رویکردهای زیبایی شناختی در مطبوعات دینی

نويسنده: عليرضا باونديان



مطبوعات آیینه تمام نمای رویکردهای اجتماعی و فرهنگی یک جامعه هستند و عملکرد آن می تواند در فرآیند توسعۀ همه جانبه هر ملتی بسیار قابل تأمل باشد. در این میان، مطبوعاتی که با غایت بسترسازی برای اعتلای روحیه دین پژوهی و دین خواهی منتشر می شوند - خاصه در عصر کنونی – می توانند در بالابردن فهم دینی جامعه از مسایل مبتلابه خود بسیار با اهمیت و حتی حیاتی باشند.یکی از مسایل عمده ای که نشریات دینی باید به آن بپردازند، استفاده از امکانات بیانی هنر - به ویژه هنرهای بصری – است.
یقیناً در عصری که مهاجمان فرهنگی برای ربودن گوهرهای عاطفی وجود مخاطبان خود، به سوءاستفاده از هنرهای بصری روی آورده اند و با تشبث به تزیین، برآنند تا در برابر حقیقت، مبادرت به مفهوم سازی های کاذب و غرض آلوده کنند، حسن استفاده از هنر در فزونی بخشیدن به رغبت مخاطبان و جذب ذوقی مؤثر ایشان، امری بسیار محتوم و ضروری می نماید. البته این بدان معنی نیست که مطبوعات دینی مفتون چشم فریبی های هنرهای بصری شوند؛ بلکه بدان معنی است که در شرایطی که امپریالیسم خبری و اطلاع رسانی می کوشد تا از ظرفیت های هنر برای حقیقت جلوه دادن خود استفاده های ناروا و نامبارک کند، ما بکوشیم تا مبانی هنرهای تجسمی را به درستی بشناسیم و هر چه بیشتر بر صف آرایی مطبوعات سکولار فایق آییم. خاصه آنکه مبانی هنرهای تصویری در متن و بطن ما ازگذشته ایام تعبیه شده است و اجتهاد درست ما از آن می تواند در روند مؤثرسازی مفاهیم فرهنگی مان بسیار کارگر افتد.تكنولوژی ارتباطات اكنون كره‌ی زمين را به يك دهكده‌ی بزرگ تبدیل کرده است. این سخن اكنون يكی از مشهورات عام افكار عمومی در سراسر جهان است؛ اما تبعاتی هم دارد كه باید به آن نگریست. آنچه كه توسط اين «شبكه‌ي جهاني ارتباطات» به مردم سراسر كره‌ي زمين انتقال مي‌يابد، «اطلاعات» است؛ «اطلاعاتي حامل يك فرهنگ واحد؛ فرهنگی برخاسته از دامان عقل علمی جدید.» آنچنان كه در «علم ارتباطات» مي‌گويند، اين «اطلاعات» مجموعه‌اي از «علائم و نشانه‌ها» هستند كه بايد آنها را در واقع «صورت تبديل يافته‌ي فرهنگ» خواند. انتخاب لفظ «دهكده»، نه شهر يا كشور، خودبه‌خود با نوعي مبالغه در اين تعبير همراه است؛ چرا كه در يك دهكده، همه يكديگر را مي‌شناسند و از حال و روز هم باخبرند. تصور «دهكده واحد جهاني» خودبه خود با قبول يك «فرهنگ واحد» براي مردم سراسر كره‌ي زمين ملازم است و هر فرهنگ، نسبت به «جهان آفرينش» داراي «نگرش و تبيين» خاصي است و لذا تعبير دهكده‌ي جهاني بدين معناست كه ساكنين اين دهكده‌ي واحد، «شريعت واحدي» را نيز پذيرفته‌اند. پذيرش هر يك از اديان نيز در حقيقت به معناي پذيرش همان نحوه‌ي نگرش و تبيين خاصي است كه آن دين براي جهان آفرينش دارد؛ بنابراین راست است که می گویند جهان‌بيني، مهم‌ترين حوزه‌اي است كه «نظام فرهنگي» را صورت مي‌بخشد. همين جهان‌بيني است كه با تبديل يافتن به نشانه‌ها و علائم قابل انتقال سمعي و بصري، عنوان «اطلاعات»را پيدا مي‌كند. اگر نخواهيم متعرض فرهنگي شويم كه اكنون از طريق شبكه‌ي جهاني ارتباطات در سراسر جهان اشاعه مي‌يابد، اين قدر هست كه اين فرهنگ با جهان‌بيني و جهان‌شناسي خاصي همراه است كه مختص به خود اوست و با هيچ فرهنگ و يا شريعت ديگري جمع نمي‌شود. لذا شبكه‌ي ارتباطات در اين دهكده‌ي واحد جهاني را بايد در اشاعه‌ي كفر و الحاد و انقطاع سريع جوانان و همه‌ي اقوام از فرهنگ‌ها و شرايع مستقل خويش داراي مسووليتي واقعي دانست. بر عهده‌ي «علم» نيست كه درباره‌ي جهان، احكام و نظريه هاي كلي صادر كند؛ زیرا كه علم فقط «نسبت‌ها و مقادير و اسباب» را بازمي‌شناسد و خود از تحليل اين نسبت‌ها و مقادير و اسباب در حكم و نظريه اي كلي عاجز است.«علم» اصولاً متعرض ماهيات نمي‌شود و اگر آن را متكفل «جهان‌شناسي» كنيم، کاری بس خطرناک کرده ایم؛ زیرا كار را به كفر و الحاد خواهد كشاند؛ گذشته از آنكه «علم به مثابه ابزار» فقط در گستره‌هاي معيني كه علماي رسمي خواسته‌اند به كار افتاده است و در تحليل اطلاعات داده‌هاي به دست آمده نيز تحليل گران چگونه مي‌توانسته‌اند خود را از تأثير معتقدات عقلي و ايماني خويش دور نگه دارند؟ البته با تحقيق در ماهيت علوم جديد و عدم استقلال آن نسبت به تكنولوژي، حقايق بسيار ديگري هم روشن مي‌شود؛ اما هرچه هست، آبشخورهای اصلی جهان‌شناسي عقل علمي جديد، فرهنگي است كه با هيچ فرهنگ ديگري غير خويش جمع نمي‌شود و در رویارویی با فرهنگ‌هاي ديگر، اگر از عهده برآيد، آنان را در خود هضم مي‌كند و اگر نه، روي به مقابله‌اي نابرابر مي‌آورد؛ اما از آنجا كه احكام آن بيشتر به مذاق عقل سطحي خوش مي‌آيد، غالباً نتيجه‌ي مقابله‌ اي اينچنين، آن سان كه در ميان غالب اقوام سطحی نگر جهان سوم مي‌بينيم، به سود فرهنگ غربي است.
علم‌زدگي و تكنوكراسي، سرنوشت محتوم بیشتر آکادمیسین های جهان است. زیرا انسان به شدت در معرض اين خطر عمده قرار دارد كه «علت» را با «سبب» اشتباه بگيرد و در ضمن گريز فطري‌اش از جهل، روي به نظام‌هاي فكري خاصي بياورد كه نوعی آگاهي سطحي به «واسطه‌ها و اسباب حدوث عالم»، وی را از تفكر در «علت و ماهيت» كفايت كرده است. هر فرهنگ خواه‌ناخواه داراي «اُسوه‌ها و مدل‌هايي رفتاري و احساسي» است كه نفياً يا اثباتاً، افراد پذيراي خويش را از رفتارهايي خاص برحذر مي‌دارد و به رفتارهايي ديگر تشويق مي‌كند و يا آنكه نابه‌خود، بي‌‌آنكه مستقيماً در قلمرو عقايد و مفاهيم وارد شوند، «الگوهاي احساسي» آنها را تغيير مي‌دهد. اين اسوه‌ها، مدل‌ها و يا الگوهاي رفتاري و احساسي كه يك فرهنگ را شكل داده‌اند و نظام بخشيده‌اند، در واقع صورت‌هاي نوعي و مطلق تحقق جهان‌بيني و جهان‌شناسي آن فرهنگ هستند و خواه‌ناخواه به غاياتي براي زندگي انسان‌ها تبديل مي‌شوند و يا خلق‌وخوي و نفسانيت آنها را در چهارچوب‌ها و دستورالعمل‌هاي معيني، پایه ريزي و قالب‌بندي مي‌كنند. در فرهنگ ديني اين اسوه‌ها و غايات از جنبه‌ي ثبوتي در معصومين و قديسين و نظام‌هاي مبتنی بر احكام عملي، ظهور مي‌يابند و از جنبه‌ي سلبي، در صورت دشمنان دين، گناهان كبيره و … بروز پیدا می کنند.در فرهنگ‌هاي غيرديني، همچون فرهنگي كه امروز به تبع جهان شدن تكنولوژي ارتباطات در سراسر عالم اشاعه يافته است، اين «مدل‌هاي رفتاري» بر مشهورات علمي، اعتبارات عقل روز، توهمات و خرافات موجه بنا گشته‌اند و با جايگزيني «قانون اومانيستي» و «قراردادهاي اجتماعي» به جاي «شريعت وحیانی»، ديگر مدل‌هاي سلبي نيز غالباً مبتني بر نهي قانون هستند، نه اعتبارات اخلاقي و مناهي مذهبي. در اينكه تمدن اروپايي چگونه توانسته است بر همه‌ي تمدن‌هاي ديگر عالم غلبه يابد و به صورت يك «فرهنگ غالب و مسلط» جهان را به يك دهكده‌ي واحد تبديل كند، سخن بسيار است؛ اما هرچه هست، اين امري است كه تقريباً وقوع يافته و اگر نمونه‌اي چون انقلاب اسلامي ايران وجود عینی پيدا نمي‌كرد، جز در نزد معدودي اهل نظر، کمترین جای تردیدی در حقانیت احكام كلي تمدن جديد نمي‌توانست وجود داشته باشد.
انقلاب اسلامی که بر بنیاد دین خواهی و دین پژوهی استوارگردیده است و همه عالم را با تمسک به دین گستری به نجات دعوت می کند – در جهانی که از همه سو در محاصره ی قیل و قال های ملون شیطان است – نیازمند تبیین است. جهان پس از اغواگری های مارکسیسم و فروپاشی نظام الحادی کمونیسم درشرق و همچنین پس از به طاق نسیان سپارده-شدن اگزیستانسیالیسم در غرب، دیگر سخن تازه ای برای بشر ندارد. نظریه پردازان جدید غرب هم از آنجا که بر پایه ی بدیهیات فطری انسان سخن نمی گویند و در نهایت به نوعی راه سلطه گران را از حیث ساختار نظری هموار می سازند، نمی توانند برای نسل تشنه کام معاصر غرب، جاذبه ای داشته باشند. به عنوان مثال، کیست که نداند آراء هانتینگتون – که بر بنیاد استحاله ی همه ی تمدن ها و فرهنگ ها در فرهنگ آنگلوساکسون استوار است – بازوی تئوریک کاخ سفید است که کوس رسوائی اش (به خصوص بعد از ماجرای اشغال عراق) بر همه ی بام-های عالم طنین انداز گشته است. عالم امروز بیش از هر زمانی از برهوت بی دینی در رنج است. تمدن غرب که پشتوانه ی رنسانس را همراه خود دارد و قریب پانصد سال متمادی است که بی انقطاع، بر زدودن همه ی بارقه های دین خواهی – به بهانه ی آفریدن تمدنی با غایت مرفه-سازی و سعادتمندی همه جانبه ی انسان غربی – پرداخته است، امروزه مانند اسب رنگ آمیزی شده ی چشم بسته ای است که از گردیدن بر گرد خود خسته شده است. متفکران غربی هم دریافته اند که سراب تمدن تکنولوژیک غرب، مراد کسی را نه داده است و نه می دهد. زیرا تمدنی که چشم بر حقیقت ببندد و گام هایش را با ضرباهنگ فطرت انسانی هماهنگ نکند، نمی تواند به ژرفایی برسد و حاجات معنوی انسان را برآورده سازد. متفکران امروز جهان دریافته اند که تکنولوژی تنها می تواند – در صورت هدایتی انسانی – به برآورده سازی نیازهای رتبه اول انسان مدد رساند. آنچه مسلم است، حاجات روحی انسان به مراتب دایره ای وسیع تر از تکنولوژی دارد. اگر انسان به کمک تکنولوژی تاکنون به نحو بسیار فزاینده ای توانسته است بر نیروهای لجام گسیخته ی بیرون از وجود خود استیلا پیدا کند و ابر و باد و مه و خورشید و فلک را به انقیاد و اطاعت گری وادارد، اما در عین حال از مهار نیروهای لجام گسیخته بیرون وجود او – از به انقیاد درآوردن وهم و خشم و آز و شهوت- بازمانده است.
از قضا تکنولوژی بی دین، همچون زنگی تیغ کشیده ی مستی را ماند که بی مهابا برای رسیدن به خودکامگی های خود، همه را- حتی آفرینندگان و مدافعان خود را – به قربان گاه امیال خویش می کشاند و می کشد. در این میان سردمداران نظام های بزرگ اطلاع رسانی و رسانه-ای جهان - که نوعاً می کوشند تا به مثابه ساحران اعصار کهن، دل و عقل انسان ها را به جلوه های کاذب خرق عادت خود بربایند – همه ی عزم خود را در سدسازی در برابر سیلاب خروشناک اندیشه های زلال دینی به کار گمارند.آنچه اینان انجام می دهند، مفهوم سازی های شبه علمی در برابر موج دین خواهی ملت هاست. در این میان نخستین ترفندشان، حملات مداوم به اسوه ها و پروردگان نمونه ی ادیان به طور عام و اسلام به طورخاص است.به همین خاطر است که از دهه های گذشته – تلویحاً - و از ابتدای قرن حاضر به گونه ای شفاف و عیان، روحانیت را در نشانه ی حملات تبلیغاتی خود قرار داده اند. اینان در استراتژی نوین تبلیغاتی خود، جداسازی اسلام از روحانیت را به شیو ه ی دیگری فریاد برمی آورند و اصرار دارند تا دین را تنها در رابطه های فردی و بیرون از بار و منزلت اجتماعی آن معرفی کنند.
رسانه های غربی حتی به آهنگی بسیار عوام فریبانه و جسارت مآبانه، خدا را نیز امری وجدانی معرفی می کنند و نه وجودی و طبعاً همه چیز را به پندارهای متفردانه ی انسانها حوالت می دهند. خداجویی از نظر اینان به این دلیل امری مطلوب است که باعث تشفی خاطر انسان ها می گردد و از منظر روانی و روحی، نوعی آرامش بر ایشان به ارمغان می آورد.جهان اسلام امروز با عوام فریبانی روبه روست که در پوشش اطلاع رسانی سالم، همه ی ریشه های فطری رویکرد دینی انسان ها را در نشانه ی پیکان خشم خود نشانده اند. به بیانی دیگر، می توان گفت که آنچه امپریالیسم خوانده می شود، در بستر مختلف تاریخی شکل های مختلفی به خود گرفته است؛ اما امپریالیسم در دنیای معاصر بیشترین تأثیر را بر جای نهاده است و مراحل مختلف سوداگری، سیاسی، نظامی و فرهنگی را پشت سر گذاشته است. البته بحث پیرامون فرآیند شکل گیری این پدیده ی شوم، نیاز به فرصتی مبسوط دارد؛ اما همین مقدار می توان گفت که غارت ملل دیگر در طول قرن های 16به بعد که اسباب سودآوری های فراوانی برای اروپاییان شد، تجارت برده و تک محصولی کردن اقتصاد کشورهای تحت سلطه را به همراه داشت که طبعاً موجب وابستگی هرچه فراوان تر کشورهای فقیر در عرصه های مختلف اقتصادی و به تبع آن فرهنگی به جوامع اروپایی و آمریکایی گردید. علاوه بر این شیوه های نکوهیده ی اعتیاد به انواع مواد افیون زا، تقسیم کار بین المللی و تجارت جهانی، سهم بسزایی در شکل گیری امپریالیسم داشته است.در رویکرد دینی، یکی از اسباب تشریع دین، رفع اختلاف و ایجاد امت واحده است. بر اساس آموزه های دینی، پیش از بعثت انبیا همه ی مردم یک امت بودند که به واسطه ی اختلاف هایی که میانشان پدید آمد، خداوند پیامبرانی را برای بشارت و انذارشان فرستاد که البته بعدها عده ای در خود دین طغیان کردند که منشأ آن ستمگری بود.البته انسان به اقتضای طبیعتش موجودی اجتماعی است و می کوشد تا همه چیز را به استخدام خواسته های خود درآورد که در این بیراهه، حتی دست به استعمار و استخدام هم نوع خود هم می زند. تنها دین است که از مسیر تشریع قوانین برای به قاعده درآوردن خوی انسان تلاش دارد. یک سنت همیشگی تاریخ این است که تمامی امت های پیشین آمده اند و منقرض شده اند. همه ی آنها اجتماعات و تمدن هایی را تشکیل داده اند، اما هر لحظه که دوباره به خوی زیاده خواهی و مطلق طلبی گردیده اند، بی درنگ منقرض شده اند. در این میان تنها تعالیم انبیا بوده است که افق های روشن سعادت بشری را ترسیم و تضمین نموده است. امروزه هم علی-رغم پیشرفت های فراوان بشر در عقل ابزاری و رفاه بیرونی اجتماعی و نیل به تکنولوژی های فربه در عرصه های مختلف، به واسطه ی همان رویکردهای مطلق خواهانه و استخدام طلب، جامه ی نازیبای جنگ های خانمان برانداز بر اندام جوامع مختلف پوشانده می شود. این جنگ ها که از رهگذر دورنگه داشتن جوامع انسانی مختلف از فطرت توحیدی خویش بر وی نو به نو تحمیل می شود، جز به سود جهان خواران و در رأس آن امپریالیسم صدچهره جهانی نیست.
طبیعی است که آنان علاج برون رفت خود را از معضلات متعدد در جهل و خرافه ی انسان بدانند و ببینند. هرچه در این میان مفهوم سازی های کاذب با رویکرد به نشر فرهنگ الهی بیشتر اشاعه یابد، به بیگانه سازی انسان ها از خویشتن خویششان کمک خواهد کرد.امپریالیسم خبری، امروزه بیش از هر زمان دیگری در پوشش فردی ساختن دین جویی، کمر به قتل باورهای بارور دین-خواهانه ی جوامع بسته است. به خصوص بعد از انقلاب اسلامی ایران، کارگزاران نظام رسانه ای غرب فکری طعم اسلام سیاسی را هم چشیده اند و به خوبی می دانند که وزش نسیم های احیاگر اسلامی تا چه مایه و پایه می تواند کید شیطانی ایشان را نقش برآب کند. این است که باید گفت سهم مطبوعات دینی در ارایه ی الگوهای فرهنگی و اجتماعی تاچه حد مهم و مؤثر است. در شرایطی که مطبوعات غربی لیبرالیسم، مردم سالاری غیردینی و اعلامیه ی جهانی حقوق بشر را به عنوان سه داروی اصلی نجات بخش انسان امروز فریاد می آورند و به الحان و الوان گوناگون سعی در نهادینه سازی آن دارند، وظیفه ی مطبوعات دینی آن است تا در برابر مفهوم سازی های کاذب و مغرضانه ی آنان با شیوه ها و شگردهای تأثیرگذار، مبادرت به صف آرایی کنند. این صف آرایی هرچند روز به روز بیش و بیشتر می شود، اما وسعت تهاجمات دشمن به قدری است که ابداً کافی به نظر نمی رسد. شکی نیست که شکل ارایه ی پیام های دینی در مطبوعات ما از مهمترین تدابیر کنونی است. روانشناسی اجتماعی، امروزه بر این ادعا صحه می گذارد که هیچ چیز به اندازه ی تغییرشکل پیام نمی تواند بر دهشت عموم مردم مؤثر باشد. تأمل ژرف در شیوه ی ارایه ی پیام های خود می تواند در شرایط کنونی استراتژی بسیار مؤثری تلقی گردد. از آنجا که مردم بر حسب فرامین فطرت خود، زیباگرایند، این مهم می طلبد که مطبوعات دینی ما از قابلیت ها و ظرفیت های هنری تا حد امکان بهره جویند. همه-ی کسانی که در راستای گسترش فهم دینی انسان ها از مسایل مبتلابه خود تلاش می کنند و می کوشند تا جامعه ی انسانی، هرچه بیشتر از دین در حل معضلات خود متوقع باشد و از آن عمیقاً و وسیعاً بهره بگیرد، باید مبانی آفرینش هنری را به خوبی فرا بگیرند و آن را در راستای اهداف تبلیغی خود به کار بندند. این بدان معنا نیست که مطبوعات دینی ما تبدیل به مطبوعاتی با غایت هنری شوند و لذت های خام زیباشناسانه را پی جویند، بلکه به این معناست که برای حسن تأثیر در مخاطبان – به گونه ای ظریف – از قابلیت های بیانی هنر بهره برداری کنند. هنر، پیوسته باید ملتزم رکاب مطبوعات دینی ما باشد و اندیشه - خاصه آنجا که مخاطبان جوان را می جوید – بر بال های بلندپرواز هنر سوار شود؛ چراکه اگر چنین نباشد و چنین نکنند، بی تردید پیام های ما چندان توفیق ماندگاری در سرزمین ذهنی مخاطبان را نخواهد داشت. در این میان صد البته سهم و نقش هنرهای تصویری شاخص تر و ارجمندتر است. بشر بی تردید با تصویر و محرکه های بصری از دیرباز قرابت و ارادت ویژه ای داشته و خواهد داشت. زیرا در میان مجموعه ی ارزشی وجود انسان، چشم انسان بیش از هر عضو دیگری وجودی او، دارای ارزش است. چشم انسان کاربردی ترین بعد وجودی است:
هر انسانی زمانی که به جایی وارد می شود، این چشم اوست که زودتر از هر عضو او مبادرت به شناسایی آن جا می کند و از طرفی باز این چشم انسان است که بیشترین تأثیر را برای انسان های دیگر می گذارد. حالات و مختصات روحی و روانی هر انسانی در چشمان او هویدا می گردد:
از همین روست که کارشناسان هنرهای تجسمی عقیده دارند که در تحلیل میزان تأثیرگذاری یک اثر هنری، باید به چشم انسان و کار ویژه-های خاص آن متوجه بود. برای همین است که دست اندرکاران نظام تبلیغاتی غرب هم همت خود را بیشتر به غنای بصری مضامین موردنظر خود معطوف ساخته اند و ساحرمآبانه می کوشند تا اغراض خود را به وسیله ی تدبیرهای تصویری فریبنده به ذهن و ضمیر مخاطبان موردنظر خود برسانند. استفاده ی فراوان از انواع آرایه های بصری در کنار تلاش فراوان برای یافتن شیوه های تأثیرگذار بصری، از مهمترین تلاش های آنان در راستای مطلوب نمایی تولیدات شبه فرهنگی آنان تلقی می شود. این در حالی است که ما در مطبوعات اسلامی خویش به تناسبات تصویری به طور عام و به مبانی هنرهای تجسمی به طورخاص، کمترین توجه ممکن را داریم. این التفات اندک، از سویی متوجه مدیریت های دانشکده های هنری ما نیز می شود: چراکه آموزش هنر را محدود و منحصر به ذکر روزمره و مروردوره ای و تکراری آرا و آثار دیگران کرده اند و به جای اتخاذ موضع در برابر هنر و مبانی آن و عملیاتی کردن آموزه های هنری، تنها به تشریح و توصیف می پردازند ت ابه تقنین و ایجاد. یقیناً وظیفه ی دانشکده های هنری ما نیز هست که به یاری مطبوعات دینی ما بیایند و فرآیند اعتبارآفرینی و تأثیرگذاری جهانی آن را از منظر ساختار بصری تقویت کنند. به راستی مطبوعات دینی ما افزون بر تلاش گری برای پرداختن به اصلی ترین نیازمندی های معنوی انسان این روزگار، باید به جد بکوشند تا در زمینه ی اصول زیباشناختی خاص مطبوعات دینی معاصر، گام های استواری را عملاً و نظراً بردارند. رویکرد مطبوعات دینی به آمیختن مباحث خود با مبانی زیبایی شناسی اگر در گذشته تا حدودی به نوعی تفنن می مانست، امروزه تبدیل به یک ضرورت شده است؛ هرچند که بیان این مهم خالی از فایده نیست که پیام های مؤثر دینی در هیچ زمان عاری از رعایت اصول زیبایی شناسی نبوده است. مراجعه ای اجمالی به ادعیه ی ارزشمندی که از امامان معصوم (ع) به ما رسیده، خود مؤید این نکته است که ایشان مضامین بلند ملکوتی را در زیباترین گونه های بیانی انتقال می دادند. زيبايي هر چيز، در اصل، استعداد آن چيز است که کاملاً شکوفا شده است و چون شکوفايي اين استعداد، تمام و کمال است، هر چيز لاجرم در جايي که بايد باشد، قرار خواهد داشت و اين عين« نظم» است و اینکه گفته شده است که خداوند جهان را با نظم خلق کرده، يعنی با «زيبايي» آفریده است و اين نيز خود بدان معناست که زيبايي در مسير خلقت است. ميوه ی عدالت، یعنی «آرامش»، هدف جهان بينی است و زيبايي، هسته ی جهان بينی به شمار می آید. آنچه در مطبوعات دینی مذموم و نکوهیده به نظر می رسد، روی آوردن به قشنگی سازی است. در اینجا هدف حُسن آشکارسازی حقیقت نیست، بلکه حقیقتی قرار است تا به آرامی پوشانده شود و توجه و تمرکز مخاطب به نقطه ای معطوف گردد که نقطه ای فرعی و حاشیه ای است. مطبوعات غربی برای موجه و مستدل جلوه دادن پیام های موردنظر خود، می کوشند تا با استفاده از قشنگی سازی، حقیقت را به واحه ای دیگر پرتاب کنند و عرض را با واسطه های انتقالی تزیین، به جای جوهر معرفی کنند. این نوع آذین گری و نه زیبایی گرایی از مهمترین دغدغه های هر نظام تبلیغاتی باطل بوده است. ابزارهای انسانی آن هم در طول تاریخ متفاوت بوده اند؛ گاه ساحران، گاه شاعران و امروز رسانه ها. به هرتقدیر الحاق آرایه ها و پیرایه های متعدد و مختلف به دامان پیام، آن را مقلوب و دیگرگونه می نمایاند. مطبوعات دینی ابداً چنین رویکردی را نه می خواهند و نه می-پسندند. آنچه در این میان واجد اهمیت و ارزش است، این است که ما باید در زیبایی سازی مطبوعات دینی، نه به دام زیب و زیورهای مطبوعات غربی بیفتیم و چندان به جذب بصری مخاطب بیندیشیم که از هدف غایی خود - که همانا نهادینه سازی اندیشه ی دینی در ژرفای وجود جامعه است - باز بمانیم و نه در این راه چندان خام دستانه و سطحی عمل کنیم و چشم از مشاهده ی ذائقه های خاص بصری مخاطبان خود فرو بندیم که پیام های ما در متن و بطن وجود ایشان جریانیت لازم را پیدا نکند.به نظر می رسد که باید عزمی مؤثر را برای رسیدن به نوعی زیبایی شناسی تعریف شده سامان داد؛ عزمی که بتواند زیبایی شناسی خاص مطبوعات دینی را به نحوی جامع و مانع تعریف و آن را به شیوه ای کارآمد، عملیاتی سازد.
منبع: باشگاه اندیشه