نويسنده: علي شيرازي

 

در زمان حجاج بن يوسف ثقفي، اسيران را به نزد وي آوردند. در ميان آنان، زني بود كه دست‌هايش را بسته بودند.
حجاج روبه وي كرد و گفت: «چرا بر ضد من قيام كردي؟ چرا به جمع شورشيان پيوستي؟!» حجاج همچنان با فرياد خشن، از وي سؤال مي‌كرد و آن اسير شجاع نگاهش را بر زمين دوخته بود و پاسخي به سخنان وي نمي‌داد.
يكي از اطرافيان حجاج به او گفت: «اي زن! امير با تو سخن مي‌گويد! چرا چهره از او گردانده و به زمين نگاه مي‌كني؟»
زن شجاع با قاطعيت جواب داد: «من از خداوند شرم دارم چشم به صورت كسي بگشايم كه خداوند ديده از او برگرفته و به وي نظر نمي‌كند.»
حجاج بن يوسف ثقفي كه تاكنون ديوانه وار فرياد مي‌زد، ناگهان به خود آمد و از خونسردي، متانت، حاضرجوابي، قاطعيت و شهامت آن زن، حيرت زده و مبهوت بر جاي خشك شد و با تعجب پرسيد: «از كجا مي‌داني كه خداوند بر من نظر نمي‌كند؟!»
زن شجاع پاسخ داد: «از آن جا كه اگر پروردگار به تو توجه و نظر مي‌كرد، تو اين گونه ظلم و ستم نمي‌كردي و به راه سركشي و جنايت نمي‌رفتي!»
حجاج كه اين شهامت و صراحت را از وي ديد، دستور داد آزادش ساختند، هزار درهم به او بخشيد! و به سوي قبيله‌اش باز فرستاد. (1)

پي‌نوشت‌ها:

1. داستان‌هاي كوتاه، ص 13.

منبع مقاله :
شيرازي، علي؛ (1394)؛ زنان نمونه، قم: مؤسسه بوستان كتاب (مركز چاپ و نشر تبليغات اسلامي)، چاپ هشتم.