بررسي ديدگاه آنافرويد
بررسي ديدگاه آنافرويد
بررسي ديدگاه آنافرويد
نويسنده:مريم مامن پوش
منبع:راسخون
منبع:راسخون
روانشناسي رشد پيشرفته
آنا فرويد در3 دسامبر 1895 متولد شد.آنا جوانترين و ششمين فرزند سيگموند فرويد و مارتا فرويد است .او يک کودک سر زنده و مشهور به شيطنت بود . پدرش سيگموند به دوستش افليز (1)در سال 1899 نوشت «آنا يک کودک زيباي تخس است »(انتشارات موزه ي فرويد ،1993)
با وجود آن که آنا فرويد ممکن است بچه برنامه ريزي نشده اي بوده باشد ( او گفت که اگر روش ضدبارداري مطمئن تري در دسترس والدينش بود ، او هرگز به دنيا نمي آمد )ازبين شش فرزند فرويد تنها کسي بود که راه او را ادامه داد .(شولتز و شولتز ، 1998 ).
پدرش در نامه اي که به يکي از دوستانش نوشت ،تولد او را به جاي اين که با اشتياق خبر دهد به صورت رويدادي که ناگزير آن را پذيرفته است اطلاع داد و اظهار داشت که اگر نوزاد پسر مي بود اين امر را تلگرافي به او خبر مي داد ( يانگ برول ، (2)1988 ، به نقل از شولتز ،1996).
آنا ،کودکي ناخشنود بود که نسبت به خواهر بزرگترش که مورد حمايت مادرش بود حسادت مي ورزيد و همشيره هاي ديگر به او اعتناي نداشتند .او « تجربه ي کنار گذاشته شدن توسط بچه هاي بزرگتر خانواده و کسي که فقط حوصله آنها را سر مي برد و نيزاحساس کسالت و تنهايي »را به خاطر مي آورد.(شولتز و شولتز ،1998).هنگامي که رقيبش (که همان خواهرش سوفي بود )در سال 1913 ازدواج کرد .آنا به پدرش نوشت :«من از اينکه سوفي ازدواج کرد خوشحال هستم ، چون که جرو بحث بي پاياني که بين ما بود براي من وحشتناک بود »(انتشارات موزه ي فرويد ، 1993 ).با وجود تمامي اين ناکامي ها ،سال تولد آنا ، يعني 1895 ، به طور سمبليک يا شايد حتي پيشگويانه بود ،زيرا با ظهور روانکاوي همزمان بود و ديگر آنکه آنا تنها فرزند فرويد بود که راه پدرش را ادامه داد و روانکاو شد .(شولتز و شولتز ، 1996)همچنين پدرش نسبت به آنا بي توجه نبود ، به زودي آنا محبوب پدرش شد و طولي نکشيد که وي «همچنان که به سيگار برگ عادت داشت به خردسالترين دخترش نيز خو گرفت »(اپيگ نانسي (3)و فارستر ،1992 (4)،به نقل ازشولتز و شولتز ،1996)
آنا در 14 سالگي بر حسب علاقه اش در جلسات انجمن روان کاوي شرکت مي کرد و با دقت به شرح حال هايي که مطرح و بحث مي شد گوش مي داد ( شولتز و شولتز ،1998)آنا در 22 سالگي ،به سبب پيوند عاطفي که با پدرش برقرار کرده بود و نگراني هاي آنا در مورد آنچه که فرويد «اميال جنسي او » مي ناميد ،تحليل وي را آغاز کرد .او رؤياهاي خشونت باري مانند تيراندازي، کشتن ،مردن و دفاع از وي در برابر دشمنان ، گزارش مي داد .(شولتز و شولتز ،1996).
بعدها از فرويد به خاطر تحليل کردن دخترش شديداً انتقاد کردند .يک نويسنده آن را «درماني غيرممکن که زنا با محارم را در بردارد ...و نمايش اديپي که دردو انتهاي کاناپه روان کاوي جريان دارد »خواند .(ماهوني ، 1992 ، به نقل از شولتز ، 1998).
چند سال بعد ،(درسال 1922)آنا فرويد به انجمن روان کاوي وين پيوست و مقاله اي با عنوان «غلبه بر خيالپردازيها و روياهاي روز (5)»ارائه داد . با اينکه وي ادعا مي کرد که تجربه ي يک بيمار را شرح مي دهد ،ولي در واقع خيالپردازيهاي خودش را نقل مي کرد .وي درباره ي رابطه عشقي حاوي زنا با محارم بين پدر و دختر ، تنبيه بدني و ارضاي جنسي از طريق استمنا صحبت مي کرد .(شولتز و شولتز ، 1998)اين مقاله با استقبال فرويد و همکارانش رو به رو شد و موجبات پذيرش وي به انجمن را فراهم کرد .آنا هرگز ازدواج نکرد . او زندگي خودش را در راه روان کاوي کودکان دچار اختلال هيجاني و پرستاري از پدرش به هنگام دوره ي طولاني بيماري وي صرف کرد .« مراقبت و پرستاري آنا از وي اجتناب ناپذير بود .در دهه ي پاياني عمر فرويد او به عنوان مهمترين شخص بي همتا در زندگي اش ظاهر مي شود »تمامي پيوندها و جدايي هاي آنا ،بيماري و کارهايش ، در دفتر فرويد ثبت شده اند ( حاشيه نويسي در فرويد ، به نقل از شولتز ،1996).
آنا در1927 ، نخستين کتابش را با عنوان «مقدمه اي بر روش تحليل کودکان (6)»که از علايق او آگاهي مي داد منتشر کرد .او يک رويکرد درمان مبتني بر روانکاوي براي کودکان تدوين کرد که در آن ناپختگي نسبي و سطح پايين مهارتهاي کلامي آنان را ملحوظ داشته بود .از جمله ي نوآوري هاي او در اين زمينه مي توان به کارگيري اسباب بازي ها و مشاهده ي کودک در خانه را ذکر کرد .(شولتز و شولتز ، 1996)بعدها او درباره ي اين دوره چنين گفت : «برگشتن دوباره به وين باعث شده بود ما همه بسيار هيجان زده و پرانرژي باشيم ،اين مانند اين بود که يک قاره در حال کشف شدن بود و ما کاشف آن بوديم و ما حالا يک شانس براي تغيير همه چيز داريم » .
از سال 1927 تا سال 1934 ، آنافرويد دبيرکل انجمن بين المللي روان تحليل گري بود .او کار تحليل کودکان را ادامه داد و سمينارهايي را در اين موضوع راه اندازي کرد و کنفرانس هايي را سازمان بندي کرد .همچنين در عين حال به پرستاري کردن از پدرش در خانه ادامه داد .او همچنين به عنوان يک نماينده عمومي درچنين موقعيت هاي عمومي فعال بود ،مثلاً اهداء يک لوح در زادگاهش در فريبرگ يا دريافت جايزه گوته در فرانکفورد .
در سال 1935 ،آنافرويد مديرانستيتوي آموزش روان تحليلگري وين شد ،به دنبال اين سال ها او مطالعه ي مؤثرش را در زمينه راهها و مسيرهايي که به وسيله ي ايگو به کار مي رود براي اينکه تجربيات ناخوشايند و اضطراب را تخليه کند ، منتشرکرد.نام اين کتاب «ايگوو مکانيسمهاي دفاعي »بود .اين کتاب يک حرکت خارج از پايه هاي سنتي تفکرروان تحليل گري بر روي غرايز داشت ،که براساس عملکرد ايگو طرح ريزي شده بود و همين باعث شد شهرت آنا به عنوان يک تئوري پرداز پيشگام استوار شود .(فاين (7)1990)
آنا فرويد همچنين در فعاليت هاي خيريه به نفع کودکان ، شرکت مي کرد .تا آنجا که به همراه دوستش دوروتي ،مدرسه اي را راه اندازي کردند .او در اين مدرسه به کودکان اجازه مي داد ، غذايشان را خودشان انتخاب کنند . خودشان فعاليت هايشان را نظم بخشند و به آنها احترام مي گذاشتند .( انتشارات موزه ي فرويد ، 1993).
بيشتر کارهاي او در لندن انجام مي شد ،جايي که خانواده ي فرويد پس از فرار از چنگ نازيها در سال 1938 اقامت کردند .او در مجاورت خانه اي که پدرش در آنجا مرده بود يک کلينيک بازکرد و به درمان بيماران پرداخت و يک مرکز آموزش روان کاوي تأسيس کرد که روانشناسان باليني از سراسر جهان براي تحليل به آنجا مي رفتند .آثار او در نشريه هاي سالانه مطالعه کودک از راه روانکاوي (8)که نشرآنها از 1945 آغاز گرديد گزارش مي شد .(شولتز و شولتز ،1996).
درسال 1947 ،آنافرويد و کيت فريدلندر (9)،بخش درماني کودکان هامپسيتد (10)را راه اندازي کردند و کلينيک کودکان بعد از پنج سال به آن اضافه شد .دراين کلينيک آنا فرصت به عمل در آوردن نظريات روانکاوي را داشت . يکي ازکارکنانش در اين باره نوشته بود آنا داراي يک خانواده ي گسترده بود که همگي شامل کودکان و خانواده هايشان بودند .همچنين آنا فرويد،جلسات هفتگي را درآنجا فراهم مي کرد و فرصت ارائه ديدگاههاي تجربي و عملي اش در آنجا فراهم مي شد .روش آنها شامل استفاده از خطوط رشدي بود که رشد طبيعي را فهرست مي کرد «ازوابستگي به اعتماد عاطفي »و همچنين نيمرخ تشخيصي فرا روانشناسي (11)که به تحليل گر کمک مي کرد ، عوامل موردي خاص را که باعث انحراف رشد طبيعي يا سازگاري (رشد طبيعي ) مي شوند را تشخيص دهد .(در مورد نيمرخ فرا روانشناسي آنا فرويد در بخش هاي بعدي مفصلاً صحبت خواهيم کرد ).
از سال 1950 تا آخر زندگيش ،آنا فرويد به طورمرتب به ايالات متحده سفر کرد و چندين سخنراني را ارائه داد (انتشارات موزه ي فرويد ،1993).
مجموعه کارهاي او در 8 جلد گردآوري شد که بين سالهاي 1965 و 1981 انتشار يافت .(شولتز و شولتز ، 1998)آنافرويد در کتابش با نام « کودکي بهنجار يا نابهنجار »(1965)، قسمت هايي از کار در کلينيک ها مپسفيد را خلاصه کرد .آنچه که او گردآوري کرده شامل مشاهدات در کلينيک کودکان ،مهدکودک هاي عادي يا مهد کودک هايي براي کودکان نابينا ،گروه هاي مادر و کودکان نوپا و پرستاران جنگ بود .آنا تحليل کودکان را بيشتر از همه نشانه هاي انتقال دهنده اي که بررسي مي شد "جاده ي با شکوهي به سمت ناهشيار مي دانست ".
درطول دهه ي 1970 ، او درباره ي مشکلات کارکردن با کودکان محروم شده ي عاطفي و اجتماعي دست و پنجه نرم مي کرد و درباره ي تأخيرها و انحرافات رشد اين کودکان دست به مطالعات وسيعي زد .
آنا همچنين در مدرسه ي حقوق يل ،سمينارهايي را درباره ي جرم و خانواده ارائه داد .همين امر موجب انتشار مقالاتي در اين باره به همراه جوزف گلدستين و آلبرت سولينت درباره ي «کودکان و قانون »شد (1973).( انتشارات موزه ي فرويد ،1993)
آنچه درآخرمي خواهيم به آن اشاره کنيم ،اين است که فهرست استاندارد مکانيسمهاي دفاعي فرويد ، در واقع کار آنافرويد بود .او مکانيسمهاي دفاعي را به شيوه اي روشن تر و وسيع تر توصيف کرد و نمونه هايي از آن را از تحليل هايي که در مورد کودکان انجام داده بود ارائه داد (شولتز و شولتز ،1996 )دريک مراسم يادبود از طرف ژورنال بين المللي همکاريهاي تحليل رواني ، در کلينيک هامپسفتيد به او مبلغي به عنوان قدرداني به عنوان معلمي پرشور و الهام بخش داده شد و کلينيک به يادبود زحمات او براي تحليل کودکان به «مرکز آنافرويد »(12)نامگذاري شد و در سال 1986 ، خانه اش همان طور که آرزو داشت به موزه فرويد تبديل شد .(انتشارات موزه فرويد ، 1993)
آنا فرويد بر خلاف پدر که از طريق مطالعه ي بزرگسالي راجع به دوره ي کودکي نظر مي دهد ،مستقيماً دوره ي کودکي را مورد بررسي قرار داده است .وي ازطريق بازي کودکان به بررسي مراحل رشد کودکان مي پردازد .( فربد فدايي ، 1375)نقطه ي شروع آنا فرويد نيز همچون خود فرويد است : نوجواني بين سيزده تا نوزده سالگي تجديد فعاليت خطرناک احساسات اديپي را مي آزمايد.به طورنوعي ،نوجوان ازاحساس رنجش فزاينده اي نسبت به والده همجنس کاملاً آگاه است .تمايل به زناي با محارم درباره ي والد ديگر بيشتر به طور ناخودآگاه باقي مي ماند (ويليام سي ، کرين ، 1997).آنا فرويد معتقد است هنگامي که نوجوان براي نخستين بارجوشش احساسات اديپي را مي آزمايد اولين تکانه ي او فرار کردن است .نوجوان در حضور والدين احساس تنش و اضطراب مي کند و تنها هنگامي که از آنان جدا باشد ،احساس امنيت مي کند .(فربد فدايي ، 1375 ،دادستان 1376).
در واقع برخي نوجوانان نيز در چنين زماني از خانه مي گريزند ، بسياري ديگر در خانه باقي مي مانند در حالي که خود را در خانه همچون يک شاگرد شبانه روزي حس مي کند .آنان خود را در اتاق حبس مي کنند و تنها هنگامي که با همسالان خود هستند احساس راحتي مي کنند .گاهي نوجوانان مي کوشند با توهين و تحقيرنسبت به والدين از آنان بگريزند .به جاي پذيرفتن هر نوع وابستگي و عشق ،نوجوان ديدگاهي بر مي گزيند که کاملاً برعکس آن است . مانند اين است که نوجوانان چنين مي انديشند که اگراصلاً به والدين نينديشند خواهند توانست خود را از قيد والدين آزاد نمايند .در اينجا هم ممکن است نوجوان چنين خيالبافي کند که ناگهان مستقل شده است .والدين او هنوز بر زندگي آنان مسلط هستند زيرا نوجوانان همه نيروي خود را صرف استهزاء و حمله به والدين خود مي کنند .(ويليام سي ، کرين 1997).
نوجوانان گاهي درصدد بر مي آيند که بي توجه به آنچه که احساساتشان بدان وابسته است ،ازخود در مقابل همه ي احساسات و تکانه ها محافظت کنند . يکي ازروش ها در اين مورد «رياضت کشي (15)»است .يعني نوجوانان مي کوشند از هرنوع لذت جسمي بپرهيزند ممکن است دختران يا پسران رژيم غذايي دقيق و سختي را بپذيرند ،لذات ناشي از لباس هاي قشنگ ، رقص ، موسيقي هر چند سرگرم کننده و غيرجدي را از خود دريغ دارند يا بکوشند از طريق ورزش و تمرينات سخت بدني برجسم خود مسلط شوند .يک وسيله دفاعي ديگر بر عليه تکانه ها ،«عقلي سازي (16)مسائل »است . نوجوان مي کوشد که مسائل مربوط به امورجنسي و تهاجمي را به يک سطح مجرد و انتزاعي و ذهني انتقال دهد.او ممکن است نظريه هاي ظريفي درباره ي ماهيت عشق و خانواده يا در مورد آزادي و اقتدار بپردازد .در حالي که چنين نظرياتي ممکن است هوشمندانه و بديع باشد اما در ضمن کوشش هايي در جامه ي مبدل براي در آويختن با مسائل اوديپي در يک سطح کاملاً ذهني است .(ويليام سي ، کرين 1997).آنا فرويد متذکر مي شود که آشوب دوره ي نوجواني و دفاع ها و روش هاي نوميدانه و بسيار سخت اين دوره در واقع طبيعي و مورد انتظار است .او معمولاً در اين موارد درماني را توصيه نمي کند و مي انديشد که به نوجوان بايد ميدان داد تا راه حل را خود بيابد ،اما شايد والدين نيازبه راهنمايي داشته باشد (فربد فدايي ، 1375).
1 ـ اضطراب جدايي:(مانند ترس از بين رفتن و مردن از گرسنگي ،ترس از تنهايي و ناتواني )مشخص کننده نخستين مرحله ، يعني مرحله اي است که با صفت «همزيستي »متمايز مي شود و در آن وحدت زيست شناختي زوج مادر ـ کودک مشاهده مي گردد .
2 ـ ترس از دست دادن «موضوع عشق »:مرحله اي که رابطه از نوع موضوع جزئي يا موضوع اتکايي است .
3 ـ مرحله ي سوم که «عشق موضوع »است :به منزله ي مرحله ي پايداري موضوع يا دوام شيء توصيف شده است ، براساس ترس از دست دادن عشق موضوع مشخص مي شود .
4 ـ اضطراب اختگي :به مرحله ي احليلي وابسته است .
5 ـ اضطراب ناشي از قدرت کشاننده ها :در مرحله ي اديپي و به هنگام بلوغ مشاهده مي گردد .
6 ـ اضطراب فرامني که سرچشمه ي يک اضطراب اخلاقي است ،در نوجوانان و بزرگسالان مشاهده مي شود .به طور کلي بر اساس نظر آنا فرويد ،سطح اضطراب خيالبافانه کودک با درجه تحول يافتگي وي مطابقت دارد .(دادستان ، 1376).
الف )مکانيزم نفي از طريق گفتار
ب )مکانيزم نفي از طريق تخيل
2 ـ مکانيزم هاي دفاعي بعد از دو سالگي :
ـ همسان سازي با پرخاشگري (محدود کننده ها )
3 ـ مکانيزم هاي دفاعي دوره ي نوجواني :
الف )مکانيزم دفاعي رياضت طلبي يا مبتني برمنبع لذت
ب )مکانيزم دفاعي عقلي سازي از طريق تفکر و تخيل
4 ـ مکانيزمهاي دوره ي بزرگسالي :
الف )سرکوب گري
ب )واپس روي
ج )جا به جايي
د )انکار و ...
(اندروپل ، 2002)
2 ـ گذار از وابستگي به ديگران از لحاظ تغذيه مبتني بر برنامه ي خود تنظيمي
3 ـ گذر از خودمحوري به رفاقت و صميمت با ديگران
4 ـ گذر از بي توجهي به بدن به احساس مسئوليت در قبال ارگانيزم
5 ـ گذار از بازي با بدن به بازي با اسباب بازي و از بازي با اسباب بازي به کار
بچه هاي خيلي کوچک با بدن خود يا مادر بازي مي کنند و مادر تجلي گاه بروز انگيزه هاي بچه مي شود .در اين مرحله اشيايي که رنگ و بوي مادر دارند به عنوان اشياء نيمه راهي يا گذاري خوانده مي شوند که به کودک کمک مي کنند از يک حالت به حالت ديگر گذر کند .
2ـ بازي کودک با کودکان ديگرهمراه يا بدون اسباب بازي
3 ـ بازي کودک با بزرگترها همراه يا بدون اسباب بازي (فريد فدايي ، 1375 ، دادستان ، 1376).
بررسي نيمرخ فرا روانشناسي آنافرويد :
بازتاب نيمرخ فرا روانشناسي آنافرويد بر يک مدل ارزياب روان پويايي :
اين ابزارتشخيصي براي استفاده با کودکان و براي تشخيص نيمرخي از اختلالات رواني طراحي شده است .آنا در کتابش بهنجاري و آسيب شناسي در کودکان (فرويد ،آنا ،1965 ، به نقل از جان کارلوريگان 2001)، اين نيمرخ را مطرح کرد .
1 ـ استفاده باليني از نيمرخ فرا روانشناسي
هدف از معرفي نيمرخ فرا روانشناسي ،روشن ساختن قابليت استفاده ي اين ابزار براي يک کار باليني هر روزه است .اين الگو در يک پژوهش مي تواند حتي با دنبال کردن جزئياتش استفاده شود .براي مثال ،ما ممکن است بخواهيم دسته اي از عناصري را مد نظر قرار دهيم که به ليبيدو مربوط مي شوند . (آنا فرويد ، 1965 به نقل از جان ريگان ، 2001).سپس با دو نياز اصلي سر و کار داريم .پرخاشگري در بخش A.رشد غريزه در بخش B . ارزيابي رشد در بخش C.که ارزيابي شد شامل رشد خود و فرا خود مي شود.بعد از اين ما بايد به سراغ ماده Dبرويم که ارزيابي ژنتيک را در بردارد .دراين قسمت نقاط تثبيت شده و پسرفت شده در طول رشد مدنظر قرار خواهد گرفت .درقسمت E ما به دنبال ارزيابي پويايي و ساختار مي گرديم . در اين قسمت بر تعارض ها و ناهماهنگي ها تمرکز مي کنيم .بنابراين براي يادگيري چنين فرايندي يک مسيرمنظم و قاعده مندي را بايد طي کنيم .براي آشنا شدن با زبان نيمرخ فرا روانشناسي و توانا شدن براي فهم ماده هايي که در تشخيص اصلي ما مهم است ،رفتن از زبان تکنيکي به توصيفي که ما معمولاً در کار باليني روزمره استفاده مي کنيم امربسيار مهمي است .يک مثال از مشکلات کار کردن با اين نيمرخ ،اين است که براي ارزيابي ليبيدو ،نياز به يک نقطه ي ديد داريم .ما براي هر آيتمي که براي ليبيدو تنظيم شده است ، يک پيش نويس نياز داريم ، زيرا بدون آن سردرگم خواهيم شد .در حقيقت ما مرتباً مي بايست به يادداشت هاي باليني برگرديم و اگر اطلاعات جديدي مورد نياز شد مي توانيم از طريق مصاحبه هاي بعدي با کودکان يا والدينشان آن را به دست آوريم .
يک مورد از يک پسر بچه ي 9 ساله در اين مقاله آورده شده که براي فهم مطلب به ما کمک مي کند .مطالبي که گفته خواهد شد را مي توانيم براي درک توزيع ليبيدو استفاده کنيم :اين پسر بچه ، کودکي بود که با وسواس بسيار زيادي حمام مي کرد .کسي که بسيار دوست داشت تميز و پاکيزه باشد ،اما در حين حال ممکن بود لباسش را که در حين بازي کثيف شده بود بپوشد .همچنين ممکن بود بدون اينکه مسواک بزند به رختخواب برود .برطبق اين جزئيات ، ما ممکن است از يک سطح عادي سرمايه گذاري خودپسندي در بدن اين پسر صحبت کنيم .اين پسر از بازي فوتبال در يک تيم محلي کوچک لذت مي برد ، جائي که او رابطه عاطفي خوبي را با هم تيمي هايش پيدا کرده بود و همچنين او يک هوادار آتشين (بدون هيچ نوع اضطرابي )يک تيم سري A بود که اين خود نشانه اي است که به اندازه ي کافي نشان دهنده ي سرمايه گذاري ليبيدو در جهان بيروني است هم به لحاظ کمي هم به لحاظ کيفي .
دو دليل مهمي که نيمرخ را در کار باليني روزمره مهم مي سازد اين سات :
1 ـ معتبر سازي تفسير فرا روانشناسي يک رفتار معين .براي اين منظور ما بايد امکان جا به جايي رفتار را در زندگي روزانه تشخيص دهيم .
2 ـ براي هدف تشخيص ، ما بايد قادر باشيم تا با والدين يا خود بيماران درباره ي عقايدمان صحبت کنيم .
قراردادي که ما با بيماران يا والدينشان مي بنديم ،به ما اين اختيار را مي دهد تا اگر اطلاعات اضافي براي تشخيص نياز باشد ، به آزمايشات اضافي بپردازيم و اين مسئله و همچنين هزينه اي که بايد پرداخت شود در قرارداد ذکر مي شود .
طبق نظر کوديگنول (1977)،اين فرآيند طولاني پژوهش وآزمايشات مجدد به ما کمک مي کند تا انگيزش ها يا انتظارات ناهوشياري را که پشت بيان صريح و روشن بيماران قرار دارد تشخيص داده شود .کوديگنول در بحثش از « اصول تحليل بيماران »برچهار فرآيند متمايز که در واژه ي تحليل قرار دارد اشاره مي کند :زمينه يابي ،تصفيه ، تفسير و بسط .
به عقيده ي جان کارلوريگان ، درطول مرحله ي تشخيص ،عمل تفسير بايد به دو قدم اول محدود شود .«گردآوري و تصفيه »اطلاعات با بيماران يا والدينشان در مورد بعضي از انتظارات ناهوشيار و انگيزش هايي که با نيازهاي عقلاني سر و کار دارد به ما براي جمع آوري اطلاعات با همديگر کمک مي کند.
براي مثال اگر بخواهيم در مورد مشکلات مدرسه يا يادگيري کودکان پژوهش کنيم و بخواهيم زمينه هاي خانوادگي اين مسئله را مدنظر قرار دهيم ،استفاده از روش اتحاد درماني به ما در به دست آوردن اطلاعات مفيد کمک خواهد کرد . اما اگر به هرشيوه ي ديگري عمل کنيم ، يک ارتباط کنترل کننده و مستبدانه اي را خواهيم داشت و نتيجه اش مخدوش شدن ارتباط ما خواهد شد و در نتيجه اطلاعات ما متفاوت از آن چيزي است که در واقعيت وجود دارد .
نکته ي ديگري که بايد مطرح شود اين است که استفاده از نيمرخ فرا روانشناسي در کار باليني روزانه ،به طور کاملاً واضحي نياز به مهارت مشاهده مستقيم دارد و همچنين روش هاي مصاحبه باليني ، نيازبه يک دانش به اصطلاح روانشناسي روان تحليل گري راجع به تئوري رشد و باليني دارد : اتحاد درماني ،انتقال ، انتقال متقابل ، تعبير کردن و معتبرسازي مباحث هميشگي اي هستند ،که هم در جمع آوري داده هاي باليني و هم درجريان کار و نظم بخشيدن به ماده ها در پرسشنامه نيمرخ استفاده مي شوند .
آنچه که تا اين لحظه گفته شد مربوط بود به استفاده از نيمرخ به عنوان يک ابزار ، يک پرسشنامه که ماده هاي باليني را به خاطر تشخيص اساسي به کار مي برد :
نيمرخ يک طرح کلي قابل اجرا است ،يک ابزار باليني و تحقيقي که ازديدگاه فرويد به عنوان يک مرجع معرف استفاده مي شد .بيان تشخيصي ،با خود ارزيابي توانايي هاي آزمودني را به همراه دارد نه تنها نقصان ها ،کمبودها و نارسايي هايشان را ، بلکه همچنين ويژگيهاي مثبت و خاصشان را در مقابله با افسردگي و حل کردن تعارض ها .
نيمرخ يک ابزار براي مشخص کردن مسيري است که آزمايشگر و آزمودني ها آن را بايد طي کنند .يک سازمان دهنده است که مشخص مي کند آيا بايد مصاحبه ي باليني يا يک آزمون فرافکن يا نقاشي کشيدن صورت گيرد يا يک مشاهده ي مستقيم .
2 ـ بافت فرهنگي و تاريخي که نيمرخ فرا روانشناسي در آن رشد کرده :
تامل درريشه هاي فرهنگي و تاريخي که به رشد نيمرخ منجرشده به ما درباره ي تفسير روان تحليل گري حد و مرزها و اعتبار و کاربرد آن کمک مي کند .
رشد آنچه که ما به طور معمول آن را"روانشناسي خود "مي ناميم مبتني بر تجديد نظر فرويد برروي تئوري اضطرابش و بر سازمان دستگاه رواني در خود و نهاد (زيگموند فرويد ، 1922)و بر بازداري نشانه هاي اختلال و اضطراب (زيگموند فرويد ،1926 به نقل از جان کارلوريگان 2001 ) هنگامي که او فراتر از ديدگاه شخصيت و تئوري اضطرابش گام برداشت . سازمان رواني براساس سه بخش روان شکل گرفت :
1 ـ نهاد
2 ـ خود
3 ـ فراخود
هر دو قسمت ناهشياري و هشياري در خود و فراخود وجود دارند :خود به عنوان مکان مکانيسم هاي دفاعي و اضطراب تعيين شده است .فراخود به عنوان نتيجه تعارض (درون بخش هاي روان يا بين يکي از آنها با واقعيت بيروني ).نسبت به آنچه که خود به آن واکنش نشان مي دهد اگر اين ها يک نشانه باشد که براي دفاع احضار مي شوند .نشانه هاي اختلال ، نتيجه نهايي يک بازي پويا بين اضطراب و دفاع ها به نظر مي رسد .
هينز هارتمن به طور خاص بر روانشناسي خود و مشکلات سازگاري اشاره دارد (هنيزهارتمن ، 1950 ، به نقل از جان کارلوريگان 2001 ).
در مسير اين کار ،ما مقاله هايي را که در طول دهه 1950 و 1960 رشد يافته بودند پيدا کرديم در مورد آنچه که به آن اشاره شد .«اظهارنظري بر تئوري روان تحليل گري خود »(1950)و تأثيرات دو سويه در رشد خود و نهاد » (1952)و آنچه که هارتمن در مورد آن بحث کرده است را به آن اشاره مي کنيم .
باوربنيادي که توسط هارتمن معرفي شده شبيه آن چيزي است که آنا فرويد و گروهش در کلينيک هامسپتيد به استفاده از نيمرخ فرا روانشناسي براي کودکان پرداختند .به خاطر درک بهتر عقايد تازه هارتمن مفيد است که عقايد فرويد در اين زمينه را به خاطر آوريم ، فرويد عقيده داشت که خود به عنوان محصول مواجه ي نهاد با واقعيت بيروني است .ازاين رو طبق نظر فرويد نهاد از ابتدا وجود داشته است و نيازهاي غريزي درون آن وجود داشته است ،در حالي که خود (به مفهوم سازمان آگاهي )،آن چيزي است که ارتباط را با جهان بيروني نگه مي دارد و در مرحله ي دوم ظاهر مي شود .به عقيده ي او خود از نهاد منتقل مي شود .
متضاد با چنين طرحريزي ،هارتمن عنوان کرد که خود و نهاد،زماني نامتمايز بوده اند و سپس از يکديگر متمايز شدند .از اين رو خود به وسيله ي فرآيند خودکار ژنتيکي ابتدايي طراحي شده است .همچنين طبق نظر هارتمن خود از طريق کارکردي که ارائه مي دهد مشخص مي شود .
تفاوت مشخص ديگري که به دست آمده ،نه تنها اختصاص دادن فعاليت هاي دفاعي برا ي خود است و همچنين خنثي کردن اثر آن نيزمي شود .
يعني اينکه سه ناحيه متضاد و ظاهر شدن فرآيندهاي عقلاني وجود دارد و نهاد در آن دخالتي نمي کند .بنابراين رشد خود نه تنها از غرايز و واقعيت بيروني تأثيرمي گيرد بلکه به وسيله ي سازمان وراثت زيستي هم تأثيرمي گيرد که اساسي براي استقلال اوليه ي خود است .
طبق نظرفرويد واقعيت بيروني که بيشتر جنبه ي اجتماعي دارد ، درتضاد کاملي با غرايز فردي سازمان داده شده است و بنابراين يک منبع استرس حل نشده است ؛اما طبق نظرهارتمن اين محيط باعث تجربه اي کاملاً طبيعي مي شود .
به منظوربي اثرسازي و فرايند تغييرعملکرد ،انرژي غريزي بايد براي ايگو در دسترس باشد.بنابراين در اينجا خودمختاري ثانويه ي به دست مي آيد . در اين زمان اصل واقعيت جايگزين اصل لذت مي شود .
با درنظرگرفتن ديدگاه تاريخي و فرهنگي ،مقاله هارتمن درباره ي تئوري روان تحليل گري مجالي را براي برخي ملاحظات فراهم مي کند .شايد هارتمن تيزبين مبتکر در بين روان تحليل گران فرويدي باشد که موضوع اصل رضايت را براي به بحث گذاشتن با ديگرانسان گراها مطرح کرد .در مقابل سازمان روان تحليل گري آمريکا ،که مايل به اين بودند که روان تحليل گري را دقيقاً به سمت حرفه ي پزشکي هدايت کنند .با رسيدن نازيسم به آلمان ، گروه روان تحليل گران برلين جايگزين شدند.(جاکوبسن 1930 ، به نقل از جان کارلوريگان 2001)اين گروه مدتي بعد به ايالات متحده سفرکردند .
اين گروه مدافعان زيستي خوانده مي شدند که اگربخواهيم به طورخلاصه بگوييم به «غريزه »اهميت مي دادند .
گروه ديگري که درقلمرو روان تحليل گري قوي بودند به اصطلاح نوفرويدي ها يا فرهنگ گراها ناميده مي شدند.اين افراد نقش اصلي را به روابط بين فردي مي دادند که در رشد فردي تعيين کننده هستند.طبق نظر اين دانشمندان ،ارتباطات بين فردي که توسط بافت فردي و فرهنگي فراهم مي شوند بيشتر از نيروهاي غريزي تعيين کننده هستند .از جمله دانشمندان اين گروه هري استک ساليوان ،فديدافروم ، ريچمن ، کارن هورناي واريک فروم بودند .
اختلاف بين اين دو گروه ،راهي را براي نيروهايي که مؤثر برروان کاوي بودند گشود .
يک خلاصه ي تحليل از چنين مواجه اي زمينه ي فرهنگي و تاريخي را براي پديد آمدن نيمرخ فرا روانشناسي فراهم کرده است .
3 ـ استفاده از نيمرخ فرا روانشناسي در موقعيت هاي باليني مختلف :
دو مثال توصيفي از نيمرخ فرا روانشناسي به وسيله ي ماگرا (20) هومبرتوناگرا ، 1981.به نقل از جان کارلوريگان 2001 )و به وسيله ي بولندوسندلر(21)(ج .بولند و سندلر ، 1966)پيشنهاد شدند .ناگرا در فصل اول کتابش هرآيتمي را که نيمرخ در مورد آن مفصلاً صحبت کرده و هر کدام را که به طور خاص اظهار نظر کرده با رجوع به يک مورد پسر يازده و نيم ساله توضيح داد .درحالي که بولند و سندلر يک درمان تحليلي موفقيت آميزي را با يک کودک دو و نيم ساله ارائه دادند .بنابراين ،درحالي که ارجاع ما به کتابهاي ياد شده به عنوان يک مثال کامل استفاده از نيمرخ است ، چگونگي استفاده ي درست از اين ابزار را در فعاليت هاي باليني روزانه نشان خواهيم داد .هنگامي که ما همه ي اطلاعات ضروري را به اندازه ي کافي نداشته باشيم نيمرخ مي تواند مفيد باشد .درچنين شرايطي که فرد به طور محدودي در دسترس روانشناس است ،ما نمي توانيم انتظار رسيدن به يک نتيجه ي تشخيصي را درمورد شخصيت کامل فرد داشته باشيم ،اما مي توانيم اميدوار باشيم که به يک ارزيابي دقيق و مفصل از ديدگاه روان تحليل گري برسيم .
4 ـ خطري که استفاده ناقص از نيمرخ در کار هرروزه دارد :
استفاده از نيمرخ فرا روانشناسي در کار باليني هر روزه خطر بيشتري را از انحرافي که ممکن است در مسيراتفاق بيفتد دارد .هنگامي که کسي همه ي ماده هاي مورد نياز را در نظر مي گيرد زمان و فرصت کافي براي جمع آوري آن را نيز بايد در نظر بگيرد .از اين جهت بايد يک احتياط جزئي را که هر کسي بايد براي جلوگيري از چنين خطراتي وجود دارد مدنظر قرار دارد . اول از همه فرد بايد يک ديدگاه کامل و متضاد را در هر مورد در نظر بگيرد ، اين نه تنها در مورد خود کودک صدق مي کند ، بلکه همچنين بايد محيطش را نيز در نظر بگيرد.به همين منظور ما بايد علاوه بر توجه به آنچه که والدين يا بيمار مي گويند به آنچه که توسط ناهشيار سرکوب شده نيز توجه کنيم .به هر حال براي ارزيابي رشد کودکان بايد ارتباط ليبيدو و سرمايه گذاري پرخاشگري را با عملکرد خود و ويژگيهاي عمومي مانند نگرش ها ،اضطراب يا تحمل ناکامي در نظر بگيريم .علاوه بر اينها يک ارزيابي خانوادگي ، بافت مدرسه و اجتماع را نيز داشته باشيم .بنابراين ما پيچيدگيهايي را که به طور مسلمي به واقعيت نزديک هستند اگرچه با در نظر گرفتن ريسک خطر ،به دست خواهيم آورد .اين يک شرايط متضاد است ،اما فرصتي است که براي جلوگيري از انحراف در ابزار تشخيصي استفاده مي شود .
مفهوم روان تحليل گري در کار (هانس لوالد ، 1960 ، به نقل از جان کارلو ريگان ،2001 ).
با تحليل گر،به عنوان يک شخص و وظيفه اي که او انجام مي دهد مشخص مي شود و باعث مي شود ما جنبه هاي مختلف فرآيند تحليل را در نظر بگيريم . فرآيند تحليل منجربه يک تشخيص شده که اساس مسير درماني را مشخص مي کند .
توجه به تضادها و جنبه هاي مختلف کارباليني مي تواند باعث افزايش دقت در فرآيند تشخيص شود .در ارتباط با بيمار ، ما تغييرات مداومي را بين عاطفه ي شديد و عقل صرف ، پيدا مي کنيم و باز همين امرخطري است که اگر به هر دو جنبه توجه نکنيم دچارخطاي تشخيص مي شويم .
در آخر مي گوييم ،نيمرخ فرا روانشناسي يک ابزار است که نه تنها از لحاظ تخصصي معتبر است ،بلکه يک تعادل و برابري را بين تمام جنبه هاي فردي و اجتماعي و زيستي و ...با همه ي پيچيدگيهايش برقرار مي کند و هنگامي مناسب است که يک فرآيند تشخيص در طول زمان مدنظر باشد .(جان کارلوريگان ، 2001 ).--
فارسي :
1ـ پاول هنري ماسن و ديگران ، رشد و شخصيت کودک ، مترجم مهشيد ياسايي ، تهران ، انتشارات سعدي ، چاپ هفتم ، 1373 .
2-دادستان ، پريدخت (1376)، روانشناسي مرضي و تحولي از کودکي تا نوجواني ، تهران ،انتشارات رشد .
3 ـ شولتز ،دوان ، پي و شولتز ، الن (1996)،تاريخ روانشناسي نوين ،ترجمه ي علي اکبرسيف و همکاران ، تهران ،نشرآگاه ، چاپ اول ويرايش ششم ، 1378 .
4 ـ شولتزدوان و شولتز ، سيدني ،الن (1998)،نظريه هاي شخصيت ، ترجمه ي يحيي سيد محمدي ، تهران ،مؤسسه نشر ويرايش ،چاپ چهارم ، 1381.
5 ـ سي کرين ، ويليام (1997)، پيشگامان روانشناسي رشد ،ترجمه ي دکتر فربد فدايي ،انتشارات اطلاعات ، چاپ اول ، 1367.
انگليسي :
1-Freud Museum publication (1993) . About anna Freud.
www.annafreud.org
2-Giorgi pl (20-05). Adolescence and alchol
www.ncbi.nlm.jul-Aug2005
3- Powell Andrew 2002 . Psychosocial implications of the shadow .
www.pubmed.org
4-Rigon Giancarlo 2001 , Anna Freud metapsychological profile
www.psychomedia
-Journal of european psychoanalysis,number 19 - 13 , winter - Fall , 2001
مقدمه :
تاريخچه ي زندگي
آنا فرويد در3 دسامبر 1895 متولد شد.آنا جوانترين و ششمين فرزند سيگموند فرويد و مارتا فرويد است .او يک کودک سر زنده و مشهور به شيطنت بود . پدرش سيگموند به دوستش افليز (1)در سال 1899 نوشت «آنا يک کودک زيباي تخس است »(انتشارات موزه ي فرويد ،1993)
با وجود آن که آنا فرويد ممکن است بچه برنامه ريزي نشده اي بوده باشد ( او گفت که اگر روش ضدبارداري مطمئن تري در دسترس والدينش بود ، او هرگز به دنيا نمي آمد )ازبين شش فرزند فرويد تنها کسي بود که راه او را ادامه داد .(شولتز و شولتز ، 1998 ).
پدرش در نامه اي که به يکي از دوستانش نوشت ،تولد او را به جاي اين که با اشتياق خبر دهد به صورت رويدادي که ناگزير آن را پذيرفته است اطلاع داد و اظهار داشت که اگر نوزاد پسر مي بود اين امر را تلگرافي به او خبر مي داد ( يانگ برول ، (2)1988 ، به نقل از شولتز ،1996).
آنا ،کودکي ناخشنود بود که نسبت به خواهر بزرگترش که مورد حمايت مادرش بود حسادت مي ورزيد و همشيره هاي ديگر به او اعتناي نداشتند .او « تجربه ي کنار گذاشته شدن توسط بچه هاي بزرگتر خانواده و کسي که فقط حوصله آنها را سر مي برد و نيزاحساس کسالت و تنهايي »را به خاطر مي آورد.(شولتز و شولتز ،1998).هنگامي که رقيبش (که همان خواهرش سوفي بود )در سال 1913 ازدواج کرد .آنا به پدرش نوشت :«من از اينکه سوفي ازدواج کرد خوشحال هستم ، چون که جرو بحث بي پاياني که بين ما بود براي من وحشتناک بود »(انتشارات موزه ي فرويد ، 1993 ).با وجود تمامي اين ناکامي ها ،سال تولد آنا ، يعني 1895 ، به طور سمبليک يا شايد حتي پيشگويانه بود ،زيرا با ظهور روانکاوي همزمان بود و ديگر آنکه آنا تنها فرزند فرويد بود که راه پدرش را ادامه داد و روانکاو شد .(شولتز و شولتز ، 1996)همچنين پدرش نسبت به آنا بي توجه نبود ، به زودي آنا محبوب پدرش شد و طولي نکشيد که وي «همچنان که به سيگار برگ عادت داشت به خردسالترين دخترش نيز خو گرفت »(اپيگ نانسي (3)و فارستر ،1992 (4)،به نقل ازشولتز و شولتز ،1996)
آنا در 14 سالگي بر حسب علاقه اش در جلسات انجمن روان کاوي شرکت مي کرد و با دقت به شرح حال هايي که مطرح و بحث مي شد گوش مي داد ( شولتز و شولتز ،1998)آنا در 22 سالگي ،به سبب پيوند عاطفي که با پدرش برقرار کرده بود و نگراني هاي آنا در مورد آنچه که فرويد «اميال جنسي او » مي ناميد ،تحليل وي را آغاز کرد .او رؤياهاي خشونت باري مانند تيراندازي، کشتن ،مردن و دفاع از وي در برابر دشمنان ، گزارش مي داد .(شولتز و شولتز ،1996).
بعدها از فرويد به خاطر تحليل کردن دخترش شديداً انتقاد کردند .يک نويسنده آن را «درماني غيرممکن که زنا با محارم را در بردارد ...و نمايش اديپي که دردو انتهاي کاناپه روان کاوي جريان دارد »خواند .(ماهوني ، 1992 ، به نقل از شولتز ، 1998).
چند سال بعد ،(درسال 1922)آنا فرويد به انجمن روان کاوي وين پيوست و مقاله اي با عنوان «غلبه بر خيالپردازيها و روياهاي روز (5)»ارائه داد . با اينکه وي ادعا مي کرد که تجربه ي يک بيمار را شرح مي دهد ،ولي در واقع خيالپردازيهاي خودش را نقل مي کرد .وي درباره ي رابطه عشقي حاوي زنا با محارم بين پدر و دختر ، تنبيه بدني و ارضاي جنسي از طريق استمنا صحبت مي کرد .(شولتز و شولتز ، 1998)اين مقاله با استقبال فرويد و همکارانش رو به رو شد و موجبات پذيرش وي به انجمن را فراهم کرد .آنا هرگز ازدواج نکرد . او زندگي خودش را در راه روان کاوي کودکان دچار اختلال هيجاني و پرستاري از پدرش به هنگام دوره ي طولاني بيماري وي صرف کرد .« مراقبت و پرستاري آنا از وي اجتناب ناپذير بود .در دهه ي پاياني عمر فرويد او به عنوان مهمترين شخص بي همتا در زندگي اش ظاهر مي شود »تمامي پيوندها و جدايي هاي آنا ،بيماري و کارهايش ، در دفتر فرويد ثبت شده اند ( حاشيه نويسي در فرويد ، به نقل از شولتز ،1996).
خدمت هاي آنافرويد به روان کاوي :
آنا در1927 ، نخستين کتابش را با عنوان «مقدمه اي بر روش تحليل کودکان (6)»که از علايق او آگاهي مي داد منتشر کرد .او يک رويکرد درمان مبتني بر روانکاوي براي کودکان تدوين کرد که در آن ناپختگي نسبي و سطح پايين مهارتهاي کلامي آنان را ملحوظ داشته بود .از جمله ي نوآوري هاي او در اين زمينه مي توان به کارگيري اسباب بازي ها و مشاهده ي کودک در خانه را ذکر کرد .(شولتز و شولتز ، 1996)بعدها او درباره ي اين دوره چنين گفت : «برگشتن دوباره به وين باعث شده بود ما همه بسيار هيجان زده و پرانرژي باشيم ،اين مانند اين بود که يک قاره در حال کشف شدن بود و ما کاشف آن بوديم و ما حالا يک شانس براي تغيير همه چيز داريم » .
از سال 1927 تا سال 1934 ، آنافرويد دبيرکل انجمن بين المللي روان تحليل گري بود .او کار تحليل کودکان را ادامه داد و سمينارهايي را در اين موضوع راه اندازي کرد و کنفرانس هايي را سازمان بندي کرد .همچنين در عين حال به پرستاري کردن از پدرش در خانه ادامه داد .او همچنين به عنوان يک نماينده عمومي درچنين موقعيت هاي عمومي فعال بود ،مثلاً اهداء يک لوح در زادگاهش در فريبرگ يا دريافت جايزه گوته در فرانکفورد .
در سال 1935 ،آنافرويد مديرانستيتوي آموزش روان تحليلگري وين شد ،به دنبال اين سال ها او مطالعه ي مؤثرش را در زمينه راهها و مسيرهايي که به وسيله ي ايگو به کار مي رود براي اينکه تجربيات ناخوشايند و اضطراب را تخليه کند ، منتشرکرد.نام اين کتاب «ايگوو مکانيسمهاي دفاعي »بود .اين کتاب يک حرکت خارج از پايه هاي سنتي تفکرروان تحليل گري بر روي غرايز داشت ،که براساس عملکرد ايگو طرح ريزي شده بود و همين باعث شد شهرت آنا به عنوان يک تئوري پرداز پيشگام استوار شود .(فاين (7)1990)
آنا فرويد همچنين در فعاليت هاي خيريه به نفع کودکان ، شرکت مي کرد .تا آنجا که به همراه دوستش دوروتي ،مدرسه اي را راه اندازي کردند .او در اين مدرسه به کودکان اجازه مي داد ، غذايشان را خودشان انتخاب کنند . خودشان فعاليت هايشان را نظم بخشند و به آنها احترام مي گذاشتند .( انتشارات موزه ي فرويد ، 1993).
بيشتر کارهاي او در لندن انجام مي شد ،جايي که خانواده ي فرويد پس از فرار از چنگ نازيها در سال 1938 اقامت کردند .او در مجاورت خانه اي که پدرش در آنجا مرده بود يک کلينيک بازکرد و به درمان بيماران پرداخت و يک مرکز آموزش روان کاوي تأسيس کرد که روانشناسان باليني از سراسر جهان براي تحليل به آنجا مي رفتند .آثار او در نشريه هاي سالانه مطالعه کودک از راه روانکاوي (8)که نشرآنها از 1945 آغاز گرديد گزارش مي شد .(شولتز و شولتز ،1996).
درسال 1947 ،آنافرويد و کيت فريدلندر (9)،بخش درماني کودکان هامپسيتد (10)را راه اندازي کردند و کلينيک کودکان بعد از پنج سال به آن اضافه شد .دراين کلينيک آنا فرصت به عمل در آوردن نظريات روانکاوي را داشت . يکي ازکارکنانش در اين باره نوشته بود آنا داراي يک خانواده ي گسترده بود که همگي شامل کودکان و خانواده هايشان بودند .همچنين آنا فرويد،جلسات هفتگي را درآنجا فراهم مي کرد و فرصت ارائه ديدگاههاي تجربي و عملي اش در آنجا فراهم مي شد .روش آنها شامل استفاده از خطوط رشدي بود که رشد طبيعي را فهرست مي کرد «ازوابستگي به اعتماد عاطفي »و همچنين نيمرخ تشخيصي فرا روانشناسي (11)که به تحليل گر کمک مي کرد ، عوامل موردي خاص را که باعث انحراف رشد طبيعي يا سازگاري (رشد طبيعي ) مي شوند را تشخيص دهد .(در مورد نيمرخ فرا روانشناسي آنا فرويد در بخش هاي بعدي مفصلاً صحبت خواهيم کرد ).
از سال 1950 تا آخر زندگيش ،آنا فرويد به طورمرتب به ايالات متحده سفر کرد و چندين سخنراني را ارائه داد (انتشارات موزه ي فرويد ،1993).
مجموعه کارهاي او در 8 جلد گردآوري شد که بين سالهاي 1965 و 1981 انتشار يافت .(شولتز و شولتز ، 1998)آنافرويد در کتابش با نام « کودکي بهنجار يا نابهنجار »(1965)، قسمت هايي از کار در کلينيک ها مپسفيد را خلاصه کرد .آنچه که او گردآوري کرده شامل مشاهدات در کلينيک کودکان ،مهدکودک هاي عادي يا مهد کودک هايي براي کودکان نابينا ،گروه هاي مادر و کودکان نوپا و پرستاران جنگ بود .آنا تحليل کودکان را بيشتر از همه نشانه هاي انتقال دهنده اي که بررسي مي شد "جاده ي با شکوهي به سمت ناهشيار مي دانست ".
درطول دهه ي 1970 ، او درباره ي مشکلات کارکردن با کودکان محروم شده ي عاطفي و اجتماعي دست و پنجه نرم مي کرد و درباره ي تأخيرها و انحرافات رشد اين کودکان دست به مطالعات وسيعي زد .
آنا همچنين در مدرسه ي حقوق يل ،سمينارهايي را درباره ي جرم و خانواده ارائه داد .همين امر موجب انتشار مقالاتي در اين باره به همراه جوزف گلدستين و آلبرت سولينت درباره ي «کودکان و قانون »شد (1973).( انتشارات موزه ي فرويد ،1993)
آنچه درآخرمي خواهيم به آن اشاره کنيم ،اين است که فهرست استاندارد مکانيسمهاي دفاعي فرويد ، در واقع کار آنافرويد بود .او مکانيسمهاي دفاعي را به شيوه اي روشن تر و وسيع تر توصيف کرد و نمونه هايي از آن را از تحليل هايي که در مورد کودکان انجام داده بود ارائه داد (شولتز و شولتز ،1996 )دريک مراسم يادبود از طرف ژورنال بين المللي همکاريهاي تحليل رواني ، در کلينيک هامپسفتيد به او مبلغي به عنوان قدرداني به عنوان معلمي پرشور و الهام بخش داده شد و کلينيک به يادبود زحمات او براي تحليل کودکان به «مرکز آنافرويد »(12)نامگذاري شد و در سال 1986 ، خانه اش همان طور که آرزو داشت به موزه فرويد تبديل شد .(انتشارات موزه فرويد ، 1993)
نظريه ي آنافرويد درباره ي کودکي و نوجواني :
آنا فرويد بر خلاف پدر که از طريق مطالعه ي بزرگسالي راجع به دوره ي کودکي نظر مي دهد ،مستقيماً دوره ي کودکي را مورد بررسي قرار داده است .وي ازطريق بازي کودکان به بررسي مراحل رشد کودکان مي پردازد .( فربد فدايي ، 1375)نقطه ي شروع آنا فرويد نيز همچون خود فرويد است : نوجواني بين سيزده تا نوزده سالگي تجديد فعاليت خطرناک احساسات اديپي را مي آزمايد.به طورنوعي ،نوجوان ازاحساس رنجش فزاينده اي نسبت به والده همجنس کاملاً آگاه است .تمايل به زناي با محارم درباره ي والد ديگر بيشتر به طور ناخودآگاه باقي مي ماند (ويليام سي ، کرين ، 1997).آنا فرويد معتقد است هنگامي که نوجوان براي نخستين بارجوشش احساسات اديپي را مي آزمايد اولين تکانه ي او فرار کردن است .نوجوان در حضور والدين احساس تنش و اضطراب مي کند و تنها هنگامي که از آنان جدا باشد ،احساس امنيت مي کند .(فربد فدايي ، 1375 ،دادستان 1376).
در واقع برخي نوجوانان نيز در چنين زماني از خانه مي گريزند ، بسياري ديگر در خانه باقي مي مانند در حالي که خود را در خانه همچون يک شاگرد شبانه روزي حس مي کند .آنان خود را در اتاق حبس مي کنند و تنها هنگامي که با همسالان خود هستند احساس راحتي مي کنند .گاهي نوجوانان مي کوشند با توهين و تحقيرنسبت به والدين از آنان بگريزند .به جاي پذيرفتن هر نوع وابستگي و عشق ،نوجوان ديدگاهي بر مي گزيند که کاملاً برعکس آن است . مانند اين است که نوجوانان چنين مي انديشند که اگراصلاً به والدين نينديشند خواهند توانست خود را از قيد والدين آزاد نمايند .در اينجا هم ممکن است نوجوان چنين خيالبافي کند که ناگهان مستقل شده است .والدين او هنوز بر زندگي آنان مسلط هستند زيرا نوجوانان همه نيروي خود را صرف استهزاء و حمله به والدين خود مي کنند .(ويليام سي ، کرين 1997).
نوجوانان گاهي درصدد بر مي آيند که بي توجه به آنچه که احساساتشان بدان وابسته است ،ازخود در مقابل همه ي احساسات و تکانه ها محافظت کنند . يکي ازروش ها در اين مورد «رياضت کشي (15)»است .يعني نوجوانان مي کوشند از هرنوع لذت جسمي بپرهيزند ممکن است دختران يا پسران رژيم غذايي دقيق و سختي را بپذيرند ،لذات ناشي از لباس هاي قشنگ ، رقص ، موسيقي هر چند سرگرم کننده و غيرجدي را از خود دريغ دارند يا بکوشند از طريق ورزش و تمرينات سخت بدني برجسم خود مسلط شوند .يک وسيله دفاعي ديگر بر عليه تکانه ها ،«عقلي سازي (16)مسائل »است . نوجوان مي کوشد که مسائل مربوط به امورجنسي و تهاجمي را به يک سطح مجرد و انتزاعي و ذهني انتقال دهد.او ممکن است نظريه هاي ظريفي درباره ي ماهيت عشق و خانواده يا در مورد آزادي و اقتدار بپردازد .در حالي که چنين نظرياتي ممکن است هوشمندانه و بديع باشد اما در ضمن کوشش هايي در جامه ي مبدل براي در آويختن با مسائل اوديپي در يک سطح کاملاً ذهني است .(ويليام سي ، کرين 1997).آنا فرويد متذکر مي شود که آشوب دوره ي نوجواني و دفاع ها و روش هاي نوميدانه و بسيار سخت اين دوره در واقع طبيعي و مورد انتظار است .او معمولاً در اين موارد درماني را توصيه نمي کند و مي انديشد که به نوجوان بايد ميدان داد تا راه حل را خود بيابد ،اما شايد والدين نيازبه راهنمايي داشته باشد (فربد فدايي ، 1375).
انواع اضطراب (17)ازديدگاه آنافرويد :
1 ـ اضطراب جدايي:(مانند ترس از بين رفتن و مردن از گرسنگي ،ترس از تنهايي و ناتواني )مشخص کننده نخستين مرحله ، يعني مرحله اي است که با صفت «همزيستي »متمايز مي شود و در آن وحدت زيست شناختي زوج مادر ـ کودک مشاهده مي گردد .
2 ـ ترس از دست دادن «موضوع عشق »:مرحله اي که رابطه از نوع موضوع جزئي يا موضوع اتکايي است .
3 ـ مرحله ي سوم که «عشق موضوع »است :به منزله ي مرحله ي پايداري موضوع يا دوام شيء توصيف شده است ، براساس ترس از دست دادن عشق موضوع مشخص مي شود .
4 ـ اضطراب اختگي :به مرحله ي احليلي وابسته است .
5 ـ اضطراب ناشي از قدرت کشاننده ها :در مرحله ي اديپي و به هنگام بلوغ مشاهده مي گردد .
6 ـ اضطراب فرامني که سرچشمه ي يک اضطراب اخلاقي است ،در نوجوانان و بزرگسالان مشاهده مي شود .به طور کلي بر اساس نظر آنا فرويد ،سطح اضطراب خيالبافانه کودک با درجه تحول يافتگي وي مطابقت دارد .(دادستان ، 1376).
مکانيزمهاي دفاعي ازديدگاه آنافرويد :
الف )مکانيزم نفي از طريق گفتار
ب )مکانيزم نفي از طريق تخيل
2 ـ مکانيزم هاي دفاعي بعد از دو سالگي :
ـ همسان سازي با پرخاشگري (محدود کننده ها )
3 ـ مکانيزم هاي دفاعي دوره ي نوجواني :
الف )مکانيزم دفاعي رياضت طلبي يا مبتني برمنبع لذت
ب )مکانيزم دفاعي عقلي سازي از طريق تفکر و تخيل
4 ـ مکانيزمهاي دوره ي بزرگسالي :
الف )سرکوب گري
ب )واپس روي
ج )جا به جايي
د )انکار و ...
(اندروپل ، 2002)
مراحل تحول از نظر آنافرويد :
2 ـ گذار از وابستگي به ديگران از لحاظ تغذيه مبتني بر برنامه ي خود تنظيمي
3 ـ گذر از خودمحوري به رفاقت و صميمت با ديگران
4 ـ گذر از بي توجهي به بدن به احساس مسئوليت در قبال ارگانيزم
5 ـ گذار از بازي با بدن به بازي با اسباب بازي و از بازي با اسباب بازي به کار
بچه هاي خيلي کوچک با بدن خود يا مادر بازي مي کنند و مادر تجلي گاه بروز انگيزه هاي بچه مي شود .در اين مرحله اشيايي که رنگ و بوي مادر دارند به عنوان اشياء نيمه راهي يا گذاري خوانده مي شوند که به کودک کمک مي کنند از يک حالت به حالت ديگر گذر کند .
مراحل بازي از ديدگاه آنافرويد :
2ـ بازي کودک با کودکان ديگرهمراه يا بدون اسباب بازي
3 ـ بازي کودک با بزرگترها همراه يا بدون اسباب بازي (فريد فدايي ، 1375 ، دادستان ، 1376).
بررسي نيمرخ فرا روانشناسي آنافرويد :
بازتاب نيمرخ فرا روانشناسي آنافرويد بر يک مدل ارزياب روان پويايي :
خلاصه :
اين ابزارتشخيصي براي استفاده با کودکان و براي تشخيص نيمرخي از اختلالات رواني طراحي شده است .آنا در کتابش بهنجاري و آسيب شناسي در کودکان (فرويد ،آنا ،1965 ، به نقل از جان کارلوريگان 2001)، اين نيمرخ را مطرح کرد .
1 ـ استفاده باليني از نيمرخ فرا روانشناسي
هدف از معرفي نيمرخ فرا روانشناسي ،روشن ساختن قابليت استفاده ي اين ابزار براي يک کار باليني هر روزه است .اين الگو در يک پژوهش مي تواند حتي با دنبال کردن جزئياتش استفاده شود .براي مثال ،ما ممکن است بخواهيم دسته اي از عناصري را مد نظر قرار دهيم که به ليبيدو مربوط مي شوند . (آنا فرويد ، 1965 به نقل از جان ريگان ، 2001).سپس با دو نياز اصلي سر و کار داريم .پرخاشگري در بخش A.رشد غريزه در بخش B . ارزيابي رشد در بخش C.که ارزيابي شد شامل رشد خود و فرا خود مي شود.بعد از اين ما بايد به سراغ ماده Dبرويم که ارزيابي ژنتيک را در بردارد .دراين قسمت نقاط تثبيت شده و پسرفت شده در طول رشد مدنظر قرار خواهد گرفت .درقسمت E ما به دنبال ارزيابي پويايي و ساختار مي گرديم . در اين قسمت بر تعارض ها و ناهماهنگي ها تمرکز مي کنيم .بنابراين براي يادگيري چنين فرايندي يک مسيرمنظم و قاعده مندي را بايد طي کنيم .براي آشنا شدن با زبان نيمرخ فرا روانشناسي و توانا شدن براي فهم ماده هايي که در تشخيص اصلي ما مهم است ،رفتن از زبان تکنيکي به توصيفي که ما معمولاً در کار باليني روزمره استفاده مي کنيم امربسيار مهمي است .يک مثال از مشکلات کار کردن با اين نيمرخ ،اين است که براي ارزيابي ليبيدو ،نياز به يک نقطه ي ديد داريم .ما براي هر آيتمي که براي ليبيدو تنظيم شده است ، يک پيش نويس نياز داريم ، زيرا بدون آن سردرگم خواهيم شد .در حقيقت ما مرتباً مي بايست به يادداشت هاي باليني برگرديم و اگر اطلاعات جديدي مورد نياز شد مي توانيم از طريق مصاحبه هاي بعدي با کودکان يا والدينشان آن را به دست آوريم .
يک مورد از يک پسر بچه ي 9 ساله در اين مقاله آورده شده که براي فهم مطلب به ما کمک مي کند .مطالبي که گفته خواهد شد را مي توانيم براي درک توزيع ليبيدو استفاده کنيم :اين پسر بچه ، کودکي بود که با وسواس بسيار زيادي حمام مي کرد .کسي که بسيار دوست داشت تميز و پاکيزه باشد ،اما در حين حال ممکن بود لباسش را که در حين بازي کثيف شده بود بپوشد .همچنين ممکن بود بدون اينکه مسواک بزند به رختخواب برود .برطبق اين جزئيات ، ما ممکن است از يک سطح عادي سرمايه گذاري خودپسندي در بدن اين پسر صحبت کنيم .اين پسر از بازي فوتبال در يک تيم محلي کوچک لذت مي برد ، جائي که او رابطه عاطفي خوبي را با هم تيمي هايش پيدا کرده بود و همچنين او يک هوادار آتشين (بدون هيچ نوع اضطرابي )يک تيم سري A بود که اين خود نشانه اي است که به اندازه ي کافي نشان دهنده ي سرمايه گذاري ليبيدو در جهان بيروني است هم به لحاظ کمي هم به لحاظ کيفي .
دو دليل مهمي که نيمرخ را در کار باليني روزمره مهم مي سازد اين سات :
1 ـ معتبر سازي تفسير فرا روانشناسي يک رفتار معين .براي اين منظور ما بايد امکان جا به جايي رفتار را در زندگي روزانه تشخيص دهيم .
2 ـ براي هدف تشخيص ، ما بايد قادر باشيم تا با والدين يا خود بيماران درباره ي عقايدمان صحبت کنيم .
اين عامل آخر يک جنبه از اتحاد درماني هستند :
قراردادي که ما با بيماران يا والدينشان مي بنديم ،به ما اين اختيار را مي دهد تا اگر اطلاعات اضافي براي تشخيص نياز باشد ، به آزمايشات اضافي بپردازيم و اين مسئله و همچنين هزينه اي که بايد پرداخت شود در قرارداد ذکر مي شود .
طبق نظر کوديگنول (1977)،اين فرآيند طولاني پژوهش وآزمايشات مجدد به ما کمک مي کند تا انگيزش ها يا انتظارات ناهوشياري را که پشت بيان صريح و روشن بيماران قرار دارد تشخيص داده شود .کوديگنول در بحثش از « اصول تحليل بيماران »برچهار فرآيند متمايز که در واژه ي تحليل قرار دارد اشاره مي کند :زمينه يابي ،تصفيه ، تفسير و بسط .
به عقيده ي جان کارلوريگان ، درطول مرحله ي تشخيص ،عمل تفسير بايد به دو قدم اول محدود شود .«گردآوري و تصفيه »اطلاعات با بيماران يا والدينشان در مورد بعضي از انتظارات ناهوشيار و انگيزش هايي که با نيازهاي عقلاني سر و کار دارد به ما براي جمع آوري اطلاعات با همديگر کمک مي کند.
براي مثال اگر بخواهيم در مورد مشکلات مدرسه يا يادگيري کودکان پژوهش کنيم و بخواهيم زمينه هاي خانوادگي اين مسئله را مدنظر قرار دهيم ،استفاده از روش اتحاد درماني به ما در به دست آوردن اطلاعات مفيد کمک خواهد کرد . اما اگر به هرشيوه ي ديگري عمل کنيم ، يک ارتباط کنترل کننده و مستبدانه اي را خواهيم داشت و نتيجه اش مخدوش شدن ارتباط ما خواهد شد و در نتيجه اطلاعات ما متفاوت از آن چيزي است که در واقعيت وجود دارد .
نکته ي ديگري که بايد مطرح شود اين است که استفاده از نيمرخ فرا روانشناسي در کار باليني روزانه ،به طور کاملاً واضحي نياز به مهارت مشاهده مستقيم دارد و همچنين روش هاي مصاحبه باليني ، نيازبه يک دانش به اصطلاح روانشناسي روان تحليل گري راجع به تئوري رشد و باليني دارد : اتحاد درماني ،انتقال ، انتقال متقابل ، تعبير کردن و معتبرسازي مباحث هميشگي اي هستند ،که هم در جمع آوري داده هاي باليني و هم درجريان کار و نظم بخشيدن به ماده ها در پرسشنامه نيمرخ استفاده مي شوند .
آنچه که تا اين لحظه گفته شد مربوط بود به استفاده از نيمرخ به عنوان يک ابزار ، يک پرسشنامه که ماده هاي باليني را به خاطر تشخيص اساسي به کار مي برد :
نيمرخ يک طرح کلي قابل اجرا است ،يک ابزار باليني و تحقيقي که ازديدگاه فرويد به عنوان يک مرجع معرف استفاده مي شد .بيان تشخيصي ،با خود ارزيابي توانايي هاي آزمودني را به همراه دارد نه تنها نقصان ها ،کمبودها و نارسايي هايشان را ، بلکه همچنين ويژگيهاي مثبت و خاصشان را در مقابله با افسردگي و حل کردن تعارض ها .
نيمرخ يک ابزار براي مشخص کردن مسيري است که آزمايشگر و آزمودني ها آن را بايد طي کنند .يک سازمان دهنده است که مشخص مي کند آيا بايد مصاحبه ي باليني يا يک آزمون فرافکن يا نقاشي کشيدن صورت گيرد يا يک مشاهده ي مستقيم .
2 ـ بافت فرهنگي و تاريخي که نيمرخ فرا روانشناسي در آن رشد کرده :
تامل درريشه هاي فرهنگي و تاريخي که به رشد نيمرخ منجرشده به ما درباره ي تفسير روان تحليل گري حد و مرزها و اعتبار و کاربرد آن کمک مي کند .
رشد آنچه که ما به طور معمول آن را"روانشناسي خود "مي ناميم مبتني بر تجديد نظر فرويد برروي تئوري اضطرابش و بر سازمان دستگاه رواني در خود و نهاد (زيگموند فرويد ، 1922)و بر بازداري نشانه هاي اختلال و اضطراب (زيگموند فرويد ،1926 به نقل از جان کارلوريگان 2001 ) هنگامي که او فراتر از ديدگاه شخصيت و تئوري اضطرابش گام برداشت . سازمان رواني براساس سه بخش روان شکل گرفت :
1 ـ نهاد
2 ـ خود
3 ـ فراخود
هر دو قسمت ناهشياري و هشياري در خود و فراخود وجود دارند :خود به عنوان مکان مکانيسم هاي دفاعي و اضطراب تعيين شده است .فراخود به عنوان نتيجه تعارض (درون بخش هاي روان يا بين يکي از آنها با واقعيت بيروني ).نسبت به آنچه که خود به آن واکنش نشان مي دهد اگر اين ها يک نشانه باشد که براي دفاع احضار مي شوند .نشانه هاي اختلال ، نتيجه نهايي يک بازي پويا بين اضطراب و دفاع ها به نظر مي رسد .
هينز هارتمن به طور خاص بر روانشناسي خود و مشکلات سازگاري اشاره دارد (هنيزهارتمن ، 1950 ، به نقل از جان کارلوريگان 2001 ).
در مسير اين کار ،ما مقاله هايي را که در طول دهه 1950 و 1960 رشد يافته بودند پيدا کرديم در مورد آنچه که به آن اشاره شد .«اظهارنظري بر تئوري روان تحليل گري خود »(1950)و تأثيرات دو سويه در رشد خود و نهاد » (1952)و آنچه که هارتمن در مورد آن بحث کرده است را به آن اشاره مي کنيم .
باوربنيادي که توسط هارتمن معرفي شده شبيه آن چيزي است که آنا فرويد و گروهش در کلينيک هامسپتيد به استفاده از نيمرخ فرا روانشناسي براي کودکان پرداختند .به خاطر درک بهتر عقايد تازه هارتمن مفيد است که عقايد فرويد در اين زمينه را به خاطر آوريم ، فرويد عقيده داشت که خود به عنوان محصول مواجه ي نهاد با واقعيت بيروني است .ازاين رو طبق نظر فرويد نهاد از ابتدا وجود داشته است و نيازهاي غريزي درون آن وجود داشته است ،در حالي که خود (به مفهوم سازمان آگاهي )،آن چيزي است که ارتباط را با جهان بيروني نگه مي دارد و در مرحله ي دوم ظاهر مي شود .به عقيده ي او خود از نهاد منتقل مي شود .
متضاد با چنين طرحريزي ،هارتمن عنوان کرد که خود و نهاد،زماني نامتمايز بوده اند و سپس از يکديگر متمايز شدند .از اين رو خود به وسيله ي فرآيند خودکار ژنتيکي ابتدايي طراحي شده است .همچنين طبق نظر هارتمن خود از طريق کارکردي که ارائه مي دهد مشخص مي شود .
تفاوت مشخص ديگري که به دست آمده ،نه تنها اختصاص دادن فعاليت هاي دفاعي برا ي خود است و همچنين خنثي کردن اثر آن نيزمي شود .
يعني اينکه سه ناحيه متضاد و ظاهر شدن فرآيندهاي عقلاني وجود دارد و نهاد در آن دخالتي نمي کند .بنابراين رشد خود نه تنها از غرايز و واقعيت بيروني تأثيرمي گيرد بلکه به وسيله ي سازمان وراثت زيستي هم تأثيرمي گيرد که اساسي براي استقلال اوليه ي خود است .
طبق نظرفرويد واقعيت بيروني که بيشتر جنبه ي اجتماعي دارد ، درتضاد کاملي با غرايز فردي سازمان داده شده است و بنابراين يک منبع استرس حل نشده است ؛اما طبق نظرهارتمن اين محيط باعث تجربه اي کاملاً طبيعي مي شود .
به منظوربي اثرسازي و فرايند تغييرعملکرد ،انرژي غريزي بايد براي ايگو در دسترس باشد.بنابراين در اينجا خودمختاري ثانويه ي به دست مي آيد . در اين زمان اصل واقعيت جايگزين اصل لذت مي شود .
با درنظرگرفتن ديدگاه تاريخي و فرهنگي ،مقاله هارتمن درباره ي تئوري روان تحليل گري مجالي را براي برخي ملاحظات فراهم مي کند .شايد هارتمن تيزبين مبتکر در بين روان تحليل گران فرويدي باشد که موضوع اصل رضايت را براي به بحث گذاشتن با ديگرانسان گراها مطرح کرد .در مقابل سازمان روان تحليل گري آمريکا ،که مايل به اين بودند که روان تحليل گري را دقيقاً به سمت حرفه ي پزشکي هدايت کنند .با رسيدن نازيسم به آلمان ، گروه روان تحليل گران برلين جايگزين شدند.(جاکوبسن 1930 ، به نقل از جان کارلوريگان 2001)اين گروه مدتي بعد به ايالات متحده سفرکردند .
اين گروه مدافعان زيستي خوانده مي شدند که اگربخواهيم به طورخلاصه بگوييم به «غريزه »اهميت مي دادند .
گروه ديگري که درقلمرو روان تحليل گري قوي بودند به اصطلاح نوفرويدي ها يا فرهنگ گراها ناميده مي شدند.اين افراد نقش اصلي را به روابط بين فردي مي دادند که در رشد فردي تعيين کننده هستند.طبق نظر اين دانشمندان ،ارتباطات بين فردي که توسط بافت فردي و فرهنگي فراهم مي شوند بيشتر از نيروهاي غريزي تعيين کننده هستند .از جمله دانشمندان اين گروه هري استک ساليوان ،فديدافروم ، ريچمن ، کارن هورناي واريک فروم بودند .
اختلاف بين اين دو گروه ،راهي را براي نيروهايي که مؤثر برروان کاوي بودند گشود .
يک خلاصه ي تحليل از چنين مواجه اي زمينه ي فرهنگي و تاريخي را براي پديد آمدن نيمرخ فرا روانشناسي فراهم کرده است .
3 ـ استفاده از نيمرخ فرا روانشناسي در موقعيت هاي باليني مختلف :
دو مثال توصيفي از نيمرخ فرا روانشناسي به وسيله ي ماگرا (20) هومبرتوناگرا ، 1981.به نقل از جان کارلوريگان 2001 )و به وسيله ي بولندوسندلر(21)(ج .بولند و سندلر ، 1966)پيشنهاد شدند .ناگرا در فصل اول کتابش هرآيتمي را که نيمرخ در مورد آن مفصلاً صحبت کرده و هر کدام را که به طور خاص اظهار نظر کرده با رجوع به يک مورد پسر يازده و نيم ساله توضيح داد .درحالي که بولند و سندلر يک درمان تحليلي موفقيت آميزي را با يک کودک دو و نيم ساله ارائه دادند .بنابراين ،درحالي که ارجاع ما به کتابهاي ياد شده به عنوان يک مثال کامل استفاده از نيمرخ است ، چگونگي استفاده ي درست از اين ابزار را در فعاليت هاي باليني روزانه نشان خواهيم داد .هنگامي که ما همه ي اطلاعات ضروري را به اندازه ي کافي نداشته باشيم نيمرخ مي تواند مفيد باشد .درچنين شرايطي که فرد به طور محدودي در دسترس روانشناس است ،ما نمي توانيم انتظار رسيدن به يک نتيجه ي تشخيصي را درمورد شخصيت کامل فرد داشته باشيم ،اما مي توانيم اميدوار باشيم که به يک ارزيابي دقيق و مفصل از ديدگاه روان تحليل گري برسيم .
4 ـ خطري که استفاده ناقص از نيمرخ در کار هرروزه دارد :
استفاده از نيمرخ فرا روانشناسي در کار باليني هر روزه خطر بيشتري را از انحرافي که ممکن است در مسيراتفاق بيفتد دارد .هنگامي که کسي همه ي ماده هاي مورد نياز را در نظر مي گيرد زمان و فرصت کافي براي جمع آوري آن را نيز بايد در نظر بگيرد .از اين جهت بايد يک احتياط جزئي را که هر کسي بايد براي جلوگيري از چنين خطراتي وجود دارد مدنظر قرار دارد . اول از همه فرد بايد يک ديدگاه کامل و متضاد را در هر مورد در نظر بگيرد ، اين نه تنها در مورد خود کودک صدق مي کند ، بلکه همچنين بايد محيطش را نيز در نظر بگيرد.به همين منظور ما بايد علاوه بر توجه به آنچه که والدين يا بيمار مي گويند به آنچه که توسط ناهشيار سرکوب شده نيز توجه کنيم .به هر حال براي ارزيابي رشد کودکان بايد ارتباط ليبيدو و سرمايه گذاري پرخاشگري را با عملکرد خود و ويژگيهاي عمومي مانند نگرش ها ،اضطراب يا تحمل ناکامي در نظر بگيريم .علاوه بر اينها يک ارزيابي خانوادگي ، بافت مدرسه و اجتماع را نيز داشته باشيم .بنابراين ما پيچيدگيهايي را که به طور مسلمي به واقعيت نزديک هستند اگرچه با در نظر گرفتن ريسک خطر ،به دست خواهيم آورد .اين يک شرايط متضاد است ،اما فرصتي است که براي جلوگيري از انحراف در ابزار تشخيصي استفاده مي شود .
مفهوم روان تحليل گري در کار (هانس لوالد ، 1960 ، به نقل از جان کارلو ريگان ،2001 ).
با تحليل گر،به عنوان يک شخص و وظيفه اي که او انجام مي دهد مشخص مي شود و باعث مي شود ما جنبه هاي مختلف فرآيند تحليل را در نظر بگيريم . فرآيند تحليل منجربه يک تشخيص شده که اساس مسير درماني را مشخص مي کند .
توجه به تضادها و جنبه هاي مختلف کارباليني مي تواند باعث افزايش دقت در فرآيند تشخيص شود .در ارتباط با بيمار ، ما تغييرات مداومي را بين عاطفه ي شديد و عقل صرف ، پيدا مي کنيم و باز همين امرخطري است که اگر به هر دو جنبه توجه نکنيم دچارخطاي تشخيص مي شويم .
در آخر مي گوييم ،نيمرخ فرا روانشناسي يک ابزار است که نه تنها از لحاظ تخصصي معتبر است ،بلکه يک تعادل و برابري را بين تمام جنبه هاي فردي و اجتماعي و زيستي و ...با همه ي پيچيدگيهايش برقرار مي کند و هنگامي مناسب است که يک فرآيند تشخيص در طول زمان مدنظر باشد .(جان کارلوريگان ، 2001 ).--
فارسي :
1ـ پاول هنري ماسن و ديگران ، رشد و شخصيت کودک ، مترجم مهشيد ياسايي ، تهران ، انتشارات سعدي ، چاپ هفتم ، 1373 .
2-دادستان ، پريدخت (1376)، روانشناسي مرضي و تحولي از کودکي تا نوجواني ، تهران ،انتشارات رشد .
3 ـ شولتز ،دوان ، پي و شولتز ، الن (1996)،تاريخ روانشناسي نوين ،ترجمه ي علي اکبرسيف و همکاران ، تهران ،نشرآگاه ، چاپ اول ويرايش ششم ، 1378 .
4 ـ شولتزدوان و شولتز ، سيدني ،الن (1998)،نظريه هاي شخصيت ، ترجمه ي يحيي سيد محمدي ، تهران ،مؤسسه نشر ويرايش ،چاپ چهارم ، 1381.
5 ـ سي کرين ، ويليام (1997)، پيشگامان روانشناسي رشد ،ترجمه ي دکتر فربد فدايي ،انتشارات اطلاعات ، چاپ اول ، 1367.
انگليسي :
1-Freud Museum publication (1993) . About anna Freud.
www.annafreud.org
2-Giorgi pl (20-05). Adolescence and alchol
www.ncbi.nlm.jul-Aug2005
3- Powell Andrew 2002 . Psychosocial implications of the shadow .
www.pubmed.org
4-Rigon Giancarlo 2001 , Anna Freud metapsychological profile
www.psychomedia
-Journal of european psychoanalysis,number 19 - 13 , winter - Fall , 2001
پی نوشتها:
1-wilhelm fliess
2-young - Bruehl
3-Appignansi
4-Forrester
5-Daydreams
6-introduction to the technique of child analysis
7-Fine . R
8-Psychoanaytic study of the child
9-Kate friedlander
10-Hampstead child therapy course
11-Anna Freudُs metapsychological profile
12-Anna Freud centre
13-evolutional disorder
14-Giorgi pl
15-ascetic
16-intellectualization
17-anxiety
18-moral
19-thematic relation
20-Nagra
21-Bolland & Sandler
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}