مترجم: احمد رازیانی
منبع:راسخون
 

آن روز در انستیتو، بور با یک روسی جلسه داشت. خانم شولتز با تلفن به او خبر داد که من آمده‌ام. بور از او خواست که مرا به داخل بفرستد تا یک فیلم روسی دربارة انرژی اتمی را که تا چند دقیقة دیگر شروع می‌شد تماشا کنم و گفت که بعد از فیلم صحبت‌هایمان را خواهیم کرد. فیلم بسیار خوبی بود. هنوز فیلم تمام نشده بود که یکی از مسؤولان وزارت دارایی هم به دیدن بور آمد، اما بور آن را دست به سر کرد تا با من گفت‌وگو کند.
اول عقیده‌اش را دربارة فیلم گفت: "روس‌ها اولین نیروگاه هسته‌ای را ساخته‌اند و بزرگترین سیکلوترون را هم در اختیار دارند. البته در چنین فیلمی آن‌ها نمی‌گویند که اولین رآکتور در جای دیگری ساخته شده... این هم اعتقاد کاملاً عبثی بود که روس‌ها نمی‌توانند از عهدة چنین کارهایی بربیایند... دربارة انرژی هسته‌ای هیچ وقت سرّی وجود نداشته است... این هم انتظار بی‌جایی است که روس‌ها با همة ناملایمات بسازند و دست از قدرت طلبی بکشند..." آن وقت شروع کرد به حرف زدن دربارة مسئلة صلح و باز به نامة سر‌گشاده‌اش به سازمان ملل اشاره کرد: "مشکل من دیگر نظریة کوانتوم نیست. فکر و ذکر اصلی‌ام فعلاً پیدا کردن راهی برای جلوگیری از جنگ هسته‌ای است..." چند بار از روزولت وترومن نام برد و گفت: "خیلی خطرناک است که آن‌جا هیچکس به فکر چارة مشکلاتی که به دنبال تحقق رهاسازی انرژی هسته‌ای پیش می‌آمد نبود، این چیزها اصلاً آن‌ها را نگران نمی‌کرد."
آن یکشنبه‌ای که در خانة ییلاقی‌شان بودم، برای اولین بار حس کردم بور دارد پیر می‌شود. سر نهار یک کلمه هم حرف نزد. وقت قهوة بعد از نهار ـ که در باغچة خانه‌اش می‌خوردیم ـ کمی سرزنده‌تر بود. اما وقتی ما طبق معمول عازم پیاده‌روی بعدازظهر بودیم او دراز کشید تا استراحتی بکند. طرف‌های عصر کم کم داشت همان بورِ خودمان می‌شد، و موقع خوردن عصرانه و بعد از آن احوالش خیلی بهتر شده بود، گفت‌وگوهایمان به تعلیم و تربیت کشیده بود و بور کلی خاطرات خنده‌دار از دوران مدرسه‌اش تعربف می‌کرد.
حدود ساعت 7 بعدازظهر از آن‌ها خداحافظی کردم و در راه بازگشت، در هیله‌راد سری به یکی از دختر عموهایم زدم. حاضر شده بود که به یک کنسرت اُرگ در فردریک بورک کاس برود. همراه او رفتم، و این فرصتی بود تا در آن‌جا "نشان" بور را ببینم که یکی دو متر آن طرف‌تر از نشان شاه به دیوار آویخته شده بود.
می‌دانید که نقش این نشان همان سمبل چین باستان ـ یعنی نقش یانگ و یین ـ انتخاب کرده‌اند تا نشانی از اصل مکملیّت باشد.
در دسامبر 1957؛ بور تحت عنوان "اتم و دانش آدمی" در یک اجتماع 2500 نفری در دانشگاه اُکلاهما سخنرانی کرد. گرچه می‌گفت که آن اواخر به اَبَررسانایی علاقه‌مند بوده است اما ضمن اقامتش در نورمان موضوع عمدة صحبت‌های ما مربوط می‌شد به تلاش‌هایی که او در ترغیب سیاستمداران و قدرتمندان کرده بود تا برای اشاعة صلح چارة مؤثری بیندیشند. می‌گفت: "باید برای نوع بشر کاری کرد." وقتی بور برای دریافت جایزة اتم برای صلح به واشنگتن رفته بود فرصتی برای گفت‌وگو با آیزنهاور پیدا نکرد، ولی با خیلی از رهبران دولتی و غیردولتی گفت‌‌وگو کرده بود. البته همة این مذاکرات امیدوار کننده نبودند. به عقیدة بور کسی که مسئله را بیش از بقیه درک می‌کرد جی جی مک کلوی بود. بور می‌گفت: "سیاست کار بسیار مشکلی است، باید حوصله داشت، اما قبل از آن‌که خیلی دیر بشود باید کاری کرد... حالا دیگر اوضاع به کلی فرق کرده است و نمی‌شود مشکلات را با جنگ از میان برداشت."
بور به قضیة اُپنهایمر اشاره می‌کرد، که به گفتة او، در نظر اروپایی‌ها به حیثیت آمریکا خیلی لطمه زده بود. "این عدالت آمریکایی یک جای کارش خراب است، یک بار آدمی را می‌بخشند و آن وقت، ده سال بعد، با او چنان رفتاری می‌کنند که با اُپنهایمر کردند."
بور برایم گفت که نقش نِلِر در طراحی بمب هیدروژنی چه بوده است. وقتی از اهمیت کار نلر پرسیدم جواب داد: "این راه حل شاید به فکر فیزیک‌دان‌های پیری که به کار اجرایی رو آورده‌اند نرسد، اما اگر مسئله را در یک کلاس درست و حسابی فیزیک مطرح می‌کردید، دست کم دو سه تا از دانشجوها چنین راه حلی را پیشنهاد می‌کردند. به هر ترتیب، روس‌ها هم درست همین کار را کرده‌اند."
گفتم که در این ایام، موضوع جالب گفت‌وگوهای ما تلاش‌های بور در حین جنگ جهانی در انگلستان و آمریکا بود تا به دولت‌ها بقبولاند که برای جلوگیری از مسابقة تسلیحاتی هسته‌ای، باید دست به اقدامات اخلاقی مؤثری زد. بور می‌گفت که او با طرحی به آمریکا رفته بود که خود می‌بایست در اجرای آن نقش مؤثری ایفا می‌کرد. با آن‌که اعضای برجستة دولت انگلیس از این طرح حمایت می‌کردند اما روزولت و چرچین در کنفرانس کِبِک آن را نپذیرفتند.
در اوت سال گذشته وقتی به کپنهاگ رسیدم نامه‌ای از خانم بور داشتم که در آن نوشته بود شوهرش در ماه ژوئن به علت کار زیاد بیمار شده و یک هفته بستری بوده است. دکترش دستور داده که چند ماه کاملاً استراحت کند، و بنابراین آن‌ها تا سوم سپتامبر در ییلاق می‌مانند.
روز چهارم سپتامبر نهار را با خانوادة بور در خانة آن‌ها در کارلز برک خوردم. نیلس بور کم و بیش همان‌طور می‌نمود که در 1957 دیده بودمش. هنوز درست جابه‌جا نشده بودم که شروع کرد به حرف زدن و گفت که قرار است که در ژوئیة 1963 به مناسبت پنجاهمین سال انتشار اولین مقاله‌اش دربارة ساختار اتم، کنفرانسی در انستیتو برگزار شود. معلوم بود که از همان وقت در انتظار این موقعیت است.
بور هم‌چنین از سخنرانی اخیرش "یادبود رادرفورد" صحبت کرد و از سفری گفت که برای بزرگ‌داشت شصتمین سال تولد هایزنبرگ به آلمان کرده بود. علاوه بر این، اگر درست شنیده باشم می‌گفت که در همان یکی دو سال گذشته دوباره به انگلستان رفته و دیدارهایی هم از آمریکا و روسیه داشته است.
وقتی بور از اتاق بیرون رفت تا نسخه‌هایی از سخن‌رانی‌اش را برایم بیاورد، همسرش گفت که او باید همین روزها برای انجام چند آزمایش به بیمارستان برگردد.
روز بعد به انستیتو رفتم و با پروفسور با کوبسن صحبت کردم، سه ماه بود از بور خبری نداشت و نگران سلامتی‌اش بود. از بردباری کم‌نظیر بور برایم گفت. آن‌ها به اتفاق در جلساتی دربارة تأسیس CNRN در ژنو شرکت کرده بودند. این جلسات تمام روز ادامه داشته و بسیار خسته کننده بوده است، اما همیشه فردا صبحش، در حالی که جوان‌ترها هم حال و حوصلة درستی نداشته‌اند، بور سرحال بوده است.
با یاکوبسن از توانایی تحسین‌انگیز بور در ادارة انستیتویی که معمولاً پنجاه شصت تا فیزیک‌دان خارجی در آن حضور دارند حرف زدیم، و از استعداد کم نظیری که به یاری آن می‌توانست از لپ مطلب کارهایی که در انستیتو انجام می‌شد قرار بگیرد. یاکوبسن می‌گفت: "قابلیت تنها کافی نیست، باید به چنین کار سنگینی علاقه‌مند هم بود، که بور هست."
می‌دانید که نیلس بور در روز هیجدهم نوامبر 1962 در اثر سکتة قلبی در گذشت. زندگی خصوصی‌اش متوازن و شاد بود، اگرچه غم را هم می‌شناخت. دستاوردهای علمی‌اش نظیر نداشت. در تلاش‌هایش برای دست‌یابی به یک دنیای آزاد چنان موفق نبود. ای کاش روزگاری، نهالی که او کاشت به بار بنشیند.