سر زبانها افتاده است.
طريق اوّل: جابربن عبداللَّه طريق سوم: نام صحابى نامعلوم طريق دوم: انس بن مالك
محمد بن منكدر عمر بن عبدالعزيز ابن شهاب زهرى
سفيان ثورى عبدالعزيز بن عمر عقيل بن خالد يونس بن يزيد
مصعب بن ماهان ابو يوسف قاضى يحيى بن ايوب سلامة بن روح محمد بن علاء ايلى
عمرو بن ابى سلمه يحيى بن حسّان سعيد بن كثير محمد بن يزيد بن حكيم
احمد بن عيسى خشّاب مروان بن محمد عبدالسلام بن محمد اموى محمد بن عُزيز اَيْلى اسحاق بن اسماعيل
يحيى بن ربيع عبدى با 2 واسطه با 6 واسطه با 4 واسطه با يك واسطه با 5 واسطه عبدالرحمن بن عمر تجيبى ابن عدى مزّى
ابن عساكر دمشقى ابن عدى مزّى قضاعى (د.571 ق.)
با واسطههاى متعدد ابوجعفر طحاوى محمد بن عيسى عبداللَّه بن محمد بن زياد نيشابورى
ابن عدى (د.365 ق.) هشام بن ابى خليفه بزّار (د.292 ق.) با 5 واسطه
احمد بن محمد بن عبداللَّه مزّى (د.742 ق.)
قضاعى (د.454 ق.)
4 - بررسى اسانيد حديث مورد نظر
همچنان كه در نمودار شماره 2 نشان دادهايم اين حديث سه مسير يا سه طريق را پيموده و به دست ما رسيده است: يكى مسيرى كه ظاهراً با جابر بن عبداللَّه انصارى آغاز مىشود تا به ابن عدى جرجانى (د. 365 ق.) و ابن عساكر دمشقى (د. 571 ق.) مىرسد. دوم مسيرى كه با انس بن مالك صحابى آغاز مىگردد و سپس شاخه شاخه مىشود و به دست بزار (د. 292 ق.)، طحاوى ، ابن عدى جرجانى و قضاعى (د. 454 ق.) و ابن عساكر دمشقى و ديگران مىرسد. سوم مسيرى كه با عمر بن عبدالعزيز خليفه اموى كه از طبقه تابعان است آغاز مىگردد و به مزّى (د. 742 ق.) مىرسد. در ميان طرق پيشگفته طريقى كه بيشتر موجب رواج اين حديث شده و طبيعةً بيشتر در ميان حديث شناسان محلّ گفت وگو بوده است طريق دوم است.
نخستين كسى كه درباره اين حديث با اين سند به داورى نشسته ابن عدى است. او در ترجمه «احمد بن عيسى بن زيد لخمى تنّيسى خشّاب» مىنويسد: او را حديثهايى «منكر» است[8]. از جمله اين حديث كه از عمرو بن ابى سَلَمه از مصعب بن ماهان از ثورى از ابن منكدر از جابر مرفوعاً نقل مىكند كه «دخلت الجنة فاذا اكثر اهلها البله». همچنين وى از عبداللَّه بن يوسف از اسماعيل بن عيّاش از ثَوْر از خالد از واثله مرفوعاً نقل مىكند كه: «الامناءُ عنداللَّه ثلاثةٌ: جبرئيل ، انا و معاويه» و اين دروغ است(ابنعدي ، 1/191). دار قطنى هم مرويات اين احمد بن عيسى را فاقد قوت دانسته و ابن طاهر او را كذّابى خوانده كه حديث مىسازد و ابن حبّان او را در شمار ضعفا آورده(ذهبى، ميزان الاعتدال، 1/126) و گفته است: احاديث منكر را از راويان ناشناخته روايت مىكند(مناوي، فيض القدير،3/696). اين داوريها را رجال شناسان بعدى هم پذيرفته و مبناى داورى خود درباره اين حديث قرار دادهاند (مثلاً نك: ذهبى ، همانجا؛ مزّى، 1/421؛ ابن حجر ، لسان الميزان ، 1/240). ابن جوزى نيز آن را به سبب وجود همين احمد بن عيسى در سند «حديثى ناصحيح» خوانده است(مناوي ، همانجا).
طريق دوم با انس بن مالك شروع و پس از آن دو شاخه مىشود. شاخه مهمتر آن به واسطه ابن شهاب زهرى به عُقيل بن خالد و يونس بن يزيد و طريق يونس بن يزيد با 8 واسطه به مزّى صاحب تهذيب الكمال مىرسد (نك: دنباله مقاله). طريق عُقيل خود دو شاخه مىشود: يكى به واسطه يحيى بن ايوب دست به دست مىشود تا به قضاعى مىرسد. ديگرى كه شاخه مهمتر و مشهورتر آن است به واسطه سلامة بن روح به ابنعدى ، قضاعى ، ابن عساكر دمشقى ، ذهبى ، مزّى و ديگران مىپيوندد. امّا بايد دانست در ميان اسانيد اين حديث شناختهترين اسناد، طريق سلامة بن روح از عُقَيل از ابن شهاب از انس است. اينك بررسى خود را روى راويان كليدى اين حديث متمركز مىكنيم:
الف- انس بن مالك: انس بن مالك انصارى صحابى و خادم رسول خدا (صلی الله علیه واله) و از صحابه پر روايت است. او عمرى بلند داشت و آخرين صحابى است كه در بصره درگذشت(درباره او رجوع شود به: ابن سعد،7/17 - 26؛ بخارى، التاريخ الكبير، 2/27 - 28؛ ذهبى، سير، 3/395 - 396؛ ابن حجر، تهذيب، 8/6 – 10). اهل سنّت بر مبناى نظريه «عدالت صحابه» بر اين باورند كه جرح را به ساحت آنان راهى نيست. بنابراين در بررسيهاى حديث شناختى خود همين كه صحابى بودن كسى ثابت شد ، وثاقت او را مسلّم و مفروغ عنه مىگيرند. امّا شيعه كه چنين نظريهاى را به چشم اعتبار نمىنگرد صحابه را از نقد بىنياز نمىبيند. اينك بايد دانست محدّثان و رجال شناسان امامى به رغم آنكه گويند پيامبر(صلی الله علیه واله) در حق انس دعا فرمود و به موجب دعاى حضرت عمر بلند و مال و فرزندان بسيار يافت(مجلسى ، بحار، 16/408 ؛ 18/10) شخصيت او را مطعون مىدانند. سبب اين طعن آن است كه او از راه على (صلی الله علیه واله) منحرف بود و چون امام از او خواست بر صدور حديث غدير شهادت دهد، او علم خود را كتمان كرد و از شهادت تن زد. در نتيجه امام در حق او نفرين كرد و در پى نفرين امام به بيمارى بَرَص (پيسى) مبتلا شد. پس از آن او سوگند ياد كرد كه هرگز منقبتى را درباره على(علیه السلام) كتمان نكند(تفرشي، 1/249؛ اردبيلي، 1/109). حتى او را يكى از سه تنى شمردهاند كه به پيامبر(صلى الله وعليه وآله) دروغ مىبستهاند(مجلسى، بحار،2/217؛ نمازى شاهرودى ،1/702-703؛ خويى،3/239– 241). بنابراين، طبق نظر رجال شناسان شيعه مسير اين حديث از سرچشمه گلآلود است. امّا طبق روش عامه در اين طبقه مشكلى به چشم نمىخورد.
ب - محمد بن شهاب زهرى: ابوبكر محمد بن مسلم بن شهاب زُهرى مدنى عالم حجاز و شام يكى از تابعين بنام است. بنا به گفته ابن سعد زهرى ثقه، كثير الحديث، پردانش، پر روايت، فقيه و جامع بود. وى يكى از نخستين كسانى است كه به نوشتن سنن پرداخت. بنا به نظر نسائى يكى از بهترين اسانيد روايت از پيامبر(صلی الله علیه واله) طريق زهرى از علىبن الحسين از پدرش از جدّش مىباشد. برخى او را آگاهترين و فقيهترين مردم مدينه معرفى كردهاند. خلاصه اينكه زهرى نزد عامه از وثاقت و منزلت والايى برخوردار است(ابن حجر، تهذيب، 7/420 -424). امّا درباره شخصيت زهرى از نظر اماميه بايد گفت شيخ طوسى و برقى او را از ياران امام سجاد(ع) شمردهاند. بنا به گفته ابن شهر آشوب وى در آغاز كار كارگزار بنىاميه بود. امّا به دنبال حادثهاى كه نقل آن موجب اطاله مىشود، به امام زين العابدين پيوست و ملازم او شد. بنابراين، وى با آنكه از علماى عامّه است، امّا بىترديد دوستدار على بن الحسين بوده و او را بزرگ مىداشته است. در كافى و من لا يحضره الفقيه و تهذيب رواياتى از طريق همين زهرى درج شده است(خويي، 16/181). وى را از ياران امام صادق(ع) نيز قلمداد كردهاند(پيشين، 17/257). نتيجه اينكه در سند اين حديث از ناحيه زهرى مشكلى به چشم نمىخورد.
ج - عُقَيل بن خالد: عقيل بن خالد از مردم ايْلَه و وابسته آل عثمان بن عفّان و در سفر و حضر از ملازمان زهرى بوده و از او احاديث فراوانى شنيده و نقل كرده است. بنا به گفتة ذهبى زهرى در اَيْله بوده و در آنجا مزرعهاى داشته و عقيل در آنجا از او حديث مىنوشته است(ذهبى، سير،6/301). ابن حبّان بستى در مورد او مىگويد: «از ياران مُتقِن زهرى و از صالحان ايله بود» ( ابن حبان، مشاهير علماء الامصار، ص29). بسيارى از رجال شناسان عامّه او را با لفظ «ثقه» ستودهاند(ابن ابى حاتم7/43 ؛ عجلى، 2/146 ؛ ذهبى، سير،6/301 ؛ ابنسعد، 7/519). با اين حال ، ابن جوزى به نقل از ابو الفتح ازدى مىنويسد: او از زهرى احاديث منكرى نقل مىكند(ابن جوزي، 2/58).
د - يحيى بن ايوب: حلقه ديگر اين رشته از سند يحيى بن ايوب است. عِجلى(2/347) وابنحجر(تهذيب، 9/205) او را ثقه دانستهاند. امّا نسايى او را قوى نمىداند(ص248). عبداللَّه بن احمد بن حنبل هم او را «سيىء الحفظ» معرّفى كرده است(ابن ابي حاتم،9/127) . ابن سعد او را منكر الحديث دانسته و دار قطنى معتقد است كه برخى از احاديث او مضطرب است و احمد بن حنبل مىگويد: او بسيار خطا مىكند. البته اگر از ثقهاى حديث نقل كند حديثش منكر نخواهد بود و از نظر من صدوق است(ابن حجر، تهذيب،9/205).
ه - سعيد بن كثير: سعيد بن كثير بن غفير را ابن حبّان در شمار ثقات آورده است. ابنمَعين او را ثقه و نسائى او را صالح مىداند(پيشين، 3/363-364). ابن عدى جرجانى مىگويد: از حمّاد شنيدم كه مىگفت: سعدى گفت: سعيد بن كثير اهل بدعت نبوده، ولى مُخلّط و غير ثقه است. اما او مىافزايد: گفتار سعدى بىمعنى است و من از كسى چنين چيزى را نشنيدهام ... او در نزد مردم راستگوست(ابن عدي،3/411).
راويان مورد بحث تا اين قسمت از سند هر چند صد درصد ثقه و قابل اعتماد نيستند، به عبارت ديگر درباره وثاقت و عدم وثاقت آنان اتفاق نظر حاصل نيست، ولى اين اقوال متعارض در مورد يك شخص تا حدودى قابل جمع است. براى نمونه اصطلاح «ليس بذاك القوى» از الفاظ جرح است. ولى حديث راويى را كه چنين توصيف شده براى معاضدت مي نويسند(حارثي ص192 – 193). به ديگر سخن حديثى كه در سندش چنين راويى وجود دارد، شايسته آن است كه به عنوان شاهد و تقويت كننده احاديث ديگر به كار رود( صدر، ص 438).
و- عبدالسلام بن محمد اموى: حلقه ديگر اين سلسله سند عبدالسلام بن محمد اموى است. نام اين شخص در كتابهاى رجالى ذكر نشده است.
ز- يحيى بن ربيع عبدى: راوى ديگر اين حديث نيز بسان راوى پيشين چنين وضعيتى دارد. بنابراين در اين اِسناد دو تن بطور متوالى «مجهول العين» هستند. در نتيجه حديث مورد نظر با اين اسناد ضعيف ارزيابى مىشود.
پيش از اين گفته شد كه شاخهاى ديگر از اين سند به واسطه سلامة بن روح به ابو جعفر طحاوى، بزّار، قضاعى، ابن عدى و ديگران مىرسد. اينك براى داورى درباره اين شاخه از طريق دوم بايسته است شخصيت سلامة بن روح را بررسى كنيم.
سلامة بن رَوْح ايلى وابسته بنى اميه مكنّى به ابو خَرْبَق و به قولى ابو روح و برادرزاده عقيل بن خالد است. او از عموى خود كتاب زهرى را روايت كرده است. احمدبن صالح از عنبسة بن خالد نقل كرده كه سلامه در سنّ و سالى نبوده كه از عقيل حديث بشنود. او گفته است: در ايله درباره او از چند تن سؤال كردم ، مردى از ثقات آنجا گفت: او از عقيل حديث نشنيده، حديث او از نوشتههاى عقيل است. ابن ابى حاتم با واسطه از شخصى به نام اسحاق بن اسماعيل ايلى نقل مىكند كه او گفت: من هرگز نشنيدم كه سلامه بگويد: «حدّثنا عقيل». بلكه مىگفت: «قال عقيل». او درباره سلامه گفت: كتابهايى كه از عقيل روايت مى كند صحيح است. ابو حاتم رازى درباره او گفته است: سلامه قوى نيست. منزلت او نزد من منزلت غفلت پيشگان است. ابوزرعه هم او را ضعيف و منكر الحديث معرفى كرده؛ امّا گفته است: حديث او را به عنوان شاهد مىتوان نوشت (ابن ابى حاتم،4/301- 302؛ ذهبى، ميزان الاعتدال، 2/183). بنا به گفته ابو داوود ، احمد بن صالح از او حديث نوشت. امّا بعدها اينكار را رها كرد. با اين حال ابن حبّان او را در شمار ثقات آورده و او را «مستقيم الحديث» معرّفى كرده است(ابن حجر، تهذيب،4/253). واضح است كه توثيق ابن حبّان با لفظ «مستقيم الحديث» كه در مرتبه دوم مدح واقع است با جرح ديگران با تعبير «ضعيف» و «منكر الحديث» كه در مرتبه نخست جرح قرار دارد[9] چندان قابل دفاع نمىنمايد.
مزّى نيز در تهذيب الكمال در باره اِسناد اين حديث به داورى نشسته و گفته است: اين حديث غريبى[10] است كه محمد بن عُزيز از سلامة بن روح از عُقيل بن خالد منفرداً نقل كرده است. اين حديث بدون وساطت سلامة بن روح نيز از وى به ما رسيده است (و قد وقع لنا بعلّوٍ عنه) و اين نقل بدون واسطه از جمله مواردى است كه آن را از محمد بن عزيز نپذيرفتهاند. زيرا محمّد بن عزيز نمىتواند بىواسطه از عقيل بن خالد نقل كند و اگر اين طريق ساخته خود او باشد نيز كار ناپسندى است (مزّي، 17/62). پس از سلامة بن روح حديث مزبور از طريق محمد بن عزيز ايلى به دست طبقات بعدى و از طريق آنان به ابن عدى ، طحاوى ، قضاعى ، بزّار و مزّى مىرسد (نك: نمودار ش 2). همچنين شاخه ديگرى از اين سند از طريق اسحاق بن اسماعيل به ابن عدى ختم مىشود. ولى با روشن شدن ضعف سلامه بن روح ما را به بررسى ديگر حلقههاى زنجيره سند نيازى نيست.
در سطور بالا گفته آمد كه مزّى طريق محمد بن عُزيز از سلامة بن روح از عقيل بن خالد را «غريب» دانسته است و با اثبات ضعف سلامة بن روح شكّى باقى نمىماند كه طريق مذكور ضعيف است. امّا مزّى به هنگام بحث و بررسى اين حديث دو طريق ديگر را هم به عنوان «متابع»[11] ياد مىكند و مىگويد: «ما براى اين حديث از روايت يونس بن يزيد از زهرى متابعى يافتهايم». بدين شرح:
اخبرنا به ابواسحاق ابن الدَّرَجى قال: انبانا محمد بن مَعْمَر بن الفاخر(ح) و اخبرنا محمد بن عبدالسلام بن المطَهَّر التميمى و احمد بن هبة اللَّه بن احمد قالا: انبانا عبدالمُعزّ بن محمد الهروى قالا: اخبرنا زاهر بن طاهر الشَحّامى، قال: اخبرنا ابوسَعد الكنجَروذى، قال: اخبرنا ابو عمرو بن حَمْدان، قال: اخبرنا محمد بن المسيِّب، قال: حدّثنا محمد بن يزيد بن حكيم قال:حدّثنا محمد بن العلاء الاَيْلىعن يونس بن يزيد عن الزهرى عن انس عن النبى(صلی الله علیه واله) قال: «اكثر اهل الجنّة البله»(مزّي،17/62-63).
او بىدرنگ مىافزايد: «اين طريق نيز غريب است. ما اين حديث را از يونس بن يزيد جز از همين طريق نمىشناسيم»(پيشين،17/63).
بايد افزود يونس بن يزيد راوى زهرى را برخى از رجالشناسان «منكر الحديث» مىدانند. ابورزعه دمشقى مىگويد: از احمد بن حنبل شنيدم كه مىگفت در احاديث او از زهرى ، احاديث منكرى وجود دارد. ابوالحسن ميمونى نيز همين سخن را از ابن حنبل نقل كرده است. اين در حالى است كه نسايى او را ثقه و ابن خِراش وى را صدوق مىداند(پيشين،20/565 -568). از مجموع گفتههاى رجالشناسان درباره يونس بن يزيد مىتوان دريافت كه بر فرض وثاقت ذاتى او ، رواياتش در پارهاى از موارد ، بويژه رواياتى كه از زهرى نقل مىكند چندان قابل اعتماد نيست.
دو تن ديگر نيز در اين سلسله سند مجهولند. محمد بن يزيد بن حكيم و محمد بن مسيّب كه پياپى در اين طريق واقع شدهاند نامشان در كتابهاى رجالى مذكور نيفتاده است. فقط نام محمّد بن مسيّب بجز اين روايت در يك جا در تاريخ بغداد به چشم مىخورد. خطيب بغدادى ذيل نام «سرى بن مرثد يا مزيد» خبرى گزارش كرده كه نام محمّد بن مسيّب نيز در زنجيره راويان آن خبر وجود دارد(خطيب بغدادي،9/129). ولى نام محمد بن يزيد بن حكيم ظاهراً در جاى ديگرى نيامده است. در نتيجه بايد گفت اين طريق نيز از ضعف خالى نيست.
مزّى مىگويد اين حديث را از طريق ديگرى به صورت مرسل هم روايت كردهاند. بدين شرح:
اخبرنا به ابو اسحاق بن الدَّرَجى قال: انبأنا ابو جعفر الصَّيدلانى قال: اخبرنا ابو على الحدّاد قال: اخبرنا ابوالعباس احمد بن محمد بن يوسف بن مَرْدَه قال: اخبرنا ابوالحسين عبدالوهاب بن الحسن بن الوليد الكِلابى قال: حدّثنا احمد بن الحسين بن طلاب قال: حدّثنا احمد بن ابى الحَوارى قال: حدّثنا مروان - يعنى ابن محمد - عن يحيى بن حسّان عن ابى يوسف القاضى عن عبدالعزيز بن عمر عن ابيه عمر بن عبدالعزيز قال: قال رسولاللَّه (صلی الله علیه واله) : اكثر اهل الجنه البله. قال احمد بن ابى الحوارى: البله عن الشر و اعلى عليين لاولى الالباب(مزّي ، 17/63).
در نخستين نگاه معلوم مىشود كه اين اسناد مرسل است. چه اينكه عمر بن عبدالعزيز نمىتواند بدون واسطه از پيامبر (صلی الله علیه واله) حديث نقل كند. همچنان كه مزّى خود نيز در آغاز به اين نكته اشاره كرد. افزون بر آن ابو يوسف قاضى هم كه راوى حديث از عبدالعزيز بن عمر است ناشناخته است و رجالشناسان در مواردى تنها از او نامى به ميان آوردهاند. مثلاً مزّى نام او را در شمار راويان عبدالعزيز بن عمر آورده است(مزّي،11/517)؛ ولي در شمار كسانى كه يحيى بن حسّان از ايشان حديث نقل مىكند، نام او مذكور نيست. نتيجه اينكه هيچ يك از اسانيد اين حديث خالى از ضعف نيست.
5 - داورى حديث شناسان اهل سنّت درباره اين حديث
6 - بررسى متن حديث
پي نوشت :
[1]. طَرَف و طَرْف كه به اطراف جمع بسته مىشود به معناى نوك و لبه هر چيزى است (انيس، المعجم الوسيط، ذيل ماده «طرف») و طرف حديث جان كلام و برجستهترين بخش از متن حديث است. مانند جمله «الاعمال بالنيات» در حديثِ «انّما الاعمال بالنّيات و لكلّ امرىءٍ ما نَوى. فمن كانت هجرته الىاللَّه - عزّوجلّ - فهجرتُه الى ما هاجر اليه و مَنْ كانتْ هجرتُه لدنيا يُصيبُها او امرأة ينكحها فهجرتُه الى ما هاجر اليه». براى آگاهى بيشتر نك: طباطبايى، مسند نويسى در تاريخ حديث، ص 51.
[2]. در ادامه حديث افزوده كه اين جمله در پارهاى از نسخ چنين است: «العامل فى الخير».
[3]. گفتنى است كه در بحار در همه مواضع عبارت «ما البله؟» به «ما الابله؟» تصحيف شده است.
[4]. بُتْريه يا بَتْريه يكى از فرق زيديه هستند. گويند اينان به مغيرةبن سعد كه اَبْتَر لقب داشت منسوبند (براى آگاهى بيشتر رجوع شود به: مامقانى، مقباس الهدايه، تلخيص علىاكبر غفارى، ص 142).
[5] . گفتنى است كه يكى از معاصران بر اين است مسعدة بن صدقه تا اندكى قبل از سال 183 زنده بوده است (شبسترى، الفايق، 3/241).
[6]. بزّار(بر وزن عطّار) به معناى فروشنده روغن بَزْرَك (دانه كتان) است. وى را از آن جهت كه روغن بزرك مىفروخته بزّار ناميدهاند (صفى پورى، منتهى الارب، ذيل ماده بَزَر). گويند بزّار دو مسند داشته: يكى كبير معلّل كه در آن در پارهاى از موارد تلاش كرده تا احاديث صحيح را از ناصحيح بازشناساند. ديگرى صغير كه از اين روشنگريها تهى است (نك: طباطبايى، مسند نويسى، ص 134). مسند بزّار تاكنون به چاپ نرسيده است.
[7] . متقدّمان اهل سنّت منكر را غالباً بر تفرّد و يگانه بودن راوى اطلاق مىكردهاند. هر چند راوى ثقه باشد. (عتر، منهج النقد، ص 114).
[8] . يعنى در نقل بسيارى از احاديث متفرّد و تنهاست. نك: عتر، منهج النقد، ص 114.
[9] . براى آگاهى از مراتب جرح و تعديل رجوع شود به: عتر ، ص 105 به بعد.
[10] . منظور از غريب در اين جا «غريب الاسناد» است و آن حديثى است كه در تمام طبقات فقط يك تن از يك تن نقل كرده باشد. يا حديثى را گويند كه در بعضى طبقات يك تن آن را نقل كرده باشد ولى متن آن به طريق ديگرى معروف باشد. اين گونه حديث را «مفرد» نيز گويند (مدير شانهچى، ص 52).
[11] . چنانچه بعضى از افراد سند حديثى با راويان حديث مفردى كه همان مضمون را نقل كردهاند موافق باشند آن حديث را متابع گويند (مدير شانهچى، ص 62).
[12] . ادراج در لغت به معنى قرار دادن چيزى در ضمن چيزى ديگر است و در اصطلاح محدّثان آن است كه جمله يا عباراتى را كه جزء حديث نيست در ضمن و متّصل با آن بياورند و ميان آن سخن با متن حديث مرز يا فاصلهاى قرار ندهند. بطورى كه موجب اشتباه و التباس سخن راوى با سخن معصوم گردد و جملگى عبارات، سخن معصوم(ع) به نظر آيد (عتر، ص 439).
[13] . حديث معلَّل (يا مُعَلّ) حديثى است كه هر چند در ظاهر عارى از عيب به نظر مىرسد، ولى در آن بيماريى وجود دارد كه صحّت آن را خدشهدار مىسازد (عتر، 447 به بعد).
/س
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}