ترنم عاشقی

نويسنده:حجت الاسلام سید جعفر میر عظیمی



اشعارى در تكريم مسجد مقدس جمكران تجليگاه صاحب الزمان (علیه السلام)

جمكران

مصداق رمز علم الاسما است جمكران
زيرا مقام زاده زهراست جمكران
خواهى اگر ز شوق كنى كعبه را طواف
كانون مهر و قبله دلهاست جمكران
آرى حريم حجت ثانى عشر بود
زين رو بهشت و جنت دنياست جمكران
دارالشفاى جمله مرضاى بى پناه
مرهم گذار زخم جگرهاست جمكران
بايد كنند تخته در دكه ساحران
آرى عصاى حضرت موساست جمكران
اى صالحى ببال كه از لطف ايزدى
در شهر قم به جلوه زيباست جمكران
بسرودم آن سياق كه به فرموده سعيد
ميعادگاه مردم داناست جمكران

مسجد جمكران

دكتر باهر ميعادگاه مردم داناست جمكران
هنگامه قيامت كبراست جمكران
گر اعتبار قم تو بپرسى ز اهل دل
پاسخ چنين دهند كه پيداست جمكران
معصومه مى دهد به قم از مرحمت شرف
لطف خفى به صورت معناست جمكران
اهل صفا به مروه اگر ره نيافتند
گو جمكران روند مصفاست جمكران
حاشا به من كه گويمش از كعبه برتر است
گر كعبه نيست كعبه دلهاست جمكران
حاجت رواست هر كه كند رو بدان مكان
چون قبله گاه اهل تولاست جمكران
خاكش براى اهل بصيرت چو توتياست
كحل بصر، شفاى المهاست جمكران
بنياد مسجدش كه به امر ولى بود
بر پايه فتوت و تقواست جمكران
اى پور عسكرى به خدا ديده بر رهم
تعجيل كن بيا كه مهياست جمكران
چون پايگاه تست چنين مسجد رفيع
همپاى طور و وادى سيناست جمكران
عشاق روى توكه مقيمان اين درند
دلدارشان تويى كه دل آراست جمكران
بر درگهت (سعيد) غلام است اى عظيم
از اين عظيمى است كه عظماست جمكران
دوازده بيت به اسم مبارك آقا ولى عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداه مى باشد.

كعبه جان

مسجد جمكران كعبه جان است اينجا
قبله آرزوى اهل جهان است اينجا
از نسيم سحرش بوى خدا مى آيد
نفس باد صبا مشك فشان است اينجا
نقش ها از قدم يوسف زهرا دارد
خوشتر از دامن گلزار جنان است اينجا
اشك از ديده چو يعقوب بر اين خاك بريز
كه از آن يوسف گم گشته نشان است اينجا
تا بجوئيد گل گمشده زهرا را
چشم عشاق به هر سو نگران است اينجا
چشم دل را بگشاييد و ببينيد همه
آن جمالى كه نديديد عيان است اينجا
همره يوسف زهرا كه خدا يارش باد
همه سو قافله روح روان است اينجا
حوريان همچو پريزاد در اينجا جمعند
كه حرم خانه آينه جان است اينجا
مسجد جمكران است و به هر كس نگرم
نام آن خوبتر از جان به زبان است اينجا
سزد از طور كليم آيد و فرياد زند
كى گنه كار بيا مهد امان است اينجا
گوش جان مى شنود زمزمه جبرائيل
از نسيمى كه به هر سو وزان است اينجا
معجز تربت خونين حسينى دارد
كه شفا خانه هر درد نهان است اينجا
خم نمائيد به تعظيم همه قامت خويش
كه عيان سايه آن سرو روان است اينجا
ميثما خرد و كلان سائل اين درگاهند
كعبه آرزوى پير و جوان است اينجا

شمه اى در فضيلت مسجد جمكران

حصن حصين عارفان ، مسجد جمكران بود
عرش برين عاشقان ، مسجد جمكران بود
بيت الولاى مومنين ، دارالشفاى مسلمين
منزلگه مستضعفان ، مسجد جمكران بود
روحانى و زيباستى ، چون مسجد الاقصاستى
برتر ز فردوس جنان ، مسجد جمكران بود
در سلك خدمت از فلك نازل شود خيل ملك
چون مهبط پيغمبران ، مسجد جمكران بود
از حشمت و جاه و جلال ، وز عصمت و فضل و كمال
مهد سلوك سالكان ، مسجد جمكران بود
هر مسلم و شاه و گدا، اينجا شود حاجت روا
كهف المراد شيعيان ، مسجد جمكران بود
چون ساحت عرش برين ، از شوكت و قدر مهين
در ديده دانشوران ، مسجد جمكران بود
بر دردمند اينجا دواست ، هر مضطرى حاجت رواست
كاشانه خلق جهان ، مسجد جمكران بود
گر شاه شاهانى بيا، نادم ز عصيانى بيا
چون خانه صاحب زمان ، مسجد جمكران بود
هر كس در اين عصر و زمان ، بگزيده بهر خود مكان
جاى (حيات ) ناتوان ، مسجد جمكران بود
مهبط انبياء بود مسجد جمكران قم
معبد اوليا بود مسجد جمكران قم
بهر دواى دردها، خاصه گرفتن شفا
قبله گه دعا بود مسجد جمكران قم

بناى رفيع

بود به جمكران مسجدى رفيع و عظيم
كه جبرئيل نمايد به درگهش تكريم
بهشت عدن و عبادتگه خواص و عوام
حريم امن امامان واجب التعظيم
به ارج و قرب فزونتر ز مسجد الاقصى
به رتبه ثانى رضوان مقام اهل نعيم
گزافه نيست كه باشد نسيم بارگهش
عبير خيز و مصفا چو چشمه تسنيم
مسلم است كه بر پاسبانى حرمش
صباح و شام جيوش ملائكست مقيم
به سيصد و نود و سه ز هجرت نبوى
به امر حضرت حجت گرفته شد تصميم
كه اين بناى بزرگ و رفيع اسلامى
شود مكمل اقدام جدش ابراهيم
بر اين اساس به پايان رسيد و شد تكميل
توسط حسن مثله اين نظام قويم
نوشته بر در و ديوار آن به خط جلى
تبارك الله و احسنت و احسن التقويم
ثواب زائرش آمد سعادت دارين
اگر رجوع شود لحظه اى به عقل سليم
چنانچه قبله سوم بخوانمش نه خطاست
به امر حق به درش با عصا ستاده كليم
به زندگان چو ببخشد حيات جاويدان
چه احتياج كه احيا كند عظام رميم ؟
اگر كه اهل دلى طواف آن مقام نما
زياده است ثوابش ز طواف ركن حطيم
هزار معجزه از آن مقام گشته عيان
به امر بار خداى كريم حى قديم
هر آن كسى كه در آنجا نماز بگذارد
خدا گواست بود فارغ از عذاب جحيم
مقام خاص منيع امام ثانى عشر
ملاذ جن و بشر پادشاه هفت اقليم
سرود (صالحى ) اين چامه ز اعتقاد و نمود
به دست خويش به درگاه خادمش تقديم
عظيمى آنكه بود از سلاله سادات
نموده جمع احاديث از جديد و قديم
نوشته است كتابى كه از ره اخلاص
به عاشقان امام زمان كند تسليم
به سعى و كوشش اين سيد جليل القدر
شود كرامت مسجد به شيعيان تفهيم
خدا موفق و منصور دارش كه شده
ز زادن شبهش مام روزگار عقيم

مسجد جمكران ، پايگاه مسلمين

جمكران اى پايگاه مسلمين
جمكران اى جايگاه مومنين
جمكران اى خانه جانان ما
جمكران مستشفى و درمان ما
جمكران شبهاى تو دارد صفا
من ز خاك تو شفا جويم شفا
جمكران بوى تو چون مشك برين
جمكران اى خانه مردان دين
جمكران فخر تو باشد اين زمين
گشته اى خلوتگه اهل يقين
جمكران بر گو كه مهدى از حجاب
رخ برون آرد، دهد ما را جواب
جمكران مهرش به دل دارم همى
گو نظر بر ما كند مهدى كمى
ز انتظار روى او(طوفانى)ام
در رهش آماده قربانى ام

به ياد مسجد جمكران

اگر درمان درد خويش مى خواهى بيا اينجا
دوا اينجا، شفا اينجا، طبيب دردها اينجا
شكسته بالى ما مى دهد بال و پرى ما را
اگر از صدق دل آريم روى التجا اينجا
طلب كن با زبان بى زبانى هر چه مى خواهى
كه سر داده ست گلبانگ اجابت را خدا اينجا
بگوش جان توان بشنيد لبيك خداوندى
نكرده با لب خود آشنا حرف دعا اينجا
هزاران كاروان دل در اينجا مى كند منزل
اگر اهل دلى اى دل ، بيا انيجا، بيا اينجا
دل ديوانه من همچو او گم كرده اى دارد
زهر درد آشنا گيرد سراغ آشنا اينجا
صداى پاى او در خاطر من نقش مى بندد
مگر مى آيد آن آرام جانها از وفا اينجا
ز هر سو جلوه اى دل را به خود مشغول مى سازد
هزاران پرده مى بينند ارباب صفا اينجا
به بوى يوسف گم گشته مى آيد مشو غافل
توان زد چنگ دل بر دان خير النساء اينجا
حديث عشق با (پروانه ) مى گويى نمى دانى
كه مى سوزى بسان شمع از سر تا به پا اينجا

رباعيات

در مسجد دوست بوى جان پيچيده ست
انفاس خوشش به جمكران پيچيده ست
امروز درين محفل روحانى ما
عطر خوش صاحب الزمان پيچيده ست
ما حلقه اگر بر در مقصود زديم
از بندگى حضرت معبود زديم
اين التفات ما بدوست امروزى نيست
يك عمر دم از مهدى موعود زديم
ديشب كه رقم ز امر خدا مى كردند
دلسوختگان ترا صدا مى كردند
اى كاش كه كاتبان قسمت امروز
ديدار ترا قسمت ما مى كردند
من چشم به خورشيد و به نورش دارم
در دل قبس از طور ظهورش دارم
صد بار اگر بميرم و خاك شوم
باز آرزوى درك حضورش دارم
اى دلشده اى كه يار مهدى باشى
يك عمر در انتظار مهدى باشى
امروز درين جمع مشو غافل ازو
شايد كه تو در كنار مهدى باشى
هر چند ره طلب بسى باريك ست
و ايام فراقش چو شب تاريك ست
خوش باش كه از پرتو خورشيد اميد
پيداست ظهور حضرتش نزديك ست
از غيب جمال سرمدى پيدا شد آئينه
حسن ايزدى پيدا شد
از گلشن عسكرى و باغ نرگس
يك شاخه گل محمدى پيدا شد

مسجد جمكران سرزمين ديدار

ز شاخ گل معطر جمكران است
كز آن گل روح پرور جمكران است
نه تنها جان انسانها در اينجاست
كه قلب عالمى در جمكران است
مطاف عاشقان سوخته دل
مقام و حجر و مشعر جمكران است
همه بشكسته دلها را خبر كن
تجليگاه دلبر جمكران است
جهان از نور مهدى روشن افروز
بعرش و فرش زيور جمكران است
به نورانيت مهدى بينديش
اگر ديدى منور جمكران است
صداى يا اباصالح اغثنى
خروش هر كه اندر جمكران است
بيا بيمار خسته گشته از درد
كه درمانگاه برتر جمكران است
به داروخانه مهدى گذر كن
دوايش لطف داور جمكران است
خمينى از همين جا شد خمينى
نيايشگاه رهبر جمكران است
مكن هرگز فراموش(اشعرى) را
تو را توفيق اگر بر جمكران است

يا صاحب الزمان (علیه السلام)
رباعيات

در آينه ها، زلال نورش جارى ست
در مسجد جمكران ، حضورش جارى ست
از خلوت عشاق دل افروخته نيز
انوار دلاراى ظهورش جارى است
با ياد تو غمنامه مولا خوانديم
از غربت مادر تو زهرا خوانديم
ما را كشد اين غم كه نماز خود را
در مسجد جمكران فرادى خوانديم
اى جان جهان ، عيان ترا بايد ديد
با ديده خونفشان ترا بايد ديد
در مسجد سهله ، از فرج بايد گفت
در مسجد جمكران ، ترا بايد ديد
با قافله رو به جمكران آورديم
رو جانب صاحب الزمان آورديم
ديديم كه در بساط ما آهى نيست
با دست تهى ، اشك روان آورديم
آنانكه كه جمكران صفا مى بينند
در خلوت دل ، نور خدا مى بينند
عشاق جگر سوخته در پرده اشك
بى پرده ترا، ترا، ترا مى بينند

مسجد جمكران

جعفر رسول زاده (آشفته)
عشق شرحى است از داستانت
مهر برقى است از كهكشانت
روح يكتا پرستى نمازى است
بسته قامت به بانگ اذانت
خواب نوشين صبح بهشت است
لحظه اى زيستن در زمانت
آسمان ، باغ خورشيد دارد
يا غباريست از كاروانت
بى نشانى تو و خستگان را
كوچه آشنايى ، نشانت
آبرومندى و سرافرازى ست
دولت خادم آستانت
سايه بر بام افلاك كرده ست
رفعت مسجد جمكرانت
كاشكى دست ما را بگيرند
فيض پيدا و لطف نهانت
اى ديار مقدس كه طويى
برگ سبزى است از بوستانت
تو حريم دلى – جمع عشقند
بيقراران و آشفتگانت

مسجد مقدس جمكران

جمكران پايگاه ملايك
مركز جمع كروبيان است
جمكران شد شفابخش دلها
معجزاتش به عالم عيان است
هر كه ترسد ز هر چيز و هر كس
آيد اينجا كه دارالامان است
از زن و مرد عالم در اينجا
نام صاحب الزمان بر زبان است
گو به درماندگان البشاره
حجه بن الحسن ميزبان است
مطيع عالم او باشد و بس
باغ دين را همو باغبان است
الغرض جاى هر حاجت ما
جمكران جمكران جمكرانست
(قاضى زاهدى ) گو به ياران
كاين بنا قطعه اى از جنان است

قصيده

در مدح و ستايش ولى الله الاعظم حضرت حجه بن الحسن امام العصر و الزمان عجل الله تعالى فرجه الشريف از مرحوم الهى قمشه اى .
اى شاهد حسن غيب يزدانى
اى مظهر اقتدار سبحانى
اى مصلح عالم ، اى جهان آرا
اى پرتو آفتاب ربانى
اى آيت غيب ذات ناپيدا
پيدا به تجليات رحمانى
باز آى و جهان بعدل و داد آراى
تا چند درون پرده پنهانى
باز آى و جهان چو تار گيسويت
مپسند به ظلمت و پريشانى
باز آى و و دو چشم انتظار ما
از طلعت خود نماى نورانى
از ياور و يارت ايزد يكتا
لطف ازلت كند نگهبانى
ملك و ملكوت را تويى رهبر
بر غيب و شهود هم تو سلطانى
بر كشور شرع مصطفى بنگر
اى خسرو تاجدار ايمانى
اين خانه شرع را عمارت كن
از لطف كه مى كشد به ويرانى
اى روى تو شمع محفل عالم
در شام جهان تو ماه تابانى
اى مظهر سر آدم و خانم
اى با تو عصاى پور عمرانى
برتر ز فصاحت از مسيحايى
وز حسن فزون ز ماه كنعانى
باز آى و بگير كشور دين را
زين گمشدگان تيه نادانى
بازآ كه جهان رهانى از ظلمت
از شعشعه رخت به آسانى
اى مهر سپهر علم و دين بازآ
عالم شده شام تار ظلمانى
ما را سر خوان جود و احسانت
بپذير تو از كرم به مهمانى
اى رهبر عالم ايكه صد خضرست
از شوق لقاى تو بيابانى
ما تشنه جرعه وصال تو
تو چشمه كوثرى و رضوانى
خلقى همه تشنگان ديدارت
اى آب حيات و خضر روحانى
تو ظل خداى فرد يكتايى
تو منبع لطف و جود و احسانى
لطفى كن و خلق را ز غم برهان
بنماى رخ اى جمال سبحانى
بر طره شه ، الهيا دل بند
بگسل ز تعليقات جسمانى
گر غرق گناهى اى الهى باز
نوميد مشو ز لطف رحمانى
بر حجت غيب حق توسل جو
هر جا كه به كار خويش درمانى

اميد اميدواران

چو خوش باشد كه بعد از انتظارى
به اميدى رسند اميدواران
جمال الله شود از غيب طالع
پديدار آيد اندر بزم ياران
همى گويد منم آدم منم نوح
خليل داورم قربان جانان
منم موسى ، منم عيسى بن مريم
منم پيغمبر آخر زمانان
تو موسى وار شمشير خدائى
بكش وانگه بكش فرعون و هامان
تو اى عدل خدا كن دادخواهى
ز جا خيز اى پناه بى پناهان
برون كن ز آستين دست خدا را
به خونخواهى و از خون نياكان
قدم در كربلا بگذار و بستان
سر پر خون ز دست نيزه داران
تو اى دست خدا از شصت قدرت
بكش تير از گلوى شيرخواران
خبر دارى كه از سم ستوران
دگر جسمى نماند از اسب سواران
شنيدستى چنان دست خدا را
جدا كردند از تن ساربانان
احمد كه جهان را ز تباهى پرداخت
دين را به ولايت على محكم ساخت
فرموده به مرگ جاهليت مرده است
هر كس كه امام عصر خود را نشناخت

گل نرگس

زان لب لعل كه رشك شكر است
خواهد آن كس كه ز اهل بصر است
عاشق و واله و شيداى تو شد
هر كسى عارف و صاحب نظر است
هر كسى محنت هجران ديده است
از دل خسته من با خبر است
بى تو گر عمر ابد بخشيدم
همه آن ضرر اندر ضرر است
هر كه را ياد تو از ياد برفت
روزگارش خطر اندر خطر است
زاد روز تو نويد است و اميد
عيد فرخنده عدل و ظفر است
همه جا بزم سرور است و حضور
همه را شور و نشاط ديگر است
زانچه گل در چمن حسن بود
گل نرگس ز همه خوبتر است
كى برون آئى از اين پرده غيب
شام هجران تو را كى سحر است

گل شاداب

از نور تو روشن ، ملكا ديده (نرگس)
دل مى كند از هر چمنى بوى ترا حس
وصف الف قامت تو درس مدارس
آن گوهر يكدانه ناياب توئى تو
ما جمله نيازيم و تو سرچشمه نازى
اى قلب جهان ، كنزنهان ، معدن رازى
عالم همه چون معبد و تو روح نمازى
آن قائم استاده به محراب توئى تو
مانند تو كس چهره دلخواه ندارد
زيبايى رخسار ترا ماه ندارد
آنجا كه توئى نكهت گل راه ندارد
ظاهر همه جا، غائب سرداب توئى تو
هر ديده كه خواهد نگرد نور خدا را
پس بنگرد آن آينه غيب نما را
گرديم پى ات ، خيف و منا، مروه صفا را
منظور دل از عالم اسباب توئى تو
چون قصر بلند تو فلك كاخ ندارد
اى گل به تو ره شب نم گستاخ ندارد
هرگز چمنى چون تو گل و شاخ ندارد
مقصود خدا را، ز گل و آب توئى تو
در دايره حسن ، توئى نقطه پرگار
سرداب تو سينا و همه مايل ديدار
مردم همه خوابند و تو عين اله بيدار
مهتاب توئى ، نرگس بيخواب توئى تو
پنهان زنظر هستى و در دل به وضوحى
در كالبد عالم امكان تو چو روحى
در سيل بال غوث جهان گشتى نوحى
آن سد متين ، دافع سيلاب توئى تو
ايساحت قدس تو زهر عيب و خلل طهر
اجرا نشود حكم كسى تا نزنى مهر
از يمن وجود تو شود صبح و شب و ظهر
دلها همه ظلمتكده ، مهتاب توئى تو
اى مهر تو ممكن به همه واجب و لازم
باشد به خدا خيمه عالم به تو قائم
غائب ز نظر هستى و هم حاضر دائم
در ابر نهان مهر جهانتاب توئى تو
تو آب بقا هستى و ما ريگ ته جوى
با سر همگى سوى تو آئيم ز هر سوى
هستى تو لسان اله و قرآن سخن گوى
بر شهر علوم نبوى باب توئى تو
آسايش دل ، روح روان ، راحت جانى
پنهان و عيان ، جان جهان ، شاه زمانى
من هر چه بگويم ، به خدا بهتر از آنى
چون خيرورى اشرف الانجاب توئى تو
از عشق رخت واله و ديوانه دل ما
شمعى تو و برگرد تو پروانه دل ما
مجذوب تو و با همه بيگانه دل ما
محبوب حسان اى گل شاداب توئى تو

در استغاثه به حضرت مهدى (علیه السلام)

عمرم تمام گشت ز هجران روى تو
ترسم شها به خاك برم آرزوى تو
با آن كه روى ما تو از ديده شد نهان
عشاق را هميشه بود ديده سوى تو
خورشيد چهره ات چو نهان شد ز چشم خلق
شد روزشان سياه از اين غم چو موى تو
دامن پر از ستاره كنم شب ز اشك چشم
چون بنگرم به ماه و كنم ياد روى تو
گردش به باغ بهر تماشاى گل بود
گلهاى باغ را نبود رنگ و بوى تو
هم چون مسيح جان به تن مردگان دمد
گر بگذرد نسيم سحرگه ز كوى تو
تا كى ز هجر روى تو سوزيم همچو شمع
شبها به ياد روى تو و گفتگوى تو
رحمى به حال شاهل از پا فتاده كن
تا كى بهر ديار كند جستجوى تو

يوسف گمگشته

امروز اميرالامراء جز تو كسى نيست
بر ناله دل غير تو فريادرسى نيست
در كعبه و بتخانه و در دير و كليسا
جز نغمه ناقوس تو بانگ جرسى نيست
اى مهدى دين پرده ز رخسار بر افكن
ما گمشدگانيم و ره پيش و پسى نيست
دل گرمى ما زمره افسرده دلان را
جز آتش طور تو شهاب قبسى نيست
در باديه عشق تو پاى فرس عقل
پى گشت و در اين باديه ديگر فرسى نيست
غير از هوس ديدن رخسار چو ماهت
اندر دل پر حسرت ياران هوسى نيست
تو يوسف گم گشته و اسلام چو يعقوب
بهر پدر پير تو ديگر نفسى نيست
بهر پدرت پيرهنى يا كه پيامى
بفرست كه جز اين ز تواش ملتمسى نيست
قربان تو و درد دلت كز غم اسلام
جز اشك دمادم دگرت دادرسى نيست
گرديده مگس منتظران شهد لبت را
زان جمله چو انصارى محزون مگسى نيست

طبيب دردمندان

خستگان عشق را ايام درمان خواهد آمد
غم مخور آخر طبيب دردمندان خواهد آمد
آنقدر از كردگار خويشتن اميدوارم
كه شفا بخش دل اميدواران خواهد آمد
باغبانا سختى دى ماه سى روز است و آخر
نو بهار و نغمه مرغ خوش الحان خواهد آمد
بلبل شوريده دل را از خزان برگو ننالد
باغ و صحرا سبز و اين دنيا گلستان خواهد آمد
بوى پيراهن رسيد و زين بشارت گشت معلوم
يوسف گم گشته سوى پير كنعان خواهد آمد
دردمندان ، مستمندان ، بى پناهان را بگوييد
مصلح عالم ، پناه بى پناهان خواهد آمد
از خدا روز فرج را اى فلج كاران بخواهيد
كاين جهان روزى كسى را تحت فرمان خواهد آمد
سخت آمد طول غيبت بر تو مى دانم مخور غم
موقع افشاء اين اسرار پنهان خواهد آمد
تلخى هجران شود شيرين به روز وصل جانان
صبح صادق از پى شام غريبان خواهد آمد
كاخهاى ظلم ويران شود بر فرق ظالم
مهدى موعود، غمخوار ضعيفان خواهد آمد
اين چراغ از صرصر بيداد خاموشى ندارد
آنكه عالم را نمايد نور باران خواهد آمد
نيست شك از عمر اين دنيا اگر يك روز ماند
ذات قائم حجت خلاق سبحان خواهد آمد
اينقدر آخر منال از ضربت بازو و پهلو
مونس تو پادشاه دلنوازان خواهد آمد
محسنا از ضربت مسمار گر مقتول گشتى
عنقريبا دادخواه بى گناهان خواهد آمد
اصغرا از ضربت زخم گلو دل را مسوزان
غم مخور مرهم گذار زخم پيكان خواهد آمد
گفت يا زينب رقيه يك شبى در شام ويران
عمه بابم كى به سر وقت يتيمان خواهد آمد
كودكان شام هر يك با پدرها سوى منزل
باب من كى بهر دلدارى طفلان خواهد آمد
(هاشمى ) را نام حسين هر آن بر دفتر رقم زد
چشم او با چشم خامه هر دو گريان خواهد آمد

توسل به حضرت ولى عصر

اى نبى را عزت اجداد يابن العسكرى
اى على را ارشد اولاد يابن العسكرى
چاره شد از دست اى بيچارگان را دستگير
از تو جويد شيعه استمداد يابن العسكرى
رحم كن بر غربت اسلام و بر اسلاميان
هر دو را شد موقع امداد يابن العسكرى
در كجائى العجل اى بى پناهان را پناه
نيست تاب اين همه بيداد يابن العسكرى
مرغ دل شد مبتلا چون صيد در كنج قفس
اين دل از غم كى شود آزاد يابن العسكرى
ما به دنيا عزت و يك آبروئى داشتيم
آبروها شد همه بر باد يابن العسكرى
اين نهال ظلم از روز سقيفه ريشه كرد
شد رواج حكم استبداد يابن العسكرى
كار با نهج عدالت بود در عهد رسول
بعد از آن شد ظلم نو بنياد يابن العسكرى
ظلم كردند آنقدر بر حيدر و اولاد او
تا عزا شد بهر ما اعياد يابن العسكرى
كشتن يك مادرى مانند زهرا كى رود
تا قيامت از دل اولاد يابن العسكرى
بود مشغول عزادارى كه ناگه آمدند
بر سرش يك عده چون جلاد يابن العسكرى
ضربت مسمار آن در شد به جائى منتهى
گشت محسن كشته بيداد يابن العسكرى
فاطمه بين در و ديوار از بى طاقتى
شد بلند از سينه اش فرياد يابن العسكرى
(هاشمى ) را داغ زهرا و غم اولاد او
كرده گريان تا صف ميعاد يابن العسكرى

غزل

تا دل شده مبتلاى عشقت
سر باخته ام به پاى عشقت
بيگانه شود زهر دو عالم
آن كس كه شد آشناى عشقت
آفاق پر است و گوش ما كر
از همهمه و صداى عشقت
از بام و در و هوا نيوشد
عاشق همه جا نواى عشقت
سر پيش شهان نمى كند خم
هر كس كه شود گداى عشقت
بيمار كه از دواست بيزار
خوشتر ز دوا بلاى عشقت
سر مى رسدش به عرش آن كو
انداخته سر به پاى عشقت
بيرون نكند وفاى مسكين
يك لحظه ز سر هواى عشقت

غزل

بيا كه رايت منصور پادشاه رسيد
نويد فتح و بشارت به مهر و ماه رسيد
جمال بخت ز روى ظفر نقاب انداخت
كمال عدل به فرياد دادخواه رسيد
سپهر دور خوش اكنون زند كه ماه آمد
جهان به كام اكنون رسد كه شاه رسيد
ز قاطعان طريق اين زمان شوند ايمن
قوافل دل و دانش كه مرد راه رسيد
عزيز مصر بر غم برادران غيور
ز قعر چاه بر آمد به اوج ماه رسيد
كجاست صوفى دجال چشم ملحد شكل
بگو بسوز كه مهدى دين پناه رسيد
صبا بگو كه چها بر سرم در اين غم عشق
ز آتش دل سوزان و برق آه رسيد
ز شوق روى تو جانا بر اين اسير فراق
همان رسيد كز آتش به برگ كاه رسيد
مرو خواب كه حافظ به بارگاه قبول
ز ورد نيم شب و درس صبحگاه رسيد

شمشير كجت راست كند قامت دين را

افسوس كه عمرى پى اغيار دويديم
از يار بمانديم و به مقصد نرسيديم
سرمايه ز كف رفت و تجارت ننموديم
جز حسرت و اندوه متاعى نخريديم
بس سعى نموديم كه ببنيم رخ دوست
جانها به لب آمد رخ دلدار نديديم
ما تشنه لب اندر لب دريا متحير
آبى بجز از خون دل خود نچشيديم
اى بسته به زنجير تو دلهاى محبان
رحمى كه در اين باره بس رنج كشيديم
رخسار تو در پرده نهانست و عيانست
بر هر چه نظر كرديم رخسار تو ديديم
چندان كه به ياد تو شب و روز نشستيم
از شام فراقت چو سحرگه ندميديم
تا رشته طاعت به تو پيوسته نموديم
هر رشته كه بر غير تو بستيم بريديم
شاها به تولاى تو در مهد غنوديم
بر ياد لب لعل تو ماشير مكيديم
اى حجت حق پرده ز رخسار برافكن
كز هجر تو ما پيرهن صبر دريديم
ما چشم به راهيم به هر شام و سحرگه
در راه تو از غير خيال تو رهيديم
اى دست خدا دست برآور كه ز دشمن
بس ظلم بديديم و بسى طعنه شنيديم
شمشير كجت راست كند قامت دين را
هم قامت ما را كه ز هجر تو خميديم
شاها ز فقيران درت روى مگردان
بر درگهت افتاده به صد گونه اميديم

حجت ثانى عشر

حديث موى تو نتوان به عمر گفتن باز
از آنكه عمر شود كوته و حديث دراز
به راه عشق تو انجام كار تا چه شود
برفت در سر اين كار هستيم ز آغاز
بطاق دلكش آن ابروان محرابى
كه دور از تو نباشد مرا حضور نماز
اگر نه از دل من رسم سوختن آموخت
چرا دمى نكند شمع ترك سوز و گداز
اگر سعادت جاويد يابدت اى دل
نماى شرح حقيقت سخن مگو ز مجاز
حديث ليلى و مجنون عامرى بگذار
مخوان فسانه محمود غزنوى و اياز
مديح مظهر حق مظهر حقايق گوى
ثناى حجت ثانى عشر نما آغاز
سمى ختم رسل خاتم الائمه كه هست
نهان ز ديده و بر حضرتش عيان هر راز
سليل خسرو دين عسكرى شه كونين
ولى حق شه دشمن گداز و دوست نواز
امام منتظر خلق ، مهدى موعود
كه هست چشم جهانى به ره گذارش باز
پناه كون و مكان صاحب الزمان مهدى
ولى و قائم بالسيف شهسوار حجاز
خجسته نامش زان بر زبان نمى آرم
كه روزگار رقيب است و آسمان غماز
ز خوان مكرمتش وحش و طير روزى خوار
بشكر موهبتش جن و انس هم آواز
به اوج جاهش جبريل عقل مى نرسد
به بال شوق كند تا ابد اگر پرواز
ز حال مردم و وضع زمانه ناگفته
تو واقفى و نباشد به عرض حال نياز
در آ، ز پرده و از يك تجلى رخسار
غبار شرك ز مرات ماسوى پرداز
محيط زنده شود بعد مرگ گر نشود
ظهور دولت حق راست نوبت آغاز

مهدى جان

مرا به غير تو نبود پناه مهدى جان
كه من گدايم و هستى تو شاه مهدى جان
در انتظار تو شاها گذشت عمر عزيز
نگشت حاصل من غير آه مهدى جان
شها فقيرم و مسكين و بر سر راهت
نشسته ام به اميد نگاه مهدى جان
من عاشقم كه به بينم جمال تو آيا
بود به سوى جناب تو راه مهدى جان
شها محب تو و دشمن عدوى توام
به صدق گفته ام هستى گواه مهدى جان
بحق حرمت اجداد خودنما نظرى
ز مرحمت به من رو سياه مهدى جان
خميده پشت من از بار معصيت شاها
نموده ام همه عمر اشتباه مهدى جان
اميدوارم چنانم كه لطف تو شويد
ز نامه ام اثرات گناه مهدى جان
بحق محسن در خون طپيده زهرا
طلب نما فرجت از اله مهدى جان
اگر كنى سوى طاهائى از وفا نگهى
رها شود ز غم از آن نگاه مهدى جان

صاحب زمان (علیه السلام)

غم مخور روزى ولى و قلب امكان مى رسد
مصلح عالم ولى حى سبحان مى رسد
در پس پرده بود در انتظار امر حق
گر خدا امرى كند آنگه شتابان مى رسد
تكيه بر ديوار كعبه مى دهد محبوب حق
از دهان در فشانش صوت قرآن مى رسد
چون نمى گردد عمل دستور قرآن در جهان
بهر اجرا مجرى احكام يزدان مى رسد
داد مظلومان بگيرد او ز ظالمها بسى
روزگارى آن پناه بى پناهان مى رسد
ما مريضيم و دوايى نيست بر درمان ما
آن طبيب ما مريضان بهر درمان مى رسد
(منتظر) در انتظار مصلح عالم بود
شيعيان صاحب زمان روزى فروزان مى رسد

يكى به سكه صاحب عيار ما نرسد

به حسن خلق و وفا كس به يار ما نرسد
تو را در اين سخن انكار كار ما نرسد
اگر چه حسن فروشان به جلوه آمده اند
كسى به حسن و ملاحت به يار ما نرسد
بحق صحبت ديرين كه هيچ محرم راز
بيار يك جهت حق گذار ما نرسد
هزار نقد به بازار كائنات آرند
يكى به سكه صاحب عيار ما نرسد
دريغ قافله عمر كانچنان رفتند
كه گردشان به هواى ديار ما نرسد
هزار نقش برآيد ز كلك صنع و يكى
به دلپذيرى نقش نگار ما نرسد
دلا ز طعن حسودان برنج و ايمن باش
كه بد به خاطر اميدوار ما نرسد
چنان بزى كه اگر خاك ره شوى كس را
غبار خاطرى از رهگذر ما نرسد
بسوخت (حافظ) و ترسم كه شرح قصه او
به سمع پادشه كامكار ما نرسد

در مدح حضرت حجت (علیه السلام)

امروز امير در ميخانه توئى تو
فرياد رس ناله مستانه توئى تو
مرغ دل ما را كه به كس رام نگردد
آرام توئى تو، دام توئى ، دانه توئى تو
آن مهر درخشان كه به هر صبح دهد تاب
از روزن اين خانه به كاشانه توئى تو
آن ورد كه زاهد به همه شام و سحرگاه
بشمارد با سبحه صد دانه توئى تو
آن باده كه شاهد به خرابات مغان نيز
پيمود به جام و خم و ميخانه توئى تو
آن غل كه ز زنجير سر زلف نهادند
بر پاى دل عاقل و ديوانه توئى تو
ويرانه بود هر دو جهان نزد خردمند
گنجى كه نهانست به ويرانه توئى تو
در كعبه و بتخانه بگشتيم بسى ما
ديديم كه در كعبه و بتخانه توئى تو
بسيار بگوئيم و چه بسيار بگفتند
كس نيست بغير از تو در اين خانه توئى تو
يك همت مردانه در اين كاخ نديديم
آن را كه بود همت مردانه توئى تو

در استغاثه به حضرت مهدى (علیه السلام)

گر قسمتم شود كه تماشا كنم ترا
اى نور ديده جان و دل اهدا كنم ترا
اين ديده نيست قابل ديدار روى تو
چشمى دگر بده كه تماشا كنم ترا
تو در ميان جمعى و من در تفكرم
كاندر كجا برآيم و پيدا كنم ترا
هر صبح جمعه ندبه كنان در دعاى صبح
از كردگار خويش تمنا كنم ترا
يابن الحسن اگر چه نهانى ز چشم من
در عالم خيال ، هويدا كنم ترا
گويند دشمنان كه تو بنموده اى ظهور
زين اقتراى محض مبرا كنم ترا
همچون مويد به تكاپو مگر دمى
اى آفتاب گمشده پيدا كنم ترا
منبع: مسجد مقدس جمکران، تجلیگاه صاحب الزمان(علیه السلام)