كراماتى شگرف از مسجد مقدس جمكران (1)
كراماتى شگرف از مسجد مقدس جمكران (1)
امام زمان (ع ) در مسجد مقدس جمكران
در يكى از شبهاى زمستان برف سنگينى آمده بود من در منزل نشسته بودم ، ناگهان به يادم آمد كه شب پنجشنبه است ، ممكن است آيت الله بافقى به مسجد بروند ولى از طرفى چون آن وقتها مسجد جمكران راه ماشين رو نداشت و مردم مجبور بودند آن راه را پياده بروند و به قدرى برف روى زمين نشسته بود كه ممكن نبود كسى بتواند آن راه را راحت بپيمايد، با خود فكر مى كردم كه معظم له به مسجد نمى روند.
به هر حال دلم طاقت نياورد، از منزل بيرون آمدم ، بيشتر مى خواستم آيت الله بافقى را پيدا كنم و نگذارم به مسجد جمكران بروند.
به منزلشان رفتم ، در منزل نبودند، به هر طرف سراسيمه سراغ ايشان را مى گرفتم تا آنكه به ميدان مير كه سر راه جمكران است رسيدم ، در آنجا دوست نانوائى داشتم كه وقتى ديد من اين طرف ، آن طرف نگاه مى كنم از من پرسيد چرا مضطربى و چه مى خواهى ؟
گفتم : نمى دانم كه آيا آيت الله بافقى به مسجد جمكران رفته اند يا امشب در قم مانده اند؟
نانوا گفت : من او را با چند نفر طلاب ديدم كه به طرف مسجد جمكران مى رفتند.
با شنيدن اين جمله خواستم پشت سر آنها بروم كه آن دوست نانوايم گفت : آنها خيلى وقت است رفته اند، شايد الان نزديك مسجد جمكران باشند.
از شنيدن اين جمله بيشتر پريشان شدم و ناراحت بودم كه مبادا در اين برف و كولاك آنها به خطر بيافتند، به هر حال چاره اى نداشتم ، به منزل برگشتم ولى فوق العاده پريشان و مضطرب بودم ، خوابم نمى برد.
تا آن كه نزديك صبح مرا مختصر خوابى ربود، در عالم رويا حضرت ولى عصر(ع ) را ديدم كه وارد منزل ما شدند و به من فرمودند: سيد مرتضى چرا ناراحتى ؟ گفتم : اى مولاى من ناراحتيم براى آقاى حاج شيخ محمد تقى بافقى است . زيرا او امشب به مسجد رفته و نمى دانم به سر او چه آمده است ؟
فرمود: سيد مرتضى گمان مى كنى ما از حاج شيخ دوريم ، همين الان به مسجد رفته بودم و وسائل استراحت او و همراهانش را فراهم كردم ، از خواب بيدار شدم ، به اهل منزل اين بشارت را دادم و گفتم در خواب ديده ام كه حضرت ولى عصر(ع ) وسائل راحتى آقاى حاج شيخ محمد تقى بافقى را فراهم كرده اند.
اهل بيتم هم چون به همين خاطر مضطرب بود خوشحال شد و من فرداى آن شب كه از منزل بيرون رفتم به يكى از همراهان آيت الله بافقى برخوردم ، گفتم : ديشب بر شما چه گذشت ؟ گفت : جايت خالى بود، ديشب اول شب آيت الله بافقى ما را به طرف مسجد جمكران برد، ما يا به خاطر شوقى كه در دلمان بود و يا كرامتى شد مثل آنكه ابدا برفى نيامده و زمين خشك است به طرف مسجد جمكران رفتيم و خيلى زود هم به مسجد رسيديم ولى وقتى به آنجا رسيديم و در آنجا كسى را نديديم و سرما به ما فشار آورده بود متحير بوديم كه چه بايد بكنيم .
(آخر آن زمانها مسجد جمكران ساختمانى نداشت و فقط يك مسجد بسيار غريبى بود كه در وسط بيابان افتاده بود، و تنها خواص به آن مسجد مى رفتند و از بهره هاى معنوى آن استفاده مى كردند).
ناگهان ديديم سيدى وارد مسجد شد و به حاج شيخ گفت مى خواهيد براى شما لحاف و كرسى و آتش بياورم . آيت الله بافقى با كمال ادب گفتند اختيار با شما است ، آن سيد از مسجد بيرون رفت ، پس از چند دقيقه لحاف و كرسى و منقل و آتش آورد و با آنكه در آن نزديكى ما كسى نبود وسائل راحتى ما را فراهم فرمود.
وقتى مى خواست از ما جدا شود يكى از همراهان به او گفت ما بايد صبح زود به قم برگرديم ، اين وسائل را به كه بسپاريم ، آن سيد فرمود: هر كسى آورده خودش مى برد و او رفت ، ما در فكر رفته بوديم كه اين آقا اين وسائل را از كجا به اين زودى آورده ، زيرا آن اطراف كسى زندگى نمى كند و اگر مى خواست آنها را از ده جمكران بياورد اولا در آن شب سرد و كولاك برف كار مشكلى بود و ثانيا مدتى طول مى كشيد.
بالاخره شب را با راحتى به سر برديم و صبح هم كه از آنجا بيرون آمديم آن وسائل را همانجا گذاشتيم .
من به او جريان خوابم را گفتم و معلوم شد كه حضرت بقيه الله روحى فداه هيچگاه دوستانش را وا نمى گذارد و به آنها كمك مى كند و براى مرحوم آقاى حاج شيخ محمد تقى بافقى جريانات ديگرى هم از اين قبيل اتفاق افتاده است كه در بين دوستانش معروف است . (1)
او با امام زمان روحى له الفداء به مسجد جمكران مى رفت
در خارج شهر آسيايى بود كه اطرافش چند درخت وجود داشت و جاى نسبتا با صفايى بود، آنجا ميعادگاه عشاق حضرت بقيه الله عليه السلام بود، صبح پنجشنبه هر هفته جمعى از دوستان مرحوم حاج ملا آقا جان در آنجا جمع مى شدند تا به اتفاق به مسجد جمكران بروند.
يك روز صبح پنجشنبه اول كسى كه به ميعادگاه مى رسد مرحوم حجه الاسلام و المسلمين آقاى ميرزا تقى تبريزى زرگرى است ، مى بيند كه حال توجه خوبى دارد، با خود مى گويد اگر بمانم تا رفقا برسند شايد نتوانم حال توجهم را حفظ كنم ، لذا تنها به طرف مسجد حركت مى كند و آنقدر توجه و حالش خوب بوده كه جمعى از طلاب ، پس از زيارت مسجد جمكران كه به قم بر مى گشتند با او برخورد مى كنند ولى او متوجه نمى شود.
رفقاى ايشان كه بعد سر آسيا مى آيند گمان مى كنند كه آقاى ميرزا تقى نيامده ، از طلائى كه از مسجد جمكران مراجعت مى كنند مى پرسند شما آقاى ميرزا تقى را نديديد؟ مى گويند: چرا او را با يك سيد بزرگوارى به طرف مسجد جمكران مى رفت و آنها آنچنان گرم صحبت بودند كه به ما توجه نكردند.
رفقاى ايشان به طرف مسجد جمكران مى روند، وقتى وارد مسجد مى شوند مى بينند او در مقابل محراب افتاده و بيهوش است ، او را به هوش مى آورند و از او سوال مى كنند چرا بيهوش افتاده بودى ؟ آن سيدى كه همراهت بود چه شد؟ مى گويد: من وقتى به آسيا رسيدم ، ديدم حال خوشى دارم ، تنها با حضرت بقيه الله ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء صحبت مى كردم ، با آن حضرت مناجات مى نمودم ، تا رسيدم به مقابل محراب ، اين اشعار را مى خواندم و اشك مى ريختم .
با خداجويان بى حاصل مها تا كى نشينم
باش يكساعت خد را تا خدا را با تو ببينم
تا اينجا رسيدم كه :
اى نسيم كوى جانان بر سر خاكم گذر كن
آب چشم اشكبارم بين و آه آتشينم
ناگهان صدائى از طرف محراب بلند شد و پاسخ مرا داد، من طاقت نياوردم و از هوش رفتم . معلوم شد كه تمام راه را در خدمت حضرت بقيه الله (ع ) بوده ، ولى كسى كه صداى آن حضرت را مى شنود از هوش مى رود چگونه طاقت دارد كه خود آن حضرت را ببيند، لذا مردمى كه آقا را نمى شناختند حضرت را در راه مى ديدند.
ولى خود او تنها از لذت مناجات با حضرت حجه بن الحسن عليهماالسلام برخوردار بود.(2)
نتيجه توسل به امام زمان (ع ) در مسجد جمكران
آن وقتها در قم وقتى طلبه اى ازدواج مى كرد، ديگر به او در مدرسه جا نمى دادند و طبعا مى خواست براى خود و همسرش خانه اى تهيه كند كه هم در آن زندگى نمايد و هم يك اطاق لااقل براى مطالعه و پذيرايى و كتابخانه داشته باشد.
ما كه از نظر مادى وضعمان خوب نبود، مجبور بوديم كه با يكى از دوستان كه نسبتى هم با ما داشت يك خانه سه اطاقه دربست ، اجاره كنيم و يك اطاق آن براى پذيرايى و مطالعه و كتابخانه قرار دهيم و هر كدام يك اطاق هم براى زندگى داشته باشيم .
يك روز جمعه اى من در اطاق كتابخانه نشسته بودم و مطالعه مى كردم ، ديدم صاحبخانه (كه زنى بود) در زد و وارد منزل شد و از اهل بيت ما ايرادهائى موذيانه كه به بهانه گيرى بيشتر شبيه بود گرفت و زياد او را اذيت كرد.
من دلم شكست . همان ساعت حركت كردم و از قم پياده با دوستم به مسجد جمكران براى توسل به حضرت بقيه الله ارواحنا فداه رفتيم تا نزديك غروب به مسجد متوسل بوديم ، ناگهان حالتى به من دست داد كه نمى توانم كيفيتش را وصف كنم در آن حال حضرت بقيه الله عليه السلام به من فرمودند: به منزل كه برويد آن كسى كه بايد براى شما منزل بخرد در اطاق پذيرايى تان نشسته است .
من اين مطلب را به دوستم گفتم و با هم حركت كرديم و به قم آمديم و يكسره به منزل رفتيم ، وقتى در منزل را باز كردند ديدم چراغ اطاق پذيرايى روشن است .
سوال كردم كه آيا مهمان داريم ؟
اهل بيت گفتند: بله فلانى است (ايشان يكى از دوستان بازارى تهرانمان بود كه هر وقت به قم مى آمد وارد منزل ما مى شد و در آن زمان او زياد ثروتمند نبود كه بتواند يك منزل براى ما از پول خودش بخرد.)
به هر حال وارد اطاق شديم و سفره شام را پهن كرديم ، وقتى مشغول شام خوردن شديم ميهمانمان گفت : من شنيده ام در قم مقبره هايى مى سازند و مى فروشند و من هم امروز آمده ام تا براى فاميل خودمان در قبرستان يك مقبره بخرم .
من گفتم : مانعى ندارد و ديگر موضوع به سكوت گذشت .
ولى آن شب به حضرت بقيه الله عليه السلام متوسل شدم و عرض كردم : معلوم مى شود كه عمر ما تمام شده كه ايشان قصد مقبره خريدن دارد و طبعا چون ما با او رفيق هستيم حتما ما را هم در آن دفن خواهد كرد.
ولى صبح كه براى ميهانمان صبحانه آورديم . ديديم رايش تغيير كرده و مى گويد: انسان هر كجا دفن شود. بايد عملش صالح باشد تا عالم برزخ را راحت بگذارند، حالا مى خواهد بالاى قبرش ساختمان داشته باشد يا نداشته باشد.
ما هم چيزى نگفتيم .
سپس بدون آنكه ما قضيه را براى او بگوييم خود او اضافه كرد و گفت : به شما در اين منزل سخت مى گذرد من فكر كرده ام كه يك خانه در قم بخرم كه لااقل چهار اطاق داشته باشد دو اطاق آن براى شما و دو اطاق ديگر براى من كه هر وقت خودم يا دوستانم به قم آمديم در آن سكونت كنيم .
من به ايشان گفتم : شما خانه را بخريد ولى ما در آنجا نخواهيم ماند (و علت اين نحوه پاسخ به آن ميهمان اين بود كه معمولا بعضى از اهالى تهران در قم منزل مى خريدند و در حقيقت وقتى به دست يك طلبه مى سپردند، عملا از او توقع داشتند هر موقع از شبانه روز در بزنند و وارد شوند آن روحانى از آنها پذيرايى كند و اين برنامه تقريبا همه روزه در دوره هفته ادامه داشت .)
به هر حال ميهمانمان سفارش كرد كه ما براى او منزلى بخريم و گفت : هر زمان خانه خوبى تهيه شد، در تهران به من اطلاع دهيد تا من بيايم و او به تهران رفت .
چند روز از اين جريان گذشت . من فوق العاده ناراحت بودم چون به خيال خودم به من وعده منزل داده بودند و حالا اول اسم مقبره را مى برند، بعد هم كه منزل حواله مى شود، به عنوان سرايدارى و به نام ديگر مى خواهد خريدارى شود و سخت از حضرت بقيه الله ارواحنا فداه گله مند بودم ، تا آنكه در اين بين شبى در خواب ديدم كه شخصى به لباس تجار كه عرقچين بر سر دارد و عبائى بر دوش انداخته با ما ملاقات كرد و گفت :
بيائيد برويم منزل را ببينيد اگر پسنديديد برايتان بخريم ما با او رفتيم منزلى بود شش اطاق داشت و يكى از پايه هايش شكستى خورده بود و من آنرا پسنديدم و او آن منزل را از طرف ميهمان فوق الذكرمان براى ما خريد.
من وقتى از خواب بيدار شدم به دست هم منزلم جريان خواب را گفتم : او هم تعبير كرد كه انشاء الله ما صاحب منزل خواهيم شد.
ولى همان روز، نامه اى از طرف آن ميهمان از تهران آمد كه فلانى با اين آدرس منزلى سراغ دارد. شما برويد اگر منزل را پسنديديد بگوئيد ايشان به من خبر دهد تا من به قم بيايم و آن را بخرم .
ما با آن آدرس به منزل همان كس كه معرفى شده بود رفتيم . با كمال تعجب ديدم اين همان كسى است كه من او را شب گذشته در خواب ديده بودم ، حتى همان عرقچين را بسر و همان عبا را به دوش دارد؟
من به دوستم گفتم : اگر منزل هم همان منزلى باشد كه من در خواب ديده ام ، منزل براى ما خريدارى مى شود.
اتفاقا وقتى آقاى معرفى شده ما را به منزل مورد نظرش برد با كمال تعجب آن منزل شش اطاق داشت و يكى از پايه هايش شكست خورده بود ولى صاحب منزل قيمت را بالا گفت و ما را رد كرد.
شخص معرفى شده گفت : اين منزل آن ارزش را ندارد و من براى شما منزل ديگرى تهيه مى كنم .
من به دوستم گفتم : اين منزل را ما مى خريم و به ما هم تعلق پيدا مى كند، حال چگونه انجام مى شود خدا بهتر مى داند.
فرداى آن روز صاحب منزل مرا در صحن حضرت معصومه عليهاالسلام ديد و گفت : من از صبح دنبال شما مى گردم ، عيالم خواب ديده كه چرا ما شما را از در منزلمان رد كرده ايم و خلاصه اگر مايل باشيد حاضريم به هر قيمتى كه شما بخواهيد منزل را تقديم كنيم .
من به او گفتم : ايشان منزل را براى ما نمى خواهد بلكه براى يكى از محترمين تهران مى خرند و چون او با ما رفيق است ، به ايشان سفارش كرده كه با نظارت ما خريدارى شود.
صاحب منزل گفت : اگر اين طور است من منزل را به او نمى دهم چون عيالم گفته در خواب به من گفتند: چرا آن سيدها را از خانه ات برگردانيده اى ؟
خلاصه من به منزل شخص معرفى شده رفتم و جريان گفتگويم را با صاحب خانه براى او شرح دادم ، شخص معرفى شده گفت : اين طور نيست دوست مشترك تهرانيمان مى خواهد منزل را براى شما بخرد.
فورا نامه اى براى او نوشت و او به قم آمد و خانه را براى ما خريدند و چون من عفت نفس عجيبى داشتم و نمى خواستم پول منزل را از او قبول كنم ، به من گفت : اين را بدان كه پول منزل را من نمى دهم و كسى كه داده شما او را نمى شناسيد و او هم شما را نمى شناسد!
بنا بر اين زيربار منت كسى نيستيد و تنها از امام زمان عليه السلام تشكر كنيد من وقتى دوباره به مسجد جمكران شايد هم براى تشكر رفتم باز همان حالت مخصوص به من دست داده از آقا سوال كردم كه چرا همان شب اول به وسيله فلانى براى ما خريدارى نشد؟ يعنى اول اسم مقبره و سپس منزل براى ديگرى برده شد و پس از دو ماه سرگردانى به وعده وفا فرموديد و به ما منزلى عنايت كرديد؟
فرمودند: كه اگر همان روز اول داده مى شد قدرش را نمى دانستيد و خوشحالى زيادى پيدا مى كرديد.
سخنان آيت الله بدلا درباره مسجد جمكران :
من خيلى ناراحت شده ، گريه ام گرفت ، گفتم : يا صاحب الزمان ، به من كمك كن يك حرفى بزنم كه به دل اين جوان اثر كند، يك مرتبه اين شعر به دلم افتاد و به آن جوان گفتم :
پاك كن ديده و آنگاه سوى آن پاك نگر
چشم ناپاك كجا ديدن آن پاك كجا
بعد از مدتى آن جوان آمد و گفت : چشمم را پاك كردم و آن عادت را ترك نمودم ، باز به مسجد جمكران چهل شب چهارشنبه رفتم و نتيجه نگرفتم .
سوال كردم .
براى رفتن مسجد يك حاجت مبتذلى ذكر كرد، گفتم : دلت را پاك كن و اخلاص داشته باش تا نتيجه بگيرى .
بعد از مدتى دوباره آمد و گفت : چهل شب ديگر رفتم ، همانطور كه فرموده بوديد عمل كردم ، با قلب پاك و اخلاص عمل ، الحمدلله از مسجد مقدس جمكران و عنايت آقا امام زمان (ع ) حاجتم را گرفتم . (3)
نياز به عمل نشد
هر وقت براى خودم يا يكى از دوستان مشكلى پيش آمد تند راهى مسجد مقدس جمكران مى شوم .
بارها از اين مسجد شريف جمكران كراماتى ديده و شنيده ام ، يك جريان راجع به خودم است و چندى پيش مريض شدم بسيار ناراحت و نگران بودم ، خدمت دكتر فيض رفتم ، ايشان دستوراتى دادند و فرمودند چند روز ديگر بياييد اگر بر طرف نشد بايد عمل كنيم ، من رفتم مسجد جمكران نماز صاحب الزمان عليه السلام را خواندم و دعا كردم ، از حضرت خواستم كه عنايت فرمايد حالم بهتر شود و نياز به عمل نداشته باشم ، چند روز گذشت ، خدمت دكتر فيض رسيدم ، ايشان آن دستگاه را برداشتند الحمدلله تا به امروز احتياج به عمل نشدم ، اين از بركات مسجد جمكران و عنايت حضرت صاحب الزمان عليه السلام بود.
حجه الاسلام و المسلمين حاج آقاى فاضلى سرپرست سازمان اوقاف قم در مسجد جمكران شب چهارشنبه در حضور حضرت حجه الاسلام و المسلمين استاد گرانقدر آقاى حاج سيد مختار مير عظيمى نقل فرمودند.
برو به مسجد جمكران
ديدار با امام زمان (ع )
قبل از بيان واقعه تشرف به خدمت ولى زمان و قطب عالم امكان و لنگر زمين و زمان آيت الله الكبرى و حجه الله العظمى حضرت حجه بن الحسن عجل الله تعالى فرجه الشريف ، خوب است كه مقدارى درباره كسى كه تشرف حاصل نموده است بحث شود.
شخصى كه تشرف حاصل نمود، جوانى است در حدود سى و دو ساله از محصلين حوزه عليمه قم ، اين جوان عزيز بسيار متقى و پارسا و با احتياط بود، در سال 1369 با وى ملاقاتى به عمل آمد و از نزديك تا اندازه اى او را شناختم ، نام شريفش شيخ محمد و فاميلى او كمال فر بود، از اهل يزد و لهجه يزدى سخن مى گفت ،
اين جوان به قدرى احتياط كار بود، در عين بى بضاعتى و تنگدستى به هيچ وجه حاضر نمى شد كه از سهم مبارك امام عليه السلام تصرف نمايد، در هفته دو روز پنجشنبه و جمعه را كار مى كرد (گچكارى ) و با مزد اين دو روز مابقى روزها را مشغول به تحصيل شده و امرار معاش مى نمود، عيالوار هم بود، خيلى به سختى زندگى مى كرد، در خانه اجاره اى سكونت داشت ، صاحبخانه به او زياد زور مى گفت ، گاهى در فصل زمستان به او مى گفت بايد خانه را خالى كنى ، گاهى مى گفت شما آبريزى دارى ، گاهى مى گفت : چرا دو تا فرزند دارى و امثال اينگونه زورگوئى ها.
در اولين ملاقاتى كه با او داشتم ، چنين اظهار داشت كه در مدت چند سال پيش در قم به خدمت يكى از اولياء خدا رسيدم و با جان و دل حاضر شدم كه خريدهاى خانه اش را انجام دهم ، از قبيل خريد نان و گوشت و چيزهاى ديگر، به اميد اينكه او دستورى به من بدهد تا به وسيله آن به خدمت آقا امام زمان روحى له الفداء نائل شوم .
پس از گذشت ساليانى چند، دستور كه نداد به جاى خود، از وى تخلفى سر زد كه باعث تنفر اينجانب گرديد و بطور كلى او را ترك نمودم ، ولى باز در جستجوى شخصى بودم كه از او دستورى بگيرم ، يكسال هم به اين طور گذشت تا اينكه مبتلا به درد گوش شديد شدم ، به دكترهاى متخصص قم مراجعه نمودم ، اثر بخش نشد، شخصى به من گفت : طبيبى است گياهى در قم ، خيابان نيروگاه ، نرسيده به ميدان توحيد به نام على آقا حيكم زاده ، او با داروهاى گياهى شما را درمان خواهد كرد، به وى مراجعه نمودم ، با داروهاى گياهى درد گوشم به طور كلى مرتفع گرديده ، سالم شدم ، به همين وسيله با آقاى حكيم زاده مراوده ما زياد شد، و از دوستان صميمى همديگر شديم ، يك روز به او گفتم : آيا شخصى را مى توانى به من معرفى كنى تا به وسيله او دستورى گرفته به خدمت آقا ولى عصر (عج ) مشرف شوم ؟ آقاى حكيم زاده شما را به من معرفى نمود (يعنى اينجانب سيد محمد مهدى لنگرودى را معرفى نمود). اكنون از شما تقاضا مى شود دستورى بدهيد كه به خدمت آقايم امام زمان روحى له الفداء مشرف شوم .
اينجانب دستورى چهل روزه به او دادم و توصيه نمودم كه اين دستور بايد در مكانى شريف و مقدس مانند مسجد جمكران انجام شود.
وى چهل روز به مسجد جمكران رفت ، پس از اعمال مسجد، به دستور اينجانب عمل نمود، روز چهل و يكم به نزد اينجانب آمده ، با روئى باز و خوشحال و بشاش ، و اظهار داشت كه تشرف حاصل نموده است ، از وى خواستم كه اصل جريان واقعه را برايم تعريف نمايد، از بيان واقعه خوددارى مى نمود.
به او گفتم : رسيدن به خدمت مولى الكونين امام العصر و الزمان عجل الله تعالى فرجه الشريف از نعمتهاى بزرگ الهى است و خدا در قرآن مجيدش مى فرمايد: و اما بنعمه ربك فحدث . وى همين كه اين مطلب را از من شنيد فورا اصل جريان واقعه را برايم نقل نمود:
جريان تشرف شيخ محمد كمال فر يزدى به خدمت امام زمان (عج )
روز چهلم پس از اعمال مسجد جمكران و انجام دستور، ظهر شد، موذن اذان گفت ، نماز جماعت بر پا شد، پس از اداى نماز ظهر و عصر، شخصى به نزد من آمد و گفت : آيا نمى خواهى امام زمان خود را زيارت كنى ؟
در جواب گفتم : تمام ايده و آرزوى من ديدن جمال مبارك آقا امام زمان روحى له الفداء است ، آمدنم در اين مكان براى رسيدن به خدمت آقا حجه بن الحسن عجل الله تعالى فرجه الشريف است .
وى گفت : پس بيا با هم برويم ، به دنبال آن شخص رفتم ، از مسجد خارج شديم ، وارد بيابان شديم ، ولى ديدم آن بيابان ، بيابان جمكران نيست ، بيابان ديگرى است ، در يك طرف بيابان خيمه هايى زده شده است ، آن شخص مرا به يكى از خيمه ها راهنمائى نمود، وارد خيمه شدم ، ديدم سفره غذا گسترده است و در آن انواع اغذيه چيده شده و اشخاصى دور سفره نشسته اند، و شخصى با چهره جذاب و نورانى و زيبا و در عين حال هيبت انگيز، در يك طرف سفره نشسته اند، سلام كردم ، جواب شنيدم ، آن آقاى بزرگوار فرمودند: بيا بر سر سفره بنشين ، ولى من از خود بيخود شده ، مات و مبهوت جمال دل آراى آن شخص نورانى شدم ، چشم از او بر نمى داشتم ، به قدرى هيبت او مرا به خودش جذب كرده بود كه همه چيز از يادم رفت ، حتى نمى دانستم براى چه در در اين خيمه وارد شدم ، با تبسمى مليحانه فرمودند: غذا بخور.
من به امر او سر به زير انداخته مشغول غذا خوردن شدم ، ولى گاهى به آن جمال دل آرا نظر مى افكندم ، ديدم آقا يك خيار و مقدارى نان برداشته اند و مى خواهند ميل نمايند، عرض كردم : آقا رسم ما ايرانيان اين است كه ميوه را يا جلوى غذا و يا بعد از غذا به نحو استقلال مصرف مى نمائيم . شما چرا از اين اغذيه ، چيزى مصرف نمى نمائيد؟
آقا در جواب فرمودند: ما تفكه نمى كنيم ، هر ميوه اى كه باشد آن را خورشت قرار داده با نان مصرف مى كنيم ، هرگز به استقلال ميوه اى را نمى خوريم ، شما كارى به ما نداشته باشيد به رسم خود عمل كنيد.
پس از صرف غذا و بر چيدن سفره ، آقاى بزرگوار فرمودند: آقاى محمد يزدى شما بايد به اهواز برويد، ما دستور داده ايم براى شما خانه اى مناسب تهيه نموده اند و كار شما در آنجا بالا مى گيرد، در آنجا با سران قوم ملاقات خواهيد كرد. با شما كارى را مى خواهند انجام دهند، در آن كار بدون مشورت و صلاحديد آن كسى كه به شما دستور داده كه به نزد ما توانستيد بيائيد (يعنى اينجانب لنگرودى ) وارد نشويد، اگر او صلاح ديد مانعى ندارد.
يك مرتبه آقا خيمه و آن افراد و آن مكان از نظرم ناپديد شد، خود را در بيابان جمكران ديدم .
آقاى كمال فر پس از چند روز طبق فرمايش آقا به اهواز رفت ، و پس از مدتى به قم آمد و با بنده ملاقات نمود و راجع به انجام كارى از من صلاحديد كرد، من صلاح نديدم ، وى زياد پافشارى كرد و گفت : خطرى ندارد، در جواب گفتم : به نظر من خطر بزرگى در اين كار هست ، اگر مى گويى خطرى نيست و واقعا اطمينان دارى مانعى ندارد.
وى باز به اهواز رفت ، پس از يك سال به قم آمد، ولى هراسان بود و گفت : حرف شما صحيح بود، در خطر عظيمى قرار گرفتم ، ولى اميد است كه به يارى خدا و خواست امام زمان روحى له الفداء بر طرف شود. و من براى اطمينان خواطر شما فردا ساعت ده به منزل شما مى آيم ، ولى رفت و ديگر بازنگشت . و اكنون چندين سال است كه او را ملاقات نكرده ام ، اما از گوشه و كنار شنيده شده است كه او در يك گوشه ايران زندگى مى كند. و هو العالم . (4)
عنايت صاحب الزمان (ع )
در چند سال قبل خاطرات فراموش نشدنى ملاقات با يكى از روحانيون بنام كه اهل شمال بود در صحن مطهر حضرت معصومه عليهاسلام شد، در ضمن مذاكرات سخن از مرحوم آيت الله آقاى حاج شيخ ابوالقاسم قمى كه يكى از بزرگان و علماء قم بود به ميان آمد، عالم جليل شمالى به حقير گفت : قدر اين عالم را بدانيد، گفتم : نزد ما بسيار محترم است ، گفت : پدرم با آيت الله شيخ ابوالقاسم قمى دوست بود وقتى به قم آمد به خانه معظم له مى رفت ، گفتند: آقا به مسجد جمكران رفته است ، پدرم رفت براى مسجد جمكران . وقتى به مسجد رسيد آنجا مقدارى براى استراحت نزديك مسجد توقف كرد، ناگهان ديده بود آقايى بسيار معظم و مكرم از مسجد جمكران بيرون آمد، مرحوم آيت الله شيخ ابوالقاسم قمى در معيت آن آقا بود مثل يك خدمتگزار، چند قدمى تشريف بردند فورا در نظر پنهان شدند، پدرم سوال كرده بود اين آقا كه بود، ايشان اظهار كرده بودند چه كار داريد، اصرار زياد شده بود، مرحوم شيخ ابوالقاسم قمى گفتند بودند آقا امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشريف بودند كه خدمتشان شرفياب بودم .
آفرين و مرحبا به توفيقاتشان كه چنين سعادتى نصيبشان مى شد. (5)
امام زمان (ع ) كمك كرد
او براى مقابله با اين تهاجم ، روزهاى تعطيل هفته كه قم مى آمد كتابهاى رد بهائى ها را از گوشه و كنار تهيه و بين دانشجويان پخش مى كرد.
در يكى از هفته ها كه قم آمده بود بيش از حد غمگين و افسرده بود و اظهار داشت : فشار تبليغات و سمپاشى هاى بهائى ها از حد گذشته و موج گمراهى ، بچه هاى دانشجو را تهديد مى كند و من هر چه فكر مى كنم راه چاره اى به نظرم نمى رسد، بالاخره پس از گفتگوهاى زياد بنابراين شد كه به مسجد جمكران رفته و بحضرت ولى عصر ارواحنا فداه توسل جويد و از آن حضرت استمداد نمايد.
نتيجه توسل به آن حضرت و دعا و نماز در مسجد شريف جمكران خيلى زودتر از آنچه تصور مى رفت به نتيجه رسيد و در جريان همان ساعات ، وسيله يكى از روحانيون قم با هيئتى از جوانان مومن تهرانى آشنائى حاصل شد و آنها اظهار داشتند كه كار ما همين است كه به مجامع و مجالس بهائى ها مى رويم و با آنها بحث و گفتگو مى كنيم و با نقل مطالبى از كتابهاى خودشان جلو انحراف جوانان را مى گيريم .
آدرس دانشكده را يادداشت كردند و هفته بعد به دانشكده آمدند و فعاليتهاى خود را كه بسيار دقيق وحسابشده بود آغاز كردند.
هنوز چند هفته اى از فعاليت آنها نگذشته بود كه خط تبليغات بهائى ها در دانشكده كرج كور شد و جوانان دانشجوى مسلمان از خطر انحراف و گمراهى نجات يافتند.
اين ماجرا يكى از صدها بركاتى بود كه از مسجد جمكران قم و توسل به امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشريف بدست آمد.
از خداوند متعال مسئلت داريم كه توفيق استفاده از اين مكان مقدس و بهره مند شدن از وجود مبارك امام عصر ارواحنا فداه را به همه ما عطا فرمايد. (6)
حجه الاسلام و المسلمين واعظ شهير آقاى نظرىنقل كردند:
شيخ عبدالله مهرجردى در زمان رضاشاه پهلوى در اين اواخر كه وضع اهل علم سخت بود و مطالبه جواز عمامه مى كردند به مرحوم حاج شيخ حسنعلى مراجعه مى نمايد كه چه كنم ؟ حاج شيخ حسنعلى اصفهانى كه به راهنمايى معنوى مشهور بودند، ايشان پس از اعمال قدرت خاص به ايشان مى گويد بايد قم بروى و به مسجد يا حياط آن هستند، خادمه اى با ايشان مى گويد حضرت در همين مجاورت مسجد تشريف دارند، حاج شيخ مزبور را دلالت مى كند، خدمت امام (ع ) مى رسد و سلام مى كند، مى گويد در همان حالت خواب مسئله شرب توتون و حليت آن را طرح كرديم ، حضرت توجهى نكرد فقط فرمود: ما آن را درست كرديم .
از خواب بيدار شدم يك معافيت يك ساله مريضى داشتم ، در هر موقع نياز مى افتاد همان را نشان مى دادم و رفع گرفتاريها مى شد، اين اعجاز است چون برگه ها كه مامورين مى ديدند تاريخ داشت ولى نمى فهميدند.
مسجد جمكران
اگر شفائى هست در مسجد مقدس جمكران است
تصميم جدى مى گيرد براى چهل هفته بليط هواپيما از مشهد مقدس به طرف تهران گرفته و شب چهارشنبه به مسجد مقدس جمكران قم مى آيد، در هفته سى و هشتم در حال سجده براى صلوات يك وقت مى فهمد كه همه جا نورانى شده است و يك آقايى وارد و مردم به دنبالش مى گويند حضرت حجت (ع ) است ، خيلى ناراحت كه نمى تواند سلام بدهد، لذا كناره گرفته ولى حضرت نزديك او مى آيد و مى فرمايد: سلام كن .
اشاره به زبان مى كند كه من لالم و الا بى ادب نيستم .
حضرت بار دوم با تشر مى فرمايد سلام كن ، بلافاصله زبانش باز مى شود و سلام مى گويد و از بركات مسجد جمكران حضرت صاحب الزمان (ع ) شفا مى دهد. (9)
از مسجد مقدس جمكران نتيجه گرفتم
روزى از روزها به من گفتند موقع ازدواج سكينه است ، من هم همان شب به مسجد مقدس جمكران رفتم و نماز و دعاء صاحب الزمان خواندم و صبح برگشتم تا وارد خانه شدم ، ديدم مرحوم آيت الله العظمى آقاى حاج صدرالدين در منزل با يك آقاى شيخ نشسته اند، فرمودند آقاى حاج شيخ كجا هستيد، صبح تا به حال صدرالدين منتظر شماست .
گفتم در مسجد جمكران بودم ، فرمودند: شب در مسجد بودى ، صبح تا به حال كجا بودى ؟ عرض كردم رفتم باغ توت بخورم . فرمودند: من اين آقا شيخ را آورده ام دختر شما را به عقد ايشان در بياورم ، اجازه مى دهيد عقد بخوانم ؟ هفته آينده هم مى برند، و هر چه خرج دارد به عهده اينجانب باشد و ايشان هم قبول كردند.
توسل به صاحب الزمان در مسجد مقدس جمكران قم
از مطب ايشان بيرون آمدم و چون درد اذيت مى كرد نزد ساير دكترها رفتم و هر كدام نسخه و دارو مى دادند ولى نتيجه نگرفتم ، مايوس از اطباء به مسجد جمكران رفتم و با دلى شكسته خيلى ساده به آقا امام زمان (ع ) عرض كردم : آقا دكترها كه كارم نكردند من هم نمى خواهم عمل كنم و از اين طرف بچه هاى من به من احتياج دارند كه زحمت بكشم و نانى تهيه كنم ، خودت از خدا شفاى مرا بگير. من هم پنچ نماز در اين مسجد جمكران مى آيم و مى خوانم ، بعد از توسل روز به روز حالم بهتر و رو به بهبودى تا رفع مريضى ام شد. (10)
پي نوشت ها:
1. ملاقات با امام زمان (ع )، ج 2، ص 196.
2. پرواز روح ، ص 114.
3. اين داستان را معظم له در منزلشان براى حقير نقل كردند.
4. اين داستان را معظم له در مدرسه باقريه به حقير نقل كردند.
5. دستخط آيت الله سيد محمد مهدى المرتضوى اللنگرودى (عبدالصاحب ) در واحد فرهنگى كتابخانه عمومى حضرت ابوالفضل (ع ) موجود است .
6. دستخط معظم له در كتابخانه حضرت ابوالفضل (ع ) موجود است .
7. دستخط معظم له در كتابخانه حضرت ابوالفضل (ع ) موجود است .
8. دستخط معظم له در كتابخانه حضرت ابوالفضل (ع ) موجود است .
9. نقل از شيفتگان حضرت مهدى .
10. نقل از شيفتگان امام زمان (ع ).
/خ
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}