خانهی فقاهت و پرهیزکاری
آفتاب فقاهت
شیخ مرتضی انصاری چون آفتابی درخشان در آسمان فقاهت طلوع کرد و کثیری از دانشوران و عالمان از پرتو انوارش کسب فیض کردند و با مطالعه آثارش مدارج فضل و کمال را طی نمودند. آیت اللّه میرزا حسن شیرازی که سی سال تمام ریاست امور شیعیان به او اختصاص یافت و در مبارزه با استبداد و استکبار شجاعتی و صف ناپذیر از خویش بروز داد، در مکتب این شخصیت پرورش یافت(1) و سید جمالالدین اسدآبادی که بیدارگر تعالیم قبله بود و در رگهای جوامع مسلمین حیاتی دوباره بخشید، جرعههای جانبخش دانش را از چشمه این فقیه فرزانه نوشید.(2) آیت اللّه میرزا ابوالقاسم تهرانی (وفات 1292ق) دروسش را تقریر مینمود.(3) در مقام تحقیق و بررسی مشکلات فقه و اصول، شیخ مرتضی انصاری نه تنها از اقران خویش برتر بود، بلکه در تاریخ نظیرش کمتر دیده میشود. استادانش به تکریم و تجلیل از وی پرداخته و صاحب جواهر، اندیشهها و تفکرات این شاگرد خود را به نحو تحسینبرانگیزی قدر مینهاد.(4)او طلایه دار دوره ژرفاندیشی در مسایل اجتهادی است که با اسلوب نوین و آرای عمیق خود، روح تازهای در کالبد اجتهاد دمید و به بحثهای مزبور رونق و جلوه خاصی بخشید.(5) او از مجتهدان بنام شیعه است که از اواسط قرن سیزدهم به تدریس پرداخت و در سال 1266ق مرجع مطلق شیعه شد.(6) حضرت امام خمینی او را جزو کاروان سلف صالح و بزرگان مشایخ نامیده و از حوزویان و روحانیت در بیاناتی خواسته است که در روشهای علمی و اخلاقی و پرهیز از تشریفات و پارسایی به شیوههای رفتاری این عالم عامل تأسی جویند.(7)
شیخ انصاری را خاتم فقیهان و مجتهدان لقب دادهاند. دو کتاب معروف «رسائل» و «مکاسب» او کتاب درسی طلاب حوزه علمیه است که از سوی علمای بعد از او، بر آنها حواشی متعدد نوشتهاند.(8) شهید آیت اللّه مرتضی مطهری مینویسد «... او [شیخ انصاری] از کسانی است که در دقت و عمق نظر بسیار کمنظیر است. علم اصول و بالتبع فقه را وارد مرحله جدیدی کرد. او در فقه و اصول ابتکاراتی دارد که بیسابقه است ...».(9)
در خصوص مقامات علمی و اندیشههای این متفکر و نیز شرح حالش در قلمرو تحصیل، تدریس و تتبع و نگارش آثار ارزنده تاکنون منابع ارزشمندی به رشته تحریر در آمده است، اما در این نوشتار نگارنده کوشیده است بخشهایی از محیط تربیتی و شیوه اخلاقی و رفتار و روابط خانوادگی این دانشمند را به نگارش آورد. امید میرود علاقهمندان را سودمند باشد.
دامن دیانت
نسب خاندان شیخ انصاری به جابر بن عبداللّه انصاری که از یاران رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلّم) بود، میرسد. وی تا آخر نسبت به خاتم رسولان وفادار ماند. امام باقر(علیه السّلام) در وصفش فرمود: جابر برای من از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) سخن گفت و او کسی است که دروغ نمیگوید. امام صادق(علیه السّلام) فرمود: به خدا قسم! به آیه شریفه «قُلْ لا أسْئلُکُمْ عَلَیْهِ اَجْرَا اِلاَّ الْمَوَدَّةَ فیِ الْقُربی» کسی وفا نکرد، مگر هفت نفر که جابر یکی از آنان میباشد. جابر نخستین کسی بود که موفق گردید پس از شهادت حضرت امام حسین(علیه السّلام) مرقد آن امام را زیارت کند. وی امام باقر(علیه السّلام) را درک کرد و پس از 98 سال زندگی بابرکت به سرای باقی شتافت.(10)مرحوم شیخ محمدامین انصاری که خود از علمای عامل و مروجان دین مبین اسلام بود، سه فرزند داشت: مرتضی، منصور و محمدصادق که همچون فرزندان ابوطالب بین هر کدام ده سال فاصله بود.(11)
مادر شیخ مرتضی انصاری دختر مجتهد بزرگ و عالم نامدار شیخ یعقوب فرزند شیخ احمد بنشیخ شمسالدین انصاری است که از زنان پرهیزگار عصر خود به شمار میرفت. در شأن او همین بس که فرزندی به دنیا تحویل داد که در طبقه فقها کمتر میتوان نظیری برایش یافت. حاج مولا نصراللّه تراب دزفولی در کتاب لمعات البیان گوید: والده شیخ، زن صالحهای بود و همچون ایام طفولیت مرتضی را آقا صدا میکرد، چون در کودکی نام او آقا بود، زیرا شیخ به نام جد خود موسوم بود و برای احترام جدش، نامش را نمیبردند، بلکه او را آقا صدا میکردند. آن زن خوشخو، شخصا متحمل طبخ نان و غذا پختن بود و بسیار عبادت میکرد و نوافل شب را تا هنگام مرگ ترک نکرد. از جمله عادات شیخ این بود که مقدمات شبزندهداری مادر را خود انجام میداد، حتی آب وضویش را در مواقع احتیاج گرم میکرد و چون در اواخر عمر نابینا شده بود، او را بر مصلایش قرار میداد، سپس خود به نوافل شب و مقدمات آن مشغول میگردید.
همچنین از عادات شیخ این بود که در بازگشت از مجلس تدریس به منزل، ابتدا نزد مادر میآمد و برای استمالت و به دست آوردن دل آن بانو، به گرمی و با سخنان سرشار از عطوفت و محبت سخن میگفت و از حکایات و وضع مردمان در گذشته و تاریخ اقوام قبل و طرز زندگی آنان پرسش مینمود و ضمن تکریم مادر مزاح مینمود تا هر گونه تکدر و انقباض روحی را از ذهن مادر دور کند و لبخند را بر لبان او بنشاند و چون جویبار سرور و نشاط را روانه قلب مادر میکرد، به اتاق عبادت و مطالعه خود میرفت.
گویند روزی شیخ خطاب به مادر گفت: آیا زمانی را به یاد میآوری که به تحصیل مقدمات مشغول بودم و مرا برای انجام کارهای خانه میفرستادی و من پس از درس و مباحثه انجام میدادم و به منزل میآمدم، شما در خشم میشدی، و میگفتی: اجاقم کور است؟ آیا حالا هم این گونه است. مادر با حالت تبسم و از روی مزاح گفت: آری، حالا هم چنین است، زیرا در آن موقع رفع حوایج منزل نمیکردی و اینک که به جایی نایل آمدهای و مقامی را حایز گشتهای، به سبب احتیاطی که در صرف وجوه شرعیه مینمایی، ما را تحت فشار قرار دادهای!
در تأیید وارستگی و تقید این بانو شرح حالنگاران خاطرنشان ساختهاند: در یکی از روزها مادر خطاب به شیخ زبان به اعتراض گشود و گفت: با این همه وجوهاتی که شیعیان از اطراف و اکناف به نزد شما میآورند، چرا برادرت منصور را کمتر رعایت میکنی و به او مخارجی که هزینه زندگیش را کفایت کند، نمیدهی؟! شیخ در این هنگام بیدرنگ کلید اتاقی را که در آن وجوه شرعیه نهاده بود، به مادرش داد و اظهار داشت: هر قدر صلاح میدانی، به فرزندت بده، ولی در روز واپسین هم مسؤولیت این کار با خودت باشد. آن زن پاکسرشت که به سرای جاوید و حساب و کتاب برزخ و قیامت اعتقادی راسخ داشت و باروی باورهایش در این زمینه استحکام داشت، خود را در مقابل یک محذور بزرگ مشاهده کرد و از انجام این کار اجتناب ورزید و با قاطعیت گفت: به هیچ عنوان و تحت هیچ شرایطی برای تأمین رفاه روزگار گذران چند روزه فرزندم خود را در روز قیامت مبتلا و گرفتار نخواهم کرد.
مادر شیخ به سال 1279ق در نجف اشرف از دنیا رخت بربست و شیخ مرتضی از فرط علاقهمندی که به او داشت، در مرگش بسی متأثر و محزون گردید و بسیار گریست و چون برخی از خواص اصحاب و عدهای از آشنایان با مشاهده این رفتار شگفتزده شدند و زبان به اعتراض گشودند که چرا مجتهدی که مقامات علمی و معنوی را طی کرده و شهرت وی در جهان اسلام پیچیده است، در سنین نسبتا بالا این گونه ضجه میزند و در فقد پیرزنی فرتوت و سالخورده سخت میگرید، شیخ انصاری در نهایت ناراحتی در جواب آنان گفت: گریه و اندوهم برای آن نیست که مادرم را از دست دادهام و دیگر گرمی و روشنایی زندگی او را احساس نمیکنم و عطر جانبخش او را استشمام نمینمایم، بلکه دلیلش آن است که به برکت این بانوی باتقوا و زن متعبد بسیاری از بلاها از خانواده ما دفع میگردید و چه برکتها و موفقیتهایی که از پرتو وجودش خداوند متعال بر ما ارزانی میداشت، لذا از فقدان این نعمت عظمی سخت متأثرم و بر این وضع اسفناک گریان هستم.(12)
نهال نجابت
شیخ محمدامین انصاری که عالمی فرزانه و دوراندیش بود، در اثر مواظبت نفس و مراقبت رفتار و کردار اکثر صفات پسندیده و نیکو را در وجود خویش فراهم کرده و در بین اهالی دزفول به انسانی صادق و باایمان و اهل علم مشهور بود و او را احترام مینمودند و گویی خانه این مرد چون ستارهای در شهر درخشندگی داشت. بانویی مهربان، دلسوز و دیندار که به نجابت، شرافت و عفت آراسته بود، افتخار همسری وی را عهدهدار بود. این زن شبی قبل از آنکه کودکی به نام شیخ مرتضی را به دنیا آورد، در رؤیایی راستین مشاهده کرد حضرت امام صادق(علیه السّلام) قرآنی مُذهّب به او عطا فرمود. صبح روز بعد که این خواب را برای شوهر دانشور خویش بازگو کرد، وی اظهار داشت: خداوند فرزندی باجلالت به ما لطف میکند که از حریم قرآن و عترت پاسداری مینماید و شخصیت علمی برجستهای خواهد گردید، و تعبیر خواب همان طور هم شد.(13)ذیحجه سال 1214 قمری بود و این خانواده در انتظار ولادت کودکی شایسته به سر میبردند. شیخ محمدامین میکوشید با تلاوت قرآن، عبودیت و پرستش خداوند و عمل شایسته از معنویت و برکت این ماه توشه برگیرد. سرانجام شب هیجدهم این ماه فرا میرسد. آن شب را شیعیان با سرور و شادمانی گرامی میداشتند. چرا که صبح روز بعد حکایت از رخدادی مبارک و اتفاقی خجسته میکرد. در این زمان با تعیین جانشینی حضرت علی(علیه السّلام) برای رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلّم) دین کامل گشت؛ نعمت الهی برای مسلمانان گسترش یافت و ولایت و امامت تثبیت و استوار گشت. خواست خداوند بر این تعلق گرفته بود که در روز عید مبارک غدیر در خانوادهای که عطر محبت حضرت علی(علیه السّلام) و فرزندانش از آن به دیگر نقاط پراکنده است، فرزندی دیده به جهان بگذارد و والدین خویش را در شعفی مضاعف فرو ببرد. شیخ محمدامین ولادت فرزندش را در روزی که مصادف با عید غدیر بود، به فال نیک گرفت و خدای را سپاس گفت و تبسم و انبساط روحی در چهرهاش هویدا گشت. فرزند را در آغوش گرفت و با نگاه معنیداری او را غرق در بوسه ساخت و در حق فرزندش دعا کرد و در روز بعد به برکت مولا امیر مؤمنان(علیه السّلام) نام «مرتضی» را برایش برگزید.
مردم دزفول در روز عید غدیر شور و هیجان وصفناپذیری داشتند. هر کسی چون به دیگری میرسید، این روز خجسته را تبریک میگفت و آنان که از وضع خانه محمدامین اطلاعی داشتند، پس از تبریک میگفتند: امروز باید به خانه ایشان برویم، تا این عید سعید و نیز قدم مبارک نوزاد تازه از راه رسیدهاش را شادباش گوییم. شیخ جلو در ایستاده بود و به مهمانان خوشآمد میگفت و با تبسم و تشکر آنان را به سوی اتاقپذیرایی راهنمایی میکرد.
با چراغ وجود مرتضی، موجی از شادی خانه شیخ محمدامین را فرا گرفت و این کودک به زندگانی وی و همسرش نور و حرارتی تازه بخشید. مادر که قبلاً در رؤیایی صادق او را به تولد این نوزاد نیکنهاد نوید داده بودند، در شیر دادن و مراقبت و پرورش مرتضی دقتی وافر داشت و بیوضو به وی شیر نمیداد. به همین دلیل وقتی مرحوم شیخ انصاری به مقام اجتهاد رسید، چون به مادرش تبریک گفتند که فرزندت به مقام شامخی رسیده است، این مادر لایق گفت: زحماتی که من برای تربیت این فرزند تقبل کردم، اگر او به مقام نبوت هم میرسید، تعجب نمیکردم. سؤال شد مگر در تربیت فرزندت چه کردهای؟ پاسخ داد: برای نمونه بگویم: هرگز پستان بدون وضو در دهان فرزندم نگذاردم. در غذای جسم فرزندم از هر نظر دقت کردم و در غذای روح و روانش حداکثر توان خود را به کار گرفتم.(14)
خوشه چینی
خانه کوچک اما پرمهر و باصفای محمدامین مدتی است که به وجود کودکی که آثار هوش و سرعت انتقال از سر و رویش هویدا است، مفتخر میباشد و چندی است که از تولدش سپری میگردد و کوچههای دزفول طفلی را مشاهده میکند که تا به حال نظیرش را کمتر دیدهاند. بچههای محل با نوباوهای دوست و همبازی شدهاند که در برخورد با آنان رفتارهای خوبی از خود بروز میدهد که شگفتی افراد را سبب میگردد. مرتضی به حالت کودکانه میل دارد اوقات خود را با افراد همسن و سال بگذراند و با بازی و سرگرمی مشغول باشد، اما با راهنمایی و ارشاد پدر و تحت پرورش مادری زاهد و پرهیزگار مقدمات فراگیری علوم برایش فراهم میگردد، چرا که والدین میخواهند فرزندشان صالح تربیت شود و نبوغ و سرعت انتقالش در جهت نشر معارف دینی به کار گرفته شود. از این جهت این کودک برای آموزش قرآن مجید به مکتبخانه فرستاده میشود و با تلاش و پیگیری مداوم و استعداد سرشار خدادادی در زمانی کوتاه کتاب هدایت و انسانساز قرآن را به خوبی یاد میگردد. مرتضی از اینکه قرآن را به خوبی آموخته، خوشحال میشود و از انس با این میراث گرانقدر آسمانی و ملکوتی و تلاوت آن لذت میبرد و با اشتیاق و علاقه فراوان برای فرا گرفتن دیگر علوم خود را مهیا مینماید. وی نزد عموی خود، شیخ حسین، که از بزرگان علمای دزفول بود، تا حدود بیست سالگی به تحصیل دانش دینی پرداخت. البته مرتضی در سال 1232ق به قصد تشرف به اعتاب مقدس در خدمت پدر از دزفول حرکت نمود. استاد و عمویش شیخحسین انصاری به برادر خود گفت: در کربلا از سیدمحمد مجاهد دیدار کن و سلام مرا به او برسان، زیرا وی با آن نامدار عرصه فقاهت همدرس بود و برخی دروس را نزد وی تلمذ نموده بود. شیخمحمد امین بنا به گفته برادر با سیدمحمد مجاهد که آن زمان از رؤسای حوزه علمیه و مرجع تقلید عده زیادی از شیعیان بود، ملاقات کرد. در این دیدار سید مورد اشاره از طرز بیان و استدلال شیخمرتضی خرسند گردید و آن دانشطلب هیجده ساله را با قریحهای عالی مشاهده کرد و متوجه شد که نبوغی فکری در او نهاده است و از این جهت با پدرش گفتگو کرد که اجازه دهد شیخمرتضی با مخارج او در کربلا بماند و دنبال تحصیل علوم اسلامی را بگیرد. شیخمحمدامین قبول کرد و فرزندش را در کربلا گذاشت و خود به دزفول بازگشت. شیخمرتضی چهار سال تمام از خرمن سیدمحمد مجاهد و نیز شریفالعلمای مازندرانی خوشه چید و به ایران آمد.(15) در این مدت مادرش به دلیل جدایی از فرزندش نگران و ناراحت بود، ما از یک سو با عبادت و ارتباط با خداوند از این اندوه میکاست و از سویی با خود نجوا میکرد سرانجام آثار پرورشهای صحیح و تأثیر شیر حلال و رزق پاک اثرات خود را بروز میدهد و فرزندم به صورت ستارهای پرفروغ در آسمان دانش طلوع میکند؛ پس لازم نیست از بابت این موفقیت که قرین با مفارقت از فرزندم است، ناراحت باشم. زمان دوری به پایان میرسد، اما پس از تحمل رنج و سختی اوقات بهروزی و پیروزی فرا خواهد رسید.در سال 1240ق شیخ مرتضی انصاری از دزفول عازم مشهد گردید، تا از فروغ معنوی بارگاه حضرت امام رضا(علیه السّلام) استفاده کند و نیز از علمای ساکن این شهر باقداست بهرهمند گردد. مادر که چند سال فرزند را ندیده بود و تازه اوقات وصل و دیدار فرا رسیده و میخواست رایحه روانبخش جوانش را استشمام کند، از چنین مسافرتی اکراه داشت، چرا که در فراق مرتضی روزها و شبها را گذرانیده و پس از مدتها که به دیدارش نایل آمده بود، باز میخواهد به درد فراق مبتلایش نماید. شیخ جوان در این خصوص ساعتها با مادر سخن گفت و کوشید دلش را به دست آورد و او را راضی کند و از وی خواهش نمود تا اجازه دهد. سرانجام با اصرار و ابرار شیخ مرتضی بنا گردید بدین منظور استخاره شود.
شیخ قرآن را با نیت آن بانوی محترم گشود. در سر صفحه این آیه شریفه مشاهده گردید: «لا تَخافی و لا تَحْزَنی اِنّا رادُّوهُ اِلَیْکِ وَ جاعِلوُهُ مِنَ الْمُرْسَلینَ».(16) هنگامی که مادر موسی(علیه السّلام) مأمور گشت فرزندش را در صندوقی بگذارد و به دریا افکند، به او از طرف خداوند خطاب شد: خوف بر خود راه مده و اندوهگین مباش. موسی را به تو برمیگردانیم و او را از فرستادگان خود (پیامبران مرسل) قرار خواهیم داد.
این آیه شریفه اندوه آن بانوی مؤمن را تسکین داد و آینده شیخ مرتضی را کاملاً روشن نمود. سپس مادرش قدری گریست و اجازه مسافرت به او داد.(17)
شیخ برای آنکه شیخ منصور ـ برادر خود را ـ به همراه خویش ببرد، نیز استخاره کرد. این آیه آمد: «سَنَشُدُّ عَضُدَک باخیک»(18) یعنی (ای موسی) زود باشد که بازویت را توسط برادرت قوی کنیم!
پس از مسافرت مشهد، شیخمرتضی به اصفهان آمد. سیدرشتی که در این شهر اشتهاری داشت، از شیخ و برادرش استقبال کرد و آنان را به منزل برد و اصرار داشت که در اصفهان توطن اختیار کنند. شیخ مرتضی گفت: در دزفول کلبهای داریم و مراجعت میکنم. سید گفت: عواملی قادرند خانواده را نیز به اینجا انتقال دهند. شیخ به داشتن پدر و مادر در دزفول اعتذار جست و گفت: اگر خیال ماندن و توقفی در ایران داشتم، اصفهان را ترجیح خواهم داد و سپس اصفهان را ترک نمود و به کاشان رفت و چهار سال تمام در این شهر از محضر ملااحمد نراقی مستفیض گشت و پس از مسافرت دیگری به مشهد و تهران این نقاط را به قصد اقامت در دزفول ترک کرد و پس از مدتی از طریق شوشتر عازم عراق شد و حوزه درسی شیخعلی فرزند شیخجعفر کاشفالغطاء و صاحب جواهر را مغتنم شمرد و به تدریج مقامات علمی را طی کرد و مدت پانزده سال تمام (از 1266 تا 1281) ریاست علمیه بدون مشارکت و معارض در دست باکفایت او بود و تمامی شیعیان از وی تقلید میکردند.(19)
بدین گونه کودکی که شوق تحصیل با ذهنش عجین بود، به رشد و بالندگی رسید و مقامات بالای فقهی را به خویش اختصاص داد. دقت در تغذیه و پرورش کودک با حفظ خصوصیات دیگری چون پدر و مادری معتقد و استعداد شگرف موجب میشود که شخصی چون شیخ مرتضی انصاری تحویل جامعه داده شود و عمری به احیای مکتب جعفری بپردازد و از لحاظ زهد و تقوا مورد تأیید و تحسین همگان قرار گیرد.(20)
میگویند: مرتضی آن چنان با کوشش به درس و مطالعه مشغول بود که در ده سالگی کوچههای نزدیک به خانه خود را نمیشناخت و گویند: روزی پدرش خواست او را به جایی بفرستد که فاصلهاش تا خانه زیاد نبود. به پدرش گفت این کوچه را درست نمیشناسم، در حالی که همان زمان جمعی از افراد که به سن از او بزرگتر بودند، در باره معنی کلمه آسنی بحث میکردند، مرتضای ده ساله به آنان میگوید آسنی یعنی روشنتر و توجه آنان را به شعر نصاب الصبیان: ضیاء نور و سنی روشنی افق چه کران ... جلب کرد و به مباحثه آن نوجوانان در این مورد خاتمه داد.
شیخ به روزگار نوجوانی پرکار، خوشفکر و خداترس بود و غالبا تا نیمه شب به مطالعه و نوشتن درسهای خود مشغول بود. آغاز شب شام نمیخورد، تا خواب به چشمانش راه نیابد و پس از رسیدگی به دروس خود شام میخورد و مقداری از غذای خویش را به پیرزنی نابینا، عاجز و مستمند که در نزدیکی خانه آنان زندگی میکرد، میبخشید.(21)
دختران شیخ
وقتی شیخ مرتضی انصاری بیست و پنج بهار را پشت سر نهاد، احساس درونی خویش را در انتخاب شریک زندگی یافت و با آگاهی از فواید فراوان سنت محمدی ازدواج دوست داشت به آن جامه عمل بپوشاند. او در انتخاب همسر دقت کافی داشت، تا مادر خوبی برای فرزندان آینده باشد. پیرو این تفکر با دختر شیخ حسین ـ عمو و استاد نخستین خود ـ ازدواج کرد. اولین میوه ازدواج آنان پسری بود که به واسطه خرافات پیرزنان و مامای نادان از بین رفت. پس از او خداوند دختری به آنان عطا کرد که او را فاطمه نامیدند. همسر شیخ عالِمزادهای باسواد بود و غالب دعاهای معروف را از حفظ داشت و به سبب خویشاوندی با شیخ مورد احترام و تکریم وی بود. این بانو به تربیت و پرورش دخترش پرداخت که تحت تأثیر رفتارهای وی فاطمه در سلک زنان مؤمن و فاضل درآمد. کتاب «الفیه» ابنمالک را از حفظ داشت و قرآن را ملکه بود. گویند برخی طلبههای فامیل وقتی مشغول فراگیری مقدمات بودند و به اشکالی برمیخوردند، نزد وی میرفتند و آن دشواری درسی را به کمک این بانوی پرهیزگار و پرمایه حل میکردند. فاطمه وقتی در نجف اشرف یا سامرا به عنوان بازدید به منزل مجدد شیرازی میرفت، آن فقیه فرزانه که در عالم تشیع اشتهاری فوقالعاده داشت، دقایقی بر سر پا ایستاده و از این بانو تفقد مینمود و او را دختر استاد خطابش میکرد. این دختر با پسرعموی خود ـ شیخ محمدحسن ـ فرزند شیخ منصور ـ ازدواج کرد. سبط الشیخهای دزفول و خاندان انصاری دزفولی ساکن اهواز از بازماندگان این دو زوج هستند. وفات فاطمه به سال 1331ق در دزفول اتفاق افتاد و جنازهاش به نجف اشرف حمل و در صحن مطهر زیر میراب طلا به خاک سپرده شد.(22) حاصل ازدواج فاطمه با شیخ محمدحسن (1254 ـ 1332) سه پسر و یک دختر بود که فرزندان ذکور اهل فضل بودند و دخترشان که بیبیمعصومه نام داشت، از زنان عالِم و اهل تعبد بود.(23)شیخ مرتضی انصاری برای بار دوم همسر اختیار کرد و با دختر میرزا مرتضی مطیعی دزفولی ازدواج نمود که از او یک دختر به نام بیبیزهرا باقی ماند که با حاج سیدمحمد طاهری آقامیری پیوند مواصلت بست و چون شیخ از دو همسرش اولاد پسر نداشت، برای بار سوم با دختری از اهل رشت ازدواج کرد و از این زن پسری مرده متولد شد و اولاد دیگری برای وی به وجود نیامد. بنابراین فرزندانش منحصر به دو دختر بود. دختر دوم شیخ نیز به تحصیل و فراگیری علوم علاقه داشت و گویند: روزی از مکتب به خانه آمد و بنای گریستن نهاد و شکایت کرد که چرا هر روز غذای مختصری مانند نان و سبزی و یا نان و پنیر برای ناهارم به مکتبخانه میفرستید؟ شیخ صدای دخترش را شنید و از طبقه فوقانی خانه به پایین آمد و گفت: کی بود و چه خواست؟ همسرش جریان را بازگفت و افزود: دختر است و توقع دارد، زیرا این غذای ساده در مقابل طعام رنگارنگ همسالانش موجب سرافکندگی او میشود و از این جهت احساس حقارت میکند. شیخ گفت: سهم من از اموال و وجوهاتی که به دستم میرسد، به اندازه یک زندگی فقیرانه است. اگر دخترم غذاهای چرب و لذیذ بخورد، در برابر گرسنگی بچههای فقیر مسؤولم؛ پس چه بهتر که به خوراکی مختصر قناعت کند.(24) و نیز نقل کردهاند: زمانی که شیخ انصاری میخواست دختر بزرگ خود را به شیخ محمدحسن ـ فرزند شیخ منصور ـ شوهر دهد، وکیلش محمدصالح کبّه که در بغداد اقامت داشت، به نجف آمد و از شیخ درخواست کرد تا از اموال خود ـ نه حقوق شرعیه ـ هزینه این عروسی را به طور کامل بپردازد. محمدصالح نزد شیخ منصور ـ پدر داماد ـ رفت و گفت: اجازه دهید مخارج داماد را تقبل کنم. شیخ انصاری از این موضوع آگاه شد و خطاب به برادرش چنین گفت: اگر تقاضای حاجی کبّه را بپذیری، با وصلت مخالفت خواهم کرد و از این جهت با کمال اختصار و هزینه اندک این مراسم انجام یافت و شیخ با جهیزیه بسیار مختصری دختر را به خانه شوهر فرستاد.(25)
در باغ قناعت
شیخ مرتضی انصاری با همسر و فرزندان خود بسیار مهربان بود و وظیفه خود را در محیط خانواده به نحو مطلوب انجام میداد. بر این باور بود که زن باید در حد متعارف در خانه کار کند و نباید با انتظار بیش از حد او را ناراحت کرد. گاه در امور منزل به کمک همسرش میشتافت. او را موجودی بااحساس و عاطفه و رقت قلب میدانست و سعی نمیکرد با برخوردهای ناگوار دلسردی او را فراهم کند. نقش خود را به عنوان پدر خانواده در کنار همسر و فرزندان ضروری میدانست و میکوشید در حد توان با آنان سر یک سفره غذا تناول کند و نیازهای عاطفی اهل خانه را در فرصتهای مقتضی تأمین نماید. مجموع این برنامهها خانه شیخ مرتضی را از صفا و معنویت سرشار ساخته و گرچه با قناعت و سادهزیستی او، زندگی به لحاظ اقتصادی با مشقت و خوراک و لوازم مختصر سپری میگشت، ولی لذت معنوی در ورای این وضع قابل مشاهده بود.مخارج خانه و خوراک شیخ مقتصدانه و بسیار کم بود و غالب اوقات بر سر سفرهاش یک غذا مانند آبگوشت با کمی سبزی دیده میشد و اگر میهمانی میرسید، با همان اختصار از او پذیرایی میگردید. برای هزینه روزانه خانه مختصری پول به همسر خود میداد و چون این مبلغ برای برخی مخارج که به نظر شیخ غیر ضروری بود، کفایت نمیکرد، همسرش از راه رشتن پشم یا کارهای دستی دیگر به تأمین چنین مخارجی مبادرت مینمود. در زمان شیخ رسم چنین بود که مردم میزان گندم، برنج، حبوبات، روغن و زغال یک سال مصرفی را یک جا میخریدند، تا در زمستان آسوده باشند، اما شیخ انصاری تنها برای مدت شش ماه این گونه مواد را تدارک میدید و در شش ماه دیگر از بقال سر کوچه جنس مختصر میخرید. سبب این کار را از او پرسیدند، گفت: میخواهم در نیمه دوم سال که مایحتاج اولیه زندگی گران میشود، با فقیران همدرد و به یاد آنان باشم.(26)
با وجود آنکه اکثر وجوهات شرعی را از اطراف و اکناف بلاد شیعه برایش ارسال مینمودند، ولی آنها را به فقرا، افراد مستحق و مصارف دینی میرسانید و خودش مثل یکی از آنان امرار معاش مینمود و در ضروریات زندگی به اندازه یک فقیر مقتصد صرف میکرد، تا جایی که دو دخترش بعد از وفات او قدرت قیام به لوازم معمولی اقامه عزای شیخ را نداشتند و فردی که امکاناتی داشت، شش روز و شب به تمامی وظایف و لوازم مجلس ختم و تعزیهداری قیام نمود. گویند: اموال بازمانده از وی معادل هفده تومان پول ایرانی بود که معادل همین مقدار هم مقروض بود.(27)
شیخ در دوران ریاست امور شیعیان بسیار ساده زندگی میکرد. روزی مادرش که شیخ فوقالعاده به او احترام میکرد، گفت: ملا رحمتاللّه (خادم) باز همان گوشت را برای ما میخرد که در زمان گذشته ـ قبل از ریاست تو ـ میخرید. شیخ جواب داد: نه شکم من بزرگتر شده و نه شکم شما! میگویند: جهیزیه دخترش آن قدر اندک بود که یک نفر از پشتبام خانه که متصل به خانه شیخ منصور (پدر داماد) بود، به داخل منزل داماد انتقال داده است. ما باید از روش زندگی این بزرگان درس بگیریم و به جای آنکه دنبال سنتهای غلط و بیجای تحمیلشده برویم، از شیوههای اسلامی که توسط رهبران مذهبی و عالمان دینی به ما یاد دادهاند، پیروی کنیم.
البته شیخ با وجود این سختگیری اقتصادی نسبت به خانواده، در حق مستمندان و خصوصا سادات فقیر بسیار حساس و دقیق بود. روزی در اتاق خویش مشغول مطالعه بود، زنی به منزلش آمد و اظهار فقر و سیادت کرد. همسر شیخ که از بودن شوهر در خانه آگاهی نداشت، به آن زن مستمند گفت: او در منزل نمیباشد و من هم مالی ندارم که توسط آن به شما کمک کنم، باید ببخشید. چون شیخ از این ماجرا باخبر شد، از اتاق خود بیرون آمد، ولی آن زن از خانه خارج شده بود. شیخ با شتاب و بدون عبا در کوچه به دنبال آن بانوی فقیر به راه افتاد و او را به خانه آورد و مبلغی پول به وی داد و از او معذرت خواست.
در ایام حکومت نجیبپاشا (عثمانی) قرار بر این شد که کسی جز اهل نظام در عتبات، تفنگ نداشته باشد. برخی حسودان گزارش دادند مردم تفنگ بسیاری در خانه شیخ مرتضی پنهان کردهاند. مأمورین بیخبر از همه جا به منزل وی آمدند و هر چه کاویدند، اثری از آلات جنگی ندیدند، بلکه حقیقت دیگری را مشاهده کردند و آن این بود که این خانه حتی مفروش هم نبود، مگر چند وصله گلیم کهنه و لحافهای مستعمل و اندکی ظروف مسی که در خانه هر فقیری یافت میشود. مأمور نزد حاکم آمد و گفت: قربان! به خلاف عرض کردهاند. این مرد در نهایت زهد و کنارهگیری از دنیا زندگی میکند.(28)
ادیبالملک (1243 ـ 1302) در کتاب دلیل الزائرین (ص182 ـ 185) که سفرنامه عتبات عالیات او است، در خصوص دیدار خود با شیخ انصاری میگوید: چون داخل خانهاش شدم، دیدم راهش باریک است و از بیچراغی، بیرونش تاریک. فانوس جلو را در اتاق گذاشتم و تخم ارادت کاشتم. چون نشستیم، دیدم فرش او حصیر است. گفتم: شرفیابی خدمت شما بسی سعادت بود. گفت راست است، ولی بازدید کسی را از من مطالبه نکنید. گفتم: پس کجا پس از این شرفیابی خدمت برسم؟ گفت: برای نماز ظهر و عصر به حرم میشتابم، و به اندرون رفت و ما را دعا کرد.(29)
شیخ با وجود قناعت و زندگی فقیرانه هر شب جمعه در منزل روضهخوانی داشت و به افراد عاجز و بینوا اطعام میداد. سفارش میکرد که فرزندان را از کودکی به زندگی ساده عادت دهید تا اگر در بزرگسالی در مشقت قرار گرفتند، ناراحت نشوند. به خویشاوندان توصیه مینمود دختربچهها را به مکتب بفرستید تا قرائت قرآن و خواندن کتاب بیاموزند و نیز فرزندان خویش را در انتخاب شغل آزاد بگذارید و آنان را مجبور به تحصیل دانش نکنید، زیرا فراگیری علم باید با شوق و علاقه کامل انجام گیرد.(30)
شیخ مردی مؤدب، کمحرف، خوشاخلاق و فروتن بود و با وجود آنکه وقار داشت و حضار تحت هیبتش قرار میگرفتند، در مواقعی لطیفههای ظریف و پرمعنایی بر زبان جاری میکرد.
اندامی لاغر و قامتی کشیده و استخوانی درشت داشت. چهرهاش گلگون و چشمش ضعیف بود. بر سرش عمامهای از کرباس و بر تنش قبایی از کرباس سفید و بر دوش او عبای قهوهای خرماییرنگ بود.
از جمله عادات شیخ صله رحم و رفتن به نزد بستگان و خویشاوندان بود و از آنان دلجویی و نوازش میفرمود. علویه حاجیه فاطمه دختر حاج سیدمحمدرضا و مادر شیخ محمدتقی انصاری (از شاگردان شیخ) که زنی عابد و پرهیزگار بود، نقل میکند: شبی پس از فراغ از نماز شب میل به خوراک ماهی نموده، با خود گفتم: اگر وسیلهای فراهم میشد، ماهی تهیه میکردیم. صبح شد و مشغول تعقیبات نماز بودم، ناگهان حلقه در کوبیده شد. چون در را گشودم، شیخ وارد منزل شد و نزد من نشست و مدتی صحبت کرد، سپس برخاست و مقداری پول زیر سجاده گذاشت و فرمود: به ملا رحمتاللّه (خادم) گفتهام برایتان ماهی بخرد و این مبلغ هم برای مخارج آن میباشد. این را گفت و رفت و آن ملا هم، ماهی را آورد. من از این امر در شگفت شدم، زیرا این تقاضا تنها در ذهنم بود و به کسی نگفته بودم و این حالت را از کرامات شیخ دیدم و عظمت و بزرگواری آن مرد خدا بر من ظاهر گشت.(31)
سرانجام این زاهد وارسته و عالم عامل در شب هیجدهم جمادیالثانی سال 1281 قمری در نجف اشرف دار فانی را وداع گفت و به سرای باقی شتافت. جالب آنکه سال ولادتش (1214) ازنظر حروف ابجد «غدیر» میباشد و زمان رحلتش مساوی کلمه «فراغ» است.(32)
امید آنکه سیره عملی و شیوههای تربیتی و حالات اخلاقی این بزرگوار برای همگان الگویی ارزنده و آموزنده باشد.
پی نوشت ها:
1 ـ مصاحبه با آیت اللّه العظمی اراکی، مجله حوزه، شماره 12؛ مردان علم در میدان عمل، سید نعمتاللّه حسینی، ج اول، ص428.
2 ـ زندگانی و شخصیت شیخ انصاری، مرتضی انصاری، ص250.
3 ـ مقدمه دیوان میرزا ابوالفضل تهرانی، محدث اُرموی.
4 ـ مجله پاسدار اسلام، شماره 25، ص70.
5 ـ ادوار اجتهاد از دیدگاه مذاهب اسلامی، آیت اللّه محمدابراهیم جناتی، ص379 ـ 380.
6 ـ خوزستان و تمدن دیرینه آن، ایرج افشار، ج دوم، ص583.
7 ـ تبیان (آثار موضوعی)، دفتر دهم، ص542 و 565.
8 ـ آشنایی با علوم اسلامی (اصول فقه ـ فقه)، ج سوم، شهید مرتضی مطهری، ص102.
9 ـ خدمات متقابل اسلام و ایران، شهید مرتضی مطهری، ص498.
10 ـ پاسداران بزرگ اسلام، سید محمدجواد مهری، مجله پاسدار اسلام، شماره 25، ص70.
11 ـ شیخ محمدامین انصاری در سال 1248ق به مرض طاعون در خارج شهر دزفول دار فانی را وداع گفت.
12 ـ اقتباس و مأخوذ از کتاب زندگانی و شخصیت شیخ انصاری، ص79 ـ 80؛ زندگینامه استاد الفقهاء شیخ انصاری، ضیاءالدین سبط الشیخ، ص175 ـ 176.
13 ـ زندگانی و شخصیت شیخ انصاری، ص77.
14 ـ اهمیت مادر در تربیت فرزند، ایرج شگرف نخعی، مجله پیوند، مهرماه 1368، شماره 120، ص28؛ تربیت فرزند از نظر اسلام، آیت اللّه حسین مظاهری، ص79 ـ 80.
15 ـ ریحانة الادب، مدرس تبریزی، ج اول، ص190.
16 ـ سوره قصص، آیه 7.
17 ـ صاحب کتاب «ریحانة الادب» و برخی دیگر از شرححالنگاران ماجرای استخاره را هنگام شیخ در سفر اول به عتبات عالیات نوشتهاند، که صحت ندارد.
18 ـ سوره قصص، آیه 36.
19 ـ تفصیل زندگانی علمی این فقیه را در منابع ذیل مطالعه بفرمایید: الاعلام، ذرکلی، ج8، ص85؛ ریحانة الادب، ج اول، ص189 ـ 191؛ الکنی و الالقاب، محدث قمی، ج2، ص397؛ معجمالمؤلّفین، عمر رضا کحاله، ج12، ص216؛ مکارم الاثار، ج اول، ص487؛ زندگی و شخصیت شیخ انصاری، مرتضی انصاری؛ فرهنگ بزرگان اسلام و ایران، ص614؛ اعیان الشیعه، سیدمحسن امین، ج10، ص117؛ لغتنامه دهخدا، ذیل انصاری.
20 ـ پند تاریخ، موسی خسروی، ج اول، ص177.
21 ـ زندگینامه استاد الفقها شیخ انصاری، ضیاءالدین سبط الشیخ، ص91 ـ 92.
22 ـ همان، ص176 ـ 177؛ زندگانی و شخصیت شیخانصاری، ص425.
23 ـ زندگانی و شخصیت شیخانصاری، ص434.
24 ـ زندگینامه استاد الفقها ...، ص166.
25 ـ مجله پاسدار اسلام، شماره 27، ص66؛ زندگینامه استاد الفقهاء، ص167.
26 ـ زندگینامه استاد الفقها، ص177 ـ 178.
27 ـ ریحانة الادب، ج اول، ص192.
28 ـ زندگانی و شخصیت شیخ انصاری، ص112.
29 ـ مکارم الآثار، میرزا محمدعلی معلم حبیبآبادی، ج7، ص2364 ـ 2365.
30 ـ زندگینامه استاد الفقها ...، ص174.
31 ـ زندگانی و شخصیت شیخ انصاری، ص124.
32 ـ ریحانة الادب، ج اول، ص193.
/خ
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}