1296-1237 ش/ 1335-1275 ق/ 1917-1858 م
انديشه سياسي ثقةالاسلام تبريزي
مقدمه
ميرزا علي ثقةالاسلام تبريزي يکي از رهبران بزرگ تاريخ مشروطيت ايران است و بيترديد مشروطه، مهمترين آرماني است که وي در راه تبيين و توضيح و دفاع از آن با علاقهمندي فراوان تلاش نمود. او افزون بر مراتب علمي، سياستمداري برجسته بود و در جريان نهضت مشروطيت از خود دلاوريها و درايت بسياري نشان داد و سرانجام بر سر آن جان باخت. به اعتقاد وي، استبداد و فساد سياسي يکي از عوامل بنيادين انقراض دولتها به شمار ميآيد. بسياري از علما نيز بنا به مصلحت و مقتضيات زمان و حفظ شريعت اسلامي به وجوب مشروطيت حکم دادهاند و آن را مقدمهي عقلي و سياسي در بقاي شوکت و عظمت اسلام ميدانند. ثقةالاسلام اظهار ميدارد، مشروطه مجري احکام اسلامي است و هر کس اسلامپرست، وطندوست و عدالتخواه باشد بايد در راه استقرار آن تلاش کند و حتي در اين راه از بذل جان و مال خود دريغ ننمايد. او لزوم برپايي مشروطه را حفظ اساس شريعت اسلامي ميداند و معتقد است عدم استقرار حکومت مشروطه به تدريج به اضمحلال اسلام منجر خواهد شد. علاوه بر آن، مخالفت سلطنت با مشروطه سبب زوال و نابودي سلطنت نيز ميشود و به همين دليل شاه براي حفظ و ماندگاري سلطنت بايد از مشروطه تبعيت کند.ثقةالاسلام مردي ميانهرو بود و آزادي مطلق را هرگز نميپسنديد و عقل و علم را در کنار يکديگر تأييد ميکرد و سرسپردگي و دنبالهروي از عقايد عوام را نادرست ميدانست. او به سبب صفات و اخلاق شايسته از روحانيون خوشنامي بود که نزد مردم و به ويژه جوانان از شهرت و اعتبار فراواني برخوردار شد. وي در دوران خود در حالي که مخالفان مشروطه او را از چهرههاي اصلي مدافع مشروطه ميدانستند و دموکراتهاي تندرو که به شدت از او انتقاد و نکوهش ميکردند و متعصباني که عقايد شيخي او را به سُخره ميگرفتند و عوام که منش روشنفکرانهي او را مورد مذمت قرار ميدادند، ميانهروي و اعتدال را حفظ نمود و از ايجاد تنش و درگيري ميان مردم خودداري کرد.
شرح حال
1. زندگي
ميرزا علي ثقةالاسلام تبريزي فرزند ميرزا موسي بن ميرزا محمد شفيع بن محمد جعفر بن رفيع بن محمد شفيع مستوفيالممالک، از رهبران شيخيهي تبريز و از قهرمانان جنبش مشروطيت ايران، در سال 1277 ق / 1861 م به دنيا آمد. نياکانش از مردم خراسان بودند و در دستگاه ديواني خدمت ميکردند. نياي بزرگش محمد رفيع از شاگردان ميرزا ابوالقاسم قمي (فوت 1222 ق/ 1807 م) بود و به نمايندگي از احمدخان دنبلي خوبي به نوسازي اماکن مقدس در سامرا پرداخت. نياي او ميرزا محمد جعفر، ملقب به صدر (فوت 1235 ق/ 1820 م) از خراسان به تبريز مراجعت کرده بود و احتمالاً هم او بود که خاندانش را وارد خرقهي شيخيه کرد. پدربزرگش ميرزا محمد شفيع (1218 - 1301 /1803-1884) از شاگردان سيد کاظم رشتي (1212- 1259/ 1798-1843) پيشواي فرقهي شيخيه در تبريز بود. پدرش حاج ميرزا موسي که به ثقةالاسلام شهرت داشت، پس از مرگ پدر به پيشوايي شيخيان رسيد. او در الغاي قرارداد رژي سخت کوشيد و در برانگيختن مردم تبريز عليه اين قرارداد بسيار فعال بود. (2) ميرزا علي مقدمات علوم را در زادگاهش آموخت و پس از آن رهسپار عتبات عراق گرديد و در مجلس درس استاداني مانند فاضل اردکاني (فوت 1302 / 1885) ميرزا زينالعابدين مازندراني (فوت 1309 / 1892) و ميرزا حبيبالله رشتي (فوت 1312 / 1895) به فراگيري فقه و اصول پرداخت. پس از آنکه به درجهي اجتهاد رسيد، در 1308/ 1891 به زادگاهش بازگشت و به ارشاد ديني مردم روي آورد. اقامت چندين سالهي ميرزا علي در عتبات که در قلمرو عثماني بود و خواندن روزنامههاي ترکي و عربي او را با انديشههاي آزاديخواهي آشنا کرد و از اين رو وي هرگاه بر منبر ميرفت به طرح مسايل اجتماعي و هدايت افکار عمومي اهتمام خاصي داشت. در 1319/ 1901 که پدرش ميرزا موسي درگذشت به جانشيني او پيشواي شيخيان گرديد و محمد علي ميرزا وليعهد مظفرالدين شاه لقب ثقةالاسلام را که از آن پدرش بود، به او داد. (3)2. شرايط سياسي اجتماعي
با شروع جنبش مشروطيت، ثقةالاسلام به جنبش آزاديخواهي مردم پيوست و به زودي در ميان مردم محبوبيت فراوان يافت ثقةالاسلام که در کار سياست تبحر بسيار داشت از تندروي پرهيز ميکرد و بيآنکه از تحريکات داخلي و خارجي تأثير بپذيرد در نهايت متانت، مردم را با سودمنديهاي حکومت ملي آشنا ميکرد. (4) هنگام مهاجرت علما به قم و تحصن آنها با ارسال تلگرافهايي به علما و مظفرالدين شاه و حمايت از خواستهاي مهاجران براي بازگرداندن آنها به تهران تلاش نمود و پس از پيروزي نهضت مشروطه در انتخاب نمايندگان مجلس شوراي ملي، بيشترين رأي را در ميان علما به دست آورد ولي نمايندگي را نپذيرفت. او از حاميان و فعالان انجمن ايالتي آذربايجان و از نويسندگان روزنامهي انجمن بود. (5) او با شرکت در انجمن ايالتي، در مقابل انجمن اسلاميه که کانون علماي مخالف مشروطه بود، از مشروطهخواهان حمايت ميکرد. (6) همچنين با افزايش فشار براي تهيهي هرچه زودتر قانون اساسي و امضاي آن در 1325/ 1907، نمايندگان مجلس از ثقةالاسلام تقاضا کردند که مردم را آرام نمايد تا بتوانند با تأمل بيشتري قانون اساسي را تهيه کنند. (7)در جريان قيام مشروطهخواهان تبريز، محمد علي شاه سپاهي را براي سرکوب مردم به تبريز اعزام نمود، اما مقاومت اهالي شهر سبب شد عينالدوله به باسمنج عقبنشيني کند و راه ورود آذوقه به شهر مسدود شود. پس از چند ماه محاصره و قحطي و نگراني از مداخلهي روسها، ثقةالاسلام (27 صفر 1327 /20 مارس 1909) براي محمد علي شاه تلگرام فرستاد. (8) پس از آن براي مذاکره با شاه به باسمنج رفت. وي براي برقراري مجدد مشروطه تلاش نمود و از احتمال دخالت و نفوذ اجانب به شاه هشدار داد و کوشش کرد تا از دو سال آذوقه به شهر ممانعت نکند. (9) سرانجام روسيه و انگليس براي دخالت در امور داخلي ايران بهانه يافتند و نيروهاي روسي در 1327/ 1909 به تبريز هجوم بردند. با آنکه سرانجام محمد علي شاه فرمان اعادهي مشروطه را صادر کرد به تهران رفتند و شاه در 27 جماديالثاني 1327 (16 ژوئيهي 1909) از سلطنت خلع گرديد.
در پي اتمام حجت روسها براي اخراج مورگان شوستر، مستشار مالي آمريکايي، تبريز ناآرام شد و تلاشهاي ثقةالاسلام هم براي آرام کردن اوضاع نتيجهاي نبخشيد و در 29 ديحجهي 1329 (21 دسامبر 1911)، روسها جنگ را در تبريز آغاز کردند. ثقةالاسلام، با مشاهدهي تجاوز روسها خواستار مقابله مجاهدان با روسها شد. جنگهاي خونيني بين دو طرف به وقوع پيوست. از 3 محرم 1330 (25 دسامبر 1911) روسها خواهان ترک مخاصمه شدند. ثقةالاسلام نيز مجاهدان را براي پذيرش صلح راضي کرد. در اين زمان صمدخان شجاعالدوله، سردار محمد علي شاه و والي مراغه، که روسها از او حمايت ميکردند، با هماهنگي مخالفان و علماي ضد مشروطه و حمايت روسها قصد ورود به تبريز را داشت. (10) ثقةالاسلام به رغم هشدار برخي اشخاص، از جمله نمايندهي دولت عثماني مبني بر اينکه روسها قصد کشتن او را دارند، حاضر به اختفا و پناهندگي نشد و در نهايت در محرم 1330 (دسامبر 1911) با فريب او را در کنسولگري روسيه محبوس کردند. در آنجا ثقةالاسلام از پذيرش خواست، کنسول روس، براي معرفي مجاهدان به تجاوز و شروع جنگ خودداري کرد. سرانجام روسها در عاشوراي 1330 (1911 م) ثقةالاسلام و چندتن ديگر را به دار آويختند. (11) گفته ميشود جنازهي ثقةالاسلام و برخي ديگر از آزاديخواهان تا غروب بالاي دار بود و سپس آنها را پايين آوردند و براي خاکسپاري به نزديکانشان دادند. (12) پس از شهادت ثقةالاسلام، برادرش حاج ميرزا محمد ثقةالاسلام، رئيس شيخيهي تبريز شد و بيشتر به امور اجتماعي ميپرداخت و از مداخله در منازعات سياسي پرهيز مينمود. (13)
3. آثار
از ثقةالاسلام آثار ارزشمندي در علوم معقول و منقول باقي مانده است که عبارتاند از:1. نامههاي تبريز و تلگرامها که مجموعه گزارشهاي ثقةالاسلام از اوضاع اجتماعي و سياسي و عمومي آذربايجان خطاب به ميرزا صادقخان مستشارالدوله است.
2. مجموعه تلگرافها، شامل تگلرامهاي ثقةالاسلام و حاج سيد المحققين ديبا و حاج سيد آقا ميلاني به هنگام قيام آذربايجان که به محمد علي شاه مخابره گرديده است. (14)
3. مرآة الکتب، که مشتمل بر کتابشناسي دانشمندان شيعه است. او اين کتاب را از 1311 ق / 1893 م آغاز کرد و تا آخر عمر به تکميل آن مشغول بود. اين کتاب به سبب نبودن فهرستي منقح و مرتب از تأليفات اماميه، نوشته شد. (15)
4. بث الشکوي، ترجمه قسمت سوم از تاريخ يميني که ثقةالاسلام آن را به سبک نصرالله منشي ترجمه کرده است.
5. ايضاح الأنباء في تعيين مولد خاتم الانبياء و مقتل سيد الشهداء، که در 1329 ق/ 1911 م در تبريز طبع گرديد. (16)
6. تاريخ امکنه شريفه و رجال برجسته که رسالهي کوتاهي دربارهي بقعهي سيد حمزه و بقعهي عينعلي و زينعلي از مقابر متبرکهي تبريز است که او آن را در 1324 ق / 1906 م به درخواست نظامالسلطنه پيشکار آذربايجان نوشت.
7. رسالهي لالان. کتابچهي کوچکي است مشتمل بر مسايل سياسي که ضمن آن دربارهي قواي سه گانه و ضرورت تفکيک ميان آن مطالبي نوشته شده است.
8. کتاب تسهيل زيج هندي، يا تسهيل زيج محمد شاه هندي، نسخهاي از آن در کتابخانهي مجلس موجود است. (17)
انديشهي سياسي
اسلام و مسئلهي خلافت
اختلاف ملت در مورد مسئلهي خلافت بر همگان آشکار است. شماري از مسلمين، خلافت را از فروع دين ميدانند و ويژگيهايي که فرقهي اماميه در مورد خليفه يا امام شرط دانستهاند را لازم نميدانند. خلافت در نزد مذهب اثناعشري منحصر به ائمهي دوازدهگانه که اول ايشان حضرت اميرالمؤمنان علي بن ابيطالب (عليه السلام) و آخرشان حضرت عصر امام زمان حضرت حجة بن الحسن (عجل الله تعالي فرجه الشريف) است که از جانب حضرت ختمي مرتبت منصوص به خلافت هستند و سلطنت اسلامي و ولايت به خاندان ايشان تفويض شده است. اين تعداد از اين دوازده نفر تجاوز نميکند و امام هر عصري موافق قانون الهي و حکم خدايي که نزد ايشان است، حکومت ميکند و سلطنت ايشان، سلطنت مشروطه است و ايشان از حکم مذاهب اسلام تجاوز نميکند و به استناد حديث «در ميان شما دوچيز گرانبها بجا گذاشتم. کتاب خدا و عترم». (18) از هر گناه و لغزشي مبرا هستند.قانون و اخلاق
به اعتقاد ثقةالاسلام، اسلام داراي قانوني است که آن را از قوانين ساير شريعتها ممتاز نموده است. و اين قوانين مشتمل بر مراتب توحيد و ديگر موضوعات مربوط به آن، شرايط نبوت، امامت، علم اخلاق، مسايل سياسي، عبادات و.... است. از منظر اجتماعي، علم اخلاق و برخي از مسايل سياسي بيش از موضوعات ديگر در شريعت اسلامي وجهه همت ثقةالاسلام است. او اظهار ميدارد علم اخلاق در چندين آيه از قرآن کريم تأکيد شده است.خداوند خطاب به پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرموده است: «همانا تو بر اخلاق بزرگ هستي» (19) و در آيهي ديگر ميفرمايد: «... اي پيامبر اگر سخت دل بودي مردم از دورت متفرق شدي» و همچنين ميفرمايد: «دربارهي مؤمنين رحم کنند» (20) و در حق اصحاب آن حضرت ميفرمايد: «بر کافرين سخت هستند و در ميان خودشان داراي رحم و مروتاند» (21) و همچنين پيامبر اصحاب صفه را که جمعي از فقرا و پريشان حالان و مؤمنان بودند، از محضر مبارک خود دور نميکرد. علاوه بر آن در ميان طبقات مردم امر مساوات و مواسات را اجرا مينمود و مسجد را که معبد عامه است، مخصوص طبقهاي خاص قرار نداد و همگان را در آن در يک مرتبت جاي داد. در قوانين اجتماعي نيز هيچ کدام از طبقات را بر ديگري امتياز نداد و حکم و قانون شرع در حق همه يکسان عمل ميشد و هرگز تفاوتي ميان عالم و جاهل، شريف و وضيع، غني و فقير قائل نبود. در مورد اهل ذمه نيز آنها را به وجوب تقليد دين اسلام مجبور نساخته و از تدين به مذهب خود نهي نکرده است و در رسيدگي به دعاويشان مراجعهي آنها را به قضات اسلامي به اختيار خودشان گذاشته است. (22)
مشروطه و استبداد
از نظر ثقةالاسلام، مشروطه مجري شريعت اسلام و براي رفع ظلم است و هر کس اسلامپرست، وطندوست و عدالتخواه باشد بايد مشروطه را همانند عزيزش در بر گيرد و در راه آن از بذل و جان و مال مضايقه نکند و در راه مشروطه همهي سختيها را بر خود هموار سازد. (23) او در اين زمينه اظهار ميدارد لزوم برپايي مشروطه از سوي مشروطهطلبان و تلاش آنها براي استقرار حکومت مشروطه براي حفظ اساس شريعت اسلامي است. به اعتقاد وي با اين همه ظلم و جور و خودرأيي و عدم مساوات در حقوق مملکتي کار به جايي خواهد رسيد که اسلام به تدريج متزلزل و مضمحل خواهد شد: «پس غرض اصلي حفظ بيضهي اسلام و اعتلاي کلمهي حقه و سعي در محافظت آن است».اگر سلطنت اسلام يا ايران که مذهبش اثناعشري است، متزلزل يا منقرض شود، قدرت جامعه و نظام سياسي اسلام که محوريت آن سلطنت است، از دست ميرود. از سوي ديگر بسياري از علما بنا به مصلحت و مقضيات زمان و حفظ وجههي روحانيت به وجوب مشروطيت حکم دادهاند و آن را مقدمهي عقلي در بقاء و دوام شوکت و عظمت اسلام ميدانند. از نظر سياسي نيز تجربه ثابت کرده است مادام که زمام امور مملکت در اختيار يک نفر به صورت فعال مايشاء باشد، بديهي است سلطنت را براي خود ميخواهد نه وجود خود را براي سلطنت. از اين رو مشروطهطلبان علاج آن را در مشروطهشدن دولت و محدود نمودن سلطنت و دفع استبداد ميدانند و به همين دليل مقدمات لازم را براي تشکيل دارالشورا فراهم آوردند. (24)
تنها اعتراضي که به مشروطه ميشود اين است که هرج و مرج و نابسامانيهاي بعد از مشروطه را که از توهم آزادي مطلقه به وجود آمده، از لوازم و نتايج مشروطه ميشمارند در حالي که به اعتقاد ثقةالاسلام، «نسبت به اين شنايع بر لوازم مشروطيت ظلم بين است». اينکه برخي از ناآراميها و مفاسد بعد از ظهور مشروطه، رايج شده، انکارناپذير است اما عواملي که سبب به وجود آمدن اين شرايط شده است. جهالت ملت و عدم مداخلهي عقلا و دانايان و در غالب موارد از تأثير استبداد و تقابل و مواجههي دو قدرت مشروطه و استبداد ناشي شده است.
بديهي است محو استبداد و حاکم نمودن مردم بر سرنوشت خويش جز با تحمل سختيها و زحمات ميسر نخواهد شد. (25) به اعتقاد او مشروطهي مشروعه، نظامي در چارچوب احکام شرعي است و با توجه به اينکه احکام شرعي را نميتوان مشروطه کرد و قوانين حاکم نيز در بسياري از موارد شرعي نيست، از اين رو بايد در چارچوب اين نظام، وضع قوانين جديد و يا اجراي قواعد عرفي سابق، با اصول مذهب و مصالح مملکت تطبيق داده شود. اين نظام مشروطه که اساس آن «منع ارادهي شاهانه و لزوم شورا در امر عرفيه» است، به سه بخش تقسيم ميشود:
1. قوهي مقننه: براي وضع قوانين در امور مملکتي است. اين قوانين شامل تعيين حدود شاه و رعيت و تمامي امور داخلي و خارجي مملکت و هر آن چيزي است که در ادارهي آن لازم و ضروري است.
2. قوهي قضائيه: که به دو نوع تقسيم ميشود: 1. قضائيه شرعيه که در شريعت اسلام معين شده و در قانون مشروطه نيز تغييرناپذير است؛ 2. محاکمات عرفيه از قبيل محاکمات عسگريه (نظامي)، ماليه، جرايد و مأمورين که تابع قوهي ديگر است و ربطي به احکام شرعيه ندارد.
3. قوهي مجريه: فرد مجري آن دو قوهي ديگر است و در تمام امور مملکت تسلط و نفوذ دارد و در اصطلاح پادشاه يا رئيس جمهور ناميده ميشود. البته در دورهي استبداد تمام اين قوا در دست پادشاه بود و او هر گونه که اراده ميکرد، مملکت را اداره مينمود. (26)
آزادي
به اعتقاد ثقةالاسلام، مخالفان مشروطه واژهي آزادي را بر اساس منافع شخصي خود تعريف کردهاند و آزادي را نوعي «لامذهبي و خروج از قيد شريعت» ناميدهاند. بديهي است آنچه همهي ملل ميخواهند، آزادي از فشار استبداد است. اين آزادي همان است که خداوند به بنياسرائيل عطا فرمود و ايشان را از استبداد فرعون آزادي بخشيد: «فرعون در روي زمين بر مردم برتري جست و اهل آن را فرقه فرقه کرد و ضعيف شمرد طايفهاي از آنها پسرانشان را ميکشت و زنانشان را زنده ميگذاشت (براي کنيزي و خدمتکاري) و فرعون از مفسدين بود». (27) از نظر ثقةالاسلام، آزاديطلبان آناني هستند که خداوند دربارهي آنها ميفرمايد: «خانهي آخرت، بهشت را براي اشخاصي که نميخواهند از روي زمين زبردستي و فساد نمايند قرار ميدهيم و نيک انجامي براي پرهيزگاران است. (28) بنابراين مشروطهطلبان آزادي قلم و آزادي بيان را براي امر به معروف و نهي از منکر ميخواهند و ملت، علاج حفظ اين نعمت را در مشروطه کردن حکومت ميداند. (29) اما ديدگاه وي دربارهي انحصار حق رأي به باسوادان از جمله موارد جنجال برانگيزي است که انديشهي وي را در تقابل با مفهوم آزادي قرار ميدهد. وي در مقالهاي در روزنامهي شفق تبريز که قانون انتخابات، شور و هيجاني در سراسر ايران ايجاد کرده بود، عقيدهي خود را در مورد انتخابات ابراز نمود. از ديدگاه او مردم بيسواد قدرت تشخيص و انتخاب ندارد و آنها «حق دارند ولي لياقت ندارند». به اين ترتيب او از اعطاي انحصاري حق رأي به باسوادان طرفداري کرد. (30)اسلاميت و مليت
از ديدگاه ثقةالاسلام، حيات هر مملکت يا قوميتي و هر ملت يا مذهبي به اتحاد و انسجام بين آنها بستگي دارد. همان گونه که خداوند ميفرمايد: «و (فرمان) خدا و پيامبرش را اطاعت نماييد! و نزاع (و کشمکش) نکنيد، تا سست نشويد، و قدرت (و شوکت) شما از ميان نرود!...» (31) در ابتداي مشروطيت همهي مردم با اتحاد و اتفاق همه جانبه توانستند اقدامات محيرالعقولي انجام دهند ولي به محض اينکه اختلاف نظرات مطرح شد و اجتماع به افتراق و وفاق به انشاق مبدل گرديد، (32) گوشهنشينان با بهرهبرداري از اين تشتت آراء به اختلافات دامن زدند. به اعتقاد ثقةالاسلام، نظام سياسي کشور از دو بخش مذهب و ديگري آب و خاک تشکيل شده که اين دو در بقاء و دوام، نيازمند يکديگرند. قوام اسلاميت که مذهب غالب و رسمي ايران است تنها با استقلال سلطنت ميسر ميشود و سلطنت نيز به بازوي ملت و متحدالرأي بودن آن استوار ميماند. چنانچه اگر مملکت ايران و سلطنت آن مضمحل شود از اسلام و معنويت و استقلال آن اثري نخواهد ماند و در زمرهي مذاهب مرده قرار ميگيرد. پس لازم است از اين دو قوهي قهريه استفاده کرده و اسلاميت و مليت، متحداً حفظ شوند و پاس داشت امنيت، استقلال، گسترش تجارت، تحصيل ثروت و دستيابي به پيشرفت و ترقي نيز در پرتو اين يگانگي و اتحاد ميسر خواهد شد. (33)عقب ماندگي و وابستگي
ديدگاه اصلاحي ثقةالاسلام در مورد سياست اقتصادي، زراعي و آموزشي بسيار ارزشمند است. او در نامهاي به فرمانفرما والي آذربايجان، تصميم وي را در مورد تأسيس دارالفنون زود هنگام و پر هزينه ميداند و معتقد است، قبل از انجام اين مهم ضروري است که تمهيدات زير فراهم شود:1. تأسيس مدارسي جهت تعليم و تربيت و انتظام آنها زير نظر هيئت علمي به گونهاي که تمامي اين مدارس با برنامه عمل نمايند.
2. لزوم تأسيس مدارس کشاورزي و زراعت، با توجه به اينکه کشور در بسياري از محصولات زراعي خود وابسته به بيگانه است و با عنايت به اينکه در حال حاضر امکان شکوفايي اقتصاد مبتني بر تجارت در کشور فراهم نيست. آنچه در حال حاضر ضروري به نظر ميرسد آن است که در زمينهي زراعت و تحصيل معاش تلاش جدي صورت پذيرد. وي معتقد است اينکه منتظر بمانيم، از خارج کارخانه آورده شود اميدي باطل است زيرا دولتهاي خارجي محال است اجازه دهند کارخانههاي عمده که مانع پيشرفت تجاريشان است در کشور تأسيس شود. آنها علم آن را هرگز واگذار نميکنند و تا زماني که مقدمات علوم تجاري تحصيل نشود معارضه و مقابله با رقيبان قدرتمند امکانپذير نيست. (34)
وي در باب بررسي علل اساسي عقبماندگي و پريشناي اوضاع کشور اظهار ميدارد:
«ما ابناء وطن ابدا در پي فهم علت و ازالهي آن بوده هميشه در پي دفع اعراض آن بودهايم و مادام که اصل مرض تشخيص و رفع نشود به معالجهي اعراض کوشيدن بيفايده است.»
به اعتقاد وي دلايل بنيادين اين عقبماندگي و پريشاني عبارت است از:
1. ابتلا به اسراف و تبذير و وابستگي شديد به ممالک خارجي در مورد واردات کالاهاي غيرضروري: وي اين همه ابتلا و وابستگي را از سر اضطرار و ضرورت نميداند و معتقد است اغلب از روي هوس و تفاخر به يکديگر به ويژه از جانب متمولين و ارباب نفوذ صورت ميگيرد. به عنوان نمونه منسوجات داخلي که نتيجهي دسترنج مردم است از آنجا که توسط کارخانه به توليد انبوه نميرسد، عرضهي آن کم و قيمت آن زياد است و مادامي که تمهيدات لازم براي تأسيس کارخانه در کشور فراهم نشود، ضروري است اولاً، حتيالمقدور از منسوجات و امتعهي داخلي استفاده شود و ثانياً با قناعت کردن از اسراف و تبذير آنها جلوگيري گردد.
2. تنزل پول: به عنوان نمونه افزايش ليره عثماني که به تجارت خارجي مربوط ميشود و همچنين ضرب هفتاد کرور پول سياه، از جمله عوامي است که سبب نابساماني اقتصادي کشور شده است.
3. درآمد اندک و افزايش مواليد و کثرت نفوس: همان گونه که گفته شد، کشور، مبتني بر اقتصاد کشاورزي است و غالب معاش مردم به ويژه آذربايجان از محصولات زراعي تأمين ميشود. از اين رو صرف نظر از اينکه اين محصولات در معرض بلايا و آفتهاي طبيعي قرار دارند، مزارع و باغات با اعمال شيوههاي غير علمي يا کثرت ظلم و يا از جهات ديگر کم بازده و يا نابود ميشوند و علاج اين علت نيز مستلزم تأسيس مدارس کشاورزي و پرورش نيروهاي متخصص در اين زمينه و همچنين تشکيل شرکتهايي براي استخراج معادن زغال سنگ و ساير معادن است که برخي از آنها مکشوف است ولي در حال حاضر از کثرت ظلم متروک مانده و بسياري از اين معادن از کثرت تعدي هنوز زير خاک مدفون است.
4. احتکار و بنکداري: علاج آن بر پايبندي به شريعت و اجرا و سهولت عمل مبتني است. وقتي مشتري و خريدار هر دو آزاد باشند و صاحب متاع به فروختن به فلان جماعت مجبور نباشد و خريدار نيز به خريدن از صنف خاصي مضطر نگردد، احتکار نيز ريشهکن شده و هر متاعي را ميتوان در هر زمان و مکاني تهيه نمود.
5. جهل و بيخردي: اين جهل يا در مورد مباني انسانيت است که سر منشأ ظلم و استبداد يا عدم تدين و تعهد نسبت به شريعت و يا جهل نسبت به لوازم تأمين رفاه و روشهاي سهولت در معيشت است که سبب عسر و حرج در زمينهي معاش ميشود. (35)
اسلام و سياست
از ديدگاه ثقةالاسلام، برخي افراد کوتهنظر اين گونه تصور ميکنند که مذهب اسلام، مانع توسعهيافتگي است يا در اصول سياسي آن نواقصي است که اگر مانع اصل ترقي و پيشرفت نشود، حداقل سبب کاستي و نقصان تمدني ميشود و متأسفانه اين انديشه مدتهاست در برخي اذهان جاي گرفته و اين عقيدهي سخيف و باطل نيز بيشتر از جانب دشمنان دين و ملحدين صادر ميگردد. علاوه بر آن پارهاي از آثار و ظواهر تمدني در ممالک غير اسلامي که عوام مسلمين آن را در بلاد خارج مشاهده ميکنند مملکت اسلامي را از آن بيبهره ميدانند، چنين ميپندارند که آن همه ثروت و تمدن و عدل و داد و آسايش و رفاه و حسن انتظام که در ممالک خارجي وجود دارد، مذهب اسلام است که مانع از اجراي آن اصول و قواعد شده است. ثقةالاسلام اظهار ميدارد القاء اين شبهات اگر از جانب دشمنان صورت ميپذيرفت جاي هيچ گونه شگفتي و تأسف نبود زيرا دشمن هيچ گاه به عدل و انصاف سخن نميگويد و توقع تحسين شريعت و اميد نيکي از ايشان گزاف و بيهوده است. متأسفانه اين شبهات خبيث در قلوب برخي از عوامل رخنه کرده و ممکن است ايشان را به ضلالت رهنمون کند. از اين رو ضرورت است اصول سياسي اسلام و فروع آن و اينکه اين اصول و فروع هرگز مانع توسعهيافتگي و پيشرفت نيست براي عوام به زبان عاميانه بازگو گردد. (36)علم وثروت
به اعتقاد ثقةالاسلام اين دو مقوله از بديهيات عقلي است و هيچ عاقلي نميتواند منکر آن شود. صرف نظر از بداهت تصوري آن، پر واضح است که ترقي و پيشرفت محيرالعقول ملل خارجي از نتايج علم بوده و قدرت و نفوذ آنها بر يکديگر نيز از نتايج ثروت حاصل شده است. به باور وي، مردم ايران که در جهل و فقر به سر بردهاند همواره از استبداد صدمه ديدهاند و از نعمت امنيت که از نتايج تحصيل عمل است بيبهره بودهاند، اما اکنون که مشروطيت در حال شکلگيري است و استبداد طريق زوال را ميپيمايد، همهي ملت ايران بايد براي رشد و توسعهي کشور در مسير تحصيل علم و ثروت متحدالفکر باشند. (37) به همين دليل وي به اصلاحات اجتماعي اقتصادي بسيار توجه داشت. تأسيس مراکز علمي و فني و ترويج آموزش علوم و فنون، تکيه بر توليدات داخلي و جلوگيري از خروج ثروت و ورود اجناس زايد در تجارت خارجي، از جمله اقدامات اصلاحي وي به شمار ميآيند. به اعتقاد وي، تنزل ارزش مسکوکات داخلي جنبههاي منفي در تجارت خارجي و همچنين آزادي بيحد و حصر فعاليتهاي بانکي آنها در ايران و نامحدود بودن ضرابخانهي دولتي ناشي ميشود. او از عملکرد دولت در مورد استقراض بيمورد انتقاد ميکرد و مسافرتهاي پر خرج و گرو گذاشتن گمرکات را عامل به هدر رفتن ثروت ملي قلمداد مينمود. (38)اسلام و توسعه يافتگي
از ديدگاه ثقةالاسلام، برخي افراد کوتهنظر اين گونه تصور ميکنند که مذهب اسلام، مانع توسعهيافتگي است يا در اصول سياسي آن نواقصي است که اگر مانع اصل ترقي و پيشرفت نشود حداقل سبب کاستي و نقصان تمدني ميشود و متأسفانه اين انديشه مدتهاست در برخي اذهان جاي گرفته و اين عقيده سخيف و باطل نيز بيشتر از جانب دشمنان دين و ملحدين صادر ميگردد. علاوه بر آن پارهاي از آثار و ظواهر تمدني در ممالک غير اسلامي که عوام مسلمين آن را در بلاد خارج مشاهده ميکنند و مملکت اسلامي را از آن بيبهره ميدانند، چنين ميپندارند که آن همه ثروت و تمدن و عدل و داد و آسايش و رفاه و حسن انتطام که در ممالک خارجي وجود دارد، مذهب اسلام است که مانع از اجراي آن اصول و قواعد شده است. ثقةالاسلام اظهار ميدارد القاء اين شبهات اگر از جانب دشمنان صورت ميپذيرفت جاي هيچ گونه شگفتي و تأسف نبود زيرا دشمن هيچ گاه به عدل و انصاف سخن نميگويد و توقع تحسين شريعت و اميد نيکي از ايشان گزاف و بيهوده است. متأسفانه اين شبهات خبيث در قلوب برخي از عوام رخنه کرده و ممکن است ايشان را به ضلالت رهنمون کند. از اين رو ضروري است اصول سياسي اسلام و فروع آن و اينکه اين اصول و فروع هرگز مانع توسعهيافتگي و پيشرفت نيست، براي عوام به زبان عاميانه بازگو گردد. (39)جمعبندي
ثقةالاسلام از رجال بزرگ عصر مشروطه و از روحانيون روشنفکر وطنخواه بود و در شمار علماي طراز اول و محبوب آذربايجان به شمار ميرفت. بيترديد اقدامات اصلاحي و فعاليتهاي مبارزاتي ثقةالاسلام تبريزي در جريان مشروطيت از يک سو و افکار و انديشههاي روشنگرانهي وي در تبيين و توضيح و دفاع از آن از سوي ديگر، نقش مؤثري در شکلگيري و استقرار جنبش مشروطيت داشته است. او با روشنفکري براي رفع اختلافات ميکوشيد و ميخواست اختلافات مسلکي کنار گذاشته شود و در اين راه تا حد مؤثري موفقيت حاصل کرد و نزاع شيخي و متشرع بسيار کم شد. او علاوه بر اجراي وظايف ديني که بر عهده داشت، در اصلاح جامعه و رفع اختلافات موجود در مملکت نيز کوشا بود و با عاقبتبيني حتي قبل از برپايي نظام مشروطه نيز ميخواست اختلافات مذهبي را به اتحاد انساني مبدل سازد. اين اقدامات، او را در ميان عموم از شيخي و متشرع و فِرق ديگر محبوب نموده بود. در سالهاي نخست انقلاب مشروطه، مردم را به همدلي وهمدستي و ميهنپرستي و درک محسنات حکومت مشروطه دعوت و نسبت به مداخلات نارواي روس و انگليس در امور کشور آشکارا اعتراض ميکرد و در اين موضوعات، پيامهاي مؤثري به اولياي امور ميفرستاد. آراء و افکارش نزد رؤساي انقلاب اهميتي بسزا داشت و با حججالاسلام نجف مخابره ميکرد و لحظهاي از راهنمايي دولت و ملت کوتاهي نميورزيد.به اعتقاد او، مشروطهي ايراني نميخواهد بدعتي در دين بگذارد بلکه اساس مشروطه تعيين حدود شاه و رعيت و لزوم شورا است و در امور عرفيه داير مدار سه قوه، مقننه، قضائيه و مجريه است و قضائيه به دو نوع شرعيه و عرفيه تقسيم ميشود. شرع بر حکم قانون اسلام، و عرف طبق قوانين. آنگاه با بيان علمي، حکومت مشروطه را با بصيرت کامل شرح ميدهد و خلاصهي عقايد مشروطهطلبان را ذکر مينمايد و توضيح ميدهد که ملت دو چيز ميخواهد يکي حفظ سلطنت و شوکت اسلام و مذهب جعفري و ديگر بقاي ملک ايرانيان براي ايرانيان. او اظهار ميدارد، اگر چه روزي خواهد رسيد که در دنيا يک قانون و يک تن حکومت خواهد کرد و روزگار، منادي چنين روزي است، ولي در حال حاضر تا رسيدن آن روز بايد هر مملکتي قانون داشته باشد و خود را اداره کند. به اعتقاد وي، تمامي ايرانيها با هر نژاد و مذهبي که داشته باشند به حکم اينکه فرزند اين مادر هستند بايد در حراست وطن و حفظ استقلال آن بکوشند. وي در باب آزادي اظهار ميدارد، مشروطهطلبان آزادي قلم و آزادي زبان ميخواهند که قدرت امر به معروف و نهي از منکر داشته باشند نه آنکه صنف استبداد را از مستبدين سلب کرده و خود مالک آن شوند. او معتقد است، تکليف، اطاعت امر خداوندي است و عدم انحراف از جادهي صواب، عمل به قانون شرع و عدالتمحوري و آزادي قلم و زبان است.
از ثقةالاسلام با وجود عمر کوتاه و اشتغالات زياد در جريان مشروطيت، آثار فکري فراواني به يادگار مانده است. نامهها و منشآت مرحوم ثقةالاسلام از دو لحاظ حايز اهميت است: يکي اينکه مانند منشآت قائم مقام فراهاني و حسنعلي خان امير نظام گروسي نمونهاي از شاهکارهاي ادبي زبان فارسي به شمار ميروند و ديگر از اين جهت که برخي از ابهامات تاريخ معاصر به ويژه مشروطيت را آشکار ميسازد. تعداد نامههاي خصوصي و رسمي ثقةالاسلام را ميتوان به پانصد عدد تخمين زد که از سال 1319ق / 1901 م تا آخر سال 1329ق / 1910 م نوشته است و بيشترين آنها را از 1323 ق/ 1925 م به بعد بايد در نظر گرفت، هر يک از اين نامهها از دو تا پانزده صفحه مطلب دارد، اگر همهي آن نامهها ميماند و در معرض بيمبالاتي و دستبرد قرار نميگرفت، به طور حتم گنجينهي بينظيري از معاني عالي و مباحث اجتماعي و به ويژه قضاياي تاريخي به شمار ميآمد. ثقةالاسلام بيشترين آن نامهها را از 1323 ق/ 1905 م به ويژه از 1325 ق/ 1906 م به بعد تا 1328ق/ 1910 م دوران انقلابات آذربايجان، نوشته و مقداري را نيز در 1329 ق/ 1911 م، آخرين سال زندگاني خود نوشته است. برخي از اين نامهها به برادرانش که در عتبات تحصيل ميکردهاند، نوشته شده و در آنها ضمن راهنماييهايي، اخبار انقلابها و حتي اخبار قبل از انقلاب تبريز را ذکر کرده است، و نيز نامههايي به وسيلهي برادرانش به حضور حججالاسلام فتوا دهندگان مشروطه نوشته است. همچنين بخشي از اين نامهها به عنوان ولات آذربايجان يا به عنوان وزراء و رجال تهران در دورهي انقلاب صادر شده است. مهمترين اين نامهها خطاب به معينالدوله فرمانده قواي نظامي انقلاب آذرباريجان و به فرمانفرما در هنگام مأموريت وي به عنوان والي آذربايجان و جنگ او با اکراد و عثمانيان ميباشد. نامههاي ديگر را به برخي از بزرگان و متنفذين آذربايجان نوشته و از آنان براي اتحاد و اتفاق استمداد کرده است، اکثر اين نامهها محتوي دستورالعملها و القاء افکار جديد و در خواستهايي براي اصلاح امور و دعوت به صلح و سازش است و نيز تعدادي در پاسخ نامههاي مردم و بعضي از احزاب تهران است. بايد اذعان نمود که پر مغزترين و حساسترين نوشتههاي وي از 1324 ق/ 1906 م به بعد چند نفر از وکلاي آذربايجان در دورهي اول مجلس شوراي ملي به ويژه به عهدهي مستشارالدوله صادق و حاج ميرزا آقا فرشي و قضلعلي آقا مولوي صادر شده است.
قسمت مهمي از نامههاي وي و نامههاي ديگران را که در خانوادهي نامبرده بوده به وسيله حاج ميرزا عبدالله ثقةالاسلامي و علي ثقةالاسلامي، «نوهي شهيد» و خانم امير حاجي، چه در تهران و چه در تبريز تهيه شده است و نيز از نامههاي ديگران که به ثقةالاسلام نوشتهاند به مفهوم نامههاي شهيد پي برده شده است. در اين نامهها و در ساير مقالهها شيوهي نگارش مرحوم ثقةالاسلام بسيار شيوا و شيرين است، و در عين سادگي لغات آن چنان احساسات دروني خود را بيان ميکند که هنوز هم انسان وسعت نظر شگفتانگيز او را مشاهده ميکند. علاوه بر آن، وي در 1328 ق/ 1910 م و 1329 ق/ 1911 م مقالات متعددي به مجلات معروف و معتبر عربي از قبيل الهلال و المقتطف ارسال داشته که هر يک نشان دهندهي عمق اطلاعات و ژرفنگري وي در مسايل مختلف است و از با ارزشترين مدارک علمي و ادبي و تاريخي به شمار ميآيند.
پينوشتها:
1. عضو هيئت علمي بنياد دايرةالمعارف اسلامي.
2.حسن انوشه، «ثقةالاسلام تبريزي، ميرزا علي آقا»، دايرةالمعارف تشيع، زير نظر: احمد حاج سيد جوادي و ديگران، تهران: بينا، 1380ش، ص 218؛ نجفعلي مفتون دنبلي، تجربه الاحرار و تسليةالابرار، تبريز: چاپ حسن قاضي طباطبايي، 1350- 1349 ش، بخش 1، صص 206- 196.
3. محمد ثقةالاسلام تبريزي، سوانح عمري (يا آثار تاريخي)، بيجا" چاپخانهي رضايي، 1340 ش، صص 77 و 94؛ نصرتالله فتحي، زندگينامهي شهيد نيکنام ثقةالاسلام تبريزي و بخشي از تاريخ مستند مشروطيت ايران، تهران: بينا، 1352 ش، صص 28- 16؛ حسن انوشه، همان، ص 218.
4. علي بن موسي ثقةالاسلام تبريزي، مجموعه آثار قلمي ثقةالاسلام شهيد تبريزي، به کوشش: نصرتالله فتحي، تهران: انجمن آثار ملي، 1355، صص 254- 247؛ ابراهيم صفايي، اسناد سياسي دوران قاجاريه، تهران: بينا، 1346 ش، ج2، صص 294- 293.
5. احمد کسروي، تاريخ مشروطهي ايران، تهران: بينا، 1363ش، صص 115-113؛ مجلس ملي، جريدهي ملي، ش8، ص 1، ش19، ص1.
6. اسدالله رحيمزاده ضميري، يادداشتهاي ميرزا اسدالله ضميري ملازم خاص ثقةالاسلام شهيد، تبريز: چاپ سيروس برادران شکوهي، 1355، صص 33- 32.
7. نصرتالله فتحي، پيشين، ص 168.
8. علي بن موسي ثقةالاسلام تبريزي، مجموعه آثار قلمي، پيشين، صص 250- 246.
9. همان، ص 451.
10. احمد کسروي، تاريخ هجده سالهي آذربايجان، تهران: بينا، 1355، صص 305-280.
11. اسدالله رحيمزاده ضميري، پيشين، صص 76- 71؛ مهدي ملکزاده، تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، تهران: بينا، 1371، ج7، ص 1532.
12. احمد کسروي، تاريخ مشروطه ايران، پيشين، ص 500.
13. مهدي مجتهدي، رجال آذربايجان در عصر مشروطيت، به کوشش: غلامرضا طباطبايي مجد، تهران: زرين، 1377، ص 112.
14. نصرتالله فتحي، پيشين، ص 55.
15. علي بن موسي ثقةالاسلام تبريزي، مرآةالکتب، قم: چاپ محمد علي حائري، 1414ق، ص 11.
16. نصرتالله فتحي، پيشين، ص 55.
17. ابراهيم صفايي، پيشين، ص 423؛ عزيز دولتآبادي؛ سخنوران آذربايجان، تبريز: دانشکده ادبيات و علوم انساني، 1355ش، ص 277.
18. اني تارک فيکم الثقلين کتاب الله و عترتي؛ علي بن موسي ثقةالاسلام تبريزي، مرآة الکتب، پيشين، ص 392.
19. وَ إِنَّکَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِيمٍ. قلم (68): 4.
20. وَ کَانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيماً، احزاب (33): 43.
21. أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ، الفتح (48): 29.
22. علي بن موسي ثقةالاسلام تبريزي، مجموعه آثار قلمي ثقةالاسلام شهيد تبريزي، پيشين، ص 232، نامهي 43 (27 محرمالحرام 1326 ق).
23. همان، صص 397- 392، رسالهي «اسلام و سياست و اقتصاد و اخلاق».
24. رساله «لالان» که در ماه ربيعالاول 1326 از تبريز به حضور مبارک حضرات آيتالله حججالاسلام عرض و به نجف اشرف فرستاده شد، همان، صص 426، 418 و 435.
25. همان، صص 427-426.
26. همان، صص 433- 430.
27. إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلاَ فِي الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَهَا شِيَعاً يَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْنَاءَهُمْ وَ يَسْتَحْيِي نِسَاءَهُمْ إِنَّهُ کَانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ، قصص (28): 4.
28. تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لاَ يُرِيدُونَ عُلُوّاً فِي الْأَرْضِ وَ لاَ فَسَاداً وَ الْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ، قصص (28): 83.
29. علي بن موسي ثقةالاسلام تبريزي، مجموعه آثار قلمي ثقةالاسلام شهيد تبريزي، پيشين، صص 439- 437، رسالهي «اسلام و سياست واقتصاد و اخلاق».
30. علي بن موسي ثقةالاسلام تبريزي، همان، صص 411- 409، رساله و مقالهاي دربارهي انتخابات، (ربيعالاول 1329 ق).
31. وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لاَ تَنَازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ رِيحُکُمْ، انفال (8): 46.
32. علي بن موسي ثقةالاسلام تبريزي، مجموعه آثار قلمي ثقةالاسلام شهيد تبريزي، پيشين، صص 216- 210، نامهي شمارهي 30 (شعبان 1325ق).
33. «خطبهاي از ثقةالاسلام شهيد به خطر خودش که در 14 رجب 1326 در مسجد واقفه در ارمنستان تبريز قرائت شده»، همان، صص 263- 260.
34. همان، صص 210- 209، نامهي شمارهي 30 (شعبان 1325) به فرمانفرما والي آذربايجان؛ نصرتالله فتحي، پيشين، صص 231- 229.
35. علي بن موسي ثقةالاسلام تبريزي، همان، صص 214- 210، نامهي شمارهي 30 (شعبان 1325) به فرمانفرما والي آذربايجان.
36. همان، صص 391، 389 و 398، اسلام و سياست و اقتصاد و اخلاق آن.
37. همان، صص 409- 406، از رسالات ثقةالاسلام شهيد که در سال 1326 نوشته است.
38. علي بن موسي ثقةالاسلام تبريزي، «لايحه»، در: اسدالله رحيمزاده ضميري، پيشين، صص 135- 125.
39. علي بن موسي ثقةالاسلام تبريزي، مجموعه آثار قلمي ثقةالاسلام شهيد تبريزي، پيشين، صص 391، 389 و 398.
انوشه، حسن، ثقةالاسلام تبريزي، ميرزا علي آقا»، دايرةالمعارف تشيع، زير نظر: احمد حاج سيد جوادي و ديگران، تهران: بينا: 1380.
ثقةالاسلام تبريزي، علي بن موسي، مجموعه آثار قلمي ثقةالاسلام شهيد تبريزي، به کوشش: نصرتالله فتحي، تهران: انجمن آثار ملي، 1355.
ثقةالاسلام تبريزي، علي بن موسي، «لايحه»، در: اسدالله رحيمزاده ضميري، يادداشتهاي ميرزا اسدالله ضميري ملازم خاص ثقةالاسلام شهيد، تبريز: چاپ سيروس برادران شکوهي، 1355.
ثقةالاسلام تبريزي، محمد، سوانح عمري (يا آثار تاريخي)، بيجا: چاپخانهي رضايي، 1340.
دولت آبادي، عزيز، سخنوران آذربايجان، تبريز: دانشکده ادبيات و علوم انساني، 1355.
رحيمزاده ضميري، اسدالله، يادداشتهاي ميرزا اسدالله ضميري ملازم خاص ثقةالاسلام شهيد، تبريز: چاپ سيروس برادران شکوهي، 1355.
صفايي، ابراهيم، اسناد سياسي دوران قاجاريه، تهران: بينا، 1346.
فتحي، نصرتالله، زندگينامهي شهيد نيکنام ثقةالاسلام تبريزي و بخشي از تاريخ مستند مشروطيت ايران، تهران: بينا، 1352.
کسروي، احمد، تاريخ مشروطهي ايران، تهران: بينا، 1363.
کسروي، احمد، تاريخ هيجدهي سالهي آذربايجان، تهران: بينا، 1355.
مجتهدي، مهدي، رجال آذربايجان در عصر مشروطيت، به کوشش: غلامرضا طباطبايي مجد، تهران: زرين، 1377.
مجلس ملي، جريدهي ملي، شمارههاي 8 و 19.
مفتون دنبلي، نجفعلي، تجربة الاحرار و تسليةالابرار، تبريز: چاپ حسن قاضي طباطبايي، 1350-1349 ش.
ملک زاده، مهدي، تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، تهران: بينا، 1371.
منبع مقاله:
عليخاني، علياکبر، و همکاران (1390)، انديشه سياسي متفکران مسلمان؛ جلد يازدهم، تهران: پژوهشکده مطالعات فرهنگي و اجتماعي، چاپ اول.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}