حادثه طبس از زبان فرمانده نظامیان آمریکایی


نیروی افسانه ای، شکست ناپذیر و سری "دلتا" بر اثر "توفان شن" شکستی را متحمل شد که به منزله کابوسی برای تمام تاریخ سلطه و تجاوز دولتمردان آمریکای به شمارمی رود و با دیگر ثابت شد، خداوند ملتی را که او را یاری کند، یاری خواهد کرد.
واقعه طبس یکی از آموزنده ترین حوادث سیاسی- نظامی در تاریخ معاصر به شمار می رود و ژنرال چارلی بکویث، فرمانده نظامی دلتا در کتاب " نیروی دلتا، از پل می تا طبس "به شرح کامل این ماجرا پرداخته است:

طرح ریزی عملیات

"همانطور که می دانید سخت سرگرم کار بوده ایم، تا وسیله ای برای نجات گروگان ها از تهران پیدا کنیم. از ماه نوامبر روی مساله کار می کردیم. اکنون من معتقدم که طرحی حساب شده در دست داریم. می خواهیم شما به این طرح گوش کنید و بعد سوال های خود را مطرح نمایید.
این یک طرح ساده نیست با این حال ما تلاش کرده ایم تا حد امکان پیچ و خم های آنرا برطرف سازیم."

دیدار طراحان عملیات با کارتر

بکویث می گوید: "من گزارشم را با بردن رییس جمهور به متن عملیات از "کویر یک" و بلند شدن هواپیما از منظریه و توضیح اینکه چگونه نیروی دلتا قبل از سپیده دم به ناحیه اختفا در حدود پنجاه مایلی پایتخت می رسد و چطور سراسر روز را زیر وسایل استتار کننده مخفی می شود، شروع کردم. بعد شرح دادم که چگونه پس از غروب آفتاب شش کامیون بنز و دو خودروی کوچکتر وارد خواهند شد و دلتا را به پایتخت منتقل خواهند کرد. توضیح دادم که من در یک مقطع خاص با استفاده از یکی از خودروهای کوچکتر جلو خواهم رفت تا آخرین قسمت از سپری را که به طرف شهر می رود بازرسی و سفارت را برانداز کنم.
لحظه ای که کامیون ها به دیوار شرقی سفارت، روبروی خیابان روز ولت برسند، نیروی دلتا از دیوار بالا می رود و مواد منفجره قوی در آن کار می گذارد. بطوریکه با انفجار آن حفره ای در دیوار ایجاد می شود که برای وارد شدن یک کامیون هیجده چرخ به داخل سفارت کافی خواهد بود. این انفجار خانه های اطراف را در هم خواهد شکست و سکنه اطراف آن ناحیه را سراسیمه خواهد کرد."

تحلیل اطلاعات:

چارلی بکویث در ادامه چگونگی طرح ریزی عملیات آورده است: "اطلاعات دیگر دریافت شد، اطلاع یافتیم که عکس هایی از محوطه سفارت در دسترس قرار خواهند گرفت. عکس ها بلافاصله به دستمان رسید و فرصتی به ماموران اطلاعاتی داد تا جابه جایی درون محوطه را با عکس های گرفته شده در روز قبل یا هفته قبل مقایسه کنند.
این فرمانده نظامیان آمریکا در حادثه طبس ، به عکس های گرفته شده توسط سازمان هایی آمریکایی اشاره کرده و ادامه آورده است: "یکی از چیزهایی که عکس ها روشن کردند وجود تیرک ها بود. پاسداران انقلاب یا شبه نظامیان به فرض اینکه امریکا ممکن است برای نجات گروگان ها از هلی کوپتر استفاده کند، در محل هایی در داخل محوطه که امکان فرود هلی کوپتر در آنجا وجود داشت تیرک هایی نصب کرده بودند. بدون عکس ها ممکن نبود بخش اطلاعات متوجه این مساله شود."
ادامه عملیات اینگونه توصیف شده است: "در فاصله بین کریسمس و اولین روز سال، دلتا براساس گزارشات باب توانست به منظور تنظیم یک طرح تهاجمی دقیق به اطلاعات کافی دست یابد، معلوم شد که گروگان ها در بیش از نیمی از چهار تا شش ساختمان نگهداری نمی شوند و این ساختمان ها نیز شناسایی شدند. ما قبلا فکر می کردیم که احتمالا تمام ساختمان های سفارت به عنوان زندان مورد استفاده قرار می گیرد. در اواخر دسامبر و بعدا نوامبر تحلیل گران به حذف تعداد ساختمان ها پرداختند.
آنها تصور می کردند که دانشجویان مبارزی که گروگان ها را در اختیار داشتند از طرف فلسطینی ها یا" ساواما" که یک سازمان پلیس مخفی است کمک دریافت می کنند. 13 گروگان آزاد شده گفتند که به هنگام جابه جایی چشم های آنها را می بستند و به گروه های مختلف تقسیم شان می کردند و این بدون شک عمدا صورت می گرفت،‌ بنابراین هیچ الگویی را نمی توانستیم انتخاب کنیم. دانشجویان مبارز را نمی شد دست کم گرفت."

طرح ریزی عملیات

"پنجه عقاب" نام رمز ماموریت برای آزاد کردن گروگان ها بود.
همانطور که برای ژنرال جونز توضیح داده شد، طرح اصلی از این قرار بود. سه هواپیمای "ام سی- 130" حامل نیروها و سه هواپیمای" ئی سی- 130 "حامل سوخت، جزیره مصیره واقع در سواحل شیخ نشین عمان را ترک می کنند و بسوی ایران به پرواز در می آیند. در محلی که کویر یک نامیده می شود. در 05/33 شمالی و 48/55 شرقی، در دویست مایلی جنوب شرقی تهران- فرود می آیند و در آنجا منتظر ورود هشت هلیکوپتر" آر- اچ 53 دی" می شوند.
هلیکوپترها پس از پرواز از عرشه ناو هواپیما بر نیمیتز که در نقطه ای در خلیج عمان است، در چهار دسته دوتایی، با پرواز در مسیری متفاوت، تقریبا سی دقیقه پس از ورود آخرین هواپیمای سی- 130 وارد کویر می شوند.
هلیکوپترهای آر- اچ 53 دی به محض ورود،‌سوختگیری و نیروی یورش صد و هیجده نفری را سوار می کنند، در صورتی که شش هلیکوپتر (این کمترین رقمی بود که به نظر طراحان هوایی برای بلند کردن وزن تیم یورش و تجهیزات آن لازم بود)قادر به عزیمت و پرواز به محل بعدی نباشند، ماموریت در کویر یک عقیم می ماند. هلیکوپترها پس از سوخت گیری و سوار کردن دلتا رهسپار تهران می شوند و هواپیماهای سی 130 به مصیره باز می گردند. پس از دو ساعت و نیم تا سه ساعت، نهایتا یک ساعت قبل از طلوع‌ آفتاب هلیکوپترها در محل اختفای دلتا در 14/ 35 شمالی و 15/52 شرقی فرود می آیند. هلیکوپترهای آر اچ 53 دی پس از پیاده کردن دلتا، به محل اختفای خود واقع در پانزده مایلی شمال محل تخلیه دلتا پرواز می کنند و روز را در تپه های اطراف گرمسار پنهان می شوند. در محل فرود دلتا، تیم یورش با دو مامور وزارت دفاع، که چندین روز قبل از عملیات وارد تهران می شوند ملاقات می کنند.
وی در ادامه افزوده است: این عملیات تقریبا 45 دقیقه طول می کشد ، آنگاه سرگرد اسنافی (اسم مستعار) که به عنوان افسر هوایی دلتا عمل می کند، به هلیکوپترهای آر اچ 53 دی که در اطراف گرمسار در حال‌ آماده باش هستند اطلاع می دهد و آنها شروع به چرخیدن در شمال شهر می کنند. با علامت او، هلیکوپترها به نزدیکی سفارت می آیند و اگر همانطوری که انتظار می رود، تیرک های کارگذاشته شده در محوطه باز سفارت را بتوانیم برداریم، اولین هلی کوپتر مستقیما به داخل سفارت فراخوانده می شود و سپس تمام گروگان های آزاد شده سوار اولین هلی کوپتر می شوند و دکترهای دلتا آنها را معاینه میکنند.

آغاز عملیات

هواپیما برفراز خلیج عمان، در ارتفاع چند صد هزار پایی پرواز می کرد، اما هنگامی که به سواحل ایران در غرب چاه بهار رسیدیم ارتفاع به چهارصد پا تقلیل یافت.
وید ایشیموتو در حالی که نزدیک دریچه بار، در عقب هواپیما نشسته بود برخورد هوای گرم را احساس کرد. او می دانست که در ایران هستیم. زمین زیر پایمان بسوی افق که در تاریکی فرو می رفت، امتداد می یافت.
در شمال، تپه ها چون لکه های آبی به نظر می رسیدند و رفته رفته بزرگتر می شدند. در پشت آنها، و در فاصله ای دورتر، کوه های سیاهرنگ، سر به فلک کشیده بودند.
برگشتم و با عجله به طرف ابتدای صف هواپیماها راه افتادم. ساعت تقریبا دو و چهل دقیقه بعد از نیمه شب بود. تعدادی از خلبانان سی 130 موتورهایشان را گرم می کردند و گرد و غبار در اطراف پراکنده می شد. در میان تندبار، یکی از هلی کوپترها را دیدم که از زمین بلند شد و به سمت چپ کج شد و با آرامی به عقب خزید. سپس صدای مهیبی بلند شد. صدای انفجار بمب نبود، صدای شکستن نبود، صدای چیزی بود که با یک ضربه متلاشی شود. یک انفجار بنزین. گلوله آتشین آبی رنگی مثل بالون به هوا رفت. ظاهرا هلی کوپتر سرگرد شافر به ئی سی 130 که در شمالی ترین قسمت ایستاده بود و عنصر آبی را تازه سوار کرده بود، برخورد کرد.
کایل هنوز مشغول کار کردن با بی سیم بود که به طرفش رفتم و گفتم "چه کار کرده ای؟" گفت "بادی از خط خاطر جمع شوم. به محض اینکه آنها را بگیرم، خارج خواهیم شد. اکنون درباره این هلی کوپترها چه فکر می کنی؟"
گفتم: اونجا خیلی داغه، دومی هر آن ممکنه منفجر بشه.
در مورد سایر هلی کوپترها چطور؟
باید از بین بروند.
الان درست یادم نمی آید چه کسی اما یکی از ما گفت: بگذارید آنها را از راه هوایی نابود کنیم. جیم توانست با ژنرال وات تماس بگیرد و پیشنهاد کند که اجازه حمله به هلی کوپترها را از هوا داشته باشد. روی زمین جنب و جوش زیاد بود. می خواستم ، هرچه زودتر همه را از این کویر لعنتی بیرون ببرم. به طرف آخرین هواپیما در صف برگشتم. با کشات تازه بیرون پریده بود و به تیم حفاظت از جاده برای سوار شدن کمک می کرد.
چند فروند از هواپیماها در محل پروازشان قرار گرفتند. از دور خلبانان تفنگدار دریایی را دیدم که با سرعت به طرف هواپیماهای ما می دویدند. درب پشتی بالا کشیده و بسته شد. به کابین خلبان رفتم و هواپیمای ماشروع به حرکت کرد و یک نیم دایره زد.
ما سومین هواپیمایی بودیم که باید بلند می شدیم. دو هواپیمای جلویی برخاستند. آتش تانکر بنزین تقریبا خاموش شده بود اما هلی کوپتر و هواپیمای 130 هنوز بشدت در آتش می سوختند.
ساعت تقریبا سه بعد از نیمه شب بود.
دلتا پس از چهار ساعت و پنجاه و شش دقیقه توقف در کویر یک ، آنجا را ترک می کرد.
روی جاده ناهموار براه افتادیم، سی 130 شروع به سرعت گرفتن کرد. ناگهان به یک پشته خاک برخورد کردیم. خاطرم می آید که وقتی پایین بودیم، آن را دیده بودم. ارتفاعش باید سه پا می شد. سرعت زیاد بود، دماغه هواپیما بالا رفت و بعد بشدت پایین آمد، ما شانس بزرگی آورده بودیم. هواپیما سرعت بیشتری می گرفت، خلبان نیز نیروی بیشتری به آن می داد تا اینکه بالاخره آن را به هوا برد. چیزی که بعد از آن فهمیدیم این بود که داشتیم اوج می گرفتیم.

فرجام عملیات

اگر ما برنامه را در کویر یک، درست مطابق نقشه پیش می بردیم، اکنون شش هلی کوپتر کامل در حال نزدیک شدن به مخفیگاه بودند.
بعد از سپیده صبح، به خلیج عمان رسیدیم. پایین را نگاه کردم و دکل یک کشتی عربی را دیدم که در دریای آبی- خاکستری در حال حرکت بود.
فرمانده عملیات نا فرجام طبس در انتها چنین می گوید: "در تمام طول راه بازگشت به مصیره احساس پوچی و پژمردگی می کردم، یاس بر وجودم سایه افکنده بود. گریه ام گرفت. این موقعی بود که نشستم و با تمام وجود گفتم: یا عیسی مسیح، تو می دانی که چه گندی بالا آمده است. ما واقعا باعث شرمساری کشور بزرگمان شدیم. خودم را بسیار حقیر احساس می کردم. نمی خواستم صحبت کنم،‌ یا هیچ کاری انجام دهم، فقط احساس می کردم که دیگر آبرویی برایم باقی نمانده بود."
منبع: خبرگزاری حیات