سنجش نامحسوس و غيرمادي در سه انقلاب بزرگ دنيا
قدرت نامحسوس در سه انقلاب بزرگ جهان
انقلاب فرانسه
الف- قدرت آرمان
در اين انقلاب هر چند يك قرن مبارزهي فكري سبب بيگانگي عمومي نسبت به ايدهها و مباني فكري حكومت شده بود، اما يك آرمان يا ايدئولوژي عميق و توانا جايگزين آن نشده و از همان ابتدا نوعي تفرق ميان انقلابيها هويدا بود. حتي معنا و مفهوم مشهورترين و عمومي ترين مفاهيم زمان انقلاب مانند آزادي براي افراد مشخص نبود. به عبارت ديگر، نوعي بي نظمي و اغتشاش فكري در ميان مردم حاكم شده بود. (لاسكي، ص 219) به همين دليل، انقلاب مراحل متعارض و درگيريهاي بسياري را تجربه كرد.در نقطه مقابل يعني حكومت و طبقه حاكم نيز در زمانهاي نزديك به انقلاب، يك آرمان يا ايدئولوژي واحد و پذيرفته شده، ديده نميشد. بسياري از عناصر طبقه حاكم در افكار خود متزلزل شده، اعتماد به نفس و اعتقاد تاريخي خود به حكومت را از دست داده بودند و عناصر زيادي از اين «بالانشينان گمراه شده» آماده كمك به گروههاي شورشي بودند.
در عين حال، در مجموع قدرت آرماني انقلابيها بر حكومت برتري يافته بود. ويل و اريل دورانت نوشتهاند كه تا سال 1778 جنبشي كه فلاسفه رهبري ميكردند به ثمر رسيده و سيماي جامعه فرانسه دگرگون شده بود. (دورانت و دورانت، ص 989)
نفوذ، جاذبه و راهبردهاي رهبري
در انقلاب فرانسه رهبري واحد و فراگيري وجود نداشت و در مقاطع مختلف آن، يك نفر بيش از ديگران ايفاي نقش كرد. به عبارت ديگر، ابتدا ميرابو در جريانهاي درگيري شاه و نمايندگان طبقه سوم و سپس دانتون و روبسپير به ترتيب در جريانهاي مربوط به تبديل مشروطه به «جمهوري بورژوايي» و جمهوري بورژوايي به «جمهوري مساوات» به ايفاي نقش پرداختند.اين رهبران در مدت زمان رهبري خود از نفوذ و جذبه برخوردار بودند، اما به جز در موارد نادر راهبردهاي ويژه و برنامه ريزي شدهاي براي پيش برد انقلاب نداشتند.
در نقطهي مقابل آنها، لوئي شانزدهم باتوجه به ويژگيهاي شخصي خود و ناتواني در اداره امور كه در قبل بيان شد و نيز تبليغات طولاني مدت مخالفان، از نفوذ، جاذبه و قدرت و اجراي راهبردهاي لازم براي حفاظت از موجوديت حكومت مبرا ودچار بي تصميمي، ترديد، دودلي و عدم قاطعيت به هنگام بحران بود.
قدرت تبليغي و رسانهاي
درزمان انقلاب فرانسه يعني پايان قرن هجدهم، هنوز قدرت رسانهاي شنيداري و ديداري كه از ويژگيهاي روزگار ماست، پديد نيامده بود و تبليغات از نوع رو در رو و شفاهي بود كه با بهره گيري از تلارهاي خطابه و سخنراني صورت ميگرفت. در كنار اين نوع تبليغات، تبليغات نوشتاري نيز وجود داشت كه در آن شعر، تاريخ، داستان، درام، فلسفه و هزل به صورت كتاب، رساله، جزوه، اعلاميه و مانند آن منتشر ميشد.از اين نظر آنطور كه اسناد به جا مانده از آن زمان بيان ميدارند، بيشتر اين تالارها و نوشتهها در اختيار مخالفان قرار داشته يا به وسيله آنان نوشته شده و يك برتري قاطع براي انقلابيها به دست آمده بود.
بنابراين در همه شاخصهاي سه گانه سنجش توان غيرمادي، انقلابيهاي فرانسوي برتري قابل دركي نسبت به حكومت داشتند.
انقلاب روسيه
قدرت آرمان
همان گونه كه گفته شد، انقلاب 1917 روسيه داراي دو مرحلهي فوريه و اكتبر بود؛ در مرحله فوريه، انقلابها بيشتر شامل كادتها يا مشروطه خواهان پيشين و سوسياليستهاي انقلابي مشهور به RSها و سپس ماركسيستها بويژه منشويكها بودند. در هيچكدام از اين گروهها آرمان انقلابي حاوي يك نظام جايگزين به طور كامل مشخص و قاطع نبود. چنانچه كادتها كه اكنون در دولت بدون شاه وارد شده بودند، از قبل يعني در زمانهاي پيش از انقلاب، طرفدار حكومت مشروطه و كاهش قدرت شاه بودند. سوسياليستهاي انقلابي نيز بيشتر، از تقسيم زمين ميان كشاورزان طرفداري ميكردند.اما در مرحله دوم، با بلشويكهاي پرحرارت و داراي آرمان قطعي مواجهيم، لنين با تجديد نظر در افكار و آراي ماركس، از جمله «تز امپرياليسم بالاترين مرحله مرحله سرمايه داري»، ماركسيسم - لنينيسم را ايجاد كرده و بر ايجاد انقلاب جهاني پرولتاريا عليه دولتهاي سرمايه داري تأكيد ميكرد.
در طرف مقابل، در سالهاي پاياني يك تزلزل آرماني رخ داده و دولت فاقد آرماني بود كه بتواند در مواقع بحران افراد را در اطراف خود گردآورده و منسجم كند. طبقهي حاكم در پايان دوره نيكلاي دوم دچار گسستگي و تباهي شده و حتي در درون كاخ وي در مقابل او ايستادگي ميكرد. در اين زمان پايههاي مشروعيت رژيم سست شده و از جمله مشروعيت مذهبي آن از دست رفته بود و ديگر مانند گذشته ايدئولوژي شاهنشاهي طرفدار جدي نداشت.
در زمان دولت موقت، كه در ابتدا كادتها و آرام آرام سوسياليستها، يعني سوسياليستهاي انقلابي و منشويكها، وارد آن شدند، با گروههاي متعدد و در نتيجه آرمانهاي مختلف مواجهيم كه به دليل تداوم جنگ و شرايط ناشي از آن، تنها شده و ديگر از جذابيت لازم براي جلب اعضا يا حفظ اعضاي قبلي برخوردار نبودند.
نفوذ، جاذبه و راهبردهاي رهبري
در مرحله فوريه انقلاب روسيه، رهبري انقلاب به نسبت ضعيف و در اختيار كميتهاي در دوما يا مجلس روسيه و برخي احزاب بود. اين رهبري از نفوذ و جاذبه معنوي لازم و برنامهاي منظم و دقيق براي پيش بردن انقلاب و ايجاد حكومت جايگزين برخوردار نبود. در نقطه مقابل يعني قدرت سياسي نيز همين اوضاع حاكم بود و نيكلاي دوم توانايي و شايستگي نداشت و همانطور كه معاصرانش گفتهاند او از ابتدا براي امپراتوري روسيه تربيت نشده بود و تنها ميتوانست گرداني را فرماندهي كند.اما در مرحله اكتبر، كه رهبري در اختيار لنين بود، همانطور كه پيشتر گفته شد، او از نفوذي قوي بر هواداران و مخاطبانش برخوردار و اعتماد به نفسي قوي داشت. به علاوه، راهبردهاي خاصي براي پيشبرد انقلاب برگزيده بود، از جمله تشکيل حزب بلشويک و گاردهاي سرخ و آماده کردن آنها براي وارد كردن ضربه نهايي به دولت موقت و برگزيدن شعارهايي كه مردم در آن شرايط بدانها خوشامد ميگفتند، مانند: صلح، نان، زمين و تمامي قدرت به دست شوراها.
در نقطهي مقابل يعني دولت موقت، با گذشت زمان و تداوم شرايط از جمله جنگ و فقدان اشخاص داراي قدرت آرماني يا توان شخصيتي بالا، رهبري ضعيف و ناتوان جلوه مي نمود و افرادي مانند كرنسكي و رئيس دوما از قدرت بالايي برخوردار نبودند. بويژه كه با گذشت زمان دولتهاي موقت يكي پس از ديگري به دليل شكست منحل شده، جاي خود را به دولت بعدي ميدادند.
قدرت تبليغي و رسانهاي
در مورد انقلاب روسيه نيز همان طور كه در مورد انقلاب فرانسه گفته شد، نميتوان از قدرت رسانهاي به مفهوم امروزي سخن گفت و تبليغهاي طرفين بيشتر به صورت رو در رو و شفاهي بود و يا از طريق نوشتهها صورت ميگرفت.
در روسيه پايان قرن نوزده و آغاز قرن بيستم، تا هنگام وقوع انقلاب، سوسياليستهاي انقلابي، سوسيال دمكراتها (از 1903 بلشويكها و منشويكها)، كادتها، غربگرايان، ضدغربگرايان و آنارشيستها و نيز اديبان سياسي، مشغول تبليغهاي نوشتاري و گفتاري بودند و توانستند بر مخاطبان تاثير گذارند. اما دولت نميتوانست در اين هماورد از ايدئولوژي حكومتي دفاع كند و شخصيتهاي توانا در اختيار نداشت.
در زمان دولت موقت، شاهد هجوم تبليغاتي شديد لنين و بلشويكها عليه دولت هستيم، البته دولت موقت نيز عناصري براي تبليغ در اختيار داشت، اما تبليغاتش كمتر مورد توجه قرار ميگرفت.
به طور خلاصه، از نظر توان نامحسوس و غير مادي در مرحلهي فوريه، انقلابيها به صورت نسبي قويتر از دولت بودند و در مرحله اكتبر، به طور آشكاري بر دولت برتري داشتند.
انقلاب اسلامي ايران
قدرت آرمان
نفوذ و قدرت آرمان اسلامي بسيار عميقتر و مستحكمتر از دو انقلاب ديگر بود. انقلاب اسلامي از يك آرمان اصيل و فرهنگي، واحد و بالاتر از آنها يك آرمان ايماني و ديني برخوردار بود. نميتوان آرماني را كه شهادت در راه خدا را زندگي و فوزي عظيم و مبارزه با طاغوتها را وظيفهي ديني ميداند و ايثار و فداكار را تكليف ميشمارد با ارمانهاي اين جهاني و پست كه تنها به جنبههاي مادي توجه ميكنند يكي دانست. به دليل همين قدرت آرماني بود كه انقلاب اسلامي به سرعت، گروهها و اقشار مختلف را جذب كرده و خيابانها را از همراهان خود پر ساخت و بدين وسيله قدرت انجام هر گونه ابتكار عملي را از قدرت سياسي و حاميان بيگانه اش گرفت. حتي در حركتهاي پيشين در ايران مانند قيام تنباكو، انقلاب مشروطه و نهضت ملي شدن نفت نيز هر گاه موفقيتي به دست آمده، به دليل نقش آفريني مذهب و ورود روحانيت و نيروهاي مذهبي به صحنه بوده است.در نقطهي مقابل يعني قدرت سياسي، هر چند از زمان رضا شاه سعي ميشد بر يك «ايدئولوژي شاهنشاهي» در اساس غربگرا تأكيد شود، اما به دليل جامعه مذهبي ايران و مبارزه پهلويها با مذهب و روحانيت و استبداد و وابستگي و عقب ماندگي پهلويها، اين ايدئولوژي نتوانست جاي پاي محكمي باز كند و بويژه از زماني كه حركت نهائي انقلاب اسلامي آغاز شد، نوزدهم دي 1356، در مقابل آرمان انقلاب دچار افول و ناتواني گرديد. البته اين ايدئولوژي حداقل از دو دهه پيش از وقوع انقلاب به چالش كشيده شده و نيروهاي مذهبي با طرح «بازگشت به خويشتن» آن را مسئول عقب ماندگي و مسائل كشور دانسته و تضعيف ميكردند.
نفوذ، جاذبه و راهبردهاي رهبري
رهبري امام خميني (رحمةالله عليه) در انقلاب اسلامي نيز از جنبههاي جاذبه معنوي، نفوذ و نيز راهبردها يك نمونه منحصر به فرد بود. امام، تربيت شدهي مكتب اسلام و تشيع بود و ايماني عميق و وصف ناپذير، ارادهاي پولادين و اعتماد به نفسي فوق العاده داشت. (1) زماني كه بر مسند مرجعيت عامه قرار گرفت، مبارزه با رژيم شاه را آغاز كرد. از همان ابتدا به تربيت نيروهاي روحاني براي پيشبرد انقلاب پرداخت و براي آينده داراي برنامه بود. امام در زمان انقلاب از دست بردن به اسلحه جلوگيري كرد، زيرا اين امر با توجه به قدرت نظامي شاه خسارات و تلفات نيروها را به شدت افزايش داده، در مسير موفقيت انقلاب مانع ايجاد ميكرد.همان گونه كه آرمان انقلاب در پيروزي سريع، ثبات پايدار پس از پيروزي و بازتاب جهاني انقلاب اسلامي نقش بارز داشت، نقش جدي رهبري امام خميني (رحمةالله عليه) نيز در همهي اين موارد آشكار بود.
در نقطه مقابل يعني قدرت سياسي، تنها عامل مهم غير محسوس قدرت عبارت بود از توان نسبي كنترل مخالفان توسط ساواك، كه البته بيشتر به كار كنترل مخالفان غير مذهبي ميآمد. خود محمدرضا شاه عليرغم قيافه گرفتنهاي ظاهري، قدرت شخصيتي لازم براي اداره كشور و نيز تدوين يا تبليغ ايدئولوژي را نداشت، وي فاقد اعتماد به نفس لازم و به شاه چمداني مشهور بود و به هنگام بحران صحنه را ترك ميكرد.
محمدرضا شاه با تفرقه انداختن بين افراد و سازمانهاي داراي وظايف متداخل و ايجاد و تحريك دشمني و حسادت بين آنها حكومت ميكرد. براي مثال هويدا دبيركل حزب رستاخيز، به نفوذ هوشنگ انصاري وزير دارايي و جمشيد آموزگار وزير كشور، رهبران دو جناح اين حزب، حسادت ميورزيد.
وابستگي محمدرضا شاه به بيگانه، يكي از مهمترين ويژگيهاي رژيم او و عامل مهم انسجام بخش آن بود. آمريكا از زمان كودتاي 28 مرداد 1332 بدلايل راهبردي و منافع خود، او را مورد حمايت قرار داده و انواع سلاحهاي متعارف را، البته در قبال دريافت پولهاي هنگفت، به سوي او سرازير ساخت. در خور توجه است بدانيم كه تمامي برنامههاي رفرميستي كه او انجام داد، مانند اصلاحات ارضي، انقلاب سفيد و غيره، با تأكيد آمريكاييها و به منظور تداوم منافع آنها صورت ميگرفت.
قدرت تبليغي و رسانه اي
در زمان وقوع انقلاب اسلامي هر دو طرف يعني قدرت سياسي و نيروي اجتماعي، از وسايل تبليغي استفاده ميكردند.امام خميني (رحمةالله عليه) رسانهي راديو و تلويزيوني در اختيار نداشت، اما به خوبي از رسانههاي كوچك يعني نوارهاي كاست و اعلاميه براي رساندن پيام به مخاطبان بهره ميبرد. سخنرانيها و اعلاميههاي ايشان از خارج از كشور، يعني نجف اشرف و سپس نوفل لوشاتوي فرانسه، به سرعت در سراسر كشور توزيع ميشد و به دست مخاطبان ميرسيد.
در اين امر نقش شبكه سراسري روحانيت و مساجد بسيار مهم بود. امام يك حزب سياسي از نوع احزاب انقلابي امروزي نداشت، اما توانست مراكز روحانيت و مساجد سراسر كشور را در راستاي پيشبرد انقلاب بسيج كرده و از مردم انتقال پيامها، نوارها و اعلاميهها بهره بگيرد. ورود عموم مردم به اين امر، قدرت تبليغي غير قابل تصوري براي انقلاب پديد آورد.
در نقطه مقابل، رژيم شاه از رسانههاي راديو تلويزيوني و روزنامهها برخوردار بود. اما نكته مهم در اين باره اين است كه بيشتر مردم ايران به دليل وجود ابتذال در برنامهها، از خريد تلويزيون خودداري كرده و راديو هم براي اقشار مذهبي تنها وسيلهاي براي كسب اخبار بود. با شروع انقلاب، آرام آرام حتي روزنامههاي وابسته به رژيم شاه نيز دست به اعتصاب زده و در پايان، اعتصاب به كاركنان راديو تلويزيون نيز كشيده شد.
به طور خلاصه، در انقلاب اسلامي ايران توان نيروي اجتماعي در قسمت عوامل نامحسوس و غيرمادي نسبت به توان رژيم سياسي بسيار بالاتر و غيرقابل مقايسه بود.
چگونگي وقوع انقلابهاي فرانسه، روسيه و ايران
اينك پس از مشخص شدن چرائي وقوع انقلابهاي سه گانه، با در نظر داشتن توضيحاتي كه در فصل سوم درباره مباحث مربوط به چگونگي وقوع انقلاب آمد، برداشت مولف از چگونگي وقوع اين انقلابها مطرح ميشود.انقلاب فرانسه
آخرين نقطه تاريخي در رژيم پيشين فرانسه كه در آن زمان حكومت از مقبوليت قابل توجهي برخوردار بود، دوره حكومتهانري چهارم (1610 - 1589) اولين پادشاه خاندان بوربونها حدود دويست سال پيش از وقوع انقلاب بود. در دوره وي، اقدامهايي در جهت رفاه عمومي صورت گرفته، آتش اختلافات مذهبي فروكش كرد. در اين زمان، كشاورزي به دليل احداث كانالها و جادهها رشد كرد و بازرگاني خارجي توسعه يافت.وقتيهانري در سال 1610 توسط «ديوانه اي» از پاي درآمد، لوئي سيزدهم به قدرت رسيد و كاردينال ريچليو كه او را بي رحم ترين فرمانرواي فرانسه خواندهاند، صدارت وي را به عهده گرفت.
در دوره سلطنت لوئي سيزدهم (1643 - 1610) فشار استبداد و فقر بر جامعه فرانسه سايه افكند و تحليل مالياتهاي سنگين براي تأمين مخارج دربار بر فقر ملت افزود. در اين زمان كه مراكز اشراف نيز از حمله مصون نماند، اولين جرقههاي نارضايتي شكل گرفت.
سپس نوبت به لوئي چهاردهم كودك رسيد كه از 1643 تا 1715 سلطنت كرد. آنه اتريشي، مادر وي، كه نايب السلطنه بود، با به صدارت رساندن گيليومازارين، كه مشهور به دوستي با ريچيليو بود، سبب وقوع شورشي مهم به نام فرونده (Fronde) به معني سنگ قلاب شد. اين شورش هر چند بزرگ و طولاني مدت بود، اما در نهايت به دلايلي از جمله بالا رفتن پرچم اسپانيا در ميان اغتشاشگران و حمايت نيروهاي مسلح از لوئي چهاردهم، از بين رفت. شورش فروزنده بدليل برخي تشابهلاتش با انقلاب فرانسه، تمرين انقلاب فرانسه خوانده شده است.
در زمان لوئي چهاردهم، تشديد استبداد كه با انتقاد نجبا همراه بود، شكوه و تجمل بي سابقه در دربار كه سبب گرفتن مالياتهاي زياد و افزايش فقر و فلاكت عمومي ميشد و نيز جنگها، نارضايتيها را دامن ميزد.
دوره سلطنتي لوئي پانزدهم، كه او نيز به هنگام به قدرت رسيدن كودك بود، از 1715 تا 1774 به طول انجاميد. در زمان كودكي او، داماد لوئي چهاردهم يعني دوك دارلئان به عنوان نايب السلطنه قدرت را در دست داشت و در سال 1723 قدرت به خود لوئي پانزدهم رسيد.
در دورهي دوك دارلئان، از نظر فرهنگي، سياسي و اقتصادي اقدامهايي صورت گرفت كه در هموار كردن راه انقلاب بسيار موثر بودند؛ از جمله:
اقدامهاي فرهنگي
وي فردي بي دين و ضد مذهب بود و به طور رسمي و آشكار به تشويق بي ديني و بي بند وباري و گسترش اخلاق ناپسند ميپرداخت و بدين ترتيب بي ديني در ميان مردم بويژه روشنفكران رشد يافت. اين امر، در هموار كردن راه براي پذيرش افكار سياسي جديد كه انقلاب فرانسه را بدنبال آورد، نقش داشت.اقدامهاي سياسي
دوك دارلئان براي اينكه بتواند يكه تاز ميدان شود، دوباره پارلمانهاي قبلي كه شامل نجبا بود را برقرار كرد، تا با رأي آنها خود را از كنترل شدن بوسيلهي شورايي كه لوئي چهاردهم معين كرده بود، خلاص كند. پارلمان با او همراه شد و اين امر موجب حضور دوباره اشراف در صحنه شد. به طوري كه از آن زمان به بعد تا پايان سلطنت لوئي شانزدهم، نجبا (نمايندگان نجبا در پارلمان) هرگاه منافع خود را در خطر ميديدند، دست به اعتصاب زده و ايستادگي ميكردند. در واقع اين ايستادگيهاي نجبا در مقابل دولت را ميتوان نقطه آغاز انقلاب فرانسه دانست.اقدامهاي اقتصادي
در اين زمينه نيز اقدامهاي صورت گرفت كه سبب رشد بورس بازي و سودجوئي هاي زياد و ضربه زدن به عزت نفس عمومي شده و نوعي ورشكستگي اقتصادي و در نتيجه نارضايتي ايجاد كرد.با توجه به اينكه لوئي پانزدهم به هنگام به قدرت رسيدن كودك بود، در اطرافش دربارياني بودند كه سعي ميكردند نظر مطلوبي از خود در او پديد آوردند. به قول آندره موريس شاهان كودك آفت مونارشيها هستند. (Andre Maurois 1949 P 187) او فردي شرور، سنگدل و تنبل بار آمد و بيشتر وقت خود را صرف شكار و همنشيني با محبوبان خود و خوردن قهوه در عمارت دختران و تماشاي بافتن باقي و مطالعهي اخبار بي اهميتي كه از اداره پليس ميرسيد، ميكرد.
از سوي ديگر، لوئي به دليل تنبلي و ناتواني، اداره امور را به درباريان و محبوبههايش واگذار كرده بود و با فشار يكي از اين افراد يعني مادام دو پمپادور بود كه فرانسه وارد «جنگ ناخوشايند هفت ساله» شد.
ويل و آوريل دورانت نوشتهاند كه او پادشاه را وادار ميكرد پارلمانها را ناديده بگيرد و روحانيان هم از او به دليل اينكه دوست ولتر و دائرةالمعارف نويسان بود، منزجر بودند.
دورهي سلطنت لوئي پانزدهم يك پيش دورهي الزامي براي وقوع انقلاب فرانسه بوده است؛ زيرا زماني كه لوئي شانزدهم در 1776 قدرت را به دست گرفت، علاوه بر مشكلات اقتصادي شديد، وي وارث نتايج مجموعهاي از اعتصابهاي پارلماني اشراف بود كه راه را براي ايستادگيهاي بعدي آنها مقابل حكومت باز كرد. لوئي شانزدهم كه با يك خزانه بدهكار مواجه بود، به ترتيب افرادي مانند تورگو، نِكِر، كالونه، بري ين و مجدداً نِكِر را صدراعظم خود كرد تا به خزانه خالي سرو سامان بدهند، اما هر موقع اين افراد درخواست گرفتن ماليات از طبقه نجبا را مطرح ميكردند، با مخالفت شديد آنها مواجه شده و ساقط ميشدند.
نجبا بر اين باور بودند كه بر اساس آيين پذيرفته شده و قديمي، آنان بايد از پرداخت ماليات معاف باشند و جامعهي فرانسه يك جامعه طبقاتي است. بالاخره پيشنهاد نِكِر مبني بر تشكيل مجلس طبقات سه گانه يا مبعوثان (اتاژنرو) براي تصميم گيري درباره ماليات، مورد قبول نجبا نيز قرار گرفت. با تشكيل اين مجلس كه در آن طبقه سوم دو برابر هر يك از طبقات ديگر نماينده داشت، انقلاب آغاز شد.
در دوره لوئي شانزدهم نيز تجمل فوق العاده در دربار و نياز به گرفتن ماليات بيشتر ادامه يافت. در اين زمان 17000 نفر به عنوان درباري با تجملات فوق العاده زندگي ميكردند.
فرانسه در آن زمان 25 ميليون نفر جمعيت داشت، كه 24 ميليون آنها افراد عادي و بدون امتياز بودند. در طول قرن هجده بويژه دهههاي پاياني آن، فقر عمومي در حال گسترش بود و نيمي از دستمزد افراد براي نان و به طور كلي دو سوم براي غذا صرف ميشد. و نيز سالهاي 89 - 1788 سالهاي كمي محصول بوده و زمستان سخت سال 1789 افراد را براي شورش تحريك ميكرد.
در فرانسه پيش از انقلاب بايد به گسترش انديشهها و افكار سياسي جديد به عنوان يك عامل كليدي و تأثير گذار در چگونگي افكار جديد در قرن هجدهم، گسترش گرايشهاي بي ديني بود كه بويژه از دوره دوك دارلئان شروع شد. بدين ترتيب، بخشهايي از مردم از آداب و رسوم خود دور شده و ديگر چيزي را مانع اجراي آمال خود نميدانستند، اين تغيير حتي در انواع هنر مانند نقاشي و حجاري نيز مشاهده ميشد؛ به طوريكه در اثار هنري اين دوره توجه به شكوه و عظمت فراموش شد و در مزاج مردم اين عصر كه سبكبار و طالب لذتها بودند، مشاهده آثار بلند پايه قديم، كه حكايت از جهان مطلق و افكار اخلاقي عالي داشت، گران ميآمد. آنها خواستار زيور و زيبايي ظاهري بودند و موضوع نقش تابلوها، مناظر و وقايع سبك و بي وقار مثل عيدها، مجالس طرب و گردش در خارج شهر و احوال چوپانان و دهقانان آن عصر بود.
همان طور كه ويل و اريل دورانت نوشتهاند، آزادي نسبي انديشه و گفتار در دوره دوك دارلئان، باعث افزايش نويسندگان، ناشران و كتابخانهها شده و گسترش آموزش در فرانسه، مردم را به خواندن آثار و نوشتهها علاقه مند ساخته بود. همچنين، طبقهي متوسط به اميد تغيير اوضاع و برابر شدن با اشراف و اشراف نيز به دليل بيزاري از شاه ناتوان، به انتقادها خوشامد ميگفتند.
نقطه مشترك انديشمندان قرن هجدهم فرانسه اين بود كه همگي معتقد به توجه به عقل بودند و راهنمايشان را عقل ميدانستند، اما عقايدشان با هم بسيار متفاوت بود. لاسكي مينويسد:
«قرن هجدهم دوران بي نظمي و اغتشاش فكري بود، مردم احساس نارضايتي ميكردند، ولي به طور واضح و روشن نميدانستند براي علاج چه بايستي كرد. مردم ميدانستند كه آزادي ميخواهند، ولي به روشني نميدانستند مقصود از تحصيل آزادي چيست و اين آزادي را بايد به كجا محدود كرد؟» (لاسكي، ص 219)
در ميان نويسندگان فرانس سه نفر از بقيه مشهورتر بودند: منتسكيو، ولتر و روسو.
منتسكيو:
اولين فيلسوف قرن هجدهم و از طبقه نجبا بود. وي در كتاب «روح القوانين» كه باعث شهرت او شده و در وقوع انقلاب فرانسه موثر افتاد و به كتاب مقدس رهبران ميانه رو انقلاب فرانسه مشهور است و در مدت هجده ماه 22 بار چاپ شد و همه مردم فرانسه را به تفكر واداشته بود، اصل اشرافيت و حضور طبقات را پذيرفته و برفضيلت آزادي و تفكيك قوا تأكيد داشت.ولتر:
به گفته خود بيشتر مخرب بود و كارش جنگ دائمي با اسراف و تبذير دولت، استبداد شاه، شكنجه و غيره بود.و سرانجام روسو، كه پسر ساعت سازي از اهالي ژنو و از طبقه پايين بود و در حاليكه دو نفر قبلي در پيشنهاد اصلاحات به تغييراتي در حكومت استبدادي اكتفا ميكردند، ميگفت بايد دولت و جامعه را زير و رو كرد. افكار او در كتاب «قرارداد اجتماعي» در نقطه مقابل افكار منتسكيو قرار ميگيرد. وي مردم انگليس را احمق ميدانست كه چنين حكومتي را انتخاب كردهاند. در سالهاي 63 - 1762 كتاب «قرار داد اجتماعي» سيزده بار و بين سالهاي 1799 - 1789 32 بار چاپ شد.
در حالي كه در مرحلهي اول انقلاب فرانسه و جريانهايي كه منجر به پذيرش نظام مشروطه شد، بيشتر، افكار منتسكيو ملاك عمل بود، در مرحله بعد بويژه زماني كه در سال 1792 روبسپير رهبر ژاكوپنها عليه جمهوري خواهان ميانه رو يا ژيروندنها به رهبري دانتون، شوريد و قدرت را به دست گرفت، افكار روسو ملاك عمل قرار گرفته بود.
به طور كلي، در تحليل چگونگي چهار شرط بنيادي در فرانسه پيش از انقلاب، بايد به موارد زير توجه كرد:
1- تداوم نارضايتيها كه از زمان سلطنت لوئي سيزدهم آغاز و در پايان در طبقات مختلف جنبهي انقلابي يافت، يعني:
در طبقه نجبا به دليل اينكه انها جامعه را در اساس طبقاتي دانسته و بنابراين در مقابل فشارهاي سياسي و مالياتي حكومت ايستادگي ميكردند.
در طبقه سوم، كه خود شامل اقشار مختلف از بورژواي گرفته تا كارگران و دهقانان و افرادي بود كه امروزه از آنها به عنوان طبقه متوسط ياد ميشود، به دليل اينكه آنان عليرغم بهبوديهاي اقتصادي، همچنان از نظر ساختاري دچار تبعيض بوده و بايد مالياتي را به دوش كشند.
2- در فراهم كردن زمينههاي وقوع انقلاب فرانسه، نقش اقدامهاي فكري فرهنگي آشكار است. همانطور كه گفته شد قرن هجدهم در فرانسه قرن روشنفكري خوانده شده است و در اين قرن فهرستي طولاني از روشن فكران در تلاش براي القاي افكار خود به جامعه بودند، مانند: منتيسكو، ولتر، روسو، ديدرو، دالامبر، نويسندگان دائرةالمعارف، علماي اقتصاد مانند كسني و گورني، و رهبران انقلابي مانند ميرابو، دانتون، روبسپير، مارا، سن ژوست، تالبران، گيوتين و غيره.
همچنين، در قرن هجده تالارهايي كه در قرن پيش براي پرورش سخن سنجي به كار ميرفت، در اختيار نويسندگان مخالف قرار گرفته بود.
به علاوه نوعي تباهي طبقهي حاكم رخ داده، درباريان و گاهي حتي معشوقههاي شاه طرفدار نويسندگان مخالف شده بود.
3- انقلاب فرانسه با توجه به نارضايتيها و تلاشهاي فكري، جمعي از رهبران انقلابي را به خود ديد كه مشهورترين آنها ميرابو، دانتون و روبسپير بودند. ميرابو رهبري طبقه سوم در مجلس مبعوثان را بر عهده داشت و با نقش او قانون اساسي مشروطه نوشته شد. سپس با توجه به تذبذب لوئي شانزدهم در حمايت از خواست انقلابيها و همكاري او با ضد انقلاب و دعوت از بيگانگان براي حمله به فرانسه، جمهوري خواهي رشد كرده و دانتون در 1792 قدرت را به دست گرفت. او به اصطلاح «جمهوري بورژوازي» را آورد. سپس در 1793 روبسپير رهبر ژاكوبنها قدرت را به دست گرفت و «جمهوري مساوات» را پديد آورد. البته او نيز در 1794 در ماه ترميدور - ماه هشتم از تقويم انقلابي فرانسه - از قدرت بر كنار و به جاي وي گروهي با عنوان «هيات مديره» يا «دايركتور» به قدرت رسيد كه يكي از افراد آن ناپلئون بود. در 1799 ناپلئون خود قدرت را به دست گرفته، امپراتوري اول را ايجاد كرد.
4- پس از كشاكشها و ايستادگيهاي طبقهي اشراف در پرداخت ماليات، نِكِر موافقت همگان براي تشكيل مجلس مبعوثان را به دست آورد. اما نِكِر تعداد نمايندگان طبقه سوم در مجلس مبعوثان را دو برابر تعداد نمايندگان هر يك از طبقات ديگر اعلام كرد. در اين شرايط، اين طبقه احساس قدرت و اعتماد به نفس كرده به روحيه انقلابي دست يافت.
5- در مراحل نخست انقلاب، همراهي گروههايي از نظاميان با انقلابيها، قدرت شاه را تحليل برد. همچنين ترديد و تذبذبهاي پياپي شاه و همراهي او با ضدانقلاب، در نهايت موجب گرايش انقلابيها به جمهوري به جاي مشروطه شد.
انقلاب روسيه
انقلاب روسيه در زماني كه اقتدار رژيم سياسي در پايين ترين حد خود قرار داشت روي داد. بحث چگونگي وقوع انقلاب روسيه، هم چگونگي ايجاد چهار شرط بنيادي انقلاب و هم پاسخ اين پرسش كه چگونه امپراتوري روسيه بشدت تضعيف شد را نشان خواهد داد. در واقع، نه دولت روسيه و نه انقلابها قدرت چنداني نداشتند و همانگونه كه در قبل گفته شد، فقط در مجموع قدرت انقلابيها بيشتر بود.چهار عامل براي فراهم ساختن زمينههاي وقوع انقلاب روسيه و ايجاد چهار شرط بنيادي نقش داشتند:
1- شرايط سياسي حاكم و وضعيت دربار
2- شريط بد اجتماعي و اقتصادي روسيه در قرنهاي نوزدهم و بيستم
3- گسترش افكار سياسي جديد
4- وقوع جنگها
در تاريخ جديد روسيه، يافتن نقطهاي كه بتوان گفت در آن نقطه حكومت از مقبوليت قابل قبولي برخوردار بوده است، مشكل است. ميشل دوسن پير سلطنت رومانوفها از 1613 تا 1917 را بر پايه جنايت و قتل و آدمكشي كه حتي در درون كاخ سلطنتي نيز رخ ميداده است، معرفي كرده است. (دوسن پير، ص 13)
برخي از رومانفها مانند نيكلاي اول و اَلكساندر سوم از نظر شخصيتي توانا و داراي اعتماد به نفس بوده و با قاطعيت برخورد ميكردند و برخي ديگر مانند اَلكساندر دوم و نيكلاي دوم آخرين امپراتور روسيه، از اين ويژگيها برخوردار نبودند. نيكلاي 2 فردي سست اراده و متزلزل، دهن بين، محجوب و كم رو از گرفتن تصميمات قاطع ناتوان بود. روشي كه پدرش در تربيت فرزندان خود به كاربرد، روشي نبود كه در آن توان قضاوت شخصي و اراده قوي و صراحت در اعمال و رفتار و گفتار و يك شخصيت قوي پديد آورد. نيكلا پيوسته در حال ترديد بود و هيچ گاه نميتوانست از خواستههاي اشخاص سرباز زند. (ن. بريان شاني نوف، 1352، ص 233).
در رابطه با تربيت نيكلا، نقش و نفوذ آموزگار وي كنستانتين پوبدو و نوستسف، معلم اَلكساندر و حقوقدان و فيلسوفي كه معتقد به قدرت استبدادي سلطنت و كليساي ارتدكس و مخالف حكومت مردم و پارلماني بود، نيز بر روي او جدي بوده است. (ناصر صادقي، 1372، ص11) نيكلا از همان ابتدا اعلام كرد كه مايل است مثل پدرش استبداد را حفظ كند. (پاسكال، صص 121 - 120؛ كلنل والتر، 1338، صص 419 - 417)
به طور خلاصه، تزار نيكلاي دوم به دليل طرز تربيت خود، از يك طرف معتقد به استبداد بود و از طرف ديگر ناتوان از اجراي آن، و بدين دليل دست درباريان و همسر خود را باز گذارده و اقدامهاي آنان چهره حكومت را مخدوش ميكرد. به علاوه، رفتارهاي ترديد آميز او باعث تضعيف چهره حكومت ميشد. از جمله نيكلا پس از مواجه شدن با اغتشاشهاي سال 1905 كه بعد از شكست روسيه از ژاپن رخ داد، ابتدا به توصيه وايت، كوتاه آمده و وعدهي تشكيل دوما" يا مجلس و به رسميت شناختن انواعي از آزاديها" را داد. اما زماني كه اوضاع آرام شد، وايت را بركنار و استالي پين قاطع و يك دنده را نخست وزير كرد. نيكلا سپس استالي پين قاطع را هم با به قتل رساندن از طريق سرويس اطلاعاتي روسيه از دست داد. برخي گفتهاند نيكلا اگر هر يك از اين دو نفر را نگه ميداشت، نفع برده بود و شرايط به گونهاي ديگر پيش ميرفت. وضع روحي نيكلا باعث ورود چاپلوسان و سوء استفاده گران در دربار شده بود. آنها با نگفتن حقايق و وارونه جلوه دادن آنها و بالا بردن هزينهها، در افزايش نارضايتيها نقش داشتند.
در بررسي چگونگي وقوع انقلاب روسيه بايد به نقش دو ملكه، مادر و همسر شاه، و راسپوتين در تضعيف اقتدار حكومتي نيز توجه كنيم.
مادر نيكلا از ابتدا موافق ازدواج پسرش با اَلكساندر فئودورونا دختر امپراتور اتريش نبود. بنابراين مادر و همسر شاه هميشه در جهت تخريب يكديگر كه عامل تخريب چهره حكومت بود، تلاش ميكردند.
از سوي ديگر، اطفال ميكلا از ابتدا چهار دختر بودند و براي تداوم سلطنت در خانواده او، وي بايد فرزند پسري ميداشت. بالاخره خداوند فرزند پسري به او داد كه وي را آلكسي نام نهادند. اما بعد از مدتي مشخص شد وي داراي بيماري هموفيلي است. يكبار كه حال وليعهد بدتر شد، با توجه به شهرت راسپوتين (دهقان يا موژيك روس و اهل سيبري، كه ابتدا نام خوشي نداشت، ولي بعدها به يك كشيش تبديل و خوشنام شده بود) از او خواسته شد براي آلكسي دعا كند. او نيز در پاسخ تلگراف نوشت كه او را اذيت نكنيد، آلكسي نخواهد مرد. از قضا آلكسي بهتر شد و اين امر زمينهاي شد براي ورود راسپوتين به قصر.
اما او كه آمده بود تا جان وليعهد را نجات دهد، بلاي جان امپراتوري شد. زيرا شايعات بسياري در مورد نقش و نفوذ سياسي وي از جمله در انتصاب و بركناري مقامها و نيز فساد اخلاقي او در دربار، پراكنده شد و اين شايعهها چهره حكومت را بسيار تضعيف كرد. انگليسيها هم در زمان جنگ اول جهاني چون مي ترسيدند راسپوتين به دليل نفوذ بر ملكه وي را مجاب كند كه روسيه قرارداد صلح جداگانه با المان امضا نمايد، در شايعه پراكني عليه او نقش داشتند و در زمينه قتل وي تلاش ميكردند. در پايان، توطئهاي براي قتل راسپوتين توسط شاهزاده يوسوپوف اشراف زاده طراحي و اجرا شد. او سپس گفت با اين قتل ميخواستم تاج و تخت روسيه را نجات دهم. با مرگ راسپوتين، مردم با گفتن اين جمله كه حيوان خطرناك معدوم شد، به يكديگر تبريك ميگفتند. اين وضعيت نشان دهنده شرايط شكننده سياسي در پايان سال 1916 و آغاز 1917 در روسيه بود.
علاوه بر نقش اين شرايط، بايد به نقش آفريني سه امر ديگر يعني شرايط بداجتماعي اقتصادي تاريخي روسيه، گسترش افكار سياسي جديد و نقش جنگها نيز توجه كرد.
بيشتر مردم روسيه را در دورهي مورد نظر، دهقانان تشكيل ميدادند. آنان وضع زندگي اسفباري داشتند و گاه مانند گاو و گوسفند خريد و فروش ميشدند. پادشاهان و درباريان گاه صدها هزار نفر از دهقانان تحت مالكيت خود را به معشوقهها و دوستان خود ميبخشيدند. در سال 1861 تزار اَلكساندر دوم اعلام كرد كه قبل از آنكه به دليل اغتشاشهاي دهقاني مجبور شويم دست به اصلاحات ارضي بزنيم، بهتر است خود دست به كار شويم. (پاسكال، ص 103) بنابراين اعلاميه آزادي رعيتها را صادر كرد. براساس اين اعلاميه، رعيتهاي متعلق به خاندان سلطنتي آزاد شده و به طور رايگان خانه و قطعه زميني دريافت ميكردند، اما رعيتهاي متعلق به مالكان، آزاد شده و خانه و قطعه زميني به آنها داده ميشد كه پول آن را بايد ظرف مدت 49 سال بپردازند. از اين زمان به بعد، مجموعهاي از اصلاحات در نظام قضايي و اجتماعي روسيه از جمله لغو سانسور، آزادي تحصيل زنان و لغو مجازاتهاي بدني يا كتك تعليمي براي دهقانان نيز صورت پذيرفت.
البته ترور اَلكساندر دوم در مارس 1881، تا حدودي باعث توقف اصلاحات و بازگشت وضع سابق شد. ولي به طور كلي، دهقانان كه اميد به بهبودي در آنان ايجاد شده بود، هر چند وضع زندگي شان تغيير چنداني نكرده بود، تا آغاز قرن بيستم خود را از گروههاي ضد دولتي كنار كشيدند.
از دهههاي پاياني قرن نوزدهم به بعد، ايجاد كارخانهها در اطراف شهرهاي بزرگ مانند پترزبورگ و مسكو و روسيه جنوبي سبب پيدايش قشر كارگران در روسيه شده، مشكلات آنان نيز مزيد برعلت شد.
بويژه كه ماركسيستها تبليغات ويژهاي روي كارگران اعمال كرده و سعي ميكردند براي بهره برداري، آنها را از حاشيه به مركز بياورند.
در روسيه پايان قرن نوزدهم و آغاز قرن بيستم، به طور كلي سه انديشه و آرمان عمده و چند آرمان حاشيهاي به جامعه عرضه ميشد. اين سه آرمان عبارت بودند از:
1- كادتها يا مشروطه خواهان
2- سوسياليستهاي انقلابي كه از هواداران مردمي بيشتري برخوردار بوده و طرفدار خلع يد از مالكان و واگذاري زمين به كشاورزان بودند.
3- سوسيال دموكراتها با ماركسيستهاي روسي كه به دليل اختلاف نظر در موارد مختلف مربوط به انقلاب در روسيه، در سال 1903 به دو گروه منشويك (اقليت) و بلشويك (اكثريت) تقسيم شدند.
همان گونه كه بيان شد، اوضاع روسيه تا آغاز قرن بيستم آرام بود، اما دو جنگ يعني جنگ استعماري با ژاپن (5- 1904) و جنگ جهاني اول، موجب ورود روسيه به عرصهي انقلاب شد.
در سالهاي 5 - 1904 شكست يك قدرت بزرگ اوراسيايي يعني روسيه از يك دولت كوچك آسيايي يعني ژاپن، براي روسها گران تمام شد. اغتشاشهاي متعاقب اين شكست با كوتاه آمدن نيكلا و پذيرش خواست شورشيان همراه شد. مهمتر از شكست روسيه از ژاپن، ورود اين كشور به جنگ جهاني اول به منظور دفاع از صربها، كه هم نژاد روسها يعني نژاد اسلاو هستند و مورد حملهي اتريش قرار گرفته بودند، بود. اين ورود ابتدا توسط مردم روسيه خوشامد گفته شد، ولي پس از تحمل شكستهاي پياپي و مشكلات اقتصادي ناشي از ادامه جنگ، مردم خود را كنار كشيده و حكومت را تنها گذاردند. ورود حدود پانزده ميليون نفر از نيروي كار روسيه به جنگ و توليديهاي جنگي، بحران موادغذايي و سوخت، نداشتن اسلحه كافي و تلفات بسيار در ارتش و افزايش فراريان از جنگ و ساير موارد مربوط، حكومت را به شدت ضعيف كرده و آخرين تيرها را به حكومت رومانوفها شليك كرد.
به طور كلي در تحليل چگونگي ايجاد چهار شرط بنيادي در روسيه پيش از انقلاب بايد به موارد زير توجه كرد:
1- نارضايتي تاريخي از شرايط موجود در روسيه و مسأله اجتماعي و فقر يعني بي عدالتيهايي كه به دليل تداوم آنها در دورههاي مختلف، در نهايت جنبه انقلابي يافت. در اين امر تلاشهاي گروههاي سياسي نقشي مهم داشت.
2- در دهههاي پاياني قرن نوزدهم و آغازين قرن بيستم، گروههاي مختلف سياسي ضدحكومتي به پراكندن افكار سياسي خود در جامعه روسيه مشغول بودند، كه مهمترين آنها كادتها، سوسياليستهاي انقلابي و سوسيال دموكراتها بودند. آنها به رژيم استبدادي روسيه و تبعيضها و فشارها عليه رعيت تاخته و در اواخر دوره رومانفها بهترين استفادهها را از شايعات عليه راسپوتين بردند.
3- هر دو نيروي اجتماعي و قدرت سياسي در روسيه زمان انقلاب دچار ضعف بودند. نيروي اجتماعي در مرحله فوريه هم متفرق و آشفته و هم فاقد يك رهبري قوي منسجم بود. اما در ادامه تا مرحلهي اكتبر كه بلشويكها در آن به قدرت رسيدند، از يك رهبري قاطع و خاص يعني لنين برخوردار بود.
4- با ادامه جنگ و نتايج ناشي از آن، دو امر اتفاق افتاد: از يك طرف، ارتش، خاندان سلطنتي و اشراف كه بايد از همراهان پر و پا قرص نيكلا ميبودند، در اين امر متزلزل شده بودند و از طرف ديگر، انقلابيها با مشاهده ضعف و فرتوتي روز افزون حكومت ناشي از سقوط همه پايههاي اقتدرا آن، شامل پايههاي مذهبي (بدليل بدنامي كشيشها و رسواييهاي راسپوتين)، اقتصادي (بدليل نتايج ناشي از جنگ و ادامه مشكلات اجتماعي تاريخي) و نظامي (بدليل شكست در جنگ و رخنه افكار انقلابي به درون ارتش و غيره)، احساس قدرت كرده و داراي اعتماد به نفس و روحيه انقلابي شده بودند.
بدين ترتيب، با ظهور چهار شرط بنيادي وقوع انقلاب در روسيه و با توجه به برتري توان نيروي اجتماعي نسبت به توان قدرت سياسي، انقلاب در فوريه به پيروزي رسيد. سپس تداوم شرايط جنگي، اضمحلال ارتش و تلاشهاي بلشويكها در دوره دولت موقت، موجب پيروزي لنين در اكتبر شد.
انقلاب اسلامي ايران
بررسي چگونگي وقوع انقلاب و پيدايش چهار شرط بنيادي در ايران را ميتوان از زمان به قدرت رسيدن صفويه در سال 1501 ميلادي آغاز كرد. صفويان اولين دولت ملي در ايران پس از حمله مغول را بنياد نهاده، زبان فارسي و مذهب شيعهي دوازده امامي را به عنوان زبان و مذهب رسمي كشور اعلام كردند. آنان از مقبوليت خوبي در جامعه برخوردار بودند. صفويان سبب ايمن شدن كشور از خطر عثمانيها در غرب و ازبكان در شرق شدند.در اين دوره، مجتهدان و علما از پايگاهي والا برخوردار بودند و البته اين به معني پذيرش مشروعيت صفويه توسط علما نبود. تعدادي از علما به دولت نزديك شدند تا از موقعيت به دست آمده براي دفاع در برابر عثمانيها و ازبكان و گسترش مذهب استفاده كنند.
به طور كلي در دورهي صفويه يك تغيير فرهنگي بزرگ، گسترش مذهب تشيّيع، در كشور رخ داد و نفوذ معنوي و مردمي علما افزايش يافت. اين نفوذ سپس در اثر تعدادي از عوامل ديگر مانند پيروزي اصوليها بر اخباريها در دوره فتحعلي شاه قاجار، قرار داشتن مراكز شيعه در خارج از قلمرو دولت ايران يعني عراق، نظارت علما بر موقوفات و دريافت خمس و زكات و در نتيجه بي نيازي اقتصادي آنها از حكومت، افزايش يافت.
دوره طولاني مدت حكومت قاجاريه با پادشاهاني به طور كامل متفاوت همراه بود. در حالي كه آغا محمدخان سر دودمان قاجاريه فردي قوي، مصمم و قاطع بود، آخرين پادشاهان اين سلسله بويژه مظفرالدين شاه از توان و اراده كافي براي اداره حكومت برخوردار نبودند. در اين دوره كه بيشتر مردم ايران را روستائيان و دهقانان تشكيل ميدادند، اجبار به پرداخت انواع گونه گوني از مالياتها بر زندگي آنان سنگيني ميكرد و اين امر يكي از دلايل عقب ماندگي كشور بود.
در دورهي قاجار، آرام آرام نفوذ بيگانگان بويژه انگليس و روسيه در حكومت افزايش يافت. اين دولتها با اعطاي وام و مساعده به دولت مردان، آنان را با خود همراه كرده و از آنها بهره سياسي ميبردند. در دوره طولاني مدت حكومت ناصرالدين شاه قاجار، اعطاي امتيازات مختلف به خارجيها به يك رسم تبديل شده بود، امري كه با مخالفت شديد علماي مذهبي و مردم مواجه شد. در اين دوره 83 امتياز تجاري سياسي به خارجيان داده شد.
قاجارها به دليل سوء مديريت و فروش كشور به بيگانگان و فقدان قدرت مركزي قوي با دو حركت تاريخ ساز و بزرگ يعني قيام تنباكو (1269 ه. ش) و انقلاب مشروطه (1285 ه. ش) مواجه شدند.
يكي از نتايج بزرگ قيام تنباكو، نمايش و افزايش قدرت سياسي علما بود؛ قدرتي كه نه تنها خارجيان بلكه سردمداران حكومت ايران نيز از آن بي خبر بودند. اثبات عملي قدرت بي كران علما، از آن پس در خاطره ملت ايران باقي ماند و بويژه بار ديگر در جريان انقلاب اسلامي در سالهاي 7 - 1356 به صحنه آمد. اين قيام با ترسيم مواردي مانند ناتواني پادشاهان در برابر مردم، به مهمترين دليل آغاز انقلاب مشروطه تبديل شد.
انقلاب مشروطه نيز تاثيرهاي مهمي از خود به جاي نهاد. يك تاثير مهم شكست انقلاب مشروطه عبارت بود. از درسي كه بعدها انقلابيهاي مذهبي از آن واقعه گرفتند مبني بر اينكه تا از پاي درآوردن كامل نظام شاهنشاهي و كنترل كامل بر دستگاه قدرت، نبايد از پاي بنشينند و نيز به عناصري كه نميشناسند نبايد بيش از حد اعتماد كنند.
انقلاب مشروطه بيشتر يك انقلاب سياسي بود تا اجتماعي و هر چند محصول آن يعني قانون اساسي و مجلس به زودي مورد هجوم قرار گرفته و مجلس در بيشتر موارد به صورت يك ارگان تشريفاتي به كارش ادامه داد، اما اصل وجود اساسي و مجلس، كه حتي در سخت ترين دورهها نيز برقرار بود، بويژه وجود تعدادي از نمايندگان مخالف در آن، تأثيرهاي سياسي مهمي از خود به جاي گذارد. (2)
انگليسيها در پايان جنگ جهاني اول با توجه به حوادث و مواردي مانند وقوع انقلاب بلشويكي در روسيه، تصويب نشدن قرار داد وثوق الدوله بوسيله مجلس شوراي ملي و احمد شاه، كه طبق مفاد آن انگليس مقامات ايران را تحت حمايت خود قرار ميداد و اداره امور اقتصادي و مالي و اداري ايران به مستشاران انگليسي واگذار ميشد، و اهميت مسأله نفت، به فكر تغيير سياست قبلي خود و تغيير حكومت ايران افتادند. به عبارت ديگر، آنها وقتي فهميدند كه تبديل ايران به يك كشور تحت الحمايه غير ممكن است، به تشكيل يك دولت مركزي به نسبت قوي تمايل يافتند تا بتوانند جنگليها را سركوب كرده و با تهديداتي كه از سوي نيروهاي چپ يا حركتهاي طالب خودمختاري به عمل ميآمد مقابله كنند. براي اين كار آنها روي يك افسر جاه طلب كه با كمك و پشتيباني شان فرمانده تيپ قزاق شده بود، يعني رضاخان، دست گذاشتند. (3)
تشكيل خاندان پهلوي توسط انگليسيها، ننگي بر پيشاني اين رژيم بود كه هيچ وقت از يادها نرفت و فراموش نشد و در واقع خاندان پهلوي از همان ابتدا رژيمي نامشروع و وابسته به بيگانه پديد آورد.
رضاشاه با اقدامهاي ضدفرهنگي اش از قبيل كشف حجاب، كه پيشوايش مصطفي كمال پاشا مشهور به آتاتورك بود، اولين علامتهاي مخالفت با مذهب و فرهنگ ديني كشور را نشان داد.
علاوه بر اين، رضاشاه حكومتي بسيار مستبد و سركوبگر بر ويرانههاي مشروطه بنياد نهاد و از اين نظر نيز همواره مورد انتقاد بود. در اين زمان، تنها سركوبي و ترس موجب مخفي ماندن مخالفتها ميشد.
رضاشاه در پايان حكومتش با توجه به مشاهده قدرت روز افزون آلمان، به آلمانها گرايش يافت. تعلل او در اخراج آلمانها از ايران، ورود متفقين - آمريكا، انگليس و روسيه شوروي - را در پي داشت. متفقين او را بر كنار و به جاي وي پسرش محمدرضا را منصوب كردند.
محمدرضا شاه تا قبل از آغاز انقلاب اسلامي، در دوره حكومتش دوبار با ناآرامي و حركت انقلابي مواجه شد: نهضت ملي شدن صنعت نفت و قيام پانزده خرداد 1342.
در نهضت ملي شدن نفت، رهبري حركت مردم در دست آيت الله كاشاني بود اما مصدق بدون توجه به اين امر در مقابل نيروهاي مذهبي ايستاد و اختلاف در درون نهضت سبب موفقيت كودتاي 28 مرداد 1332 شد. شكست نهضت در واقع شكست انديشههاي ملي گرايي در صحنه عمل در كشور بود و راه را براي ظهور انديشههاي اسلامي در مبارزه با رژيم شاه باز كرد. (حسن آيت، 1362، صص 6 - 26) اين امر خود را در قيام 15 خرداد 1342 كه پس از دستگيري امام خميني (رحمةالله عليه) رخ داد، نشان داد. هر چند قيام سركوب شد، اما بيش از پيش راه را براي تقويت انديشههاي مبتني بر دين باز كرد.
در اين شرايط، امام خميني (رحمةالله عليه) و روحانيت در صدر حركتهاي ضد رژيم قرار گرفته و هر چند گروههاي كوچك غيراسلامي نيز وجود داشتند، اما صحنه تنها براي فعاليت نيروهاي مذهبي فراهم بود و در حاليكه جامعه به خوبي به تلاشهاي اين نيروها خوشامد ميگفت، گروههاي فوق را طرد ميكرد.
امام تربيت شُدهي مكتب اسلام و هدفش عمل براساس تكليف الهي بود. ايمان فوق العاده، اصالت آرماني، ساده زيستي و اعتماد به نفس بالا و قاطعيت و اراده پولادين از ويژگيهاي شاخص امام بود و اين ويژگيها در پذيرش رهبري ايشان در انقلاب نقش اساسي داشت.
آنچه بايد به اين موارد افزود، مجموعه اقدامهاي فرهنگي، سياسي و اقتصادي رژيم شاه بود كه شرايط را بري حركت انقلاب آماده ميكرد.
از نظر فرهنگي، محمدرضاشاه راه پدر را ادامه داد. وي تحقير فرهنگي - كوچك شمردن فرهنگ ديني مردم ايران - و غرب گرايي را به شدت و در عمل مورد تأكيد قرار ميداد.
از نظر سياسي، حكومتي مستبد برسركار بود كه هيچ گونه نقشي براي مردم در حكومت قائل نبود. اين حكومت از نظر سياست خارجي نيز به اردوگاه غرب وابسته و با رژيمهاي مطرود و نژادپرست مانند رژيم صهيونيستي و افريقاي جنوبي روابط گسترده داشت و اين امر مدام مورد مخالفت نيروهاي مذهبي بويژه حضرت امام قرار ميگرفت.
از نظر اقتصادي، حكومت اقدامهايي با عنوان اصلاحات ارضي انجام داد كه به دليل وابسته كردن كشور به واردات مواد اصلي غذايي مانند گندم و گوشت از خارج، مورد انتقاد مخالفان قرار ميگرفت (Foroozande 82 - 79 PP 1982 Faghihi؛ كدي، صص 255 - 243؛ رابرت گراهام، 1358، صص 47 - 41؛ فاروقي و لوروريه، صص 76- 43). همچنين برنامههاي آن در زمينه صنعت، به دليل نداشتن زيرساختهاي لازم از جمله فقدان نيروي انساني ماهر و در نتيجه استخدام و ورود گستردهي خارجيان و نيز تأكيد بر صنايع مونتاژ به نتايج مفيد نرسيده و نارضايتيها را افزايش داد. (گراهام، صص 108- 101 و 118 - 113؛ زيبا كلام، 1372، صص 40 - 37؛ PP 1989 Hassan Tajalli Tehrani 1989 PP 105 - 106 Shahin Mossavar Rahmani 1989 PP 110 - 111 )
بر همين اساس، برنامههاي دولت در اين دو زمينه موجب جاكني جمعيت و ورود سيل عظيم مهاجران از روستاها به شهرها شد. اين مهاجران در شهر با مشكلات زيادي از جمله نداشتن مسكن و زندگي در مكانهاي كثيف و غير بهداشتي مواجه بودند.
در ميان عوامل مختلفي كه انقلاب اسلامي را به دنبال آوردند، نقش عوامل فرهنگي نقش طراز اول و قاطع بوده است. فرهنگ ديني هم از نظر ايجاد تصوري از حكومت مشروع و بر حق، هم از نظر تربيت رهبري شايسته و توانا، هم از جهت محتوي و مفادش - لزوم عمل بر مبناي تكليف ديني، ضديت با ظلم، عدالت طلبي، شهادت طلبي و ايثار در راه آرمان و غيره - هم به لحاظ نهادي - نقش روحانيت، مسجد و گروههاي مذهبي - و هم از نظر تأثير بخشي روزهاي تاريخي تاسوعا، عاشورا، عيدفطر و غيره در ساختن انقلاب اسلامي ايفاي نقش كرد. فرهنگ هم به عنوان يك عامل مستقل بسيار قدرتمند در ميان ساير عوامل و هم به عنوان عاملي هماهنگ كننده در ميان عوامل مختلف، مانند نقش ملات در بر گيرنده آجرهاي تشكيل دهنده يك ساختمان يا ديوار، نقش اساسي در وقوع انقلاب اسلامي بر عهده داشت.
به طور كلي در تحليل چگونگي وقوع انقلاب اسلامي اشاره به اين موارد ضروري است:
1- چگونگي ايجاد بيگانگي و نارضايتي انقلابي در جامعه ايران پيش از انقلاب را بايد در سابقه اقدامهاي حكومت بويژه اقدامهاي فرهنگي اش جستجو كرد.
2- تلاش گروههاي مذهبي بويژه امام خميني (رحمةالله عليه) و روحانيت در دست كم دو دهه پيش از انقلاب، موجب ايجاد يك عصر بازگشت به خويشتن شد، يعني بازگشتي كه نخبگان و مردم آن را راهي براي خروج از مشكلات كشور از جمله تسليم در مقابل بيگانگان و عقب ماندگي ميدانستند.
3- امام خميني (رحمةالله عليه) با اعتقاد به حركت از طريق مرجعيت عامه، طرح نظام جايگزين مبتني بر ولايت فقيه، تدوين و اجراي راهبردهاي خاص و مبارزه طولاني مدت با رژيم شاه، در فراهم شاختن زمينههاي وقوع انقلاب و پيروزي آن نقشي بارز داشت.
4- مجوعهاي از حوادث و شرايط مانند انتشارنامه عليه امام خميني (رحمةالله عليه)، مفهوم شهادت طلبي، قاطعيت و دليري امام، بي ارادگي و فقدان اعتماد به نفس دولت مردان و غيره سبب پيدايش و گسترش روحيه انقلابي در كشور شد.
بدين صورت با پيدايش چهار شرط بنيادي وقوع انقلاب و برتري توان نيروي اجتماعي بر قدرت سياسي، انقلاب اسلامي ايران نيز به وقوع پيوسته و به پيروزي رسيد. اين بحث را با جملههايي مشهور از امام خميني (رحمةالله عليه) به پايان ميبريم: «ملّت ما كه در اين نهضت پيروز شد، اين فقط براي اتكال به خدا بود». (موسوي خميني، صحيفهي امام، ج6، ص502). «ما ميدانيم كه اين انقلاب بزرگ كه دست جهانخواران و ستمگران را از ايران بزرگ كوتاه كرد، با تأييدات غيبي الهي پيروز گرديد». (همان، ج21، ص 401).
پينوشتها:
1- امام خميني در جريان انقلاب با قاطعيتي منحصر به فرد هدف انقلاب را كه به عبارت از نابودي رژيم سلطنتي و تشكيل حكومت جمهوري اسلامي بود، مورد تأكيد قرار ميداد. به طوري كه همه معترف شده بودند كه ايشان به هيچ وجه و با هيچ فشاري كوتاه نميآيد. اين رفتار الگوي عموم مردم نيز قرار گرفت. ايشان از ملاقات با هر شخصي كه مسئوليت سياسي به عهده داشت، قبل از آنكه از آن پست استعفا دهد، خودداري مينمود. از جمله تقاضاي شاپور بختيار آخرين نخست وزير شاه براي ملاقات به همين دليل رد شد. اما سيد جلال تهراني رئيس شوراي سلطنت كه براي ديدار با امام به پاريس رفته بود، پس از اينكه به او گفته شد بايد استعفا داده و شوراي سلطنت را غيرقانوني بخواند و وي نيز چنين كرد، توانست با امام ملاقات كند.
سيد جلال در مورد دليل استعفايش گفت: «افرادي كه از استعفاي من از رياست و عضويت شوراي سلطنت به عنوان خيانت اسم بردهاند، نسبت به مسائل ايران جاهلند و با كوته نظري اين طور قضاوت ميكنند. من وضع افكار عمومي را در تهران ديدم و فكر كردم با استعفاي خود از شوراي سلطنت ممكن است بتوانم به حل مشكل كمكي بكنم» استعفاي سيدجلال تهراني از شوراي سلطنت پيروزي بزرگي بود براي ملت ايران (يزدي، 1368، ص 136)
2- براي مطالعه جنبههاي مختلف انقلاب مشروطه رجوع كنيد به:
نيكي كدي، 1369، صص 116- 115.
محمدجوادصاحبي، 1367، ص204.
آن. ك. س. لمبتون 1363، صص 231 - 215.
3- چرچيل و روزولت در كنفرانس تهران درباره رضا شاه چنين گفتهاند: «خودمان او را آورديم و خودمان او را برداشتيم. We brought him We took him .(احمد فاروقي و ژان لوروريه، ص 28)
در خاطرات ارتشبد حسين فردوست نيز آمده است:
«رضاخان يك عامل انگليس بود و در اين ترديدي نيست. كودتاي 1299 طبق اسنادي كه ديده ام و يا شنيده ام در ملاقات ژنرال آيرون سايد انگليسي با رضا با حضور سيد ضياءالدين طباطبائي برنامه ريزي شد و پس از كودتا هم پنج سال طول كشيد تا رضا خان به سلطنت رسيد. در اين مدت، رضاخان سردار سپه، وزير جنگ و نخست وزير شد.» (حسين فردوست، 1370، جلد 1، ص 82.)
نيكي كدي نيز در اين رابطه چنين نوشته است:
«اكنون اين مطلب روشن شده كه فرمانده نيروهاي انگليسي در ايران، ژنرال آيرون سايد، ابتدا به رضاخان كمك كرد كه قدرت را در تيپ قزاق به دست آورد و سپس به انجام كودتا تشويق نمود. كنترل بر تنها نيروي نظامي مدرن ايران يعني تيپ قزاق از پايههاي قدرت حكومت جديد و بخصوص شخص رضا خان بود.» (كدي، صص 138 - 137.)
ملكوتيان، مصطفي؛ (1335)، پديده انقلاب، تهران: مؤسسه انتشارات دانشگاه تهران، چاپ دوم.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}