مكه از ديدگاه جهانگردان اروپايي (3)





13ـ سر ريچارد بورتون

بورتون چهل سال پس از سفر بورخارت موفق به زيارت مكه شده و توانسته است با موفقيت و بدون آن كه شناخته شود تمامي مناسك حج را بجا آورد (كاري كه در برخي موارد بورخارت موفق به انجام آن نشده بود) و علت اين توفيق را مي توان در قدرت بر مخفي كاري او دانست; زيرا او پيش از مسافرت، زبان هاي عربي، فارسي و تركي را آموخت و از چگونگي مناسك و احكام ديني اسلام آگاهي يافت و ماه ها پيش از اقدام به سفر مكه آمادگي هاي لازم را براي توفيق در اين سفر تهيه ديد; براي نمونه، خود را در حالي كه سي و سه سال داشت ختنه نمود و رنگ هاي گوناگون را براي رنگ آميزي پوست و موي خود تجربه كرد و نيز چگونگي پوشيدن كفش نعال و يا حمل نيزه را به خوبي آموخت.
بورتون يكي از كارمندان شركت هند شرقي معروف بود. وي پس از سال ها خدمت در بخش هاي گوناگون اين شركت، مرخصي طولاني گرفت و آنگاه به دريافت كمك مالي از انجمن جغرافياي پادشاهي انگليس براي مسافرت به جزيرة العرب و حجاز نايل گرديد و پس از تهيه مقدمات سفر، عاقبت در سوم ماه جولاي سال 1853م. با نام مستعار «ميرزا عبدالله» از اهالي بوشهر، از انگليس عازم اسكندريه شد.
ستيون ديردون نويسنده كتاب «سواركار عرب» مي نويسد: بورتون پيش از آغاز سفرش اطلاع يافت كه شخص انگليسي به نام «والين» [Wallin] در سال 1845م. به مكه رفته و مراسم حج را با حجاج انجام داده است، ليكن از ترس جانش، بويژه آن كه مسلمانان پس از آن كه دو تن يهودي را شناخته و اعدام نموده بودند، از نوشتن ديده ها و شنيده هايش خودداري نموده بود، از اين رو بورتون به او نامه اي نوشت تا از تجربياتش در اين سفر استفاده نمايد، ليكن نامه اش هنگامي به مقصد رسيد كه مدتي از مرگ والين مي گذشت، به ناچار سفرنامه بورخارت را مورد مطالعه و بررسي دقيق قرار داد و خود را طبق اطلاعات آن سفرنامه، آماده سفر به مكه نمود.
بورتون پس از آن كه چندين بار هويت و مليت خود را در مصر تغيير داد، عاقبت از راه ينبع خود را به مدينه منوره رسانيد و به عنوان يكي از حجاج افغاني در آنجا مستقر گرديد. او پس از آن كه مدتي به گشت و گذار و بررسي اماكن مقدسه و بقاع در مدينه پرداخت، به همراه كاروان شامي،در روز 31 جون 1853م. عازم مكه گرديد و پس از 8 روز مسافرت سخت كاروان با 7000 حاجي، به امّ القري وارد شد.
بورتون از نخستين مشاهدات خود در مكه مي گويد: او هرگز آن زيبايي و تناسبي كه در ابنيه و عمارت ها و آثار يونان و ايتاليا است و يا آن عظمت بربر گونه اي كه در بناهاي هند متجلي است در ساختمان مكه نديده است، ليكن منظره مكه برايش جالب توجه و غريب آمده، از اين رو مي گويد:
«من به اين حقيقت اعتراف مي كنم كه از ميان تمام آن مردمي كه به پرده هاي كعبه آويزان شده و مي گريند و يا سينه خود را بر روي حجرالاسود قرار داده و مي فشارند، شخصي به اندازه من ـ كه يكي از حجاج شمال اروپا بودم ـ داراي احساسات شديد و عواطف لبريز نبود و تصور مي كردم تمام آنچه كه شعراي عرب در اساطير خود آورده اند، از حقيقت و راستي برخوردار است، و اين نسيمي كه مي وزد و پرده هاي كعبه را به حركت درمي آورد، نسيم بال ملائك است، نه نسيم روح بخش صبحگاهي. ليكن بايد اين حقيقت را بازگو كنم كه عواطف و احساسات شوريده حجاج از عمق ايمان آنان نشأت مي گرفت، در حالي كه احساسات من ناشي از غرور و شوق پيروزي بود.»
سرريچارد بورتون به تفصيل به توصيف سفر خود به مكه و مدينه پرداخت و سفرنامه خود را در دو جلد تدوين نمود و سفرنامه او تقريباً عين سفرنامه بورخارت است، با اين تفاوت كه توضيحات و تعليقات او گونه اي ديگر است، از اين رو به تكرار آن نخواهيم پرداخت و تنها مشاهدات بورتون در داخل كعبه را مي آوريم; زيرا توضيحات بورخارت در اين زمينه كوتاه و فشرده است.

در داخل كعبه

بورتون مي گويد: «... جمعيت فراواني گرداگرد كعبه ايستاده بودند و من هرگز ميلي به ايستادن در آفتاب سوزان ماه ايلول با سري برهنه و پايي بي موزه نداشتم، ليكن در اين ميان صدايي برخاست كه راه را براي حاجي كه قصد ورود به داخل كعبه را دارد باز كنيد و در اين هنگام حجاج به كناري رفته و دو مرد قوي هيكل كه در پايين درب كعبه ايستاده بودند به سوي من آمده و مرا با بازوهاي قدرتمند خود به سوي درب كعبه بلند كردند و مرد سوّمي از داخل درگاه كعبه مرا به سوي خود كشيد و بدين گونه خود را در دروازه كعبه يافتم. در اين هنگام تعدادي از خادمان كعبه كه همگي از خانواده هاي مكي با چهره هايي به رنگ سبزه تند بودند، به من خوش آمد گفتند، در بين اين خادمان، جواني سبزه با هيئتي ساده، از قبيله بني شيبه بود، افراد اين خانواده توليت و كليدداري كعبه را به عهده دارند و در سالي كه من در مكه بودم رئيس اين قبيله شيخ احمد نام داشت. آن جوان سبزه كليد نقره اي در كعبه را در دست داشت. لحظاتي بعد، بر روي صندلي كوتاهي نشسته و از هويت و مليت من سؤالاتي نمود. پس از دريافت سؤالات مناسب، به محمد پسركي كه به همراه من بود دستور داد مرا به داخل ساختمان راهنمايي كند و دعاهاي مخصوص را برايم بخواند. و اين حقيقت را انكار نمي كنم كه هنگامي خود را در داخل اين چهارديواري بي پنجره يافتم و به ياد مردمان متعصب و شوريده اي كه در پاي دروازه كعبه ايستاده اند، خود را همانند موشي كه در داخل قفسي گرفتار شده تصور نمودم، ولي اين هراس مانع آن نگرديد كه در مدت زماني كه همراهم مشغول خواندن دعا بود به دقت به بررسي و بازرسي اطرافم نكنم، و توانستم با مدادي كه همراهم بود نقشه تقريبي كعبه را بر روي پيراهن سفيد احرامم ترسيم نمايم.
اما داخل كعبه; در حقيقت هيچ جايي را به سادگي اين عبادتگاه مشهور نديده ام. كف داخلي كعبه با قطعه هاي رنگارنگ مرمر كه رنگ سفيد بر آنها غلبه مي كرد، پوشيده شده بود، اما پوشش ديوارها تا آنجا كه قابل رؤيت بود، با همان مرمرهاي رنگارنگ بود. ليكن سنگ ها در قطعه هاي متفاوت و بي نظم چيده شده بودند و بر روي برخي از آنها نوشته هاي بلندي نقش بسته بود. قسمت هاي بالاي ديوار و بخشي از سقف ـ كه نگاه كردن به آن حمل بر بي احترامي است ـ با پوششي گرانقيمت به رنگ سرخ و مطلاّ پوشيده بود، و معمولاً اين پوشش را بر دور ماندن از دسترس حجاج تا 6 پا بالا مي كشيدند. سقف كعبه (بر روي) سه ستون قرار گرفته بود كه قطر هر كدام 20 اينچ بود، علاوه بر اين، سقف توسط تعدادي ستون هاي مايل كه بر روي دو ديوار شرقي و غربي تكيه داده شده حفاظت مي شد. سه ستون اصلي كعبه با پوششي از چوبِ ندّ كندكاري و تزيين شده بود. در ركن عراقي درب كوچكي قرار داشت به نام «باب التوبة» كه منتهي به راهرو تنگي مي شد و معمولا خادمان كعبه از آن، براي رفتن بر روي بام كعبه استفاده مي كردند. اما ركن حجرالاسود يا حجرالاسعد را صندوقي با قبه اي مسطح و مضلّع اشغال كرده است و معمولاً كليدهاي كعبه در داخل آن قرار داده مي شود. درب كعبه و اين صندوق از چوب ندّ ساخته شده اند. در داخل كعبه برجستگي هايي معدني به ارتفاع 9 پا از سطح زمين قرار دارد كه نوع معدن آن را نتوانستم تشخيص دهم و به آنها تعدادي چراغ آويزان مي گردد كه گفته مي شود چراغ ها از طلا هستند. با اين كه حجاج فراوان و يا خادمان زيادي در داخل كعبه نبودند، ليكن اين مكاني كه ديوارهاي آن فاقد پنجره مي باشد و درب هاي آن باريك و تنگ ساخته شده، فضاي شبيه به زندان ونيز را در خاطره زنده مي كند، هنگامي كه انسان در داخل كعبه است از بدن او قطرات درشت عرق سرازير مي گردد، و هنگامي كه تصور پر شدن اين مكان از حجاج متعصب را نمودم موي بر اندامم راست شد. مراسم عبادت در داخل كعبه عبارت بود از دو ركعت نماز و خواندن دعاهاي طولاني در هر يك از ركن شامي (در غرب) و ركن عراقي (شمال) و ركن يماني و بالاخره در مقابل ثلث جنوبي ديوار شرقي.»
در اينجا بورتون اشاره مي كند كه گفتار بورخارت كه «در برابر هر ركني از اركان چهارگانه 2 ركعت نماز خوانده مي شود» درست نيست، و حقيقت آن است كه او بدان اشاره نموده است.
بورتون مي گويد: پس از انجام اين مراسم به سوي دروازه كعبه رفتم در حالي كه هنوز مردم به يكديگر فشار وارد مي آوردند.

پوشش كعبه

هنگامي كه به مكه رسيديم، پوشش تازه اي از ديوار كعبه آويزان شده بود، ليكن پرده از بالا با تناب تا قسمتي از ديوار كعبه، كه از دسترس حاجيان دور بماند، بالا برده شده بود. پرده از پارچه سياه برّاقي بافته شده بود و نوشته هاي طلايي آن در قسمت بالا قرار گرفته بود و دور كعبه را فرا مي گرفت. تلألؤ نوشته هاي مطلاّ چشم ها را خيره مي كرد. بنا به روايت مشهور، نخستين كسي كه به كعبه پرده آويخت تُبّع حميري بوده است و اين سنت تا به امروز باقي است، و پيشتر سنت عرب ها بر اين بود كه پرده تازه را بر روي پرده قديم نصب مي كردند، ليكن بعدها بر اثر سنگيني پرده ها و احتمال فروريختن كعبه اين سنت منسوخ گرديد. هزينه بافت اين پرده در زمان قصي از مردم جمع آوري مي شد تا آن كه ابوربيعه المغيرة بن عبدالله به ثروت هنگفتي دست يافت و چندين سال تمام هزينه پرده را پرداخت و از اين رو به لقب «العادل» شهرت يافت. اما پيامبر ـ ص ـ ترجيح مي داد پرده كعبه از پارچه نازك يمني بافته شود و هزينه آن را از بيت المال مسلمين مي پرداخت و در زمان خلافت عمر، او ترجيح داد كه پرده از كتان مصري ساخته شود و همه ساله پرده اي نو را دستور مي داد و پرده قديمي را در قطعات كوچكي ميان حاجيان تقسيم مي نمود. در دوران خلافت عثمان پرده كعبه هر سال در دو نوبت تعويض مي شد; يك بار در زمستان با پارچه اي حاشيه دار و يك نوبت در تابستان با پارچه كتاني. اما در عهد معاويه، او نخست پرده اي از كتان و حرير مي آويخت، ليكن بعدها پرده هاي اهدايي وي بافته شده از پارچه هاي يماني راه راه گرديد و به شيبة بن عثمان دستور داد همه ساله پيش از آويختن پرده نو پرده قديمي را پايين آورده و ديوار كعبه را با عطر خلوق خوشبو نمايد، و شيبه اقدام به توزيع قطعات پرده قديمي ميان حجاج مي نمود، و عبدالله بن عباس نيز بر كار او اعتراضي ننمود.
در قرن نهم ميلادي مأمون خليفه عباسي سالي سه بار پرده كعبه را تعويض مي نمود، نخستين بار كعبه را در روز دهم محرم الحرام با پارچه حرير كه زمينه آن قرمز رنگ بود و در بار دوم در روز اول شوال كعبه را با پارچه حرير سفيد رنگ مي پوشاند. و هنگامي كه به خليفه عباسي، المتوكل، گزارش داده شد كه پرده كعبه بر اثر دست ماليدن حاجيان فرسوده مي گردد، نخست دستور داد كه كعبه را در يك زمان با دو پرده بلند، كه تا زمين مي رسيد، بپوشانند و بعدها دستور داد هر دو ماه يكبار پرده تعويض گردد. اين اهميت عباسيان به كعبه دليلي است بر تسلّط آنان بر حجاز و توجه به مسائل آن، موضوعي كه مدت ها ميان بغداد و مصر و يمن دست به دست مي گشت.
در دوران ادريسي (قرن دوازهم ميلادي) پرده كعبه را عباسيان از حرير سياه بافته و از بغداد ارسال مي داشتند، ليكن در دوران ابن جبير پرده به رنگ سبز با نخ هاي طلا بوده است.
در قرن سيزدهم ميلادي پادشاه مصر سلطان قلاوون عهده دار ارسال پرده كعبه گرديد. وي براي تأمين هزينه پرده دو دهكده به نام هاي بيسوس و سندبوس را كه عايدات فراواني داشته وقف نمود. عايدات اين دو دهكده كه در مصر قرار داشتند براي تأمين مخارج دو پرده; نخست پرده اي سياه براي پوشش خارجي كعبه و ديگري قرمز براي پوشش داخل كعبه به مصرف مي رسيد. افزون بر اين، پرده هاي نيز براي پوشش قبر پيامبر ـ ص ـ در مدينه منوره بافته و ارسال مي شد. هنگامي كه عثمانيان بر حجاز و سرزمين هاي مقدس مستولي شدند، سلطان سليم رنگ سياه را براي پرده كعبه انتخاب نمود و پس از وي فرزندش سلطان سليمان (در قرن شانزدهم) موقوفات فراواني را براي اين كار معين نمود، و از اين پس پرده كعبه، هرگاه كه خليفه جديدي به حكومت مي رسيد، تعويض مي شد. اما وهّابيان آنگاه كه بر مكه مستولي شدند، نخستين بار كعبه را با پارچه اي قرمز رنگ، كه از جنس عباهاي عربي بافته شده در احساء بود، پوشاندند.
بورتون در پايان سخنش در اين باره مي گويد: پرده كعبه در زمان او (يعني سال 1853م.) در كارگاه بافت پارچه هاي پنبه اي در مصر كه به نام «خرنقش» مشهور بود در محله باب الشعريه قاهره بافته مي شد، اين پرده معمولا از 8 قطعه تشكيل شده است كه دو قطعه آن براي هر يك از ديوارهاي كعبه است و محل اتصال هر دو قطعه با كمربندي مطلاّ پوشيده مي شد و آنگاه زير پرده را با آستري سفيد مي پوشاندند و اين پرده به وسيله تناب هاي پارچه اي بر كعبه آويزان مي گرديد. و گفته مي شود كه هنگام بافت اين پرده، تمامي آيات قرآن بر روي آن نوشته مي شده است، ليكن در دوره اي كه بورتون شاهد آن بوده تنها آيه شريفه «إنّ اول بيت وُضع للناس للذي ببكة مباركاً و هديً للعالمين» و 7 سوره از سوره هاي قرآن، يعني سوره كهف، مريم، آل عمران، توبه، تبارك، طه، با خط «طومار» كه از درشت ترين خطوط شرقي است، نوشته مي شده; بگونه اي كه از دور قابل خواندن بوده است. اما كمربند طلايي كه گرداگرد پرده را فرا گرفته به عرض دوپا و در ارتفاع ثلث بالاي پرده قرار دارد: اين كمربند از چهار قطعه به هم دوخته تشكيل شده است. بر روي قطعه اول و دوم، آيات و اسماء جلاله خداوندي و بر روي قطعه سوم و چهارم لقب و نام پادشاه حاكم نقش بسته است، تمام اين نوشته ها و نوشته هاي پرده كعبه با نخ هايي از طلا كه از حرير قرمز است بافته شده. هنگامي كه بافت اين پرده در كارگاه خرنقش قاهره به پايان مي رسد، طي مراسمي به مسجد سيدنا الحسين ـ ع ـ در قاهره منتقل شده و در آنجا آستر زيرين آن هم دوخته مي شود و سپس آماده براي حمل به سوي مكه مي گردد.

شهر مكه

در سفرنامه بورتون گزارش هاي جالب توجه و ارزشمندي درباره زندگي شهري مكه آمده كه در آن به توصيف شهر مكه و ساكنين آن پرداخته است. بورتون مي گويد: مكه برغم قدمت كعبه و مسجدالحرام، كه تاريخچه ساختمان آن به اعماق تاريخ پيوند دارد، از ساختمان جديدي برخوردار است، اين شهر در حوالي سال هاي 450 ميلادي توسط قصي و افراد قبيله قريش ساخته شد، در حدود 30 تا 45 هزار نفر سكنه دارد ولي گنجايش اسكان سه برابر اين جمعيت را داراست. خانه هاي آن از آجر و سنگ گرانيت و سنگ هاي لاشه كوه هاي شهر ساخته شده است. دورنماي مكه شبيه به دشتي پرپيچ و خم و موج دار در ميان تپه و كوهپايه ها است، طول شهر از معبده در شمال تا كوه اجياد در جنوب 5/2 مايل است، و عرض شهر از كوه ابوقبيس در مشرق (كه در كوهپايه غربي آن عمده خانه هاي شهر ساخته شده است) تا كوه هندي در مغرب است و در ميانه و مركز اين خط كعبه قرار گرفته است.
بورتون هنگام توصيف وضعيت مردمان مكه مي گويد: بسياري از مسلماناني كه او سخن آنان را شنيده است، معتقدند كه آينده اسلام و مسلمانان مواجه با مشكلات و مصيبت هاي بسياري است (و با توجه به اين تفكر است كه بورتون به مسيحيان توصيه مي كند كه از اين وضعيت براي نشر مذهب مسيحيت ميان مسلمانان بهترين استفاده را مي توانند بنمايند و از راه تبليغ مي توانند در جوانان مسلمان و نسل هاي آينده نفوذ نمايند) و آنگاه بورتون به اين نتيجه گيري مي رسد كه هر آگاه به وضعيت جهان، اين موضوع را درك خواهد نمود كه انگلستان در آينده مجبور به سيطره و تسلط بر مركز اسلام و منبع او خواهد گرديد، و اين تسلط از راه نيروي نظامي و در اختيار گرفتن اين قبله مقدس انجام مي پذيرد. بورتون آنگاه به سفرنامه بورخارت و گفته هاي او درباره انتشار فروش مشروبات الكلي در مكه اشاره دارد و مي گويد: بطور مطلق او چنين موضوعي را نديده است، علاوه بر اين برخي از افسران ارناؤوط به او گفته اند كه آنان در قاچاق نمودن بعضي از بطري هاي مشروب از جده به مكه با مشكلات فراواني روبرو گرديده اند. و آنگاه مي گويد: احتمالاً آنچه را كه بورخارت گفته به علت وضعيت غير طبيعي شهر مكه بوده كه در آن هنگام تحت سلطه و سيطره محمدعلي پاشا بوده است.
از حوادث جالب توجهي كه بورتون نقل مي كند قضيه شخصي است كه طواف دادن او را به عهده داشته است. بورتون مي گويد: اين شخص به او اصرار ورزيد كه او به نيابت از طرف پدر و مادرش به انجام حج بپردازد و آنقدر بر اين موضوع اصرار ورزيد كه بورتون مجبور به پذيرفتن شد و آنگاه آن مطوف به نيابت از پدر بورتون كه نام او را يوسف بن احمد و مادرش كه نام او را فاطمه دختر يوسف قرار داده بود، حج انجام داد و اجرت مقرره براي اين كار را هم دريافت نمود!
بورتون از قبرستان مكه كه او آن را قبرستان مقدس (جنة المعلي) ناميده ديدار كرده و درباره مشاهدات خود چنين مي گويد: در اين قبرستان جايگاهي كه بر آن جنازه عبدالله بن زبير به دستور حجاج بن يوسف ثقفي به دار آويخته شد را ديدم. او همچنين قبر عبدالرحمن بن ابي بكر را ديده است كه مي گويد نزد شيعيان و سنيان مورد احترام بوده است. و نيز قبر خديجه كبري را ديده كه روي آن از پارچه اي سبز رنگ پوشيده شده بوده. افزون بر اينها، او قبر مادر پيامبر ـ ص ـ آمنه را ديده است كه به تازگي بازسازي آن پس از تخريب وهابيان تمام شده بوده است. بورتون آنگاه به تشريح ديدارش از ديگر اماكن مكه كه پيشتر بورخارت به توصيف آنها پرداخته بود مي پردازد و مي گويد: طبق منابعي كه او آنها را ديده، در مكه دوازده محل معروف كه زيارتگاه است وجود دارد ولي او تنها نامي از اين اماكن را شنيده است و از محل دقيق آنها اطلاعي در دست نمي باشد نظير المختبا (=مخفي گاه)، خانه الخيزران كه پيامبر ـ ص ـ در آغاز پيامبري در آنجا نماز مي گزارد، زادگاه عمر، خانه ابوبكر، زادگاه جعفر طيار در نزديكي گورستان الشبيكه، المدّعي، دارالهجره، مسجدالرايه كه پيامبر ـ ص ـ پرچم خود را پس از تسليم مكه به ارتش اسلام در آنجا قرار داد، مسجدالشجره، كه بورتون ادعا مي كند علت اين نام گذاري اين است كه در اين مسجد پيامبر ـ ص ـ درختي را به حركت وادار نمود، مسجد جعرانه، كه در اين مسجد پيامبر لباس احرام به تن كرد و تا كنون مورد احترام و تقديس ايرانيان است، مسجد ابراهيم، مسجد ابوقبيس، مسجد ذي طوي.
بورتون در پايان سفرنامه خود به ميهماني شامي كه يكي از اهالي مكه به نام علي بن ياسين الزمزمي از او كرده، ياد مي كند و مي گويد: در اين ميهماني خوراكي هاي گوناگوني نظير برنج (البلاد)، باميه، ماكاروني، برياني، قارچ، دلمه، كباب، سالاد، نان مخصوص، و دسرهاي همچون شيربرنج، راحة الحلقوم، كنافه (نوعي شيريني) را در سفره ديده است، و برخي از اين خوراكي ها را با قاشق چوبي ميل كرده است. او به اين نكته اشاره دارد كه عرب ها از روش فرانسويان در خوردن خوراكي ها ناآگاهند و زمان طولاني را در سر سفره نمي گذرانند.
بورتون ضمن اشاره به خوراكي ها مي گويد: مكه مقدار زيادي مواد غذايي و سبزيجات مورد نياز ساكنين خود را از شهر طائف و دشت وادي فاطمه تأمين مي كند و اين مواد در موسم حج به 100 بار شتر مي رسد، علاوه بر اين سبزيجات، ميوه هاي ديگري نظير هندوانه، خرما، ليمو، انگور، خيار و جز اينها نيز به مكه آورده مي شود.
بورتون پس از اين مدت، از مكه به جده رفته و حقيقت و هويت خود را براي كنسول انگليس (مستركول) فاش مي نمايد، وي ضمن قدرداني از اين كنسول و رفتار او مي گويد: برغم اين كه اين كنسول خدمات فراواني به كشورش نموده است ليكن به مسؤولين انگليس توصيه مي كند كه مناسب است علاوه بر كنسولي در جدّه، نماينده اي نيز در مكه قرار دهد و ناظر به جريانات آنجا شود تا اين كه اين مادر شهرهاي اسلامي تحت سيطره نيروهاي انگليس درآيد.
درباره اهميت جدّه، بورتون مي گويد: براي درك اهميت اين بندرگاه كافي است گفته شود در سال تنها 25 تا 30 كشتي تجارتي از هند به اين بندر وارد مي شود كه مال التجاره اي برابر با 25 ميليون روپيه به همراه دارند.

14ـ مستشرق هلندي هورغرونيه

مستشرق هلندي «سنوك هورغرونيه» استاد دانشگاه ليدن، اين توفيق را به دست آورد كه به مدت يك سال از 1884 لغايت 1885 را در حجاز بگذراند، در اين مدت، 6 ماه را در مكه و 6 ماه ديگر را در شهر جده گذرانيد. او در مدتي كه در مكه بود، اوقات خود را به عنوان «يكي از دانشجويان علوم اسلامي» به تحصيل فقه مي گذرانيد. اين استاد دانشگاه پيش از مسافرت خود، كتاب مفصلي را به زبان هلندي به چاپ رسانيده بود كه در آن به تحقيق درباره مناسك حج و آغاز و مراحل پيشرفت و تغييرات آن در جاهليت و اسلام، مورد بررسي قرار گرفته بود. او آنگاه در سال 1888 و 1889 يك مجلد كتاب قطور را كه از دو جزء تشكيل شده بود، به چاپ رسانيد. اين كتاب به زبان آلماني بود و در آن هورغرونيه آراي يكسويه خود را درباره مكه آورده بود. جلد اول اين كتاب محتوي شرح كوتاهي درباره وضعيت جغرافيايي مكه و تاريخ كامل و مفصلي درباره اين شهر از زمان پيامبر تا سال 1885م. بود و تا آنجايي كه نگارنده اطلاع دارد. اين كتاب به زبان انگليسي ترجمه نشده است. اما جلد دوم اين كتاب را مستر جي ايج موناهان (يكي از كنسول هاي پيشين انگلستان در جدّه) به انگليسي ترجمه و آن را در سال 1830م. با عنوان «مكه در اواخر قرن نوزدهم» منتشر نمود. هورغرونيه در اين جلد به زندگاني مردم مكه و عادت و فكلور و وضعيت اجتماعي و علمي آنان و ديگر ساكنين مكه و بويژه مردمان اهالي اندونزي، كه او از آنان با نام «جاوا» ياد مي كند، پرداخته است.
هورغرونيه درباره ساكنين مكه مي گويد: هر تازه واردي هنگام راه رفتن در خيابان هاي مكه، تنوّع قوميت مردمان آنجا، توجهش را جلب مي كند، در ميان مردمان از تركان با چهره ها و پوست هاي سفيد و شفاف تا سياهان اهل نوبه با پوستي و چهره اي به دست تيره و سياه را مشاهده خواهد كرد. از سوي ديگر ميان بسياري از اين قوميت ها خصومت وجود دارد و مردمان هر مليتي گونه هايي از نفرت خود را نسبت به قوميت ديگر ابراز مي دارند. و بيشتر اين مردمان به منظور مجاورت در كنار مسجدالحرام و جستن تبرك و ثواب در مكه اقامت گزيده اند، ليكن گروه هايي نيز به غرض تجارت و سودجويي و منافع دنيوي در آنجا ساكنند، ولي در عين حال، حتي مسائل ديني و عبادتي كه بسياري را تشويق به ماندن در مكه مي كند، مانع از ارزيابي اين كار با ديدگاه هاي مادي و دنيايي نمي شود، از اين رو بسياري از مسلمانان اين جمله را تكرار مي كنند: «حج مبرور، ذنب مغفور و تجارة لا تبور»[*]، هورغرونيه وجود فعاليت هاي تجارتي را دليل بر وجود منافع دنيوي در سفر حج دانسته است و مي گويد در اين بازار فعاليت و سودآوري هندي ها با فروش مال التجاره خود يا وام دادن، سود فراواني را نصيب خود مي كنند و به رغم حرمت شرعيِ ربا در اسلام، اين بازرگانان معمولا با استفاده از حيله هاي شرعي و با وام دادن پول و گرفتن سودي با عنوان «مرابحه» سعي در شرعيت بخشيدن به معاملات ربوي خود دارند; برخي از اين راه ها و حيله هاي شرعي عبارتند از نوشتن مبلغي در سند بيش از آني كه بدهكار دريافت داشته و بايد بپردازد و ديگر آن كه اين جنسي را كه ارزش و بهاي كمي دارد به قيمت فاحشي به مديون فروخته و قيمت آن را كه در واقع برابر با سود وام خود است جزء وام او در موعد سررسيد دريافت مي دارد و بيشتر وام گيرندگان از مردمان طبقه متوسط مي باشند.
[*] مقصود از اين تجارت نه معناي متداول و اصطلاحي آن، كه عبارت از تجارت كالا است، بلكه مقصود تجارت با خداوند است كه او وعده سود اخروي به حج گزاران داده است و كسي كه با خداوند تجارت حج انجام مي دهد، هرگز از سود بي نصيب نخواهد بود.
هورغرونيه مي گويد: رقيب سرسخت هندي ها در تجارت و سودآوري، اهالي حضرموت هستند كه اين افراد معمولاً با دست خالي به مكه آمده و به علت قابليت فوق العاده در تحمل سختي ها و گرسنگي و عقل اقتصادي، در مدت كوتاهي با انجام هر كاري كه برايشان پول آور باشد، به دارايي و ثروت دست مي يابند، اين افراد حتي به كارهايي كه با شرافتشان ناسازگار باشد نيز دست مي زنند بسيارشان در روز نخست با حرفه باركشي و حمّالي آغاز مي نمايند و پس از مدّتي در رديف بازرگانان جدّه قرار مي گيرند. علاوه بر اين دو گروه، مردماني هم از يمن براي كسب و كار به مكه مي آيند ليكن اهالي يمن هرگز قادر به برابري با حضارمه نمي باشند.
هورغرونيه پس از توصيف برخي مكي هاي فقير ساكن در مكه، كه در آنجا به كار اشتغال دارند; نظير اعراب بدوي، مغربي ها، افغاني ها و جز اينها به سياهان آزاد، كه به «تكروريين» مشهورند، و بندگان آزاد شده اشاره دارد. او همچنين به كارهاي ناشايستي كه برخي زنان فاسد انجام مي دهند اشاره دارد (و به نظرم از يك استاد دانشگاه بعيد است كه در پي يافتن اعمال ناشايست مردمان پست باشد) و مي گويد: برخي از زنان فاسد و پست ـ و بويژه زنان مصري ـ به مكه آمده و براي سرپوش گذاشتن بر فحشا، خود را از راه (الزواج بالمقاولة = ازدواج قراردادي) به همسري مردي درآورده و آنگاه به شغل كثيف خود ادامه مي دهند.
هورغرونيه از مردمان اهل اندونزيِ ساكن در مكه تعريف و تمجيد فراواني نموده و مي گويد: اين «جاوه اي ها» برخلاف ديگران براي تجارت و سود مادّي به مكه نمي آيند، بلكه غالباً براي انجام فرائض ديني و مجاورت، ساكن مكه مي گردند. (البته به نظر من گو اين كه مسلمانان اندونزي مردماني پاك و خوش قلبند ليكن به نظر مي رسد توجه اين مستشرق به اين مردمان به علت هلندي بودن او مي باشد كه مدت زمان زيادي اندونزي را در تحت سيطره استعماري خود داشته است).
هورغرونيه مي گويد: برغم تعدد قوميت ها و مليت ها در مكه، چهره عمومي شهر از جهت زبان و عادات و رفتارها، چهره يك شهر مغرب عربي را دارد، در اين شهر افراد طبقه بالاي جامعه را شريفان و سادات و ديگر خانواده هاي ريشه دار و قديمي حاكم در مكه تشكيل داده و افراد طبقه پايين را ديگر اعراب مناطق حجاز كه به مكه مي آيند تشكيل مي دهند. ليكن به اين نكته اشاره دارد كه همواره مردم طبقه پايين به سهولت و سادگي سر طاعت و تسليم در برابر شرفاي حاكم فرود نمي آورند. از اين رو هر گروهي بنا به عادت و رفتار قبيله اي و ملّيِ خود عمل مي كند. و به رغم اين كه وضعيت عمومي، چهره يك شهر مغرب عربي است، همگي از شريف مكه گرفته تا گداي سرگذر در اين امر اشتراك عقيده دارند كه هر كدام به راهي حاجيان را دوشيده و آنها را وسيله امرار معاش خود قرار دهند; زيرا همگي ـ به صورت مستقيم يا غير مستقيم ـ از راه سفر حجاج ارتزاق مي كنند.
هورغرونيه درباره تجارت برده و بردگي مي گويد: انواع بردگان آفريقايي را مي توان به وفور در دكه هاي برده فروشان يافت، و او در بازار برده فروشان، كه عبارت بود از سالني بزرگ در نزديكي دروازه مسجدالحرام (باب الدريبه)، همه نوع برده; اعم از مرد و زن را كه در معرض فروش بوده اند ديده است. برخي از اين بردگان به تازگي براي فروش به بازار آورده شده بودند و برخي ديگر براي چندمين بار به فروش مي رفتند. او به توصيف مفصلي از بازار و متاع آن; يعني برده مي پردازد و مي گويد: احساس او از وضعيت فروش اين بود كه بردگان همانند گاوان به فروش مي رفتند; بويژه كنيزكان جوان، ليكن مي گويد با دقت بيشتر دريافته است كه اين دختران جوان هرگز از وضعيت خود ملول و پشيمان نبوده اند. اين مستشرق آنگاه به چگونگي جمع آوري و انتقال اين بردگان و تأثير بردگي آنان در انتشار اسلام در آفريقا و بيرون آن پرداخته و مي گويد: اعراب و مسلمانان به هر جاي آفريقا رفته اند اسلام را تبليغ و نشر داده اند و اين حقيقت كه هر جا روستا و دهي كه بردگان آن مسلمان شده و به آن بازگشته اند، بزودي آثار پاكيزگي و اشتغال سكان آن به كار ثمربخش از قبيل كشاورزي و صنعت و آموزش روي آورده اند. براي اروپاييان و مبشّرين مسيحي مشهود است و ساده ترين راه براي تمييز ميان دهات و روستاهاي بت پرست و مسلمان اين پديده است. آنگاه هورغرونيه با ناراحتي به اين نكته اشاره مي كند كه مسيحيان مؤمن همواره از اين حقيقت خجلت زده اند كه بردگاني كه نيمي از آنان لخت بوده و تحت سيطره مسيحيان مي باشند، از تمدن اروپايي تنها گذاشتن كلاه هاي پهن و گشاد و مشروبخواري را آموخته اند، در حالي كه مسلمانان سياه به كار و توليد مشروع روي آورده اند.
وي مي گويد: هنگامي كه هزاران سياه و حبشه اي براي بردگي به كشورهاي اسلامي آورده مي شوند، آنگاه كه به ياد سرزمين و زادگاه خود مي افتند اين حقيقت براي آنان آشكار مي شود كه تنها پس از بردگي است كه انسانيت به آنها هبه شده است از اين رو مردماني آرام و قانع و سر به زير مي شوند و هرگز آرزوي بازگشت به موطن خود را نمي كنند، بدينجهت به كشورهاي اروپايي توصيه مي كند كه تجارت برده را با راه هايي غير از نيروي نظامي و ناوهاي جنگي از ميان بردارند و اين راه عبارت است از آموختن زندگي و ارزش آن به آفريقاييان تا بدين وسيله اين تجارت منفور از ميان برداشته شود.
هورغرونيه در بخش ديگري از سفرنامه خود به چگونگي استفاده ماديِ اهالي مكه از حجاج دارد. او نخست به آل شيبه كه كليدداران كعبه هستند اشاره كرده و مي نويسد: در اين روزگار افراد اين خانواده، از راه فروش قطعه هاي پرده كعبه، كه از سال هاي گذشته باقي مانده است و همه ساله تجديد مي شود، ارتزاق مي نمايند، علاوه بر اين، درآمدهايي نيز از راه اجازه وارد شدن حجاج به داخل كعبه دارند و همان گونه كه معروف است درب كعبه در روزهاي 10 محرم الحرام و 27 رجب و 15 شعبان هر سال به روي حجاج گشوده مي شود. علاوه بر اين موارد، در برخي از روزهاي ماه رمضان و ماه هاي حج نيز حجاج مي توانند داخل كعبه شوند و همچنين با پرداخت مبالغ هنگفتي از سوي برخي از ثروتمندان عرب، آل شيبه درب كعبه را مي گشايند. از مراسم گشايش درب كعبه برخي از خواجگان حرم نيز سود مي برند.
هورغرونيه از گروهي كه به سقايت حجاج مي پردازند، با نام «الزمزميين» ياد كرده و چنين مي گويد: سقايت و آبياري حجاج از ديرباز در دست بني العباس بوده و اين سمت را از يكديگر به ارث مي برده اند، از اين رو آنچه در رابطه با چاه و آب زمزم بوده در دست اين خاندان است. ليكن پس از آن كه بني العباس از اين سمت شانه خالي نمودند، آب چاه زمزم مقدس براي همه حاجيان مباح گرديد و همه كس در استفاده از آن آزاد گرديد. ليكن حقيقت امر جز اين است و گروهي از سقايان تقسيم آب اين چاه را به خود اختصاص داده اند، بدين گروه نام «الزمزمية» گفته مي شود و اين گروه در نزديكي حرم وسايل كار خود از قبيل كوزه و مخازن آبي كه آب زمزم را خنك نگه مي داشت حفظ مي نمودند و آنگاه اين آب را به حجاج اجاره داده تا هر موقع نياز داشته باشند بنوشند، علاوه بر اين كار، افراد گروه زمزميه به انجام برخي خدمات براي حجاج، در مقابل دريافت مقداري پول، مشغولند.
هورغرونيه سپس به متوليان اماكن مقدس مكه اشاره دارد، ليكن بيشتر درباره گروه «مطوّفين = طواف دهندگان» سخن مي راند و مي گويد: اين گروه از ديرباز به انجام كارهاي حجاج مي پرداخته اند و مشهور اين است كه هر گروه از مطوفان و خانواده شان، به خدمت گروهي از حجاج، كه از مليت معيني مي باشند، مي پردازند; مثلاً برخي از مطوفين مخصوص حجاج عراق مي باشند و برخي ديگر از آنِ حجاج ترك يا شام و جز اينها، اين گروه معمولاً مشتريان خود را از جدّه استقبال نموده و بهمراه آنها به مكه مي آيند و پس از پذيرايي از آنان در منازل خود، آنان را به مسجدالحرام و عرفات و مشعر و منا برده و تمام مناسك حج را به همراه آنان به جاي مي آورند. اين گروه همواره در جامعه مكه از قدرت و نفوذ و اهميت فوق العاده اي برخوردار بوده و سطح فرهنگي و شعور اجتماعي آنان با ديگر ساكنين مكه متفاوت است.
هورغرونيه آنگاه به گروه ديگري كه عبارتند از دستفروشان و صرافين و صاحبان اتاق و خانه كه به حجاج اجاره داده مي شود و همگي از سفر و اقامت حجاج در مكه استفاده مادّي مي نمايند اشاره دارد.
اين مستشرق در بخش ديگري از كتاب خود اشاره به آرامشي دارد كه در مكه در ماه محرم الحرام و پس از بازگشت گروه بسياري از حاجيان به كشورهاي خود به وجود مي آيد. او مي گويد گروهي از حجاج سعي مي كنند تا روز عاشورا را، كه روز فتح مكه در صدر اسلام بوده، در مكه باشند و به ايرانيان اشاره دارد و مي نويسد: حاجيان ايراني معمولاً در روز عاشورا به صورت محرمانه به عزاداري امام حسين ـ ع ـ مي پردازند، ولي در جدّه و پس از جنگ عثماني و روسيه، ايرانيان اين مراسم را علني برگزار مي كنند و او از سبب و ارتباط ميان «آزادي مراسم عزاداري» و جنگ حكومت عثماني و روسيه اطلاعي ندارد. در ادامه مي نويسد:
ايرانيان در دهه محرم در منزل بزرگي اجتماع نموده و به عزاداري مي پردازند، درب اين منزل بر روي همه باز است و هر كسي مي تواند در مراسم شركت جويد و خود هورغرونيه نيز در محرم سال 1834 ميلادي در اين مراسم شركت جسته است و مي گويد: او حاكم ترك را كه به دعوت كنسول ايران در آن مجلس حضور داشته ديده است و اين حاكم نه تنها از شربتي كه در مجلس به حاضرين مي دادند نوشيد بلكه گريه تأثرآوري نيز نمود!
او آنگاه به مناسبت هايي كه مردم مكه آنها را پاس داشته و مراسمي برپا مي دارند و بر سر مزار اوليا مي روند، اشاره مي كند و مي گويد: روزهاي معيني در سال وجود دارد; نظير «يوم ستناميمونه» و «يوم الشهداء» و «يوم الشيخ محمود» و «يوم المهدلي». يوم الشهدا، بزرگداشت روزي است كه حسين بن علي و ياران او در پاي كوه فخ به شهادت رسيدند، او در سال 786م. از شهر ينبع بر عليه عباسيان قيام كرد و شهيد گرديد. ليكن برخي از مكيان معتقدند كه در پاي اين كوه آرامگاه برخي صحابه نظير عبدالله بن عمر مي باشد.

زندگي اجتماعي و خانوادگي مردم مكه

هورغرونيه بخشي از كتاب خود را به زندگاني خانوادگي مردم مكه در سال هاي 1885م. اختصاص داده و به تفصيل، گاهي هم با غرض ورزي فراوان، به آن پرداخته است. او مي گويد: هنگامي كه مكيان اصطلاح حريم را بكار مي برند مقصود آنان همسر و كلفت ها و تمام زناني هستند كه در خانه او زندگي مي كنند، آنگاه ادعا مي كند كه روابط زناشويي مسلمانان ساكن مكه سست و ناپايدار است وگرنه چرا براي آمد و شد زنان محدوديت هايي قرار داده شده و بر چهره آنان نقاب و حجاب گذاشته شده است؟ و مي گويد علي العموم زن بي شوهر اعم از باكره و غير باكره به عنوان بار سنگيني بر دوش خانواده خود شمرده مي شود، مگر آن كه آن خانواده ثروتمند باشد، از اين رو اين گونه زنان همواره در پي يافتن مردي هستند كه او را شريك موقت زندگاني خود قرار دهند و از اين راه مخارج زندگاني خود را تأمين نمايند و اضافه بر اين مهري نيز به تناسب وضعيت تمكن مرد به او داده شود و احتمالاً خادم يا كنيزي نيز در اختيار او قرار داده شود. حتي برخي از زنان ثروتمند آرزوي يافتن چنين مرداني هستند كه با آنان رابطه زوجيت موقت برقرار نموده و بدين وسيله از شرّ فاميل هاي سودجوي خود رهايي يابند. و اين در حالي است كه يك مرد اروپايي به رغم داشتن روابط دوستي با زنان هرگز از روابط زناشويي خود با همسرش روي گردان نمي باشد! و اصولاً عشق واقعي هرگز به مخيله مرد مسلمان خطور نمي كند!
او با اقرار به اين كه اصل كلي در زندگي خانوادگي و زناشويي مكه داشتن يك همسر است و بودن همسران متعدد و تعدد زوجات بسيار اندك و غالباً در ميان مردان ثروتمند است، ليكن به استنتاجات غلطي پرداخته و معتقد است كه خيانت همسران به شوهران خود يك قاعده و اصل كلي در مكه است!

وضعيت علمي شهر مكه

هورغرونيه بيش از 50 صفحه از سفرنامه خود را به وضعيت علمي شهر مكه اختصاص داده و در آن به فقه اسلامي و سرآغاز علوم ديني و ديگر علوم پرداخته و آنگاه اشاره اي به مذاهب چهارگانه و انتشار آن در مكه دارد و سپس به مناصب و مقامات علما و روحانيان مي پردازد. درباره مراكز علمي شهر مكه مي گويد: غالب مجالس درس علوم ديني در مسجدالحرام برگزار مي شود، بدين گونه كه پس از پايان گرفتن نماز جماعت حلقه هايي در گرداگرد مسجد تشكيل شده و استادان فقه مذاهب چهارگانه به تدريس مشغول مي شوند، تعداد اندكي از اين استادان فقه را بر مذهب حنبلي، كه تشابه زيادي با مذهب وهابيان دارد، مي آموزند، پس از حنابله مالكيان هستند كه حلقات درس فقه آنها اندكي بيش از حلقه هاي درس حنبليان مي باشد; زيرا اصولاً پيروان مذهب مالكي در كشورهاي مسلمان آفريقايي ـ بجز مصر سُفلي ـ هستند; يعني اهالي سودان و بردگان مشهور به التكروريين و مسلمانان حبشه و ديگر اسلام آورندگان از سرزمين هاي برده پرور، كه پيرو طريقه سنوسي مي باشند، همگي بر مذهب مالكي مي باشند. اما فقه حنفي به علت آن كه فقه مذهب رسمي تركان عثماني است. از حلقه هاي تدريس بيشتري برخوردار است. تركان پيشتر بنا به رعايت وضعيت جهاني مكه كه مورد توجه تمامي مسلمانان با مذاهب گوناگون مي باشد براي هر مذهبي يك قاضي در مكه نصب مي نمودند، ليكن بزودي بر اين حقيقت واقف شدند كه نفوذ كلمه و سلطه آنها در مكه هنگامي است كه قانون آنان حاكم باشد. بنابر اين بعدها تنها به نصب يك قاضي حنفي در مكه بسنده كردند، و اين در حالي بود كه در مكه اكثريت با شافعيان بود. اين قاضي منصوب تنها به اختلافات و دعاوي متعلق به احوال شخصيه مي پرداخت، اما ديگر دعاوي تنها بر طبق قانون عثماني مشهور به «قانون منيف» [= قانون مدني جديد دولت عثماني] حل و فصل مي گرديد. هورغرونيه گويد با توجه به مذهب رسمي تركان طبيعي بود كه مدرسان و امامان حنفي مسجدالحرام بيشترين حقوق را از دولت عثماني دريافت دارند، و بنا بر ليست سال 1886-1885 ميلادي پنجاه تا شصت امام از عايدان حرم مكه حقوق دريافت مي كرده اند كه يك سوّم اين امامان از حنفيان بودند. امامان حنفي از نقاط مختلف كشورهاي اسلامي نظير هند و آسياي مركزي در روسيه و مكه و جز اين بوده اند. با تمام اين احوال، همواره مذهب شافعي از اهميت فوق العاده اي در مكه برخوردار بوده و امامان و مدرسين اين مذهب حلقه هاي تدريس متعددي را در مسجدالحرام برقرار مي داشتند. و علت اين انتشار و اهميت را به عباسيان نسبت مي دهند، اينان در مدت خلافت خود و براي مبارزه و مقابله با شيعيان زيدي كه اكثريت مطلقي در جنوب و غرب جزيرة العرب داشتند، از مذهب شافعي حمايت نمودند و بدين ترتيب از موقعيت والايي در مكه برخوردار شدند.
او در ادامه اين بخش مي گويد: شرفاي مكه مردماني فرصت طلب و سودجو هستند; زيرا آنان مذهب واقعي و اصيل خود را كه همانا شيعه زيدي بوده رها نموده و به مذهب شافعي كه مذهب اكثريت رعاياي آنان در مكه است گرويده اند. اما شيعيان زيدي همچنان با قدرت تمام بر بخش هايي از مناطق مجاور مكه تسلط دارند، تسلطي كه روزگاري تمامي غرب جزيرة العرب را دربرمي گرفت. و با توجه به اين اكثريت شافعي در مكه است كه برخي از امامان شافعي منصب «شيخ العلماء» را در مكه به دست آورده اند، همچنان كه از ميان 50 يا 60 امام حرم 20 تا 30 امام از مذهب شافعي مي باشد، و حلقات درس فقه شافعي يكي از پررونقترين درس هاي علمي مكه است. بيشترين اين علما و امامان شافعي در مكه زاده شده و همانجا تربيت يافته اند; نظير احمد دحلان كه شيخ العلما است، و سيد عبدالله الزواوي كه پدر او محمدصالح يكي از زاهدان و صوفيان مشهور بود، و ابي بكر الشطا. و از ديگر امامان شافعي مي توان از محمد البسيوني و عمر الشامي و مصطفي عفيفي و محمد المنشاوي ياد كرد. اينان علمايي هستند كه تحصيلات خود را در الازهر به پايان رسانده اند. در ميان شافعيان مي توان علمايي از حضرموت نظير محمدسعيد بابصل كه عهده دار منصب «امين الفتوي» نزد شيخ العلما مي باشد و يا از داغستان نظير عبدالحميد الداغستاني كه برخي معتقد بودند از داناتر از زيني دحلان است. آنگاه هورغرونيه توصيف طولاني و مفصلي درباره حلقات تدريس و نحوه برگزاري آن و ساعت هاي آن و تعداد اين حلقات و چگونگي آغاز استاد به تدريس و ديگر اطلاعات درباره اين مراكز علمي مي پردازد.

مكه در سال هاي پاياني قرن نوزدهم

در دهه هاي پاياني قرن نوزدهم بتدريج روابط ميان شرفاي مكه و حكامي كه از سوي استانبول براي حكمراني بر مكه تعيين مي شدند رو به تيرگي رفت، و تلاش حكام و واليان بر قبضه هرچه بيشتر قدرت بود تا بدين وسيله از نفوذ و قدرت شرفا كاسته و آنان را حاكماني تشريفاتي كه داراي مناصبي مذهبي مي باشند بنمايند. پس از آن كه شريف عبدالمطلب كه از خاندان زيديه بود، براي بار سوم و پس از كشته شدن شريف حسين به شرافت مكه رسيد روابط ميان او و حاكم تيره تر و متشنج تر گرديد به گونه اي كه نفوذ و قدرت خود را بر تمامي منطقه مكه مستحكم نموده و قدرت واقعي را خود را در دست گرفت، اين وضعيت مسؤولين باب عالي را به تفكر درباره محدود نمودن او واداشت، از اين رو در ماه اكتبر سال 1881 ميلادي فرمانده لشگر جديدي به نام عثمان نوري پاشا براي مكه تعيين شد و حاكم پيشين مكه عزّت پاشا نيز تحت فرمان او قرار گرفت، اين دو با نقشه ماهرانه اي توانستند كاخ شريف عبدالمطلب را محاصره نموده و فرمان عزل او را به وي ابلاغ نمايند و آنگاه او را دستگير و به طائف برده و پس از مدتي او را در قصرش در منا حبس نمودند و وي تا هنگام مرگش در ژانويه 1886 در آن قصر زنداني بود. پس از بركناري شريف عبدالمطلب، باب عالي شريف عون را كه عمرش 50 سال بود به شرافت مكه منصوب نمود، اين شريف برغم افكار تجدد طلبانه خود، ميل به انزوا و گوشه گيري و دوري از مسائل و بحث هاي سياسي داشت، ليكن حاكم عثماني مكه آن قدر بر نفوذ و سلطه خود توسعه داد كه سبب گرديد حتي شريف مكه عاجز از انجام وظايف رسمي محوله به او گردد، و اين امر موجبات دلسردي و نفرت خانواده شرفاي مكه و اطرافيان شريف شد و در نهايت و در اثر استيصال شريف عون دست به اقدامي زد كه پيش از او هيچ شريفي اين كار را نكرده بود، بدين گونه بود كه شريف تصميم گرفت خود و تمامي خانواده اش و گروهي از شرفاي مكه و اطراف آن و قاضي شافعي مكه و گروهي از علما مكه را به سوي مدينه ترك كنند. اين مهاجرت عجيب و بدون آگاهي مقامات عثماني در مكه، در شبي تاريك انجام گرفت و همگي مكه را به سوي مدينه رها نموده و از آنجا پيك هايي به دربار عثماني فرستادند و انزجار و نفرت خود را از حاكم عثماني به گوش باب عالي رساندند و اعلام نمودند تمامي مهاجرين تا هنگامي كه حاكم عثماني در مكه حكومت مي كند به آنجا بازنخواهند گشت و از آنجايي كه خليفه عثماني احترام ويژه اي براي دوست ديرين خود شريف عون قائل بود به خواسته او تن داده و بلافاصله حكم عزل حاكم مكه را صادر و عثمان پاشا را به شهر حلب منتقل نمود. پس از اين عزل، شريف و تمام همراهانش به مكه مراجعت نمودند. از اين پس شريف با قدرتي كه به دست آورده بود تمامي دوستان و ياران حاكم پيشين را از مناصب خود عزل نمود و بدين وسيله قدرت از دست رفته خود را بازيافت و حاكم جديدي كه از سوي باب عالي براي مكه تعيين شده بود همواره با شريف با احترام رفتار مي نمود و سعي در انجام خواسته هاي او را داشت.
پس از مرگ شريف عون در سال 1905 ميلادي احمد رابت پاشا حاكم مكه به منظور تسلّط بر مكه و توسعه نفوذ خود، پسر خواهر شريف عون; يعني شريف علي بن عبدالله بن محمد بن عون را، كه شريف خردسالي بود، براي تصدي منصب شرافت مكه به باب عالي پيشنهاد نمود و پيشنهاد او مورد قبول قرار گرفت، ليكن در سال 1908 ميلادي و همزمان با مشروطيت در دولت عثماني دولت جديدي بر سركار آمد و دولت احمد رابت پاشا را از حكومت خلع كرد و سپس شريف علي را نيز از شرافت مكه عزل و به جاي او شريف عبد الاله پاشا را منصوب نمود، اين شريف كه دوران پيري و كهنسالي را مي گذراند، بيشتر دوران زندگاني خود را در استانبول گذرانده بود و تقدير اين بود كه هرگز بر حكومت مكه نايل نگردد; زيرا پيش از رسيدن به مكه درگذشت. پس از مرگ اين شريف دو تن از شرفاي برجسته; يكي شريف علي حيدر از نوادگان زيد و ديگري شريف حسين بن علي از نوادگان عون براي تصدي منصب شرافت مكه كانديد شدند و چون شريف علي حيدر با يك زن انگليسي در استانبول ازدواج كرده بود از اين رو باب عالي او را مناسب منصب شرافت نديد و در نهايت شريف حسين انتخاب و فرمان و خلعت شرافت مكه را دريافت داشت.

شريف حسين بن علي

ديغوري در كتاب خود (حكام مكه) مي گويد: شريف حسين بن علي در سال 1893 و در حالي كه 37 سال داشت، به خاطر داشتن روحيه انقلابي، به همراه خانواده اش به استانبول كوچانيده شد. شريف حسين در آن تاريخ سه فرزند به نام هاي علي، عبدالله و فيصل داشت. شريف حسين تا سال 1908 در استانبول بود. وي در اين 15 سال به صورت زنداني محترمي زندگي را مي گذراند. فرزندان خود را در مدارس استانبول به تحصيل واداشت و عاقبت در سال 1908 استانبول را به سوي مكه براي تصدي پُست شرافت ترك گفت. در دوران شرافت اين شريف راه آهن شام ـ مكه برقرار و بدين وسيله سفر حجاج راحت تر انجام گرفت.
ديغوري در كتاب خود مي نويسد: همزمان با كشيده شدن راه آهن به سوي حجاز، افكار انقلابي جديدي كه مردم عرب را به وحدت كلمه و جدايي از امپراتوري عثماني فرا مي خواند در ميان اعراب رواج يافت، اين افكار بويژه پس از بروز مشروطيت و تدوين قانون اساسي در كشور عثماني شيوع بيشتري يافت، در اين وضعيت و شرايط بود كه شريف حسين بن علي استانبول را به مقصد مكه ترك گفت. از اين شريف در آغاز به عنوان يكي از دوستداران و حاميان باب عالي و حكومت عثماني ياد مي شد، ليكن پس از آن كه او سربازان خود را براي سركوب عشاير قصيم و عسير و توسعه نفوذ شرفا بر اين مناطق گسيل داشت، نسبت به اخلاص و وفاداري او شبهه هايي به وجود آمد. در اين شرايط افسري انگليسي به نام ويفل توانست مخفيانه به حج رفته و مدتي را در مكه بگذراند، زمان ورود او به مكه مصادف با سال هاي نخستين حكومت شريف حسين بن علي بود. او در كتاب خود كه به نام «يك حج گزار متجدد در مكه» است، مجلس ساليانه تأييد نصب شريف حسين بن علي به شرافت مكه را اين گونه توصيف نموده است:
«... امروز روز عيد است، تمامي مردم لباس هاي نو بلكه بهترين لباس هاي خود را دربر كرده اند و چادر منظره بسيار زيبايي دارد. صبحگاهان براي مشاهده اين مجلس كه در آن مردم به شريف هديه تقديم مي كنند رفتيم. مراسم جشن در چادري بزرگ برگزار مي شد كه بر روي بلندي نصب شده، اين چادر عبارت بود از چهار سراپرده بزرگ و چندين چادر كوچك، و سربازان در دو سوي چادر كوچه اي درست كرده و همگي آماده باش به ميهمانان احترام مي كردند و مانع ورود مردمان عادي مي گرديدند. آنگاه به تدريج ميهمانان فرا مي رسيدند و شريف مكه هر كدام را به همراه حاشيه و همراهانشان استقبال نموده و آنان را در جايگاهشان كه در گوشه سراپرده قرار داشت مي نشاند، اين افراد همگي نمايندگان ولايات اسلامي و حاكم مكه و گروهي از شخصيت هاي برجسته مسلمان هندي و ديگر شخصيت هاي معروف مسلمان بودند. و پس از رسيدن تمام اين ميهمان ها و قرار گرفتن در جايگاهشان، در اين هنگام سفير عثماني به همراه هديه پادشاه كه در سيني طلايي قرار داشت به مجلس وارد گرديد. ويفل مي گويد من نمي دانم هديه پادشاه چه بود، چون روي آن را با پارچه اي پوشانيده بودند، ليكن آگاه شدم كه پيشتر هديه پادشاه عبارت از چندين هزار ليره طلا بود، همزمان با ورود سفير عثماني، شريف به پيشواز او تا دروازه سراپرده آمده و او را تا ميان چادر همراهي نمود. پس از تقديم هديه پادشاه به شريف و بازگشت سفير به اقامتگاهش، تمامي ميهمانان بپاخاستند و به ترتيب در مقابل شريف قرار گرفته و ضمن سلام، هدايا و تبريكات خود را بدو تقديم كردند. شريف حسين بن علي مردي است كه در ميان مردم از محبوبيت زيادي برخوردار است و من هنگامي كه او را ديدم او را لايق اين مقام يافتم; زيرا او برغم تلاشش در حفظ هيبت و وقار و عظمت خود، سعي در احياي سنت پيامبر ـ ص ـ و خلفاي نيكوكار او را دارد كه تمامي مردمان به سهولت بدانان دسترسي داشتند و با تمام مردم با مهرباني و برادري رفتار مي كند آن گونه كه در قرآن و اسلام بدان توصيه شده است.

15ـ سنت جون فيلبي

عبدالله فيلبي (نام فيلبي پس از تشرف به اسلام) در كتاب خود; «چهل سال در سختي ها» از خاطرات و ديده هاي خود از اولين سفرش به مكه چنين مي نويسد: پس از تشرف به اسلام مكرر از دوستم، ملك عبدالعزيز، خواستار فراهم نمودن مقدمات سفر به مكه را مي نمودم، ليكن او مرا به صبر و بردباري توصيه مي كرد و از من خواست مدتي را در جدّه به عنوان آموزش و تجربه يابي گذرانده و در اين مدت آموزش هاي ديني لازم را بياموزم آنگاه به زيارت مكه روم ليكن توقف طولاني در جده چندان برايم خوشايند نبود، از اين رو از ملك عبدالعزيز خواهش نمودم به همراه او به ييلاق طائف بروم كه خواهش من پذيرفته شد. در روز 7 جولاي سال 1930، پادشاه تلفني اطلاع داد كه خود را آماده سفر به مكه نمايم; سفري كه همان روز بعد از ظهر انجام پذيرفت.
فيلبي مي گويد: دو ساعت پس از پشت سر گذاشتن شهر طائف به «واحه الحده» در دشت «وادي فاطمه» در فاصله چند ميلي مكه رسيدم، در اين جا گروهي از شخصيت هاي سعودي كه قرار بود مرا تا مكه همراهي نمايند به پيشواز من آمده بودند، در ميان آنان شيخ عبدالله سليمان وزير ماليه عربستان و شيخ فؤاد حمزه معاون وزير خارجه حضور داشتند. من با اين گروه در چادري ملاقات نمودم و آنگاه پس از گرفتن وضو و پوشيدن احرام به وسيله ماشيني به سوي مكه حركت نمودم و پس از عبور از الشميس و العلمين (كه حدود حلّ و حرم بودند) و قهوة العبد يا قهوة سالم (= قهوه خانه سالم) و چاه آب اين قهوه خانه، و المقتله، و امّ الدود، و بستان البير، و جرول به خانه ميزبانم شيخ عبدالله الجميل در حومه غربي مكه رسيدم. شب ورودم به مكه مصادف با سال 1360هـ . و شب تولّد پيامبر ـ ص ـ بود. پس از صرف شام و پيش از نيمه شب به همراه يكي از روحانيون وهابي به نام صالح العنقري به سوي مسجدالحرام حركت كردم، مي گويد در اين لحظات من با قلبي آكنده از شوق پذيرفتن اسلام اين دين سهل و بسيطي كه بيشترين تأثير را در روحيه انسان مي گذارد، و اين ديني كه پيامبرش فرموده (كل مولود يولد علي الفطرة، و انما ابواه يهودانه أو ينصرانه) متوجه مسجدالحرام شدم. كفش هاي خود را در برابر درگاه بلند مسجد كه براي جلوگيري از ورود آب باران هاي سيل آسا ساخته شده از پاي درآوردم، خود را در اختيار آن روحاني راهنمايم قرار دادم، وي مچ دست راست مرا گرفته و با خود از دروازه (باب السلام) به داخل هدايت كرد، در برابرم صحن بزرگ مسجد كه در زير مهتاب زيبا با شكوه و عظمت مي نمود قرار داشت، در ميانه اين فضاي آكنده از روحانيت كعبه با پوششي سياه رنگ قرار گرفته بود، در بلنداي 3/1از سطح زمين كمربندي از نوشته هاي نقره اي بر روي پرده كعبه ديده مي شد. چند صد نفر در گوشه و كنار مسجد به عبادت و نماز و تأمل مشغول بودند، و اين در حالي بود كه ده ها نفر به طواف گرد كعبه مشغول بودند. طواف اين گروه جرياني لاينقطع بود كه تنها به هنگام اقامه نماز جماعت از هم گسيخته مي شد. من بهمراه راهنمايم و در حالي كه دعاهاي مخصوص را تكرار مي كردم از ميان گذرگاه سنگلاخي گذشته و به ميانه مسجد و در برابر كعبه قرار گرفتم، در جايي در برابر كعبه و حجرالاسود ايستاده بودم كه مقام يا نمازخانه حضرت ابراهيم و چاه زمزم به ترتيب در سمت راست و چپ من قرار داشتند. حجرالاسود در ركن شرقي كعبه و در ارتفاعي برابر با كتف انسان قرار داشت. هنگامي كه ديگر حاجيان راه را براي ما باز كردند، راهنمايي من با حالت خشوع بدو نزديك شده و آن را بوسيد و من نيز اين كار را انجام دادم، آنگاه راهنما مرا به طواف هفت گانه به گرد خانه كعبه هدايت كرد او به هنگام طواف دعا مي خواند و من نيز از او پيروي مي كردم و هربار پس از يكبار طواف در برابر حجرالاسود مي ايستاديم و پس از بوسيدن آن، طواف ديگري را آغاز مي كرديم و اين بوسيدن را يكبار ديگر نيز در هر بار در برابر ركن يماني كه عبارت بود از قطعه سنگي گرانيتي در داخل ديوار كعبه انجام مي داديم. پس از پايان طواف هفت گانه، به سوي مقام ابراهيم رفته و دو ركعت نماز طواف را انجام دادم، آنگاه اين مراسم را با نوشيدن مقداري از آب چاه مقدس; يعني زمزم به پايان برديم، آب اين چاه را گوارا و بدور از عوارض بد (نه آن گونه كه بورتون و ديگران گفته و از طعم و مواد شيميايي داخلش بدگويي كرده بودند) يافتم. در حقيقت بايد بگويم كه شعائر طواف بسيار جالب و در روحيه انسان تأثير فراوان دارد، تأثيري كه كلمات قادر به توصيف آن نبود، ليكن فيلبي مي گويد: از عجايب آن كه من هرگز با اين شعائر احساس غربت ننمودم، بلكه براي من بگونه اي بود همانند اين كه قبلاً اين كارها را انجام داده ام. و احتمالا سبب اين آشنايي مطالعات فراواني است كه من پيش از اين سفر درباره حج و شعائر آن داشته ام و درباره لطفي كه ملك عبدالعزيز به من نمود مي توانم ادعا كنم كه من نخستين كسي هستم كه بطور فعلي و در ميان گروهي از اشخاص كه در نزديكي مسجدالحرام به عنوان نماينده و رمز اسلام هستند اسلام آورده ام!
پس از پايان اين مراسم صحن بزرگ مسجدالحرام را پشت سر نهاده و از دروازه «باب الصفا» به همراه راهنمايم براي انجام مراسم سعي به مسعي رفتيم، اين مراسم عبارت است از پيمودن مسافتي از راه كه در مياه دو كوه (يا تپه) صفا و مروه قرار دارد، اين راهپيمايي 7 بار و برابر مسافتي نزديك به 380 يارد مي باشد، 35 يارد از اين راه به صورت دويدن طي مي شود. 5/1 ميل از اين راه سنگلاخ و بسيار آزار دهنده و خسته كننده بود. در پايان هر يكبار طي طريق به سوي كعبه ايستاده و دو ركعت نماز گزارديم، از اين رو پس از پايان تمامي مناسك به علت خستگي، از اين كه بالاخره به خانه ميزبانم شيخ عبدالله سليمان بازگشته ام خوشحال شده و بقيه شب را به استراحت پرداختم. پيش از استراحت مدت كوتاهي با يك مهندس لهستاني به نام فؤاد احمد سافيشكي كه اسلام آورده و بر اداره كارگاه هاي دولتي نظارت دارد گفتگو نمودم. در بامداد روز بعد كه مصادف با روز جمعه بود يكي از علماي وهابي به نام شيخ عبدالله بن حسن به ديدارم آمد، اين روحاني وهابي كه از خانواده سازنده دين وهابي است براي تبريك اسلام آوردنم و آماده نمودن برنامه ديدارم با ديگر سران وهابي در محل نماز جمعه به حضورم آمده بود. و چون تا هنگام نماز جمعه وقت زيادي باقي مانده بود از اين رو شيخ فؤاد حمزه مرا براي ديدن شهر مكه با ماشين خود همراهي نمود، در هنگام ظهر به نماز جمعه رفته و آنگاه به خانه براي خوردن ناهار به خانه شيخ عبدالله سليمان بازگشتم. شيخ عبدالله بن حسن بسيار با من مهربانانه رفتار مي نمود. براي او صحنه هايي از نخستين ديدارمان را در قهوه خانه بير ابن حسّاني كه من هنوز مسلمان نبودم و او هنگام ديدن من به بودن كافري مثل من اعتراض نموده بود بازگو كردم، و او با خنده پاسخ داد در آن روز ميان تو و جهنم جز مرگ فاصله اي نبود، ليكن امروزه اگر خداوند اسلام تو را بپذيرد پس از مرگ به بهشت خواهي رفت.
حاج عبدالله فيلبي در كتاب خود آورده است: پس از اين زيارت مسجدالحرام، او مكه را به سوي طائف ترك نمود و در آنجا بود كه به ديدار ملك عبدالعزيز رفته و او ضمن اظهار خوشحالي نام عبدالله را براي او انتخاب نمود.
فيلبي بعدها به مكه بازگشت و سال ها در آنجا سكونت گزيد و يكي از شهروندان مشهور و مهم اين شهر گرديد. بازگشت او در پايان سال 1930 بود. و مي گويد: پس از بازگشت به مكه چند روزي را در منزل عبدالله الفضل (رئيس هيئت مشورتي پادشاه) گذراندم تا توانستند برايم منزل مناسبي تهيه كنند. اين منزل به شماره 27 در محله جرول قرار داشت كه از محلات مشهور مكه بشمار مي رفت. اين خانه در نزديكي باغ شهرداري و كاخ وزير ماليه قرار داشت. و بدين گونه از آخرين روز ماه نوامبر سال 1930 يكي از شهروندان اهل مكه شدم، و تا ربع قرن در اين شهر اقامت داشتم.

پی نوشت:

1- از مأمورين بلند مرتبه انگليس در هند و عربستان بود. او نقش حساس و كليدي در به قدرت رساندن خاندان آل سعود بازي كرد و تا آخر عمر در عربستان زندگي نمود و روابط بسيار دوستانه و صميمي با تمامي سران آل سعود برقرار نمود. در سال 1930 بر طبق اصول مذهب وهابيان اسلام آورد و سال ها در مكه و جدّه زندگي كرد.

منبع: http://www.e-resaneh.com