نويسنده: عبدالهادي مسعودي

 

چکيده

شيوه‌ي مرسوم تفسير روايي، گردآوري رواياتي است که به صورت مستقيم، به يک آيه يا سوره ناظرند. اين شيوه اگرچه معمول بوده، اما عمومي و يا هميشگي نبوده است. شيوه‌ي کامل‌تر آن است که پا از دايره‌ي روايات تفسيري بيرون بنهيم و روايات مرتبط ديگر را، هر چند در تفسيرهاي روايي نيامده، به دست آوريم. به سخن ديگر، کتاب‌هاي متداول تفسير روايي نه جامع هستند و نه مانع و از اين رو، براي تکميل آنها بايد کوشيد.

درآمد

اين مقاله بر مبناي پذيرش حجّيت روايات در عرصه‌ي تفسير و تأويل قرآن شکل گرفته و تنها به چند و چون شيوه‌ي دستيابي به آنها به مفهوم آراي پيشوايان ديني در اين عرصه و در عصر حاضر مي‌پردازد. آن گونه که پيشينه‌ي تفسير روايي نشان مي‌‌دهد، از آغازين روزهاي نزول قرآن، اصحاب پيامبر اکرم (صلي ‌الله‌ عليه و آله‌ و سلم) در هر جا که بخشي از آيه‌ي مورد تلاوت و يا احتجاج برايشان نامعلوم بود، به حضرتش مراجعه مي‌کردند و اشکال خود را پرسيده، پاسخ حَلّي خود را دريافت مي‌نمودند. (1) اين سيره، نزد شيعه، با مراجعه به امام علي (عليه‌السلام) و ديگر امامان (عليهم‌السلام) ادامه يافت.
گاه نيز ائمه (عليهم‌السلام) بي‌آن که پرسشي، حداقل شفاهي، در ميان باشد، خود به تبيين مراد و مقصود آيه مي‌پرداختند. اگرچه برخي از تبيين‌ها، در حقيقت تأويل (2) هستند، اما اين مسئله در بحث ما تفاوتي ايجاد نمي‌کند؛ زيرا به هر حال، دستيابي به اين تأويل و تطبيق‌ها نيز براي ما اهميت دارد و بالاتر از آن، در صورت صحّت نقل، حجيّت هم مي‌يابد.
بعدها و در زمان تدوينِ کتاب‌هاي بزرگ حديثي، اين روايات نيز تدوين شد، اما تا قرن‌ها، به هيچ روي، موجب تأليف کتابي به نام تفسير روايي نگرديدند و تنها طبري، از اهل ‌سنّت، احاديثي را که به پيامبر و اصحاب و تابعيان مي‌رسيد، در تفسير جامع‌البيان خود آورد. (3)
اين احاديث، نزد شيعه در کنار ديگر ابواب عرضه مي‌شد و حتي احاديث يک باب و عنوان تفسيري در ذيل موضوعي مثلاً اخلاقي و يا عقايدي مي‌آمد (4) و يا حتي مجموعه‌ي آنان تحت يک عنوان غير تفسيري قرار مي‌گرفت؛ بدين معنا که مقصود اصلي مولّف کتاب، اثبات موضوع ديگري بوده و روايات تفسيري را حول آن موضوع به دست آورده و سامان داده است. (5) اما وضعيت کتاب‌هاي تفسير روايي اين چنين نيست و تفاوت کلي دارد.
يک مراجعه‌ي ساده به تفسيرهاي روايي شيعه، مانند تفسير القمي، تفسير فرات الکوفي و تفسير العياشي - که همگي از قرن سوم به اين سو تدوين شده‌اند، و مقايسه‌ي آنها با کتب اصلي و غيراصلي حديث شيعه نشان مي‌دهد که سبک نگارش و قالب عرضه‌ي روايات در آنها، سبکي کاملاً متفاوت از نحوه‌ي تدوين کتب حديث است.
به عبارت ديگر، آنان هر آيه از قرآن را مبناي گردآوري روايات قرار داده و بدين سان رواياتي را سامان داده‌اند که تنها محور مشترک آنها، ارتباط آنها با آيه و ناظر بودن آنها به يک آيه‌ي معين است. اگرچه برخي روايات ناظر به آيه، تنها بخشي از آيه را مدّنظر قرار داده‌اند، اما ارتباط آنها با آيه به گونه‌اي بوده است که در يک نظر معمولي و عرفي، مي‌توانيم آن را ناظر به آيه بدانيم، بي‌آن که لازم باشد در معنا و مفهوم و مراد جدّي حديث، کندوکاوي به عمل آوريم.
در اين قالب، مي‌توان عنوان گردآورنده‌ي هر چند حديث مشابه را، همان آيه‌ي مورد نظر آن روايات قرار داد و حتي با شماره‌ي سوره و آيه، آنها را از هم متمايز نمود. به ديگر سخن، نه موضوع واحدي مبناي گردآمدن اين روايات بوده و نه چون مسندهاي حديثي، راوي واحدي در ميان آنها، وجود دارد تا مبناي وحدت اعتباري گردد و تنها در مواردي که آيه کوتاه و موضوع آيه يگانه است، سبب شده که روايات وحدت موضوعي بيابند و به اعتبار عدم تعدد موضوعات آيه، حول يک محور و يک موضوع بچرخند، ولي اين مقصود اصلي مؤلف و مفسر نبوده و تنها به صورت اتفاقي صورت مي‌پذيرد و در مورد آيه‌هاي بزرگ نيز زمينه‌ي تحقق ندارد.
اين شيوه در دوره‌ي شکوفايي مجدد حديث و اوج‌گيري اخباريان در قرون يازدهم و دوازدهم دوباره رويکرد جاري محدثان مفسّر شد و دو کتاب بزرگ نور الثقلين از شيخ عبدعلي بن جمعه عروسي حويزي (م 1112 ق) و البرهان، نوشته‌ي سيد هاشم حسيني بحراني (م 1107 ق) به همين سبک و سياق پديد آمدند و کنزالدقايق - که حاصل عنايت به هر دو تفسير است - نيز به همين گونه شکل گرفت. (6)

کاستي‌هاي شيوه‌ي متداول

پرسش اساسي در اينجا اين است که اين گردآوري تا چه حدّ نظر ائمه (عليهم‌السلام) و آراي پيشوايان ما را درباره‌ي آيه‌ي موردنظر بيان مي‌کنند و تا چه اندازه قابل احتجاج هستند. به عبارت ديگر، آيا مي‌توان، به مجموع آنها اکتفا کرد و نظر حاصل از آنها را برداشتي مستند به امامان (عليهم‌السلام) دانست؟
آيا تأليف يک تفسير جامع روايي بدان سان که همه‌ي روايات کتاب‌هاي تفسيري را گردآورد و پس از درهم کردِ آنها و حذف تکراري‌ها، مي‌تواند جايگزين همه‌ي آنها شود و ما را از رنج جستجو برهاند. به عبارت اصولي و شبيه به آنچه در فقه مي‌گويند، آيا تفسير روايي جامعي اين چنين، ما را به سرحدّ «يأس عن الفحص» و اطمينان عرفي از نيافتن حديثي ديگر در ارتباط با موضوع و يا موضوعات آيه مي‌رساند؟
سخن در اين نيست که مؤلّفان ارجمند تفاسير روايي در يافتن و سپس تنظيم احاديث ناظر بر آيه به خطا يا صواب رفته‌اند، بلکه سخن از تماميت اين شيوه و قابليت احتجاج به مجموع اين روايات براي تعيين نظر دقيق ائمه (عليهم‌السلام) است. فراموش نشود که تنها مسئله‌ي تعبّد و تنجّز و حجيّت و رفع تکليف نيست. (7) بلکه اينجا مسئله‌ي فهم قرآن و کلام الهي است و جنبه‌ي اقناعي برداشت حاصل آمده از مجموع روايات و کاشفيت آن از مراد و مقصود قرآن و يا حداقل عدم مخالفت آن با ظاهر قرآن نبايد فراموش شود.
از سوي ديگر، سخن بر سر اين نيست که آيا تفسير روايي به تنهايي حجّت و کارگشاست يا بايد همچون شيخ طوسي (رحمةالله) و طبرسي (رحمةالله) در التبيان و مجمع‌البيان، کلام‌هاي ادبي و گزاره‌هاي ديگر علوم را هم گرد آورد و آنها را در تفسير دخالت داد؛ چون فرض بر اين است که در يک تفسير جامع و اجتهادي، بايد نظر هر حوزه به طور مستقل شناخته و از انتساب آن به مأخذ خود اطمينان حاصل شود و سپس به گفتگوي ميان آن و حوزه‌هاي ديگر، گوش جان سپرد و تأثير و تأثر هر يک را در نظر آورد و به برآيند نهايي مجموع آنها حکم داد.
اين بدين معناست که بايد نظر نهايي حوزه‌ي روايات تفسيري و استناد آن به گويندگان معصوم روايت معلوم گردد و آنگاه آن را با آنچه لغويان و اديبان و ديگر کارشناسان حوزه‌ي مربوط به آيه مي‌گويند، رويارو نمود. پس بحث در همين جا در مي‌گيرد که آيا نظر پيشوايان دين به اين طريق، يعني گردآوري روايات ذيل يک آيه، حتي با فحص کامل در همه‌ي کتب تفسير روايي به دست مي‌آيد و يا بايد به ديگر کتب حديثي و به گونه‌اي ديگر نيز مراجعه نمود؟

شيوه‌ي پيشنهادي

پاسخ ما به اين سؤال آن است که شيوه‌ي معمول، لزوماً ما را به همه‌ي احاديث ناظر به آيه نمي‌رساند؛ اگرچه ممکن است در برخي موارد کارا، درست و کامل باشد و پس از فحص به شيوه‌ي ما نيز چيزي نتوان بر آن افزود اما به جهت امکان و احتمال قابل اعتناي افزوده شدن روايات ديگر نمي‌توان از اين شيوه چشم پوشيد. نتيجه‌ي منطقي اين ادعا، در صورت صحت، آن است که در همه‌ي موارد بايد اين شيوه را نيز ضميمه کرد تا يا حديثي ديگر را يافت و يا به «يأس عن الفحص» معتبر دست يافت. (8)
بحث اصلي در اثبات اين ادعاست. ما بايد بتوانيم احاديثي را نشان بدهيم که ناظر به آيه‌اي از آيات قرآن هستند، اما در هيچ يک از روايات تفسيري نيامده‌اند؛ زيرا، به هنگام عرفي، ناظر به آيه محسوب نمي‌شوند تا به هنگام مطالعه‌ي اجمالي به قصد گردآوري روايات تفسيري به چشم آيند و اخذ گردند.

نمونه‌ي اوّل

نمونه‌اي از اين روايات را در روزهايي که با سروراني عزيز به مباحثه‌ي تفسير سوره‌ي زلزله اشتغال داشته و در آيه‌‌ي «وَأَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقَالَهَا» مداقّه مي‌کردم، يافتم. تفسيرهاي موجود، «اثقال» را به معناي مردگان و يا جواهرات و گنج‌هاي زمين دانسته که به هنگام دميدن و نفخ در «صور» و يا پيش از آن، از زمين بيرون ريخته مي‌شوند. (9) اما اشکال در اين است که جواهرات جزيي از زمين هستند و معنا ندارد که بخشي از زمين بر آن سنگيني کند، مگر آن که معنايي مجازي براي آن قايل شويم. مردگان نيز همان زندگان، بر پوسته‌ي زمين هستند و اگر سنگيني به حساب آيند، قبلاً و پيش از دفن در زمين هم بر روي آن بوده، سنگيني خود را داشته‌اند.
مراجعه به کتاب‌هاي تفسير روايي موجود، اين مسئله را حل ننموده و پيشنهاد شد تا به وسيله‌ي رايانه، ترکيب‌هاي معمولي، اصطلاحي و مجازي «ثقل» و هيئت‌هاي گوناگون آن را به دست آوريم و از کاربرد آن در حوزه‌ي انديشه و کلام معصومان (عليهم‌السلام) آگاه شويم.
براساس اين شيوه، روايتي يافت شد که همه معناي آيه را توضيح مي‌دهد و هم پيوند آيه را با آيه‌هاي قبل و بعد خود مستحکم‌تر مي‌سازد. اين روايت بدين گونه به دست آمد که مفهوم ثقل و سنگيني در روايات پيگيري شد؛ با اين فرض که محتمل است ائمه (عليهم‌السلام) اين لفظ و يا هيأت‌هايي مشابه را از آن با همان مفهوم و با نظر به آنچه از آيه فهميده‌اند، در سخنان و يا ادعيه و مناجات‌هاي خود به کار برده‌اند. و برحسب حسن اتفاق روايتي در ذيل آيه‌ي دوم سوره‌ي نساء يافت شد. اين متن چنين است:
عن أبي عبدالله، أو عن أبي الحسن (عليه‌السلام) «إِنَّهُ كَانَ حُوبًا كَبِيرًا» قال: هو ممّا يخرج من الأرض من أثقالها؛ (10)
آن گناهي بزرگ است، يعني از چيزهاي سنگيني است که زمين از خود اخراج مي‌کند.
اين روايت به سهولت توضيح مي‌دهد که يکي از افراد و مصاديق «ثقل» در فرهنگ ديني، يعني سنگيني گناه - که تعبير ديگر آن در قرآن «وزر» است - که مشابه همين معناست. اين معنا «ايحاء» و الهام خداوند به زمين (11) و شگفتي انسان از آن (12) و اخبار زمين (13) را نيز به روشني قابل فهم و به راحتي قابل تصديق مي‌کند و آيه‌هاي سوره را در يک سازواره هماهنگ در جاي خود مي‌نهد. در ترتيب آيه‌ها دقت شود. مفهوم آيه‌ي دوم، يعني اخراج زمين موجب شگفتي انسان و سؤال او مي‌شود. آيا اين معنا با خروج گنجينه‌ها و کالاها و يا اجساد مردگان سازگارتر است يا با خبردادن زمين نسبت به گناهان و جرم‌هاي انسان، که بر صفحه‌ي دل زمين سنگيني مي‌کند؟
آشنايان با قرآن مي‌دانند که روايت يافت شده‌ي ناظر به بخش پاياني آيه دوم سوره نساء در اوايل قرآن است که خوردن مال يتيم را گناه کبيره و سنگين دانسته است. (14) امام معصوم از رهگذر علم خاص خويش به قرآن اين آيه را به يکي از دورترين آيه‌ها از آن در ميان سوره‌هاي آخرين قرآن پيوند زده است و با آن که ظاهر روايت ناظر به تفسير آيه سوره نساء است، اما با تطبيق روشنگرانه و بسيار زيباي امام (عليه‌السلام)، معناي آيه «وَأَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقَالَهَا» در سوره زلزله نيز براي ما آشکار و روشن مي‌شود.
اشکال نشود که اين روايت نيز از يک تفسير روايي به دست آمده است، زيرا عياشي مفسِّر و محدِّث بزرگ ناقل اين حديث، آن را در ذيل آيه دوم سوره نساء آورده، و به احتمال فراوان، به سبب ارتباط صريح و روشن روايت با اين آيه، همچون ديگر مفسران و مؤلفان تفسير روايي آن را در جايي ديگر نياورده است. هر چند قضاوت قطعي در اين‌باره، با توجه به در دسترس نبودن بقيه تفسير عياشي، ممکن نيست، اما نيامدن روايت در ذيل آيه سوره زلزله از سوي بقيه مفسران ضعف روش و يا کمبود فحص به سبب نبود امکانات را نشان مي‌دهد. (15) پرسش ما اين است: آيا ما نيز با امکانات فحص و جستجوي بسيار گسترده‌تر از طريق معجم‌ها و رايانه به آنچه در تفاسير، ذيل آيه، آمده بسنده کنيم؟

نمونه‌ي دوم

نمونه‌ي ديگر ما اشکال قبلي را نيز ندارد و حديث يافت شده از دايره‌ي تفاسير روايي بيرون است. اين نمونه را از يک تفسير معاصر به نام مناهج‌البيان اثر آيت‌الله ملکي ميانجي در ارائه معناي «زبانيه» در سوره‌ي علق مي‌آوريم. (16) مؤلّف گرانقدر، پس از ارائه‌ي معناي لغوي «زبانيه» (17) و نقل اقوال برخي مفسّران (18) چنين آورده است:
وفي الصحيفة المبارکة السجّادية في دعائه (عليه‌السلام) لحملة العرش و ملائکة الله المقرّبين:... و الزبانية الذين إذا قيل لهم: «خُذُوهُ فَغُلُّوهُ * ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ»، ابتدروه سراعاً و لم ينظروه؛ (19)
و در صحيفه‌ي مبارکه‌ي سجاديه در دعاي بر دوش کشندگان عرش و فرشتگان مقربان خداوند مي‌فرمايد: و فرشتگاني که چون به آنان گفته شود: «او را بگيريد و به بندش کشيد و به دوزخش بسپاريد»، به سرعت و بي‌مهلت چنين کنند.
اين دعا اصناف فرشتگان را ياد مي‌کند و در توصيف «زبانية» جمله‌هاي فوق را آورده و معناي آن را به روشني بيان نموده است. جالب توجه آن که امام سجّاد (عليه‌السلام) براي توصيف اين واژه‌ي قرآني، از ديگر آيات قرآن بهره گرفته و بدين ترتيب، تفسير روايي به تفسير قرآن به قرآن منتهي شده است.
در همين سوره و ذيل آيه و آخر آن نيز اين مفسر، تفسيري بر گرفته از معصوم را ارائه داده است و چون در تفاسير روايي آمده، از آوردن آن صرفنظر مي‌کنيم.

مبناي نظري شيوه

اين شيوه در پس زمينه‌ي خود اين انديشه را دارد که ائمه (عليهم‌السلام) قرآن ناطق و مجسّم هستند و سخنان آنان، بازتاب آموزه‌هاي قرآني است و بر همين اساس، در حديث مشهور ثقلين، همراه و عِدل قرآن دانسته شده‌اند. صرف‌نظر از ادّله‌ي کلامي مسئله، آنان خود به اين نکته تصريح کرده‌اند که ما هر چه مي‌گوييم، مستند قرآني دارد و برآمده از آن است.
يک گزارش خواندني در اين باره به ما مي‌گويد که به گاه فرمودن همين موضوع، يکي از شنوندگان، خواهان تطبيق اين قاعده‌ي کليِ اعلام شده از سوي ائمه (عليهم‌السلام) بر سخناني مي‌شود که امام در همان مجلس فرموده است. گزارش چنين است:
الأمام الباقر (عليه‌السلام): إذا حدّثتکم بشيءٍ فاسألوني من کتاب‌الله. ثمّ قال في بعض حديثه: إنّ رسول‌الله (صلي ‌الله‌ عليه و آله ‌و سلم) نهي عن القيل و القال، و فساد المال، و کثرة السؤال، فقيل له: يابن رسول‌الله، أين هذا من کتاب الله؟ قال: إنّ الله (عزوجل) يقول: «لاَّ خَيْرَ فِي كَثِيرٍ مِّن نَّجْوَاهُمْ إِلاَّ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاَحٍ بَيْنَ النَّاسِ) (20)، و قالَ «وَلاَ تُؤْتُواْ السُّفَهَاء أَمْوَالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللّهُ لَكُمْ قِيَاماً» (21)، و قال: «لَاتَسئَلُوا عَن أَشيَآءَ إن تُبدَلَکُم تَسُؤکُم»؛ (22)
هنگامي که درباره‌ي چيزي با شما سخن گفتم، دليل آن را از کتاب خدا از من بخواهيد. سپس امام در يکي از سخنانش فرمود: پيامبر خدا (صلي ‌الله عليه و آله‌ و سلم) از قيل و قال و تباه کردن مال و فراواني سؤال نهي فرمود. گفته شد: اي فرزند پيامبر خدا، اين در کجاي کتاب خداست؟ فرمود: خداوند مي‌گويد: «در بسياري از نجواي ايشان خيري نيست، مگر آن که به صدقه دادن يا نيکي و اصلاح ميان مردم فرمان دهد» و مي‌فرمايد: «اموالي را که خدا مايه‌ي قوام شما قرار داده، به دست نابخردان مسپاريد». همچنين مي‌فرمايد: «از چيزهايي مپرسيد که اگر آشکار شود، ناراحتتان مي‌کند».
پيامد پذيرش اين قاعده آن است که آن روي سخن هم مقبول باشد؛ يعني اگر بتوان هر سخن معصوم (عليه‌السلام) را به قرآن مستند ساخت، بايد بتوان تعدادي از آيات قرآن را يافت که در سخنان معصومان (عليهم‌السلام) بازتاب يافته‌اند. اين از طريق قوانين منطقي نيز به سهولت قابل اثبات است؛ چه قضيه‌ي کلي و عمومي «هر سخن معصوم مستند به آيه‌هاي قرآن است» مي‌تواند به صورت قضيه‌ي وجودي و موجبه‌ي جزييّه‌ي «برخي آيه‌هاي قرآن به شکل سخن معصوم درآمده‌اند» منعکس گردد.
اين موضوع، زمينه و دامنه‌ي جستجوي ما را براي فهم آيات قرآني به پهنه‌ي همه‌ي روايات مي‌گسترد و از محدوده‌ي محدود روايات تفسيري، يعني روايات با نظر مستقيم به آيه بيرون مي‌برد و نه تنها رواياتي که تضمين و تلميح (23) به آيه را در بردارند شامل مي‌شود؛ بلکه رواياتي را که به يکي از مفاهيم کليدي مطرح شده در آيه ناظر هستند، نيز در برمي‌گيرد. براي نمونه، براي فهم مقصود دو سوره‌ي مُعوَّذتين و برداشت ائمه (عليهم‌السلام) از اين آيات الهي، بايد مفهوم «استعاذه» را در همه‌ي روايات پي گرفت؛ زيرا بر طبق قاعده‌ي بيان شده‌ي در حديث قبلي، همه‌ي آنچه را ائمه (عليهم‌السلام) در معناي «استعاذه» گفته‌اند، قابل استناد به قرآن است که ممکن است از همين دو سوره اخذ شده باشند و ممکن است از ديگر آيات مربوط به اين موضوع که در هر حال بايد در ارتباط با تفسير هر آيه‌ي مربوط به استعاذه، اين روايات را مورد تأمل قرار داد تا همان مفهوم باز تابيده در دل و جان ائمه (عليهم‌السلام) از قرآن استخراج شود.

نتيجه‌ي عملي پذيرش شيوه

در واقع، در اين شيوه بايد همه‌ي آنچه را روايات معتبر درباره‌ي مفهومي از مفاهيم آيه بيان داشته‌اند، گردآورد و به گونه‌اي تفسير موضوعي روايي ارائه داد.
در صورت پذيرش اين شيوه، کار اندکي سخت‌تر مي‌گردد و لازم است براي درک يک آيه، همه‌ي آنچه را ائمه (عليهم‌السلام) در آن باب گفته‌اند، پي گرفت و گردآورد و نسبت‌هاي ميان هر يک از آن روايات را سنجيد و سپس برآيند همه‌ي آنها را با ظاهر اوليه‌ي آيه مقايسه نمود و به آنچه حاصل مي‌آيد، به عنوان يک تفسير واقعي روايي نگريست؛ تفسيري که فقط کنار هم نهادن روايات ناظر به يک آيه نيست، بلکه تفسيري است که درصدد برآوردن بازتاب نور قرآن در دل و جان اهل‌بيت (عليهم‌السلام) است.
بر اين مبناست که همراه و همبر بودن قرآن و ائمه (عليهم‌السلام) نمودِ نمايان‌تري مي‌يابد و هر چند کار مفسّر سخت‌تر مي‌گردد، اما نتيجه‌ي آن قابليت استناد بيشتري به امامان (عليهم‌السلام) مي‌يابد. اگر بخواهيم اندکي سخت‌گيري کنيم، بايد بگوييم که حتي با احتمال موفقيت اين شيوه در دستيابي به تعداد بيشتري از احاديث تفسيري، روش کهن متعارف حجيّت ندارد؛ چه در صورتي جستجو را بايد خاتمه داد که از يافتن احاديث بيشتر يأس پديد آيد و بيشتر و پيش‌تر رفتن، ارمغاني براي متتبّع به همراه نياورد، اما با احتمال موفقيت اين روش منطقي يأس ما حجت نيست.
اين درست شبيه اجتهاد فقهي پس از تأليف وسائل‌الشيعة است. هيچ مجتهدي نمي‌تواند در عصر کنوني به کتب اربعه‌ي حديثي بسنده کند و خود را از مراجعه به ديگر کتب حديث بي‌نياز ببيند؛ زيرا احتمال وجود احاديث ديگر در کتاب‌هاي ديگر که وسائل الشيعة آن را به خوبي اثبات کرد، موجب مي‌شود تا فقيه خود را براي يافتن احاديث و دليل‌هاي مسئله موظّف به مراجعه به وسائل الشيعة و ديگر کتاب‌هاي حديثي بداند.
در عصر کنوني نيز مفسّر اگر به روايات تفسيري اهميت مي‌دهد - که مي‌دهد - و اگر معتقد به کنار هم نهادن و نگاه مجموعي به آنهاست - که چنين است -، نمي‌تواند از جستجوي احاديثي که هستند، اما در کتب متعارف تفسير روايي نيامده‌اند، چشم‌پوشي کند؛ بويژه رايانه و طريقه‌ي ابداعي و تسهيل کننده «کليد واژه‌ها» در کنار معجم‌هاي لفظي و موضوعي ساده و متعارف، دشواري اين شيوه را آن اندازه کاهش داده است که کوشش و صرف وقت در آن به عسر و حرج نينجامد.
دليل اين مدعا کاري است که هم اکنون در گروه تفسير بخش موسوعه‌نگاري در مرکز تحقيقات دارالحديث در حال انجام است.
در اين گروه بر مبناي همين شيوه، افزون بر روايات تفسيري نقل شده در کتاب‌هاي تفسير روايي مانند تفسيرالعيّاشي، فرات، الصافي، نور الثقلين، البرهان و حتي تفسيرهاي روايي اهل ‌سنّت، روايات مربوط به مفاهيم اساسي و کليدي هر آيه نيز جستجو و مطالعه مي‌شود و آن دسته که جنبه‌ي تفسيري دارند و يا تطبيق و تأويلي روشنگر را عرضه مي‌دارند، اخذ شده و به دسته‌ي نخستين روايات افزوده مي‌شوند؛ به عنوان مثال، براي فهم آيات سوره‌ي «فلق»، افزون بر روايات مربوط به «استعاذه» - که در سوره‌ي «ناس» ديده شده است (24) - روايات مربوط به شرب و حسد و حتي روايات مربوط به «سِحر» نيز مطالعه و بررسي شد.
روايات سحر نمونه‌ي خوبي براي آن است که نشان دهيم منظور از مفاهيم اساسي آيه، فقط الفاظ به کار رفته در آن نيست؛ چه هيچ يک از مشتقات سحر در آيه‌هاي سوره‌ي فلق به کار نرفته است، اما مفهوم «نفّاثات في‌العقد» (25) نزد ائمه بازتاب داشته و ائمه (عليهم‌السلام) از اين مفهوم با الفاظ مربوط به سحر ياد کرده‌اند.
روايات مربوط به سحر از جهت ديگري نيز لازم ديده شد تا نظر ائمه (عليهم‌السلام) درباره‌ي يکي از شأن نزول‌هاي گفته شده براي آيه دانسته شود. زيرا بيشتر مفسّران اهل سنّت نزول آيه را براي رفع سحر يهود از پيامبر اکرم (صلي‌الله‌عليه و آله‌وسلم) مي‌دانند، که مورد مخالفت ائمه (عليهم‌السلام) و به تبع آنان، مفسّران شيعه قرار گرفته است.
جالب توجه اين که برخي از مفسّران پيشين نيز در برخي موارد به اين روش نزديک شده‌اند و از اين‌رو ما مي‌توانيم شيوه‌ي خود را شيوه‌اي آزموده شده هم بدانيم. در همين سوره‌ي فلق، حويزي، مؤلف نورالثقلين روايات حسد را در تفسير خويش آورده است؛ اما آنها روايات تفسيري نيستند و معناي حسد را براي ما روشن نمي‌دارند، بلکه بيشتر روايات نکوهش حسد است؛ گرچه خطر حسد و وجه لزوم استعاذه از آن روشن مي‌گردد. (26)
کار مجلسي در بحارالأنوار را نيز مي‌توان مصداق کم‌رنگي از اين شيوه دانست، مجلسي در بحارالأنوار آيات مربوط به هر موضوع را در آغاز باب مي‌آورد و سپس روايات مربوط به آن موضوع را در همان باب جاي مي‌دهد و از اين رهگذر يک تفسير موضوعي روايي به دست مي‌دهد که اگر اين بخش از بحارالأنوار جدا گردد، خود يک تفسير بزرگ روايي شيعي پديد مي‌آورد، اما متاسفانه علّامه مجلسي رايانه و معجم‌هاي امروزي را در دسترس نداشته و تنها با تکيه به حافظه‌ي شگفت‌انگيزش مي‌توانسته آيات و روايات مربوط را در ذهن خود گرد آورد و آنها را در کنار هم جاي دهد.

نتيجه‌ي نهايي

کوته سخن آن که همان‌گونه که در نگارش حديث، سبک مسندي کارا نيست و وحدت راوي نمي‌تواند محور تام و تمامي براي کنار هم نهادن احاديث باشد، سبک متعارف تفسير روايي نيز کامل نيست و براي يافتن برداشت امامان از آيه نمي‌توان به آيات گردآمده پيرامون يک آيه بسنده کرد، بلکه بايد مفاهيم اصلي آيه را نيز در روايات پي گرفت و همه‌ي سخنان پيشوايان را درباره‌ي آنها فراهم کرد. مبناي نظري اين شيوه لزوم فحص تا رسيدن به يأس از يافتن حديث جديد است و بر اين اصل موضوعي استوار است که سخنان ائمه (عليهم‌السلام) بازتاب مفاهيم قرآني در روح و کلام آنان است.

پي‌نوشت‌ها:

1.ر.ک: دايرةالمعارف تشيع، مدخل «تفسير روايي»، محمّدعلي مهدوي‌راد.
2. تأويل در روايات، آن گونه که نگارنده مي‌فهمد. بيشتر به معناي تطبيق بر فرد خارجي و تعيين مصداق معاصر براي آيه و گاه هم به معناي تفسير است.
3.تفسير عبدالرزاق صنعاني (که به گونه‌اي مستقل چاپ شده) به احتمال فراوان، جزيي از المصنّف مشهور وي بوده است.
4.ر.ک: الکافي ،ج 1، ص 242، باب «في شأن انا أنزلناه في ليلة القدر و تفسيرها»، که در دل ابواب مربوط به علم امام و در «کتاب الحجّة» الکافي آمده است و نيز جلد هشتم همان که تفسيرها نه در يک باب که پراکنده آمده است و همچنين مختصر بصائر الدرجات، ص 47 و 64.
5.ر.ک: الکافي، جلد 1، ص 412، باب «نکت و نتف في التنزيل في الولاية».
6. کنزالدقائق و بحرالغرائب، محمّدبن محمّدرضا قمي مشهدي (از مشاهير قرن دوازدهم هجري).
7.گفتني است در حجيّت روايات غيرفقهي، مانند روايات تفسيري و يا روايات در حوزه‌ي عقايد، بيشتر مبناي طريقيت و کاشفيت، مورد پذيرش است و نه مبناي منجزيت و معذّريت (ر.ک: حکمت و انديشه‌ي ديني، رضا برنجکار، ص 131 - 132؛ مجله‌ي پيام جاويدان، ش 6، مقاله‌ي «جايگاه روايت در تفسير قرآن»، ص 68).
8.مشابه اين وضعيت در بحث از معناي لغت مطرح است که حتي جمع‌آوري همه‌ي نظريات لغويان به تنهايي حجّت نيست و تنها در صورت حصول اطمينان و يا جستجوي کامل از کاربردهاي متعدد لغت، مي‌توان بدان رسيد و احتجاج کرد. اين بحث را اصوليان در مباحث ظنّ معتبر و غيرمعتبر طرح مي‌کنند و صاحب اين قلم نيز در کتاب روش‌ فهم حديث بدان پرداخته است.
9.ر.ک: تفسير القمي، ج 2، ص 433؛ البرهان، ج 5، ص 495؛ نورالثقلين، ج 5، ص 648؛ الصافي، ج 5، ص 357، الميزان، ج 20، ص 484.
10. تفيسر العياشي، ج 1، ص 217.
11. بِأَن رَبَّکَ أَوحَي لَهَا.
12. وَ قَالَ الإِنسَنُ ما لَهَا.
13. يَومَئذٍ تُحَدِّثُ أَخبَارَهَا.
14. وَ لَاتَتَبَدَّلُوا الخَبِيثَ بِالطَّيِّبِ وَ لَاتَأکُلُوآ أَموَلَهُم إِلَي أَموَلِکُم إِنَّهُ، کَانَ حُوباً کَبِيرًا.
15.ر.ک: نور الثقلين، ج 1، ص 438؛ البرهان، ج 1، ص 338؛ کنزالدقايق، ج 1، ص 351؛ بحارالأنوار، ج 79، ص 270، ح 12، همه به نقل از العياشي اين روايت را فقط در ذيل آيه‌ي دوم سوره‌ي نساء آورده و در آيه‌ي دوم سوره‌ي زلزله هيچ اشاره‌اي به آن نکرده‌اند.
16.مناهج البيان، الجزء الثلاثون، ص 588.
17.ايشان معناي لغوي زبانية را از کتاب قاموسي برگرفته است: «متمردّ الجنّ و الانس و الشديد و الشرطي، ج: زبانية».
18.معناي نقل شده از مجمع البيان است: «يعني الملائکة الموکلّين بالنار».
19.الصحيفة السجادية، دعاي سوم.
20.سوره‌ي نساء، آيه‌ي 114.
21.همان، آيه‌ي 5.
22.«الکافي، ج 1، ص 60، ج 5، ج 5، ص 300، ح 2؛ التهذيب، ج 7، ص 231، ح 1010؛ المحاسن، ج 1، ص419 ، ح 962؛ الاحتجاج، ج 2، ص 169، ح 198.
23. منظور از تضمين و تلميح همان معناي ادبي آن دو است.
24.در کار فعلي از جزء آخر و از آخر قرآن به اول، شروع شده است. گفتني است کار ديگر بخش، يعني تهيه‌ي موسوعة ميزان الحکمة، امکان مراجعه‌ي اوليه به روايات هر موضوع را آسان‌تر مي‌سازد، در ميزان الحکمة قبلي نيز اين مراجعه با تعداد کمتر احاديث ممکن است.
25.سوره‌ي فلق، آيه‌ي 4، عموم مفسّران نيز مقصود آيه را زنان جادوگر دانسته‌اند.
26. نورالثقلين، ج 5، ص 722.

منبع مقاله:
مسعودي، عبدالهادي؛ (1391)، در پرتو حديث، قم: سازمان چاپ و نشر دارالحديث، چاپ دوم.