تجربهاى عقلى و حكیمانه از زندگى سیاسى خواجه نصیر
تجربهاى عقلى و حكیمانه از زندگى سیاسى خواجه نصیر
وى در تعریف حكمت مىگوید: «حكمت در عرف اهل معرفت عبارت بود از دانستن چیزها چنان كه باشد و قیام به كارها چنان كه باید به قدر استطاعت تا نفس انسانى به كمالى كه متوجه آن است برسد».(1)
وى در این تعریف بخشى از حكمت را نظر به ادراك حقایق اشیاء مىداند، كه از طریق عقل نظرى به دست مىآید، اما بخش دیگر را اقدام به آن دسته از امور و افعالى مىداند كه به اقتضاى حكمت و حكم عقل، ضرورى و بایسته است. وى از یك سو با قید «باید» بنیان و اساس زندگى دنیوى و حیات سیاسى را بر عقل و حاكمیت احكام و قضاوتهاى عقل مىداند. از سوى دیگر اقتضاى حكمت آن است كه باید معرفتى را حكمت دانست، كه نتیجه آن به كمالات نفس بینجامد؛ زیرا كمال نفس از دو طریق معرفت حكیمانه و اقدام به اعمالى كه به انحراف و افراط و تفریط و رذیلت نفس نیانجامد و بلكه به فضیلت نفس بیانجامد، شناخته مىشود. چنین كسى حكیم كامل و انسان برجسته و بلند مرتبه است.
خداوند متعال در قرآن كریم نیز به این مسئله اشاره داشته و مىفرماید: «یؤتى الحكمة من یشاء و من یؤت الحكمة فقد اوتى خیرا كثیرا»(2)
لذا آنچه كه مىتواند به تشخیص چنین عملى برآید و معیار براى عمل فضیلت آور ـ نه عمل رذیله ـ واقع شود، حكم عقل به تشخیص اعمال فضیلت آور و سعادت آور مىباشد.
بنابراین باید در حیات دنیوى و زندگى سیاسى، معیار اولى و اساسى فضیلت و ارزش را، عقل و تشخیص آن قرار داد تا آنچه كه به كمال نفس مىانجامد، انجام شود و باید صاحبان تفكر، عقل و تدبیر در همه اجزاء، اركان و سطوح تصمیمگیرى و تصمیم سازى نظام سیاسى، جهت تعیین و تشخیص آنچه كه مصالح آن را تأمین و تهدید مىكند برآیند، تا اقدام به مصالح نموده و از آنچه تهدید مىكند دورى كنند و باید آنچه را كه به طور عملى و مصداقى موجب پاكیزگى نفس و تنظیم امور جامعه مىشود از طریق اجتهاد از متون و منابع دینى به دست آورده و به آنها عمل نمود.
لذا باید در حوزه عمل و رفتارها و كنشهاى سیاسى ـ اجتماعى به عملى اقدام نمود كه مطالعات و تأملات لازم در وجود و رعایت مصالح در تصمیمگیرىها و تصمیم سازىهاى لازم و در مطالعات راهبردى و جارى و در تنظیم روابط و تأسیس نهادها براى زندگى افراد در سطوح مختلف اخلاق فردى و زندگى جمعى خانوادگى (تدبیر منزل) و (سیاست مدن) صورت گرفته باشد. وى در تعریف عقل عملى مىگوید: «با آن (عقل عملى) استنباط صناعات و استخراج قوانین مصالح منزلى و مدنى كند تا تعیش او بر وجه افضل باشد».(3)
خواجه طوسى شأن و جایگاه عقل در حكمت عملى و شاخههاى آن را، اساسى، ضرورى و بنیانى مىداند؛ زیرا در نظر او اخلاق با تربیت ارتباط وثیق و محكم مىیابد(4) و بررسى مسائل اخلاقى در نظامى از تربیت و سازوكارهاى آن شكل مىگیرد. لذا هر نوع تربیت سازنده و كارآمد در نزد وى مبتنى بر یك نظام فكرى و توسعه اصول عقلى در پایهاى همچون «علم و معرفت» و «عدالت»(5) و دورى از ظلم و تجارب موفق بشرى (تجارب عقول بشرى) مىباشد.
خواجه طوسى زمانى كه در دربار مغولان وحشى وارد مىشود، با تدبیرى مدبرانه و حكیمانه قدرت تعقل و تدبر حكیمانه را بر پیروزىهاى كوتاه مدت نظامى غلبه مىدهد و در ادامه با پیشرفت علم و فلسفه و بالا بردن سطح آگاهى و بینش و معرفتى مردم، جایى براى غلبه تفكر زور و نظامى گرى در نیل به اهداف نمىگذارد و یك بار دیگر به تجربه بشرى مىافزاید كه سیاست گذارى و سیاست ورزى مبتنى بر عقل و تفكر و اندیشه منسجم بر تفكر خشن نظامىگرى به طور منطقى و عملى پیروز و غالب مىباشد. او با این دغدغه كه زندگى سیاسى مسلمین از سویى دچار بحران جهالت و انحطاط فرهنگى و حاكمیت تفكر اشعرى گرى و جمودگرا و مبتنى بر ظواهر احادیث و از سوى دیگر غلبه یك نظام سیاسى با ماهیت غلبه و خشونت شده، معتقد است: باید به تولید اندیشههاى ژرف و عقل گرا در ابعاد مختلف كلامى، سیاسى، اجتماعى و فرهنگى برآمد تا جریان عمومى جامعه در ابعاد مختلف سیاسى، فرهنگى و دینى او تقلید و سلفى گرى به سوى حیات آمیخته با تعقل حاكمیت اندیشه و تفكر فلسفى بر زندگى سیاسى و حیات دنیوى تغییر جهت دهد و یك انقلاب فرهنگى و فكرى به وجود آورد.
او بدین منظور در دورانى كه قدرت تأثیر گذارى بر امور و بر سطوح مختلف تعیین سیاستها دارد، راهكارهایى را جهت احیاء ارزش و فضیلت تفكر عقلى و حاكمیت تدبر بر زندگى دنیوى و حیات سیاسى اتخاذ مىكند. از جمله این كه محققین نوشتهاند: خواجه طوسى شهریهاى كه براى طلاب و دانشجویان رشته فلسفه مقرر كرده بود، بیش از مبلغى بود كه دانشجویان دیگر رشتهها؛ همچون فقه و حدیث دریافت مىكردند.(6) لذا همین امر موجب مىشود كه علاقمندان رشته فلسفه بیش از دیگر رشتهها باشند و در ادامه در مجامع علمى و پژوهشى و در انظار متفكرین و دانشمندان، تأملات فیلسوفانه مورد توجه بیشترى قرار گیرد.
خواجه طوسى با چنین هدف و مقصودى، راهكار دیگرى را پیش مىگیرد و آن تأسیس رصدخانه مراغه و تبدیل آن به یك دانشگاه بزرگ علوم مختلف است. از آنجا كه مغولان به نجوم و احكام آن علاقه و اعتقاد زیادى داشتند و با توجه به تبحر خواجه طوسى در این امر، آنان بعد از شناسایى، خواجه را در شمار خواص خود در آورده و او را مأمور تأسیس رصد خانه و مصرف موقوفات مىنمایند. او به بهانه تأسیس رصد خانه توانست به جمع آورى كتابهاى نفیس قدیم و جدید، كتابخانههاى بغداد و شام و دیگر مناطق مورد هجوم اقدام كند و رقم كتابها را به چهار صد هزار جلد برساند كه در زمان خود بى نظیر بوده است.(7) مهمتر آن كه خواجه چنین رصد خانهاى را تبدیل به یك مركز علمى و تحقیقاتى بزرگ نمود و دانشمندان و محققان زیادى را از مناطق اسلامى در آنجا جمع و به كارهاى تحقیقاتى مشغول كرد. بدین طریق خواجه طوسى از علاقه هولاكوخان مغولى در تهیه زیج و رصدخانه استفاده كرد و او را واداشت تا فرهنگ و تمدن اسلامى را در ممالك اسلامى مجددا زنده و پویا نماید و بدین وسیله اندیشمندان علما و فقهاى اسلامى را از دم تیغ مغولان نجات داده و دوباره جایگاه و ارزش آنها را در نزد مغولان و در جامعه بالا ببرد.
راهكار دیگر خواج طوسى، حضور مدبرانه و حكیمانه او در دربار مغولان است.
وى با همكارى خود در حمله مغولان به خلیفه عباسى و بر چیده شدن بساط آنها، خلافت 525 ساله عباسیان را كه روزى با تدبیر ایرانیان بر سر كار آمده بود و به تدبیر آنها قدرتمند شده و سرزمینهاى بزرگى را تحت تدبیر خود گرفته بود، پایان و تأثیر تدبیر یك اندیشمند بزرگ ایرانى را نشان داد؛ زیرا سیاست حق نشناسى، تن آسایى و كار شكنانه آنان موجب شده بود كه سرزمین ایران مورد هجوم و یغماى مغولان خون آشام قرار گیرد. وى با چنین سیاست مدبرانه و حكیمانهاى زمینه استقلال كامل و آزادى ایران را نیز فراهم كرد تا حكومت شیعى ـ ملى صفویان با قدرت چشمگیرى در ایران برقرار و آرزوى دیرینه مردم این سرزمین برآورده شود.(8)
نقش فیلسوف سیاستمدارى چون خواجه طوسى در این حادثه سهمگین نشان داد كه چگونه مىتوان تهدیدها را تبدیل به فرصت نمود و از خطرها و خرابىها كاست و بر عمران، پیشرفت و توسعه افزود. او وزیر كسى بود كه نه اهل علم بود و نه با فرهنگ و فلسفه اُنس و الفتى داشت و آنچه آموخته بود ویرانگرى، توحش و تخریب بود، اما در ادامه قدرت ویرانگرى او تبدّل یافته و در جهت پیشرفت فكر و فرهنگ به كار مىافتد. او توانست به منتقدان خود در همكارى با مغولان در سقوط خلافت عباسى، نشان دهد كه دین خدا با خلافت خلفاى عباسى مساوى نیست، زیرا پس از سقوط سلسله عباسى نه تنها اسلام آسیب نپذیرفت، بلكه توانست حقایق تابناك و درخشانش همچنان نور افشانى كند.(9)
مغولان بعد از حمله ور شدن به مناطق غرب خود آشنایى با ادیان اسلام و مسیحیت، با سه فرهنگ زمان خود؛ یعنى اسلام، مسیحیت و بودایى آشنا شدند و با همه با تسامح برخورد مىكردند، اما اسلام توانست در آنها نفوذ كند و از ادامه حملات وحشیانه و ویرانگر آنها جلوگیرى كرده و پیروز بیرون مىآمده و مسیحیت به نهایت ضعف برسد(10) و این چیزى نبود جز تلاشهاى مدبرانه و حكیمانه خواجه طوسى. بنابراین خواجه طوسى با اتخاذ سیاست مدبرانه و حكیمانه توانست اولا نزد آنها به عنوان یك فیلسوف مسلمان شیعى منزلت یابد و با نفوذ خود در فكر و عمل هولاكو، از كشتار بیشتر مردم و غارت اموال آنها در شهرها جلوگیرى كند. ثانیا آنها را تبدیل به مدافعین حریم اسلام، خاصه تشیع گرداند و بدین وسیله هم اسلام را از بلاى بزرگى كه ناشى از حمله مغولان به اسلام رو آورده بود، نجات دهد و هم انسانیت و علم و تمدن را دوباره به جامعه بشرى و اسلامى برگرداند.
راهكار دیگرى كه خواجه طوسى در حاكمیت تفكر عقلى و فلسفى پیش روى خود مىگذارد، راهكار گفت و گوست. او با تمام دانشمندانى كه از اقصا نقاط امپراتورى اسلامى در رصد خانه مراغه جمع شدهاند، با زبان علم و فلسفه سخن مىگوید و با اتخاذ شیوه درست عقلى (نه خطابى و جدلى) به پیشرفت علوم مختلف، خاصه فلسفه یارى مىرساند و با عامه مردم و با حاكمان مغولى این شیوه را در صحنه سیاست پیشه مىكند و آنها را به كارهاى نیك و پسندیده ترغیب و تشویق مىكند، به طورى كه اگر چنین شیوهاى را اتخاذ نمىكرد، مغولان در آن فرهنگ كفر آلود و مغرور باقى مىماندند و همواره فكر و فرهنگ اسلامى در معرض آسیب، بلكه نابودى قرار مىگرفت.
راهكار دیگر وى ارائه مشورتهاى مطابق با مصلحت واقعى در همه امور بود. خواجه طوسى اگر چه هم در دستگاه حاكمان اسماعیلى و هم در دربار مغولان از احترام و تكریم خاصى برخوردار بود، اما به علت داشتن همت بالا، پیشنهاد كارهاى كوچك و اجرایى را نمىپذیرد و دخالت در امور اجرایى نمىكند و كارى به عزل و نصبهاى حكومتى نداشت و آنچه را كه صلاح مىبیند تا در آنها دخالت و نقش آفرینى كند، پاسخ به طلب مشورتهایى است كه حاكمان اسماعیلى و مغولان از او مىخواهند و وى آنچه را كه بر اساس مقتضاى حكمت و مصلحت واقعى امور بود، به آنها توصیه مىكرد.
همین نوع نقش آفرینى وى باعث آن شد كه وى بتواند دست به كارهاى بزرگ بزند و مانع تخریب بنیانهاى علمى، فرهنگى و دینى اسلام و ایران شود و تأملات فلسفى در بعد حكمت نظرى و عملى را نیز در حوزههاى علمى مجددا زنده سازد و حوزه تفكر را از خطر اشعرى گرى كه پیش از وى بر فضاى فكرى ایران و جهان اسلام حاكم شده بود، نجات بخشد.
راهكار دیگر خواجه طوسى در جارى ساختن حكمت در زندگى سیاسى آن بود كه سیاست را تابع عقل ـ نه نقل كه تفكر اشعرى به دنبال آن بود ـ گرداند و بدین جهت اثر ارزشمند و بى نظیرى به نام «اخلاق ناصرى» را تألیف كرد. این كتاب قبل از آن كه یك كتاب مذهبى باشد یك كتاب فلسفى است، لذا خود در حق آن مىگوید: «فنى از فنون حكمت است و به موافقت و مخالفت مذهب یا ملتى تعلق ندارد».(11)
مسئله محورى كتاب اخلاق ناصرى اجناس و انواع فضایل و رذایل است و معیار فضیلت هر عملى در سطح زندگى فردى، منزلى و جامعه سیاسى «اعتدال» و حد وسط میانى افراط و تفریط مىباشد. بنابراین آن نوع سیاستى مىتواند جامعه را به فضیلت و استعدادهاى كمالى و نفوس انسانى را به فعلیت برساند كه به دور از افراط و تفریط باشد و سیاست فاضله، سیاستى است كه منشأ آن حكمت و پایه و اساس آن معرفت حكیمانه و هدفش به اعتدال رساندن قواى نظامى، سیاسى، اقتصادى و فرهنگى باشد.
وى چنین سیاستى را سیاست الهى مىداند: «پس اگر این تدبیر بر وفق وجوب و قاعده حكمت اتفاق افتد و مودّى بود به كمالى كه در نوع و اشخاص به قوت است، آن را سیاست الهى خوانند».(12)
سیاستى كه قواى نظامى، دفاعى و سیاست گذارىهاى حاكم بر آنها، نیروهاى نظامى را به جاى رو آوردن به بزدلى و ترسویى و به جاى رو آوردن به ظلم و تجاوز، شجاع بار آورد؛ یعنى قدرت نظامى آنجا اعمال شود، كه قوه تدبير عاقله حاكم بر مديريت سیاسى جامعه، آن را تشخیص دهد، به عبارت دیگر سیاستى كه سازمانها و مراكز اقتصادى و فرهنگى و سیاست گذارىهاى حاكم بر آنها، جامعه را به آن سو ببرند كه جامعه به جاى رو آوردن به شهوت مالى و غیر مالى و به جاى رو آوردن به حرص و طمع در مال و تجملات و ابزارها و امكانات شهوت رانى و یا به جاى رو آوردن به فقر و تهى دستى و زهد منفى، با حاكمیت قوه مدبره و عاقله بر آنها به اعتدال در آنها، یعنى عفت و پاكدامنى رو آورد؛ يعنى سياستى كه سازمانها و نهادهاى سياست ساز و مراكز تدبير گر سیاسى و كلى و كلان كشور به جاى رو آوردن به تزوير و فريب و خدعه و به جاى ساده لوحى و بى تدبيرى و عدم دورانديشى در سياستها و تصميمات، به اعتدال در آنها، يعنى حكمت سیاسى و سياست مدبرانه و متعقلانه و دور انديشانه رو آورند تا جامعه با حاكميت اعتدال بر همه اركان نظام سیاسى به زندگى سعادتمندانه، پیشرفته و توانمند و پویا نایل آید.
پی نوشت:
1. اخلاق ناصرى، خواجه نصیر الدین طوسى، تصحیح مجتبى مینوى، علیرضا حیدرى، تهران: انتشارات خوارزمى، چاپ چهارم، 1369 ش. ص 37.
2. سوره بقره آیه 269.
3. رساله جبر و اختیار، خواجه نصیر الدین طوسى، نشر علوم اسلامى، 1363، ص 38.
4. نصیر الدین طوسى، فیلسوف گفتگو، غلامحسین ابراهیمى دینانى، انتشارات كتاب هرمس، چاپ اول، 1386، ص 501.
5. اساس الاقتباس، خواجه نصیر الدین طوسى، تصحیح مدرس رضوى، انتشارات دانشگاه تهرانى، 1355، ص 513.
6. فلاسفه شیعه، عبد الله نعمه، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، چاپ اول، 1367، ص 280.
7. فوات الوفیات، محمد بن شاكر الكتبى، تحقیق دكتر احسان عباس، بیروت دارالثقافة، ص 310 - 311.
8. نصیر الدین طوسى، فیلسوف گفتگو، ص 29.
9. همان، ص 30.
10. تاریخ فتوحات مغول، ج.ج، ساندرز، ترجمه ابوالقاسم حالت، تهران انتشارات امیر كبیر، 1361، ص 171.
11. اخلاق ناصرى، ص 35.
12. همان، ص 252.
/خ
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}