نویسنده: احمد جهان بزرگی


 
 
 

مکتب علوى

پیامبر بیشتر بر نقش ‏تعیین‏ کننده امام على(ع) در نهادینه ‏ساختن «ولایت‏» به ویژه از سال یازده ‏هجرى به بعد تاکید مى ‏کردند تا کارهاى مذهبى فردى. امام على (ع) در ایجاد «ولایت فقهاء» در جامعه اسلامى که بعد ازسالها جایگزین یک جامعه کفرزده و بت‏ زده شده بود نقش مؤثرى داشت ودر نگارش نخستین کتاب هاى روش زندگى در زمان پیامبر که بعدها به‏ «جفر»، «جامعه‏» یا «کتاب على (ع)» شهرت یافتند و احتیاجات مردم ‏از پایه‏ هاى نظام سیاسى گرفته تا حکم دیه و تاوان یک خراش در آن بیان‏ شده بود، دست داشت. او پس از گردآورى کتاب خدا، کتابى براى همسرش، دختر پیامبر، تالیف فرمود که نزد فرزندانش به «مصحف فاطمه‏» شهرت‏ داشت. این کتاب دربردارنده امثال، حکم، سخنان پندآموز، تاریخ، روایات و دیگر ابواب نادرى بود که موجب تسلیت‏ خاطر حضرت فاطمه ‏ سلام الله علیها در سوگ پدر شد. امام همچنین کتابى در باب آیات تالیف فرمود وآن را صحیفه نامید. بخارى و مسلم از آن نام مى‏ برند و در چند مورد از «صحیح‏» خود از آن نقل قول مى‏ کنند چنانکه احمدبن حنبل نیز در مسند از آن روایت مى‏ کند. در این دوره پاره‏ اى از یاران امام‏ على (ع) ازایشان پیروى نموده و در زمان حضرت دست‏ به تالیف کتبى زدند. مانندکتاب جاثلیق (سلمان فارسى); وصایاى پیامبر (ابوذر غفارى)، کتاب‏ ابورافع (ابورافع غلام پیامبر) کتاب على‏ بن ابى رافع، زکات چهارپایان (ربیعة بن سمیع)، لمعه (عبدالله بن حر فارسى) .
امام على(ع) از جهت‏ سیاسى، یک انقلابى بود ولى در عمل بخاطر حفظ اسلام‏ روش مدارا با حاکمان پس از پیامبر را در پیش گرفت.
امام على(ع) را باید وارث امین و به حق سنت پیامبر دانست. او درحالى که درست پس از رحلت پیامبر اسلام از ریاست مسلمانان دور ماند پایگاه بیش از پیش محکمى از نظر علم و قضاوت در میان مسلمانان پیداکرد و مرجع علمى بسیارى از افراد عصر خود قرارگرفت او براى مشروعیت ‏ولایت پس از پیامبر و عدم مشروعیت‏ خلافت غصب شده تلاش فراوانى نمود ودر این زمینه آثارى بر جاى گذاشت که در تحکیم نظریه ولایت نقش بسزایى‏ را ایفاء کرد. او از بروزنابسامانى سیاسى اجتماعى در میان مسلمانان بیزار و هراسان بود. نظر او این بود که اگر رهبر جامعه اسلامى، اعلم به احکام الهى یعنى‏ فقیه نباشد حلال خدا را حرام و حرام خدا را حلال کرده و بدین وسیله‏ مردم را گمراه نموده و خود نیز گمراه خواهد شد. او در حالى که‏ مدعیان خلافت پیامبر، حکومت فاضل بر مفضول را حق مى‏ پنداشتند، مانند همه اندیشمندان مکتب هدایت، چنین عقیده‏ اى نداشت، و استدلال مى‏ کرد که‏ من سزاوارتر به جانشینى پیامبر، هستم و در این زمینه بر علم به کتاب ‏الهى و سنت پیامبر و «افقه بودن‏» تاکید مى‏ نمود . با تحول نظریه «خلافت‏» در میان اکثریت مسلمانان پس از پیامبر، علاقه‏ امام‏ على (ع) به انتظام مسائل «ولایت‏» موقعیت مسلط پیدا کرد. او درسخنرانی ها و خطبه‏ هایى که ایراد مى‏ کرد و بعدها در کتب مختلف منتشرگردید، مفهوم مشخصى براى ولایت تعیین کرد و حتى اجازه ورود برخى ازپیروان فقیهش در دستگاه حکومتى و ولایت آنها بر امور جامعه را داد. زیرا امام‏ على (ع) تنها به تعیین و تبیین موضوع مشخص «ولایت علماء» بر جامعه قانع نبود بلکه مى‏ خواست از طریق تحقق عینى آن، فایده چنین‏ موضوعى را نیز اثبات نماید. البته این مسئله بعد از یک دوره مبارزه‏ منفى با حکومت وقت (دوران ابوبکر) انجام پذیرفت که براى مردم مشخص‏ شود که وارد شدن فقها در کار ولایت جامعه نسبت‏ به دولت وقت‏ بالاستقلال‏ است و جنبه تایید حکومت را ندارد.

نخستین "ولى فقیه" مدائن

حذیفة بن یمان، اگر چه فقیه متبحرى بود که در زمان پیامبر براى مردم فتوا مى‏ داد ، ولى خدمت او در مکتب علوى درنخستین سالهاى پس از رحلت پیامبر، تاثیرى بود که بر روى مسلمانان‏ به ویژه پیروان مکتب داشت. پیروانى که خود نظریه‏ پردازان برجسته‏ اى‏ بودند یا شدند که عمار و ابن عباس و سلمان مهمترین آنها به شمارمى‏ روند. اما تاثیر حذیفه محدود به این افراد و یا دهه 50 و 60 ازقرن اول هجرى نبود بلکه تاثیر اعمال و نظرات او تا سالهاى متمادى‏ بر نظریه‏ پردازان مکتب علوى مشهود است. به چهار دلیل عمده حذیفه درپیشرفت و شناسایى ولایت‏ به ویژه ولایت فقیه در مکتب علوى اهمیت داشت. نخست آنکه حذیفه مدافعات و جانبداری هاى فراوانى از حضرت على (ع) و حق‏ حاکمیت ایشان داشت. او حق حضرت را به عنوان یک رهبر سیاسى راستین به‏ رسمیت مى‏ شناخت که دیگران با بى‏ لیاقتى، جایگاه آن حضرت را غصب‏ نموده‏ اند. دوم آنکه به عنوان یک فقیه شیعى، تشیع خود را همه جا بى‏ پرده اظهارمى‏ کرد و با مخالفان سر سازش نداشت و با وجود آنکه از طرف عثمان، حاکم مدائن بود اما در عین حال از فساد و خلافکاری هاى عثمان و دار ودسته او ناراضى بود و حکومت را حکومت جور و فاجر مى‏ دانست. سوم آنکه حذیفه را شاید بتوان اولین «فقیه‏» یا به قول حضرت‏ على (ع) «آشنا به حدود الهى » اى دانست که منصبى را از طرف حاکم جورپذیرفت اما هیچگاه از دستورات حکومت مرکزى پیروى نداشت و در واقع‏ مانند همه فقها هم‏ عصر یا لاحق، خود را منصوب از جانب امام راستین‏ مى‏ دانست. سرانجام آنکه حذیفه بن یمان با وجود آنکه حکومت وقت را حق نمى‏ دانست ‏اما چون در پیشبرد اهداف اسلامى از هیچگونه فداکارى دریغ نداشت، بااجازه امام (ع)، از جانب عمر ولایت مدائن را پذیرفت اما همانطور که‏ خواست مولایش بود دستورات اصیل اسلامى را رعایت مى‏ نمود و زیر بار دستور حکومت مرکزى نمى‏ رفت. به طورى که مورد غضب عمر قرار گرفت و ازولایت‏ خلع شد و سلمان فارسى به جاى وى گمارده شد. سلمان از طرف عمر ماموریت‏ یافت که بعضى مسائل گذشته حذیفه را به عمر گزارش کند ولى‏ سلمان از این کار طفره مى‏ رفت.

"دومین ولى فقیه" مدائن

در اینجا بایستى به خدمات یکى از قدیمترین ‏اعضای مکتب علوى، سلمان فارسى (200 ه.ق) بپردازیم. وى در میان ‏شیعیان، فقیه‏ ترین بود و با پذیرفتن ولایت مدائن از طرف عمر که او را سلطان عادل نمى‏ دانست در جهت‏ گیرى نظرى «ولایت فقیه‏» در زمان قصور ید (حاکمیت‏ بالقوه) امام معصوم (ع) تعیین‏ کننده بود. او به همراه حذیفه و دیگران در اثبات نیاز به اذن امام معصوم (ع) در اشغال مناصب حکومتى ‏نقشى اساسى داشت. سلمان با هدف اثبات اینکه «ولایت‏» باید با فقه یعنى علم به مسائل ‏دینى توام باشد با ابوبکر به احتجاج و در برابر او به استدلال ‏پرداخت. که: «ولایت تو به استناد چیست؟ وقتى با مسائلى روبرو شوى که بدان آشنایى‏ ندارى و وقتى از تو بپرسند درباره امورى که چیزى از آن نمى‏ دانى، به‏ چه کسى پناه مى‏ جویى؟ به چه بهانه و عذرى خودت را بر کسى که از تو داناتر است و به پیامبر نزدیکتر است و به تاویل کتاب خدا داناتراست و سنت پیامبر را بهتر مى‏ شناسد برترى مى‏ دهى؟ ». تصرف مدائن توسط اعراب مسلمان به رهبرى سلمان و نقش کلیدى سلمان درسقوط مدائن، زمینه‏ اى شد که بعدها مدائن تحت‏ حاکمیت ‏سلمان درآید. البته سلمان به عنوان یک فقیه دانا و توانا مى‏ دانست که نباید از طرف‏ حکومت جور ماموریتى بپذیرد و یا منصبى را قبول کند. اما او چون‏ معتقد به اذن و اجازه از طرف امام معصوم (ع) بود با مراجعه به حضرت‏ على (ع) به عنوان نایب خاص «امام زمان‏» خود حاکمیتش را مشروعیت ‏بخشید و به عنوان یک تکلیف به پذیرش آن تن داد. ابن شهرآشوب در«مناقب‏» مى‏ نویسد: «وقتى عمر سلمان را به عنوان حاکم مدائن منصوب کرد سلمان پیش ازآنکه در مورد این امر با على (ع) مشورت نماید و از او اجازه بگیرد اعلام موافقت ننمود. یعنى سلمان با اجازه على (ع) پذیرفت که به عنوان ‏حاکم مدائن منصوب شود. لازم به ذکر است که وظایف والى در آن دوره‏ محدود به کارهاى ادارى و سیاسى نمى‏ شد بلکه باید به غیر از این دوکار به مسائل دینى مانند فتوى‏ دادن و آموزش احکام نیز بپردازد. مخصوصا زمانى که والى فردى مانند سلمان باشد که در نزد پیامبر مانند کسى بود که از «علم لبریز و سرشار گشته بود». این حرکت‏ سلمان زمینه‏ اى شد که بعدها بسیارى از فقها و دانشمندان ‏شیعى بپذیرند که مى‏ توان از طرف یک حکومت «غیرحق‏» امورى را تصدى ‏نمود و همانطور که سلمان خود را منصوب از جانب امام معصوم (ع) مى‏ دانست آنها نیز خود را منصوب از جانب امام زمان (ع) بدانند.


منبع: کتاب نقد