نگین آفرینش (1)
نگین آفرینش (1)
مقدمه
احاديث فراواني از پيامبر (ص) و امامان معصوم (ع) از طريق سني و شيعه رسيده که بيانگر ويژگيهاي شخصي امام زمان (عج) است: از خاندان رسالت، از فرزندان فاطمه (ع)، نهمين فرزند امام حسين (ع)، دوازدهمين پيشواي شيعيان و... (1).
گزارشگران تاريخ نيز، چه آنان که پيش از ولادت وي مي زيسته اند و چه آنان که در زمان ولادت و پس از آن بوده اند، از اين ولادت پربرکت خبر داده اند و برخي از آنان که توفيق ديدار و مشاهده مهدي (عج) را داشته اند از شماي و اوصاف آن امام سخن گفته اند. (2).
با وجود اين شواهد و قراين، که در درستي آنها ترديدي نيست، هنوز درباره زندگي و شخص آن حضرت، مسايل و مطالبي مطرح است که بحث و بررسي بيشتر و دقيق تري را مي طلبد.
در اين نوشتار، بر آنيم که ضمن اشاره گذرا به سير طبيعي زندگي امام عصر (عج)، از آغاز تولد تا عصر ظهور، به اندازه توان و مجال، به برخي از پرسشها پاسخ بدهيم.
چگونگي ولادت
از اين روي، ترسيم و تصوير و شرح مقدمات و برخورد مخالفان و دشمنان اهل بيت (ع)، در برابر اين پديده، ضرور مي نماد. جريان امامت پيشوايان معصوم (ع)، پس از رسول خدا (ص) فراز و فرودهاي گوناگون پيدا کرد. امامان (ع)، با حفظ استراتژي کلي و خطوط اساسي امامت، در رابطه با حفظ مکتب و ارزشهاي آن، تاکتيکها و روشهاي گونه گوني را در برابر ستم پيشگان، در پيش گرفتند.
اين فراز و نشيبها، تا زمان امامت علي بن موسي الرضا (ع)، استمرار داشت و امامان اهل بيت، هر يک به تناسب زمان و مکان و ارزيابي شرايط و اوضاع سياسي و اجتماعي، موضعي خاص انتخاب مي کردند.
پس از امام رضا (ع)، جريان امامت شکل ديگري يافت.
امام جواد، و امام هادي و امام حسن عسکري (ع)، در برابر دستگاه حاکم و خلفاي عباسي موضعي يگانه برگزيدند.
از آن جا که اين بزرگواران، زير نظر مستقيم و مراقبت شديد خليفه وقت، در حصر و حبس به سر مي بردند، حرکتها، هدايتها و رهبريهاي آنان محدود شد و فرصت هر گونه حکومت سياسي، از آنان سلب گرديد.
اين محاصره و سخت گيري، نسبت به امامان سه گانه، از تزويج دختر خليفه به امام جواد (ع) آغاز شد (3) و با فراخواني امام هادي (ع) و فرزندش امام حسن (ع) به مرکز خلافت (سامراء) و سکونت دادن آنان در محله «عسکر» ادامه يافت. (4).
گزارشهاي جاسوسان خليفه از مدينه به وي رسيد که امام هادي محور و ملجاء شيعيان و دوستداران اهل بيت گرديده است. اگر اين مرز و بوم را مي خواهي اقدام کن.
متوکل عباسي، پيامي به والي مدينه نوشت و افرادي را براي آوردن امام، به سامراء گسيل داشت.
به اين اقدام هم بسنده نکرد، پس از اقامت امام در سامرا، گاه و بي گاه مأموران خود را به خانه امام مي فرستاد. بارها و بارها آن حضرت را به پيش خليفه بردند، و مورد آزار و اذيت قرار دادند. (5).
روز به روز، حلقه محاصره تنگ تر مي شد. و ملاقات شيعيان با امام دشوارتر. البته علت اصلي اين سخت گيريها، از ناحيه حکومت، بيم از انقلاب و شورش مردم عليه آنان و جلوگيري از رسيدن وجوه شرعي و اموال به امام (ع) و مسائلي از اين دست بود.
پس از امام هادي (ع) و در زمان امامت امام حسن (ع)، اين فشارها به اوج رسيد و دشمن، با تمام توان و تلاش، در برابر آن حضرت موضع گرفت و ارتباط شيعيان با امام (ع) را به پايين ترين حد رساند. آزار و شکنجه و زندانهاي مکرر آن حضرت، گوياي اين حقيقت است، بويژه اين که دشمن احساس کرده بود آنچه را که از آن نگران است، در شرف تکوين و وقوع قرار گرفته از اين روي، مي کوشيد تا واقعه را پيش از وقوع آن علاج کند.
تولد مهدي موعود (عج)، به عنوان دوازدهمين پيشواي شيعيان، با نشانه هايي چون، نهمين فرزند امام حسين (ع)، چهارمين فرزند امام رضا (ع) و... مشهور شده بود و مسلمانان حتي حاکمان، آن را بارها از زبان راويان و محدثان شنيده بودند و مي دانستند که تولد اين نوزاد با اين ويژگيها، از اين خانواده، بويژه خانواده امام حسن عسکري (ع) بيرون نيست و روزي فرزندي از آن خانواده به دنيا خواهد آمد که حکومت عدل و داد برپا خواهد کرد و ضمن فرمانروايي بر شرق و غرب، بنياد ظلم را بر خواهد انداخت.
از اين روي بر فشارها و سخت گيري هاي خود نسبت به امام حسن عسکري (ع)، مي افزايد، مگر بتوانند با نابودي ايشان از تولد مهدي و تداوم امامت جلو بگيرند (6) اما بر خلاف برنامه ريزيها و پيشگيريهاي دقيق و پي در پي آنان، مقدمات ولادت امام زمان (عج) آماده شد و توطئه هاي دشمنان، راه به جايي نبرد.
امام هادي (ع)، در زمان حيات خويش مي دانست که آخرين حجت خدا در زمين از نسل اوست. از اين روي در مسأله ازدواج فرزند برومند خود، حسن بن علي اهتمام تام داشت و براي روييدن و رشد آن شجره طيبه، به دنبال سرزميني طيب و طاهر مي گشت.
داستان ازدواج امام حسن (ع) به دو گونه روايت شده است، لکن آنچه با قرائن و روند طبيعي مسأله سازگاتر مي آيد آن است که: خواهر امام هادي (ع)، حکيمه خاتون، کنيزان فراوان داشت. امام هادي (ع) يکي از آنان را به نام «نرجس»، که از آغاز زير نظر وي فرائض و معارف ديني را به درستي فرا گرفته بود، به نامزدي فرزندش در آورد و با مقدماتي که در کتابهاي تاريخي آمده است، به عقد ازدواج امام حسن (ع)درآورد. (7).
مدتي از اين ازدواج مبارک گذشت دوستان و شيعيان در انتظار ولادت آخرين ستاره امامت، روز شماري مي کردند و نگران آينده بودند.
امام حسن (ع)، گه گاه، نويد مولودش را به ياران مي داد:
«...سيرزقني الله ولدا بمنه و لطفه». (8).
به زودي خداوند به من فرزندي خواهد داد و لطف و عنايتش را شامل من خواهد کرد.
با تلاوت مکرر آيه شريفه:
«يريدون ليطفئوا نوراللّه بأفواههم و اللّه متم نوره و لو کره الکافرين» (9).
به ياران اميد و بشارت مي داد که هيچ نقشه و مکري نمي تواند جلو اين قدرت و حکمت خداوندي را بگيرد و روزي اين وعده به تحقق مي رسد.
از آن سو، دشمن نيز، آنچه در توان داشت به کار گرفت، تا اين وعده بزرگ الهي، تحقق نيابد: قابله هاي فراواني در خانواده هاي منسوب به امام حسن (ع)، بويژه در منزل امام (ع) گمارد، امام را بارها به زندان افکند، مأموراني را گمارد که اگر فرزندي پسري در خانه امام ديدند، نابودش کنند و... (10).
اما بر خلاف اين تلاشها، نرجس خاتون حامل نور امامت شد و جز امام حسن (ع) و افراد خاصي از وابستگان و شيعيان آن حضرت، از اين امر، آگاه نشدند. (11).
تقدير الهي بر تدبير شيطاني ستمگران پيروز شد و در شب نيمه شعبان سال 255 ه. ق. آن مولود مسعود، قدم به عرصه وجود نهاد و نويد امامت مستضعفان و حاکميت صالحان را داد. (12).
امام حسن (ع) که آرزوي خود را بر آورده ديد، فرمود:
«زعمت الظلمة انهم يقتلوني ليقطعوا هذا النسل فکيف رأوا قدرة اللّه...» (13).
ستمگران بر اين پندار بودند که مرا بکشند، تا نسل امامت منقطع گردد، اما از قدرت خداوند غافل بودند.
بدين ترتيب، در آن شرايط رعب و وحشت و در آن فضاي اختناق و حاکميت خلفاي جور، دوازدهمين ستاره فروزان امامت و ولايت طلوع کرد و با تولدش، غروب و افول ستمگران و حاکميت ستمديدگان را اعلام کرد. (14).
ولادت پنهاني
آيا اين مسأله عادي و طبيعي بود، يا اعجاز و خرق عادت؟
پاسخ: امام حسن (ع)، از پيش گوييها آگاه بود و اهميت و عظمت آن مولود را نيز به درستي مي دانست و از حساسيت دشمنان درباره تولد اين نوزاد، غافل نبود و اوضاع سياسي و شرايط اجتماعي را کاملا مي شناخت، از اين روي، به گونه اي، مقدمات و پيش زمينه هاي ولادت فرزندش را فراهم ساخت که نه تنها دشمنان، بلکه بسياري از دوستان هم از اين امر آگاه نشدند. بنابراين، مي توان گفت: تدبير و کياست و حزم و دورانديشي امام حسن (ع) ايجاب مي کرد تا آن حضرت به گونه اي اين مأموريت را به انجام رساند که دشمنان در صدفهاي شوم خود، ناکام بمانند و چنين هم شد.
به همين جهت، شيخ طوسي، ولادت پنهاني امام زمان (ع) را امري عادي و معمولي دانسته و مي نويسد:
«اين نخستين و آخرين حادثه نبوده است و در طول تاريخ بشري، نمونه هاي فراوان داشته است.» (15).
اشاره دارد، به: ولادت پنهاني ابراهيم (ع)، به دور از چشم نمروديان (16) و ولادت پنهاني موسي (ع) به دور از چشم فرعونيان. (17).
مکان تولد و نگهداري
الف. در سامرا به دنيا آمد و تا آخر عمر پدر بزرگوارش، در آن جا زيست.
ب. در سامرا متولد شد و پيش از درگذشت پدر، به مکه فرستاده شد.
ج. در سامرا قدم به عرصه وجود نهاد و براي حفاظت و رشد، او را به مدينه بردند.
د. در مدينه زاده شد و در همان جا ادامه حيات داد.
براي هر يک از اين احتمالها شواهد و قرائني است که به نقد و بررسي آنها مي پردازيم.
دلايل احتمال اول
«دخلت علي ابي محمد (ع) بسر من رأي فهنأته بسيدنا صاحب الزمان عليه السلام لما ولد». (18).
در سامرا، به منزل امام حسن (ع) رفتم و ولادت سرورمان، صاحب الزمان (ع) را به وي تبريک گفتم.
اين گونه روايات، مي رساند: گروهي از شيعيان سامرا که از تولد فرزند امام حسن (ع) باخبر شده اند، براي عرض تبريک، به خدمت ايشان رسيده اند.
به نظر ما، اين گونه روايات، دلالتي ندارند بر اين که مهدي (ع)، در منزل امام (ع) به دنيا آمده، يا خير، زيرا امکان دارد، در محل ديگري به دنيا آمده و خبر ولادت وي، به اصحاب و ياران خاص رسيده است و آنان براي تبريک، به منزل امام (ع) در سامرا رفته اند.
2. رواياتي که به عبارت گوناگون، از زبان حکيمه خاتون، نقل شده است، از جمله: دعوت امام حسن (ع)، از ايشان در شب ولادت مهدي (ع)، براي کمک به نرجس خاتون و مشاهده وي، امام زمان (ع) را به هنگام ولادت و پس از آن، در سامرا. (19).
به اين دسته از روايات هم نمي توان اعتماد کرد، زيرا، در برابر اين دسته از روايات، روايت ديگري است که تعارض دارد با آنها. نقل کرده اند:
«شخصي پس از وفات امام حسن (ع) در مدينه به خدمت حکيمه خاتون مي رسد و از ايشان مي پرسد: امام پس از امام حسن کيست؟
ايشان پاسخ مي دهد: زمين خالي از حجت نيست و فرزند امام حسن جانشين اوست.
راوي مي پرسيد: که شما فرزند ايشان را ديده ايد يا شنيده ايد.
مي گويد: شنيده ام«. (20).
اصولا، رواياتي که از طريق حکيمه در اين باره رسيده است، اضطراب دارند و روشن نيستند. و نمي توان بر آنها براي اثبات اين احتمال، استدلال کرد.
3. رواياتي که بيانگر ديدن امام زمان، توسط گروهي از اصحاب، در منزل امام حسن عسکري (ع) است.
امام، در پاسخ آنان که در خواست دين جانشين وي را دارند، مي فرمايد:
«...هذا امامکم من بعدي و خليفتي عليکم، اطيعوه و لا تنفرقوا من بعدي فتهلکوا في اديانکم، أما انکم لا ترونه بعد يومکم هذا. قالوا: فخرجنا من عنده فما مضت الاايام قلائل حتي مضي ابومحمد (ع).» (21).
پس از من، اين پسر، امام شماست و خليفه من است در ميان شما. امر او را اطاعت کنيد از گرد رهبري او پراکنده نشويد که هلاک مي گرديد و دينتان تباه مي شود. اين را هم بدانيد که شما او را پس از امروز، نخواهيد ديد.
آن جمع گفتند: از نزد امام بيرون آمديم، و روزي چند نگذشت تا اينکه امام حسن (ع) درگذشت.
از اين قبيل است ملاقات احمد بن اسحاق و سعد با امام حسن (ع).
احمد بن اسحاق مي گويد: براي آن حضرت مقداري وجوه شرعي از طرف مردم بردم. در پايان خواستم پرسشهايي مطرح کنم. امام حسن فرمود:
«... و المسائل التي اردت ان تسأله فاسأل قرة عيني و اومأ الي الغلام فسأل سعد الغلام المسائل، ورد عليه بأحسن اجوبة، ثم قال مولانا الحسن بن علي الي الصلاة مع الغلام و جعلنا نختلف بعد ذلک الي منزل مولانا (ع) فلا نري الغلام بين يديه.» (22).
پرسشهايي که داري از نور چشم من (اشاره فرمود به مهدي )ع( بپرس. سعد آنچه خواست پرسيد و آن پسر، با بهترين شيوه پاسخ داد.
سپس امام يازدهم فرمود: نماز را با وي بخوانيد.
از آن پس به خانه امام رفت و آمد داشتيم. لکن آن حضرت را نديديم.
مردي از شيعيان از اهل فارس مي گويد:
«به سامرا رفتم. جلو منزل امام حسن (ع) رسيدم، بدون اين که اذن بطلبم، امام (ع) مرا به داخل خانه فرا خواند. هنگامي که وارد شدم و بر وي سلام کردم از افرادي احوال پرسي کرد.
سپس فرمود: بنشين و پرسيد به چه انگيزه اي به اين جا آمدي؟
عرض کردم: براي خدمت به شما.
فرمود: در خانه ما باش.
از آن روز به بعد، با ساير خدمتگزاران در خدمت امام (ع) بودم. گاهي مسؤ وليت بازار و خريد اجناس و لوازم، به عهده من بود. مدتي گذشت که با افراد، انس گرفتم. روزي از روزها، بر امام حسن (ع) وارد شدم و ايشان در اتاق مردان بودند.
صدايي شنيدم که به من فرمود: سر جايت بايست. ايستادم. ناگهان کنيزي را ديدم که چيزي خدمت امام (ع) آورد و روي آن پوشيده بود.
امام (ع) مرا به نزديک فرا خواند، به خدمتش رفتم. سپس آن کنيز را صدا زد و او برگشت. به او فرمود: روپوش را کنار بزن و او چنين کرد. پسر بچه اي را ديدم زيبا صورت گندمگون و...
آنگاه فرمود: هذا صاحبکم. سپس دستور داد، وي را بردند و ديگر آن مولود را نديدم تا امام يازدهم از دنيا رفت.« (23).
در اين نمونه از روايات چند نکته است:
1. اشخاصي که حضرت را در خانه امام يازدهم ديده اند، بيش از يکمرتبه ديدار نداشته اند و در رفت و آمدهاي بعدي، آن حضرت را نديده اند. احتمال دارد که امام حسن (ع)، براي اتمام حجت و اين که بعد از ايشان، حضرت مهدي (ع) امام شيعيان است، دستور داده آن حضرت را به سامرا بياورند و سپس به محلي که در آن زندگي مي کرد و نگهداري مي شد، برگرداندند.
2. اگر امام مهدي (ع) در سامرا مي زيست و اصحاب مورد وثوق هم رفت و آمد داشتند، چه مانعي داشت که آن حضرت را بار ديگر ببينند و اطمينان بيشتري بيابند.
3. در روايت اولي آمده است که آن چهل نفر گفتند چند روزي از ملاقات ما با امام زمان (ع) نگذشت که امام حسن (ع) در گذشت. معلوم مي شود آن ملاقات در آخر عمر امام يازدهم صورت گرفته است و اين، منافات ندارد که در هنگام ولادت و يا بعد آن، در سامرا نمي زيسته و اواخر عمر امام حسن (ع)، براي تحويل امور امامت و خلافت و نيز اتمام حجت، به سامرا آمده باشد.
دلايل احتمال دوم
مسعودي در اثبات الوصيه، از حميري و او از احمد بن اسحاق نقل مي کند که گفت:
«دخلت علي ابي محمد (ع) فقال لي: ما کان حالکم فيما کان الناس فيه من الشک و الارتياب؟ قلت يا سيدي لما ورد الکتاب بخبر سيدنا و مولده لم يبق لنا رجل و لا امرأة و لا غلام بلغ الفهم الا قال بالحق، فقال اما علمتم ان الارض لا تخلو من حجة اللّه ثم امر ابو محمدوالدته با الحج في سنة تسع و خمسين و مأتين و عرفها مايناله في سنة السنين، و احضر الصاحب (ع) فأوصي اليه و سلم الأسم الأعظم و المواريث و السلاح اليه و خرجت ام ابي محمد مع الصاحب جميعا الي مکة و...» (24).
بر امام حسن عسکري (ع) وارد شدم.
فرمود: چگونه ايد در مسأله اي که مردم در آن ترديد دارند؟
گفتم سرور من! وقتي خبر ولادت سيد و مولاي ما، به ما رسيدن مرد و زن و کوچک و بزرگ ما، آن را پذيرفتند.
امام فرمود: آيا نمي دانيد که زمين از حجت خدا هرگز خالي نمي ماند. پس از اين، امام حسن (ع) در سال 259 امام مهدي (ع) را همراه با مادر خود (مادر امام حسن) به سوي مکه و حج فرستاد و سفارشهاي لازم را کرد و امور مربوط به امامت را به وي واگذاشت و به مادرش از حوادث سال آينده (سال 260) خبر داد.
از اين روايت چند نکته به دست مي آيد:
1. خبر ولادت حضرت مهدي (ع)، به بسياري از شيعيان داده شده بود و آنان به وسيله نامه و يا افراد مطمئن، از اين مسأله خبردار شده بودند.
2. شيعيان درباره تولد حضرت مهدي (ع) در حيرت و ترديد بودند و بسياري به واسطه همين مسأله دچار لغزش و انحراف شدند.
3. مدتي پس از ولادت، امام مهدي (ع) در سامرا بوده است.
4. امام مهدي (ع) در برابر اين نقل، چهار سالگي و يک سال پيش از درگذشت پدر بزرگوارشان، شهر سامرا را ترک کرده و سفارشها و اسرار امامت را در همان زمان از پدر دريافت کرده و از آن پس، امام حسن را ملاقات نکرده است.
5. آن حضرت، به همراهي جده خود، به سوي مکه رفته اند و در آن وادي امن، رحل اقامت افکنده اند.
مؤ يد اين احتمال، رواياتي است که مکان و مسکن حضرت مهدي (ع) را «ذي طوي»، محلي در نزديکي مکه، دانسته اند.
دلايل احتمال سوم و چهارم
بر اين دو احتمال، مي توان روايات و گزارشات تاريخي اقامه کرد که به برخي از آنها اشاره مي کنيم:
ابي هاشم جعفري مي گويد:
«قلت لأبي محمد (ع) جلالتک تمنعني من مسألتک فتأذن لي ان اسألک؟ فقال: سل. قلت: يا سيدي هل لک ولد؟ فقال نعم، فقلت فان حدث بک حدث فأين اسأل عنه؟ قال: بالمدينة.» (25).
به امام حسن عسکري (ع) عرض کرديم: پرسشي دارم، ولي بزرگواري شما مانع پرسيدن من است. اجازه مي دهيد آن را مطرح سازم؟ امام فرمود: بپرس. گفتم: سرورم، آيا شما را فرزندي هست؟ فرمود: آري. گفتم: اگر پيش آمدي شد کجا مي توان او را يافت؟
فرمود: مدينه.
ظاهر اين صحيحه آن است که در زمان حيات امام حسن (ع)، مهدي (عج) به دنيا آمده و در سامرا نبوده است. ابي هاشم هم از کساني نبوده است که امام (ع) از او تقيه کند. اين که امام (ع) فرمود: در مدينه است، به اين معني نيست که بعد از درگذشت من سراغ او را در مدينه بگيريد؛ زيرا سؤ ال کننده مي دانست که زمين خالي از حجت نيست و وجود حجت بعد از امام يازدهم ضروري است، امام (ع) هم در جواب فرمود: آن حجت، در مدينه نگهداري مي شود و نگران آينده نباشيد. شايد اين اشکال به ذهن بيايد که از کلمه «المدينه» نمي توان فهميد که همان مدينه رسول اللّه (ص) است که پيش از آن، يثرب نام داشت، بلکه هر شهري را شامل مي شود. در نتيجه، با وجود اين احتمال، استدلال به روايت ناتمام خواهد بود؟
پاسخ: گرچه بعضي از بزرگان نيز اين احتمال را داده اند، ولي برخي ديگر، مدينه را به همان مدينه منوره معني کرده اند. مؤ يدات ديگري هم از روايات بر اين احتمال مي توان اقامه کرد.
علامه مجلسي مي نويسد:
«قال بالمدينة الطيبة المعروفة او لعله علم انه يدرکه او خبرا منه في المدينة، و قيل اللام للعهد و المراد بها سر من رأي يعني ان سفراؤ ه من اهل سر من رأي يعرفونه فسلهم عنه». (26).
مقصود امام عليه السلام از مدينه، همان مدينه طيبه است. شايد امام عليه السلام مي دانست که شخص سؤ ال کننده، مهدي عليه السلام و يا خبر او را در مدنيه خواهد يافت.
برخي گفته اند: الف و لام کلمه «المدينه» براي عهد است و مقصود سامراست. به اين معني که سفيران و نمايندگان خاص حضرت حجت عليه السلام که در سامرا هستند، او را مي شناسند. از آنان راجع به فرزند من، بپرس.
علامه مجلسي، در آغاز نظر خود را نسبت به اين روايت، به صراحت اعلام مي دارد و مدينه را به همان مدينه معروف و مشهور تفسير مي کند و قول ديگر را با تعبير «قيل» مي آورد که حکايت از آن دارد که مورد تأييد وي نيست.
مؤ يد اين احتمال (که مدينه همان مدينه طيبه باشد) روايتي است که از امام جواد عليه السلام رسيده.
راوي مي گويد از ايشان پرسيدم:
«...من الخلف بعدک؟ فقال: ابني علي وابنا علي، ثم أطرق مليا، ثم رفع رأسه، ثم قال: انها ستکون حيرة، قلت: فاذا کان ذلک فالي اين؟ فسکت، ثم ثال: لا اين - حتي قالها ثلاثا فأعدت عليه، فقال: الي المدينة، فقلت: اي المدن؟ فقال: مديتنا هذه و هل مدينة غيرها.» (27).
جانشين شما کيست؟
امام عليه السلام فرمود: فرزندم علي و فرزند او (حسن بن علي)
سپس چند لحظه اي ساکت شد و بعد فرمود: به زودي شما دچار حيرت خواهيد شد.
گفتم: در اين دوران حيرت چه کنيم و کجا برويم؟ امام عليه السلام ساکت شد، سپس سه مرتبه فرمود: جايي نيست.
باز از ايشان پرسيدم.
در پايان فرمود: مدينه.
گفتم کدام مدينه؟
فرمود همين مدينه (طيبه) و آيا غير از اين مدينه اي هست؟
قرائن و شواهد تاريخي آن زمان نيز، اين احتمال را تأييد مي کند.
نمونه زير، بيانگر آن است که شيعيان، امام مهدي را در مدينه طيبه مي جستند. محمد بن حسن (236 - 316) از کساني است که براي تحقيق و بررسي مسأله غيبت به مدينه رسول رفت. در اين باره نوشته اند:
«و کان من محله في الشيعة انه کان الوافد عنهم الي المدينة عند وقوع الغيبة سنة ستين و مأتين و أقام بها سنة، و عاد و قد ظهر له من امر الصاحب عليه السلام ما احتاج اليه.» (28).
محمد بن حسن، در ميان شيعيان، موقعيت ويژه اي داشت. در سال 260 هجري به عنوان تحقيق و بررسي مسأله غيبت امام مهدي عليه السلام وارد مدينه شد و يک سال در آن جا، بماند و سپس برگشت و آنچه درباره امام زمان عليه السلام بدان نياز بود، بروي، روشن شد (و شيعيان را در جريان قرار داد)
در اين نقل تاريخي، هيچ اشاره اي به سامرا نشده، معلوم مي شود که در نزد گروهي از شيعيان آن زمان، مسلم بوده است که امام عليه السلام در مدينه زندگي مي کند، يا از آن جهت که حضرت در آن به دنيا آمده و بزرگ شده است، و يا اين که پس از ولادت در سامرا، به مدينه آورده شده، تا از دست مأموران خونخوار خليفه در امان باشد.
اگر قرار بر اين بود که حضرت حجت عليه السلام از دست توطئه گران و مخالفان در امان بماند و به گونه طبيعي دوران کودکي و رشد خود را پشت سر بگذارد، بهترين جا براي اين دوران، مدينه بوده است؛ زيرا هم از مرکز خلافت (سامراء) به دور بوده و هم خانواده بني هاشم، در مدينه از پايگاه و موقعيت ويژه اي برخوردار بودند و مي توانستند از اين مولود مسعود، به بهترين وجه محافظت کنند، تا از گزند حوادث و آفات مصون بماند. و اين، با اصل اين که آن حضرت «خفي الولادة و المنشاء» (29) نيز، سازگاري دارد.
از سوي ديگر، حضور حضرت در سامرا، به گونه عادي و معمولي، با توجه به کنترل شديد دشمن نسبت به خانه امام عليه السلام، غير ممکن بوده و لزومي هم ندارد که همه چيز را با اصل معجزه و کرامت حل کنيم. پذيرفتن اين نکته که امام عليه السلام در مدينه متولد شده و يا دست کم، پس از ولادت، به آن جا انتقال يافته و در آن جا دوران رشد و کودکي را پشت سر نهاده، با اصول امنيتي، بيشتر سازگار است.
از وفات امام حسن تا پايان غيبت صغري
اين دوران، که مي توان آن را دوران حيرت و محنت (30) شيعيان ناميد، بر دوستداران اهل بيت عليه السلام بسيار سخت گذشت و آنان، آزمون سرنوشت سازي را پشت سر گذاشتند. از يک سو، فرقه ها و نحله هاي گوناگوني پيدا شدند که در رابطه با امامت، افکار و انديشه هاي متضادي داشتند و مردم را به شبهه و ترديد مي انداختند و شيعيان، به دنبال ملجاء و مرجعي مي گشتند (31)، تا بتوانند در اين عرصه خطرناک، در پناه او بمانند و از افکار انديشه خود به دفاع برخيزند.
اين مسأله، به اندازه اي شدت يافته بود که مسعودي مي نويسد:
«مردم، پس از امام حسن عليه السلام بيست طايفه شدند و هر يک، بر باور و عقيده اي بودند.» (32).
از سوي ديگر، دشمن احساس کرده بود که امام يازدهم عليه السلام فرزندي دارد، از اين روي در صدد دستگيري و نابودي وي برآمده بود.
مجموعه اين حوادث، فضاي حيرت و سرگرداني را دو چندان مي ساخت و به فرموده امام رضا عليه السلام:
«... و لابد من فتنة صماء صيلم يسقط فيها کل وليجة و بطانه و ذلک بعد فقدان الشيعة الثالث من ولدي.» (33).
بعد از درگذشت سومين فرزندم (امام حسن) فتنه فراگير و طاقت فرسايي فرا مي رسد که بسياري از خوبان و نخبگان در آن فرو مي افتند.
در اين برهه از زندگاني مهدي موعود عليه السلام، مسائل و حوادثي پيش آمد که جاي بحث و بررسي دارد:
امامت در خردسالي
حمايت و حفاظت از امام زمان عليه السلام در برابر حکومت خون آشام عباسي.
اثبات وجود امام و اعلام امامت او به عنوان امام دوازدهم.
حفظ اين دو موقف بزرگ، با توجه به سلطه دستگاه جبار عباسي، بسيار دشوار بود. امام حسن عليه السلام با تدبير و تعهدي که داشت، مهدي عليه السلام را از هرگونه خطر و حادثه اي مصون نگهداشت و در فرصتهاي مناسب، به ياران و دوستان ويژه و مطمئن، امامت و جانشيني او را اعلام کرد.
پرسشي که در اين جا مطرح مي شود آن است که چگونه مهدي عليه السلام در پنج سالگي به امامت رسيد و عهده دار اين مسؤ وليت خطير و بزرگ گرديد. آيا اين مسأله جنبه استثنائي داشت، يا امري بود معمولي و عادي؟
در باور ما شيعيان، امامت در سنين کم، محذوري ندارد و نمونه هاي ديگري نيز داشته است.
قرآن مجيد، به عنوان محکم ترين سند معارف ديني، از افرادي نام مي برد که در خردسالي داراي حکمت و نبوت شدند. اين نشانگر آن است که در ميراث پيام آوران الهي، مسأله پيشوايي در کودکي پديده نوظهور نبوده و نيست:
«يا يحيي خذا الکتاب بقوة و آتيناه الحکم صيبا» (34).
اي يحيي! کتاب را به نيرومندي بگير و در کودکي به او دانايي عطا کرديم.
درباره نبوت حضرت عيسي عليه السلام مي فرمايد:
«فأشارت اليه قالوا کيف نکلم من کان في المهد صبيا. قال اني عبدالله آتاني الکتاب و جعلني نبيا». (35).
به فرزند اشاره کردند، پس گفتند: چگونه با کودکي که در گهواره است سخن بگوييم.
کودک گفت: من بنده خدايم. به من کتاب داده و مرا پيامبر گردانيده است.
بنابراين، مسأله امامت در سن کودکي، نخستين بار نبوده است که مورد اعتراض واقع شده بلکه پيش از امام زمان، در بين انبيا نمونه هاي فراوان داشته و نيز امامان قبل از حضرت: امام جواد و امام هادي عليه السلام هم در خردسالي عهده دار امامت شده بودند.
نماز بر پيکر پدر
تا اين که در تاريخ هشتم ربيع الثاني، سال 260 ه ق. امام حسن عليه السلام در شهر سامرا، چشم از گيتي فرو بست و به جوار حق شتافت.
شيخ مفيد مي نويسد:
«فلما ذاع خبر وفاته صارت سر من رأي ضجة واححدة عطلت الأسواق و رکب بنوهاشم والقواد و سائر الناس الي جنازته فکانت سر من رأي يومئذ شبيها بالقيامة فلما فرغوا من تهيئته بعث السلطان الي ابي عيسي ابن المتوکل يأمره بالصلاة عليه.» (37).
زماني که خبر وفات امام حسن عليه السلام پخش گرديد، سامرا غرق در عزا شد، بازارها تعطيل گرديد، بني هاشم و مأموران دولت و ساير مردم به سوي خانه امام حرکت کردند. در آن روز، گويي قيامتي برپا شد... هنگامي که مقدمات غسل و تشييع تمام شد، حاکم عباسي به فرزند متوکل (ابو عيسي) دستور داد بر جنازه امام يازدهم نماز بگزارد.
نقل ديگر آن است که پس از درگذشت امام حسن عليه السلام و غسل و کفن وي، جعفر (برادر امام) در کنار جنازه حاضر شد، تا بروي نماز بگذارد، ناگهان کودکي از لابه لاي جمعيت به جلو آمد و جعفر را از کنار پيکر پدر کنار زد و خود بروي نماز گزارد. (38).
بين اين و نقل مي توان اين گونه جمع کرد که بگوييم دو نماز بر جنازه امام حسن عسکري گزارده شده، در جمع و آشکارا و در خلوت و نهاني.
و اين نکته را مي توان از روايت پيشين که بدان اشارت رفت استفاده کرد، راوي مي گويد:
«... فلما صرنا في الدار اذا نحن بالحسن بن علي عليه السلام علي نعشه مکفنا فتقدم جعفر بن علي ليصلي علي اخيه، فلما هم بالتکبير خرج صبي... فجبذ برداء جعفر بن علي و قال: تأخر ياعم فانا احق بالصلاة علي ابي فتأخر جعفر و قدار بدوجهه و اصغر...» (39).
(ابوالأديان) مي گويد: هنگامي که به خانه امام حسن عليه السلام رسيديم وي را در حالي ديديم که کفن شده بود. برادرش جعفر جلو افتاد تا بر جنازه امام نماز بخواند. هنوز تکبير را نگفته بود که کودکي بيرون آمد و لباس جعفر را گرفت و او را از جنازه کنار زد و فرمود:اي عمو کنار بايست که من از تو براي نماز گزاردن بر پدرم شايسته ترم.
جعفر نيز در حالي که رنگ از چهره اش پريده بود، کنار رفت.
از اين روايت استفاده مي شود نمازي که امام مهدي عليه السلام بر بدن امام حسن خوانده در خانه امام و در ميان افراد خاص برگزار شده و اين با نماز ابو عيسي که در ميان جمع و نماز رسمي بوده است، ناسازگاري ندارد. البته اين جمع بندي در صورتي است که بخواهيم مسأله را از جنبه عادي و معمولي بررسي کنيم. و اما در فرض اعجاز و غير عادي بودن، نيازي به اين مباحث نيست.
پی نوشتها:
(1). «کتاب الغيبة»، شيخ طوسي تحقيق شيخ عباداللّه تهراني و شيخ علي احمد ناصح،: 136 - 141، مؤ سسه معارف اسلاميه.
(2). »اثبات الوصية«، مسعودي: 276، دارالاضواء، بيروت. «مروج الذهب و معادن الجوهر»، مسعودي، ج 4: 199، دارالمعرفة، بيروت. »کمال الدين« شيخ صدوق: 434.
(3). «بحارالانوار»، علامه مجلسي، ج 50: 73، مؤ سسة الوفاء، بيروت؛ »اثبات الوصية«، مسعودي: 237.
(4). »بحارالانوار« ج 50: 113.
(5). »همان مدرک«،: 200؛ »مروج الذهب«، ج 4: 93.
(6). »کتاب الغيبة«، شيخ طوسي: 231.
(7). »همان مدرک«: 664؛ »کمال الدين« صدوق: 417 - 423؛ »بحارالانوار«، ج 51: 2512؛ »اثبات الوصية«: 272.
(8). »اثبات الوصية« مسعودي: 268 - 270.
(9). »اثبات الوصية« مسعودي: 268 - 270.
(10). »ينابيع المودة«، حافظ سليمان: 455، بصيرتي، قم.
(11). »کمال الدين«: 424.
(12). »کتاب الغيبة« شيخ طوسي: 237.
(13). »همان مدرک«: 231، 232، 239.
(14). »همان مدرک«: 231، 232، 239.
(15). «همان مدرک»: 77، 105.
(16). »بحارالانوار«، ج 12: 19.
(17). »همان مدرک«، ج 13: 15.
(18). «کتاب الغيبة»، شيخ طوسي: 230، 251؛ «کمال الدين»: 434.
(19). »کتاب الغيبة« شيخ طوسي: 232؛ »کمال الدين«: 429.
(20). »کمال الدين«: 501.
(21). »همان مدرک«: 435؛ »سفينة البحار«، شيخ عباسي قمي، ج 2: 703.
(22). »المقالات و الفرق«، سعد بن عبداللّه ابي خلف الأشعري القمي، با مقدمه و تصحيح جواد مشکور، مقدمه: ط، مرکز انتشارات علمي و فرهنگي.
(23). »کمال الدين«: 434.
(24). «اثبات الوصية»، مسعودي، 271.
(25). «اصول کافي»، کليني ج 1: 328، دارالتعارف، بيروت.
(26). »مرآة العقول في شرح اخبار آل الرسول«، علامه مجلسي، ج 4: 2، دارالکتب الاءسلامية، تهران.
(27). »کتاب الغيبة«، نعماني: 185.
(28). »رسالة ابي غالب الزراري«: 141، انتشارات دفتر تبليغات اسلامي، قم.
(29). »اصول کافي«، ج 1: 341؛ »مرآة العقول«، ج 4: 57.
(30). «کتاب الغيبة»، نعماني: 185.
(31). »بحار الأنوار«، ج 51: 11 و 12.
(32). »مروج الذهب«، مسعودي ج 4: 199.
(33). »کتاب الغيبة«، نعماني: 180؛ »کمال الدين«: 370؛ »سفينة البحار«، ج 2: 703
(34). سوره «مريم»، آيه 12.
(35). سوره »مريم«، آيه 29.
(36). «بحارالأنوار»، ج 50: 328.
(37). »همان مدرک«؛ »اصول کافي«، ج 1: 505؛ »ارشاد« مفيد، ج 3: 324، مؤ سسة آل البيت.
(38). »کمال الدين«: 475.
(39). »کمال الدين«: 475.
/خ
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}