تجربه‏اى عقلى و حكیمانه از زندگى سیاسى خواجه نصیر

نويسنده: مرتضى یوسفى‏راد



خواجه نصیر الدین طوسى فیلسوفى واقع گرا و حقیقت گراست. وى حكمت و فلسفه را از آن جهت مى‏خواهد كه نفس انسان، كمال و سعادت خود را در اتصاف و تخلق به آن مى‏داند. بنابراین تأملات فلسفى خواجه حاصل دغدغه‏هایى است كه وى آن را خارج از ذهن خود و در مواجهه با بحران‏هاى فكرى و نظرى و دورى جامعه از تفكر فلسفى و حاكمیت افكار اشعرى دریافت نموده و تا بدان جا پیش مى‏رود كه حكمت را حاكم بر تمام وجود و هستى خود مى‏داند، به طورى كه هر آنچه مى‏گوید و هر آنچه عمل مى‏كند همان است كه حكمت مى‏طلبد.
وى در تعریف حكمت مى‏گوید: «حكمت در عرف اهل معرفت عبارت بود از دانستن چیزها چنان كه باشد و قیام به كارها چنان كه باید به قدر استطاعت تا نفس انسانى به كمالى كه متوجه آن است برسد».(1)
وى در این تعریف بخشى از حكمت را نظر به ادراك حقایق اشیاء مى‏داند، كه از طریق عقل نظرى به دست مى‏آید، اما بخش دیگر را اقدام به آن دسته از امور و افعالى مى‏داند كه به اقتضاى حكمت و حكم عقل، ضرورى و بایسته است. وى از یك سو با قید «باید» بنیان و اساس زندگى دنیوى و حیات سیاسى را بر عقل و حاكمیت احكام و قضاوت‏هاى عقل مى‏داند. از سوى دیگر اقتضاى حكمت آن است كه باید معرفتى را حكمت دانست، كه نتیجه آن به كمالات نفس بینجامد؛ زیرا كمال نفس از دو طریق معرفت حكیمانه و اقدام به اعمالى كه به انحراف و افراط و تفریط و رذیلت نفس نیانجامد و بلكه به فضیلت نفس بیانجامد، شناخته مى‏شود. چنین كسى حكیم كامل و انسان برجسته و بلند مرتبه است.
خداوند متعال در قرآن كریم نیز به این مسئله اشاره داشته و مى‏فرماید: «یؤتى الحكمة من یشاء و من یؤت الحكمة فقد اوتى خیرا كثیرا»(2)
لذا آنچه كه مى‏تواند به تشخیص چنین عملى برآید و معیار براى عمل فضیلت آور ـ نه عمل رذیله ـ واقع شود، حكم عقل به تشخیص اعمال فضیلت آور و سعادت آور مى‏باشد.
بنابراین باید در حیات دنیوى و زندگى سیاسى، معیار اولى و اساسى فضیلت و ارزش را، عقل و تشخیص آن قرار داد تا آنچه كه به كمال نفس مى‏انجامد، انجام شود و باید صاحبان تفكر، عقل و تدبیر در همه اجزاء، اركان و سطوح تصمیم‏گیرى و تصمیم سازى نظام سیاسى، جهت تعیین و تشخیص آنچه كه مصالح آن را تأمین و تهدید مى‏كند برآیند، تا اقدام به مصالح نموده و از آنچه تهدید مى‏كند دورى كنند و باید آنچه را كه به طور عملى و مصداقى موجب پاكیزگى نفس و تنظیم امور جامعه مى‏شود از طریق اجتهاد از متون و منابع دینى به دست آورده و به آنها عمل نمود.
لذا باید در حوزه عمل و رفتارها و كنش‏هاى سیاسى ـ اجتماعى به عملى اقدام نمود كه مطالعات و تأملات لازم در وجود و رعایت مصالح در تصمیم‏گیرى‏ها و تصمیم سازى‏هاى لازم و در مطالعات راهبردى و جارى و در تنظیم روابط و تأسیس نهادها براى زندگى افراد در سطوح مختلف اخلاق فردى و زندگى جمعى خانوادگى (تدبیر منزل) و (سیاست مدن) صورت گرفته باشد. وى در تعریف عقل عملى مى‏گوید: «با آن (عقل عملى) استنباط صناعات و استخراج قوانین مصالح منزلى و مدنى كند تا تعیش او بر وجه افضل باشد».(3)
خواجه طوسى شأن و جایگاه عقل در حكمت عملى و شاخه‏هاى آن را، اساسى، ضرورى و بنیانى مى‏داند؛ زیرا در نظر او اخلاق با تربیت ارتباط وثیق و محكم مى‏یابد(4) و بررسى مسائل اخلاقى در نظامى از تربیت و سازوكارهاى آن شكل مى‏گیرد. لذا هر نوع تربیت سازنده و كارآمد در نزد وى مبتنى بر یك نظام فكرى و توسعه اصول عقلى در پایه‏اى همچون «علم و معرفت» و «عدالت»(5) و دورى از ظلم و تجارب موفق بشرى (تجارب عقول بشرى) مى‏باشد.
خواجه طوسى زمانى كه در دربار مغولان وحشى وارد مى‏شود، با تدبیرى مدبرانه و حكیمانه قدرت تعقل و تدبر حكیمانه را بر پیروزى‏هاى كوتاه مدت نظامى غلبه مى‏دهد و در ادامه با پیشرفت علم و فلسفه و بالا بردن سطح آگاهى و بینش و معرفتى مردم، جایى براى غلبه تفكر زور و نظامى گرى در نیل به اهداف نمى‏گذارد و یك بار دیگر به تجربه بشرى مى‏افزاید كه سیاست گذارى و سیاست ورزى مبتنى بر عقل و تفكر و اندیشه منسجم بر تفكر خشن نظامى‏گرى به طور منطقى و عملى پیروز و غالب مى‏باشد. او با این دغدغه كه زندگى سیاسى مسلمین از سویى دچار بحران جهالت و انحطاط فرهنگى و حاكمیت تفكر اشعرى گرى و جمودگرا و مبتنى بر ظواهر احادیث و از سوى دیگر غلبه یك نظام سیاسى با ماهیت غلبه و خشونت شده، معتقد است: باید به تولید اندیشه‏هاى ژرف و عقل گرا در ابعاد مختلف كلامى، سیاسى، اجتماعى و فرهنگى برآمد تا جریان عمومى جامعه در ابعاد مختلف سیاسى، فرهنگى و دینى او تقلید و سلفى گرى به سوى حیات آمیخته با تعقل حاكمیت اندیشه و تفكر فلسفى بر زندگى سیاسى و حیات دنیوى تغییر جهت دهد و یك انقلاب فرهنگى و فكرى به وجود آورد.
او بدین منظور در دورانى كه قدرت تأثیر گذارى بر امور و بر سطوح مختلف تعیین سیاست‏ها دارد، راهكارهایى را جهت احیاء ارزش و فضیلت تفكر عقلى و حاكمیت تدبر بر زندگى دنیوى و حیات سیاسى اتخاذ مى‏كند. از جمله این كه محققین نوشته‏اند: خواجه طوسى شهریه‏اى كه براى طلاب و دانشجویان رشته فلسفه مقرر كرده بود، بیش از مبلغى بود كه دانشجویان دیگر رشته‏ها؛ همچون فقه و حدیث دریافت مى‏كردند.(6) لذا همین امر موجب مى‏شود كه علاقمندان رشته فلسفه بیش از دیگر رشته‏ها باشند و در ادامه در مجامع علمى و پژوهشى و در انظار متفكرین و دانشمندان، تأملات فیلسوفانه مورد توجه بیشترى قرار گیرد.
خواجه طوسى با چنین هدف و مقصودى، راهكار دیگرى را پیش مى‏گیرد و آن تأسیس رصدخانه مراغه و تبدیل آن به یك دانشگاه بزرگ علوم مختلف است. از آنجا كه مغولان به نجوم و احكام آن علاقه و اعتقاد زیادى داشتند و با توجه به تبحر خواجه طوسى در این امر، آنان بعد از شناسایى، خواجه را در شمار خواص خود در آورده و او را مأمور تأسیس رصد خانه و مصرف موقوفات مى‏نمایند. او به بهانه تأسیس رصد خانه توانست به جمع آورى كتاب‏هاى نفیس قدیم و جدید، كتابخانه‏هاى بغداد و شام و دیگر مناطق مورد هجوم اقدام كند و رقم كتاب‏ها را به چهار صد هزار جلد برساند كه در زمان خود بى نظیر بوده است.(7) مهم‏تر آن كه خواجه چنین رصد خانه‏اى را تبدیل به یك مركز علمى و تحقیقاتى بزرگ نمود و دانشمندان و محققان زیادى را از مناطق اسلامى در آنجا جمع و به كارهاى تحقیقاتى مشغول كرد. بدین طریق خواجه طوسى از علاقه هولاكوخان مغولى در تهیه زیج و رصدخانه استفاده كرد و او را واداشت تا فرهنگ و تمدن اسلامى را در ممالك اسلامى مجددا زنده و پویا نماید و بدین وسیله اندیشمندان علما و فقهاى اسلامى را از دم تیغ مغولان نجات داده و دوباره جایگاه و ارزش آنها را در نزد مغولان و در جامعه بالا ببرد.
راهكار دیگر خواج طوسى، حضور مدبرانه و حكیمانه او در دربار مغولان است.
وى با همكارى خود در حمله مغولان به خلیفه عباسى و بر چیده شدن بساط آنها، خلافت 525 ساله عباسیان را كه روزى با تدبیر ایرانیان بر سر كار آمده بود و به تدبیر آنها قدرتمند شده و سرزمین‏هاى بزرگى را تحت تدبیر خود گرفته بود، پایان و تأثیر تدبیر یك اندیشمند بزرگ ایرانى را نشان داد؛ زیرا سیاست حق نشناسى، تن آسایى و كار شكنانه آنان موجب شده بود كه سرزمین ایران مورد هجوم و یغماى مغولان خون آشام قرار گیرد. وى با چنین سیاست مدبرانه و حكیمانه‏اى زمینه استقلال كامل و آزادى ایران را نیز فراهم كرد تا حكومت شیعى ـ ملى صفویان با قدرت چشم‏گیرى در ایران برقرار و آرزوى دیرینه مردم این سرزمین برآورده شود.(8)
نقش فیلسوف سیاستمدارى چون خواجه طوسى در این حادثه سهمگین نشان داد كه چگونه مى‏توان تهدیدها را تبدیل به فرصت نمود و از خطرها و خرابى‏ها كاست و بر عمران، پیشرفت و توسعه افزود. او وزیر كسى بود كه نه اهل علم بود و نه با فرهنگ و فلسفه اُنس و الفتى داشت و آنچه آموخته بود ویرانگرى، توحش و تخریب بود، اما در ادامه قدرت ویرانگرى او تبدّل یافته و در جهت پیشرفت فكر و فرهنگ به كار مى‏افتد. او توانست به منتقدان خود در همكارى با مغولان در سقوط خلافت عباسى، نشان دهد كه دین خدا با خلافت خلفاى عباسى مساوى نیست، زیرا پس از سقوط سلسله عباسى نه تنها اسلام آسیب نپذیرفت، بلكه توانست حقایق تابناك و درخشانش همچنان نور افشانى كند.(9)
مغولان بعد از حمله ور شدن به مناطق غرب خود آشنایى با ادیان اسلام و مسیحیت، با سه فرهنگ زمان خود؛ یعنى اسلام، مسیحیت و بودایى آشنا شدند و با همه با تسامح برخورد مى‏كردند، اما اسلام توانست در آنها نفوذ كند و از ادامه حملات وحشیانه و ویرانگر آنها جلوگیرى كرده و پیروز بیرون مى‏آمده و مسیحیت به نهایت ضعف برسد(10) و این چیزى نبود جز تلاش‏هاى مدبرانه و حكیمانه خواجه طوسى. بنابراین خواجه طوسى با اتخاذ سیاست مدبرانه و حكیمانه توانست اولا نزد آنها به عنوان یك فیلسوف مسلمان شیعى منزلت یابد و با نفوذ خود در فكر و عمل هولاكو، از كشتار بیشتر مردم و غارت اموال آنها در شهرها جلوگیرى كند. ثانیا آنها را تبدیل به مدافعین حریم اسلام، خاصه تشیع گرداند و بدین وسیله هم اسلام را از بلاى بزرگى كه ناشى از حمله مغولان به اسلام رو آورده بود، نجات دهد و هم انسانیت و علم و تمدن را دوباره به جامعه بشرى و اسلامى برگرداند.
راهكار دیگرى كه خواجه طوسى در حاكمیت تفكر عقلى و فلسفى پیش روى خود مى‏گذارد، راهكار گفت و گوست. او با تمام دانشمندانى كه از اقصا نقاط امپراتورى اسلامى در رصد خانه مراغه جمع شده‏اند، با زبان علم و فلسفه سخن مى‏گوید و با اتخاذ شیوه درست عقلى (نه خطابى و جدلى) به پیشرفت علوم مختلف، خاصه فلسفه یارى مى‏رساند و با عامه مردم و با حاكمان مغولى این شیوه را در صحنه سیاست پیشه مى‏كند و آنها را به كارهاى نیك و پسندیده ترغیب و تشویق مى‏كند، به طورى كه اگر چنین شیوه‏اى را اتخاذ نمى‏كرد، مغولان در آن فرهنگ كفر آلود و مغرور باقى مى‏ماندند و همواره فكر و فرهنگ اسلامى در معرض آسیب، بلكه نابودى قرار مى‏گرفت.
راهكار دیگر وى ارائه مشورت‏هاى مطابق با مصلحت واقعى در همه امور بود. خواجه طوسى اگر چه هم در دستگاه حاكمان اسماعیلى و هم در دربار مغولان از احترام و تكریم خاصى برخوردار بود، اما به علت داشتن همت بالا، پیشنهاد كارهاى كوچك و اجرایى را نمى‏پذیرد و دخالت در امور اجرایى نمى‏كند و كارى به عزل و نصب‏هاى حكومتى نداشت و آنچه را كه صلاح مى‏بیند تا در آنها دخالت و نقش آفرینى كند، پاسخ به طلب مشورت‏هایى است كه حاكمان اسماعیلى و مغولان از او مى‏خواهند و وى آنچه را كه بر اساس مقتضاى حكمت و مصلحت واقعى امور بود، به آنها توصیه مى‏كرد.
همین نوع نقش آفرینى وى باعث آن شد كه وى بتواند دست به كارهاى بزرگ بزند و مانع تخریب بنیان‏هاى علمى، فرهنگى و دینى اسلام و ایران شود و تأملات فلسفى در بعد حكمت نظرى و عملى را نیز در حوزه‏هاى علمى مجددا زنده سازد و حوزه تفكر را از خطر اشعرى گرى كه پیش از وى بر فضاى فكرى ایران و جهان اسلام حاكم شده بود، نجات بخشد.
راهكار دیگر خواجه طوسى در جارى ساختن حكمت در زندگى سیاسى آن بود كه سیاست را تابع عقل ـ نه نقل كه تفكر اشعرى به دنبال آن بود ـ گرداند و بدین جهت اثر ارزشمند و بى نظیرى به نام «اخلاق ناصرى» را تألیف كرد. این كتاب قبل از آن كه یك كتاب مذهبى باشد یك كتاب فلسفى است، لذا خود در حق آن مى‏گوید: «فنى از فنون حكمت است و به موافقت و مخالفت مذهب یا ملتى تعلق ندارد».(11)
مسئله محورى كتاب اخلاق ناصرى اجناس و انواع فضایل و رذایل است و معیار فضیلت هر عملى در سطح زندگى فردى، منزلى و جامعه سیاسى «اعتدال» و حد وسط میانى افراط و تفریط مى‏باشد. بنابراین آن نوع سیاستى مى‏تواند جامعه را به فضیلت و استعدادهاى كمالى و نفوس انسانى را به فعلیت برساند كه به دور از افراط و تفریط باشد و سیاست فاضله، سیاستى است كه منشأ آن حكمت و پایه و اساس آن معرفت حكیمانه و هدفش به اعتدال رساندن قواى نظامى، سیاسى، اقتصادى و فرهنگى باشد.
وى چنین سیاستى را سیاست الهى مى‏داند: «پس اگر این تدبیر بر وفق وجوب و قاعده حكمت اتفاق افتد و مودّى بود به كمالى كه در نوع و اشخاص به قوت است، آن را سیاست الهى خوانند».(12)
سیاستى كه قواى نظامى، دفاعى و سیاست گذارى‏هاى حاكم بر آنها، نیروهاى نظامى را به جاى رو آوردن به بزدلى و ترسویى و به جاى رو آوردن به ظلم و تجاوز، شجاع بار آورد؛ یعنى قدرت نظامى آنجا اعمال شود، كه قوه تدبير عاقله حاكم بر مديريت سیاسى جامعه، آن را تشخیص دهد، به عبارت دیگر سیاستى كه سازمان‏ها و مراكز اقتصادى و فرهنگى و سیاست گذارى‏هاى حاكم بر آنها، جامعه را به آن سو ببرند كه جامعه به جاى رو آوردن به شهوت مالى و غیر مالى و به جاى رو آوردن به حرص و طمع در مال و تجملات و ابزارها و امكانات شهوت رانى و یا به جاى رو آوردن به فقر و تهى دستى و زهد منفى، با حاكمیت قوه مدبره و عاقله بر آنها به اعتدال در آنها، یعنى عفت و پاكدامنى رو آورد؛ يعنى سياستى كه سازمان‏ها و نهادهاى سياست ساز و مراكز تدبير گر سیاسى و كلى و كلان كشور به جاى رو آوردن به تزوير و فريب و خدعه و به جاى ساده لوحى و بى تدبيرى و عدم دورانديشى در سياست‏ها و تصميمات، به اعتدال در آنها، يعنى حكمت سیاسى و سياست مدبرانه و متعقلانه و دور انديشانه رو آورند تا جامعه با حاكميت اعتدال بر همه اركان نظام سیاسى به زندگى سعادتمندانه، پیشرفته و توانمند و پویا نایل آید.

پی نوشت:

1. اخلاق ناصرى، خواجه نصیر الدین طوسى، تصحیح مجتبى مینوى، علیرضا حیدرى، تهران: انتشارات خوارزمى، چاپ چهارم، 1369 ش. ص 37.
2. سوره بقره آیه 269.
3. رساله جبر و اختیار، خواجه نصیر الدین طوسى، نشر علوم اسلامى، 1363، ص 38.
4. نصیر الدین طوسى، فیلسوف گفتگو، غلامحسین ابراهیمى دینانى، انتشارات كتاب هرمس، چاپ اول، 1386، ص 501.
5. اساس الاقتباس، خواجه نصیر الدین طوسى، تصحیح مدرس رضوى، انتشارات دانشگاه تهرانى، 1355، ص 513.
6. فلاسفه شیعه، عبد الله نعمه، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، چاپ اول، 1367، ص 280.
7. فوات الوفیات، محمد بن شاكر الكتبى، تحقیق دكتر احسان عباس، بیروت دارالثقافة، ص 310 - 311.
8. نصیر الدین طوسى، فیلسوف گفتگو، ص 29.
9. همان، ص 30.
10. تاریخ فتوحات مغول، ج.ج، ساندرز، ترجمه ابوالقاسم حالت، تهران انتشارات امیر كبیر، 1361، ص 171.
11. اخلاق ناصرى، ص 35.
12. همان، ص 252.

منبع: سایت حوزه