مترجم: زهرا هدایت منش
منبع:راسخون
 

پیت. با هایزنبرگ که صحبت می‌کردیم، من همین نکته را به او تذکر دادم، گفتم که حس می‌کنم این استنباطی نیست که بور در ذهن داشته است. هایزنبرگ گفت که فکر می‌کند بور با او کاملاً موافق بوده است. به‌گمانم شما هم می‌خواهید بگویید که به‌نظرتان این حرف هایزنبرگ درست نیست.
ـ بله، نیست. من حرف هایزنبرگ را می‌فهمم. همین را یک‌بار که باهم دربارة زمینة فلسفی بحث می‌کردیم به ‌من هم گفت. چون روابطم با هایزنبرگ خوب است به او گفتم که ایدئالیست است و من این طرز تلقی را دوست ندارم، او گفت:"بله، بله، می‌فهمم. می‌دانم که شما تلقی دیگری دارید، اما نکتة جالب برای من این است که در فیزیک باهم موافقت کامل داریم" به‌نظر من همة ایدئالیست‌ها همین‌طورند. یعنی سعی می‌کنند رفتار خود را به‌عنوان فیزیکدان یا زیست‌شناس، یا هرچیز دیگر، از حرف‌هایی که به‌عنوان فیلسوف می‌زنند تفکیک کنند. پاستور می‌گفت که وقتی وارد آزمایشگاه می‌شود اعتقادات دینی‌اش را در رخت‌کن جا می‌گذارد. من این‌ را در مجموع تلقی معقولی نمی‌دانم. اما هایزنبرگ، طبق تلقی خودش، حق دارد بگوید که با بور موافقت کامل داشته است. این‌را می‌فهمم. اختلاف‌ها وقتی شروع می‌شود که هایزنبرگ سر حرف زدن راجع‌ به افلاطون و کشف مجدد روابط عددی و تقارن‌های بنیادی و این‌جور چیزها را باز می‌کند.
پیت. بوهم به من گفت که هیچ‌کس از فکر بور سر درنیاورده است، چون خیلی ظریف است. تنها کسی که چیزی دراین‌باره می‌داند روزنفلد است.
ـ به‌نظرم هایزنبرگ از من خیلی صالح‌تر است، اما کسی‌که فکر بور را کامل و عمیق درک می‌کرد پائولی بود. در این ‌مورد هم نباید تلقی کلی را، که اسمش را تلقی فلسفی می‌گذاریم، از تلقی علمی جدا کرد. اگر بخواهید دربارة آثار او قضاوت کنید یا آثارش را تحلیل کنید ولی توقع داشته باشید که در حرف‌های او اصولی را که از فلسفة کانتی گرفته شده ببینید ـ یعنی از اندیشه‌ای که برای اشیاء خواصی قائل است ـ فهم حرف‌های او برایتان مشکل خواهد شد. با این کار مانعی میان آن‌چه می‌خوانید و آن‌چه بور سعی در گفتنش دارد، به‌وجود می‌آید.
رویکرد بور همیشه این بود که می‌گفت: ما وضعیتی داریم که به ما، به‌عنوان مشاهده‌گر، یعنی به ‌عنوان موجودی که با جهان برهم‌کنش دارد، داده شده است. ما چیزی را به‌وجود آورده‌ایم که زبان طبیعی نام دارد، و این زبان دستگاهی از مفاهیم است که به کمک آن مشاهدات مستقیم خود را توصیف می‌کنیم. این زبان شاید در فیزیک، در فیزیک ماکروسکوپیک، در فیزیک کلاسیک، از راه نام‌گذاری کَمَّی، پاکیزه و پیراسته شده باشد، اما اساساً دستگاهی است برای توصیف ادراکات و واکنش‌های ما، و به‌طورکلی، تجارب ما. تلقی‌اش این بود که این چیزها داده شده‌اند و بنابراین جای بحث ندارند، یا دست کم بحث در آن‌ها مسئلة دیگری است، یعنی تحلیل شیوه‌های ادراک و کارکردِ حواس کار روان‌شناسان است. اما وظیفة فیزیک‌دان این است که از این تجربة داده شده، این معرفت داده شده، آغاز کند و آن‌گاه با استفاده از منطق آن ‌را به‌صورت یک کل منسجم درآورد، زیرا منطق هم جزء داده‌هاست. چون به ‌هر حال منطق روشی است که ما با آن گزاره‌ها را برطبق قواعدی به‌هم مربوط می‌کنیم، و این قواعد طوری هستند که وقتی به کارشان می‌بریم چاره‌ای جز پذیرش نتیجه نداریم.
پیت، آیا بور منطق را مجموعه‌ای از قواعد می‌دانست که برقرار بودنشان در دنیای کلاسیک مشاهده است، یا منطق به‌نظر او چیزی بود مربوط به اعمال ذهنی؟
ـ البته یک عمل ذهنی است، ولی ما هم جزء جهانیم. اما جان‌فون نویمان و دیگران کوشیده‌اند بگویند که مکانیک کوانتومی منطق دیگری را ایجاب می‌کند. بور همیشه با این حرف‌ها خیلی مخالف بود.
او منطق را جزئی از تجربه هم می‌دانست، و از این حیث خیلی تحت تأثیر برادرش هارالد بود که ریاضی‌دان بود و در آن زمان در آن نزاع معروف بین ریاضی‌دانان ـ یعنی نزاع صورت‌گرایانی چون راسل با و شهودگرایان ـ درگیر بود بور نامی از براوئر نمی‌برد ولی یقیناً با راسل خیلی مخالف بود.
او طرف‌دار شهودگرایان بود، گرچه نمی‌توانم این حرف را به ‌ضرس قاطع بگویم. می‌بینیم که تلقی بور از منطق و ریاضیات هم، مثل تلقی‌اش از تجربة فیزیکی یا هر نوع تجربه‌ای، پراگماتیستی بود.
برای این‌که مکمل بودن را بفهمید، اولین کار این است که خود را در نقطة شروع قرار دهید وگرنه نکتة اصلی از چشمتان می‌گریزد. اگر یک نفر منطقیِ خشک باشید، خواهید گفت که وقتی دوچیز مانعه‌الجمع باشند، حتماً یکیشان درست است و دیگری غلط. اما روشن است که وضع از این قرار نیست.
باکلی. ازلحاظ تاریخی، فیزیک کوانتومی مؤخّر بر فیزیک کلاسیک است و ما چند صد سال با نیوتون و گالیله به‌سر برده‌ایم. این‌مدت آن‌قدر طولانی است که در طول آن زبان می‌تواند همة پیامدها و معانی بنیادی فیزیک کلاسیک را جذب کند. گذر از فیزیک یونانی به فیزیک نیوتونی هم کار دشواری بود و نیازمند تغییر عظیمی در زبان بود. پس شاید بتوان پیش‌بینی کرد که سرانجام زبانی از نوع کوانتومی به‌وجود بیاید، که در آن مفاهیمی چون مکمل بودن ازبین بروند،‌ یا شاید جلوه‌ای از چیز عمیق‌تری به‌نظر بیایند.
ـ بور یک‌بار به‌من گفت که امیدوار است بعد از مدتی که، به‌قول شما، مردم عادت کردند، مکمل بودن یک‌چیز کاملاً طبیعی بشود، در مدارس تدریس بشود، و ازاین قبیل.
پیت. من فکر می‌کنم که نظر بور دربارة زبان نظر خشکی بود، او فکر می‌کرد که با زبانی جز زبان دنیای کلاسیک نمی‌توان دربارة تجربه صحبت کرد، و هیچ‌گاه نمی‌توان از راه یک زبان کوانتومی به‌فهم مکانیک کوانتومی نائل شد.
ـ به‌یک اعتبار، پای مقیاس درمیان است. ما موجوداتی ماکروسکوپیکی هستیم، و فقط به‌وساطت وسایل میکروسکوپیک می‌توانیم به اتم‌ها روی بیاوریم، چشم می‌تواند، در حالت حدی، دو سه کوانتوم را درک کند، اما این یک‌ حالت نهایی است و ما معمولاً از چشممان این‌طور استفاده نمی‌کنیم.
پیت. پس زبان سدی میان ما و هرگونه فهم عمیق‌تر و بهتر مکانیک کوانتومی ایجاد می‌کند.
ـ من چنین حرفی نمی‌زنم. زبان باعث می‌شود که فهم مکانیک کوانتومی، به‌خلاف فهم پدیده‌های ماکروسکوپیک، بدیهی و پیش‌پا‌افتاده نباشد، هدف بور ـ که فکر می‌کنم که با عرضه کردن مفهوم مکمل بودن به آن نائل شد ـ این بود که فهم کامل رفتار اتم‌ها را، یعنی توصیف آن‌ را، برای ما ممکن می‌سازد.
پیت. آیا می‌توان گفت که بور برای پرسش‌هایی که می‌توان کرد حدومرزی قایل شده است ـ حدومرزی که نتیجة زبان است؟
ـ نه. لُبّ حرف او این بود که توصیف رفتار اتم‌ها بالقوه محدودیتی ندارد، به‌شرط آن‌که زبانی را که در اختیار داریم (یعنی تنها زبانی را که در اختیار داریم) با رعایت احتیاط‌هایی که به‌دلیل وجود مفهوم مکمل بودن و تعابیر لازم است، به‌کار ببریم.
پیت. وقتی اینشتین سعی داشت که تعبیری عینی از تابع موج به‌دست بدهد، بور کم‌وبیش این مسئله را حد سؤال‌هایی که می‌توان کرد، شمرد؟ مگرنه؟