بنى اسرائيل هرگز وارد فلسطين نشدند!

نويسنده: حاج زكى على غول
مترجم: عطاء اللّه ابطحى‏

قرائتى جديد از قرآن و تورات‏

مقدمه‏

دانسته‏هاى من از تاريخ كهن يهود از مطالبى برگرفته شده بود كه در كتاب‏هاى تاريخى و تورات مى‏خوانديم و نيز آن چه همه جا شايع بود و مى‏گفتند:يهود در فلسطين آثار تاريخى و اماكن مقدسى دارد؛بنى اسرائيل در اين سرزمين زمامدارى مى‏كرده‏اند و دو دوره،يكى در قدس‏ و ديگرى در نابلس،حكومت را در دست داشته‏اند؛و داوود و سليمان-كه درود خداوند ارزانيشان‏ باد-در فلسطين زندگى مى‏كرده‏اند.اين مجموعه اطلاعات به عنوان حقايق مسلم تاريخى و واقعيت‏هايى كه در روزگاران كهن در فلسطين رخ داده است،در ذهنم ريشه دوانده بود.برخى از تاريخ نگاران عرب نيز،چه بسا اين‏ اقوال را از نويسندگان بيگانه برگرفته و در كتاب‏هاى تاريخى خود درباره قدس و فلسطين به‏ آن‏ها اعتماد كرده‏اند.از جمله اين تاريخنگاران-كه گفته‏هاى بيگانگان را باور كرده‏اند-مى‏توان‏ فلسطينيان جلاى وطن كرده و كسانى را نام برد كه آثارى درباره فلسطين و قدس تأليف كرده‏اند يا مى‏كنند.اما در سال‏هاى اخير و در نتيجه مطالعات گوناگونى كه داشتم،رفته رفته در درستى اطلاعات‏ رايج درباره بنى اسرائيل و حضورشان در قدس و فلسطين به شك و ترديد افتادم؛به ويژه آن كه‏ هيچ نشانه‏اى تا كنون يافته نشده است كه گفته‏ها و ادعاهاى آن‏ها را اثبات كند.واضح است هر حكومتى كه در سرزمينى اقتدار و زمامدارى دراز مدتى داشته باشد-آن گونه كه امروز يهوديان‏ مدّعى آنند-بايد به طور قطع آثارى از خود بر جاى نهد كه تمدنش را در آن سرزمين نشان دهد.پس از اين شك و ترديدها،مطالعه و تحقيق را آغاز كردم و در جستجوى تحليلى بر اين‏ مسأله برآمدم كه چرا هيچ نشانى از يهود در سراسر فلسطين وجود ندارد.از اين رو،تحقيق و بررسى سر گذشت بنى اسرائيل در قرآن كريم را آغاز كردم كه در نتيجه اين بررسى قرآنى،برايم‏ كاملا آشكار شد كه آن‏ها از راه دريا و نه از راه خشكى و صحراى سينا از سرزمين تحت سلطه‏ فرعون خارج شده‏اند.همچنين برايم روشن شد كه پيش از آن نيز،حضرت موسى عليه السّلام براى فرار از دست فرعون،به«مدين»،كه بخشى از خاك حجاز بوده است،گريخته بود.به نتايج ديگرى نيز دست يافتم كه در اين نوشتار به تفصيل آن خواهم پرداخت.پس از بررسى قرآن كريم،به كتاب«عهد قديم»روى آوردم.در اين كتاب نيز كه مى‏گويد: بنى اسرائيل كه از سرزمين تحت سلطه فرعون خارج شدند دريافتم كه خداوند آن‏ها را به راهى كه به‏ سرزمين فلسطينى‏ها منتهى مى‏شد-با وجود نزديكى آن-راهنمايى نكرد،بلكه آن‏ها را از راه‏ بيابان به درياى سوف (درياى سرخ) كشاند.سپس به هنگام رسيدن فرعون،از دريا گذشتند و وارد بيابانى شدند كه به«فاران»در حجاز،منتهى مى‏شد.پس از آن نيز در جزيرة العرب پراكنده شدند.پس از بررسى اين دو مأخذ،به كتاب‏هاى جغرافى نويسان و تاريخ نگاران كهن عرب،به ويژه‏ آن‏ها كه در قرن يازدهم ميلادى مى‏زيسته‏اند،مراجعه كردم.در اين آثار نيز مطالبى يافتم كه‏ پراكنده شدن يهود در شبه جزيره عرب را تأييد مى‏كرد و نشان مى‏داد كه تبعيد بنى اسرائيل از جزيرة العرب،همراه با برخى ساكنان آن جا،بوده است.همه اين موارد،شك و ترديدها را به حقايقى تبديل كردند كه بر آن شدم نسل‏هاى معاصر و كسانى را كه در سراسر جهان به اين مسأله اهميت مى‏دهند،از وجود آن‏ها آگاه سازم تا براى‏ غصب حقوق مردم،تاريخ جعل نشود؛آن هم در زمانى كه براى رسيدن به مصالح و منافع، حمايت از باطل بر حمايت از حق-گرچه براى مدت زمانى كوتاه-پيشى گرفته است.سخن آخر آن كه از خوانندگان گرانمايه‏اى كه نظرى سازنده يا اطلاعاتى مفيد درباره اين‏ موضوع دارند،مى‏خواهم كه با افزودن آن به دانسته‏هايم،كريمانه بر من منّت نهند تا در چاپى‏ ديگر كه به اذن پروردگار درخواهد آمد،همگان از آن بهره برگيرند.و خداوند آگاه به هر قصدى است.

بنى اسرائيل هرگز وارد فلسطين نشدند!

بررسى درست،بى‏طرفانه و آگاهانه تاريخ مدون قدس و فلسطين با استفاده از اين منابع‏ خواهد بود:عهد قديم ،كتاب‏هاى تاريخ كهن عرب،قرآن كريم-از خلال فهم آياتى كه در اين باره‏ آمده است-و همچنين برخى از كتاب‏هاى جديد تاريخ نگاران غربى و يهودى.من بر اين باورم كه‏ آن چه در اين كتاب‏ها آمده،هر پژوهشگرى را به نتايج ملموس،منطقى و درستى مى‏رساند كه‏ ثابت مى‏كند بنى اسرائيل هيچ ارتباطى با تاريخ فلسطين و به ويژه قدس ندارند.همچنين ثابت‏ مى‏كند كه يهوديان زمان تبعيد به بابل در فلسطين نبودند،بلكه در جزيرة العرب بودند.مى‏توانيم اين نتايج را از راهگذر پيگيرى زنجيره وار رخدادهاى تاريخى-به گونه‏اى كه در پى‏ مى‏آيد-روشن گردانيم:

1.مسجد الاقصى‏

در قرآن عزيز آمده است: انّ اوّل بيت وضع للنّاس للّذى ببكّة مباركا و هدى للعالمين نخستين خانه‏اى كه براى مردم بنا شده،همان است كه در مكه است.خانه‏اى كه‏ جهانيان را سبب بركت و هدايت است.اين«خانه»همان كعبه شريف يا مسجد الحرام مكه مكرمه است.در حديثى گرانسنگ از ابوذر غفارى-رضوان اللّه تعالى عليه-آمده است كه: گفتم:اى پيامبر خدا!نخستين مسجدى كه بنا نهاده شده،كدام مسجد بوده است؟ فرمود:مسجد الحرام.گفتم:پس از آن،كدام مسجد؟فرمود:مسجد الأقصى.گفتم اين‏ دو،با چند سال فاصله ساخته شده‏اند؟فرمود:چهل سال.واضح است كه بيت الحرام مكه در زمان حضرت آدم عليه السّلام بنا نهاده شده است.و اين،يعنى‏ آن كه مسجد الأقصى نيز در زمان حضرت آدم بنا نهاده شده و جاى آن بر روى كره زمين مشخص‏ شده است.بنابراين،مسجد الأقصى نيز قدمتى به قدمت تاريخ بشر بر روى كره زمين دارد.آن مقدار از تاريخ مسجد الأقصى كه براى ما مشخص است،به آمدن قبيله كنعان از يمن به‏ سرزمين مقدس بر مى‏گردد كه بيش از پنج هزار سال پيش اتفاق افتاده است.يكى از قبائل‏ وابسته به قبيله كنعان«قبيله يبوسى‏ها»است.

2.يبوسى‏ها

يبوسى‏ها از قبائل كنعانى بودند كه از جزيرة العرب كوچ كردند و رو به سوى شمال نهادند.برخى از اين قبائل در مصر سكونت گزيدند،برخى در فلسطين،و برخى در سرزمين‏هاى ديگر.يكى از اين قبائل به مركز (وسط) فلسطين آمد و در اطراف مسجد الأقصى ساكن شد.اين قبيله به‏ موازات مسجد و در بخش جنوبى آن،شهرى براى خود بنا نهادند و در آن شهر،بر فراز تپه‏اى در مجاورت مسجد،تأسيسات مورد نياز زندگى‏شان را به پا كردند.اسم اين تپه«كوه ظهور»بود،زيرا آن‏ها تپه را پشت سر[-در ظهر]نهادند و محل سكونت و خواب خود را در درّه‏اى قرار دادند كه‏ بعد از تپه و در بخش جنوبى آن قرار داشت.اسم اين دره«النوم» بود و نه«هنوم».بيگانگان و عرب‏هايى كه نا آگاهانه اين واژه را از آن‏ها گرفته‏اند،نمى‏دانسته‏اند كه«ه»در واژه«هنوم»،همان‏ «ال»تعريف در نوشتار فنيقيه‏اى است.در الفباى عبرى مورد استفاده يهوديان نيز كه از فينيقى‏ها گرفته شده،امروزه همچنان،«ه»به عنوان«ال»تعريف،كاربرد دارد و گفته مى‏شود: «ييلد»،به معنى«ولد»[-پسر]؛و«ه ييلد»،يعنى«الولد»[ پسر مشخصى نزد گوينده و شنونده‏] «يلدا»،به معنى«بنت»[ دختر]،و«ه يلدا»،يعنى«البنت»[ دختر مشخصى نزد گوينده و شنونده‏] اين عرب‏هاى كنعانى شهرى براى خود بنا نهادند كه نام آن را از جايى كه آمده بودند برگرفتند؛يعنى،از«يبوس»كه جزو استان (ولايت) «شنوئه»-يكى از ولايت‏هاى يمن-بود و به‏ همين دليل شهر مسجد الأقصى را در نخستين نامگذارى،«يبوس»نام نهادند.آن‏ها ديوارهاى عظيمى دور شهرشان كشيدند و آب را از چشمه‏اى كه زير تپه ظهور-كه جزو ديوار بود-قرار داشت به محل سكونت و خواب (نوم) خود بردند.اين كار،با زدن تونلى به ارتفاع‏ حدود 1/5 متر و طول حدود 800 متر،صورت گرفت.و اين،در نوع خود دستاوردى عظيم بود كه ميزان پيشرفت علمى و تمدن آن‏ها را مى‏نماياند.همه اين رخدادها بيش از پنج هزار سال قبل و بيش از 1000 سال،قبل از آمدن حضرت‏ ابراهيم عليه السّلام به فلسطين،به وقوع پيوسته است.اين يبوسى‏هايى كه در اطراف مسجد الاقصى اقامت گزيدند،موحد بودند و اماكن عبادى‏ خود را در مكان مسجد الاقصى،زير ساختمان كنونى بنا نهادند.كوه واقع در جنوب غربى تپه‏ ظهور كه يبوسى‏ها قلعه مركز حكومت خود را روى آن بنا نهادند،كوه«صهيون»نام داشت؛زيرا نسبت به تپه ظهور مانند«صهوة»يعنى«پشت اسب»بود.

3.آمدن حضرت ابراهيم به يبوس‏

حضرت ابراهيم عليه السّلام از دست«نمرود بن كنعان»،غريبانه از عراق گريخت.نمرود پس از آن كه‏ حضرت ابراهيم بت‏ها را در هم شكست و او را كه ادعاى خدايى مى‏كرد،به مبارزه طلبيد،با او به‏ دشمنى برخاست.قرآن كريم مى‏فرمايد: الم تر الى الّذى حاجّ ابرهيم فى ربّه ان اتيه اللّه الملك اذ قال ابراهيم ربّى الّذى يحيى‏ و يميت قال انا احيى و اميت قال ابرهيم فانّ اللّه ياتى بالشّمس من المشرق فات بها من المغرب فبهت الّذى كفر... آن كسى را كه خدا به او پادشاهى ارزانى كرده بود نديدى كه با ابراهيم درباره‏ پروردگارش محاجه مى‏كرد؟آن گاه كه ابراهيم گفت:پروردگار من زنده مى‏كند و مى‏ميراند.او گفت:من نيز زنده مى‏كنم و مى‏ميرانم.ابراهيم گفت:خدا خورشيد را از مشرق بر مى‏آورد تو آن را از مغرب برآور.آن كافر حيران شد.حضرت ابراهيم و حضرت لوط عليهما السّلام با هم هجرت كردند.قرآن كريم در اين باره مى‏فرمايد: و نجّيناه و لوطا الى الارض الّتى بار كنا فيها للعالمين او و لوط را رهانيديم و به سرزمينى كه آن را بركت جهانيان قرار داده‏ايم،برديم.دقت كنيد كه قرآن كريم مى‏فرمايد اين سرزمين را براى جهانيان بركت داديم و نه صرفا براى‏ يك ملت خاص.هنگامى كه حضرت ابراهيم به شهر يبوس-كه در اطراف مسجد الأقصى قرار داشت-رسيد، كاهن شهر،ملك صادق،به ديدارش شتافت و به او غذا-از جمله نان-داد و از او حمايت كرد.ابراهيم-كه درود خداوند بر او باد-غذا و حمايت كاهن يبوسى را قبول كرد؛زيرا به خداى يكتا و يگانه ايمان داشت.اگر كاهن موحد نبود،حضرت ابراهيم به هيچ وجه غذا و حمايت او را نمى‏پذيرفت.عبادتگاه‏هاى ساخته شده در يبوس-كه در محل مسجد الاقصى قرار داشتند- پيش از آمدن حضرت ابراهيم،آباد بودند و تا اواخر سده نخست،پيش از ميلاد شعائر دينى‏ يبوسى در آن‏ها به جا آورده مى‏شد.حضرت ابراهيم-كه درود و سلام جاودان از آنش باد-فرزندش اسماعيل و مادرش را برداشت‏ و به حجاز (صحراى فاران) برد.كتاب عهد قديم هم هنگام صحبت درباره ابراهيم و اسماعيل عليه السّلام به همين نام (صحراى فاران) اشاره مى‏كند.گفتنى در اين جا آن است كه عهد قديم،هنگام صحبت از خروج بنى اسرائيل از مصر،مى‏گويد آن‏ها از طريق دريا به سوى صحراى فاران رفتند؛به عبارت ديگر،بنى اسرائيل پس از خروج از مصر به حجاز رفتند و نه به فلسطين.تفصيل اين مبحث.هنگام صحبت از خروج بنى اسرائيل از مصر آورده خواهد شد.

4.خروج يعقوب و نسل او از فلسطين‏

حضرت يعقوب عليه السّلام 130 سال در فلسطين زندگى كردند،سپس با همه پسران و دخترانش و خانواده‏هايشان و گله‏هاى گاو و گوسفندشان و هر چه كه داشتند آن جا را ترك كردند.اين رخداد بر اساس درخواست فرزندشان حضرت يوسف عليه السّلام بود كه از پدر و برادران و همه كسانش خواست كه‏ نزد او بروند: ...و اتونى باهلكم اجمعين و همه كسان خود را نزد من بياوريد.حضرت يوسف عليه السّلام در آن هنگام از پيامبران الهى بود،اما يهودى نبود؛زيرا دين يهود و تورات‏ حدود 420 سال پس از مرگ يعقوب بر موسى عليه السّلام نازل شد.نكته مهم در اين ميان آن است كه حضرت يعقوب 17 سال در مصر زندگى كرد و در سن 147 سالگى در آن جا فوت كرد.حضرت يوسف نيز هنگام ورود به مصر 17 ساله بود و در سن 110 سالگى فوت كرد و پس از موميايى،در همان مصر دفن شد. خلاصه آن كه يعقوب و خاندانش به طور كامل از فلسطين خارج شدند و هر آن چه داشتند با خود بردند و هيچ نشانى از آن‏ها در فلسطين باقى نماند.شمار آنان هنگام ترك فلسطين فقط 68 نفر بود.

5.بنى اسرائيل در مصر

خاندان يعقوب (اسرائيل) عليه السّلام در مصر ماندند و در ذلت و فقر و بردگى قبطيان و فرعونيان‏ گرفتار آمدند كه پسرانشان را مى‏كشتند و زنانشان را زنده مى‏گذاشتند.و از همين رو،بر اساس‏ سنت طبيعى حيات بشرى رو به ازدياد ننهادند و بر خلاف پندار برخى‏ها،شمار آنان هنگام‏ خروج از مصر-به دليلى كه بيان شد-بسيار اندك بود.فرعون درباره آنان مى‏گويد: انّ هؤلاء لشر ذمة قليلون كه اينان گروهى اندكند.فرعون اين سخن را زمانى گفته بود كه بنى اسرائيل شبانه از مصر گريخته بودند.هنگامى كه حضرت موسى بزرگ شد،يكى از قبطى‏ها را كه در حال نزاع با يكى از بنى اسرائيل‏ بود،كشت و از اين رو ناچار شد از مصر كه زير سلطه فرعون بود،بگريزد.وى آن قدر از آن جا دور شد تا به«مدين»در حجاز و نزديكى سواحل درياى سرخ‏[ بحر احمر بحر سوف‏]واقع در غرب‏ جزيرة العرب رسيد.در آن جا در كنار چاهى نشست و براى دختران كاهن مدين از آن آب كشيد.پس از آن نيز 10 سال براى او كار كرد تا در مقابل،يكى از دو دخترى را كه برايشان از چاه آب‏ كشيده بود،به ازدواج خود در آورد.هنگامى كه حضرت موسى عليه السّلام مدت مقرر 10 ساله را به پايان آورد،خانواده‏اش را برداشت و به سرزمين تحت سلطه فرعون برگشت.در ميانه سفر،در حالى كه هنوز در سرزمين حجاز قرار داشت،از سوى طور آتشى ديد.فلمّا قضى موسى الاجل و سار باهله انس من جانب الطور نارا قال لاهله امكثوا انّى‏ انست نارا لّعلّى اتيكم مّنها بخبر او جذوة من النّار لعلّكم تصطلون فلمّا آتيها نودى‏ من شاطئ الواد الايمن فى البقعة المباركة من الشّجرة ان يّا موسى انّى انا اللّه ربّ‏ العالمين چون موسى مدت را به سر آورد و با زنش روان شد،از سوى طور آتشى ديد.به‏ كسان خود گفت:درنگ كنيد.آتشى ديدم.شايد از آن خبرى يا پاره آتشى بياورم تا گرم شويد.چون نزد آتش آمد،از كناره راست وادى در آن سرزمين مبارك،از آن درخت ندا داده شد كه:اى موسى،من خداى يكتا پروردگار جهانيانم.هدف از آوردن اين دو آيه كريمه آن است كه بگوييم حضرت موسى سرزمين حجاز را مى‏شناخت و ده سال در آن‏جا زندگى كرده بود.در همين‏جا بود كه خداوند سبحان براى او معجزه‏هاى«عصا»و«دست»اش را-كه از گريبانش سفيد و بى‏هيچ آسيبى بيرون مى‏آمد-آموخت.و به او فرمان داده كه با دليل و برهان نزد فرعون و مهتران او برود؛اما فرعون و لشكريانش به ناحق‏ در زمين سركشى كردند.خداوند نيز او و لشكرهايش را گرفت و به دريا افكند.

خروج بنى اسرائيل از مصر

به رغم آن كه حضرت موسى معجزات و دلايل خود را بر فرعون عرضه كرد و از او خواست كه به‏ خداوند ايمان بياورد،فرعون بر انكار و خود بزرگ بينى كه داشت باقى ماند و همچنان ميان مردم‏ و پيروانش تفرقه مى‏انداخت و با بنى اسرائيل با خشونت برخورد مى‏كرد و آن‏ها را خوار مى‏ساخت و به بيگارى مى‏گرفت و پسرانشان را مى‏كشت.حضرت موسى بارها از او خواست كه به‏ بنى اسرائيل اجازه ترك مصر را بدهد؛اما فرعون هر بار خواسته او را رد مى‏كرد.فرعون به رغم‏ آيات الهى كه مى‏ديد و به رغم بلاهايى كه خداوند بر او و كشورش نازل مى‏كرد و هر بار به موسى‏ التماس مى‏كرد كه دعا كند و از خدا بخواهد كه آن بلاها را دفع كند-پس از دفع بلا-وعده‏اى را كه‏ به حضرت موسى داده بود،نقض مى‏كرد و به بنى اسرائيل اجازه خروج از مصر نمى‏داد.سرانجام،فرعون پذيرفت كه بنى اسرائيل را آزاد سازد و به آن‏ها اجازه دهد كه همراه حضرت‏ موسى عليه السلام مصر را ترك كنند.پس از موافقت فرعون،بنى اسرائيل از مصر خارج شدند.آن‏ها ابتدا به طرف شرق و سپس به‏ طرف جنوب،يعنى ساحل درياى سرخ،رهسپار شدند.كتاب عهده قديم نيز كه به دست خود بنى اسرائيل،صدها سال پس از حضرت موسى،نوشته شده است،همين مسأله را مورد تأكيد قرار مى‏دهد.در«سفر خروج»،باب 13،شماره 17 و 18 آمده است كه: و واقع شد كه چون فرعون قوم را رها كرده بود خدا ايشان را از راه زمين فلسطينيان‏ رهبرى نكرد،هر چند آن نزديك‏تر بود...اما خدا قوم را از راه صحراى درياى قلزم دور گردانيد.اين گفتار،كاملا صريح و واضح اعتراف مى‏كند كه بنى اسرائيل هنگام خروج از مصر به سوى‏ فلسطين نرفتند.بلكه به سوى جنوب،يعنى ساحل درياى سرخ رفتند. حضرت يعقوب عليه السلام حدود سال 1650 پيش از ميلاد به مصر رسيد.بنى اسرائيل 430 سال‏ پس از اين تاريخ در مصر ماندند تا اين كه حدود سال 1220 پيش از ميلاد از مصر خارج شدند.و توقف بنى اسرائيل كه در مصر كرده بودند 430 سال بود. و بنى اسرائيل‏[پيش از خروج از مصر]به قول موسى عمل كرده از مصريان آلات‏ نقره و آلات مطلا و رخت‏ها خواستند.و خداوند قوم را در نظر مصريان مكرّم ساخت‏ كه هر آن چه خواستند بديشان دادند.پس مصريان را غارت كردند. بنى اسرائيل شبانه از مصر خارج شدند و به سمت جنوب،به سوى ساحل درياى سوف‏ (درياى سرخ) راه افتادند.آن‏ها مطمئن بودند كه از دست فرعون و لشكريانش رها شده‏اند؛اما از اين اطمينان بهره‏اى بر نگرفتند،چه آن كه فرعون و لشكريان و عرابه‏ها و اسب سوارانش در پى‏ آن‏ها روان شدند.هنگامى كه هوا روشن شد،ديدند سپاه فرعون در پى آنان است و دارد به آن‏ها نزديك مى‏شود.از اين رو،هرج و مرج ميانشان حاكم شد و چون يقين كردند كه هلاك خواهند شد بر سر حضرت موسى داد و فرياد كشيدند و گفتند تو ما را از مصر خارج كردى تا در ساحل‏ درياى سرخ بميريم.موسى نيز رو سوى پروردگارش نهاد: و خداوند به موسى گفت چرا نزد من فرياد مى‏كنى.بنى اسرائيل را بگو كه كوچ كنند.و اما تو عصاى خود را بر فراز و دست خود را بر دريا دراز كرده آن را منشق كن تا بنى اسرائيل از ميان دريا بر خشكى راه سپر شوند. در همان«سفر»و همان باب،شماره 22 مى‏گويد: و بنى اسرائيل در ميان دريا بر خشكى مى‏رفتند و آب‏ها براى ايشان بر راست و چپ‏ ديوار بود.و مصريان با تمامى اسبان و عرابه‏ها و سواران فرعون از عقب ايشان تاخته‏ به ميان دريا در آمدند.در شماره 26 همان باب نيز مى‏گويد: و خداوند به موسى گفت دست خود را بر دريا دراز كن تا آب‏ها بر مصريان برگردد و بر عرابه‏ها و سواران ايشان.در شماره 28 هم مى‏گويد:
و خداوند مصريان را در ميان دريا به زير انداخت و آب‏ها برگشته،عرابه‏ها و سواران و تمام لشكر فرعون را كه از عقب ايشان به دريا در آمده بودند پوشانيد.هدف از آوردن جملات پيشين كتاب مقدس درباره خروج بنى اسرائيل،آگاه شدن و توجه به‏ اين نكته است كه خروج از طريق درياى سرخ (بحر احمر) از سمت ساحل غربى دريا،از داخل‏ خاك مصر،به سمت ساحل شرقى آن،داخل خاك حجاز،بوده است؛يعنى نه آن گونه كه برخى‏ها مى‏پندارند از طريق صحراى سينا بوده است؛و نه آن گونه كه برخى ديگر،در جهل علمى افتاده و بنى اسرائيل را به فلسطين مى‏آورند!آن هم در حالى كه در باب 13 سفر خروج،در شماره 17، صريحا آورده شده كه: خدا ايشان را از راه زمين فلسطينيان رهبرى نكرد،هر چند آن نزديك‏تر بود...اما خدا قوم را[در جهت عكس‏]از راه صحراى درياى قلزم‏[درياى سرخ؛يعنى به سوى‏ جنوب‏]دور گردانيد.داستان خروج بنى اسرائيل از مصر،آن هم از طريق دريا و نه از طريق خشكى،در آيات و سوره‏هاى چندى از قرآن كريم آمده است كه ما تنها به آيات سوره شعرا-آيات 60 تا 66-بسنده‏ مى‏كنيم: فاتبعو هم مّشرقين*فلمّا تراء الجمعان قال اصحاب موسى انّا المدركون*قال كلاّ انّ‏ معى ربّى سيهدين*فاوحينا الى موسى ان اضرب بّعصاك البحر فانفلق فكان كلّ‏ فرق كالطّود العظيم*و ازلفنا ثمّ الاخرين*و انجينا موسى و من معه اجمعين*ثمّ‏ اغرقنا الاخرين* فرعونيان به هنگام برآمدن آفتاب از پى آن‏ها رفتند.چون آن دو گروه يكديگر را ديدند،ياران موسى گفتند:گرفتار آمديم.گفت:هرگز،پروردگار من با من است و مرا راه خواهد نمود.پس به موسى وحى كرديم كه:عصايت را بر دريا بزن.دريا بشكافت و هر پاره چون كوهى عظيم گشت.و آن گروه ديگر را نيز به دريا رسانديم.موسى و همه همراهانش را رهانيديم و آن ديگران را غرقه ساختيم.در سوره بقره نيز همين مفهوم و گفته خطاب به بنى اسرائيل آورده شده است: و اذ فرقنا بكم البحر فانجيناكم و اغرقنا ال فرعون و انتم تنظرون و آن هنگام را كه دريا را برايتان شكافتيم و شما را رهانيديم و فرعونيان را در برابر چشمانتان غرقه ساختيم.در آيات ديگرى از قرآن عزيز نيز اين مضمون آمده است.مضمون مشترك همه اين آيات آن است كه خروج از مصر از طريق ورود به مسيرهاى عبورى‏ بوده كه خداوند با شكافتن دريا و به خشكى تبديل كردن آن مسيرها تا پايان خروج حضرت‏ موسى و همه همراهانش صورت گرفته است كه به دنبال آن خداوند دريا را به وضع پيشين خود برگردانده و آن را به هم آورده است تا فرعون و سپاهيان و مصرى‏هاى همراهش غرق شوند.و اين، ثابت مى‏كند كه خروج از مصر با گذر از درياى سرخ و به طرف ساحل شرقى،يعنى خاك حجاز بوده است.باز هم دلايل ديگرى براى تأكيد بر اين مطلب خواهيم آورد.بار ديگر به كتاب«عهد قديم»و«سفر خروج»بر مى‏گرديم كه درباره خروج بنى اسرائيل از طريق دريا و رخدادهاى پس از آن،مى‏گويد: پس موسى اسرائيل را از بحر قلزم كوچانيد و به صحراى شور آمدند و سه روز در صحرا مى‏رفتند و آب نيافتند پس به«مارّه»رسيدند...پس به ايليم آمدند و در آن جا دوازده چشمه آب و هفتاد درخت خرما بود و در آن جا نزد آب خيمه زدند. 1 آب«مارّه»يا«چشمه مارّه»همان آب«مرّ»است كه در نزديكى«منى»در حجاز قرار دارد.در كتاب«ابو الفداء»-در گذشته به سال 732 هجرى و حدود سال 1350 ميلادى-آمده است كه: گودال«مرّ»ناحيه‏اى است كه چند روستا و نخلستان در آن قرار دارد و آب‏هايى‏ در آن جارى است.اين ناحيه با مكه يك روز فاصله دارد و در ايامى كه در مكه و منى با كمبود آب مواجه مى‏شوند،حاجيان به گودال«مرّ»مى‏آيند و از آن جا با خود آب به منى مى‏برند.
«ابو على احمد بن عمر بن رسته»در گذشته به حدود سال 900 ميلادى در كتابش،«الاعلاق‏ النفيسة»در فصلى تحت عنوان«راه مدينه به مكه»مى‏گويد: از«عسفان»تا گودال«مرّ»34 ميل (مايل) فاصله است.گودال مرّ،روستاى زيبا و بزرگى است كه جمعيت بسيار و نخلستان بزرگى دارد.در اين روستا بركه‏اى است كه‏ آب از كوه بدانجا سرازير مى‏شود.
«هوارد بلوم»نويسنده آمريكايى،در كتابش،«طلاى خروج»-كه منظورش همان طلايى است‏ كه بنى اسرائيل از قبطيان مصر دزديدند و با خود به حجاز بردند-مى‏نويسد: چشمه«مارّه»در حجاز است.همچنين كوهى كه خداوند بر فراز آن با موسى سخن‏ گفت در حجاز قرار دارد. 1 بار ديگر به بحث مسير بنى اسرائيل از طريق خشكى و جابه جا شدن آن‏ها از نقطه‏اى به نقطه‏ ديگر-با نام‏هايى كه در كتاب عهد قديم آمده است-بر مى‏گردم.يكى از اين اماكن صخره‏اى است‏ كه در«حوريب»حضرت موسى عليه السلام ضربه‏اى بر آن زد،و بر اثر ضربه ايشان آبى روان شد كه‏ بنى اسرائيل از آن نوشيدند.اين كار،در برابر چشمان بزرگان بنى اسرائيل صورت گرفت و حضرت‏ موسى آن مكان را«مسّه»ناميد.مسّه پيشگفته در نقشه ترسيم شده در داخل جلد كتاب مقدس،نشان داده شده است و به‏ روشنى مشخص مى‏شود كه اين نقطه در حجاز قرار دارد.در سفر اعداد،باب 12،شماره 16 آمده است: و بعد از آن قوم از«حضيروت»كوچ كرده در صحراى فاران اردو زدند.اين صحراى فاران در حجاز،در حوالى مكه مكرمه قرار دارد.در سفر پيدايش،باب 21، شماره 20 درباره حضرت اسماعيل مى‏گويد: و در صحراى فاران ساكن شد...كه خداوند پس از عبور حضرت موسى و قومش از درياى سرخ و پيمودن صحرا،با او بر روى‏ كوه سخن گفت: و خداوند به موسى گفت نزد من به كوه بالا بيا و آن جا باش تا لوح‏هاى سنگى و تورات و احكامى را كه نوشته‏ام تا ايشان را تعليم نمايى به تو دهم. خداوند از موسى عليه السلام مى‏خواهد كه از بنى اسرائيل هدايايى بگيرد و جايگاه‏[معبدى‏]مقدس‏ براى پروردگار بسازند تا در ميان آنان ساكن شود: موافق هر آن چه به تو نشان دهم از نمونه مسكن و نمونه جميع اسبابش همچنين‏ بسازيد. در باب‏هاى پسين تا باب سى‏ام به وصف«معبد»يا«مقدس»پرداخته است.سؤالى كه اين جا مطرح مى‏شود آن است كه اين«مقدس»در كجا ساخته شده است.چنين بر مى‏آيد كه مكان اين‏ معبد براى بنى اسرائيل شناخته شده بوده و برايشان«مقدّس»بوده است.و اين،غير از معابد و هيكل‏هايى بوده كه پس از حضرت موسى ساخته شده و قطعا تا نيمه اول پيش از ميلاد در فلسطين و منحصرا در قدس نبوده است.اگر توراتى كه بر حضرت موسى نازل شده بر روى دو لوح سنگى نگاشته شده بود،حق داريم از خود بپرسيم كه حجم اين سنگ نوشته‏ها برابر چند صفحه كاغذى عهد قديم (تورات) بوده كه‏ در حال حاضر بيش از 1300 صفحه است.اين همه صفحه از كجا آمده است؟به طور قطع اينها از جانب كسانى غير از خدا بوده است و در فاصله‏هاى زمانى بعدى و قرن‏ها پس از وفات حضرت‏ موسى عليه السلام نوشته شده است.بدين سان آن چه كه قوم يهود نگاشته و به تورات افزوده و نام«عهد قديم»بدان داده،عبارت است از:تاريخ نگاشته‏اى كه در آن اشتباه و لغزش راه يافته،و پس از گذشت زمان روايت‏هاى نادرست در آن وارد شده،و احساسات و عواطف و آمال و آرزوها در آن راه‏ يافته است؛آرزوى اين كه اى كاش اينها نيز همانند ملت‏هاى ديگرى چون آشورى‏ها،بابلى‏ها، ايرانى‏ها و...داراى قدرت و شوكت و استيلا بر ديگران باشند.از اين رو،تاريخى خيالى ساختند و گذشته‏اى در آن براى خود به تصوير كشيدند كه قدرت و شكوه و اشغال كشورها و سرزمين‏هاى‏ ديگران و نابودى مردم آن‏ها و شكنجه و كشتار،حتى كشتار حيوانات و سوزاندن روستاها و مزارع‏ و شهرها،وجه تمايز آن بود.اين تاريخ سازى از آن رو صورت گرفت كه بر خفّت و خوارى آن‏ها در مصر سرپوش نهد.همچنين در خلال دوره‏اى كه از دست فرعون و شكنجه‏هايش نجات يافته‏ بودند،خداوند به دليل روى آوردن به گوساله پرستى،از آن‏ها انتقام گرفت.پس از گردنكشى در برابر حضرت موسى و خوددارى از رفتن به جنگ با«عمالقه»در مركز جزيرة العرب و جنوب آن‏ نيز-كه به دليل ترس از رودرويى با ساكنان آن جا بود-بار ديگر خداوند از آن‏ها انتقام گرفت.بنابراين،واكنش يهود در قالب جعليات نويسندگان و تاريخ نگاران يهودى،متجلى شد.آن‏ها افتخارات ملت‏هاى قوى را به شكلى خيالى براى خود جعل كردند و براى گذشتگانشان تاريخى‏ همانند آن اقوام به هم بافتند.«استاد دكتر محمد بيومى مهران»،استاد تاريخ باستان مصر و خاور نزديك و رئيس بخش‏ تاريخ و آثار تاريخى مصرى و اسلامى دانشگاه اسكندريه،هم در كتاب«بررسى‏هاى تاريخ باستان‏ عرب» مى‏گويد: بدون شك تمام اين داستان‏هايى كه در تورات آمده است،هيچ نشانى از حقيقت‏ ندارند و صرفا داستان‏هايى است كه يهوديان اسير در بابل (586-539 پيش از ميلاد) قرن‏هاى قرن پس از رخ دادن اين حوادث ثبت كرده‏اند.شايد در فاصله‏ طولانى ميان رخدادن حوادث و ثبت آن‏ها دليلى نهفته باشد كه اين خلط مبحث‏ شگفت را توجيه كند؛و بلكه بتواند توجيهى باشد بر گزافه‏گويى‏ها و تفاخر به جناياتى‏ كه يهود مرتكب شده است.اما واقعيت اين است كه اين رخدادها بى‏اساس بوده و جز در ذهن نويسندگان آن وجود خارجى نداشته‏اند.اين نويسندگان بربريّت و توحش‏ آشورى‏ها را ديده و به همين دليل دچار اين توهم شده بودند كه اسلافشان هم‏ مرتكب همان بدرفتارى‏ها شده و به همان شكل ديگران را خوار و ذليل ساخته‏اند. 1 نكته بعدى آن است كه تورات در حجاز بر موسى نازل شده و آن گونه كه هواردبلوم گفته،نام‏ كوه‏[محل نزول تورات‏]هم«لوز»بوده است.در سفر اعداد،باب 13،خداوند از موسى خواسته است كه مردانى را براى جاسوسى به كنعان‏ بفرستد.در شماره‏هاى 17 تا 20 مى‏گويد: و موسى ايشان را براى جاسوسى زمين كنعان فرستاده به ايشان گفت از اين جا[كه‏ ساكن هستيم‏]به جنوب رفته به كوهستان برآييد.و زمين را ببينيد كه چگونه است‏ و مردم را كه در آن ساكنند كه قوى‏اند يا ضعيف،قليل‏اند يا كثير.و زمينى كه در آن‏ ساكن‏اند چگونه است،نيك يا بد.و در چه قسم شهرها ساكن‏اند در چادرها يا در قلعه‏ها.و چگونه است زمين،چرب يا لاغر؛درخت دارد يا نه.پس قوى دل شده از ميوه زمين بياوريد.و آن وقت موسم نوبر انگور بود.در همان باب،شماره‏هاى 25 و 26،مى‏گويد: و بعد از چهل روز از جاسوسى زمين برگشتند.و روانه شده نزد موسى و هارون.و تمامى جماعت بنى اسرائيل به«قادش»در بيابان«فاران»رسيدند.در شماره‏هاى 27-29 نيز مى‏گويد: و براى او حكايت كرده،گفتند:به زمينى كه ما را فرستادى،رفتيم.و به درستى كه به‏ شير و شهد جارى است و ميوه‏اش اين است.[خوشه‏هاى بزرگ انگور].ليكن‏ مردمانى كه در زمين ساكنند،زور آورند و شهرهايش حصاردار و بسيار عظيم.و «بنى عناق»را نيز در آن جا ديديم.و«عمالقه»در زمين جنوب ساكنند.ملاحظه مى‏كنيم كه حضرت موسى در حجاز و در«صحراى فاران»و جاسوسانى را كه به سمت جنوب فاران گسيل كرده،از اين كوه بالا فرستاده تا بر فراز كوه‏هاى حجاز برايش‏ كسب خبر كنند.اين جاسوسان 40 روز غائب بودند.اما چه مسافتى به سمت جنوب پيش رفتند و به كجا رسيدند؟اين راز نهفته را در اين جا به خواننده وا مى‏گذارم و هنگام صحبت از حضرت‏ سليمان و زمامداريش در يمن،بار ديگر بدان خواهم پرداخت.هنگامى كه بنى اسرائيل از رفتن به جنوب ترسيدند و از دستورات حضرت موسى عليه السلام‏ سرپيچى كردند،خداوند با هلاكت تمامى افراد 20 سال به بالاى آن‏ها در شبه جزيره عرب،آن‏ها را مجازات كرد: لاش‏هاى شما در اين صحرا خواهد افتاد و جميع شمرده شدگان شما بر حسب تمامى‏ عدد شما از 20 ساله و بالاتر كه بر من همهمه كرده‏ايد.شما به زمينى كه درباره آن‏ دست خود را بلند كردم كه شما را در آن ساكن گردانم،هرگز داخل نخواهيد شد. در همين باب باز هم داريم: ليكن لاش‏هاى شما در اين صحرا خواهد افتاد و پسران شما در اين صحرا چهل سال‏ آواره بوده بار زناكارى شما را متحمل خواهند شد تا لاش‏هاى شما در صحرا تلف‏ شود. نابودى بنى اسرائيل در«تيه»[بيابان بى آب و علفى كه انسان در آن گم مى‏شود]بود و جز افراد زير بيست سال،كسى از آنان باقى نماند.شمار افراد باقيمانده نيز آن قدر نبود كه بتوانند چنان خيالاتى را به عمل برسانند و كشورهاى توانمند و داراى قدرت دفاعى و عزّت و شكوه را، به طور كامل،همراه با ساكنان و دارايى‏هايشان نابود كنند و پس از سوزاندن سرزمين‏هايشان بر آن‏ها مسلط شوند.«عمالقه»اى كه جاسوسان با آن‏ها ديدار كرده بودند،در مركز حجاز،در اطراف مكه مكرمه و مدينه منوره،ساكن بودند.در كتاب«الاعلاق النفيسه»-كه مؤلف آن،ابن رسته،در سال 897 م.فوت شده است-از«عثمان بن محمد بن عبد الرحمن بن عبد الله تميمى»و بزرگان ديگرى از اهالى‏ مدينه نقل شده كه:در گذشته،قومى در مدينه مى‏زيسته‏اند كه«صعل و فالج»نام داشته و حضرت‏ داوود عليه السلام با آن‏ها جنگيده است.همچنين از آن‏ها نقل شده كه:عماليق‏[ عمالقه‏ها]در سراسر كشور پخش شده بودند.«جرهم»نيز در مكه بودند و كنعانى‏ها در مصر.از«عروة بن زبير»نقل شده‏ كه:

عماليق‏

در سراسر كشور پراكنده شدند و در مكه و مدينه و سراسر حجاز سكونت‏ گزيدند و ظلم و ستم بسيار گسترده‏اى روا داشتند.حضرت موسى عليه السلام لشكرى از بنى اسرائيل را به جنگشان فرستاد و آن‏ها را در حجاز به قتل رساند.در جاى ديگرى مى‏گويد: حجاز در آن زمان پردرخت‏ترين سرزمين خداوند و پر آب‏ترين آن بود.اين،نخستين‏ سكونت يهود،پس از عماليق،در حجاز بود.باز هم در جاى ديگرى مى‏گويد: در مدينه،يهوديان بنى اسرائيل روستاها و بازارهايى داشتند كه محله‏هايى‏ عرب نشين در ميان آن‏ها ساكن شده بودند.اين عرب‏ها در ميان آن‏ها زندگى‏ مى‏كردند و خانه و كوشك مى‏ساختند.يكى از قبايل عرب كه پيش از سكونت اوس و خزرج در مدينه با يهوديان مى‏زيستند،«بنى انيف»بود كه افراد آن در يكى از محله‏هاى«بلّى»ساكن بودند.برخى از آن‏ها مى‏گويند:شنيده‏ايم كه«بنى انيف» بازمانده عماليق بوده‏اند.در جاى ديگرى نيز مى‏گويد: در دوره جاهليت به يثرب،«غلية»گفته مى‏شد.يهوديان ميان عماليق سكونت‏ گزيدند و بر آن‏ها پيروز شدند.ابن رسته در جايى كه درباره كعبه و مسجد الحرام سخن مى‏گويد،ذكر مى‏كند كه حضرت‏ ابراهيم عليه السلام هنگامى كه به مكه آمد،همسر و فرزندش،حضرت اسماعيل،همراهش بودند.«و عماليق كه در اطراف مكه سكونت داشتند،فرزندان عمليق بن اسليغا بن لوذ بن سام بن نوح‏ بودند.» نويسنده كتاب«الاعلاق النفيسة»در جاى ديگرى مى‏گويد: از حضرت على عليه السلام روايت شده كه فرمودند:«پس از حضرت ابراهيم و اسماعيل خانه‏ كعبه تخريب شد و عمالقه آن را بازسازى كردند.بار ديگر نيز تخريب شد و قبيله‏اى از «جرهم»آن را بازسازى كردند.باز هم تخريب شد و قريش آن را بازسازى كردند.بنابر آن چه پيش از اين گفتيم،روشن شد كه پيش از يهوديان،عماليق‏[عمالقه‏]در حجاز و مكه و مدينه ساكن بودند؛اما يهوديان به ميان آنان آمدند و با آنان به جنگ پرداختند تا بر آن‏ها چيره شدند و در شهر يثرب ساكن شدند.اين رخداد،پيش از آمدن اوس و خزرج به يثرب و پس‏ از خراب شدن سد«مأرب»،اتفاق افتاد.اما حضرت هارون عليه السلام در خلال دوره سرگردانى (تيه) فوت شد و سه سال پس از او،حضرت‏ موسى عليه السلام در صحراى حجاز رحلت كرد.جسد او نيز از جزيرة العرب خارج نشد و همان جا دفن‏ شد.هنگامى كه حضرت مسيح عليه السلام دين مسيحيت را آورد،يهوديان در يمن مى‏زيستند.آن‏ها «ملك تبّع» را براى جنگ با كسانى كه به مسيحيت مى‏گرويدند،تشويق كردند و دلش را نسبت‏ به آنان لبريز از خشم و عناد كردند.اين كار از آن رو صورت گرفت كه از نفوذ مسيحيان در ملك تبع‏ هراس داشتند و مى‏ترسيدند كه مردم يمن به مسيحيت روى بياورند و يهود دستاوردها و جايگاه‏ خود را نزد ساكنان آن سرزمين از دست بدهد.ذونواس مسيحيان را در«اخدود»مى‏سوزاند.در قرآن عزيز در سوره«بروج»در اين باره آمده است: قتل اصحاب الاخدود*النّار ذات الوقود*اذهم عليها قعود*و هم على ما يفعلون‏ بالمؤمنين شهود كه اصحاب اخدود به هلاكت رسيدند؛آتشى افروخته از هيزم‏ها؛آن گاه كه بر كنار آتش نشسته بودند؛و بر آن چه بر سر مؤمنان مى‏آوردند،شاهد بودند.منظور از مؤمنان در آيات پيشگفته،كسانى است كه از حضرت مسيح عليه السلام پيروى مى‏كردند و به دين نصرانيت گردن نهادند.مسيحيت از جنوب جزيرة العرب و از آن جا از جهت غرب (حبشه) ، به سمت مقابل يمن،گسترش يافت.

جزيره سامرى‏

اين جزيره در درياى قلزم (درياى سرخ) قرار داشت و گروهى از يهوديان سامرى پس از وفات‏ حضرت موسى در صحراى تيه،در آن سكونت گزيده بودند.تا آمدن حضرت داوود عليه السلام بيش از 400 سال گذشت.بنى اسرائيل در فاصله ميان وفات حضرت موسى تا آمدن حضرت داوود كجا بودند و چه سرگذشتى داشتند؟ قطعا در فلسطين نبودند؛زيرا هيچ نشان و تاريخ مدونى در آن جا ندارند.در دوره حكومت‏ حضرت داوود و سليمان عليهما السلام نيز،يهود در فلسطين نه آثار تاريخى دارند و نه هيچ نشان ديگرى.دليل اين مسأله هم آن است كه آن‏ها اصولا در فلسطين نبودند و در آن حكومتى نداشتند؛چرا كه يهوديان فقط در جزيرة العرب پراكنده شده بودند.تبعيد به بابل از جزيرة العرب صورت گرفت‏ و در ميان تبعيد شدگان گروهى از يهوديان اصالتا بنى اسرائيلى ساكن جزيرة العرب و عرب‏هايى‏ كه در خلال 7 قرن پيش از تبعيد،به آيين يهود گرويده بودند،قرار داشتند.

سليمان عليه السلام در يمن‏

حضرت سليمان 476 سال پس از خروج بنى اسرائيل از مصر و رفتن به حجاز،به حكومت‏ رسيد.كتاب عهد قديم (تورات) نيز در سفر اول پادشاهان اين مسأله را تأييد مى‏كند: و واقع شد در سال 480 از خروج بنى اسرائيل از زمين مصر در ماه زيو كه ماه دوم از سال چهارم سلطنت سليمان بر بنى اسرائيل بود كه بناى خانه خداوند را شروع كرد. 1 سپس به وصف خانه مى‏پردازد كه براى تكميل ساختمانش 7 سال زمان نياز بوده است.نكته مهم در نقل قول پيشگفته آن است كه حضرت سليمان در قرن هشتم پيش از ميلاد بر بنى اسرائيل حكومت مى‏كرده است و نه در قرن دهم،آن گونه كه در كتاب‏هاى تاريخ نگاران جعل‏ شده يا به سبب بى‏اطلاعى‏شان آورده شده است؛چرا كه خروج بنى اسرائيل از مصر در سال‏ 1221 پيش از ميلاد بوده است كه اگر 476-فاصله تا حكومت سليمان-را از آن كم كنيم آغاز حكومت حضرت سليمان؛يعنى سال 754 پيش از ميلاد،به دست مى‏آيد: 1221-476 754 اين نتيجه واضح،حكومت حضرت سليمان در قدس را،در سال 963 پيش از ميلاد،نفى‏ مى‏كند.همچنين روشن مى‏سازد كه حضرت سليمان در آن هنگام،يعنى بيش از 218 سال‏ پيش از آغاز حكومتش،هنوز به دنيا نيامده بود.سال 745 پيش از ميلاد،به عنوان تاريخى براى آغاز حكومت حضرت سليمان،با اين‏ واقعيت معروف تاريخى مطابقت دارد كه ايشان با بلقيس در يك دوره حكومت مى‏كرده‏اند.كشور«سبأ»در سال 800 پيش از ميلاد شكل گرفت.اما بلقيس نخستين حاكم سبأ پس از شكل گرفتن آن نبود،چرا كه در سال 715 پيش از ميلاد حكومتش به سر آمد.مقايسه اين دو تاريخ ثابت مى‏كند كه حضرت سليمان در قرن هشتم پيش از ميلاد حكومت مى‏كرده است؛اما يهوديان ادّعا مى‏كنند كه«معبد»در دوره حضرت سليمان و در قرن دهم پيش از ميلاد ساخته‏ شده است؛حال آن كه ايشان در آن قرن به دنيا هم نيامده بودند.

دلايل ديگر زندگى حضرت سليمان در يمن:

از دلايل ديگر زندگى حضرت سليمان در يمن،آياتى از قرآن كريم است كه بخشى از آن در سوره«نمل»آمده است:

1.داستان هدهد سليمان و بلقيس‏

خداوند سبحان درباره حضرت سليمان مى‏فرمايد: و تفقّد الطّير فقال مالى لا ارى الهدهد ام كان من الغائبين*لاعذّبنّه عذابا شديدا او لاذبحنّه اولياتينّى بسلطان مّبين*فمكث غير بعيد فقال احطت بمالم تحط به و جئتك من سبا بنبا يّقين*انّى وجدتّ امراة تملكهم و اوتيت من كلّ شى‏ء و لها عرش عظيمدر ميان مرغان جست و جو كرد و گفت:چرا هدهد را نمى‏بينم،آيا از غايب شدگان‏ است؟به سخت‏ترين وجهى عذابش مى‏كنم يا سرش را مى‏برم،مگر آن كه براى من‏ دليلى روشن بياورد درنگش به درازا نكشيد.بيامد و گفت:به چيزى دست يافته‏ام كه‏ تو دست نيافته بودى و از سبا برايت خبرى درست آورده‏ام.زنى را يافتم كه بر آن‏ها پادشاهى مى‏كند.و از هر نعمتى برخوردار است و تختى بزرگ دارد.جالب توجه آن است كه هنگامى كه حضرت سليمان به عادت روزانه‏اش،در ميان مرغان‏ جست و جو كرد،هدهد را نيافت؛اما غيبت هدهد زياد طول نكشيد (فمكت غير بعيد) .و اين، بدان معنا است كه مكان اقامت سليمان هزاران كيلومتر از بلقيس دور نبود،بلكه چند ده كيلومتر دور بود كه هدهد توانست از آن جا تا مكان اقامت بلقيس برود و برگردد.اين نتيجه‏گيرى با گفته‏هاى تاريخ نگاران عرب قبل و بعد از آمدن اسلام،تأييد مى‏گردد.آنان‏ مى‏گويند:قصر«صرواح»در يمن،همان«قصر سليمان»است و«قصر قشيب»در يمن نيز همان‏ «قصر بلقيس»است.پس از آن كه هدهد خبر بلقيس و تخت او را به حضرت سليمان داد،او (كه زبان مرغان را از جانب خداوند آموخته بود) به هدهد گفت: اذهب بّكتابى هذا فالقه اليهم ثمّ تولّ عنهم فانظر ماذا يرجعون*قالت يا ايّها الملا انّى‏ القى الىّ كتاب كريم*انّه من سليمان و انّه بسم اللّه الرّحمن الرّحيم*الاّ تعلوا علىّ و اتونى مسلمين* 1 اين نامه مرا ببر و بر آن‏ها افكن،سپس به يكسو شو و بنگر كه چه جواب‏ مى‏دهند.زن گفت:اين بزرگان نامه‏اى گرامى به سوى من افكنده شد نامه از سليمان‏ است و اين است:«به نام خداى بخشاينده مهربان»بر من برترى مجوييد و به تسليم‏ نزد من بياييد.و اين كار،بردن نامه از حضرت سليمان براى بلقيس و در انتظار پاسخ او ايستادن و آوردن‏ جواب براى حضرت سليمان،وقت زيادى از هدهد نگرفت.در ادامه آيات،دنباله داستان نقل مى‏شود كه بلقيس هديه‏اى براى حضرت سليمان عليه السلام‏ مى‏فرستد تا اگر در پى مال و منال است،از خواسته‏اش كه رفتن او و اهل سبا نزد آن حضرت است، صرف نظر كند.حضرت سليمان فرستادگان بلقيس را با هديه او پس فرستاد و تهديد كرد كه سپاهى بر سر او و قومش بكشد كه توان مقاومت در برابر آن را نداشته باشند.اما بلقيس با بزرگان قومش مشورت‏ كرد و مسأله را با آن‏ها در ميان نهاد و تصميم گرفت كه با آن‏ها نزد سليمان برود.اگر سليمان و بلقيس از هم دور بودند،همه اين ماجراها به زمان بسيارى احتياج داشت.

2. وادى نمل»كجاست؟

خداوند متعال در قرآن كريم،درباره حضرت سليمان مى‏فرمايد: و حشر لسليمان جنوده من الجنّ و الانس و الطّير فهم يوزعون*حتّى اذا اتوا على‏ وادى النّمل قالت نملة يا ايّها النّمل ادخلوا مساكنكم لا يحطمنّكم سليمان و جنوده‏ و هم لا يشعرون سپاهيان سليمان از جن و آدمى و پرنده گرد آمدند و آن‏ها به صف مى‏رفتند.تا به وادى مورچگان رسيدند.مورچه‏اى گفت:اى مورچگان،به لانه‏هاى خود برويد تا سليمان و لشكريانش شما را بى‏خبر درهم نكوبند.اين«وادى النمل»كه در آيات پيش گفته شده،وجود دارد و در«مخلاف خولان رداع»،در يمن، است.

3.عين القطر

در سوره سبأ،خداوند كريم مى‏فرمايد: و لسليمان الرّيح غدوّها شهر وّ رواحها شهر و اسلنا له«عين القطر»... و باد را مسخّر سليمان كرديم.بامدادان يك ماهه راه مى‏رفت و شبانگاه يك ماهه‏ راه.و«چشمه مس» را برايشان جارى ساختيم...«قطر»همان«نحاس»[ مس‏]است و«عين القطر»پيشگفته در يمن موجود است. (تفسير ابن كثير)

.4.منسأة[ عصاى‏]سليمان‏

در سوره سبأ،درباره حضرت سليمان آمده است: فلمّا قضينا عليه الموت مادلّهم على موته الاّ دابة الارض تاكل منساته... چون حكم مرگ را بر او رانديم،حشره‏اى از حشرات زمين،مردم را بر مرگش‏ آگاه كرد.«عصايش»را جويد...نكته قابل توجه در اين جا آن است كه حضرت سليمان در حالى كه ايستاده و به عصايش تكيه‏ كرده بود،فوت كرد.اما قرآن كريم از واژه«منسأة»براى عصا استفاده كرده است.اين واژه عربى‏ نيست،اما مردم يمن با آن آشنايى دارند و مى‏دانند كه در زبان حبشى به معنى عصا است.يمنى‏ها همسايه حبشه‏اند و با آن‏ها داد و ستد دارند.اين،بدان معنا است كه حضرت سليمان بر منسأة،در كشورى كه معنايش را مى‏دانستند،تكيه كرده بود.

5.تندباد،مسخّر سليمان.

خداوند متعال در سوره انبيا مى‏فرمايد:
و سليمان الرّيح عاصفة تجرى بامره الى الارض الّتى باركنا فيها و كنّا بكلّ شى‏ء عالمينو تند باد را مسخّر سليمان كرديم كه به امر او در آن سرزمين كه بركتش داده‏ بوديم،حركت مى‏كرد،و ما بر هر چيزى آگاهيم.اين آيات به وضوح به ما مى‏گويند كه حضرت سليمان در سرزمين مباركى نبود و باد«از نزد او، به سوى»سرزمينى جريان مى‏يافت كه خداوند آن را بركت داده بود.وادى مقدس طوى»و«بيت الحرام»در مركز حجاز،و«مسجد الاقصى»در فلسطين،همه، سرزمين مقدسى‏اند،اما حضرت سليمان در هيچ كدام از اين سرزمين‏ها نبود.آيات ديگرى نيز در اين باره وجود دارند،اما به همين اندازه اكتفا شد.باشد كه خواننده‏ بزرگوار،از اين نوشتار نكته تازه و سودمندى برگيرد.و همه توفيق‏ها از آن خداوند است.

موشه زيمرمن،تاريخ نگار يهودى:

رابطه ميان يهود و سرزمين فلسطين«كاملا ساختگى»است‏
تاريخ نگار برجسته يهودى،در گفت و گويى با روزنامه سويسى«بوند»ارزش دينى اماكن و آثار تاريخى فلسطين را كه يهوديان بدان تمسك مى‏جويند،تكذيب كرد.استاد تاريخ جديد دانشگاه‏ عبرى بيت المقدس اشغالى،هشدار داد كه پديده افراطى‏گرى دينى يهوديان و گسترش تفسير توراتى از درگيرى‏هاى موجود در فلسطين،رو به افزايش است.«موشه زيمرمن»درباره ورود تحريك كننده رهبر ليكود،اريل شارون،به حرم شريف‏ مسجد الاقصى،مى‏گويد:«شارون مى‏دانست كه اين كار سراسر جهان اسلام را به غليان‏ وا مى‏دارد.» زيمرمن درباره«تبعيض ادارى»نسبت به فلسطينيان ساكن سرزمين‏هاى اشغالى سال‏ 1948 نيز،به عنوان نمونه،اشاره مى‏كند كه:«ميزان هزينه‏اى كه دولت براى هر فرد عرب در نظر مى‏گيرد،بسيار كم‏تر از يك فرد يهودى است.»همچنين رژيم صهيونيستى،فلسطينيان را در آن‏ مناطق كاملا از وظايف حساس ادارى و مزاياى آن‏ها،دور نگه مى‏دارد.«موشه زيمرمن»كه يكى از چهره‏هاى برجسته جريان تاريخ نگاران جديد اسرائيلى به شمار مى‏رود،مى‏افزايد:«شكاف بين يهوديان و عرب‏هاى اسرائيل در سال‏هاى اخير به شدت افزايش‏ يافته است.»و«اسرائيل به شكل روز افزونى خود را دولت يهودى و دينى مى‏خواند.» وى تأكيد مى‏كند كه بيش از يك ميليون عرب در چهارچوب اين دولت،به طور كامل از مفهوم‏ شهروندى دور هستند.زيمرمن در مصاحبه‏اى كه ديروز روزنامه سويسى«بوند»منتشر كرد،به پيامدهاى پديده‏ «تظاهر دينى»در محافل يهودى اشاره مى‏كند و به ويژه تأكيد مى‏كند: هنگامى كه فردى غير مذهبى (لائيك) مانند يهود باراك،نخست وزير اسرائيل، مى‏گويد:نمى‏توان از مقدسات چشم پوشى كرد،روشن مى‏شود كه همه ما در گرو نيروهاى دينى هستيم.اين تاريخ نگار برجسته اسرائيلى درباره اماكن مذهبى يهودى در فلسطين،تأكيد مى‏كند كه: مقدس بودن بسيارى از اين اماكن (براى يهوديان) كاملا ساختگى است.وى به قبر حضرت‏ يوسف اشاره مى‏كند كه يهوديان آن را براى خود مقدس مى‏دانند و مى‏گويد اين قبر هيچ تقدسى‏ ندارد.زيمرمن هشدار مى‏دهد كه رژيم صهيونيستى كه اكثريت آن را افراد لائيك تشكيل‏ مى‏دهند،به استراق سمع كسانى مى‏پردازد كه به خدمت سربازى نمى‏روند.اين اشاره او به‏ بخش‏هاى افراطى است كه از سربازى اجبارى در ارتش اشغالگر معاف هستند.به اعتقاد او اشاعه‏ ادعاهاى ساختگى درباره مقدس بودن برخى اماكن و آثار تاريخى فلسطين براى يهوديان،در حقيقت با هدف«نشخوار كردن تاريخ است تا مهاجرت يهوديان به فلسطين،بازگشت به سرزمين‏ مقدس نام نهاده شود.»و با هدف ايجاد ارتباط دينى ميان اين سرزمين و يهوديانى كه از سراسر جهان به اسرائيل مى‏آيند.موشه زيمرمن تأكيد مى‏كند كه اين انديشه،مانع اساسى در راه تحقق صلح با فلسطينى‏ها است؛ و مى‏گويد: همين انديشه سبب شده كه ملتى اسرائيلى بيايد و سرزمينى را (در كرانه غربى يا نوار غزه) براى خود-به رغم آن كه براى امنيت كشورش اهميتى ندارد-جدا كند.و تا وقتى كه اين سرزمين،مقدس به شمار مى‏آيد،نمى‏توان اسرائيل را از آن بيرون كرد.وى مى‏افزايد: من بسيار هراسناكم كه نكند براى مجبور كردن اين ملت به رفتار مسالمت آميز،به‏ يك فاجعه نياز باشد.
باستان شناس اسرائيلى،اسرائيل فينكلشتاين:
هيچ رابطه‏اى ميان يهوديان و بيت المقدس وجود ندارد

معبد سليمان فقط خرافات است‏

افزون بر حقايقى كه تاريخ دانان عرب و مسلمان بر آن تأكيد مى‏كنند،گاه گاهى از درون خود رژيم صهيونيستى اعترافاتى صورت مى‏گيرد كه:هيچ ارتباطى ميان يهود و شهر بيت المقدس‏ اشغالى و مسجد الاقصى وجود ندارد كه رژيم صهيونيستى ادعا مى‏كند مسجد الاقصى بر خرابه‏هاى معبد سليمان بنا نهاده شده است.در اين راستا باستان شناس اسرائيلى و استاد دانشگاه تل آويو،«اسرائيل فينكلشتاين»،وجود هر گونه رابطه‏اى ميان يهود و شهر قدس را مورد شك و ترديد قرار داده است و اشاره مى‏كند كه‏ معبد خيالى سليمان،خرافه كامل است و مطلقا وجود خارجى ندارد.فينلكشتاين مى‏گويد: باستان شناسان يهودى هيچ شواهدى تاريخى يا باستانى نيافته‏اند كه ثابت كند معبد سليمان واقعا وجود خارجى داشته است،بلكه صرفا نويسندگان يهودى تورات بودند كه در قرن سوم،داستان‏هايى ساختند و به تورات اضافه كردند كه هرگز وجود خارجى پيدا نكرده بود.باستان شناسان اسرائيلى ديگرى نيز ادعاهاى يهود درباره پيشينه تاريخى‏شان در فلسطين‏ را زير سؤال برده و تأكيد كرده‏اند كه معبد خيالى سليمان وجود خارجى ندارد و ادعاى زيستن‏ ازلى يهود در فلسطين نادرست است.فينكلشتاين مى‏افزايد: پژوهشگران هيچ نشان و شاهد باستانى نيافته‏اند كه برخى داستان‏هاى تورات را تأييد كند؛مثلا داستان خروج،سرگردانى در صحراى سينا،و پيروزى يوشع بر كنعان.چرا كه در همين مورد اخير اسرائيلى‏هاى اوليه،بازمانده تمدن كنعانى اواخر عصر برنز در اين منطقه هستند كه به تدريج ازدياد يافته‏اند.و هيچ نبرد نظامى‏ شديدى در اين جا رخ نداده است.فينكلشتاين پا را از اين فراتر مى‏نهد و داستان داوود را هم-كه شخصيتى ساخته تورات‏ است و بر اساس اعتقادات يهود،بيشترين ارتباط را با قدس دارد-زير سؤال مى‏برد و مى‏گويد: هيچ پايه و اساس و شاهد و دليل تاريخى بر وجود اين پادشاه جنگجويى كه قدس را پايتخت خود قرار داده و«مسيا»از نسل او آمده تا ناظر ساخت معبد سوم باشد، وجود ندارد.و شخصيتى به نام داوود-كه به دليل متحد كردن كشورهاى يهودا و اسرائيل،به عنوان يك رهبر از احترام فراوان برخوردار بوده-صرفا خيال و توهم‏ است و هرگز وجود خارجى نداشته است.فينكلشتاين در ادامه تأكيد مى‏كند كه وجود بانى معبد،يعنى سليمان بن داوود،نيز مورد ترديد است؛چرا كه تورات مى‏گويد او بر امپراتورى از مصر تا نيل حكومت مى‏كرد؛اما هيچ اثر باستانى و نشان تاريخى وجود ندارد كه نشان دهد اين كشور متحد و بسيار وسيع،روزى روزگارى‏ وجود خارجى داشته است.اگر هم چنين كشورهايى وجود خارجى داشته‏اند،صرفا به صورت‏ قبايلى بوده‏اند كه جنگ‏هايشان نيز جنگ‏هاى قبيله‏اى محدودى بوده و در نتيجه بيت المقدس‏ داوود،جايى فراتر از يك روستاى فقير و خشك نبوده است.هيچ نشان و اثر تاريخى و باستانى‏ نيز وجود ندارد كه ثابت كند معبد سليمان وجود خارجى داشته است.فينكلشتاين اصرار مى‏ورزد كه داستان‏هاى تورات با آثار باستانى كه اخيرا كشف شده‏ مطابقت ندارد؛مثلا شهر«مجدو»را سليمان بنا ننهاده،بلكه«آخاب»آن را بنا نهاده است.همچنين روشن شده كه بنى اسرائيل«كنعان»را شكست نداده‏اند،چرا كه جنگ‏هاى بين آن‏ها، رقابتى بوده كه نويسندگان تورات در قرن سوم بدان‏ها شاخ و برگ داده و داستان‏هايى درباره‏ آن‏ها ساخته‏اند كه هيچ گاه رخ نداده‏اند.شايد داوود و سليمان هم همان جا بوده‏اند،اما نه به‏ عنوان دو رهبر بزرگ،بلكه به عنوان بزرگان قبيله‏اى با جمعيت متوسط كه در قرن دهم پيش از ميلاد مى‏زيسته است.
درهاى تخت بلقيس پس از گذشت سه هزار سال از بناى آن،باز مى‏شود
يمن سه هزارمين سالگرد ساخت تخت ملكه بلقيس،مشهورترين ملكه منطقه جنوب‏ جزيرة العرب مشهور به ملكه سبا را جشن گرفت.اين مراسم 15 سال پس از آغاز عمليات ترميم و كانال زنى در معبد معروف به«بران»،برگزار شد.اين معبد در قرن هشتم پيش از ميلاد تأسيس شد و مربوط به عصر پيامبر خدا،حضرت‏ سليمان است.مجموعه تخت بلقيس تشكيل مى‏شود از: -منبرى كه پنج ستون مشهور از آن بالا رفته‏اند.البته ستون ششم شكسته است.2-حياطى بزرگ در جلو 3-ديوارهاى بزرگ 4-آجر و سنگ‏هاى بلق و مرمر 5-قناتى براى آب‏ آشاميدنى 6-چاه سبأ كه آب آن همراه قربانيانى كه تقديم الاهه‏ها مى‏شد،مورد استفاده قرار مى‏گرفت.نخست وزير يمن گفت:بازگشايى تخت بلقيس گذشته و حال را به هم وصل مى‏كند؛چرا كه‏ اين معبد نماد مجد و شكوه حكومت سبأ است كه در روزگار كهن يمن را متحد گردانيده است.وزير فرهنگ يمن اظهار داشت كه:اين معبد يمن را به نقشه فرهنگى جهان بر مى‏گرداند و حضور اين كشور را در محافل مربوط به«ميراث‏هاى انسانى»تقويت مى‏كند و گردشگرى را در اين‏ كشور فعال مى‏كند.وى افزود:تخت بلقيس متعلق به بزرگ‏ترين ملكه تاريخ يمن است كه نمونه‏ بارزى از تمدن كشور است.در حاشيه مراسم‏هايى كه برگزار شد،تأسيس«كميته مقدماتى جمعيت بين المللى حفاظت‏ از آثار باستانى مأرب»اعلان گرديد.گروهى از نخبگان علاقه‏مند به موزه‏ها و باستان شناسان در آن مشاركت دارند و نخست وزير يمن رياست آن را به عهده دارد.
باستان شناس اسرائيلى؛ماير بن دوف:معبدى در قدس وجود ندارد
ماير بن دوف با تأكيد مى‏گويد:اين ادعاها كه بقاياى معبد در بخش پايين حرم شريف قدس‏ قرار دارد،صحت ندارد.سخنان وى درباره آن بخشى است كه معبد سليمان خوانده مى‏شود و «مصلاّى مروانى»است.وى مى‏گويد:در دوره پيامبرى حضرت سليمان عليه السلام در اين منطقه معبد امپراتور روم، هرودت،قرار داشت،اما رومى‏ها آن را ويران كردند.در دوره اسلامى هيچ نشانى از معبد در اين‏ منطقه وجود نداشت.در دوره اموى مسجد الاقصى و مسجد قبة الصخره ساخته شدند.از همين‏ مكان بود كه پيامبر خدا،حضرت محمد صلّى اللّه عليه و اله و سلم به وسيله«براق»به آسمان عروج كرد.

دليل جغرافيايى‏

اين باستان شناس اسرائيلى اشاره مى‏كند كه منطقه حرم شريف«قدس»در گذشته در سطحى قرار داشت كه با سطح امروزى آن تفاوت دارد.مثلا معبد هرودوت رومى در سطح‏ بالاترى نسبت به سطح امروزى مسجد قبة الصخره قرار داشت.وى در ادامه مى‏افزايد از خلال جستجوها و پژوهش‏هايى كه انجام داده‏ايم مى‏توانيم معادله‏ جبرى را حل كنيم و به جواب برسيم كه آن منطقه چگونه بوده است.اين باستان شناس تأكيد مى‏كند كه معبد هرودت هيچ رابطه‏اى با مسجد قبة الصخره نداشته‏ و بلكه پنج متر نيز از آن بلندتر بوده است.

صليبى‏ها و معبد

هنگامى كه مسلمانان به اين ديار آمدند،بر صخره‏اى كه در اين منطقه قرار داشت و هيچ‏ ارتباطى با معبد نداشت،مسجدى ساختند.و اين صليبى‏ها بودند كه مسجد (قبة الصخره) را «معبد صخره»ناميدند.

معبدى در بيت المقدس وجود ندارد

بن دوف مى‏افزايد:هنگامى كه حفارى‏هايى در بخش پايينى آن منطقه انجام داديم، چاه‏هاى آب منشعب شده را پيدا كرديم.در خلال مسير حفارى‏ها و پژوهش‏هايى هم كه در طول‏ 25 سال گذشته انجام داديم،صرفا قنات‏هاى آب را ديديم و به چيز ديگرى بر نخورديم.و اين، يعنى آن كه معبدى در آن جا وجود ندارد (بقايايى از آن معبد بر جاى نمانده است) .به عبارت‏ ديگر،اگر حفارى كنيم،مطلقا نمى‏توانيم بقايايى از معبد بيابيم كه نشانى از آن دوره داشته‏ باشد.
طلاى خروج 2 :كتابى از نويسنده آمريكايى،هوارد بلوم‏
تصاويرى كه در پى خواهيم آورد از كتاب زير برگرفته شده‏اند: در اين كتاب،نويسنده تلاش مى‏كند كه بر اين اعتقاد رايج خط بطلان بكشد كه كوه طور كه‏ خداوند بر فراز آن با حضرت موسى سخن گفته،در صحراى سينا قرار دارد.وى مى‏گويد اين كوه‏ همان كوه«لوز»است كه در شمال غربى جزيرة العرب قرار دارد.در مقدمه كتاب آمده است كه متخصصان برجسته پژوهش‏هاى توراتى دانشگاه‏هاروارد و پنسيلوانيا مى‏گويند كوه طور قطعا در شبه جزيره سينا قرار ندارد،بلكه در شمال غربى‏ جزيرة العرب قرار دارد.با وجود اين،هرگز به اين پژوهشگران اجازه داده نخواهد شد كه وارد اين‏ منطقه شوند تا بتوانند دليلى براى درستى گفته‏هاى خويش بيابند.هنگامى كه دو پژوهشگر آمريكايى،كرونوك و وليامز،با اين مشكل مواجه شدند كه ورود به آن جا ممنوع است،با روشى‏ متهورانه به آن جا نفوذ كردند.آن‏ها مى‏گويند:آن چه كه بر فراز كوه معروف به«كوه لوز»كشف كرده‏ايم،وحشت جهانيان را برخواهد انگيخت و خوانندگان را وا مى‏دارد كه درباره نقش تورات در تاريخ به شكل ديگرى‏ بينديشند.آن‏ها«مذبح سنگى»را كه«گوساله طلايى»بر روى آن پرستش مى‏شد،پيدا كردند.همچنين‏ 12 ستونى را كه حضرت موسى فرمان برافراشتن آن‏ها را صادر كرده بود؛و غارى را كه ايشان در آن مى‏خوابيدند،يافتند.آن چه كه بسيار شگفت انگيز است،يافتن قطعه زمينى است كه به شكل‏ غير طبيعى سوخته است.اين قسمت سوخته كوه كه بر فراز آن قرار دارد،همان جايى است كه‏ خداوند به حضرت موسى،دو لوح نوشته سنگى عطا فرمود.اين دو محقق،شكافته شدن آب درياى سرخ را نيز چنان شرح مى‏دهند كه ما را به حقيقت‏ راهنمايى مى‏كنند.يكى از اكتشافاتى كه بدان دست يافته‏اند اين حقيقت است كه:مقدس‏ترين‏ نقطه كره زمين،منطقه‏اى نظامى است كه ورود به آن ممنوع است و فوق سرّى نگه داشته مى‏شود.در حالى كه اين دو ماجراجو خط سير حضرت موسى را پى مى‏گيرند،ما به مهره‏هاى پياده‏اى‏ تبديل شده‏ايم كه در بازى خطرناك فريب‏ها و حيله‏گرى‏ها و سياست‏هاى بين المللى به بازى‏ گرفته شده‏ايم.در ادامه،برخى از تصاوير و نقشه‏هاى كتاب«طلاى خروج»هوارد بلوم را برايتان برگزيده‏ايم:

نقشه خاورميانه‏

،به شكلى كه در صفحه داخل جلد كتاب مقدس آمده است.از انتشارات«كتاب مقدس»سال 1997
كوه«لوز»كه در شمال غربى جزيرة العرب قرار دارد و همان مكانى است كه دو محقق آمريكايى؛ وليامز و كرونك با توجه به راهنمايى‏هاى كتاب مقدس يافته‏اند.و اين،واقعا همان كوهى است كه‏ حضرت موسى عليه السلام بر فراز آن الواح را از پروردگار دريافت كرد و نشان مى‏دهد كه اين رخداد بر فراز آن چه كه«كوه سينا»ناميده مى‏شود و در صحراى سينا قرار دارد،به وقوع پيوسته است.چشمه«مارّه»واقع در ساحل جزيرة العرب و رو به‏روى تنگه‏هاى«تيران» (بر اساس عكسى كه دو محقق آمريكايى وليامز و كرونك برداشته‏اند.) كوه«رب»يا كوه«سينا»واقع در شمال غربى جزيرة العرب كه‏ حضرت موسى عليه السلام الواح را بر فراز آن دريافت داشته است.
منبع:/var/www/vhosts/rasad.ir/