سلوك عرفاني شهيد چمران





فاطمه نواب صفوي، فرزند شهيد نواب صفوي، در سال هاي قبل از پيروزي انقلاب اسلامي، در آمريكا به تحصيل اشتغال داشت. او در آستانه پيروزي انقلاب به ميهن بازگشت و همزمان با آغاز جنگ تحميلي به جبهه ها شتافت تا شاهد صادقي بر رويدادهاي شكوهمند پايداري و مقاومت اين ملت مقاوم باشد و بسياري از آن صحنه ها را با دوربين عكاسي خود براي هميشه جاودان سازد. او در كنار سردار شهيد، دكتر چمران در بسياري از صحنه هاي نبرد حضور يافت. همسر او در سال هاي آغازين دفاع مقدس به شهادت رسيد. او در اين مصاحبه، برخي از خاطرات خود از شهيد چمران را بازگو كرده است.
من و همسرم در سال ۱۳۵۶ در آمريكا به تحصيل مشغول بوديم و در كنار آن در انجمن هاي اسلامي دانشجويان هم فعاليت مي كرديم. يادم هست كه در يكي از سمينارهايي كه اين انجمن برگزاركرده بود، يكي از سخنرانان درباره فعاليت هاي «حركة المحرومين» در جنوب لبنان و نقش امام موسي صدر و شهيد چمران در شكل گيري مجموعه و تداوم فعاليت هاي آن صحبت كرد و من براي نخستين بار نام دكتر را درآنجا شنيدم. در سال ۵۷ و در آستانه پيروزي انقلاب، ما به ايران بازگشتيم و شهيد چمران هم از لبنان به ايران آمدند. من با نهايت علاقه و دورادور، فعاليت هاي ايشان را دنبال مي كردم تا زماني كه ماجراي كردستان پيش آمد. از آنجا كه من براي مشاركت در عرصه هاي مختلف، بسيار مشتاق بودم و مي خواستم هركاري كه از دستم برمي آيد براي انقلاب انجام دهم، همراه با بسياري از كساني كه همين گونه مي انديشيدند به طرف كردستان به راه افتاديم. قبل از اين كه به كردستان برسم، يك فرد نظامي به شدت از دكتر چمران بدگويي كرد و گفت كه او در لبنان بسياري از فلسطيني ها را كشته و يا تارومار كرده است و حرفهايي از اين قبيل، رديف كرد.
اين صحبت ها موجب شدند كه من نسبت به شهيدچمران نظرمساعدي نداشته باشم. دكتر درآن برهه زماني، فرمانده نيروهاي نظامي حاضر در كردستان بودند. نخستين ديداري كه با ايشان داشتم، به سردي برگزارشد و من در مجموع رغبت چنداني براي همكاري با ايشان درخود احساس نمي كردم.
۲ ماه بعد به لبنان سفر كردم. در اين سفر، همسر شهيدچمران هم همراه من بودند. من در دوران اقامت در جنوب لبنان و به ويژه در محدوده اي كه «حركة المحرومين» سازماندهي شده بود، متوجه شدم كه شهيدچمران در جنوب لبنان منشأ چه خدمات عظيمي بوده اند و به بي پايه بودن سخنان آن فرد نظامي پي بردم و از اين بابت خدا را بسيار شاكر هستم كه ذهن مرا درباره دكترچمران با حقايق آشنا كرد. مردم جنوب لبنان، به ويژه كودكان يتيم، بعد از امام موسي صدر، همه چشم اميدشان به شهيد چمران بود و او را حامي و پدر مهربان خود مي ديدند و اغراق نيست اگر بگويم كه او را تا حد پرستش دوست داشتند. رفع آن ذهنيت منفي نسبت به ايشان و بويژه ارتباط و همراهي با همسر ايشان، نعماتي بود كه در آن سفر نصيب من شدند و درنتيجه، تا زماني كه دكتر چمران زنده بودند، من دركنار ايشان با دشمنان انقلاب جنگيدم و پس از شهادتشان، ارتباط من با همسر بزرگوار ايشان همچنان ادامه دارد و ايشان يكي از نزديك ترين و صميمي ترين دوستان من هستند.
شهيد چمران به پدر من علاقه بسيارزيادي داشتند. روزي به من گفتند، «من پدرت را خيلي دوست دارم. روزي كه آنها را خاك كردند و در قبرستان مسگرآباد تهران به خاك سپردند، من كه هنوز نوجوان بودم، هرروز نزديك غروب به آنجا مي رفتم و با آنكه محوطه به شدت تحت كنترل مأموران بود، به هرنحوي خود را به داخل قبرستان مي كشاندم و سرمزار آنها مي رفتم و گريه مي كردم.» شهيد چمران در دوراني كه لبنان بودند، از زبان امام موسي صدر درباره پدرم حرف هاي زيادي شنيده بودند. مي دانيد كه پدر امام موسي صدر يعني آيت الله سيدصدرالدين صدر از حاميان پدرم و با فعاليت هاي فدائيان اسلام موافق بودند.
شهيد چمران هنگام محول كردن مسئوليت و مأموريت به افراد، به قابليت وي در انجام آن كار توجه داشتند و جنسيت در اين زمينه، ملاك نبود. در آغاز جنگ تحميلي، از من براي شركت درجشن ملي ليبي دعوت شده بود. من با توجه به اتهامي كه در قضيه ربوده شدن امام موسي صدر متوجه سران كشور ليبي بود، ابداً تمايلي به شركت دراين جشن و دعوت آنها نداشتم، اما دكتر چمران مرا ترغيب كردند كه بروم و تا جايي كه امكان دارد درباره ربوده شدن امام موسي صدر، موضوع را پيگيري كنم. بعد هم چون چندين بار با امام موسي صدر به ليبي رفته بودند، درباره آن كشور و اوضاع سياسي و فرهنگي آنجا و شيوه هايي كه بايد براي مواجهه با سران آنجا در پيش بگيرم، نكاتي را متذكر شدند. محول كردن اين مأموريت به من در ايامي صورت مي گرفت كه كسي جرأت نمي كرد مأموريت صحبت با قذافي و طرح ربوده شدن امام موسي صدر با او را حتي به يك مرد محول كند چه رسد به يك زن! چون اين طور شايع شده بود كه اگر كسي درباره اين موضوع با قذافي صحبتي بكند، بعيد است كه جان سالم به در ببرد، اما شهيد چمران با نهايت اطمينان، اين مأموريت را به من محول كردند كه به لطف خدا با موفقيت انجام شد.
من در لبنان بودم كه خبر شروع جنگ را شنيدم و به سرعت خود را به ايران رساندم و سراغ دكتر چمران را گرفتم. به من گفتند كه ايشان در خوزستان است. خود را به آنجا رساندم و ديدم كه در استانداري خوزستان مستقر شده اند. به دكتر گفتم كه مي خواهم در كنار برادران در دفاع از كشور سهيم باشم. ايشان بي درنگ دستور دادند اسلحه در اختيار من قرار گيرد و اطلاعات لازم را به من بدهند. بعد هم به من وتعدادي از برادران مأموريت «تك زني» را محول كردند. «تك زني» به اين معناست كه ما در موانعي كه دشمن حضور نظامي و تسليحاتي وسيعي داشت، به صورت پراكنده و گاهي به سوي آنها شليك مي كرديم و تا حدي جرأت پيشروي را از آنها مي گرفتيم و همين امر، فرصت بيشتري را براي ما فراهم مي ساخت. چند ماه بعد هم، شهيد چمران، تهيه گزارش از خطوط را به من محول كردند كه انجام اين كار به وسيله يك زن هم يكي از سنت شكني هاي ايشان بود.
اگر كسي شهيد چمران را از نزديك مي شناخت و با روح لطيف ايشان آشنا مي شد، در واقع نمي توانست باور كند كه ايشان فرمانده نظامي و مرد جنگ باشند. شهيد چمران مصداق جمع اضداد بودند. يك بار پس از عملياتي، يكي از رزمندگان به صورت يك اسير عراقي سيلي زده بود. شهيد چمران به شدت برآشفتند و نسبت به اين برخورد، واكنش نشان دادند. شهيد چمران هرگاه براي حمله فرمان مي دادند، خود به همراه سربازان ساده و بسيجيان درخط مقدم مي جنگيدند. روزي ايشان همراه با «يوسف مرتضي» كه از رزمندگان جنبش امل بود و براي شركت در دفاع از ايران آمده بود، فرمان دادند يكي از تانك هاي دشمن را كه در برابرشان بود، بزند. گلوله آر.پي.جي با گوشه تانك اصطكاك پيدا مي كند و از همين رو تانك منفجر نمي شود و ناگهان تعدادي سرباز عراقي از تانك بيرون مي آيند. شهيد چمران فرمان مي دهندكه به آنها شليك نشود، اما افراد تحت امر ايشان ظاهراً صداي ايشان را نمي شنوند و شليك مي كنند و آن سربازها كشته مي شوند. از آن پس هرگاه دكتر درباره اين حادثه صحبت مي كردند، ناراحتي و اندوه خاصي در چهره و سخنشان مشهود بود. كسي كه نسبت به سربازان دشمن تا اين حد مهربان و رئوف است، بديهي است كه نسبت به افراد خودي چه نگاه ونگرشي دارد. من خود بارها مشاهده كردم كه وقتي بسيجي ها با ظاهري خاك آلود از خط مقدم برمي گشتند، شهيد چمران با عشق و علاقه يك پدر، آنها را در آغوش مي گرفت و آرام مي كرد. جان بچه ها براي دكتر مهم بود وبه دست آوردن بيشترين نتيجه با كمترين تلفات، پيوسته براي ايشان در درجه اول اهميت قرار داشت. يك بار دكتر با بني صدر اختلاف نظر و مشاجره شديدي پيدا كردند. بعد از جلسه، علت مشاجره آنها را سؤال كردم. دكتر گفتند، «مثل اين كه براي اين آقا، جان بچه ها اهميت ندارد. او پيشنهاداتي مي دهد كه مستلزم دادن خسارت هاي سنگين است». به دليل همين نگرش است كه در تاريخ جنگ تحميلي، بهترين نتايج با كمترين تلفات و موفقيت هاي بسيار بالا در عملياتي كه زير نظر ستاد جنگ هاي نامنظم و فرماندهي شهيد چمران انجام شده اند، به دست آمده اند.
بله، من به موازات انجام وظايفم، به عكسبرداري از سوژه هاي جنگي، اعم از مناطق جنگي و عمليات رزمندگان و نيز برخي از مناظر طبيعي هم مي پرداختم. دكتر چمران در اين مورد مرا بسيار تشويق مي كردند و معتقد بودند كه اين تصاوير به عنوان اسناد جنگ باقي خواهند ماند. هر وقت تصاويري را كه از كوه، دشت يا گل ها گرفته بودم به ايشان نشان مي دادم تا مدت ها به آنها خيره مي شدند و با علاقه و رغبت خاصي آنها را تماشا مي كردند. روحيه عرفاني بسيار لطيفي داشتند.
ويژگي هاي بارز ايشان فراوانند. اولاً ايشان جاذبه قوي و فوق العاده اي داشتند و افراد در همان ديدار اول، شيفته ايشان مي شدند. حتي دشمنان و بدخواهان دكتر هم ناخواسته جذب مي شدند. من شاهد بودم كه بسياري از بزرگان كشور هم، ايشان را صميمانه دوست داشتند. خانم دكتر مي گفتند كه يك بار در اوايل جنگ، مقام معظم رهبري به جبهه آمده بودند و سر سفره صبحانه و در حضور دكتر و برخي از فرماندهان و رزمندگان فرمودند، «من دكتر چمران را از برادرم هم بيشتر دوست دارم.» همسر شهيد چمران مي گويند كه بعد از دكتر پرسيدم، «آيا واقعاً آقاي خامنه اي شما را از برادرشان بيشتر دوست دارند؟» و دكتر جواب داده بود، «بله، لطف ايشان نسبت به من از لطف يك برادر نسبت به برادرش، بسيار بيشتر است.»
ويژگي ديگر دكتر چمران، ساده زيستي به مفهوم واقعي كلمه بود. بديهي است كسي كه در لبنان و در جبهه هاي جنگ حق عليه باطل، اين گونه جانش را در طبق اخلاص مي نهد و با اين همه ارادت و شجاعت، مبارزه مي كند، تعلق و گرايشي به ظواهر دنيا ندارد. ايشان در دوراني كه وزير دفاع بودند، در يك طبقه كوچك يكي از ساختمان هاي نخست وزيري سكونت داشتند. يكي از روزهاي ماه مبارك رمضان براي افطار به خانه ايشان رفتم و ديدم براي افطار، نان و پنير و هندوانه دارند.
دكتر چمران پيوسته خود را با سربازان و بسيجيان ساده، همسان مي ديدند و هميشه آماده نبرد با دشمن بودند. هيچ چيز به اندازه نشست هاي توجيهي و برنامه ريزي پشت جبهه، شهيد چمران را كسل نمي كرد و هنگامي كه مجبور مي شدند در آن نشست ها حاضر شوند، پيوسته لحظه شماري مي كردند كه آن نشست تمام شود و ايشان بتوانند خود را به خطوط مقدم جبهه برسانند و همپاي رزمندگان بجنگند. حتي در روزهايي هم كه نبرد جريان نداشت، ايشان در مقر فرماندهي نمي ماندند و قدم زنان يا با ماشين به خطوط سر مي زدند و با بچه ها ملاقات مي كردند.
در ابتدا بايد عرض كنم كه ايشان هنگام اقامت در آمريكا ازدواج كردند. مادر همسر دكتر روحيه و مشرب عرفاني داشت و دكتر به دليل همين ويژگي، علاقه خاصي به اين خانم داشتند. شهيد چمران از ازدواج اولشان صاحب چهار فرزند شدند كه يكي از آنها در زمان اقامت دكتر در لبنان، در استخر خفه شد و از دنيا رفت و اين مسأله اسباب تأثر شديد ايشان شد. خانم دكتر تا مدتي در لبنان بود، اما هنگامي كه اوضاع لبنان بحراني شد، تصميم گرفت به آمريكا برگردد و از دكتر گلايه كرد كه چرا به فكر فرزندانمان نيستيد؟ دكتر در پاسخ گفتند، «تمام بچه هاي جنوب لبنان فرزندان من هستند و من فرقي بين آنها و فرزندان خود نمي بينم.» اين خانم بعد از مدتي از دكتر جدا شد. چندي بعد، دكتر به توصيه امام موسي صدر با خانم «غاده جابر» كه اهل جنوب لبنان بودند، ازدواج كردند. درمحيط خانواده، مهم ترين ويژگي دكتر اين بود كه هيچ وقت به همسرشان تكليف نكردند كه حتماً بايد از لبنان به ايران بيايند و يا در ايران، همراه ايشان به جبهه بروند و خانم جابر، همه اين كارها را براساس ميل ورغبت خود انجام مي دادند. دكتر در منزل بخش زيادي از كارها را خودشان مي كردند. مثلاً به ياد دارم يكي دو بار كه به منزلشان رفتم، ديدم دكتر مشغول ظرف شستن هستند. هنگامي كه دكتر مي خواستند با اين خانم ازدواج كنند، خانواده شان كه از ثروتمند ترين افراد جنوب لبنان بودند به ايشان گفتند «شما دختري را به همسري انتخاب كرده ايد كه دست به سياه و سفيد نزده و صبحانه اش را هم حتي خدمتكار در رختخواب براي او مي برد و بعد هم اتاقش را مرتب مي كند.» دكتر جواب مي دهند، ممكن است من نتوانم براي دختر شما خدمتكار بگيرم كه اين كارها را انجام دهد، اما قول مي دهم كه خودم هميشه قبل از بيدار شدن ايشان صبحانه اش را آماده و اتاقش را مرتب كنم.» و تا پايان عمر هم به اين عهد خودشان پايبند بودند.
من ايشان را آخرين بار، دو هفته قبل از شهادت در مقر جنگ هاي نامنظم ديدم. در آن ملاقات قسمت هايي از يك مقاله را كه در مورد «شهادت» نوشته بودم، براي ايشان خواندم و دكتر به آرامي اشك مي ريختند. در مقطعي كه در كنار ايشان به انجام امور محوله مشغول بودم، نكاتي را آموختم كه در تمام عمر به كارم خواهند آمد. البته من شاگرد خوبي نبودم، ولي خيلي چيزها از ايشان ياد گرفتم و خدا را شكر مي كنم كه اين فرصت و نعمت را به من ارزاني داشت. تمام كساني كه توانسته اند براي مدت هر چند كوتاهي در كنار شهيد چمران باشند، همين تأثير را از ايشان گرفته اند. انساني به غايت مخلص، آگاه و مؤمن بودند كه به شدت بر ديگران تأثير مي گذاشتند.
شهادت ايشان هر چند آرزوي قلبي خودشان بود، اما ضايعه جبران ناپذيري براي انقلاب بود و هست.
منبع: www.navideshahed.com