کچل فیلسوف
روزی کچلی کلاهگیس بر سر، سوار اسب بود. ناگهان بادی وزید و کلاه گیس او را به زمین انداخت. در این هنگام کسانی که شاهد ماجرا بودند، قاهقاه خندیدند. کچل همچنان که دهنهی اسب را در دست داشت، گفت: «تعجّبی
نویسنده: ازوپ
بازنویسی: اس. ای. هندفورد
برگردان: حسین ابراهیمی (الوند)
بازنویسی: اس. ای. هندفورد
برگردان: حسین ابراهیمی (الوند)
روزی کچلی کلاهگیس بر سر، سوار اسب بود. ناگهان بادی وزید و کلاه گیس او را به زمین انداخت. در این هنگام کسانی که شاهد ماجرا بودند، قاهقاه خندیدند. کچل همچنان که دهنهی اسب را در دست داشت، گفت: «تعجّبی ندارد که من نمیتوانم مویی را که مال خودم نیست روی سرم نگه دارم چرا که صاحب اصلی آنهم نتوانسته بود آن را روی سر خودش نگه دارد.»
هیچکس را نباید بهدلیل اتّفاقی که برایش میافتد، تحقیر کرد. آنچه را که طبیعت هنگام تولّد به ما نداده است، همیشه از آن ما نخواهد بود. ما برهنه به این جهان میآییم و برهنه نیز باید از آن برویم.
منبع مقاله :
هندفورد، اس. اِی و دیگران؛ (1392)، افسانههای مردم دنیا (جلدهای 9 تا 12)، ترجمهی حسین ابراهیمی (الوند) و دیگران، تهران: نشر افق، چاپ سوم.
هیچکس را نباید بهدلیل اتّفاقی که برایش میافتد، تحقیر کرد. آنچه را که طبیعت هنگام تولّد به ما نداده است، همیشه از آن ما نخواهد بود. ما برهنه به این جهان میآییم و برهنه نیز باید از آن برویم.
منبع مقاله :
هندفورد، اس. اِی و دیگران؛ (1392)، افسانههای مردم دنیا (جلدهای 9 تا 12)، ترجمهی حسین ابراهیمی (الوند) و دیگران، تهران: نشر افق، چاپ سوم.
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}