نويسنده: سيما داد

 


استعاره در لغت به معني عاريت گرفتن، به عاريت خواستن، ايرمان گرفتن و يکي از انواع مجاز است و عبارت از اضافت (نسبت) مشبه به يا مستعار به مشبه يا مستعار منه که با علاقه باشد، پس اگر مشبه به ذکر و مشبه ترک شود، استعار مُصرّحه است و اگر عکس شود استعاره مُکنيه. استعاره در زبان فارسي واژه‌اي برگرفته از زبان عربي و به معني عاريه گرفتن و قرض کردن است. در مباحث مربوط به بيان ادبي استعاره نوعي زبان مجازي و يکي از راهکارهاي تصويرگري شاعرانه مي‌باشد. اساس اين نوع مجاز بر جايگزيني هويت عاريه‌اي به جاي هويت حقيقي شيي، پديده، يا مفهوم خاص و همانندسازي موقتي استوار است. در زنجيره مجازها به لحاظ ويژگي، استعاره حدفاصل تشبيه و نماد است. شباهت آن با تشبيه در آنست که هر دو بر پيوند ميان دو موضوع متفاوت به واسطه يک ويژگي مشترک اتکاء دارند. اما تفاوت اين دو در آنست که تشبيه ناظر و آگاه به قياس بين دو موضوع از نوع همانندسازي است اما استعاره چنين نيست يعني «الف» موقتا هويت اصلي خود را از دست مي‌دهد و با کسب هويت «ب» جايگزين آن مي‌شود. در اين فرآيند مي‌توان گفت تشبيه، قياسي آگاهانه در سطح زباني است اما استعاره فرآيندي پيچيده و ناگفته مي‌باشد.
اما شباهت استعاره با نماد در ويژگي همانند سازي است زيرا در هر دوي اين مجازها نوعي همانند سازي رخ مي‌دهد با اين تفاوت که در استعاره، مستعار (بردار) موقتا هويت اصلي خود را از دست مي‌دهد تا هويتي تازه را در مناسبات تازه‌اي کسب کند اما در نماد، موضوع اصلي هم هويت خود را دارد و هم يک هويت ديگر به آن اضافه مي‌شود. از نقطه نظر تظاهر زباني، نشانه نماد، تکرار در متن کلام است و مفهوم نمادين از شرايط بستر کلام متولد مي‌شود. به عبارت ديگر، استعاره چنان است که لفظي را به مناسبت کمال شباهت در يکي از صفات به جاي لفظي ديگر به کار برند چنانکه مرد دلير را «شير» خوانند، به لحاظ اشتراک و مشابهتي که ميان اين دو در صفت شجاعت هست.
بلاغيون قديم به تَبَع ارسطو، عموماً استعاره را تشبيهي گفته‌اند بدون ادات شبه و مشبه. در آراء منتقدان متأخّر، جنبه‌هاي زيباشناسانه نيز بر اين تعريف اضافه شده است. به موجب تعريفهاي اين منتقدان، هر استعاره ابتدا در ذهن شاعر به صورت تشبيه پديد مي‌آيد، سپس شاعر با حذف ادات شبه و تلخيص آن، استعاره مي‌سازد. براي مثال وقتي فردوسي در وصف نعره‌ي رستم مي‌گويد: «به رزم اندرون غرّشي کرد شير»، پيش از اين در ذهن خود رستم (مشبه يا مستعار منه) را به شيري (مشبه به – مستعار) تشبيه کرده است. سپس در لفظ مستعار منه يا مشبه (رستم) را حذف کرده است يعني مشبه طوري در مشبه به دخول کرده که گوئي يکي از افراد مشبه به است.
(شعر بي دروغ)
اگر چه عملکرد استعاره نيز مانند تشبيه، انجام قياس است، در تشبيه، قياس هدف است و در استعاره وسيله‌اي براي دخول و انتقال ذهنيّات.
آي . آر. ريچاردز، منتقد معاصر غربي در کتاب فلسفه‌ي بلاغت ساختمان استعاره و تشبيه را به دو بخش تفکيک مي‌کند و به جاي دو جزء مشبه و مشبه به از واژه‌هاي هدف (tenor) و بردار (vehicle) استفاده مي‌کند. بنابه استدلال ريچاردز، انديشه و موضوع اصلي، هدف (مشبه)، و تصوير يا مستعار، بردار است.
از ديدگاه زبانشناسي، غالب کلماتي که امروزه استفاده مي‌شوند، در بدو پيدايش نوعي استعاره بوده‌اند مثل کلمه‌ي «کنجکاو». پس آنچه امروزه استعاره ناميده مي‌شود، در واقع مجازي است که بر مجاز فراموش شده‌ي ديگر بنا شده است به طوري که اگر الگوي اصلي پيدا شود استعاره مُرده‌اي است که به سبب استفاده‌ي مکرر، رسانايي و برجستگي خود را از دست داده است. براي نمونه در زبان فارسي مي‌توان کلمه‌ي «رعنا» را ذکر کرد. اين کلمه از ريشه‌ي «رعونت» به معني حمق و طول کلام و نوعي از خودستايي رکيک است. پس گل دوروي را که رويي سرخ و رويي زرد دارد در فارسي «گل رعنا» ناميدند. رفته رفته در غزل‌ها به معشوقان ناسازگار «بت رعنا» گفتند ولي مذمّت خواستند نه مدح، امروزه کلمه‌ي «رعنا» و «رعنايي» از معني اصلي دور افتاده، زيبايي و خوبي و ملاحت معني مي‌دهد و اگر به معشوقه رعنا گويند، مدح خواهند نه ذم.
(بهار و ادب فارسي)
در بين نظريه‌هاي جديد ادبي نيز از استعاره بسيار بحث شده است. برخي در ماهيت استعاره بحث کرده‌اند و اهميت آن را به عنوان عنصري شاعرانه مورد ترديد قرار داده‌اند و برخي ديگر در نقش آن تأمل کرده‌اند. از جمله نظريه‌هاي گروه دوم مي‌توان به آراء زبانشناسان اشاره کرد:
1) از ديدگاه زبانشناسان استعاره نوعي هنجارگريزي معنا شناسيک است. بنابراين رويکرد، جملات زير همگي در يک صورت قرار مي‌گيرند و در عين حال از خاصيت همنشيني مالوف کلمات هم برخوردارند:
«آيا دوباره من از پله‌هاي خانه خود بالا خواهم رفت؟»
«آيا دوباره من از پله‌هاي سرداب خود بالا خواهم رفت؟»
«آيا دوباره من از پله‌هاي آپارتمان خود بالا خواهم رفت؟» و الخ...
در تمام اين موارد هيچ اتفاقي خارج از هنجار زبان رخ نداده است و تمام اين جملات پيامي تعريف شده را در مناسبات زبان فارسي انتقال مي‌دهند. به همين دليل ذهن به طور طبيعي بعد از دريافت نيمه اول هر يک از جملات بالا، ملازم آنها يعني کاخ، خانه، آپارتمان، سرداب، و غيره را پيش بيني مي‌کند. اين مکانيسم در نتيجه عادت عمل مي‌کند و در جهت تکميل جمله ذهن را هدايت مي‌نمايد. اما چنانچه به جاي هر يک از اين کلمات، گوينده کلمه‌اي ديگر و خارج از انتظار ادا کند و بگويد «آيا دوباره من از پله‌هاي کنجکاوي خود بالا خواهم رفت؟» (فروغ فرخزاد: «پنجره») اگر چه اين جمله به لحاظ دستوري در همان صورت صرفي جملات بالا قرار مي‌گيرد، به دليل فقدان همنشيني مالوف کلمات در درون جمله انحرافي از نرم زبان رخ داده است که مناسبات تازه و بديعي را خلق مي‌کند و با آشنايي زدايي از الگوهاي آشنا در قاموس زبان فارسي موجب برجستگي و تشخص زبان مي‌شود. اين انحراف، نقطه‌ي عزيمت زبان از سطح واقعي و رايج به سطح مجازي و به عرصه خلاقيت شاعرانه است. آنچه در ترکيب جديد رخ داده است آنست که کنجکاوي هويت خود را در مقام مفهومي انتزاعي موقتاً از دست داده و هويت بنا يا پديده‌اي مادي جايگزين آن شده است تا در هويتي تازه خودنمايي کند و تصوير شاعرانه به موجب آن خلق شود.
2) ساختارگرايان از جمله ياکوبسن در تبيين استعاره مي‌گويند که استعاره با ايجاد يک نظام موازي در برابر متن، حس گريز از متن دارد. در استعاره هر عنصري که مي‌بايست متن خاصي را برتابد دايماً راه را براي متون ديگر بازمي گذارد.
(ص11، PT & RL)
سي. اس. لويس، نظريه پرداز معاصر نيز استعاره را تمثيلي کوچک مي‌خواند. (به نقل از ص 21، RTCWC.S.L)
از حيث تاريخ تحول زبان، غالب کلماتي که امروزه کاربردي عادي و معمول يافته‌اند، در اصل استعاره‌اي بوده‌اند که به دليل استفاده مستمر خاصيت برجستگي خود را از دست داده‌اند و در زمره استعاره‌هاي مرده در آمده‌اند. استعاره در بلاغت غربي به لحاظ چگونگي حضور اجزاء آن در ترکيب استعاري داراي دو گروه اصلي است:
$ Explicit metaphor يا استعاره آشکار:
ساده ترين نوع استعاره است که با تعريف ارسطويي از استعاره مطابقت دارد. در اين قسم استعاره هم لفظ مستعار و هم لفظ مستعار منه (بردار و هدف) هر دو ذکر مي‌شوند.
$ implicit metaphor يا استعاره مصرحه و مکنيه:
اين نوع استعاره به طور کلي بر پوشيدگي يکي از اجزاء يا هر دو جزء مستعار و مستعار منه استوار است و حالتهاي مختلفي دارد. اگر لفظ مشبه به يا مستعار ذکر اما مشبه يا مستعار منه حذف شده باشد در اصطلاح بلاغت ايراني و اسلامي به آن استعاره مصرحه گويند. براي مثال: «به رزم اندرون غرشي کرد شير»، لفظ «شير» (مشبه به) براي مشبهي به کار رفته که در جمله ذکر نشده است (رستم). و در اين بيت:

با کاروان حله برفتم از سيستان *** با حله تنيده ز دل بافته زجان

که منظور شاعر از «حله» شعر و قصيده خودش است. و در انگليسي:
Dawns were young
(Langston Hughes:/ The Negro Speaks of Rivers)
«وقتي افق‌ها جوان بودند من در رود فرات آبتني کردم»،
«جواني» از ويژگيهاي موجودات زنده مثل انسان است که مشبه يا مستعارمنه است و در اين جمله غايب مي‌باشد. اما چنانچه لفظ مستعار (مشبه به) ذکر نشده باشد در حالي که لفظ مستعار منه (مشبه) در ترکيب آمده است، اين استعاره را در اصطلاح بلاغت ايراني و اسلامي مکنيه يا بالکنايه گويند. مثال:
ستاره‌هاي کوچک بي تجربه از ارتفاع درختان به خاک مي‌افتند: («دلم براي باغچه مي‌سوزد»: فروغ فرخزاد)
بلاغيون براي استعاره به جهات مختلف اقسامي قائل شده‌اند. پاره‌اي از انواع تقسيماتي که بلاغيون ايراني و اسلامي براي استعاره برشمرده‌اند از اين قرار است:
- اگر لفظ مستعار (مشبه به) ذکر شده باشد، استعاره را مصرّحه گويند.
- چنانچه در استعاره، لفظ مستعار (مشبه به) ذکر نشده باشد اما لفظ مستعار منه (مشبه) تصريح شده باشد، آن استعاره را مُکنيه يا بالکنايه گويند. براي مثال درجمله‌ي «و آنگاه که ديدگان عنايت در تو بنگرد»، «عنايت» به انسان تشبيه شده، و اگر چه کلمه‌ي انسان در اين جمله به کار نرفته، به لحاظ نشانه‌هاي انسان يعني چشم و عمل ارادي نگريستن، اين مستعار دانسته مي‌شود. همچنين است در جمله‌ي «روي ليوان‌ها خواهم رقصيد»، رقصيدن روي ليوان از نشانه‌هاي حُباب است، و حُباب مشبهي است که ذکر نشده است. همچنين:

مي خواهم
در زير آسمان نشابور
چندان بلند و پاک بخوابم که هيچ گاه
اين خيل سيلوار مگس‌ها،
نتوانند روي صداي من بنشينند
«ديباچه»/م. سرشک

- اگر کلمه‌ي مستعار اسم جنس باشد، استعاره را اصلّيه گويند چون در اين صورت مستقيماً استعاره است مانند لفظ «شير» در مثال بالا، و اگر کلمه‌ي مستعار فعل يا مشتقات آن باشد استعاره را تبعيه گويند چون به تبع مصدر است يعني اول مصدر آن در معني استعاري به کار رفته است و در نتيجه اسم مشتق از آن مصدر، استعار شده است مثل «غرش ابر» که ابتدا مصدر غرّيدن (از نشانه‌هاي شير) به طور استعاره به کار رفته است و سپس از آن مصدر، اسم غرّش مشتق شده است.
- اگر مورد استعاره ، کلمه‌اي باشد يا کلامي استعاره را به دو نوع مفرد و مرکّبه يا تمثيليه تقسيم کرده‌اند. استعاره‌ي مرکبه که غالب ضرب المثل‌ها (ضرب المثل) را و هر جا که مجموعه‌ي اموري يعني مجموعه‌ي معاني يک جمله مورد نظر باشد دربر مي‌گيرد.
بلاغيون غربي نيز براي استعاره اقسامي برشمرده‌اند که برخي از آنها به قرار زير است:
- استعاره مکنيه (implicit metaphor): مطابق با فارسي است. مثال:
Life the hound
(Robert Francis/The Hound)
در اين سطر هدف کلمه‌ي life است و بردار يا کلمه‌ي مجازي Hound.
$ - استعاره‌ي مختلط (mixed metaphor):
استعاره‌اي است که دو يا چند مشبه در آن مشارکت دارند. اين قسم استعاره در آثار شکسپير فراوان يافت مي‌شود. براي مثال از زبان‌هاملت چنين گويد:
To take arms against a sea of troubles, And by opposing end them.
(سلاح برگرفتن در برابر مشکلات و با مبارزه به آنها پايان دادن)
در سطر نخست دو مشبه به (vehicle) حضور دارد؛ يکي مشبه بهي که ذکر نشده يعني «مرد جنگجو» اما اين مشبه به از نشانه‌هاي آن که سلاح برگرفتن باشد معلوم مي‌شود، و ديگر مشبه بهي که ذکر شده و آن «دريا» است که مشکلات با آن مقايسه شده است.
در حوزه زبانشناسي استعاره عبارتست از فرآيندي که به موجب آن حوزه معنائي مربوط به يک مرجع به حوزه‌ي معنائي ديگري منتقل مي‌شود. براي مثال در جمله «کشتي آب را شخم زد» حوزه زراعت به حوزه دريانوردي منتقل شده است. از نقطه نظر نقد ادبي سنتي حوزه توصيف شده يعني دريانوردي در مثال فوق هدف (tenor) و حوزه مورد استفاده در اين قياس يعني زراعت، بردار (vchicle) ناميده مي‌شود.
دز زبان، استعاره دو جايگاه دارد. سابقه‌ي جايگاه نخست که اغلب کلاسيک ناميده مي‌شود به ارسطو مي‌رسد. از اين منظر اساساً استعاره به عنوان عاملي زينتي و غير ضروري تلقي مي‌شود که به زبان عادي اضافه مي‌گردد و خارج از زبان هنجار مي‌باشد. گونه‌اي از اين طرز تلقي در نظريه‌ي زبان تحت اللفظي theory of literal language تبلور مي‌يابد. بر طبق نظريه‌ي مزبور استعاره نوعي هنجارگريزي و انحراف از نُرم زبان است زيرا کلمات در زبان عادي بايد از حيث فحوا با يکديگر سازگار باشند مثلاً وقتي گفته مي‌شود «چشم من به ديدارت روشن مي‌شود» چشم در زبان تحت اللفظي نمي‌تواند نهاد «روشن شدن» بشود. پس براي رسيدن به تعبيري که هدفِ اين عبارت است، بايد هنجار زبان در هم بريزد. در عين حال لازمه‌ي قرار دادن «چشم» به جاي شمع يا چراغ آنست که اولاً مؤلفه‌هاي مربوط به شمع يا چراغ را که عبارت است از نور دادن پس بزنيم و ثانياً بين چشم و چراغ وجه اشتراکي وجود داشته باشد (هر دو با نور سر و کار دارند). از جمله مشکلات اين نظريه آنست که نمي‌توان قواعد حاکم بر زمان و چگونگي محدوديت اين انتخابها را بواسطه آن توصيف کرد.
رويکرد دوم نسبت به جايگاه استعاره در زبان که غالباً رويکرد رمانتيک ناميده مي‌شود، استعاره را نابهنجاري نمي‌داند بلکه آن را جزء لاينفک زبان و انديشه تلقي مي‌نمايد. از اين منظر هيچ تمايز واقعي بين زبان مجازي و زبان غير مجازي وجود ندارد زيرا زبان ذاتاً استعاري است. گسترش اين رويکرد را مي‌توان در آثار پيروان مکتب معني شناسي شناختي (cognitive semantics) مشاهده کرد با اين تفاوت که گروه اخير به دليل قائل شدن به بعضي تمايزات بين زبان مجازي و زبان تحت اللفظي رويکردي کاملاً رمانتيک (رمانتيسم) ندارند.
(LT & C 169-172 صص)

منبع مقاله :
داد، سيما (1378)، فرهنگ اصطلاحات ادبي، تهران: مرواريد، چاپ چهارم.