نقش موالى در تشيع

نويسنده:نعمت الله صفری



- موالى چه كسانى بودند و چه نقشى در تشيع داشتند؟

يكى از نظريات در مورد آغاز تشيع يا رشد و گسترش آن در قرن اوّل، آن است كه موالى از خارج محدوده اسلامى به اين گستره وارد شدند و با اهداف خاص خود كه اغلب غير خيرخواهانه نيز بود، محبّت اهل‏بيت عليهم‏السّلام را به عنوان تشيّع برگزيده و با مخلوط كردن آموزه‏هاى قلبى خود با اين محبّت، اين مكتب را به وجود آورده يا لااقل آن را از شكل ساده ابتدايى خود درآورده و به صورت ويژه‏اى ارائه دادند. آنان بيشترين نقش را در رشد و گسترش آن به ويژه در قرن اوّل هجرى بازى كردند. براى بررسى اين نظريه ، ناچاريم در آغاز به معرفى موالى پرداخته ، پس از آن، نقش آنان را در آغاز يا گسترش تشيع مورد دقت قرار دهيم. موالى ، جمع مولى است كه گرچه تا بيست و هفت معنى براى آن بر شمرده‏اند،(1) اما در بحث ما، يعنى در اصطلاح تاريخى آن زمان، به عجم‏ها ، يعنى غيرعرب‏هايى گفته مى‏شد كه با ورود به حوزه اسلامى و پيمان بستن با قبايل عرب در شمار قبيله آنها در مى‏آمدند؛ به گونه‏اى كه آن قبايل عربى ، هنگام معرفى ، نام آنان را به نام قبيله خود اضافه مى‏كردند؛ مثلاً به هر يك از موالى قبيله بنى‏تميم ، مولى بنى‏تميم اطلاق مى‏شد. مهم‏ترين بهره‏اى كه موالى از اين نوع پيمان مى‏بردند، آن بود كه در هنگام ارتكاب جنايت و محكوم شدن به ديه، افراد قبيله به يارى آنان مى‏شتافتند(2): همچنان كه آنان نيز در جنگ‏ها، هم‏راه قبيله هم‏پيمان خود مى‏جنگيدند.(3)
اولين ورود گسترده آنها به حوزه اسلامى در قالب يك لشكر چهارهزار نفره بود كه پس از شكست رستم‏ فرخزاد فرمانده سپاه ايرانى در مقابل مسلمانان و كشته شدن وى ، آنها تصميم به پذيرفتن دين اسلام گرفته، به همين منظور با سعدبن ابى وقّاص فرمانده مسلمانان وارد مذاكره شدند. آنها كه در آن هنگام با عنوان، سربازان شهانشاه، معروف بودند و رهبرى خود را به دست شخصى با نام «ديلم» سپرده بودند، پس از ورود به حوزه اسلامى، با تيره‏اى از بنى تميم به رهبرى «زهرةبن حويه» پيمان بستند و بدين ترتيب با عنوان «موالى بنى تميم» مشهور شدند و پس از شركت در جنگ‏هاى مدائن و جلولاء، به كوفه آمده ، در منطقه‏اى از آن ساكن شدند.(4) از اين زمان به بعد بود كه آنان در تحوّلات مختلف سياسى و حتى عقيدتى كوفه تأثيرگذار شدند.
اين گروه كه به علّت پرطراوت بودن پوست و گونه‏شان از سوى عرب‏ها با عنوان «حمراء» (سرخ‏رو) شناخته مى‏شدند و با توجه به نام رهبرشان، از آنها با عنوان «حمراء ديلم» ياد مى‏شد ، در كوفه ، هسته اوليه موالى را تشكيل دادند و با گذشت زمان و نيز مهاجرت ايرانيان ديگر جمعيتشان رو به فزونى گذاشت؛ به گونه‏اى كه در زمان حكومت حضرت على‏ عليه‏السّلام در كوفه (40-35 ق.)، آنها حدود يك‏پنجم جمعيت كوفه را تشكيل مى‏دادند.(5) در همين زمان، آنها در كوفه ، داراى مسجدى مشهور بودند كه به «مسجدالحمراء» معروف بود.(6) در زمان حكومت معاويه (41 - 60 ق.)جمعيت آنان در كوفه بالغ بر بيست‏هزار نفر شده بود (7) و معاويه با شنيدن اين آمار، وحشت‏زده شد و قصد كشتن آنان را داشت؛ اما با مشورت احنف‏ بن‏ قيس از اين تصميم خطرناك منصرف شد (8) و سرانجام براى دورى‏ گزيدن از خطر آنها، به زيادبن‏ابيه حاكم خود در كوفه دستور داد تا تعداد زيادى از آنها را به شهرهاى ديگرى، همچون شام و بصره بكوچاند.(9) در سپاه امام حسن‏ عليه‏السّلام بخش مهمى را اين گروه به خود اختصاص داده بودند؛(10) اما در واقعه عاشورا، در دو طرف درگير، يعنى نيروهاى امام حسين‏ عليه‏السّلام و سپاه يزيد، نقش چندانى از آنها مشاهده نمى‏كنيم.
بيشترين ظهور و بروز سياسى موالى در سپاه مختار بود كه در سال 66 ق. عليه امويان قيام كرد؛ به گونه‏اى كه بيشترين درصد سپاه مختار را در مقابله با سپاه شام، ايرانيان تشكيل مى‏دادند.(11) همچنين حضور پرتراكم آنان اين چنين ترسيم شده كه در ميان اردوگاه سپاه مختار، كمتر به زبان غير فارسى تكلّم مى‏شد.(12) از آن‏جا كه مختار به عنوان يك شخصيت شيعى مطرح بود و در كتاب‏هاى تاريخى اهل سنّت و نيز كتاب‏هاى فرقه‏شناسى، عقايد مختلفى ، همانند مهدويت‏ (13) و بَداء(14) نسبت داده شده است‏(15) و اين عقايد، در ظاهر با عقايد شيعه اشتراك دارد و تا آن زمان به صورت گسترده در محافل عربى رايج نبوده است؛ از اين رو چنين تصور شده كه اين عقايد از سوى سپاهيان ايرانى مختار به او القاء شده است و بدين ترتيب، نقشى عظيم براى موالى در پديدآمدن تشيّع تصوّر مى‏شود.
1. شكى نيست كه بسيارى از موالى و ايرانيان به حضرت على‏ عليه‏السّلام و خاندان اهل بيت عليهم‏السّلام علاقه وافرى داشتند كه ريشه‏هاى آن را مى‏توان در دفاع حضرت على‏ عليه‏السّلام از خون به ناحق ريخته شده جُفينه، دختر ابولؤلؤ و نيز هرمزان فرمانده سابق ايرانى ساكن در مدينه، جست‏وجو كرد. به دنبال كشته شدن عمر به دست ابولؤلؤ، فرزند عصبانى او - عبيداللَّه‏بن‏عمر - ناجوانمردانه اقدام به قتل آنها كرد و حضرت على‏ عليه‏السّلام از عثمان در خواست قصاص او را كرد و عثمان به اين درخواست توجهى نكرد.(16) همچنين از متون تاريخى چنين بر مى‏آيد كه تا قبل از ورود حضرت على‏ عليه‏السّلام به كوفه، سياست حاكم و نيز رفتار مردمان عرب با موالى ، بدين‏گونه بود كه با آنها به عنوان شهروند درجه دوّم برخورد مى‏كردند و آنها را از بسيارى از حقوق طبيعى، اجتماعى و دينى محروم مى‏كردند. سهم بسيار اندكى از بيت‏المال به آنها مى‏دادند و هنگامى كه براى اولين بار حضرت على‏ عليه‏السّلام موالى را با عرب‏هاى كوفى در پرداخت عطا يكسان قرار داد، به شدّت از سوى عرب‏ها مورد اعتراض واقع شد.(17) همچنين عرب‏ها از آنها زن مى‏گرفتند؛ اما اجازه ازدواج با زنان عرب را به آنها نمى‏دادند. با ورود حضرت على‏ عليه‏السّلام به كوفه، موالى نزد او رفته، تبعيضات فوق را يادآور شدند. حضرت على ‏عليه‏السّلام قصد داشت كه با سخن گفتن با كوفيان عرب، اين مشكلات را بر طرف كند؛ اما آنها به هيچ‏وجه زير بار نرفتند و حضرت‏ على‏ عليه‏السّلام در حالى‏كه غضب‏ناك بود، نزد موالى بازگشت و به آنها فرمود: «اى گروه موالى! اين عرب‏ها، شما را به منزله يهود و نصارى قرارداده‏اند؛ از شما زن مى‏گيرند؛ اما به شما زن نمى‏دهند و شما را در گرفتن عطا از بيت‏المال مساوى خود قرار نمى‏دهند؛ پس شما تجارت كنيد تا خدا به شما بركت دهد؛ زيرا از رسول خدا صلى‏اللَّه‏عليه‏وآله شنيدم كه مى‏فرمود: روزى، ده جزء است كه نه جزء آن در تجارت و يك جزء آن در كارهاى ديگر است».(18)
2. تبعيضات اعمال شده درباره موالى، در زمان تسلّط بنى‏اميه بر حكومت اسلامى شدّت بيشترى به خود گرفت؛ به گونه‏اى كه از آنها با عنوان «عَلوج»، يعنى خر وحشى فربه ياد مى‏كردند(19) و هيچ‏گاه آنان را با كنيه - كه نشانه احترام است - صدا نمى‏زدند. به آنها اجازه خواندن نماز بر مردگان را نمى‏دادند و در هنگام حضور در سفره‏ها، آنها را در كنارى قرار مى‏دادند تا موالى بودن آنها مشخص باشد و حتى در محاكم قضايى ، شهادت و گواهى موالى را نمى‏پذيرفتند و در جنگ‏ها ، علاوه بر آن كه مناصب فرماندهى در اختيار آنان نمى‏گذاشتند ، به آنان اجازه سوار شدن بر اسب را نيز نمى‏دادند و از آنها به عنوان پياده نظام استفاده مى‏كردند.(20)
3. اين سياست‏ها كه اغلب از سوى حكومت‏ها پيشتيبانى مى‏شد ، باعث مى‏شد تا موالى هميشه به دنبال رهايى از اين جور و ستم باشند. از اين رو وقتى مختار با فراخوانى موالى ، به جمع‏آورى سپاه پرداخت، اين گروه كه در آغاز انقلاب مختار، از پانصد نفر تجاوز نمى‏كردند، به سرعت به او پيوستند؛ به گونه‏اى كه اكثر سپاه او را تشكيل دادند.(21)يكى از سياست‏هاى مختار كه باعث جذب تعداد زيادى از موالى شد، آن بود كه به آنها اجازه داد تا سوار بر اسب در نبرد شركت كنند.(22) بديهى است كه شعار مختار در انتقام از خون حسين‏ عليه‏السّلام نيز مى‏توانست انگيزه‏اى قوى براى پيوستن موالى به او باشد؛ زيرا آنان همواره از خاندان اهل بيت عليهم‏السّلام خاطرات خوبى داشتند.
4. با نگاهى به تاريخ موالى در زمان امويان و شركت فعال آنها در هر قيام و شورش ضد حكومتى - اعم از قيام‏هاى علويان و خوارج‏(23) - مى‏توان دريافت كه شركت آنها در اين قيام‏ها، بيشتر به شكل سياسى خود مطرح بوده است و نه عقيدتى؛ بدين معنى كه آنها به هر طريق مى‏خواستند از جور بنى‏اميه رهايى يابند و ديگر مسائل عقيدتى، مانند اعتقاد به ولايت و خلافت بلافصل حضرت على ‏عليه‏السّلام و نيز آموزه‏هاى ديگر شيعى براى آنها مطرح نبود. تا آن‏كه بالاخره حضور گسترده ايرانيان در قيام عباسيان، باعث سرنگونى حكومت اموى به دست ايرانيان شد.
5. با مطالعه وضعيت فرهنگى و عقيدتى موالى ، به ويژه تا زمان قيام مختار، به اين نتيجه مى‏رسيم كه آموزه‏هاى اسلامى و به ويژه شيعى در ميان آنها رواج نداشته است و اصولاً عقايدى همچون وصايت ، مهدويت ، رجعت ، بداء ، عصمت و... براى آنها ناشناخته بوده است. بنابراين آنها نمى‏توانسته‏اند در مقابل كسانى همچون مختار و عرب‏هاى كوفى سپاه او، از چنان قدرت فرهنگى و عقيدتى برخوردار باشند كه بر آنها تأثير گذارند و چنانچه گفته شد، تنها علّت پيوستن آنان به سپاه مختار ، رهايى از جور وستم بنى‏اميه و نيز تبعيضات اجتماعى و محروميت آنان از حقوق اجتماعى بوده است.
6. عقايدى مانند مهدويت ، يك عقيده خالص اسلامى است كه ريشه‏هاى آن در روايات پيامبر اكرم‏ صلى‏اللَّه‏عليه‏وآله وجود دارد و در كتاب‏هاى مختلف اهل سنّت و شيعه بيان شده‏اند(24) و حتى اگر ادّعاى مهدويت محمد حنفيه از سوى مختار صحت داشته باشد، آن را بايد نوعى مصداق‏يابى براى احاديث پيامبر اكرم‏ صلى‏اللَّه‏عليه‏وآله تلقى كرد و همين نكته، تأثيرپذيرى مختار از روايات پيامبر صلى‏اللَّه‏عليه‏وآله و نه از تلقينات موالى را روشن مى‏سازد.
7. اين نكته را نيز بايد مورد توجه قرار داد كه با وجود غلبه گرايش ضدّ اموى در محافل موالى ، تعداد زيادى از آنها نيز راه همكارى با حكومت را در پيش گرفته بودند و تعداد زيادى از نگهبانان زيادبن‏ابيه ، از موالى بودند(25) برخى از منابع، قاتل هانى‏بن عروه را غلام عبيداللَّه بن‏زياد مى‏دانند كه با «نام رُشَيد تركى» معروف بوده و از موالى به شمار مى‏رفته است.(26)
8. اگر بخواهيم به صورت آمارى به مسئله بنگريم، كافى است متذكّر شويم كه در دوران شكل‏گيرى و تثبيت فرهنگى عقيدتى شيعه كه معمولاً از امام سجاد عليه‏السّلام تا امام صادق ‏عليه ‏السّلام را در بر مى‏گيرد، ياران غيرعرب اين سه امام‏ عليهم‏السّلام كه از آنها با عنوان موالى ياد مى‏شود، نسبت به ياران عرب آن بزرگواران، درصد ناچيزى را تشكيل مى‏دادند؛ به گونه‏اى كه از تعداد 161 نفر از اصحاب امام سجاد عليه‏السّلام تنها 20 نفر از موالى بوده‏اند و نيز از تعداد 466 نفر از اصحاب امام باقر عليه‏السّلام، 25 نفر و از تعداد 3223 نفر از اصحاب امام صادق‏ عليه‏السّلام، تنها 440 نفر از مواليان بوده‏اند.(27) اين مقايسه آمار ى به خوبى مى‏تواند نقش كم‏رنگ فرهنگى و عقيدتى موالى در تشيع را نشان دهد. همان‏گونه كه قبلاً اشاره شد، در همين زمان، موالى در محافل فرهنگى و عقيدتى اهل‏سنّت حضورى فعال داشتند كه اين نشان‏گر تأثير فراوان آنان در رشد و شكوفايى مكاتب مختلف كلامى، فقهى و تفسيرى اهل سنّت مى‏باشد. از اين بحث نتيجه مى‏گيريم كه گرچه موالى دوستدار اهل بيت عليهم‏السّلام بودند، اما از آموزه‏هاى شيعى آنها شناخت عميقى نداشتند و همگامى آنها با قيام‏هاى شيعى، بيشتر جنبه سياسى داشته است. بنابراين نمى‏توانسته‏اند در شكل‏گيرى مذهب تشيع ، رشد و شكوفايى و تطوّر آن در ابعاد مختلف فقهى و كلامى نقش بارزى داشته باشند.

پى‏نوشتها:

1.علامه امينى، الغدير، ج 1، ص 362.
2.شوقى حنيف، تاريخ الادب العربى، ج 2، ص 213.
3.محمد حسين زبيدى، الحياة الاجتماعيه والاقتصاديه فى الكوفه، ص 74.
4.بلاذرى، فتوح البلدان، ص 279.
5.جرجى زيدان، تاريخ التمدن الاسلامى، ج 4، ص 371.
6.علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 10، ص 438.
7. الحياة الاجتماعيه، ص 87.
8.ابن عبدربه، العقدالفريد، ج 3، ص 361.
9.فتوح البلدان، ص 279.
10.شيخ راضى آل ياسين، صلح امام حسن (علیه السّلام) ترجمه سيد على خامنه‏اى، ص 104.
11.دينورى، الاخبار الطوال، ص 288.
12.همان، ص 47.
13.گفته شده است كه مختار، مهدويت محمد حنفيه فرزند حضرت على‏عليه‏السّلام را ادعا داشت و خود را نماينده او در كوفه مى‏دانست (ر.ك: تاريخ الطبرى، ج 4،ص 67-66).
14.بداء در ظاهر معناى خود به تغيير در علم الهى تفسير شده است و چنين گفته شده كه مختار گاهى از سوى خداوند وعده‏هاى پيروزى به سپاهيان خود مى‏داد كه به وقوع نمى‏پيوست؛ از اين رو براى اين كه به دروغ‏گويى متهم نشود، عقيده بداء - يعنى تغيير علم خداوند - را مطرح مى‏كرد؛ بدين معنى كه از علم سابق خود دست برداشته، علم جديدى براى او حادث شده است (ر.ك: شهرستانى، الملل و النحل ج 1، ص 149)؛ البته شيعه امامى به نوعى از بداء اعتقاد دارد كه آن را به معناى «ابداء» يعنى اظهار، تفسير مى‏كند و معتقد است كه خداوند، چيزى را كه ديگران نمى‏دانستند، براى آنان اظهار و روشن كرده است. (ر.ك: جعفر سبحانى، البداء فى ضوء الكتاب و السنه، ص 70).
15.عبدالقاهر بغدادى، الفَرق بين الفِرق، ص 47؛ عبدالرحمن بدوى، مذاهب الاسلاميين، ج 2، ص 71.
16.ابن اثير، الكامل، ج 2،ص 226.
17.نهج البلاغه، ترجمه فيض الاسلام، خطبه 126.
18.حرّعاملى، وسائل الشيعه، ج 14، ص 46.
19.تاريخ التمدن الاسلامى،ج 4، ص 272.
20.الحياة الاجتماعيه، ص 78-77.
21.يوليوس ولهوزن ،تاريخ سياسى صدر اسلام، شيعه و خوارج، ترجمه محمودرضا افتخارزاده، ص 193.
22.الحياة الاجتماعيه، ص 77و 78.
23.همان، ص 83.
24.مسند احمد، ج 3، ص 36؛ حاكم نيشابورى، المستدرك على الصحيحين، ج 4، ص 557؛ متقى هندى، كنزالعمال، ج 14،ص 271؛ ر.ك: فقيه ايمانى، المهدى عند اهل السنه، انتشارات اميرالمؤمنين‏عليه‏السّلام.
25.صلح امام حسن عليه‏السّلام، ص 105.
26.تاريخ الطبرى، ج 4، ص 284.
27.رسول جعفريان، تاريخ تشيع در ايران از آغاز تا قرن هفتم هجرى، ص 88.

منبع: ماهنامه پرسمان - شماره 23