زندگینامه لویی آلتوسر
لویی آلتوسر؛ فیلسوف و مارکسیست ساختارگرای فرانسوی و نظریه پردازی اجتماعی بود. وی قطعاً یکی از اثر گذارترین اندیشه گران مارکسیست دوران خود بوده، و یکی از با نفوذترین نظریه پردازان اجتماعی که در هر
نويسنده:زینب مقتدایی
منبع:راسخون
منبع:راسخون
لویی آلتوسر؛ فیلسوف و مارکسیست ساختارگرای فرانسوی و نظریه پردازی اجتماعی بود. وی قطعاً یکی از اثر گذارترین اندیشه گران مارکسیست دوران خود بوده، و یکی از با نفوذترین نظریه پردازان اجتماعی که در هر سنت فکری می تواند رخ نماید به شمار می رود. نوشته های وی در دهه 1960 بیشترین و ماندگارترین تأثیرات را از خود بر جای گذاشت. او در طول دهه 1970 به انتشار آثار خود ادامه داد و نقدهایش از رهبری حزب کمونیست فرانسه هر روز صراحت بیشتری می یافت. در آخر، ناآرامی و جنونی که در سراسر دوران زندگی اش حضور داشت به یک فاجعه منتهی گردید و بخش اعظمی از آخرین دهه زندگیش را در بیمارستان روانی بستری شد.
زندگینامه
لویی آلتوسر (به فرانسوی: Louis Althusser) در 16 اکتبر 1918 در الجزایر به دنیا آمد. و بعدها (در 1930) با والدین خود به مارسی فرانسه مهاجرت کرد. بر طبق زندگینامه ایی که خود به رشته تحریر در آورده، دوران کودکی وی دوران غم انگیزی بود. این دوران بهدلیل ناهمسازی با پدرش که مقتدر و مستبد، و در عینحال گوشهگیر بود و نیز روابطی که با مادر وسواسی خود داشت، مادری که عشق به فرزند را به نحو بسیار شدیدی بروز می داد، دورانی عذاب آور برای او بود. مقطع متوسطه را در دبیرستان «لیسه دو پارک» با موفقیت گذراند. او كاتوليكي متعصب بود كه يك جنبش دانشجويي مسيحي را پايهگذاري، و فعاليتهاي ديني پيشه كرد. او در سپتامبر 1939 در دانشگاه اکول نرمان سوپریور در پاریس در رشته فلسفه پذیرفته شد. آموزشگاهي كه در آن استادان بزرگي تدريس ميكردند. موقعيت آموزش او شايسته يك متفكر مهم فرانسوي است؛ زيرا تحصيلاتش را در مؤسسات دانشگاهي معتبر پاريس و با كسب تعاليم وسيع فلسفي كه زمينه معلومات او را تشكيل ميدادند به پايان رساند. با آغاز جنگ دوم جهانی به ارتش فرانسه پیوست و با شکست فرانسه، به دست آلمانها اسیر و در اسارت دچار ناخوشیهای روانی و جسمی شد. پس از اسارت به مارکسیسم گرایش یافت. او در سال ۱۹۴۶ با زنی انقلابی و یهودی – لیتوانیایی به نام هلن ریتمن آشنا شد و تا پایان عمر با او به سر برد. وی در 1948 از رساله دکتری خود درباره «هگل» دفاع کرد و در همین زمان به عضویت حزب کمونیست فرانسه درآمد. این در زمانی بود که افرادی چون موریس مرلوپونتی از حزب کمونیست فرانسه جدا میشدند. همان سال وی به تدریس فلسفه در دانشگاه پرداخت. از آن زمان به بعد هم یک چهره سیاسی و هم یک مفسر آثار مارکس بوده است.آلتوسر در بيشتر عمر خود از چهرههاي برجسته روشنفكري حزب كمونيست فرانسه و نيز يكي از شخصيتهاي دانشگاهي سرشناس پاريس بود. تأثير افكار او در آخرين سالهاي دهة 1960 كه دانشجويان تندرو و اتحاديههاي كارگري فعال فرانسه در كانون فعاليتهاي سياستي آن كشور بودند، به اوج رسيد. نقش آلتوسر را در شورش دانشجویی 1968 بسیار ناچیز برآورد کردهاند، هرچند بعدها وی، موضع خود را تغییر داد و حتی حزب کمونیست را به از دست دادن ارتباط با تودههای دانشجویی در انقلاب محکوم کرد. آلتوسر با وجود هوش سرشار خود، نه تنها مستعد ابتلا به افسردگي بود، بلكه از نظر ذهني وضع بيثباتي داشت. او در نوامبر 1980 با لباس منزل به حیاط مدرسهای که سالها در آن درس میداد دوید و فریاد زد که همسرش را چند لحظه پیش کشت. وی به علت شدت مشکلات روانی زندانی نشد و تا سال 1983 روانه بیمارستان روانی «سنت آن» شد. يادداشتهاي روزانهاش فاش ميكند كه اعتماد به نفس ضعيفي داشت و نگران بود ناگهان «فاش شود» كه آثار او پوچ است و به منزله يك روشنفكر «تقلبي» مطرح شود. آلتوسر، مارکس را از حوالی سالهای 1845، با گسست معرفتشناسانه به عنوان نظریهپرداز علمی تلقی میکرد و بر این نظر بود که مارکس در این دوران توانست دیدگاه انسانگرایانه اولیه خود را که از هگل اخذ کرده بود رها کند و به دیدگاهی ساختارگرایانه در نظریه تاریخ روی آورد که فاقد فاعل انسانی است. آلتوسر در سال 1984 زندگينامه خود را با ضميمه كشتن همسرش به نام «آينده تا هميشه باقي است» منتشر كرد. او مينويسد كه هرگز آثار «ماركس» را كامل نخوانده و بهترين عقايدش را با گوش ايستادن به صحبتهاي دانشجويان در كافههاي دانشگاه به دست آورده است. او به گفته بسياري از جمله «گريگوري اليوت» نظريهپرداز ماركسيست پس از جنگ جهاني دوم بود. او در دهههاي 1960 و 1970 فلسفه و جامعه شناسي ماركسيست را بازنگري كرد و اين نگاه وي در اروپاي غربي كه آن روزها غروب نظريهپردازي را شاهد بود و حتي آمريكايلاتين مورد استقبال قرار گرفت.
نفي «استالين» توسط «خروشچف» در سال 1956 آلتوسر را تحتتأثير قرار داد. پيروي كوركورانه از «ماركسيسم» ديگر چاره ساز نبود و «هگل»، «فوئرباخ» و خوانشي جديد از سوسياليسم و ماركس به ميان آمد. «لويي» در دو اثر اصلياش «خوانش سرمايه» و «دفاع از ماركس» ماركسيسم آن زمان يا روايت هگلگرايي آن را به بوته نقد گذاشت و ماركسيسم سنتي و نوع غربي آن را به ضعف تاريخي متهم كرد.
آلتوسر كوشيد با نوسازي مفاهيم اصلي ماركس، زوائد «استالينيسم» و «اومانيسم» را جدا و خوانش جديد و ماترياليستي از ماركسيسم ارائه كند. لويي معتقد بود آثار دوره جواني ماركس داراي ارزش علمي نيست و نميتواند به عنوان نظريه علمي ماركسيستي به مثابه سلاحي در خدمت «عمل درست سياسي» براي تغيير قرار گيرد و با اين حكم آثار «ماركس» را دورهبندي كرد و نشان داد تنها آثار و دوره بلوغ ماركس داراي ارزش علمي و سلاحي در خدمت «عمل درست سياسي» در مبارزات طبقه كارگران است.
آلتوسر با انتقاد از گرايشهاي سياسي اتحاد شوروي سابق از جمله طرح «همزيستي مسالمت آميز» كه فرانسه هم از آن حمايت ميكرد عنوان كرد: بهتر است حزب كمونيست فرانسه به جاي راه انداختن جنگ طبقاتي در خيابانها، با چپگرايان مسيحي و سوسيال دموكراتها گفتوگو كند!
حزب كمونيست فرانسه ميكوشيد باب گفت و گو را با «اومانيستها»، «اگزيستانسياليستها» و «سوسياليستها» و چپگرايان مسيحي باز كند.
اين شمايل جديد حزب هم نتوانست مانع پيشروي فرانسه به سوي سرمايهداري شود. در برابر آن راهكار، «ضداومانيسم نظري» آلتوسر مطرح شد كه منجر به قرائتي ساختارگرايانه از ماركس شد.
نگاه اين فيلسوف به ايدئولوژي تحتتأثير «ژاك لكان» هم در نوع خود جالب توجه است. وي با بهرهگيري از آراي «لكان» شيوه عمل «ايدئولوژي را در جامعه» معنا ميكرد. آلتوسر در اين زمينه توانست تعدادي از بزرگان زمان را همچون «اسلاوي ژيژك» و «فردريك جيمسون» را تحتتأثير خود قرار دهد. به اعتقاد «آلتوسر» ايدئولوژي داراي حيات مادي است و همواره خود را در قالب اعمال خاصي نمايان ميسازد. آلتوسر نقش مهمي در فهم جديد از «ماركسيسم» داشت. او را ميتوان ساختارگرا، نئواستالينيست، يا آنتياومانيست خواند. روح سركش او سببساز تغيير باوري شد كه از معرفت ميتوان براي ايجاد تغييرات راديكال بهره گرفت.
آلتوسر سعي دارد كه تمامي پديدههاي اجتماعي را به صورت انتزاعي درك كند و اين درك انتزاعي است كه برداشت علمي از جامعه را ميسر ميكند. انسان گرايي در اينجا نقطه مقابل ساخت گرايي قرار دارد. انسان گرايي در حقيقت هيچ كوششي جهت برداشت علمي از جامعه نميكند.
به مفهوم طبقه خرد مفهومي انتزاعي علمي است كه با انسان محقق سروكاري ندارد. طبقه در حقيقت جدا و بيرون از جهان تجربي تشكيل دهنده دنياي افراد است. نكته ديگري كه در انديشه آلتوسر به چشم مي خورد، نقد او بر انديشه هاي ماركس جوان است. آلتوسر معتقد است كه ماركس تا سال ۱۸۴۵ كه ايدئولوژي آلماني را نوشت تحت تأثير «نسان گرايي نظري» بود. بدين معنا كه دست نوشته هاي ۱۸۴۴ ماركس نيز يك اثر علمي نبوده و ماركس تا هنگام نوشتن «كاپيتال» همچنان تحت تأثير «انسان گرايي نظري» قرار داشته است.
در واقع سيطره انسان گرايي نظري مانع از آن شد كه ماركس بتواند يك دستگاه فلسفي كاملاً مستقل براي خود ايجاد كند، لذا مفاهيم به كار گرفته در «مانيفست كمونيست» به عنوان مثال هنوز مفاهيم انسان گرا هستند.
پس می توان گفت؛آلتوسر در سالهای پس از جنگ جهانی دوم به عنوان یکی از فعالان حزب کمونیست فرانسه، استالین و دولتش را مظهر مارکسیسم در نظر و عمل میدانست اما در همین زمان حزب کمونیست فرانسه به رهبری روژه گارودی با رویکرد «اومانیسم مارکسیستی» میکوشید طیف وسیعی از اومانیستها، اگزیستانسیالیستها و سوسیالیستها را گرد هم آورد که با مخالفت آلتوسر به عنوان یکی از اعضای مهم حزب روبهرو شد. آلتوسر در این زمان قرائتی ساختارگرایانه از مارکس ارائه داد. آلتوسر را از بنیانگذاران گرایشهای ساختارگرایانه در مارکسیسم میدانند که در دهههای 1960 و 1970 و در راستای مارکسیسم فلسفی و اومانیستی، بیشتر در فرانسه رشد نمود که با تأکید بر ساختهای اجتماعی براساس زیرساختهای زبان و اندیشه میباشد. اساساً نظریه مارکسیسم ساختاری تلفیقی است از نظریه مارکس و ساختارگرایی انتزاعی که آلتوسر مهمترین شخصیت این نظریه است. آلتوسر تلاشش را مصروف پاکسازی مفاهیم اصلی مدنظر مارکس از زیر سیطره استالینیسم و اومانیسم و همچنین دیالکتیک هگلی کرد. اهمیت آلتوسر تنها بهدلایل تاریخی و تأثیر آنها بر فلسفه علوم اجتماعی نیست، بلکه جنبه سودمند چارچوب حاصل از نظریه اوست که پیچیدهترین برداشت را از ساختار اجتماعی موجود در علوم اجتماعی به دست میدهد. چون مارکسیسم غالباً متهم به ارائه تبیینهای تکعلتی شده است، آلتوسر امکان تبیینهای پیچیده و چندعلتی را مطرح میکند که در آن فرایندهای علّی اولویتبندی شدهاند، و به فراسوی توصیف آنچه اتفاق میافتد راه میبرند. معرفتشناسی آلتوسر هر عیب و ایرادی که داشته باشد، حداقل میتوان گفت که او در اعتقاد به معرفت و بهرهگیری از آن برای ایجاد تغییرات سیاسی سودمند، مصمم است. بیشترین تلاش آلتوسر بهعنوان مارکسیستی ساختگرا صرف این شد که مارکس را از تفسیر فلاسفه انسانگرا نجات دهد. رویکرد آلتوسر بینشهای معرفتشناسی تاریخی را با میراث رئالیستی و ماتریالیستی سنت مارکسیستی بههم پیوند میدهد.
لویی آلتوسر در 10سال پایانی زندگیاش کوشید تا به نوعی اعترافنامهای از زندگی فلسفی- اجتماعیاش فراهم کند. این اثر که توجه نسل جدیدی از روشنفکران و منتقدان را به خود جلب کرد پس از مرگ وی در 1992با عنوان «آینده جاودانه میماند» منتشر شد. آلتوسر در این اثر علاوه بر تحلیل آدمکشیاش، اعتراف میکند که آثار مارکس را به طور کامل نخوانده و چهبسا برخی از نقل قولها را از خودش ابداع کرده است.
لویی آلتوسر پس از چند سال بستری شدن در بیمارستان روانی و گذران زندگی در سالهای پایانی عمرش در آپارتمانی ویران در یکی از محلههای شمالی پاریس در حالی که فقط با معدودی از دوستانش در ارتباط بود، در 22 اکتبر 1990 در اثر حمله قلبی درگذشت.
ريشههاي فكري
الف) هگل و ماركس
يكي از مفاهيم محوري مورد تأكيد هگل، دياليكتيك بود. در فلسفه ذهن هگل، تاريخ تفكر از طريق تكوين پيوسته يك مفهوم و تبديل آن به ضد خود، و سپس تبديل آن به شكلي والاتر كه اين دو متضاد را وحدت ميبخشد، پيش ميرود. دياليكتيك، نظري است كه ميگويد جهان نه از ساختارهاي ايستا، بلكه از فراگردها، روابط، پوياييها و كشمكشها ساخته شده است. از نظر ماركس، هگل با اين درك از ديالكتيك، قوانين جديدي براي پيشرفت تاريخي كشف كرد؛ اما به اشتباه اين قوانين را بر تاريخ تفكر اعمال كرد. به زعم ماركس، آنچه به شيوه ديالكتيك پيشرفت ميكند، جامعه است. هگل در رأس ايدئاليسم قرار دارد؛ در حالي كه برخلاف او، فوئر باخ (1872- 1804) يك ماترياليست است. لودويك فويرباخ پل مهمي ميان هگل و ماركس بود. ماركس دو عنصر مهم اين دو انديشمند را دياليكتيك هگل و مادي انديشي فويرباخ كه خود آن ها مهمترين عناصر فكريشان تلقي كردهاند، اقتباس كرد و در جهتگيري خاص خود كه همان ماترياليسم دياليكتيكي است، ادغام كرد. به باور هگل تاريخ به صورت ديالكتيكي پيش ميرود و بر بنيان ايدهها استوار است. برخلاف هگل، از ديد ماركس بنيان تاريخ ايدهها نيست، بلكه تاريخ مادي جامعه بشري است.ماركس در طول حياتش آثار گوناگوني را پديد آورد. از انگلس به بعد، ماركسيستها همواره آن بخشهايي از آثار ماركس را تفسير كردهاند كه وجه ذهني و اومانيستي بيشتري دارد تا نشان دهند ماركسيسم يك نظام فكري است كه تفكر ديالكتيكي را كه نخستينبار هگل صورتبندي كرد، به كار ميگيرد. آلتوسر اين تفسير را نقد ميكند؛ به نظر او ماركس يك گسست معرفتشناختي را در دوره حياتش تجربه كرده است. از نظر آلتوسر، نوشتههاي اوليه ماركس اومانيستي و ذهنيتگرايانه بودهاند و او در آن ايام هنوز تحت تأثير ايده ايدئاليسم هگلي بود. به اعتقاد او، ماركس در آثار متأخرتر خود مانند سرمايه از رويكرد عيني و علمي حمايت كرده است. به باور آلتوسر، بينش متأخرتر و ماديتگرايانهتر ماركس، بينش برتر است. برداشتن اين گام، رابطه آلتوسر با دستنوشتههاي اقتصادي و فلسفي ماركس و امكان مراجعه به آن را قطع كرد.
ب. زبان شناسي
زمينه مهم ديگري كه آلتوسر از آن بهره فراوان برده، زبانشناسي است. ساختگرايي در فرانسه عمدتاً با ساخت انديشه و زبان سروكار دارد؛ بر خلاف مكتب اصالت ساخت در سنت آمريكايي كه بيشتر ناظر بر روابط اجتماعي است. در ساختارگرايي آمريكايي، دانشمندان به شيوهاي تجربي توجه خود را بر رفتار و روابط افراد متمركز ميكنند تا از آن طريق به ساخت جامعه برسند؛ در حالي كه ساختارگرايي فرانسوي، به دنبال كشف ساختها از روي زبان و انديشه است. بر اساس ديدگاه ساختاري سوسور (1857- 1913) در زبانشناسي زبان نظام كلي يا ساختار يك زبان است (واژهها، دستور زبان، قواعد، توافقها و معاني). فرض محوري در انديشه سوسور اين است كه زبان به عنوان نظام ـ تقريباً مانند فرهنگ به عنوان نظام ـ تنها از طريق واژههاي رابطهاي قابل درك و مطالعه هستند؛ يعني معاني منتقلشده توسط زبان از تفاوت بين واحدهاي زبان در بافت و ساختار زبان تعيين و ناشي ميشوند.كلود لويي اشتراوس، مردمشناس برجسته، زبانشناسي ساختاري را به صورت برنامه پژوهشي علوم اجتماعي درآورد. او سعي داشت از زبانشناسي ساختاري براي انديشه اجتماعي الگوبرداري كند؛ زيرا زبان را الگوي تمامي پديدههاي اجتماعي ميدانست. بر اين اساس، ميتوان گفت:
پديدههاي انسانشناختي از قبيل اسطورهها، نظام خويشاوندي، شعائر ديني و نظاير آن را به همان شيوه ميتوان شناخت كه سوسور پديدههاي زباني را درك كرده بود؛ يعني به منزله نظامي از واحدهايي كه اهميت هر واحد نتيجة رابطه آن با واحدهاي ديگر در اين نظام است. آلتوسر نشان داد كه اگر ماركسيسم را درست بشناسيم، پي ميبريم كه جامعه نظامي از روابط است؛ نظامي كه هر عنصرش را تنها در ارتباط با ديگر عناصر آن نظام ميتوان درك كرد.
آثار
1)دفاع از مارکس (۱۹۶۵) (به انگلیسی: Four Marx)2) قرائت سرمایه(۱۹۶۵) (به انگلیسی: Reading Capital)
3)سیاست و تاریخ(۱۹۵۹) (به انگلیسی: Politics and History)
4) موضعگیریها(۱۹۶۴) (به انگلیسی: positions)
نظریات آلتوسر را می توان به چهار دسته زیر تقسیم کرد:
۱) مساله گسست معرفت شناختی در اندیشه مارکس ۲) مشاجره آلتوسر با دیگر نحله های مارکسیستی
۳) نظریات ساختارگرایانه او ۴) مباحث درباره دولت و ایدئولوژی
اصطلاحات لویی آلتوسر
- بازتولید شرایط تولید
شرط غایی تولید، بازتولید شرایط تولید است. هر شکل بندی اجتماعی به منظور بقاء بایستی موارد زیر را بازتولید کند.
۱) نیروهای مولد ۲) روابط موجود تولید
- نظریه مارکسیستی دولت ـ قدرت دولتی و دستگاه های دولت
الف) دولت ماشین سرکوب است، که طبقه حاکم را قادر می کند از سلطه خود بر طبقه کارگر مطمئن باشد.
ب) قدرت دولتی: قدرت دولتی از طریق « ساختار سرکوبگر» یعنی یک نیروی بیرونی حفظ می شود. با این وجود قدرت دولتی از طریق «دستگاه های دولتی» بهتر حفظ می شود.
پ) دستگاه های دولتی: شامل دستگاه های سرکوب دولت و دستگاه های ایدئولوژیک دولت است.
- ایدئولوژی
نظامی از اندیشه ها و بازنمایی ها ( تصاویر، اسطوره ها، اندیشه ها یا مفاهیم بر طبق هر مورد خاص) است که بر ذهن یک انسان یا یک گروه اجتماعی مسلط می شود.
چند نکته در مورد ایدئولوژی از دیدگاه آلتوسر:
1) ایدئولوژی بیرونی است 2) ایدئولوژی وجودی مادی دارد
- گسست معرفتشناختی
آلتوسر بنیان علم ماتریالیسم تاریخی مارکس را " گسست معرفتشناختی " میداند. معرفتشناسی، نظریه شناخت است و به همین دلیل است که آلتوسر این نوع گسست را گسست معرفتشناختی مینامد، چراکه در اثر این گسست است که نوع کاملاً جدیدی از معرفت، (در اینجا) معرفت تاریخی شکل میگیرد و به روی معرفتی علمی باز میشود.
- عمل
جامعه از سطوح گوناگونی ساخته شده است، مانند: سطح اقتصادی، سیاسی و... . آلتوسر معتقد است که در مارکسیسم، هر کدام از این سطوح را میتوان یک عمل نامید. پس جامعه تشکیلشده از عمل اقتصادی،عمل سیاسی و... .
- سیاست خوانش
یکی از ابزارهایی که آلتوسر با تفسیر مارکس بدان دست یافت روش" خوانش سمپاتیک" است. در این روش متن را به همان شیوهای میخوانند که روانکاوان بدنبال معنایی از نشانهها در بیمار هستند که خود از آن ناآگاه است.
منابع تحقيق :
ـ استونز، راب، متفكران بزرگ جامعه شناسي، ترجمه مهرداد ميردامادي، تهران، مركز، 1383.
ـ فورتر، لوك، لويي آلتوسر، ترجمه احمدي آريان، تهران، مرگز، 1387
- ریتزر، جورج، نظریهجامعهشناسی در دوران معاصر، ترجمه محسن ثلاثی، تهران، انتشارات علمی، چاپ نهم، 1384.
ـ كرايب، يان، نظريه اجتماعي كلاسيك مقدمهاي بر انديشه ماركس، وبر، دوركيم و زيمل، ترجمه شهناز مسمیپرست، تهران، نشر آگه، 1384.
- کرایب، یان، نظریه اجتماعی مدرن "از پارسونز تا هابرمارس"، عباس مخبر، چاپ پنجم، تهران، آگاه، 1388.
- پین، مایکل و بارت، فوکو، آلتوسر،ترجمه پیام یزدانجو. تهران: نشر مرکز، ۱۳۷۹.
ـ سيدمن، استيون، كشاكش آرا در جامعهشناسي، ترجمه هادي جليلي، تهران، نشر ني، بي تا، 1386.
- بشیریه، حسین، مارکسیسم ساختارگرا: لوئی آلتوسر، اطلاعات سیاسی اقتصادی، 3 و 4، جلد 8، شماره 9 و10، 1373.
- بشيريه، حسين، تاريخ انديشههاي سياسي در قرن بيستم انديشههاي ماركسيستي، تهران، ني،1376.
- توسلی، غلامعباس، نظریههای جامعهشناسی، تهران، سمت، چاپ یازدهم، 1384.
- ثابت سعیدی، شهرزاد، زندگی و اندیشههای لویی آلتوسر، اینترنت.
- کلیگز، مری، آلتوسر و دستگاههای ایدئولوژیک دولتی؛ ترجمه وحید ولی زاده؛ اینترنت
- روزنامه همشهری 30/7/87
http://fa.wikipedia.org-
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}