حكايتهای تربيتي
حكايتهای تربيتي
حكايتهای تربيتي
نويسنده: مرتضي بذرافشان
توجه به كودك
پيامبر مى خواست هر چه زودتر خود را براى نماز جماعت به مسجد برساند، اما دوست نداشت دل پاك كودكان را برنجاند. بلال در جستجوى پيامبر از مسجد بيرون آمد، وقتى جريان را فهميد خواست بچه ها را تنبيه كند تا پيامبر را رها كنند. آن حضرت وقتى متوجه منظور بلال شد، به او فرمود: ((تنگ شدن وقت نماز براى من از اين كه بخواهم بچه ها را برنجانم بهتر است .))
پيامبر از بلال خواست برود و از منزل چيزى براى كودكان بياورد.
بلال رفت و با هشت دانه گردو برگشت . پيامبر صلّى اللّه عليه و آله گردوها را بين بچه ها تقسيم كرد و آنها راضى و خوشحال به بازى خودشان مشغول شدند.
بيان : توجه به نياز و خواسته هاى كودك از اصول اوليه تربيت است . آسان ترين و پسنديده ترين راه ، راضى كردن كودكان و همان روش متواضعانه پيامبر است كه علاوه بر تاءمين نياز كودك ، به آنها نوعى شخصيت نيز مى بخشد.
مسؤ وليت پدران
فرمود: ((واى بر فرزندان آخرالزّمان از دست پدرانشان .))
اطرافيان پيامبر با شنيدن اين جمله به فكر فرو رفتند. لحظه اى فكر كردند شايد منظور پيامبر، فرزندان مشركان است كه در تربيت فرزندانشان كوتاهى مى كنند.
عرض كردند: ((يا رسول الله ، آيا منظورتان مشركين است ؟))
- نه ، بلكه پدران مسلمانى را مى گويم كه چيزى از فرايض دينى را به فرزندان خود نمى آموزند و اگر فرزندانشان پاره اى از مسائل دينى را فراگيرند، پدران آنها، ايشان را از اداى اين وظيفه باز مى دارند.
اطرافيان پيامبر با شنيدن اين سخن ، تعجب كردند كه آيا چنين پدران بى مسؤ وليتى نيز هستند.
پيامبر كه از تعجب آنها از چهره شان خوانده بود ادامه داد: ((تنها به اين قانع هستند كه فرزندانشان از مال دنيا چيزى را به دست آورند...))
آنگاه فرمود: ((من از اين قبيل پدران بيزار و آنان نيز از من بيزارند.))
بيان : در عصر حاضر، دليل دور بودن و ناآگاهى قشر عظيمى از كودكان و نوجوانان از مسايل مذهبى ، بى توجهى والدينشان به اين مساءله مهم است .
تبعيض ناروا
پيغمبر كه اين صحنه تاءثّرانگيز را مشاهده كرد نتوانست طاقت بياورد، پس فرمود: ((چرا با فرزندان خود به طور عادلانه رفتار نمى كنى ؟))
آن مرد عرب جوابى جز سكوت نداشت . سرش را پايين انداخت و عرق شرم بر پيشانى اش نشست .
او در آن روز دريافت كه كارش اشتباه بوده است و فهميد كه در نگاه كردن نيز نبايد بين فرزندان فرقى گذاشت .
تربيت قبل از تولد
محمدباقر، فرزند ملامحمدباقر كمى بازيگوشى پرداخت . شبى پدر براى نماز و عبادت به مسجد جامع اصفهان رفت . آن كودك نيز همراه پدر بود. محمدباقر در حياط مسجد قرار ماند و به بازيگوشى پرداخت . وى مشك پر از آبى را كه در گوشه حياط مسجد قرار داشت با سوزن سوراخ كرد و آب آن را به زمين ريخت . با تمام شدن نماز، وقتى پدر از مسجد بيرون آمد، با ديدن اين صحنه ، ناراحت شد. دست فرزند را گرفت و به سوى منزل رهسپار شد. رو به همسرش كرد و گفت : ((مى دانيد كه من در تربيت فرزندم دقّت بسيار داشته ام . امروز عملى از او ديدم كه مرا به فكر واداشت . با اين كه در مورد غذايش دقت كرده ام كه از راه حلال به دست بيايد، نمى دانم به چه دليل دست به اين عمل زشت زده است . حال بگو چه كرده اى كه فرزندمان چنين كارى را مرتكب شده است .))
زن كمى فكر كرد و عاقبت گفت : راستش هنگامى كه محمدباقر را در رحم داشتم ، يك بار وقتى به خانه همسايه رفتم ، درخت انارى كه در خانه شان بود، توجه مرا جلب كرد. سوزنى را در يكى از انارها فرو بردم و مقدارى از آب آن را چشيدم .
ملا محمد تقى مجلسى با شنيدن سخن همسرش آهى كشيد و به راز مطلب پى برد.
بيان : اگر در روايات اسلامى تاءكيد شده كه خوردن غذاى حرام ولو اندك در نطفه تاءثير سوء دارد به همين جهت است . لذا بزرگان علم تربيت گفته اند: ((تربيت قبل از تولد شروع مى شود.))
فرزند، نتيجه دعا
محمد معروف به ((شيخ صدوق )) در همان دوران طفوليت صاحب نبوغ و هوش سرشارى بود و اساتيد خود را به شگفتى وامى داشت .
كودك و تاءثيرات محيط
پس از تحقيقات فراوان ، پرده از اين راز برداشته شد: هنگام هجوم آلمان به فرانسه ، اين زن كه در آن هنگام كودك خردسالى بيش نبوده ، در خيابان شاهد سرودهايى بوده است كه سربازان اشغالگر آلمانى مى خوانده اند. اين سرودها از آن هنگام در ضمير ناخودآگاهى وى محفوظ مانده بوده است .
بيان : موضوع تاءثيرپذيرى در سنين كودكى ، در روايات بسيار مورد تاءكيد قرار گرفته است و شايد حكمت خوانده اذان و اقامه در گوش راست و چپ كودك بعد از تولد، همين جهت باشد.
بوسيدن كودك
به پيامبر نزديك شد و در حالى كه خجالت مى كشيد سخن بگويد، عرض كرد: ((يا رسول الله من داراى ده فرزند كوچك و بزرگ هستم ، اما تا كنون هيچ يك از آنها را نبوسيده ام .))
پيامبر نزديك شده و در حالى كه خجالت مى كشيد سخن بگويد، عرض كرد: ((يا رسول الله من داراى ده فرزند كوچك و بزرگ هستم ، اما تا كنون هيچ يك از آنها را نبوسيده ام .))
پيامبر از گفته او به قدرى ناراحت شد كه رنگ چهره مباركشان تغيير كرد. ايشان به او فرمود: ((خداوند مهر و محبت را از قلب تو بيرون كرده است . آن كس كه به كودكان ما رحم نمى كند و به بزرگ ما احترام نمى گذارد، از ما نيست .))
گام اول در تنبيه كودك
روزى دست فرزند خود را گرفت و نفس زنان ، نزد حضرت ابوالحسن عليه السلام آورد و از وى شكايت كرد. حضرت نگاهى به آن مرد كرد و خواست راه و روش تربيت كردن را به او بياموزد. فرمود: ((فرزندت را نزن ))
مرد از خودش پرسيد: پس چگونه فرزندم را تربيت كنم . منتظر بود تا ادامه كلام امام را بشنود امام ادامه داد: ((براى ادب كردنش از او دورى و قهر كن ))
مرد گويا دنياى جديدى در تربيت فرزند به رويش گشوه شد. در همان لحظه تصميم گرفت شيوه قهر و دورى را پيشه خود سازد و با فرزندش سخنى نگويد. در همين فكر بود كه ادامه كلام امام ، او را آگاه تر كرد. امام فرمود: ((ولى مواظب باش قهرت زياد طول نكشد و هر چه زودتر با فرزندت آشتى كن .))
بيان : شيوه تنبيه بدنى در تربيت كودك هيچ تاءثيرى ندارد، بلكه نتيجه عكس دارد. چون علاوه بر عادت به تنبيه ، عظمت و ابهت پدر و مادر و يا معلم را نزد كودك خدشه دار مى كند و راه براى تربيت بعدى نيز بسته مى شود.
كودكان امروز بزرگان فردا
همه كودكان كه دور امام عليه السلام گرد آمدند، امام عليه السلام فرمود: ((همه شما، كودكان امروز هستيد و اميد مى رود كه بزرگان اجتماع فردا نيز باشيد؛ پس دانش بياموزيد و در كسب علم كوشش كنيد.))
مادر و فرزندى پاك
دختر گفت : ((خداى خليفه كه ما را مى بيند)).
خليفه به پسرش ((عاصم )) گفت : ((تحقيق كن تا او را برايت خواستگارى كنم )).
بعد از تحقيق ، متوجه پاك بودن دختر شدند. ازدواج كه صورت گرفت ، خداوند دخترى به آنها داد كه ((ام عاصم )) نام نهاده شد، اين دختر با ((عبدالعزيز بن مروان )) ازدواج كرد. خداوند پسرى به نام ((عمر بن عبدالعزيز)) به آنها عطاكرد.
عمر بن عبدالعزيز وقتى به خلافت رسيد، سبّ اميرالمؤ منين را ممنوع كرد، فدك را به فرزندان حضرت زهرا برگرداند و وقتى كه به اين كار او اعتراض مى كردند و مى گفت : ((حق با حضرت فاطمه عليه السلام است .))
كودكان را قرآن بياموزيد
جواب داد: ((او فرزند من است و همام نام دارد.))
پدر فرزدق در ادامه سخنش گفت : ((شعر و كلام عرب را آن چنان به او آموختم كه مهارت كامل در اين فن دارد.))
آن مرد انتظار داشت كه فرزندش مورد تشويق امام عليه السلام قرار بگيرد، ولى امام عليه السلام كه افتخار كودك مسلمان را در فراگيرى قرآن مى دانست فرمود: ((اگر قرآن را به او ياد مى دادى برايش بهتر بود.))
فرزدق وقتى اين سخن امام را شنيد به فكر فرو رفت . كلام امام عليه السلام در قلبش نشست و اين سخن هميشه در خاطرش ماند. از آن لحظه خودش را مقيد كرد تا وقتى قرآن را حفظ نكند آرام ننشيند. چنين نيز كرد و قرآن را كاملا حفظ نمود.
از حرف تا عمل
روز ديگر زن به همراه فرزندش خدمت پيغمبر صلّى الله عليه و آله حاضر شد. حضرت به كودك فرمود كه خرما نخورد. در اين هنگام زن ، كه نتوانست كنجكاوى و تعجب خود را مخفى كند، از ايشان سؤ ال كرد: ((يا رسول الله ، چرا ديروز به او نفرموديد خرما نخورد؟))
حضرت فرمود: ((ديروز وقتى اين كودك را حاضر كرديد، خودم خرما خورده بودم و اگر او را نصيحت مى كردم ، تاءثيرى نداشت .))
امام صادق عليه السلام فرمود: ((به راستى هنگامى كه عالم به علم خود عمل نكرد، موعظه او در دل هاى مردم اثر نمى كند، همان طور كه باران از روى سنگ صاف مى لغزد و در آن نفوذ نمى كند.))
بهترين نام
امام لبخند شيرينى به لب آورد و فرمود: ((از على بهتر چيست ؟))
شيوه تبريك گفتن نوزاد
حضرت امير عليه السلام كه حضور داشت به او فرمود: ((به هنگام تبريك و شادباش نوزاد چنين بگو: خداى بخشنده را شكرگذار باش و اين بخشش او، بر تو مبارك باد. اميد كه فرزندت به كمال توانايى برسد و از نيكوكارى اش بهره مند شوى .))
بيان : اسلام در هر مورد دستور كاملى دارد كه محور آن گام زدن انسان در مسير توحيد و رسيدن به كمال است . اين هدف مقدس حتى در محتواى ((شادباش نوزاد)) از طرف ائمه عليه السلام پيشنهاد شده است .
دختر، خيلى خوب است
گفتم : ((دختر است .))
ايشان با شنيدن اين حرف ، نوزاد را در آغوش فشرد. صورتشان را به صورت كودك گذاشت ، پيشانى اش را بوسيد و سه بار فرمود: ((دختر، خيلى خوب است .))
آن گاه از نامش سؤ ال كرد: گفتم : ((دلمان مى خواهد شما نامى برايش انتخاب بفرماييد.))
حضرت امام بدون تاءمّل سه بار فرمود: ((فاطمه ، خيلى خوب است .))
موفقيت در علاقه و استعداد كودك
از ((اديسون )) پرسيدند كه چرا اكثر جوانان به قله هاى موفقّيت دست پيدا نمى كنند؟ وى جواب داد: ((چون در مسيرى كه استعدادش را دارند گام نمى زنند.))
شناخت لياقت هاى كودك
به ((ملكشاه سلجوقى )) خبر رسيد كه ((قيصر روم ))، در صدد تسخير بغداد است . ملكشاه با ارتش منظم خود به سوى مرز ايران حركت كرد.
((خواجه نظام الملك )) روزى از ارتش سان مى ديد كه ناگاه قيافه سربازى كوتاه قد، توجه او را به خود جلب كرد. دستور داد كه او را از صف بيرون كنند. او تصور كرده بود كه از آن سرباز كوتاه قد، كارى ساخته نيست . ملكشاه به خواجه گفت : ((چه مى دانى ؟ شايد همين سرباز قيصر را اسير كند.))
اتفاقا مسلمانان در اين نبرد پيروز شدند و قيصر روم به دست همين سرباز اسير گرديد.
بيان : مربى يا پدر و مادر موفق ، آنهايى هستند كه از شاگرد و يا كودك خود شناخت خوبى داشته باشند؛ استعدادهاى آنها را بيابند و زمينه شكوفايى آن را فراهم كنند. چون خداوند در هر كس استعداد خاصى را قرار داده است كه شخص با شكوفايى آن استعداد به توفيق دست خواهد يافت .
تاثير شير
چون شيخ شهيد، اثر تعجب را در چهره آن مرد ديد، اضافه كرد: ((اين بچه در نجف متولد شد. در آن هنگام مادرش بيمار بود، لذا شير نداشت . مجبور شديم يك دايه شيرده براى او بگيريم . پس از مدتى كه آن زن به پسرم شير مى داد، ناگهان متوجه شديم كه وى زن آلوده اى است ؛ علاوه بر آن از دشمنان اميرالمؤ منين عليه اسلام نيز بود...))
كار اين پسر به جايى رسيد كه در هنگام اعدام پدرش كف زد. آن پسر فاسد، پسرى ديگر تحويل جامعه داد به نام كيانورى كه رئيس حزب توده شد
بيان : كودك وقتى كه خون و پوست و گوشت و استخوانش پرورش يافته مادر است ، روحيات فرزند نيز جداى از روحيات مادر نخواهد بود.
احترام به كودك
بى درنگ آن مرجع بزرگ به حالت نيمه نشسته ، مشغول جستجوى مى شود تا اين كه آن دو ريال گمشده را پيدا مى كند و به كودك مى دهد.
ايشان به راحتى مى توانستند چند برابر آن پول را به كودك بدهند، اما براى اين كه او احساس شرمندگى نكند، به اين شكل به او كمك كردند.
نتيجه تحميل عبادت
مرد جواب داد: ((اتفاقا پدرم باعث شده است كه چنين باشم . يادم مى آيد زمانى كه هنوز كودك نوپايى بودم ، هر سحر، پدرم با زور مرا از خواب بيدار مى كرد تا وضو بگيرم و مشغول نماز و دعا شوم . اين كار او آن قدر بر من سنگين و طافت فرسا مى آمد كه كم كم از عبادت و نماز متنفر گرديدم و با آن كه سال ها از آن ماجرا مى گذرد، هنوز به هيچ يك از مقدسات و معتقدات مذهبى ، علاقه اى ندارم .))
احترام به شاگرد نوجوان
آن عالم دستور داد چند مرغ آورند. آن مرغ ها را بين شاگردان تقسيم نمود و به هر كدام كاردى داد و گفت : ((هر يك از شما مرغ خود را در جايى كه كسى نبيند ذبح كند و بياورد.))
شاگران به سرعت به راه افتادند و پس از ساعتى هر يك از آنها، مرغ ذبح كرده خود را نزد استاد آورد؛ اما نوجوان مرغ را زنده آورد.
عالم به او گفت : ((چرا مرغ را ذبح نكرده اى ؟))
او در پاسخ گفت : ((شما فرموديد مرغ را در جايى ذبح كنيد كه كسى نبيند؛ من هر جا رفتم ديدم خداوند مرا مى بيند.))
شاگردان به تيزنگرى و توجه عميق آن شاگرد برگزيده پى بردند، او را تحسين كردند و دريافتند كه آن عالم وارسته چرا آن قدر به او احترام مى گذارد.
نتيجه دوستى با نادان
پهلوان سخن حكيم را گوش نكرد. تا آن كه روزى خرس و پهلوان در گوشه اى خوابيده بودند. از قضا مگسى به سراغ خرس آمد. خرس هر چه با دستش آن مگس را رد مى كرد، باز مگس مى آمد و او را آزار مى داد. سرانجام خرس برخاست و رفت از كنار كوه ، سنگى بزرگ برداشت و آورد. چون ديد آن مگس روى صورت پهلوان نشسته است ، آن سنگ بزرگ را با خشم روى آن مگس انداخت تا او را بكشد؛ در نتيجه سر پهلوان ، زير آن سنگ بزرگ كوفته شد و او جان داد. اين بود نتيجه دوستى با خرس كه به ((دوستى خاله خرسه )) معروف است
اهميت درس
شاگرد گفت :((كار داشتم .))
شيخ فرمود: ((بعد از اين به درس مگو كار دارم ، به كار بگو درس دارم .))
شخصى كه درس خوان نمى شود
مدرس نگاهى به داوطلب كرد و گفت : ((ايشان درس خوان نمى شود.))
مرحوم مدرس وقتى تعجب آن مرد را ديد، ادامه داد:((به دكمه هاى قيطانى پيراهنش نگاه كن . تا بخواهد دكمه هايش را بيندازد وقتش تمام شده دكمه هاى قيطانى نمى گذارد، زندگى اش به رفاه طلبى آغشته مى شود و روحيه شجاعت و آزادگى را نيز از دست مى دهد.))
منبع: كتاب صد حكايت تربيتي
/خ
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}