هزاران نقش تهي

نويسنده: فرزاد اقبال



( شرح شعر « لولوي شيشه ها » از سهراب سپهري )
شعر لولوي شيشه ها يك شعر تصويري است، شعري كه همچون آينه اي شاعر را در مقابل تصوير خود مي نشاند تا او را به بازبيني خويش و ريشه يابي عميق ترين ترس هايش كه تا دوران كودكي امتداد مي يابند، وادارد. از اين رو اين شعر جنبه اي روان شناسانه و سمبليك نيز مي يابد: قصه لولوي شيشه ها، قصه رويارويي با يك ترس قديمي (phobia در تعبير روان شناسي) است كه سرانجام با روبه رو شدن با آن، براي هميشه شيشه عمرش شكسته مي شود. (1) از نمادهايي كه براي فهم اين شعر بايد مورد توجه قرار گيرد، يكي «در» است؛ نماد گريز از ترس هاي دروني و توجه به عالم بيرون و محيط كه شاعر اين راه را به روي خود بسته است:
درها بسته
و كليدهاشان در تاريكي دور شد.
و ديگري «پنجره» كه نماد رويارويي بي واسطه با خود است كه به قول روان شناسان، فوبي ها در چنين مواجهه مستقيمي از بين مي روند:
بگذار پنجره را به رويت بگشايم.
سهراب در شعر ديگري، باز هم اين پنجره را به عالم درونش مي گشايد:
وزيديم و دريچه به آيينه گشود. (بيراهه اي در آفتاب‎: ص 202)
در جريان بازخواني شعر خواهيم ديد كه تصوير پنجره مهم ترين نمادي است كه فهم تمام شعر منوط به تجزيه و تحليل دقيق آن است؛ اما با توجه به همين توضيح مختصر، به نظر مي رسد كه كل شعر معني منسجم و مشخصي بيابد، به جز يك بند آن؛ بندي مبهم با تصويري پيچيده كه تمام مقاله حاضر كوششي است براي درك بهتر اين بند:
پاهاي صندلي كهنه ات، در پاشويه فرورفته.
درخت بيد از بسترت روييده
و خود را در حوض كاشي مي جويد.
تصويري به شاخه بيد آويخته:
كودكي كه چشمانش خاموشي ترا دارد،
گويي ترا مي نگرد.
براي فهم اين بند ناچاريم كه خود را در معرض تجربه بصري شاعر قرار دهيم. پس ابتدا مروري بر وضعيت او خواهيم داشت: سهراب در يك اتاق خلوت (اتاق تهي پيكر)، تنها روي صندلي نشسته و به تصوير مبهم خود (انسان مه آلود) كه در شيشه پنجره منعكس شده مي نگرد و آن را مورد خطاب قرار مي دهد:
در اين اتاق تهي پيكر
انسان مه آلود!
نگاهت به حلقه كدام در آويخته؟
«اتاق تهي پيكر» اشاره به اتاق خلوت و پاكي دارد كه از زيور و زينت پيراسته باشد و اسباب و اثاثيه اضافي و تزئيني نداشته باشد. اين نكته را هم بايد در نظر گرفت كه اين اتاق مي تواند نمادي از عالم دروني خود شاعر باشد، چنانچه در شعرهاي ديگر مجموعه زندگي خوابها به دفعات متذكر اين نكته مي شود. (2) نگاه به حلقه در، ميل دروني شاعر به گريز از اين رويارويي را مي رساند؛ ميلي كه ريشه در ترسي قديمي دارد:
ترا در همه شب هاي تنهايي
توي همه شيشه ها ديده ام.
مادر مرا مي ترساند:
لولو پشت شيشه هاست!
و من توي شيشه ها ترا مي ديدم.
اين ترس، منشاء دوگانگي وجود شاعر است و وجود ناشناخته (مه آلود) او را چون لولويي هراس انگيز به نمايش مي گذارد. اما شاعر خود به اين دوگانگي و منشاء آن آگاه است و از اين رو برخلاف گفته مادرش، لولو را نه در «پشت شيشه ها» بلكه «توي شيشه ها» يعني در انعكاس تصوير خود مي بيند. در پرتو اين خودآگاهي است كه گامي به جلو مي نهد و خواهان آشتي و يگانگي با اين بخش وجود خود مي شود:
لولوي سرگردان!
پيش آ،
بيا در سايه هامان بخزيم.
زيرا مي داند كه كليد گشايش گره هاي دروني (عقده ها)، در فضاي تاريك درون يافتني است؛ همانجايي كه كليد درها دور شده بود:
و تو در تاريكي گم شده اي
انسان مه آلود!
تصوير انسان مه آلود چيزي جز درون فرافكني شده شاعر نيست؛ مرزي ميان عالم درون و بيرون او. مخاطب اين شعر هم پياپي از اين تصوير انعكاسي شيشه به عالم درون شاعر و از عالم دروني او به تصوير شيشه پرتاب مي شود: رفت و آمدي ميان ذهن و عين و درون و برون، و توجه به همين نكته مي تواند گره گشاي ابهام بند دشوار شعر باشد. با در نظر گرفتن اين نكته، بار ديگر فضاي شعر را مرور كنيم:
شب است و هنگام خواب. نور كم رنگ اتاق، همراه با روشني ستاره ها در حياط، موجب شده است كه تصوير داخل اتاق و بيرون آن (حياط) به صورتي مبهم، روي شيشه پنجره بر هم منطبق شود. داخل اين اتاق خلوت، يك صندلي و بستر پهن شده سهراب؛ و داخل حياط يك حوض و درخت بيدي كه شاخه هايش روي حوض خم شده وجود دارد. از تطبيق اين دو تصوير روي شيشه پنجره تصويري حاصل مي شود كه شاعر توصيف مي كند: تصوير صندلي بر روي تصوير حوض منعكس شده گويي كه صندلي بر لب حوض نشسته و پاهايش را در پاشويه حوض فرو برده؛ و درخت بيد حياط نيز چنين به نظر مي رسد كه از بستر خواب روييده؛ زيرا تصوير درخت و بستر خواب بر روي هم منطبق شده اند. اكنون با توجه به اين تطبيق، معني بند قبلي شعر را هم مي توان دريافت:
نسيم از ديوارها مي تراود:
گل هاي قالي مي لرزد.
ابرها در افق رنگارنگ پرده پر مي زنند.
باران ستاره اتاقت را پر كرد.
پس مي بينيم كه تمام اين تصوير پيچيده چيزي جز نمايه درون و بيرون اتاق نيست كه بر يكديگر منطبق گرديده است و همين نمايه نمادي از ميل شاعر به وحدت بخشي دو دنياي متفاوت عين و ذهن را مي سازد؛ ميلي كه به زيبايي در اين تصوير، فرافكني مجدد يافته است:
درخت بيد از خاك بسترت روييده
و خود را در حوض كاشي مي جويد.
اين تصوير مي تواند انعكاسي از حال خود شاعر باشد كه از بستر خواب برخاسته و خود را در آيينه شيشه جست وجو مي كند؛ تصويري كه در تار و پود آن، نگاه و ديدگاه در هم تنيده مي شود تا درخت بيد و شاعر را در جست وجوي يك هدف يگانه سازد. نمونه ديگري از اين فرافكني را در منظومه مسافر مي يابيم؛ آنجا كه مرد مسافر در نيمه راه سفر، روي ساحل جمنا مي نشيند و عكس دو مناره تاج محل را در آب مي نگرد و آن را چون خود در حال سفر مي بيند:
ببين دو بال بزرگ
به سمت حاشيه روح آب در سفرند. (مسافر‎: ص 323)
در شعر «لولوي شيشه ها» نيز آنگاه كه ما خود را به جاي شاعر مي نشانيم و از زاويه چشمان او نظاره گر عالم درون و بيرون او مي شويم، به درك فضاي اين بند توفيق مي يابيم؛ اما فراموش نكنيم كه شعر همانند رويا، صحنه اي از تراكم تجسمات است كه موجب تداعي ها و تبادرات گوناگون مي شود. از اين رو، همين تصوير انسان مه آلود از روزن چشمانش، روياي كودكي شاعر را در برابرش تجسم مي بخشد و حلقه اي مي شود براي پيوند شاعر با دوران كودكي اش:
تصويري به شاخه بيد آويخته:
كودكي كه چشمانش خاموشي ترا دارد،
گويي ترا مي نگرد
و تو از ميان هزاران نقش تهي
گويي مرا مي نگري
انسان مه آلود!
تركيب «هزاران نقش تهي» ناظر بر حضور واقع بيني در اين فضاي روياگونه است؛ صداقتي كه شرط نخست رويارويي با خويش است. شاعر به تهي بودن تمامي نقش ها (نقش نسيم و ديوار، گل هاي باغچه و قالي، ابرها و پرده ستاره و اتاق، صندلي و پاشويه و...) واقف است و تنها تصوير حقيقي و مطابق با واقع را نقش انسان مه آلود مي داند، لذا به سوي او مي شتابد و با شكستن شيشه به يكپارچگي (Individuation در اصطلاح يونگ) با پاره ديگر وجودش و پايان يافتن ترس هاي عميقش دست مي يابد:
انسان مه آلود از روي حوض كاشي گذشت
و گريان سويم پريد.
شيشه پنجره شكست و فروريخت:
لولوي شيشه ها
شيشه عمرش شكسته بود.
شعر «لولوي شيشه ها» در پس فضاي مه آلود خود، لذتي خوشايند را به مخاطبي كه پا به پاي آن همراه شده ارمغان مي دهد؛ اما انكارناپذير است كه درك و لذت بيشتر مخاطب وابسته به كاميابي او در كشف تصاوير آن بند مذكور است و من نيز در پايان بازخواني خود از اين شعر، اجازه مي خواهم لايه پنهان ديگري از تصوير آن به نمايش بگذارم.
براي اين كار بايد به كليساي جامع شهر شارتر در كشور فرانسه رفت؛ كليسايي كه به جهت معماري و نقاشي هاي روي شيشه پنجره اش شهرت جهاني يافته است. در يكي از پنجره هاي اين كليسا شاهد به تصوير كشيدن آيه اي از آيات تورات هستيم: آيه سه از باب يازدهم كتاب اشعياء. در اين آيه از خوابي كه يشي - پدر حضرت داوود- مي بيند، سخن مي رود: (و نهالي از تنه يشي برآمده؛ و شاخه اي از ريشه هايش قد خواهد كشيد و روح خداوند بر او قرار خواهد گرفت.)
در اين تصوير، يشي را در بستر خواب مي بينيم كه درختي از بستر او (در حقيقت از پهلوي او) روييده و در شاخه هاي درخت تصوير روياي او نمايان است. اين درخت نمادي از شجره انساب است. يشي در خواب، نسل آينده خود را مي بيند و ما هم در تصوير پنجره، هريك از نوادگان پيامبر او را تا حضرت مسيح مي بينيم كه روي شاخه هاي درخت ايستاده اند. شايد پرسيده شود كه ارتباط اين تصوير با شعر سهراب چيست؟ من ارتباط معنايي چنداني نمي يابم، اما از جهت تصويري مي توانيم رابطه هايي ببينيم: در هر دو تصوير شاهديم كه درختي از بستر خواب روييده و رويايي به شاخه هاي آن آويخته است؛ و مهم تر اينكه هم تصوير شعر سهراب و هم تصوير اين نقاشي بر روي شيشه جا گرفته است.
آيا به دور از احتياط است اگر بگوييم كه سهراب نقاش، هنگام سرودن اين شعر به اين تصوير نظر داشته؛ يا لااقل قبلاً آن را ديده و در تصويرسازي اين شعر، ناخودآگاه تحت تأثير آن بوده است؟ (3)

پي نوشت ها:

۱. براي اطلاع از ترس هاي دوران كودكي و همچنين بزرگسالي سهراب، ر ك: سهراب مرغ مهاجر‎؛ پريدخت سپهري‎؛ انتشارات طهوري‎؛ چاپ هشتم‎؛ زمستان 1382؛ ص 21، 29 و 93.
۲. اين نماد را بايد در نگاهي جامع به مجموعه زندگي خواب ها يافت؛ نه در يك شعر خاص:
مرداب اتاقم كدر شده بود. (لحظه گمشده‎: ص 104) وجودش به مردابي شباهت داشت. (مرغ افسانه: ص 116)
۳. در جست وجويي كه براي تأييد حدس خود در دستنوشته هاي سهراب داشتم، تنها توانستم اشاره سهراب به يكي از نقاشي هاي پنجره كليساي شارتر را بيابم. رك: اتاق آبي‎؛ سهراب سپهري‎؛ به كوشش پروانه سپهري‎؛ ويراستار: پيروز سيار‎؛ مؤسسه انتشارات نگاه‎ 1382؛ ص۸۰.

منبع: روزنامه همشهری