نویسنده: علی شیرازی

 

حروریه، زن شجاع، مؤمن و فهمیده‌ای بود كه علیه «حجاج بن یوسف ثقفی» مبارزه می‌كرد و در برابر ظلم و ستم وی كه از خون آشام‌ترین حكام قرن خود بود، ایستادگی می‌كرد.
روزی حجاج دستور داد تا حروریه را احضار كردند. همین كه بر حجاج بن یوسف وارد شد، به او گفت: «ای حروریه! یادت هست كه در لشكر پسر زبیر، سربازان ا بر ضد من تحریك می‌كردی تا مرا بكشند؟»
حروریه پاسخ داد: «بله! كاملاً به یاد دارم و به آن افتخار هم می‌كنم.»
حجاج كه بر خلاف انتظار، با شهامت و رك گویی این زن مواجه شده بود، تعجب كرد. رو به وزیران خود كه در آن جلسه بودند، كرد و گفت: «به عقیده‌ی شما درباره‌ی این زن گستاخ چه حكمی صادر كنیم؟»
آنان گفتند: «ما معتقدیم كه باید گردن این زن اخلالگر، زده شود!»
حروریه لبخندی زد و آنان را به باد مسخره گرفت!
حجاج كه به شدت خشمگین شده بود، روبه «حروریه» كرد و پرسید: «چرا خندیدی؟»
حروریه گفت: «خنده‌ی من برای این بود كه دیدم وزرای برادرت فرعون، از وزیران تو عاقل تر و داناتر بودند.»
حجاج گفت: «چطور؟»
حروریه گفت: «برای این كه هنگام مشورت فرعون با آنان - درباره‌ی قتل موسی (علیه السلام) - وزیران گفتند: «أرجِهْ و أخاه» (1)؛ كار او و برادرش را به تأخیر انداز، صبر كن، اگر تصمیم گرفتی و او را كشتی و بعد پشیمان شدی، دیگر ندامت سودی ندارد؛ امّا وزیران تو، از تو می‌خواهند كه زودتر فرمان قتل مرا صادر كنی! آیا این خنده ندارد؟!»
سخنان منطقی «حروریه»، حجاج سخت دل را رام كرد و او را واداشت تا آزادش كند. (2)

پی‌نوشت‌ها:

1. اعراف (7) آیه‌ی 111.
2. اعلام الناس، ص 31.

منبع مقاله :
شیرازی، علی؛ (1394)؛ زنان نمونه، قم: مؤسسه بوستان كتاب (مركز چاپ و نشر تبلیغات اسلامی)، چاپ هشتم.