نویسنده: علی شیرازی

 

پس از این كه خبر شایعه‌ی شهادت پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در جنگ احد به مدینه رسید، زنان مدینه با ناراحتی از خانه‌ها بیرون ریختند و سراسیمه به سوی «اُحُد» شتافتند.
در مسیر راه، جوانی را دیدند كه از جبهه‌ی جنگ بر می‌گردد.
یكی از زنان از وی پرسید: «از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) چه خبر داری؟!»
جوان، زن را شناخت و چون می‌دانست پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) سالم هستند، به جای پاسخ به سؤال وی، گفت: «ای خواهر! پدر شما كشته شده است!»
زن انصاری تكان ملایمی خورد و پس از لحظه‌ای تأمل باز پرسید: «از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) چه خبر داری؟»
جوان گفت: «ای خواهر! برادر شما هم كشته شده است!»
زن تكانی خورد و ناراحت شد، ولی اندیشه‌ی شهادت پیغمبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) چنان او را كلافه كرده بود كه از فكر پدر و برادر منصرف شد و سؤال كرد: «از تو می‌پرسم از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) چه خبر داری؟ آیا آن حضرت سالم هستند؟»
جوان در جواب زن انصاری گفت: «ای خواهر! شوهر شما نیز كشته شده است!»
زن این بار با خشم و ناراحتی فریاد زد: «من نمی‌خواهم بدانم چه كسانی از بستگانم شهید شده‌اند، خواهشمندم از حال پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) برایم بگو!!»
جوان گفت: «پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در كمال سلامتی است!»
ناگهان از این خبر مسرت بخش، صورت زن انصاری شكفت و با حالتی روحانی گفت: «پس قربانی ما به هدر نرفته است!» (1)

پی‌نوشت‌ها:

1. داستان‌هایی از تاریخ اسلام، ج2، ص 45.

منبع مقاله :
شیرازی، علی؛ (1394)؛ زنان نمونه، قم: مؤسسه بوستان كتاب (مركز چاپ و نشر تبلیغات اسلامی)، چاپ هشتم.