نگاهي سريع به زندگاني شهسوار اسلام امام اول ـ عليه السلام

نويسنده : ابوالقاسم پاينده

بنابراين بايد درباره ي محيط مکه ي آن روزگار که محل پيدايش نهضت اسلام و تولد امام و نشو و نماي او و پيغمبر ما ـ (ص) بوده توضيحاتي بدهيم ، زيرا مسلم است که مرد و محيط در همديگر تاثير متقابل دارند . اگر مرد در محيط اثر مي کند و آنجا که اراده خدا بخواهد محيط را به صورت ديگر مي سازد ، بي گفتگو محيط نيز در تکوين مرد موثر است . يعني مرد ، محيط را مي سازد و محيط ، مرد را ، و اين اثر متقابل در همه ي زندگي مرد که به معني وسيعتر دوران نشو و نماي اوست دوام دارد .
در تاريخ ، يک مقدار فرمول هست که مثل پول رايج ، بي گفتگو پذيرفته است .مثلاًً اين قضيه که همه ي مايه ي علم و فسلفه و اخلاق و هنر و ادبيات جهان از يونان بوده ، در نتيجه ي تمايلات خاص نويسندگان فرنگي ، يک فرمول شده که وقتي به محک نقد بزنند سالم نمي ماند .
اين مطلب هم که ظهور اسلام و تولد امام ، در محيط توحش و بربريت بوده به صورت فرمول درآمده و تقريباً هر کتاب و هر مقاله و هر گفتگو درباره ي اسلام و نهضت جهانگير اسلام با عبارتي در حدود اين معني آغاز مي شود که در دوراني که قوم عرب در وحشيگري و بربريت به سر مي برد ، و بعد مطالب ديگر .
به عنوان دفاع از حقيقت ، که روح مسلماني بر آن استوار است ، و براي اينکه پيغمبر اسلام و امام (ع) را در محل و محيطي که واقعاً بوده اند بشناسيم ، نه محيطي که مقاصد سياسي و هدفهاي تبليغاتي ساخته ، بايد ببينيم آيا واقعاً اين مطلب درست است و آيا کساني که شاهد نخستين مراحل پيدايش نظم جهاني اسلام بوده اند مردماني وحشي و بربر بوده اند ؟
کلمه ي وحشي در حيوانات به معني درنده يا غير اهلي و در انسان به معني دور از تمدن است . درباره ي معني تمدن ظاهراً مي توان گفت قومي که به صورتي در شرايط طبيعت و محيط اطراف خود دخالت مي کنند و آن را مطابق مقتضيات زندگي خودشان شکل بهتري مي دهند و از حاصل تلاشهاي ديگران در اين راه استفاده مي کنند و خلاصه به جاي تبعيت مطلق از طبيعت و محيط ، محيط و طبيعت را به نفع خودشان تعديل مي کنند آنها را متمدن نام بايد داد .
مکه ، محيط ظهور اسلام و محل تولد امام ، يک محيط کوهستاني و صحرايي و به تعبير قرآن يک دره ي غير قابل کشت نبوده که هنوز هم تقريباً به همان صورت هست . اما همين دره ي بي حاصل و آب ، مقارن ظهور اسلام در داخل خود يک نظم سياسي دقيق داشت و اين نظم داخلي را به صورت روابط تجارتي با جنوب و شمال پيوند داده بود .
در داخل مکه يک قسم اريستو کراسي قبايلي وجود داشت . يک سازمان به نام دارالندوه بود که در حقيقت يک مجلس سنا بود که به احتمال بسيار قوي از سناي روم تقليد شده بود . در اين سناي کوچک که گويا بيش از دوازده عضو نداشت ، سران قبايل قريش عضويت داشتند و همه ي نظم سياسي شهر و تنظيم تجارت و زيارت بتخانه ي کعبه که منبع درآمد و وسيله ي بسط نفوذ شهر بود در آنجا پي ريزي مي شد . بتخانه ي کعبه که در آنجا سيصد و شصت بت از قبايل عرب نگهداري مي شد نشاني سياسي بود . در حقيقت اين بتان گروگانهاي قبايلي بود که کاروانهاي تجارتي مکه از منطقه ي آن مي گذشت . حرمت و نفوذ مکه در طول قرون استقرار پيدا کرده بود . اطراف مکه تا فاصله ي معيني منطقه ي حرم ، يعني منطقه ي امنيت مطلق بود و حتي مطابق رسوم ، کندن علف و مزاحمت حيوانات در آنجا ممنوع بود . در اين منطقه امتن مطلق ، خوني و خون خواه ، پهلوي هم مي نشستند که خوني از تجاوز و تعرض مصون بود و مطابق رسوم محکمتر از قانون ، احياناً موفق مي شد به صورت معيني زير حمايت خاص پدر کشته قرار گيرد . آنجا منطقه ي امان بود ؛ نه دشمني و انتقام ، و کسي را با کسي کاري نبود .
به غير از منطقه ي حرم ، که بايد گفت حرم مکاني بود ، يک نوع حرم زماني نيز وجود داشت و چهار ماه سال در سراسر جزيره ميان همه ي قبايل ، از اقصاي جنوب تا انتهاي شمال ، امنيت مطلق اعلام مي شد و رعايت نيز مي شد . تنظيم اين حرمت و احياناً تعيين و تعديل ماههاي حرام به دست يکي از قبايل مکه بود ، که قرآن به نام نسيئي از آن ياد کرده است . ابداع همين نظم حرم که حتي در دنياي امروز با همه ي تلاشهاي صميمانه به نسبت پيشرفت تمدن عصر ما ، نمونه ي کامل ندارد ، کافي است که فرض توحش اين قوم را باطل کند ، قوم وحشي حد و مجرز قانون نمي شناسد .
مکه از جنوب و شمال با مناطق مجاور جزيره تجارت منظم داشت و اين دره ي سنگي بي حاصل ، محور يک قسمت معتبر از تجارت دنياي آن زمان بود . از راه جنوب به وسيله ي يمن و از راه تنگه ي باب المندب با آفريقاي شرقي مربوط بود ، از آنجا غلام و طلا و آبنوس مي گرفت و به مناطق ديگر مي فرستاد . غلام به جاي ماشين عصر ما ، نيروي محرک آن دوران بود و مي توانيد حدس بزنيد که برده فروشي چه تجارت پررونق معتبري بوده است . مکه از راه سواحل خليج فارس با هندوستان مربوط بود و ادويه ي گرانبها را که همسنگ طلا و احياناً دو برابر و بيشتر معامله مي شد از راه بنادر مديترانه به روم شرقي و ديگر سواحل مديترانه مي داد و از اين تجارت تقريباً انحصاري ، به گفته ي روايات ، دويست و سيصد درصدم منفعت مي برد .
اين نظم تجارتي در عربستان آن روز محتاج پيمانها و قراردادها بود که قرآن از آن به « ايلاف قريش » تعبير کرده است . اين تجارت پر رونق در داخل مکه يک نوع رفاه زندگي به وجود آورده بود که در دنياي آن روز نمونه هاي فراوان نداشت . از لحاظ تفريح و سرگرمي ، مکه شهرتي فوق العاده داشت ؛ داد و ستد عطر و روغنهاي عطري براي مصرف داخلي شهر ، رونق داشت . قسمتي از اين داد و ستد به دست خواهر ابوجهل معروف انجام مي گرفت ، اين مقدار تجمل در دنياي پانزده قرن پيش چندان فراوان نبود .
نظم داخلي مکه بسيار جالب بود ؛ مرئدمي که به قصد زيارت يا تجارت به آنش هر مي رفتند مکلف بودند پوشش خودشان را از آنجا فراهم کنند . اين رسم ارزش اقتصادي داشت ، يعني فروش بازار مکه را بالا مي برد ، و چون دوختن لباس براي مسافران فراوان ميسر نبود دو تا پارچه ي دوخته رابه خودشان مي پيچيدند که به تاييد اسلام ، اين رسم قديم جزء آداب حج به جا مانده است . مسافر مکه بايد آنجا گوسفندي بکشد و به رونق بازار و رفاه مردم شهر کمک کند . در داخل شهر به غير از سازمان سياسي دارالندوه ، پيمانها و قراردادهاي قبايلي به مظنور حفظ نظم و جلوگيري از تعدي قبايل زورمند وجود داشت ، که از آن ميانه « پيمان مطيبان » و « پيمان فضول » معروف است . حضرت رسول در زمان طفوليت در مراسم پيمان فضول حضور داشتند و ضمن حديثي از اين قضيه ابراز خرسندي مي فرمودند . اين نظم دقيق داخلي با نظم پيشرفته ترين شهرهاي دنياي قديم برابري مي کرد . اين وضع ، خاص مکه نبود . در طايف و مدينه ، دو شهر ديگر عربستان ، نظم مدني وجود داشت . در مدينه کشاورزي و سالح سازي و زرگري و جواهر سازي
و صرافي رونق داشت . در طايف يک بتخانه ي بزرگ به پا بود و شهر طايف از لحاظ نظم و انضباط با مکه رقابت مي کرد . در جنوب جزيره ، در يمن ، آثاري از يک تمدن قديم وجود داشت . سيستم آبياري آنجا که قرنها پيش از اسلام به وسيله ي سد معروف مآرب به وجود آمده بود نمونه اي از پيشرفت تمدن جنوب بود . تجمل بلقيس ، ملکه ي سبا ، که قرآن نيز بدان اشاره مي کند نمونه اي از رونق اين تمدن را مجسم مي کند . مقارن ظهور اسلام ، نفوذ سياسي و نظامي ايران در يمن ، تمدن اين منطقه را احيا کرد و از آنجا مايه هاي تمدن ايران تا دل جزيره پيشرفت و نفوذ يافت . در حدود شمال نيز مراکز تمدن چون حيره وجود داشت که از آنجا نيز آثار و مايه هاي تمدن ايران ساساني به داخل جزيره و تا خود مکه نفوذ يافته بود .
معلقات هفتگانه ، يعني هفت قصيده ي معروف ، که به شمار زيباترين آثار ادبي عرب پيش از اسلام و مقارن ظهور اسلام است نشاني از رواج هنر سخنداني است . همين قضيه که قرآن ، کتاب معجزه پيغمبر ما و کارنامه ي نهضت اسلام ، در قوم عرب نفوذ کرد و آنها را به مسلماني کشانيد به تنهايي مي تواند ثابت کند که اين قوم ، وحشي و بربر نبوده اند ، زيرا براي درک بلاغت قرآن محيطي پيشرفته تر از محيط وحشي لازم بود . نمي شود باور کرد که سرداري همانند خالد بن وليد که مانور او در عبور از صحراي شام و طرح جنگي او در يرموک هنوز هم مورد اعجاب نقادان نظامي است در يک محيط وحشي به وجود آمده باشد ! نام خالد بن وليد را از اين جهت آوردم که اين مرد دير مسلمان ، محصول مکه ي پي از اسلام بود و مقارن ظهور اسلام به اصطلاح فرم گرفته بود .
از شهرها که بگذريم حتي در قبايل صحرا گرد نمي توان گفت وضع توحش مستقر بوده است . زيرا غالب اين قبايل به نظم تجرتي مکه وابسته بودند ، در مکه بتي داشتند و در حلقه ي ايلاف قريش بودند . معلقات که جزو مفاخر قوم عرب است و به تعبير نظامي عروضي ، از خواندن اشعار آن موي بر اندام انسان راست مي شود ، تقريباً همه ي قصايد آن به وسيله ي شاعران قبايل غير شهري به وجود آمده است . شايد اين ملاحظات مختصر کافي باشد که اين فرمول معمولي را نديده بگيريم . پيغمبر ما ، دين ما و قرآن ما در يک محيط وحشي به وجود نيامده اند و قومي که اين افتخار را کسب کرده تا شاهد پيدايش و نشو و نماي اسلام باشد از يک قسم تمدن مناسب آن دوران بهره ور بوده است .
گويا اين فرمول را دشمنان اسلام تبليغ کرده اند و دوستان خوش نيت پذيرفته اند . اسلام در همان دوران اول با مسيحيت تصادم پيدا کرد . در موته با نيروي مستعمراتي روم شرقي زد و خورده شد . سفر تبوک براي جنگ احتمالي بر ضد مستعمرات شامي روم شرقي بود و چند سال بعد همه ي مستعمرات شرق و جنوب مديترانه اين دولت مسيحي به دست مسلمانان افتاد . به روزگار معاويه قلب دنياي مسيحي آن زمان ، يعني قسطنطنيه ، مدتها در محاصره ي خشکي و دريا بود . در اوايل قرن دوم که موج فتوحات اسلام همه ي شمال آفريقا را فرا گرفته بود از شبه جزيره ي ايبري تا قلب فرانسه پيش رفت و مدت چند قرن درياي مديترانه عرصه ي کشاکش قوم مسلمان و مسيحي بود و حتي يک بار روم ، محل کرسي پاپ ، به خطر افتاد . بعد ، جنگهاي خونين صليبي پيش آمد و مدتهاي دراز تصادم دو قوم ، در مشرق تدوام داشت که متاسفانه هنوز هم به صورت ديگر هست .
تصادم با قوم بني اسرائيل را نبايد از ياد برد که عاقبت خونين داشت . تصادم از همان سالهاي اول هجرت رخ داد و از بازار قينقاعيان آغاز شد که به جلاي وطن آنها منجر شد . بعد تصادم با نضيريان بود که آنها نيز از جزيره برون شدند . بعد با قرظيان که اين طايفه را به طور کامل محو کرد . بعد با خيبريان که نفوذ يهودان را از عربستان برانداخت .
با اين مقدمات نبايد انتظار داشت نويسندگان وابسته به اين دو قوم ، مفاخر اسلام را چنان که بوده است ببينند . شايد بعضي دوستان خوش نيت پنداشته اند اگر اسلام در محيط توحش به وجود آمده باشد اين قضيه مويد اعتبار آن است . اما عمس قضيه قابل توجه است ؛ نهضتي که پيش از بسط در جزيره و بيرون جزيره ، يک قوم تاجر پيشه ي هنرور داراي نظم سياسي را مطيع خود کرده باشد از ديده ي اهل بصيرت حتي در مقياس انساني اعتبار و اهميت بيشتر دارد .
به هر حال اين يک طرح مختصر از وضع مدني عربستان مقارن ظهور اسلام بود که آوردم و خواننده ي محترم درباره ي مان انديشه و قضاوت خواهد کرد . بايد اين نکته را نيز بگويم که کلمه ي جاهليت که در قرآن هست و به دوران پيش از اسلام اطلاق مي شود به معني وحشيگري نيست ، بلکه معني جاهليت اين است که قوم عرب از نعمت توحيد بي بهره بوده اند يعني جاهل به توحيد بوده اند .
اکنون به طرح سيماي امام مي پردازيم : علي (ع) پسر ابوطالب چند سال پيش از ظهور اسلام در مکه متولد شد . گفته اند محل تولد ايشان در کعبه بود . روايات ديگر نيز هست . در سال تولد اختلاف بسيار وجود دارد ، به طوري که امام را در وقت بعثت هشت ساله ، نه ساله ، ده ساله ، تا پانزده ساله گفته اند . در اين اختلافات ملاحظات مذهبي و احياناً سياسي در کار بوده است ، زيرا چون ، بي گفتگو ، امام همان روز اول بعثت پيغمبر تقريباً بلافاصله دعوت ايشان را پذيرفته ، آنها که سال را کمتر گفته اند مي خواسته اند به دستاويز صغر سن از اهميت اين قضيه بکاهند . مادر امام ، فاطمه دختر اسد بود .
چنان که گفتيم به اراده ي تقدير ، سرنوشت امام از همان سالهاي اول به صورتي بسيار جالب با سرنوشت حضرت پيغمبر خاتم پيوسته بود . حضرت محمد از هشت سالگي در خانه ي ابوطالب به سر مي برد ، يعني بيست و چند سال از آنکه امام اول به دنيا بيايد . آشيان پدري ايشان آشيانه ي شخص بزرگواري شده بود که بعدها پيغمبر و معلم و مرشد و مقتداي ايشان و همه ي مسلمانان شد .
نقش فاطمه ، مادر امام ، در زندگي نوجواني پيغمبر ما بسيار جالب بود . به گفته ي روايات ، اين زن رئوف و بلند نظر ، نوجوان يتيم را که در تاريخ جهان نقشي بزرگ به عهده داشت بهتر از فرزندان خود مراقبت مي کرد و او در حقيقت سو گلي خانواده بود و پيوسته در نتيجه ي مراقبت فاطمه که بعداً مادر علي شد ، هميشه موهاي ايشان شانه زده و مرتب بود و در خانواده ي فقير ابوطالب که براي همه ي کودکان رفاه کامل نبود نوجوان يتيم آن قوم و پيغمبر بعد ، حتي بيشتر از اطفال خانواده از رفاه بهره ور بود .
بعدها وقتي اين زن بلند همت از دنيا رفت پيغمبر ما به دنبال جنازه ي او به سختي گريه کرد و اين از موارد معدودي بود که پيغمبر ما را گريان ديدند . شايد ياد مصيبت مادر که خيلي زود اين روح بزرگ را با غمهاي زمانه آشنا کرد تجديد شده بود و او که واقعاً قسمتي از محبتهاي مادري را از مادر علي ديده بود ، آن روز به ياد مرگ مادر ، در غم مرگم زني که به حق مادر دوم او بود مي گريست . شايد به يادگار اين مهربانيها بود که بعدها پيغمبر ما نام دختر خود را که مادر امامان شد ، فاطمه کرد و خاطره ي مهربانيهاي آن زن مرئوف را در خانه ي خود زنده نگه داشت . در حقيقت خانه ي ابوطالب براي مردي که خيلي زود از نعمت مهر مادر و رعايت پدر محروم مانده بود آشيانه ي پدري بود و همين قضيه به طوري که خواهيم ديد در سرنوشت امام و در وضع تربيت ايشان موثر بود .
تا بيست و پنج سالگي که پيغمبر اسلام در نتيجه ي ازدواج با خديجه سامان نو پيدا کرد ، زير رعايت ابوطالب نو جزو خاندان او بود . همان وقتها اين گفتگو به ميان آمده بود که فاخته ، خواهر علي ، نخستين بانوي اسلام شود و دختر عمو و پسر عمو زن و شوهر شوند . اما ابوطالب اين را نپسنديد ، زيرا مي خواست به وسيله ي ازدواج با خديجه برادر زاده ي خود را از نگراني معاش آسوده کند . نام فاخته که يک کلمه ي پارسي است جالب توجه است . در مکه ي آن روزگار چندين زن به اين نام بوده اند و اين را مي توان نشاني از نفوذ فرهنگ ايران در مهد پيدايش اسلام دانست که نمونه ي ديگر آن را در کلمات دخيل قرآن مي توان ديد . ابوطالب فاخته ، دختر خود را که نام ديگرش هند بود به يکي از مخزوميان يعني قبيله ي ابوجهل داد که مقتدرترين قبيله ي قريش بود و هند که پسري به نام هاني پيدا کرد در تاريخ اسلام به نام ام هاني معروف شد که مطابق بعضي روايات ، حادثه ي معراج ، شبانگاهي که پيغمبر در خانه ي او به مهماني بودند ، رخ داد .
چنان که گفتيم پيغمبر بزرگوار ما از هشت سالگي که جد بزرگوار او ، عبدالمطلب ، فوت شد تا بيست و پنج سالگي که با خديجه ازدواج کرد در خانه ي ابوطالب به سر مي برد . به گفته ي روايت ، حضرت پيغمبر يک قسمت از اين مدت را در سفرهاي تجارتي همراه ابوطالب به شام و يمن و احتمالاً به عراق رفته بود و همين سفرها بود که زمينه ي همکاري تجارتي پيغمبر را با خديجه ، زن مالدار و تجارت پيشه ي مکه ، فراهم اورد که به ازدواج ايشان منجر شد . به گفته ي روايات ، ابوطالب در طرح زمينه ي اين همکاري که مقدمه ي ازدواج بود نقشي مهم داشت و حتي در موردي که صحبت از ازدواج احتمالي پيغمبر ما با فاخته ، دختر او به ميان آمده بود گفت : « بايد برادر زاده ي من با زني ازدواج نکند که او را از زحمت معاش آسوده کند » .
وقتي پيغمبر در نتيجه ي اين ازدواج ، به تعبير ابوطالب ، از زحمت معاش آسوده شد ، فرصتي به دست آمد که مهربانيها و محبتهاي اين خاندان را تلافي کند . روايات مي گويد که در مکه قحطي شده بود و ابوطالب که مکنتي نداشت به عسرت افتاده بود و حضرت پيغمبر ما ، علي را به خانه ي خودشان بردند که از او نگهداري کنند .
روايتي که مبناي حوادث تاريخ اسلام و پيش از اسلام است غالباً تاريخ و سال و ماه ندارد . مثلاًً در همين مورد روايات نمي گويد که اين حادثه چند سال پيش از بعثت بوده است .
بي گفتگو ، علي در خاندان پسر عموي خود درست همانند يکي از افراد خاندان ، رعايت و محبت مي ديد و پيغمبر با آن جوانمردي و بزرگ منشي و حق شناسي که نمونه هاي بارز خلق پيغمبري بود قطعاً محبتهاي ابوطالب و مهربانيهاي مادر علي را به ياد داشت . به علت به پسر پيغمبر به نام قاسم که کنيه ي ابوالقاسم از اوست و لقب طيب و طاهر نيز داشت ، و خيلي ها به غلط او را به جاي سه پسر جدا گرفته اند ، در همان سالها فوت شده بود و پدر و مادر داغ ديده ، يعني پيغمبر و خديجه ، علاقه ي فرزند از دست رفته را به کودک ابوطالب بسته بودند . همان طور که محمد در خانه ي ابوطالب آشيان محبت داشت ، علي نيز در خانه ي محمد (ص) در حقيقت در خانه ي خود بود ، و با کلماتي بليغ از اين دوران و رعايتهاي پدرانه ي پسر عموي گرامي خود که با وي رفتاري بسيار گرم و پر از مهرباني داشته بود سخن مي گويد .
براي حضرت محمد اين سالها ، دوراني بود که قرآن از آن به دوران حيرت تعبير مي کند .
اين جان حساس که به گفته ي قرآن « يتيمي بود و پناهي يافته بود » و از سير آفاق در سفرهاي تجارتي تجربه هاي بسيار اندوخته بود ، وضع جامعه ي سراسر فساد مکه را نمي پسنديد و از آن به شدت نفرت داشت . گفتيم که در مکه يک حکومت اريستو کراسي قبايلي يا به تعبير ديگر يک جمهوري بدوي و اشرافي استقرار داشت . يک سناي کوچک وجود داشت . امتيازت قبايلي در کمال قوت بود . اين امتيازات حتي در ميان قبايل وجود داشت . فقط چند قبيله حق داشتند در داخل دره و اطراف حرم اقامت داشته باشند ، اينها را قريش مي گفتند . بني هاشم و بني اميه و بني مخزوم و بني عبدالدار از اين گروه بودند . اين يک امتياز قابل ملاحظه بود ، چون بعضي قبايل ديگر فقط در قسمت بيرون دره ، آنجه که به دشت متصل مي شد ، حق اقامت داشتند که آنها را قريش ظواهر مي گفتند و طبعاً از گروه اول امتيازات کمتري داشتند . برده داري به صورتي رسوا رواج داشت . با برده مانند حيوانات رفتار مي شد . جان برده حرمت نداشت . اگر کسي برده ي خود را مي کشت کشته بود . و اگر برده ي ديگري را مي کشت فقط ضامن قيمت او بود . در روايات آمده که در همان سالهاي اول اسلام ابوجهل ، مادر عمار ياسر را که کنيز او بود و مسلمان شده بود در يک روز گرماي سخت شکم دريد و کشت . رباخواري به شدت معمول بود . فرع پول صد و صد و پنجاه و دويست درصد بود . اين نسبت به مديون حقوقي عجيب داشت ، در حقيقت مالک جان و ناموس مديون بود . حق داشت توقيفش کند ، حق داشت او به جاي خودش به جنگ فرستند ، حق داشت همسر او را به حريفان بدهد و مال خودش را وصول کند . فحشا به صورت زننده اي شيوع داشت . در رژيم جمهوري قبايلي ، فاحشگان جايي معتبر داشتند و علامتي بر خانه ي خود مي زدند . فاحشگان معروف عنوان نابغه داشتند و مطابق رسوم حق داشتند مولود خويش را به هر يک از زناکاران مکه مي خواستند منسوب دارند و او بايد بپذيرد . عمرو بن عاص از چنين مادري زاده بود . يک رسم بسيار زشت رواج داشت ، يکي زن خود را به خانه ديگري مي فرستاد تا فرزندي از او پيدا کند و به خانه برگردد . معمولاً اين را براي کسب امتياز طبقاتي انجام مي شد . بسياري از بزرگان قوم ، کنيزان خود را به فاحشگي وادار مي کردند و قرآن درباره ي نهي آن سخن دارد .
کسي که براي رسالت الهي آماده مي شد ، با آن طبع حساس و آن همت والا از ديدن اين رسوائيها نفرت زده بود و از اين جهت که مکه ي بت پرست سراپا در لجن و عفونت رسوم فرو رفته بود به درگاه خدا مي ناليد ، به اين جهت غالباً خانه و بستر آماده ي خويش را رها مي کرد و سر به بيابانها مي گذاشت ؛ يعني از واقع خشن و کثيف و آلوده ي زندگي مکه مي گريخت . در اين مرحله شاگرد با وفا غالباً به دنبال بود . علي مي گويد که غالباً چون بچه به دنبال مادر همراه او بودم .
در بعضي روايات آمده که بعضي شبها پيغمبر ، که بيشتر روزها را در صحراها و دره هاي اطراف مکه به تفکر و تامل مي گذرانيد ديرتر از معمول به خانه مي آمد ، خديجه به همراه علي در بيانهاي اطراف مکه به جستجوي ايشان مي رفتند و غالباً وي را در کنار سنگي در حال خستگي و بيخودي مي يافتند . روايات مي گويد مواقعي که پيغمبر مدت چند روز در صحرا و کوهستان اقامت داشت علي براي وي آب و نان مي برد .
به آساني مي توان حدس زد که در اين دوران حيرت و فرار از جامعه ي رسواي مکه، در آن ساعتها که دو پسرعمو بيابانهاي اطراف مکه را طي مي کردند، يا در خانه با هم بودند، محمد (ص) از هيجانها، حيرتها و آرزوهاي خود خيلي چيزها با علي مي گفته است. بنابراين علي (ع) از همان سالهاي پيش از بعثت، در نتيجه ي انس دائم، با تکامل معنوي پسرعموي بزرگوار خويش آشنايي داشته است.
اين گريز از جامعه ي رسواي مکه که در اول يک روز و يا يک روز و قمستي از شب بود رفته رفته پيمبر را به اعتکاف طولاني در کوهستانها کشانيد. در خلوت کوهستان بهتر مي شد در باره ي چيزهايي که مايه ي رنج اين جان پاک بود و جستجوي راهي براي تغيير دادن آن انديشه کرد. به گفته روايات، ايشان هر سال يک ماه و گاهي بيشتر در کوهستان به عبادت مي پرداختند اقامت ايشان در غار حرا بود، همان غاري که وحي از آنجا آغاز شد. من اين افتخار را داشتم که در سفرهاي مکه اين مکان مقدس را مکرر زيارت کنم و در آن خلوت غار که از اوج «کوهستان نور» بر تمام مکه و دشت و دره هاي اطراف تسلط دارد لحظه هاي نگفتني داشتم که اميدوارم خداوند نصيب شما هم بکند.
عاقبت اين جان والا که از فصاحت مکه گريزان بود از طرف خدا مأمور شد که برگردد و اساس اين جامعه ي رسوا را واژگون کند. اين کار به صورت وحي الهي در دل شب در غار حرا انجام شد و پيمبر ما، تفصيل آن لحظات شکوهمند را با دقت نقل کرده که در متون يافت مي شود.
آن شب وقتي پيمبر خدا به خانه رسيد و از هول حادثه، لرزان بود حادثه را با خديجه و علي گفت. خديجه هماندم مسلمان شد. به گفته بعضي روايات، علي نيز با خديجه مسلمان شد . شايد اين روايت معتبرتر است، زيرا به احتمال بسيار قوي، چنانکه گفتيم، علي از خيلي پيش در جريان افکار، عقايد و نظريات حضرت محمد بود و بعيد مي نمايد که با آن انس و سابقه ي طولاني حتي چند ساعت در پيروي از پسرعموي خود تأخير کرده باشد.
روايات ديگر مي گويد که علي آن شب وقتي دعوت حضرت محمد را شنيد گفت: «بايد با پدرم مشورت کنم». آن شب تا صبح بيدار بود؛ اين جان پاک که سالهاي ميان کودکي و نوجواني را مي گذرانيد در آستانه ي حادثه اي که مي بايد سرنوشت او و سرنوشت تاريخ را عوض کند، حق داشت آشفته باشد زيرا مي خواست يک پيکار پنجاه ساله را که از کوچه هاي مکه آغاز مي شد و در ميدانهاي جنگ ادامه پيدا مي کرد آغاز کند. وقتي صبح روز بعد به مسلماني گرويد حضرت محمد از او پرسيد: «پس چرا با ابوطالب مشورت نکردي؟» و اين جوان کم سال که در نتيجه ي تربيت محمدي عقل پيران داشت به پاسخ گفت: «مگر خدا وقتي مرا مي آفريد با ابوطالب مشورت کرده بود که من براي ايمان به خدا با او مشورت کنم؟.
از آن شب، يا آن روز، محمد و علي ـ عليهما السلام ـ دوش به دوش هم يک پيکار طولاني را آغاز کردند که همراه محمد بيست و سه سال دوام داشت و سير تاريخ دنيا را عوض کرد. يتيم بني هاشم و کودک ابوطالب خلاق تاريخ شدند.
مدتي فترت وحي بود؛ يعني دنباله ي وحي قطع شد. پس از آن تا مدتي دستور دعوت نبود و اسلام در خانه ي پيغمبر و چند کس ديگر از نزديکان خاندان محصور بود. وقتي دعوت آغاز شد در انجمني که گروهي از هاشميان فراهم بودند و پيمغمبر دعوت را آغاز کرد، علي که جواني نورس بود به تأييد و قبول دعوت قد علم کرد و ابولهب که در آن جلسه حضور داشت به ابوطالب گفت: «پسرت ادعاي عجيبي مي کند!».
وقتي دعوت علني شد مکه بت پرست آشفته شد. دعوت توحيد بر ضد بتان بود و مکه، بتان را مايه اعتبار خويش مي دانست، بر ضد ربا بود و مکه، ربا را مايه ي رونق بازار خويش مي دانست؛ بر ضد امتيازات طبقاتي بود و مکه بت پرست مالدار، امتيازات طبقاتي را چون نظم خورشيد و ماه تغييرناپذير مي دانست. پيمبر مي خواست دنياي مکه را وارونه کند ومقاومت آغاز شد.
مرحله ي اول مقاومت، به صورت استهزا و تحقير بود. علي شهسوار دلير اسلام پيکار را از همان جا آغاز کرد. به گفته ي روايات، روزها که سفلگان قوم در کوچه هاي مکه به تحقير پيمبر مي پرداختند اين جوان نورس شجاع با مشت به جان آنها مي افتاد و تارومارشان مي کرد. کاري که اين جوان دلير با وفا از کوچه هاي مکه شروع کرده بود، پنجاه سال دوام داشت وعاقبت در نتيجه ي توطئه اي که چگونگي آن براي هميشه در ظلمات تاريخ گمشده از ضربت شمشير کسي که قرآن مي خواند و داغ سجده به پيشاني داشت و نمونه ي تعصب و خشکه مقدسي بود به پايان رسد. اما در نتيجه ي اين پيکار، تاريخ در راهي ديگر افتاد؛ بتهاي سنگي کعبه سقوط کرد و بتهاي جاندار مکه، يعني اشراف، به ناچار تسليم نهضت نو شدند.
در روايات از اين پيکار مشترک دو پسرعمو، يکي رهبر والا و يکي شاگرد با وفا، حکايتهاي بسيار جالب هست. يک بار در نيمروز داغ و سوزان مکه که تقريباً همه به خانه ها پناه برده بودند، دو پسر عمو به سوي خانه ي کعبه رفتند. محمد ايستاد، علي بر شانه ي او رفت و يکي از بتها را سرنگون کرد و هر دو به سرعت به خانه برگشتند. در آن ايام که اسلام نوزدا چون نهالي لرزان بود بارها مي شد که دو پسرعمو در دره هاي دور افتاده مکه با هم نماز مي کردند؛ يکي امام بود و ديگري مأموم.
بي گفتگو، تشويقهاي ابوطالب در اين پيکار صميمانه بي اثر نبوده است. در روايات هست که يک بار ابوطالب دو پسرعمو را ديد که با هم نماز مي کردند، بعد از نماز به علي گفت: «پسرعمويت را دوست داري؟» و او جواب مثبت داد. گفت: «پسرم! پسرعمويت را حمايت کن که خير دو دنياست، مبادا از کمک او غفلت کني».
نهضت اسلام چون چشمه اي پرمايه راه خود را باز مي کرد. مکه استثمارگر رباخوار که در آغاز کار به تحقير و استهزا اکتفا کرده بود خطر معاونه را مي ديد. به اعتقاد آنها محو بت پرستي، منع ربا، محدود شدن استثمار و محو امتيازات طبقاتي به منزله ي فناي مکه بود. خواستند ابوطالب را قانع کنند که از حکايت پيمبر دست بردارد اما نشد. ابوطالب چون کوه استوار بود، پسر و پدر از يک خميره بودند و در کارشان سستي نبود.
جمهوري مکه به حربه ي اقتصاد متوسل شد. سنا، يعني همان دارالندوه، رأي داد و قرارينوشته شد که همه ي قبايل مکه، ابوطالب و بني هاشم را به محاصره ي اقتصادي بگيرند. داد و ستد با آنها قدغن شد و اين جمع، در شعب ابوطالب به مدت سه سال در محاصره بودند.
من در يک پيش از ظهر نسبتاً گرم در مکه، شعب ابوطالب را پيدا کردم. در اين دره ي قديمي که يادگار يکي از عظيم ترين وقايع تاريخ اسلام است و اکنون به حکم زمانه ساختمانهاي سيمان و آهني چند طبقه بالا رفته، مسجدي به نام مسجد علي هست که تاريخ آن معلوم نيست.
روايات از ثبات ابوطالب و از خودگذشتگي علي در اين مرحله ي سخت و پرخطر حکايتها دارد. از جمله در روايات هست که ابوطالب اول شب، پيمبر را در بستر مي خوابانيد و همين که تاريک مي شد جاي او را عوض مي کرد و علي را آنجا مي خوابانيد تا اگر دشمني براي سوء قصد آمد پيمبر در خطر نباشد.
وقتي حصار شکست عمر ابوطالب هم به آخر رسيد. در طبقات واقدي هست که ابوطالب به هنگام مرگ به پيمبر گفت» «پس از من کار تو در مکه سخت مي شود به مدينه برو که خويشاوندان ما، در آنجا از تو حمايت مي کنند». يعني اين مرد دورانديش، در بستر مرگ خط سياست آينده ي اسلام را تعيين کرد.
وقتي سفر هجرت آغاز شد، يک بار ديگر از خودگذشتگي علي به معرض امتحان درآمد. به گفته ي روايات، مخالفان، خانه ي پيمبر را محاصره کرده بودند. پيمبر بر دوش يکي از اهل خانه از ديوار بالا رفت و راه غار ثور را پيش گرفت تا سه روز بعد از آنجا به مدينه سفر کند. علي در بستر او خفته بود و مخالفان پنداشتند که پيمبر به جاي خود هست.
اينجا يک سؤال به خطا مي رسد که چرا مخالفان همان شب حمله نکردند و چرا منتظر صبح بودند؟ به طوري که مي دانيم سناي مکه رأي داده بود که جمع قبايل در قتل پيغمبر شرکت کنند و کساني که خانه را محاصره کرده بودند نمايندگان قبايل بودند. علت انتظار آن بود که رأي سنا به مرحله نهايي نرسيده بود و به طوري که در طبقات الکبير هست، سر قبيله ي بني اميه، عتبه بن ربيعه، در آن شب از دارالندوه غايب بود و چون اين رأي بايد به اتفاق باشد تا صبح به جستجوي عتبه بودند و وقتي رأي سنا قابل اجرا شد که مرغ طلايي از قفس پريده بود.
نقش علي در شب هجرت و ايام بعد جالب بود چون به فرمان پيمبر در مکه ماند تا امانتهايي را که از مردم، به نزد پيمبر بود به صاحبانش برساند و هفته ي بعد در مدينه به ايشان پيوست. امام اول، راه طولاني ميان مکه و مدينه را که بيشتر از سيصد و پنجاه کيلومتر است پياده طي کرد. در روايات هست که وقتي علي (ع) به مدينه رسيد پاي او از رنج راه پر آبله بود و پيغمبر از ديدن پسرعموي خودش با پاي پر آبله بسيار متأثر شد.
مدينه يک منطقه ي کشاورزي بود. در داخل شهر قبايلي زندگي مي کردند که اصل آنها از جنوب عربستان بود و از روزگاران قديم وقتي رونق تمدن يمن از ميان رفته بود و شايد در نتيجه ي قحط و خشکسالي به طرف شمال مهاجرت کرده بودند و در يثرب که در دل صحرا واحه اي سرسبز بود و آب و استعداد داشت سکونت گرفته بودند. اين قبايل به ياد تمدن و رونق قديم يمن به خود مي باليدند و بر قبايل ديگر عرب، حتي قرشيان تفاخر مي کردند و اين قضيه در تاريخ اسلام و در سرنوشت امام اول آثار فراوان به جا گذاشت. جنگهاي جمل و نهروان و صفين که گروه مسلمانان به جان هم افتاده بودند به نسبت زياد از اين تصادم قبايل جنوب و شمال مايه مي گرفت. قبايل يهود که پيوسته در شهر يا اطراف آن سکونت داشتند، به کار صرافي، زرگري و اسلحه سازي اشتغال داشتند. از جمله مسلمانان مکه هشتاد و پنج نفر به تدريج مهاجرت کرده بودند و به مدينه آمده بودند. اين مهاجران در مکه، خانه، زندگي و اثاث، کسب و کار و سرمايه داشتند که همه را رها کرده و رفته بودند. البته بعضي از آنها چيزي از سرمايه ي خودشان را نجات داده بودند اما چون هجرت اجباري و مخفيانه انجام مي گرفت بيشتر دارايي آنها به جامانده بود که بت پرستان تقريباً به صورت مصادره تصرف کرده بودند. عده اي از مسلمانان هم که همت مهاجرت و ترک يار و ديار نداشتند در مکه ماندند و قرآن از آنها به عنوان مستضعفان تعبير مي کند.
نگفته پيداست که اين مهاجران، در مدينه در سختي و تنگدستي بودن و زندگي آنها مرفه نبود. د روايان هست که علي (ع) در همين دوران، يک روز در باغ يک کشاورز يهودي به کار آب شکي از چاه مشغول شد. قرار شد در مقابل هر دلو آب يک خرما مزد بگيرد. مجموع مزد، يک مشت خرما شد که آن را پيش حضرت پيغمبر برد و ايشان چند دانه از خرماها را برداشتند.
از برخورد دين جديد با محيط کشاورزي مدينه چند حديث در صحاح عامه هست که نظر اسلام را در باره ي معماي بزرگ همه ي قرون؛ يعني رابطه ي انسان و برکات سرمايه روشن مي کند. حديث مي گويد: پيغمبر فرمود هر که زمين دارد خودش بکارد يا به برادر مسلمانش بدهد که بکارد. در مکتب فقه جعفري نيز آثاري از اين مطلب هست. طبق بعضي روايات، زمين متعلق به امام است. بعضي فقها بقاي علاقه مالکيت را به شرط استمرار آبادي زمين دانسته اند و همين قضيه را در مورد سلب مالکيت اراضي باير به صورت قانون در آمده است. در قرآن نيز آمده که زمين متعلق به خداست و به هر که از بندگان شايسته خود بخواهد مي دهد. در حققت حديث شريف توضيح همين آيه است و کلمه ي صالح که به شايسته ترجمه مي شود يک نکته ي ظريف دارد که در حديث تفسير شده است.
خداوند زمين را به بنده ي شايسته مي دهد. شايستگي در مورد زمين کشاورزي، شايستگي کشت و کار است؛ يعني کسي که مي تواند کشت و کار کند شايسته داشتن زمين است. حديث شريف نکته اي را که در آيه ي مبارکه به تلميح آمده تصريح کرده و فرموده زمين را يا خودتان بکاريد يا بدهيد به ديگران بکارند.
در تشريع مکي، ريا يعني بهره برداري از طلا جايز نيست. قرآن اصرار در رباخواري را به منزله ي جنگ با خدا مي داند. در حقيقت نهضت عظيم اسلام با حرام کردن ربا و سفارش خاص در باره ي زمين داراي ارزش انسان و تلاشهاي انساني را که اصطلاحاً از آن به کار تعبيرمي شود بالا برده و استثمار انسانها را به وسيله طلا و زمين، دو رکن اساسي سرمايه داري دنياي قديم، منع کرده است. از اينجا مي توان دريافت که اسلام بزرگترين مشکل قرون را به صورت آسان حل کرده است. مالکيت در اسلام چنان محترم است که در مقابل دو ريال و نيم، يک دست بريده مي شود. اما با تحريم ربا و تجديد زمين داري اين غول عظيم را به بند کشيده است. به حق بايد گفت در سراسر تاريخ انساني در ميان نظريات افراطي و تفريطي، راه حلي سالمتر و معقولتر از راه اسلام در باره ي روابط انسان و برکات طبيعت که در اصطلاح آن را سرمايه مي گويند، پيدا نشده است
مدينه در شمال مکه بود و راه تجارت قرشيان به طرف شام از آنجا مي گذشت. بنابراين در همين ماههاي اول اقامت مسلمانان در مدينه براي رفت و آمد قافله هاي تجارتي مکه مشکلاتي پيدا شد. امنيت تجارت مکه که قرنها براي استقرار آن کوشيده بود به خطر افتاد. اين قضيه خيلي عادي و طبيعي است، وقتي يک گروه مسلمان به جرم اين که مي گفته اند خدا يکي است در نيتجه ي کارشکني ها و ستمگريهاي اشراف مکه از خانه و ديارشان رانده مي شوند و اموالشان مصادره مي شود آنها هم حق دارند راه تجارت اين شهر ستمگر را ببندند و امنيت آن را مختل کنند. اين حق عادي و طبيعي معامله به مثل است که جزو مقررات حقوق فطري انسانها است. جنگ بدر که نخستين تصادم مسلح ميان مکه بت پرست و رژيم نوزاد اسلام بود، بر سر يکي از همين تعرض ها رخ داد.
يک کاروان بزرگ که تقريباً همه ي مردم مکه در آن سهيم بودند به سالاري ابوسفيان به سوي شام مي رفت مسلمانان خبردار شدند ولي تا آنها برسند قافله از حدود مدينه گذشته بود. بنابراين مراقب بازگشت آن بودند. چون قافله در شام يا حدود شام کالاي خود را مي فروخت و با کالاي تازه باز مي گشت.
در بازگشت قافله، ابوسفيان از روي احتياط از ميان راه کس فرستاد و براي حمايت کاروان کمک خواست. مکه بسيج عمومي کرد. چون به گفته ي روايات، سرمايه ي کاروان بيش از يکصد هزار سکه ي طلا ارزش داشت که با توجه به شرايط اقتصادي آن روزگار و قدرت خريد طلا لااقل معدل يک ميليون سکه ي روزگار ما بوده است. بيش از يک هزار نفر را لوازم جنگ و به قصد جنگ از مکه بيرون آمدند و راهي شدند. از مدينه نيز، حضرت پيغمبر با سيصد و سيزده نفر بيرون آمدند. عده اي از اينها مسلمانان مهاجر بودند و عده اي ديگر از مسلمانان مدينه که آنها را انصار مي گفتند يعني ياران.
ابوسفيان، گرگ پير و بارانديده، که متوجه خطر بود از نزديکي مدينه راه کاروان را کج کرد و از محاذات ساحل دريا از منطقه ي خطر گذشت. گروه مکيان در نزديکي چاه بدر در ميان راه مکه و مدينه با گروه مسلمانان روبرو شدند. مسلمانان اسلحه و لوازم جنگ نداشتند، بسيارشان با چوب مجهز بودند. در اردوي مسلمانان فقط يک اسب و چند شتر بود و بقيه پياده بودند. ميان دو گروه جنگي رخ داد که ضمن جنگ بيشتر از هفتاد تن از بزرگان قريش کشته شدند ولي تلفات مسلمانان بيش از هجده تن نبود و نقش علي، قهرمان بي رقيب جنگهاي اسلام، در اين جنگ بسيار قابل ملاحظه بود. از هفتاد تن کشتگان جنگ يک نيم آنها يا مستقيماً به دست علي يا با کمک اوکشته شده بودند.
گروه مکيان نمايندگان اريستوکراسي مالدار و مغرور بودند. در اردوگاه مکه شبي ده دوازده شتر کشته مي شد و از لوازم جنگ چيزي کم نداشتند غرور مکيان چندان بود که وقتي در آغاز جنگ وليد و عتبه وشيبه از طايفه بني اميه با سه نفر از انصار روبرو شدند گفتند: ما با شما بيل به دستها کاري نداريم، برويد بگوييد هماوردان ما بيايند و آن وقت علي و حمزه و عبيده سوي آنها رفتند و هر سه را به خاک و خون کشيدند. ابوجهل وقتي کشته مي شد همه ي غصه اش اين بود که چرا به دست يک چوپان زاده ي يثرب کشته مي شود.
در يک بعد ازظهر فروردين، من و دو همسفرم اين افتخار را داشتيم که ميدان بدر را زيارت کرديم و برخاک شهيدان بدر فاتحه اي نثار کرديم. در مجاورت راه آسفالتي که از مکه به مدينه مي رود رو به مدينه طرف دست چپ به اندازه ي يک کيلومتر بيرون از جاده به دهکده اي مي رسيم، چند خانه ي گلي و چند درخت هست با يک مسجد کوچک که راهنماي ما مي گفت: اينجا محل عريش، يعني سايبان پيغمبر است که از آنجا جنگ را اداره مي کرد. اين گونه روايات شفاهي که دهان به دهان نقل مي شود قابل اعتماد است، زيرا نسلهاي انساني براي حفظ آثار مافخر خود دقت فوق العاده اي داشته اند. به فاصله ي پانصد متر از محل عريش، ميدان بدر ما بين عدوه الدينا و عدوه القصوي يعني دو تپه سنگي و ريگي نسبتاً مرتفع واقع شده که با همين عنوان در قرآن هست. سطح ميدان از ريگ روان پوشيده شده است و در روايات نيز هست که شب بدر وقتي باران آمد عرصه ي جنگ محکم شد که قدمها در ريگ فرو نمي رفت. کنار ميدان عرصه اي به طول و عرض پانزده متر هست که از سطح زمين پايين تر است و دور آن را سنگچين کرده اند. به گفته مردم محل اينجا مقبره شهيدان بدر است. اما اين گفته چندان معتبر نيست. راهنماي ما مي گفت محل چاه بدر که به گفته ي روايات گشتکان قريش را در آن ريخته اند همان نزديک است. البته انتظار داشت اين چاه تاريخ در آن منطقه ي ريگ روان به جا مانده باشد. حتي آثار آن را هم نمي شد پيدا کرد.
جنگ بدر سقوط اريستوکراسي مکه بود. اين هفتاد نفر که در جنگ کشته شدند سران قبايل بودند. اميه بن ابي الصلت شاعر عرب براي اين کشتگان مرثيه اي گفته که چند شعر از آن هنوز در متون هست. شاعر بدبخت حيرت مي کند. که اين بزرگان کشته شدند و هنوز نظم دنيا به هم نخورده است اين شاعر کوته نظر که در قالب افکار محدود خويش اسير بود نمي خواست بداند که از انقلاب محمدي، نظم جديد، دنياي جديد و انسانيت جديد در حال متولد شدن است
اريستوکراسي مغرور به سختي زخمدار شد، اعتبار جمهوري مکه متزلزل شد و دين خدا قوت گرفت. اما اين هفتاد نفر کشته در تاريخ اسلام و در زندگي امام و فزندان او اثر فوق العاده داشت. تا يکصد سال بعد در حوادث خونين جمل و نهروان و صفين، در حره و عاشورا آثار جنگ بدر را مي توان ديد. يزيد در آن روز شوم گفته بود اي کاش پدران من که در بدر بودند در جنگ حره حضور داشتند.
بعد از بدر تغيير عمده اي که در زندگي امام رخ داد ازدواج با فاطمه بود، در اين باب از پيش گفتگو شده بود. به گفته ي روايات، مدتي علي در انتظار خانه ي مناسب بود که بالاخره در مجاورت خانه هاي پيغمبر پيدا کرد. اين خانه متعلق به يک يهودي بود که علي (ع) اجاره کرد. ديوار آن پنجره اي داشت که حضرت پيغمبر وقتي از خانه سوي مسجد مي رفت از آن پنجره احوال اهل خانه را مي پرسيد. اين مرد بزرگ که فرزند پسر نداشت، فرندان علي و فاطمه را درست چون فرزندان خود دوست مي داشت و فرموده بود خدا خواسته که فرزندان من از نسل علي و فاطمه باشند.
اريستوکراسي زخم خورده ي مکه خيلي زود براي انتقام آماده شد. يکسال بعد جنگ احد روي داد. در اين جنگ نيروي مکه از سه هزار متجاوز بود. نيروي مسلمانان که به ميدان رسيد بيش از هفتصد تن نبود. پيش از آن که نيروي دشمن به حوالي مدينه برسد پيغمبر خبر داشت در جمع اصحاب که در باره ي جنگ گفتگو شد خيلي ها طرفدار اين انديشه بودند که در شهر بمانند و با طول محاصره دشمن را خستنه کنند. پيران قوم طرفدار اين انديشه بودند. جواناني که از حماسه بدر پرهيجان بودند و بعضي شان غصه داشتند که از شرکت در بدر محروم مانده اند، طرفدار جنگ در ميدان باز بودند. شايد اينکه نيروي دشمن در کشتزارهاي اطراف مدينه به خرابکاري و چرا مشغول بود، حماسه ي جوانان را بيشتر کرد. پيغمبر با جمع ياران به طرف احد رفت. احد، کوه کم ارتفاعي در شمال مدينه است. نيروي اسلام دامنه ي کوه را درست در دهانه ي دره اشغال کرد و نيروي مکه در سراشيبي دامنه اردو زد. به گفته ي روايات، مسلمانان در اولين جمله ي جنگ اردوي دشمن را تارومار کردند و اردوگاه آنها را با همه لوازم و اثاث به تصرف درآوردند و طبعاً در اين وضع آرايش جنگي خودشان را از دست دادند چيزي نگذشت که خالد بن وليد با جمعي از مکيان به سر آنها ريختند و فتح به شکست مبدل شد. در روايات هست که قبل از آغاز جنگ به فرمان پيغمبر گروهي تيرانداز بر فراز کوه عينان موضع گرفته بودند و وقتي اردوي دشمن عقب نشست آنها نيزجز ده نفر که ماندند و کشته شدند به اردوگاه دشمن ريختند. بعضي ها گفته اند اين جمعيت براي جلوگيري از حمله بعدي دشمن آنجا بودند و مسئوليت شکست به گردن آنها است. کوه عينان دو تپه کم ارتفاع است. در فاصله ي دويست متر از ميدان جنگ که بر راه مدينه تسلط دارد و از مشاهده ي آن و دقت در ميدان جنگ و اردوگاه دو حريف اين فکر به خاطر مي رسد که يک گروه تيرانداز از بالاي اين تپه از لحاظ جلوگير از مانور دشمن چه اثري مي توانست داشته باشد. به احتمال بسيار قوي حضرت پيغمبر اين گروه را براي محافظت راه مدينه گماشته بود و اين خطر بود که در گرما گرم جنگ، قسمتي از نيروي دشمن که چهار برابرمسلمانان بود به طرف شهر سرازير شوند. بسيار نکات مهم در سير جنگ هست که بايد با مطالعه ي دقيق محل و تطبيق کامل روايات با ميدان جنگ روشن شود.
مي توان احتمال داد که عقب نشيني سريع دشمن در ساعت اول جنگ يک حيله ي جنگي بود تا مسلمانان را از دامنه کوه که موقعيت بسيار ممتازي بود پايين بکشند. موضع گيري در دامنه ي کوه که با شيب تند به طرف اردوگاه دشمن مي رسيد به خصوص که اين دامنه در آغاز دره است و دو پهلوي مسلمانان به وسيله ي دو بازوي کوه حمايت مي شد امتيازي بسيار جالب بود. نتيجه ي جنگ وحشت انگيز بود. ورق جنگ نسبت به بدر وارونه بود. هفتاد تن از مسلمانان کشته شدند و از جمله حمزه سردار رشيد و شجاعي که ثبات و اخلاص او مايه ي قوت اسلام بود. تلفات مکه چهارده تن بود. نقش علي در اين جنگ نشاني از اخلاص و ثبات نسبت به اسلام و بنيانگزار اسلام بود و شاهد روشن اين قضيه بود که تقدير براي عوض کردن سير تاريخ مهره هاي معين دارد که هر جا يکي از آنها پيدا شد تاريخ ورقي تازه مي خورد. وقتي وررق برگشت و نيروي اسلام که در اردوگاه دشمن آرايش جنگي نداشت در مقابله حمله ي ناگهاني دشمن تارومار شد، پيغمبر با تني چند از ياران به ارتفاعات داخل دره پناه برد و بر کنار سنگابي که هنوز آثار آن هست توقف فرمود.
دشمنان که از تفرقه ي مسلمانان دل گرفته بودند در تعقيب ايشان بودند. علي يک لحظه از پيغمبر جدا نشد و مدافع دلير ايشان بود. در آن حال آشفتگي، بعضي ياران که به داخل دره ريخته بودند، از کنار پيغمبر مي گذشتند و به سوي ارتفاعات مي رفتند و هر چه به آنها بانگ مي زدند که پيغمبر اينجاست به راه خود مي رفتند. در قرآن نيز اشاره اي به اين مطلب شده.و در روايات آمده که پيغمبر شايد از روي خشم و ملامت ياران فراري، به علي فرمود چرا تو نمي روي؟ و اين جوان دلير جوابي داد که شعله ي اخلاص و ثبات از آن مي جهد. گفت: «من جايي ندارم بروم هر جا تو باشي من هم مي مانم».
نتيجه ي جنگ ممکن بود از آنچه شد خطرناکتر باشد. پيغمبر علي را فرستادند تا ببينند قرشيان فاتح که ضرتبي سخت بر پيکر اسلام زده بودند چه مي کنند؟ آيا راه مکه را پيش مي گيرند يا سوي مدينه مي روند؟ در آن حال وحشت و بيم اگر نيروي مکه راه مدينه را پيش مي گرفت خطر بزرگتري اسلام نوزاد را تهديد مي کرد. اما علي مژده آورد که مکيان به راه خود رفتند.، شتران را سوار شدند و اسبها را يدک کشيدند و اين نشان ميداد که قصد حمله ندارند و به سفر دراز مي روند. همين روايت اين حدس را که غرض از حضور تيراندازان بر بالاي تپه هاي مرتفع عينان، حفظ راه مدينه بوده است تأييد مي کند.
در دامنه ي احد در مقابل دره، قبرستان شهيدان احد هم اکنون زيارتگاه مردم است. قبر حمزه کمي از قبرستان شهيدان فاصله دارد و همان جا که به خاک افتاده به خاکش سپرده اند. سنگابي که مقاومت نهايي مسلمانان بر کنار آن پيغمبر را از خطر نجات داد هنوز به جاست و از آثار متبرک تاريخ اسلام به شمار مي آيد که من افتخار زيارت آن را تحصيل کردم و از آبي که در آن بود وضويي تازه کردم . در همين جا بود که ضربت سنگ يکي از دشمنان دندان پيغمبر را شکست و چند حلقه زره را در چهره ي ايشان فرو برد. در اين جا علي، که از همان آغاز مدافع دلير اسلام و نگهبان خاص پيغمبر بود با دفاع دليرانه و صميمانه، بنيانگزار نهضت عظيم اسلام را از خطر حفظ کرد و چند زخم سخت بداشت اما همچنان سر پاي ماند تا خطر رفع شد و دشمنان از همان راه که آمده بودند رفتند.
علي، امام اول ما، در اين شکست غم انگيز براي حفظ جان پيغمبر خدا نقشي بزرگ داشت و با دليري و از جان گذشتگي نگذاشت شکست ترميم پذير به شکست جبران ناپذير مبدل شود.
اسلام همچنان استوار به راه خود مي رفت. شايد درسهاي تلخ شکست احد از تجربه ي فتح بدر براي نهضت نوزاد سودمندتر بود. حادثه ي احد در سال سوم هجرت بود. ضمن دو سال بعد با طوايف يهود اطراف مدينه تسادمهاي تبليغاتي و احياناً جنگي رخ داد. مکه بت پرست خيلي زود متوجه شد که از فتح احد نتيجه ي عملي نگرفته است. راه تجارت شمال همچنان بسته بود و کاروانهاي مکه در خطر تعريض مسلمانان بود. به خصوص بعد از فتح بدر و شکست احد جامعه ي نوزاد اسلام از غنائم بدر و تجهيز احد نيرويي تازه گرفته بود و در کار جنگ و هجوم جرأتي بيشتر يافته بود.
اريستوکراسي مکه از خطر عظيمي که در منطقه شمال، هستي و موجوديت او را تهديد ميکرد خواب و آرام نداشت.
کساد و تنگ دستي، مکه را زير فشار گرفته بود. طراحان سياست تجارتي مکه چاره اي انديشيدند و خواستند از دل جزيره از راه نجد، مفري براي وصول به عراق پيدا کنند و مکه را از خفقان اقتصاد برهانند. کارواني به راه افتاد و در دل صحرا بر سرايي اتراق کرده بود که غافلگير مسلمانان شد. اين تجربه نيز به شکست انجاميد. مکه در کار خود فرو مانده بود، يهودان که درتصادم بين قينقاع و بني نضير قوت مسلمان را آزموده بودند با مکه ي بت پرست همدل شدند تا خطري را که براي آنها خانگي و براي مکه حياتي بود از پيش بردارند، جنگ احزاب يا خندق از اين اتحادپذيري پديد آمد.
اريستوکراسي مکه همه ي امکانات خود را از ميدان ريخت. دهاي يهودان به کار افتاد، از قبايل کنانه که نزديک مکه بودند و قبايل اشجع و غطفان که در حدود مدينه اقامت داشتند کمک گرفتند. يک نيرويي ده هزار نفري فراهم شد، جزيره تا آنروز نيرويي چنين عظيم از قبايل داخلي به خود نديده بود. وضع مدينه دقيق و تقريباً خطرناک بود. زراعت، مايه ي اصلي معاش شهر، دو سال پياپي خوب نبود. شهر دچار قحطي و تنگ دستي بود و بدتر از آن، جماعتي که از پيشرفت اسلام خشنود نبودند و قرآن عنوان منافقان به آنها مي دهد هنوز در مدينه نفوذ داشتند. سر اين جماعت عبدالله بن ابي بن سلول خزرجي بود که بنا بود پيش از ظهور اسلام به شاهي مدينه منصوب شود و آمدن پيامبر گوي توفيق را از دامن او برون انداخته بود.
يکي از دلايل اقبال مردم مدينه به اسلام همين بود که پيش از اسلام در نتيجه ي رقابت هاي محلي جنگ هاي سخت ميان آنها رخ مي داد و قرآن بدين نکته اشاره مي کند که «شما دشمنان بوديد و خدا دلهايتان را الفت داد». عبدالله ابن ابي اين کينه را فراموش نکرده بود و هر جا فرصتي به دست مي آورد خاطره اختلافات قديم را تجديد مي کرد. بيشتر آياتي که در قرآن شريف در باره ي منافقان آمده اشاره به او و جمع اوست.
پيدا بود که مدينه ي قحط زده با نفاق داخلي در مقابل سپاه ده هزار نفري در خطر بود. زيرا در آن وضع به زحمت مي شد گروهي نزديک به هزار کس از مدينه براي مقابله با دشمن آماده کرد.
در اين جا نام بلند يکي از فرزندان ايران باجلوه و رونق در تاريخ پرافتخار مسلماني نمودار مي شود. سلمان معروف به فارسي از سالها پيش ضمن حوادثي که قسمتي از آن تا ابد نامعلوم خواهد ماند در مدينه اقامت داشت و از همان سال اول هجرت افتخار مسلماني پيدا کرده بود و شايد پيش از آن در مکه نيز به حضور پيامبر رسيده و مسلمان شده بود. به مشورت اين شخص، بنا شد براي جلوگيري از هجوم دشمن در ناحيه ي شمال مدينه خندقي بکنند. کلمه ي خندق از کندک فارسي است که صورت عربي گرفته و به جاي کلمه ي اصلي در فارسي هم معمول شده. مدينه از طرف مشرق به وسيله ي نخلستانها و محلات يهودان حفاظت مي شد. يهودان با مسلمانان پيمان دفاع مشترک داشتند و اگر سپاه مهاجم مي خواست از محلات يهودي نشين عبور کند طبق آن پيمان مکلف به دفاع بودند. نخلستانها نيز پس از محلات يهود خط دفاع قابل ملاحظه اي بود. طرف جنوب را باغستانها و نخلستانها پوشانيده بود و در مغرب شهر مناطق سنگي و صعب العبور به نام حره در مجاورت دره عقيق وجود داشت که عبور و حمله را مشکل مي کرد. حتي خندق مشخص است. با جستجوي دقيق که در مدت چند ساعت به راهنمايي روايات در محل کردم، توانستم طول و خط عبور خندق را که به تقريب هفتصد متر بوده تعيين کنم، اما آثاري از آن به جا نيست و به گفته مورخان، چند قرن پيش نيز به زحمت آثاري از آن نمودار بوده است. آنچه مسلم است خندق به صورت يک قوس از محل مسجد «دوقبله» درناحيه ي شمال غربي شهر به طرف مشرق امتداد داشته است. خندق آب نداشته و منظور از حفر آن اين بوده که گودالي در مقابل هجوم دشمن پديد آورند.
با اين ترتيب دفاع شهر تأمين شد. وقتي سپاه احزاب مقابل خندق رسيد به شدت حيرت کرد. اين سپاه که به طور عمده از قبايل بدوي تشکيل شده بود آمده بود با يک يورش سريع مدينه را قتل عام کند و با بارهاي سنگين غنيمت برگردد و همين که خندق را درمقابل خود ديد حيرت زده شد و گفت: عربها از اين نيرنگها بلد نيستند.
زمستان بود و در کشتزارهاي چيزي براي چرانيدن نبود. هوا سرد بود و سپاه بدوي وسايل اقامت زماني نداشت. به همين جهت پس از دو هفته يا بيشتر که تصادم با تير و سنگ از دو سوي خندق در يمن بود، يک بار عکرمه پسر ابوجهل و عمر و پسر عبدود و چند کس ديگر از تنگناي خندق گذشتند. لحظه اي خطرناک بود، اگر اين عبور کنندگان سرکوب نمي شدند خط حصار مي شکست و دنباله ي سپاه احزاب چون سيل از محل تنگناي خندق مي گذشت و مدينه در خطر محقق بود. نيروي مدافع از نفوذ تبليغات مخالفان داخلي روحيه خوبي نداشت، نيرنگ يهودان بني قريظه پهلوي راست شهر را به خطر انداخته بود، بنابراين دخالت علي ـ شهسوار اسلام ـ که به يک ضربت مردانه فرق عمرو را شکافت با توجه به نکاتي که گفتيم يک حادثه ي عادي نبود، قتل مهاجم دليري بود که با گروهي ديگر بر لب خندق براي حمله به مدينه سر پلي مي جست. علي عمرو را کشت و اين سرپل را شکست و همراهان او را عقب نشانيد و نيروي دشمن که آن طرف خندق منتظر نتيجه بود از اين ضرب شست مردانه، روحيه ي خود را باخت و حصار از شکسته شدن مصون ماند. يک بار ديگر نقش قهرمان به عنوان خلاق تاريخ عيان شد.
فرصت يکي دو روز براي اسلام بسيار گرانبها بود. در نتيجه يک تدبير بسيار ماهرانه که به ناحق طرح آن را به يک عرب بدوي به نام نعيم پسر مسعود اشجمعي نسبت مي دهند، اما مسلماً ابداع آن از خود پيامبر بود و نعيم ابزار کار بود، ميان يهودان و قرشيان اختلاف افتاد و در يک شب بسيار سرد که طوفان سخت چادرها وديگهاي مکيان را وارونه کرد، سپاه ده هزار نفري مدينه از خطر جست، مسلمانان نفس راحت کشيدند و پس از آن اسلام هرگز چنين روز تاريکي به خود نديد.
لشگر کشي احزاب اوج قدرت اريستوکراسي مکه بود. شهر بت پرست براي دفاع از ربا و فحشا و استثمار انساني و امتيازات طبقاتي همه ي نيرو و سرمايه ي خود را به کار انداخته بود. مال مکه و دهاي يهود، قبايل بدوي را که احتمال همکاريشان محال مي شود به هم پيوسته بود. يک ضربت به جاي علي و تدبير پيامبر در ايجاد اختلاف ميان قريشيان و يهوديان قرظي و يک طوفان به موقع، توطئه ها را در هم ريخت، بت پرستي در ميدان جنگ شکست خورد و راه توحيد هموار شد و سه سال بعد مکه ي بت پرست دروازه هاي خود را بر مسلماني گشود و جمع بتان که روزگاري محمد و علي مخفيانه يکي از آنهارا از اوج کعبه فرو مي کشيدند نگونسار شد.
پس از فتح مکه لشگر کشي تبوک بود که در يک تابستان گرم انجام گرفت و فراهم آوردن اين سپاه چنان با مشکلات روبرو بود که آن را«سپاه عسرت» نام دادند. در مدينه وحدت نبود، عبدالله بن ابي، سر منافقان، وقتي بيرون اردو زد، گروه او کوچکتر از گروه پيامبر نبود . مدتها پيش از آن درموته در حدود شام، تصادفي ميان نيروي مسلمانان و نيروي مستعمراتي روم شرق رخ داده بود و لشگر کشي تبوک در حقيقت دنباله ي آن تصادم خونين بود که به شکست مسلمانان انجاميده بود.قرائني در روايات هست که احتمال کودتايي بر ضد اسلام در مدينه در ميان بود. بايد به ياد داشته باشم که بند و بستهاي محرمانه هميشه در ظلمات ايام نهان مي ماند و فقط پاره اي آثار آنرا مي توان شناخت. گروهي از مردم مدينه مسجدي مي ساختند که قرآن به نام مسجد ضرار از آن ياد مي کند. اين مسجد را براي ابوعامر راهب مي ساختند که مردي مشکوک الحال بود، از آن کساني که بايد آنها را زباله ي سياست نام داد. اين شخص از طايفه ي اوس بود، اول مسلمان شده بود، پيش از جنگ احد براي تحريک قريشيان به مکه رفت، و هنگام جنگ ميان دو سپاه ايستاده و به اين اميد که اوسيان از او تبعيت کنند. سپس از مدينه به شام رفت و در روايات هست که با فرماندار شامي روم شرقي سر و سري داشت. پيداست مسجدي که براي چنين کسي ساخته بود چگونه مسجدي است. به همين جهت مسجد ضرار به فرمان پيامبر ويران شد. کعب بن مالک از بازماندگان لشگرکشي تبوک در مدينه نامه اي از پادشاه غسالي شام دريافت داشت که اورا به همکاري مي خودند. در بازگشن از همين سفر بود که در تنگناي دره، توطئه قتل پيامنبر را ترتيب داده بودند. از اين قرائن مختصر که نموداري از خفاياي امور است مي توان دريافت که در پايتخت رژيم نوزاد اسلام حوادثي غيرعادي در جريان بوده است. به احتمال قوي اريستوکراسي مکه با منافقان مدينه براي محو رژيم نوزاد، همدلي داشت و شايد اين بار از ماوراي صحراي شام از آن سوي مرزها نيز باد موافق مي وزيد. از اين رو مي توان احتمال داد که لشگر کشي تبوک در حقيقت قدرت نمايي اسلام نوزاد بوده است.
پيامبر از آنچه در مدينه مي گذشت بي خبر نبود. تلاشهاي عبدالله بن ابي، آمد و رفت ابوعامر راهب، تلاش باقي ماندگان اريستوکراسي مکه که اينک دشمنان داخلي بودند همه ي اينها به دقت مي ديد، به همين سبب با آن که قوياً علاقه داشت از مسلمانان، هر که وسيله سفر و حرکت دارد، دراين راه هم گم باشد. علي را در مدينه به جاي نهاد. وجود سرباز دلير براي مقابل با حوادث احتمالي لازم بود.
در روايات هست که در مدينه شايع شد که حضرت محمد علي را در مدينه به جا نهاد از اين جهت که از دست او خسته شده است. امام اين شايعه را شنيد. سپاه از مدينه چندان دور نشده بود. با شتاب رفت تا به سپاه رسيد و پيامبر را ديد و مطلب را با اوگفت: پيامبر فرمود: من تو را براي حوادثي که آنجا هست به جا نهاد، برگرد و مراقب کسان خودت و کسان من باش. مگر نمي خواهي براي من چنان باشي که هارون براي موسي بود؟ و علي برگشت.
قضيه ي سفر تبوک و آشفتگي مدينه گوشه اي از مشکلات نهضت نوزاد را در سالهاي آخر نشان مي دهد. اسلام به ياري خدا در عرصه ي تبليغات در ميدانهاي جنگ موفق شده بود و دشمنان همه سرکوب شده بودند، اما اريستو کراسي شکست خورده هنوز مخفيانه تلاش مي کرد و در قلمرو اسلام ميان يهودان زخم خورده وعريان آرزو باخته متحداني به دست آورده بود. جنگ علني به جنگ مخفي مبدل شده بود.
به گفته ي روايات در سالهاي اخير، بنيه ي نيرومند خارا صفت پيامبر رو به ضعف مي رفت و به وقت رفتن توان کافي نداشت. چنان که در حجه الوداع سعي صفا و مرده را بر شتر انجام داد. قراين مکرر هست که نهضت نوزاد در اين دوران توفيق علني با دشمناني ناجوانمرد سروکار داشت که چون موريانه در ظلمات کار مي کردند و چيزي از مقاصدشان در حرماتشان نمودار مي شد. مروان حکم يکي از خرده اريستوکراسي مکه درهمين روزگار به دنبال پيامبر در کوچه ها ترتيب راه رفتن او راتقليد مي کرد و اين رفتار چنان وقيحانه بود که پيغمبر او را از مدينه تبعيد کرد.
محمدـ صلي الله عليه و آله ـ چون همه ي موجودات فاني به ناچار طعمه ي مرگ مي شد ، ولي عحيب اين که اين مرد ملهم که در همه ي عمر درقبال حوادث دهر چون کوهي استوار بود ودر آن ايام آخر وقتي به قبرستان بقيع رفته بود خطاب به مردگان مي فرمود: اين حال که داريد به شما خوش باد يعني به تلويح آرزوي مرگ مي کرد.
هنوز جثه ي پيامبر روي زمين بود که کشمکش آغاز شد. ابوسفيان نمانيده ي اريتسوکراسي مننقرض مکه که مي خواست خيلي زود از آب گل آلود ماهي بگيرد به خانه ي علي دويد، شايد او را ابزرا مقاصد خود کند. انصار که بيم داشتند اشراف زادگان مکه خون پدران را فراموش نکرده باشند، سعدبن عباه را براي بيعت نشانيدند و چون تعرش مهاجران آغاز شد مي خواستند دست کم براي خودشان امير داشته باشند. آينده نشان داد که اين ترس، بي جا نبود و يزد پسر معاويه درجنگ حره انتقام کشتگان بدر را از آنها گرفت. قبايل عرب که قدرت نوزاد را ابري گذران مي پنداشند غالباً سر بداشتن و از خط اسلام بدر رفتند. در چنين کشاکشي بود که نيروهاي مختلف به حکومت کسي که تمايلات اشرالي نداشت تسليم شدند. اريستوکراسي مکه براي تجهيز نيروهاي خود، فرصت بيشتري لازم داشت.
قبل از اينکه امام اول رسماً زمام امور مسلمانان را به دست گيرد نقش آن حضرت در جامعه نقش فعال بود خلاق بود. قمستي از وقت امام به فراهم آوردن آيات قرآن مي گذشت و قسمت بيشتر را در بيرون مدينه در ساحل دريا به کار کشاورزي و درختکاري مي گذرانيد. به گفته ي روايات، در طي چند سالي علي ـ عليه السلام ـ در ينبع، که چشمه آب شيريني آنجا بود شصت هزار نخل به دست خود در زمين نشانيد. به همين مناسبت ينبع، به نام ينبع النخل معروف شد که هنوز هم به همين نام شهره است. نقش قهرمانه همين است، قهرمان يعني انسان برتري که از خودپسندي مبرا است و مادام که نخل بارور او به دست ديگران حراست مي شود خاموش مي ماند.
منبع: گلچين مقالات اسلامي در مطبوعات