مهدويت و عقل‌گرايي (1)

نويسنده: حجت الاسلام حسين الهي نژاد



چكيده

عقل‌گرايي كه تعابير ديگر آن، راسيوناليسم، عقل‌پرستي، عقل‌زدگي، عقل‌بسندگي و اصالت عقل است، در قرن هفدهم، بعد از دوران رنسانس و نوزايي علمي، بر اساس ديدگاه‌هاي علمي دكارت، گاليله و نيوتون، پي‌ريزي شد. اين پديده در قرن هيجدهم و در ادامة روشنفكري و عقل‌گرايي توسط روشن‌‌انديشاني چون دالامبر، ولتر، كندورسه و ديدرو با سرعت بيشتري تداوم يافت.
دست‌آورد و رهيافت روشنگري و اصالت عقل، افول عقل از جايگاه و منزلت واقعي خود و فروكاسته شدن در امور مادي و تجربي و نيز بي‌خاصيت شدن آن برابر خوب و بد، حق و باطل اشيا و همچنين استفاده ابزاري از عقل و محدود كردن آن در امور مشاهده‌اي و افت كاركرد عقل از امور والاي متافيزيك به امور جزئي و روزمره است.
اسلام، در جايگاه جامع‌ترين، كامل‌ترين و آخرين دين آسماني، براي آينده بشريت و مثبت جلوه دادن آن، انديشه مهدويت را به بشريت معرفي كرده است، تا در كنار تحقق آرزوي ديرينه بشر و تشكيل حكومت جهاني، استعدادها و قابليت‌هاي بشر شكوفا شده و در همه زمينه‌ها و در همه امور، رشد روزافزوني يابد؛ از جمله تكامل و تعالي عقول است كه با فراهم شدن بسترها و از بين رفتن موانع، حركت تكاملي عقل سرعت گرفته و شعاع آن به همه سطوح و زواياي زندگي بشر مي‌رسد.
تفاوت اساسي و بنيادي ميان عقل‌گرايي رنسانس و خردورزي در انديشه مهدويت و حكومت جهاني، رشديافتگي عقل در همه زمينه‌ها، حركت متوازن عقل و اقسام آن و استفاده همه جانبه از آن در امور عالي و متافيزيك و در امور داني و فيزيك و نيز دخالت دادن عقل در ارزش‌گذاري و تعيين خوب و بد اشياء در پرتو باورداشت مهدويت است.
كليد‌واژه‌ها: عقل، عقل‌گرايي، زمان ظهور، رنسانس، مهدويت، عقل عملي، عقل نظري.

مقدمه

اسلام در جايگاه آخرين، جامع‌ترين و کامل‌ترين دين آسماني، براي زندگي بشر ـ اعم از فردي و اجتماعي ـ برنامه و راهکارهاي مناسب ارائه داده و با توجه به همة نيازها و پرسش‌هاي او در صدد پاسخ دادن به آن‌ها برآمده است. برخي پرسش‌هاي مهم و اساسي كه هميشه براي بشر مطرح بوده و خواهد بود، چنين است: پرسش از آينده تاريخ و چگونگي رخداد آن، و نيز پرسش از کيفيت رخداد ظهور منجي و تشکيل حکومت جهاني توسط او، پرسش از وضعيت زندگي انسان‌هاي عصر ظهور و کيفيت تکامل و تعالي آن‌ها و نيز جايگاه و نقش عقل و قوانين عقلي در آن دوران. پرسش‌هاي فوق و نظاير آن‌ها در طول تاريخ، در اذهان همة انسان‌ها مطرح بوده است و شايد علت طرح چنين پرسش‌هايي به علت انگيزه‌هايي است که در ذيل به برخي از آن‌ها اشاره مي‌شود.
الف. انگيزه دروني که از آن، به حس باطني و گرايش فطري ياد مي‌شود، در قالب مقوله حقيقت‌جويي و معرفت‌طلبي تبلور مي‌يابد و بشر پيوسته به دليل ارضاي اين حس، به دنبال آگاهي از آينده و تاريخ خويش خواهد بود.
ب. انگيزه بروني، انگيزه‌اي که نمود خارجي داشته و ثمره آن در زندگي ظاهري بشر ـ اعم از فردي و اجتماعي ـ نمايان مي‌شود. خوب زيستن همراه نشاط، بالندگي و پويايي که در پرتو علم انسان به آينده و خوش‌فرجامي تاريخ حاصل مي‌شود، از جمله آن‌ها است؛ پس بشر به دليل دو انگيزه فوق (حقيقت‌طلبي و خوب‌زيستن) به دنبال آگاهي و اطلاع از آينده و کيفيت رخداد آن است.
در اين نوشتار، ميان پرسش‌هاي فراواني که مطرح است، تنها به دنبال پاسخ به برخي مسايل آينده و آينده‌نگري که همان آگاهي از كيفيتِ تکامل عقول در دوران طلايي ظهور و مقايسه آن با پديدة عقل‌گرايي روشنفکري که در قرن هجدهم رخ داده است، خواهيم بود.

عقل‌گرايي (راسيوناليسم)

واژه «Rationalism» از ريشه «Ratio»، و در فارسي، برابر نهادهاي «عقل گرايي»، «اصالت عقل»، «عقل‌پرستي»، «خردورزي» و از اين قبيل است. اين اصطلاح، از تعبيرات مشترک است که براي معاني و مفاهيم گوناگون و در حوزه‌هاي مختلف به كار برده مي‌شود. راسيوناليسم يا عقل‌گرايي به طور عمده در سه حوزه به کار مي‌رود:
الف. مفهوم فوق در فلسفه، برابر اصطلاح تجربه‌گرايي قرار مي‌گيرد و به معناي آن است که هر امري دربارة حقايق اساسي عالم را مي‌توان به وسيلة عقل، تبيين كرد.
ب. عقل‌گرايي در کلام، برابر ايمان‌گرايي و به معناي آن است که عقل، بر ايمان مقدم داشته مي‌شود و کليه اصول و حقايق ديني، بر مبناي عقل اثبات مي‌شود، نه آن که بر معناي ايمان استوار باشد.
ج. سومين کاربرد آن، عقل‌گرايي در عصر عقل يا دوره روشنگري است. اين اصطلاح، براي توصيف جهان‌بيني‌ها و رهيافت‌هاي فيلسوفان عصر روشنگري قرن هجدهم به کار مي‌رود.
علاوه بر رويکرد‌هاي فوق که جايگاه راسيوناليسم را در منابع سه‌گانه نشان مي‌دهند، تعاريف گوناگون ديگري نيز ارائه شده است[1] که براي رعايت اختصار از آن، صرف نظر مي‌كنيم. عمده مطالبي که در اين نوشتار به دنبال آن هستيم، پرداختن به حوزه سوّم؛ يعني تحليل و بررسي عقل‌گرايي در عصر روشنگري است. شاخصة قرن هجدهم که به عصر عقل مشهور شده، شريعت عقل، عقل بسندگي، تفکر دئيسم و در نهايت، تفکر آته ئيسم است؛ يعني در اوايل قرن هجدهم، عقل و وحي، کنار هم به شناخت خدا و تبيين شريعت مي‌پرداختند و در مرحلة بعد، طبق تفکر دئيسم که همان الهيات طبيعي است، عقل و شناخت عقلي اصل، و وحي و شناخت وحياني فرع و دنباله‌روي عقل به حساب مي‌آيد؛ امّا در مرحله سوّم، در نظر روشنفکران و وارثان متفکران دئيسمي، وحي و معارف وحي، بي‌اعتبار و بي‌معنا تلقي شده و هر‌چه عقل براي انسان تبيين كند، واقعي و داراي اعتبار است.
در همين زمينه« ايان بار بور» در کتاب«علم و دين» مراحل سه گانه فوق را چنين شرح داده است:
البته در اروپاي قرن هجدهم، بسياري کسان بودند که هنوز به مفاهيم سنتي ديني اذعان داشتند؛ ولي نظرگاه متمايز و در واقع، صفت مميزة رهبران فکري روشنگري، همانا شريعت عقل (دين عقلاني) بود که رشد و غلبه و افولش را مي‌توان در سه مرحلة متداخل پي‌جويي کرد. در مرحلة نخست که به نوعي ادامۀ نگرش اهل ذوق[2] بود، عقل و وحي را دو طريقة بديل يا علي البدل مي‌شمردند که هر دو به حقايق بنيادي يگانه‌اي منتهي مي‌شوند. هستة مشترک اين حقايق بنيادي و مقبولات عام را شامل سه مفهوم عمده يعني خداوند، سلوک اخلاقي و بقاي روح مي‌دانستند. اين سه اصل را جوهر مسيحيت مي‌گرفتند. مرحلة دوّم که رونق بازار خداپرستي طبيعي دئيسم بود، الهيات طبيعي را جانشيني براي وحي تلقي مي‌کرد. تعريف و مفهوم سنتي خداوند، تا حد زيادي تحت تأثير علم جديد تعديل يافته بود... در کفايت عقل، کوچک‌ترين شک و شبهه‌اي نبود، و به وحي و کتاب مقدس، نقش تبعي داده شده بود. روشنفکران (منورالفکرهاي) نسل اوّل، هم دين طبيعي را قبول داشتند و هم دين الهي را. منورالفکرهاي نسل بعدي از دين طبيعي جانبداري، و وحي را تخطئه مي‌کردند. با ظهور نسل سوم، زمزمۀ شکاکانه طرد و تخطئه انواع صور دين برخاسته بود. «هولباخ» منکر خدا، اختيار و بقاي روح بود و ماده را قائم به ذات مي‌دانست. او مي‌گفت: فقط طبيعت سزاوار پرستش است:
‌اي طبيعت! ‌اي فرمانرواي همة هستي! و شما‌اي فضيلت و عقل و حقيقت که گرامي‌ترين پروردگان دامان اوييد، تا ابد خدايان ما باشيد.[3]
بي‌شک عقل‌گرايي قرن هجدهم که توسط روشن‌انديشاني چون دالامبر(1717- 1783م) ولتر (1694- 1778م) کندورسه (1743- 1794م) و ديدرو (1713- 1784م) رونق يافت،[4] ريشه و خاستگاه آن به قرن هفدهم باز مي‌گردد که به خردگرايي دکارت معروف بود. البته تفاوت اساسي ميان آن دو اين است که عقل‌گرايي قرن هفدهم، ماهيت معرفت‌شناختي دارد؛ ولي عقل‌گرايي قرن هجدهم، ماهيت انساني و اجتماعي دارد؛ يعني در عصر عقل‌گرايي قرن هجدهم که با رويکرد اومانيستي همراه بود، تنها کار عقل، پرداختن به امور زندگي انسان‌ها و ارزش آن نيز، به توانمند‌کردن بشر بر امور طبيعت استوار بوده است. در اين دوران، عقل از معناي اصلي خود ( يعني درک امور کلي و متافيزيک) عدول کرده و به درک امور جزئي و تجربي خلاصه شده است. همچنين کارکرد اصلي خودش را که روشنگري و ارزش‌گذاري در امور فيزيک و متافيزيک است، از دست داده و تنها به امور مادي و فيزيکي روي آورده و در يک کلام، در خدمت علم قرار گرفته تا علم تجربي در کشف رموز طبيعت براي تسلط بشر بر سرنوشت طبيعت توانمند‌تر شود.

شاخصه‌هاي مهم عقل‌گرايي و تهافت آن با عقل‌گرايي مهدوي

شاخصه‌هاي اساسي عقل‌گرايي روشنفکري در قرن هجدهم كه به نوعي با تکامل و تعالي عقول در دوران طلايي حکومت جهاني مهدوي متعارض است، به قرار ذيل مي‌باشد:
1. اعتبار شريعت عقل( دئيسم) و طرد شريعت وحي.
2. عقل، طبيعت و پيشرفت، سه عنصر مهم راسيوناليسم.
3. خدمت‌گذاري عقل به علم تجربي كه بر اين اساس، عقل را به عقل تجربي تعبير مي‌کنند.
4. خرافي دانستن معجزات و موهوم دانستن متافيزيک.
5. عدولِ عقل از جايگاه واقعي خود(درک امور کلي و متافيزيک) و تنزل در امور جزئي و فيزيکي.
6. خوش‌بين بودن روشنفکران به توانمندي انحصاري عقل و علم در سعادت و خوشبختي بشر.
7. مکانيکي و ماشين‌وار بودن جهان و موجودات جهان.
8. تفويض و واگذاري امور طبيعي به علت‌هاي طبيعي (هم‌کنشي علل طبيعي).
آري، عقل‌گرايي و راسيوناليسم قرن هجدهم با شاخصه‌هاي فوق، اعتبار دين و متافيزيک و خدا را به چالش کشيده و بهشت و جهنم و معاد را امري موهوم و خالي از معنا دانسته است. عقل را از معنا و جايگاه اصلي خودش فرو کاسته و به معنا و جايگاه جزئي و تجربي رسانده است. همچنين عنايت و فيض خداوند را از روي جهان و موجودات آن برداشته و اداره جهان را به علل طبيعي و همکنشي مادي واگذار کرده است. اين پديده پايه‌هاي فکري و معرفتي بشر را عقل و علم تجربه‌گرا دانسته و تنها راه معرفت و شناخت را حس و تجربه مي‌داند. متفكران اين نظريه، به انسان و توانايي او آن‌قدر بها داده‌اند تا اين‌که انسان محوري را جاي خدا محوري قرارداده‌اند. در يک نگاه کلي از جمله شاخصه‌هاي مهم عقل‌گرايي و اصالت عقل، فراهم شدن بستر شکل‌گيري مکاتب بشري نظير دئيسم، اومانيسم، پوزيتيويسم، آته ئيسم و ... است.
موارد فوق، که از ناحيه اصالت عقل قرن هجدهم نصيب جامعه غربي شده و با انديشه مهدويت و تكامل عقول در دوران حكومت جهاني متعارض است، در قسمت بيان «تکامل و تعالي عقول در دوران حکومت جهاني مهدوي» بيشتر تحليل و بررسي خواهد شد و به تفاوت‌هاي ميان آن دو و نيز به صحت و سقم مؤلفه‌‌ها و پيامدهاي راسيوناليسم بيشتر خواهيم پرداخت.

عقل از منظر اسلام

قبل از آن‌که به موضوع عقل و تکامل آن در دوران حکومت جهاني و تطبيق آن با عقل‌گرايي و اصالت عقل در دوران رنسانس بپردازيم، بهتر است نيم نگاهي به معنا و مفهوم عقل و اصطلاح و جايگاه آن از منظر اسلام بيفكنيم تا در مقام ارزيابي و تطبيق، بهتر و سريع‌تر به مقصود رهنمون شويم.
براي شناخت و جايگاه عقل از نگاه اسلام لازم است به آيات و روايات نظري بيفكنيم.

عقل در قرآن

در قرآن، خود واژه عقل به تنهايي استعمال نشده است؛ ولي ماده عقل در قالب افعال و واژگان همسو با آن نظير «نهي» و «لُبّ» فراوان به كار رفته است. مرحوم علامه طباطبايي مي‌فرمايد:
اگر کتاب الهي را کاوش کامل و در آياتش دقت کنيد، شايد بيش از سيصد آيه ببينيد که مردم را به تفکر و تذکر و تعقل دعوت کرده است يا به پيامبر صلي الله عليه و آله استدلالي را از پيمبران و اولياي خود چون نوح و ابراهيم و موسي و لقمان و مؤمن آل فرعون و ... نقل مي‌کند. خداوند در قرآن خود (حتي در يک آيه) بندگان خود را امر نفرموده است که نفهميده به قرآن يا به هر چيزي که از جانب او است، ايمان آورند يا راهي را کورکورانه بپيمايند. حتي قوانين و احکامي که براي بندگان خود وضع کرده است و عقل بشري به تفصيل ملاک‌هاي آن‌ها نمي‌رسد و نيز به چيزهايي که در مجراي نيازها قرار دارند، استدلال کرده و علت آورده است.[5]
اين چنين خداوند، آياتش را براي شما بيان مي‌کند؛ باشد که خرد ورزيد.[6]
همانا در آفرينش آسمان و زمين و گردش شب و روز، نشانه‌هايي است براي خردمندان. [7]
بخوريد و چارپايانتان را نيز در آن بچرانيد که در اين، نشانه‌هايي است براي خردمندان .[8]
علامه طباطبايي; در اين‌باره مي‌گويد:
عقل، در اصل به معناي بستن و نگه‌داشتن است. اطلاق نام عقل بر آن نوع از ادراک انسان که به آن، اعتقاد مي‌بندد و بر آنچه که ادراک مي‌کند و بر نيرويي که گمان مي‌رود يکي از قواي متصرفه انسان است و به واسطة آن، خوب و بد و حق و باطل را تشخيص مي‌دهد، به همين سبب و از همين معنا است. در مقابل عقل، تعبيراتي چون جنون، سفاهت، حماقت و جهل است که به اعتبارات مختلف به کار مي‌رود. واژه عقل بر ادراکي اطلاق مي‌شود که همراه تصديق قلب است به آنچه خداوند سبحان، انسان را بر آن سرشته و آفريده است؛ يعني ادراک حق و باطل در امور نظري و شناخت خوب و بد و سود و زيان در امور عمل.[9]

عقل در احاديث

از نگاه روايات، واژه عقل با تعابير مختلفي نظير فهم، قلب، حکمت، حجت، لُبّ، علم و ... آمده است و هر کدام از آن تعابير و واژگان، بار معناي ويژه‌اي دارند. از امام صادق عليه السلام در خطاب به هشام، منقول است:
خداوند تبارک و تعالي ـ صاحب عقل و فهم را در کتاب مژده داده و فرموده است: «آن بندگانم را که هر سخني را مي‌شنوند و از نيکوترش پيروي مي‌کنند، مژده بده. ايشانند که خدا هدايتشان کرده و آن‌ها صاحبان عقل هستند.[10]
نيز حضرت در روايت ديگري به هشام فرموده است:
ان الله تعالي يقول في کتابه: (ان في ذلک لذکري لمن کان له قلب)[11] يعني عقلٌ و قال: (وَلَقَدْ آتَيْنَا لُقْمَانَ الْحِكْمَةَ)[12]، قال: الفهم و العقل؛
خداوند تبارک و تعالي ـ در کتابش مي‌فرمايد: «همانا در اين کتاب، يادآوري است براي کسي که دل دارد»؛ يعني عقل دارد و فرمود: «همانا به لقمان حکمت داديم» حضرت فرمود: مقصود از حکمت، عقل و فهم است.[13]
در اسلام، عقل از جايگاه مهم و خطيري برخوردار است. بسياري از اصول و مباني اسلام، نظير مبدأشناسي، راهنما‌شناسي و مقصد‌شناسي، براساس عقل اثبات مي‌شوند، در قرآن نيز در آياتِ بسياري ماده عقل و مفاهيم همسو با آن، استعمال شده است. خداوند، انسان‌ها را به خردورزي، عقل‌گرايي و تفکر و تدبّر دعوت کرده و آن‌ها را از قبول ايده‌ها و باورها بدونِ حمايت و پشتوانه عقل، بازداشته است.
بي‌شک نقش و کارکرد عقل، نه تنها در اثبات و تحکيم اصول و مباني اسلام مهم است؛ بلکه در فروع و مبادي احکام نيز نقش آن غير قابل کتمان مي‌باشد. به تعبير ديگر، عقل، هم در جهان‌بيني و هم در ايدئولوژي اسلام، نقش محوري دارد.[14]
علاوه بر قرآن، در روايات نيز فراوان به جايگاه و نقش عقل در هدايت و تکامل انسان‌ها تأکيد شده و فرجام خوب و بد انسان‌ها و نيز پاداش و جزاي الهي بر اساس به‌کارگيري عقل و عدم آن دانسته شده است.
چنانکه پيامبر صلي الله عليه و آله فرموده است:
خداوند، چيزي بهتر از عقل، بين بندگان خود، تقسيم نکرده است.[15]
نيز فرموده است:
از عقل راهنمايي بجوييد، تا راهنمايي شويد و از آن، نافرماني نکنيد که پشيمان مي‌شويد.[16]
از اميرمؤمنان علي عليه السلام نقل شده است:
از عقل، تو را همين اندازه کافي است که راه را از بيراهه نشانت دهد. [17]

اقسام عقل

مقوله عقل را مي‌توان با رويکرد‌هاي مختلف، به انواع گوناگوني تقسيم کرد؛ براي نمونه با يک نگاه، به نظري و عملي[18] تقسيم مي‌شود و از نگاه ديگر، به ابزاري و معرفتي[19] متمايز مي‌شود. نيز با نگاه سوم مي‌توان آن را به عقل استدلال‌گرا و شهود‌گرا و نيز عقل کلي- قياسي و عقل جزئي- استقرايي[20] تقسيم کرد.
در مکتب راسيوناليسم و اصالت عقل که در سده هجده ميلادي در مغرب زمين و ميان باورمندان به آيين مسيحيت نضج گرفت، عقل، از جايگاه اصلي و منزلت والاي خود فرو کاسته شد و تنها در امور طبيعي و در قالب عقل جزئي- استقرائي به خدمت گرفته شد. در اين مكتب بشري، خبري از عقل نظري و عملي و عقل شهودگرا نبود و استخدام عقل را در اين موارد، اشتباهي مي‌دانستند که از ناحيه علما و انديشوران گذشته سر زده است. در اين فرآيند، شاخصه‌هاي عقل جزئي و استقرائي که تنها تجربه‌نگر است و برابر نتيجه استدلال در ارزش‌گذاري، ساکت است، به همه امور معرفتي بشر سرايت کرده و بشر تنها عقل را در انجام کارهاي دنيا و ساماندهي زندگي روزمره به خدمت مي‌گيرد و توقع از عقل تمييز خوب و بد و نيز حق و باطل را ندارد. در مکتب راسيوناليسم، خدمتگزاري عقل، يک سويه و تک بُعدي است؛ امّا در مکتب اسلام، عقل دوسويه و دو بُعدي عمل مي‌کند؛ يعني هم کارها و امور انسان‌ها را سر و سامان مي‌دهد و هم جهت کارها را از لحاظ خوب و بد براي بشر بازگو مي‌کند. چنين مي‌توان نتيجه گرفت که اسلام، جايگاه واقعي عقل را حفظ کرده و در اقسام عقل ـ اعم از نظري، عملي، ابزاري و ... ـ تعادل برقرار کرده است، نه اين‌که توجه ويژه‌اي به عقل ابزاري و تجربي کرده و از عقل نظري و عملي و ... غافل باشد و يا بالعکس، بلکه عقل ابزاري که از آن به عقل معاش تعبير مي‌شود و در ارزش‌گذاري افعال خنثا است، همراه عقل نظري و عملي که معرفت در افکار و تمييز در افعال به انسان مي‌دهند، در خدمت انسان‌ها قرار مي‌گيرند.
پيش از آن‌که به موضوع عقل و پيشرفت و تکامل آن در دوران دولت مهدوي بپردازيم، اشارۀ کوتاهي به معنا و مفهوم عقل نظري و عملي و ابزاري، خواهيم داشت، تا در مقام تطبيق و ارزيابي، سريع‌تر به نتيجه رهنمون شويم.

1. عقل نظري

عقل نظري به نيرويي گفته مي‌شود که در وجود انسان قرار داده شده و انسان به وسيله آن به دنبال کسب معرفت و شناخت مي‌رود. به تعبير ديگر، عقل نظري از مقوله علم و معرفت است و با «هست» و «نيست» و «بود» و «نبود» سر و کار دارد و به وسيله آن، جهان بيني و معرفت به مبدأ و معاد، حاصل مي‌شود.[21]

2. عقل عملي

عقل عملي، مقابل عقل نظري است و موضوعات آن، غير از موضوعات عقل نظري است. عقل عملي، درباره موضوعاتي بحث مي‌کند که بر اساس اراده انسان شکل مي‌گيرد؛ مانند «بايدها و نبايدهاي مسائل اخلاقي»، «حقوق فردي و اجتماعي» و «مقررات و نظام‌هاي بشري».
پس آنچه انسان از معلم و مبادي عاليه درک مي‌کند و مي‌پذيرد، به وسيله عقل نظري ادراک مي‌کند و آنچه انسان انجام مي‌دهد و در مادون اثر مي‌گذارد، به واسطه عقل عملي است. جهتي که در اثر آن از مافوق، فيض را دريافت مي‌دارد عقل نظري است و جهتي که فيض‌هاي يافته را در مادون پياده مي‌کند، عقل عملي است.[22]

3 . عقل ابزاري

عقل ابزاري، به معناي اتخاذ و انتخاب كارآمد‌ترين وسيله و روش براي رسيدن به هدف است و نيز جهت‌گيري اصلي آن، تسلط آدمي بر طبيعت مي‌باشد، فرانسيس بيکن با رويکرد بر اين معنا در کتاب نو ارغنون گفت که دانايي، توانايي است.[23] ماکس وبر، رفتارهاي انسان غربي را که متأثر از غلبه عقلانيت ابزاري است، کنش‌هاي عقلاني معطوف به هدف مي‌داند؛ يعني رفتارهايي که متوجه هدف‌هاي دنيايي قابل دسترس است، تکنولوژي، صنعت و بوروکراسي از آثار و نتايج عقلانيت ابزاري است.[24]

پی نوشت:

[1]. مجله تخصصي کلام اسلامي، مؤسسه تحقيقات و تعليماتي امام صادق عليه السلام، شماره 39، ص 103.
[2]. اهل ذوق، بر اين باورند که در طبيعت، قصد و غايات الهي مندرج است؛ ولي به درستي معتقدند که اين غايات، نبايد در توصيف علمي نقش داشته باشد.
ايان، باربور، علم و دين، تهران، مرکز نشر دانشگاهي، ترجمه بهاءالدين خرمشاهي، 1379ش، چاپ سوم، ص 61.
[3]. همان، ص 74.
[4]. مجله تخصصي کلام اسلامي، شماره 39، ص 106.
[5]. محمد حسين طباطبايي، الميزان، بيروت، موسسه الاعلمي للمطبوعات، ج 6، ص 260.
[6]. (کذلک يُبَّيّنُ الله لکم آياته لعلکم تعقلون)؛ بقره (2): 242.
[7]. (إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ لآيَاتٍ لِّأُوْلِي الألْبَابِ)؛ آل عمران(3):190.
[8]. (كُلُوا وَارْعَوْا أَنْعَامَكُمْ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِّأُوْلِي النُّهَي)؛ طه(20): 56.
[9]. محمد حسين طباطبائي، پيشين، ج2، ص251.
[10]. «ان الله تبارک و تعالي بَشَّرَ اهل العقل و الفهم في کتابه فقال: (فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُوْلَئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَأُوْلَئِكَ هُمْ أُوْلُوا الْأَلْبَابِ)؛ (زمر (39): 18)؛ محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، بيروت، مؤسسة الوفاء، ج1، ص132.
[11]. ق(50): 37.
[12]. لقمان(31): 12.
[13]. محمد كليني، اصول کافي، کتاب عقل و جهل، بيروت، دارالكتب الاسلامية، چاپ سوم، ج 1، ح 12، ص 18.
[14]. تلخيص شده از: آيت الله عبدالله جوادي آملي، شريعت در آينه معرفت، قم، مرکز نشر فرهنگي رجا، 1372ش، ص 190.
[15]. «ما قَسَمَ الله للعباد شيئاً افضل من العقل»؛ محمد كليني، پيشين، ج 1، ص 11.
[16]. «استرشدوا العقل تَرشُدُوا وَ لا تَعصُوُه فَتَندَمُوا»؛ نوري طبرسي، مستدرک الوسايل، قم، مؤسسه آل البيت، چاپ دوم، ج 11، ص 207.
[17]. «کفاک من عقلک ما أوضح لک سبيل غيک من رشدک»؛ نهج البلاغه، تحقيق از شيخ محمد عبده، بيروت، دارالمعرفه، ج 4، ص 99.
[18]. عبدالله جوادي آملي، حکمت نظري و عملي در نهج البلاغه، چاپ اسراء، ص 15.
[19]. عبدالحسين خسروپناه ، کلام جديد، قم، دفتر تبليغات اسلامي، 1379ش، ص 65.
[20]. سيد حسين نصر، نياز به علم مقدس، ص 292.
[21]. ملا هادي سبزواري، شرح منظومه، ص 305، حاشيه؛ عبدالله جوادي آملي، پيشين، ص 15.
[22]. عبدالله جوادي آملي، پيشين، ص 37.
[23]. محمدعلي فروغي، سير حكمت در اروپا، انتشارات زوار، ص123.
[24]. سايت شبکه خبر دانشجو، مقاله از حميد پارسانيا، www.com.ir .

منبع:مجله انتظار