نويسنده: ازوپ
بازنويسي: اس. اي. هندفورد
برگردان: حسين ابراهيمي (الوند)

 
مردي که يکي از دوستانش به او اعتماد کرده و مقداري پول به او سپرده بود، وسوسه شد تا آن را پس ندهد. دوست مرد از او خواست تا سوگند بخورد که پولي از او نگرفته است. مرد مصلحت ديد خود را در روستايي پنهان کند، امّا وقتي از دروازه‌ي شهر بيرون مي‌رفت مرد لنگي را ديد که شهر را ترک مي‌کرد. مرد از او پرسيد که نامش چيست و به کجا مي‌رود. مرد لنگ پاسخ داد: «نام من سوگند است و براي تنبيه دروغگويان و عهد‌شکنان مي‌روم.»
-کي دوباره به اين شهر بر‌مي‌گردي؟
-سي يا چهل سال ديگر.
مرد عهدشکن و نادرست درنگ را جايز ندانست و فرداي آن روز سوگند خورد که هرگز از دوست خود پولي دريافت نکرده است، امّا بلافاصله‌ مرد لنگ را در برابر خود ديد که قصد دارد او را از پرتگاهي بلند به پايين بيندازد.
مرد گناهکار، شِکوه‌کنان ناليد: «ولي تو گفتي که سي سال ديگر به شهر برمي‌گردي. در حالي که يک روز هم به من فرصت ندادي.»
مرد لنگ به او گفت: «همين‌طور است، امّا وقتي کسي مرا تحريک کند، همان روز برمي‌گردم.»
هيچ کس نمي‌داند که تنبيه خداوند کي ‌گريبان گناهکاران را مي‌گيرد.
منبع مقاله :
هندفورد، اس. اِي و ديگران؛ (1392)، افسانه‌هاي مردم دنيا (جلدهاي 9 تا 12)، ترجمه‌ي حسين ابراهيمي (الوند) و ديگران، تهران: نشر افق، چاپ سوم.